۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

بررسی وَرتیش (تحول) خودکامگی در گذشته-یِ نزدیک ایران، بخش چهارم

پنجشنبه‏، 2010‏/03‏/25

نُسخه فارسی

خودرهاگران

چکیده:


زمانیکه فرهیختگان و نیروهایِ دگرگونخواه، رهبری یک جُنبش پیشرو را بدست میگیرند تا همبودگاه بتواند از یک مرحله-یِ تاریخی به یک گامه-یِ جلو تر و پیشرفته تر گام بردارد، نبود یک بستر هَنجُمَنی و اجتمایی که بتواند این اندیشه-یِ پیشرو را به یک واقعیت واگرداند، سبب میشود که نیروهایِ کُهنه گرا بتوانند با احساس خطری که از پیامدهایِ دگرگونی برایِ خودشان میکنند، جُنبش را از ادامه-یِ پویش بازدارند. دینکاران توانستند بکمک سید حسن مدرس دو جُنبش مشروطیت و جمهوریخواهی را در درازای سال هایِ 1905 تا 1923 به شکست بکشانند. ازاینرو، برای اینکه امروز همبودگاهِ ما بتواند از راهبَندِ خودکامگی گذر کند، نیاز به دو زمینه سازی دارد: نُخست اینکه نیروهای کهنه گرای همبودگاه به اندازه ای ناتوان، بی آبرو و از هم پاشیده شوند که نتوانند با ایستادگی و سنگ اندازی در برابر رَوَندِ دگرگونی، آن را به شکست بکشانند. دوم اینکه نیروهایِ پیشرو و دگرگون خواه از نظر کمی و کیفی به اندازه ای سازماندهی و نیرومند شده باشند و اندیشه ها و شبکه هایشان بگونه ای در همبودگاه فراگیر شده باشند، که بتوانند برنامه-یِ دگرگونی را کامگارانه به سویِ یک سامانه-یِ پیشرو در همبودگاه رهبری کُنند.

http://www.youtube.com/watch?v=run8hsFI1wo

سرآغاز:

در سه گفتاوردِ پیشین با گُذری به گذشته-یِ نزدیکِ ایران، و بررسی رویدادهایِ دروه-یِ مشروطیت، به روشن کردنِ پدیده-یِ خودکامگی و علتِ شکستِ جُنبش ِمشروطیت پرداختم؛ و گفتم که ناکامی این جُنبش در نبودِ نیروهایِ فرهیخته و فراگیر در همبودگاه بوده است، نیروهایی که بتوانستند به نهادینه شدنِ قانونِ اساسی مشروطیت کمک کنند. سپس گفتم که به دلیل نبودِ نیرویی از توده هایِ فرهیخته در کشور، آن کمینه از نخبگان و فرهیختگان نیز که میبایست نقش بُنیادین را در پیاده کردن و انجام قانون اساسی، ایفا میکردند، در انجام کارشان، ناکام ماندند و کشور در گیر ِهرج و مرج و آشوب گشت. در پی آن، اینچنین احساسی در همبودگاه گُسترده شُد که چاره-یِ کار را در پیدایش کسی میدید که امنیت را دوباره برپا سازد؛ و این سببِ پیدایش ِرضاخان شد که فردی نیرومند و با درجه-یِ میرپنج، فرمانده-یِ یگان هایِ قزاق بود. نیرو هایِ قزاق در آن زمان یگانه نیروهایِ سازمان یافته و رزمی در ایران بودند. و رضاخان میرپنج توانست شایستگی خودش را در دادن سامان، نظم و امنیت به کشور نشان دهد. رضاخانِ میرپنج پس از کودتای 1299 و پذیرفتن جایگاهِ نخست وزیری، پاژنام سردار سپه را برگُزید.
ولی نکته-یِ دلچسب در این جُستار، دوره-یِ پس از مشروطیت تا پایان دوره قاجار است که بگفته-ی تقی زاده، سردار سپه با رونوشت برداری از رویدادهایِ ترکیه که در آنجا آتا تورک در سال 1923 ساختار جمهوری را برپا ساخته بود، او نیز، خواستار یک ساختار جمهوری در ایران شُد. در این دوره، سردار سپه نُخست وزیر کشور بود و احمد شاه قاجار که عملا نه قدرت و نه کنترلی بر اوضاع کشور داشت، در اروپا بسر میبرد. سردار سپه نیز که خودش خواستار این موضوع بود، طرح ِساختار ِجمهوری را برای ایران پیشکشید.
شوربختانه در این دوره نیز همانند دوره-یِ جنبش مشروطیت، به دلیل نبودِ یک بستر اجتمایی فرهیخته برای پذیرش یک ساختار سیاسی پیشرو که دستکم برایِ کشوری همانندِ ایران یک گام به جلو و پیچیده تر از سامانه-یِ پادشاهی است، سبب شُد که از این طرح، پیشوازی نشود. در سال 1302 خورشیدی، هنگامیکه در مجلس طرح برپایی یک سامانه-یِ جمهوری در ایران پیشکشیده شُد، نمایندگانِ قشر هایِ سُنتی در مجلس، همانند دینکاران و بازاریان، سامانه-یِ جمهوری را که از سویِ خودِ مردم اداره میشود، نپذیرفتند و برای به شکست کشاندن این طرح، نیروهایِ واپسگرایِ خودشان در همبودگاه را بسیج کردند. از اینرو با آنکه طرح ِجمهوری از سویِ نمایندگانِ پیشرو و سوسیالیست در مجلس پُشتیبانی شُد، ولی هدف دَشمنی سید حسن مدرس قرار گرفت، کسیکه نماینده-یِ دینکاران، قشر های سنتی و بازاریان در مجلس بود. ایستادگی مدرس در مجلس ملی در برابر این طرح، سبب شُد تا همبودگاهِ ایران نتواند از بَختِ پیش آمده برای گُذر از سامانه-یِ پادشاهی به سامانه-یِ جمهوری، بهرهمند شود؛ به زبان دیگر گُذشتن از یک راهبندِ بُنیادین برایِ رشد و پیشرفتِ سیاسی و اجتمایی که میتوانست با خودش شکوفایی اقتصادی نیز به همراه داشته باشد.
با این نمونه آوری از گذشته، درمیابیم که نمایندگانِ زمینداران بُزرگ و قشرهایِ سُنتی در آن دوران، همچون یک راهبند و نیروی بازدارنده، کشور ایران را از رفتن به سویِ یک همبودگاهِ نوین و صنعتی بازداشتند. این نمونه آوری نشان میدهد که تازمانیکه رشد و نُمُو ِاندیشه و تراز فرهنگی در بستر اجتمایی که به آن «فرهیختگی اجتمایی» میگویند، به اندازه ای نرسد، که بگذارد کشور طرح هایِ پیشرو از این دست را کامگارانه و موفق بسرانجامد، عملا جابجا شدن حکومت ها، هیچ دگرگونی فرسخت و جدی ای را در پی نخواهد داشت. آگاه شدن از این رویداد، خیلی دل انگیز است، هنگامیکه گواه هَستیم که در سال 1302 دینکارانِ ایران طرح برپایی «جمهوریِ ایران» را به شکست کشاندند، ولی آنها 55 سال پس از آن، این طرح را با پسوندِ «اسلامی»، پذیرفتند؛ به سُخن دیگر دینکاران، «جمهوری ای» را پذیرفتند که به دلیل اسلامی بودن آن، همه-یِ ویژگی هایِ یک جمهوری را از آن گرفته بودند تا آن را به زیر فرمانروایی و چیرگی خود ببرند.
این رویداد به ما یک آموزه-یِ تاریخی ِخیلی مَهین و مهمی را میدهد و اینکه، نیروهایِ اجتمایی ِکُهنه گرا و سنتی، یعنی نیروهایی که میخواهند همبودگاه را در حال ایستا نگه بدارند، پروانه-یِ دگرش و تحول را به آن نمیدهند، مگر اینکه دگرگونی، روندی به سوی واپسگرایی داشته باشد تا به سوی پیشروی. و تازمانیکه این نیروهایِ واپسگرا در دل همبودگاه باشند، عملا بَختِ همبودگاه برای اینکه از سُنت ها بکند و با یک حرکتِ پویا به سوی یک مرحله-یِ پیشرفته تر، گام بردارد، بسیار کم میشود، بویژه زمانیکه این نیروهایِ کهنه گرایِ اجتمایی، نیروهایِ گسترده و نیرومند و ریشه دار در همبودگاه هستند. این نیروهایِ واپسگرا با سنگ انداختن در روند رشد و یا خیز برداشتن برایِ بدستآوردنِ قدرت، امکان دگرش ِکیفی را از همبودگاه میگیرند. نمونه-یِ برجسته-یِ آن، خیزش ناکام دینکاران در پانزده-یِ خرداد 1342 برای گرفتن قدرت میباشد؛ با آنکه در آن زمان شرایط برای دینکاران آماده نبود، ولی آنها توانستند پانزده سال پس از آن، در سال 1357 به هدف شان برسند.
برآیندِ این جُستار این است، زمانیکه فرهیختگان و نیروهایِ دگرگونخواه، رهبری یک جُنبش پیشرو را بدست میگیرند تا همبودگاه بتواند از یک مرحله-یِ تاریخی به یک گامه-یِ جلو تر و پیشرفته تر گام بردارد، نبود یک بستر هَنجُمَنی و اجتمایی که بتواند این اندیشه-یِ پیشرو را به یک واقعیت واگرداند، سبب میشود که نیروهایِ کُهنه گرا بتوانند با احساس خطری که از پیامدهایِ دگرگونی برایِ خودشان میکنند، جُنبش را از ادامه-یِ پویش بازدارند. دینکاران توانستند بکمک سید حسن مدرس دو جُنبش مشروطیت و جمهوریخواهی را در درازای سال هایِ 1905 تا 1923 به شکست بکشانند. ازاینرو، برای اینکه امروز همبودگاهِ ما بتواند از راهبَندِ خودکامگی گذر کند، نیاز به دو زمینه سازی دارد: نُخست اینکه نیروهای کهنه گرای همبودگاه به اندازه ای ناتوان، بی آبرو و از هم پاشیده شوند که نتوانند با ایستادگی و سنگ اندازی در برابر رَوَندِ دگرگونی، آن را به شکست بکشانند. دوم اینکه نیروهایِ پیشرو و دگرگون خواه از نظر کمی و کیفی به اندازه ای سازماندهی و نیرومند شده باشند و اندیشه ها و شبکه هایشان بگونه ای در همبودگاه فراگیر شده باشند، که بتوانند برنامه-یِ دگرگونی را کامگارانه به سویِ یک سامانه-یِ پیشرو در همبودگاه رهبری کُنند.

http://www.youtube.com/watch?v=run8hsFI1wo

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر