۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

ایستکاری های (اعتصاب هایِ) سراسری، ادامه-یِ مبارزه از راه های تازه



خشایار رُخسانی


سرآغاز:
پس از شش ماه مبارزه برای سرنگونی دولت کودتا همکنون زمانِ آزمودنِ راه هایِ تازه فرارسیده است. اگر هدفِ جنبش با برگزاریِ راهپیمایی هایِ میلیونی در شش ماه گذشته نشان دادن آریغ (تنفر) و بیزاری مردم از کودتاچیان و رساندن پیام آزادیخواهی خودشان به گوش جهان آزاد بود، جُنبش به هدفِ خود در این گامه (مرحله) از مبارزه رسیده است. ولی ادامه-ی این شیوه از مبارزه به سرنگونی دولت کودتا نخواهد سرانجامید. برایِ سرنگونی دولت کودتا، جنبش ناگزیر است که به روش های تازه دستیازد. زمینگیر کردن ترازداری (اقتصاد) دولت کودتا از راه سازماندهی ایستکاری هایِ سراسری در بخش نفت، بازار، ترابری و بندرها بهترین روش کارآمد برایِ رسیدن به این هدف و همزمان برای پایین نگهداشتن هزینه هایِ جانی و داراکی (مالی) هواداران جُنبش میباشد.

سرآغاز:

آزادیخواهان و سبزجامگان گرامی، نزدیک به شش ماه از ایستادگی کَهرمانان-یِ (قهرمانان-ی) مردم آزاده-یِ ایران در برابر خودکامگانِ دَدمنش اسلامی میگذرد. در این هنگامه از مبارزه جَنبش توانست با گردهمایی ها و راهپیمایی هایِ آسیم (عظیم)، پیام ِ آزادیخواهی خودش را به گوش جهانیان و بیزاری و آریغ (تنفر) خودش را از کودتاچیان به آگاهی آنها برساند. همکنون به یک گامه-ی (مرحله-ی) سرنوشت سازی از مبارزه-یِ آزادیخواهانه-یِ خود رسیده ایم که هر گامی که جَنبش سبزها برمیدارد، باید که خَردمندانه هَنداختاری (طراحی) شود، تا بتوانیم جنبش را با کمترین هزینه هایِ جانی و داراکی به پیروزی برسانیم. بر پایه-یِ گُزارش هایِ رسیده کودتاچیان میخواهند برای نشان دادن دندان به آزادیخواهان و نمایش توامندی هایشان در برابر جنبش سبز مردم ایرانَ، فردا چهارشنبه 30.12.09، انبوهی از ناکسان (اراذل) و اوباشان خودشان را در تهران و شهرهایِ دیگر ایران گردهم آورند تا به پشتیبانی از آیت الشیطان خامنه ای و کودتاچیان راهپیمایی کنند. در این میان برخی از سبزجامگان پیشنهاد داده اند که برای خَنزک کردن ( خُنثی کردن) این ترفندِ کودتاچیانَ، فراخوانی برای گردآمدن سبزجامگان در میدان ولیعصر تهران برای فردا چهارشنبه بیرون بدهند.
دوستان گرامی، در این راستینگی (واقعیت) اندیدی (شکی) نیست که جنبش به کمک میلیون ها جوان ایرانی آهنگ خود را برای یک دگرگونی ساختاری و مردمسالارانه، استوان کرده است (محکم کرده است) . در اینجا تنها پرسش این است که اگر فردا سبزجامگان دورهم گردآیند، با گردهمایی میلیونی آنها در میدان ولیعصر چه پیام تازه ای را میتوانیم به کودتاچیان و جهان بدهیم که در روز عاشورا و یا گردهمایی هایِ پیوسته-یِ خودمان در شش ماه پیش با باشندگی میلیونی و سراَفرازانه-یِ سبزجامگان، همیشه آن را بگوش کودتاچیان و جهان رسانده ایم؟ از دیدگاه من همکنون زمان برایِ ادامه-ی مبارزه از راه هایِ تازه فرارسیده است. در آنجایی که جان تنها یک آدم به اندازه ای ارزشمند است که همه-ی گنج هایِ جهان با آن برابری نمیکنند، چرا جان هواداران جنبش را با هماسش (شرکت) در گردهمایی هایِ خیابانی به پَژمرگانیم (بخطر بیاندازیم)، هنگامیکه ما میتوانیم از راه هایِ کارآمدتر و بدون سیج (رسیک) به هدف خودمان که سرنگونی دولت کودتاست برسیم.
دوستان گرامیَ، زمان برای سازماندهی ایستکاری هایِ (اعتصاب های) سراسری فرارسیده است. تا بتوانیم در کوتاه ترین زمان با زمینگیر کردن ترازداری (اقتصاد) دولت کودتا، کودتاچیان را ناتوان در پرداختِ دلارهایِ نفتی و خونین به مُزدوران و نیروهای سرکوبگرش کُنیم. دولت کودتایی که بندِ نافش تنها به فروش نفت وابسته است، نخواهد توانست در برابر یک ایستکاری (اعتصاب) در بخش نفت، از خودش ایستادگی نشان دهد. سوای بخش نفت سه بخش دیگر که میتوانند در رسایی (به کمال رساندن) این گامه (مرحله) نغش به سزایی داشته باشند، ایستکاری ها در بخش بازار، در بخش ترابری و در بخش بندرها میباشد. برای به سرانجام رساندن این ایستکاری ها به سازماندهی نیاز هست. یکی از مَهندترین (مهمترین) اهرم هایِ کلیدی برای به انجام رساندن این ایستکاری ها، فراهم آوردن کمک های داراکی (پولی) برایِ آن بخش از کارگرانی است که در پیآیند (در نتیجه) ایستکاری ها، کارشان و یا مُزدِشان را از دست بدهند. در اینجا این خویشکاری ایرانیان برونمرزی است که بتوانند با سازماندهی کمک هایشان به جُنبش در راستایِ گشایش شمارههای بانکی و واریز کردن پول به تَبَنگوک هایِ ( صندوق های) کمکی به جنبش، کارگرانی را که به ایستکاری ها پوسته اند، یاری برسانند.

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

زبان پارسی زبانِ جهانِ دانش




نوشتار پژوهشی از استاد فریدون جنیدی


چکیده:
برای اینکه از یک زبان در جایگاه زبان جهان دانش بهره برده شود، باید که دارای سنجه هایِ (معیارهای) ویژه ای باشد تا این خواسته را برآورده سازد. بدون گزافگویی زبان پارسی تنها زبان نیرومند جهان است که دارای همه-ی این سنجه های نیازین هست. از بیکرانی واژه ها گرفته تا تواناییش در ساختن واژه های نو، و از دستورزبان آیین مند و بدون مَگَری (استثنا) گرفته تا روشن بودن ریشه-یِ کَهن واژه های آن. زبان پارسی در کنار ساده بودن آن تنها زبانی ست که از آن بی اندازه در چامه سرایی و سُخنوری بهره گرفته شده است.

سرآغاز:
 جهانیان در این هم‌گمانند که از دو سده پس از اسلام تا چندی پس از یورش مغولان، ایران کانون دانشِ جهانی بوده است و بسیاری از شاخه‌های دانشِ کنونی، در آن زمانِ درخشان به نیرویِ اندیشه‌یِ دانش‌مندانِ ایرانی به درختِ دانشِ جهانی افزوده شد و بسیاری از چیستان‌هایِ دانش، برایِ ایرانیان گشوده گردید، و چون این سخن آشکار است نیاز به شکافتن و بازنمودن ندارد، پس می‌باید که به گفتاری دیگر بپردازیم.
آن دانش‌مندان دفترهای خویش را برای آن که در امپراتوری بزرگ اسلامی پراکنده شود، گاه به زبانِ تازی (که دستور و آیین
نگارش و فرهنگِ واژه‌های آن را خود پدید آورده بودند) می‌نوشتند و گاه اندیشه‌ی خویش را به زبانِ فارسی می‌آراستند.
نمونه‌های فراوان از نوشته‌های ایرانی در زمینه‌های گوناگونِ دانشِ جهانی بر جای مانده است که نشان از تواناییِ این زبان برای بازکردنِ داش‌واری‌های رشته‌های دانش دارد ولی پرسش شما این است که آیا زبانِ فارسی را توانِ آن هست که زبانِ دانشِ امروزِ جهان نیز شود [برای بررسی این بود و نبود این توانایی در زبانِ پارسی باید سنجه‌هایی (معیار هایی) از سوی این زبان برآورده شود، این سنجه‌ها می‌توانند چنین باشند:
1. گنجینه‌ی واژگانِ زبان پربار باشد.
2. در زبان، توانایی برآوردن یا ساختنِ واژه‌های نو از پیوستنِ واژه‌ها باشد.
3. زبان ساده باشد.
4. آیین و دستور زبان یگانه باشد و جداآیینی و مَگَری (استثنا) در آن دیده نشود.
5. ریشه‌های کهنِ زبان شناخته شده باشد و پیوندِ واژگانِ تازه به ریشه‌های کهن روا باشد.
6. پیوندِ زبان از دیگر زبان‌ها که در زمینه‌ی دانشِ جهانی می‌کوشند گسسته نباشد.
7. گویندگان به آن زبان، در درازنایِ زمان به ژرفا و گستردگی و باروری آن یاری رسانده باشند.
8. زبان توان
نگارگری در همه‌ی زمینه‌های دانشِ جهانی را داشته باشد.
9. زبان خوش‌آهنگ و زیبا باشد.
10. سخن‌ورانِ بزرگ به آن زبان نوشته و سروده باشند.
11. داوریِ داورانِ بزرگ را برایِ برتری داشته باشد.
و اکنون گاهِ آن می‌رسد که زبانِ فارسی را با این سنجه‌ها بسنجیم.


1. گنجینه‌ی واژگان

بزرگترین کار در زمینه‌ی گردآوری واژگانِ زبانِ پارسی در زمانِ ما رخ نموده است، کارِ روان‌شاد دهخدا و هم‌کارانِ وی است و اگر چه این کار به یاری گروهی دیگر از واژه‌شناسان ویراسته می‌شود تا به آرستگی رسد، هنوز فرسنگ‌ها راه برای رسیدن به یک واژه‌نامه‌ی بزرگِ دربرگیرنده‌ی همه‌یِ واژه‌های زبانِ پارسی در پیش‌ داریم.
با همه‌یِ این سخنان، دهخدا خود گفته است که نزدیک دو هزار هزار (دو میلیون) برگه برای «لغت‌نامه» گردآوری شده است که اگر یک‌هزار هزارِ آن را برای نام‌ها کنار نهیم، باز یک‌هزار هزار برگه برای واژه‌ها بر جای می‌ماند و این انبوهِ واژه در هیچ یک از زبان‌های امروز جهان به چشم نمی‌خورد و این بسنده است که بدانیم که شمارِ واژه‌های زبانِ انگلیسی تا یک سده پیش یک‌سدهزار بوده است و در یک سده‌ کنونی با پذیرش از زبان‌هایِ دیگر و پیدایی دانش‌های تازه و واژه‌های پیوسته به آن یک‌سدهزار واژه‌ی دیگر به گنجینه‌ی واژه‌های آن افزوده شده است و اگر این شمار را با شمارِ واژه‌های فارسی در واژه‌نامه بسنجیم از این سنجش دچار شگفتی می‌شویم.ولی این را نیز می‌باید به این سخن افزود که هم‌اکنون در سازمانِ واژه‌نامه، یاران و هم‌کاران سرگرمِ ویرایش‌اند.
چند فرهنگستانِ دیگر در همین زمان پیدا شده‌اند که کارشان پژوهش در واژه‌هایِ پارسی است و یکی از آن میان، بنیادِ شهید رواقی است که به کوشش دکتر محمد رواقی تاکنون هفتاد دفتر پیرامون فرهنگِ واژه‌های ایرانی فراهم کرده‌اند.
گردشِ روزگار دروازه‌هایِ شهرهایِ بزرگ و کهن فارسی زبانِ قندهار، کابل، هرات، بلخ، بدخشان، زرافشان، خجند، سمرگند، بخارا و تاشکند را بازگشوده است و انبوهِ شگفتی‌آور از واژه‌های نغز و تازه‌ی آن مرزِ مهربانان که نرمک‌نرمک با واژه‌اهی این سو می‌آمیزد چنان گستردگی و نیرو به زبانِ پارسی می‌دهد که توانِ آن را چند برابر کند. انبوهِ واژه‌های گویش‌های ایرانی، از کردستان گرفته تا یغناب که هنوز به گنجینه‌ی زبانِ
همگانی اندر نشده و با کوشش پی‌گیرِ سالیان می‌باید که چنین شود ( و بخشی بزرگ از برنامه‌ی بنیادِ نیشابور به کار ویژه شده است) خود شگفت‌انگیز است، و اگر همه‌ی این کوشش‌ها انجام شود دیگر در همه‌ی جهان کسی را پروای سنجیدنِ زبان‌های دیگر با زبانِ پارسی دری پیش نخواهد آمد!

2. توانایی زبان در ساختنِ واژگانِ نو
 این پیداست که بر درختِ‌ دانش هر زمان شکوفه‌هایِ نو می‌روید و باغبانان را می‌باید که نامی بر آن نهند و زبان را می‌باید که توانِ چنین نام‌گذاری هم‌واره باشد.
واین نیز پیداست که همه‌ی زبان‌های آریایی (که ریشه در اوستا و سانسکریت دارند) از چنین ویژگی برخوردارند و به همین روی پدیدار کردنِ واژه‌ی تازه در این زبان‌ها دش‌وار نمی‌نماید. ولی این ویژگی در زبانِ پارسی ویژه‌تر از همه‌ی زبان‌هاست و برای آن که روشن شود توان این زبانِ جهانی در برآوردنِ واژه‌های تازه‌تر چه اندازه است، یک واژه را برمی‌گزینیم و پیوندهای گوناگونِ آن را با واژه‌های دیگر باز می‌بینیم و چون سرآغازِ هر کار سر و آغازِ آن است از واژه‌ی «سر» می‌آغازیم:
سر، سربریده، سرِ پا (نشستن، یا ایستادن)، سرِ پایی، سرپاگرفتن (کودک)، سراپرده، سرآب، سرِ آب (کنارِ جوی یا چشمه یا رودخانه)، سرباز (کسی که سر خود را در راهِ کشورش می‌بازد)، سرانداز (کسی که سرِ خود را در راهِ کسی یا آرمانی بی‌درنگ می‌اندازد)، سرسپردن (جان‌‌بازِ کسی شدن)، سرشاخ (آماده‌ی نبرد)، سرافشان، سربه‌راه (فرمان‌بر)، سرِ راه، سرِ راهی، سرآغاز، سرانجام، سرسرا، سرِ درختی (میوه)، سرچاه، سرکوب، سرکوفت، سرستیزه (کسی که نبرد را می‌آغازد)، سرپناه، سراسر، سرستون، سربرکف (جان‌سپار، آماده‌ی مرگ)، سربه‌دار، سرآشفته، سراسیمه، سرگیجه، سرگشته، سرگردان، سرسنگین، سرسبک، سبک‌سر، سربند، سربندی، سرِ هم بندی، سرشور، سرِ پرشور، سرِ خرمن، سرِ خر، سرپنجه، سردست، سرِ دست (گرفتن در کشتی)، سردواندن، سرخاراندن، سر بر زانو (ی اندوه نهادن)، سراسر، سراپای، سربه‌سر، سر به سر گذاشتن، سرگرم، سر سودا، سرِ هم، سرکج، سرجوش، سرچین (میوه یا سبزی)، سرسخن، سردار، سرکار، سرآمد، سرپوشیده، سرشمار، سرشبان، سرِ شب، سرپرستار، سرکارگر، سرسری، سرِ دستی، سرِ‌سیری، سردستی (خوراک)، سرِ خاک (گورستان)، سر پرُ (تفنگ)، سرریز، سرگز (کچل)، سردادور، سرداور،سرتراش، سردادن، سرانگشت، سروسامان، سر بی‌کلاه، سرِ تاج‌دار (شاه)، سرِ تاج‌وار (شایسته‌ی شاهی)، سرفروش (کله‌پز)، سرِ سازش، سرِ جنگ، سردرد، سرنشین، بی‌سرنشین، ...و چون فهرستِ واژه‌های پیویسته با «سر» به سرآید روشن می‌شود که زبان‌هایِ دیگر در برابرِ آن سرافکنده و سرگشته‌اند. زیرا که در هیچ یک از فرهنگ‌های زبان‌های جهان تا یک‌دهم چنین پدیده‌ای نیز پدیدار نیست.


3. سادگی زبان
 این نیز پیداست که دانش‌مندان در زبانِ دانشیِ خویش برای کوتاه کردنِ واژگانِ بزرگ، گزیده‌ای از آن می‌گویند یا نشانه‌ای برای آن برمی‌گزینند، چونان: sin برای سینوس، p برای فشار، یا F برای نیرو و ... با این همه می‌شاید که زبانی که برای نمودنِ دانش به کار گرفته می‌شود، خود نیز ساده‌تر بوده است تا با هم‌راهی با این نشانه‌های ساده، زمان و توان و دفتر و دیوانِ کم‌تری برای بازگفتنِ بخش‌هایِ گونه‌گون ِدانش بخواهد.ویژه آن که این زمان را، زمانِ رایانه می‌خوانند و از خورشید نمایان‌تر این سخن است که هر چه زبان ساده‌تر باشد، کار را آسان‌تر می‌سازد. از همین واژه‌ی computer می‌آغازیم که در فرهنگستانِ دوم ایران، به جای آن رایانه را برگزیدند. این واژه ریشه در «رایانیتن» پهلوی دارد که «اندیشیدن درباره‌ی چیزی یا کاری و کم و بسیار و چه و چونِ آن را سنجیدن برای به انجام رسانیدنِ آن» باشد.
خود بنگرید که این انبوهِ اندیشه و کردار را چگونه در «رایانیتن» گنجانده‌اند و آن را ساده کرده‌اند. ولی کامپیوتر از نه واکه و چهار بخش برآمده است، باز آن که رایانه‌ی ایرانی از شش واکه و سه آوا (سیلاب) پدیدار گشته است و خود در سادگیِ خویش سخن می‌گوید. گذشته از آن که اگر من به جایِ گزینندگانِ این واژه بودم «رایان» (هم‌چون گریان، روان) را برایِ آن برمی‌گزیدم که نشانه‌ی کنش و کردارِ آن است و آن را با «ه» پایانی کوچک نمی‌کردم و آن گاه بود که «رایان» دارای پنج واکه و دو آوا می‌شد و ساده‌تر از نمونه‌ی کنونی نیز می‌بود و در آینده نیز شاید چنین شود.اکنون می‌باید که به روی دیگرِ این واژه بنگریم:
کامپیوتر به شمار و شمارگری آن چشم دارد و رایان چنان که برشمردیم به چند و چون و سنجش و برگزیدن آن!
پرویز ناتل خانلری در «زبان‌شناسی و زبانِ فارسی» سنجیده است که واژه‌های زبانِ فارسی بیش‌تر یک آوایی یا دو آوایی‌اند و این نشانِ سایش و ساده‌تر شدنِ زبانِ‌ فارسی است.
واژه‌های یک آواییِ فارسی چونان: آب، در، دار، پشت، رو.واژه‌های دو آواییِ آن چونان: آبی، دربار، دارکوب، پشتی، روی‌داد، کمر، پرهیز، پرداخت، ...
کارگرِ ایرانی در برابرِ فونداسیونِ فرانسوی، «پی» را به کار می‌برد.بانوی خانه‌ی ایرانی به جای «واتر» انگلیسی، «آب» بر زبان می‌راند و راننده‌ی ایرانی به جای comfortable واژه‌ی «آسان» یا «آسوده» را پیش‌می‌کشد.زبان‌های ایرانی در بسترِ درازآهنگِ رودِ آوازخوانِ زبان خود، هزاره‌ها را پیموده‌اند و در این راهِ دراز، از هر سنگی رنگی پذیرفته‌اند و از هر پیچی، آهنگی ... و «سوده» و «ساده» به زمانِ شکوفاییِ سخنِ فارسی رسیده‌اند و بر لب و کامِ زبانِ شیرین‌دهنانِ ایرانی غلتیده‌اند و از نوک خانه‌ی بزرگانی چون فردوسی و رودکی و سنایی و سعدی گذشته‌اند....


4. آیینِ یگانه در زبان
اگر کشوری در جهان باشد که برای فرمان‌روایی بر آن، هر روز آیینی و دادی تازه نهند، یا هرگاه که خواهند برای یک کار آیینی جدا از آیین‌های روان برگزینند، می‌باید دانست که آن کشور ِتازه خاسته است و فرمان‌روایانِ آن برای سنجیدنِ خویش و مردمانِ خود نیاز به زمان دارند.اکنون همین سخن برای زبان نیز به کار می‌آید و داوری دیگر هم برای آن نمی‌باید. زبان در جهان است که آیین یگانه برایِ همه‌ی زمان‌ها و واژه‌ها و گروه‌بندی‌ها و چونی‌ها و چندی‌های خویش دارد و یک واژه یا یک سخن در آن نمی‌توان یافت که آیینی جدا بخواهد، یا از آیین دستور همگانی زبان سربرتابد. با آن که زبان‌های انگلیسی و فرانسه و روسی و آلمانی که به گمانِ گویندگانِ آن زبان دانش به شمار می‌روند، سرشار از جداآیینی‌اند و برای خواننده نیازی به برشمردن آن‌ها نمی‌بینیم.

5. پیوندِ زبان با ریشه‌های کهن
 در بسی از زبان‌ها، بدان روی که در گردآبِ زمان ِناهم‌آهنگ چرخیده‌اند، ریشه‌یِ واژه‌هایِ امروزینِ‌شان پیدا نیست و بسیار واژه‌های بی‌ریشه در آن‌ها روان است، چنان که واژه در زبان به کار می‌رود ولی روشن نیست که از کجا آمده است و چه‌سان روان است.
برای نمونه واژه‌ی «براوو» در زبان‌های اروپایی به نامِ یکی از آواها به کار می‌رود و روشن نیست که چیست؟
همین واژه در روستاهای نیشابور به گونه‌ی «بوراباد = بَراباد»، یا «برنده باد» برای برانگیختنِ پهلوانان یا بازی‌گران کاربرد دارد و هر دو بخشِ آن نیز روشن است.
پیش‌وندِ واژه‌های today و tonight انگلیسی به نشانه‌ی «این» یا «نزدیک» به کار می‌رود و آن گاه همین پیش‌وند برای tomorrow نیز بر زبان می‌رود که دور است!
اکنون اگر این پیش‌وند در هر سه واژه یکی است، چرا کاربردِ آن دگرگون است و اگر این از آن جداست ریشه‌اش کدامین است؟
واژه‌ی touyours در فرانسه نیز دو بخش دارد که بخشِ نخستنِ آن tout به چمِ همه می‌باشد و بخشِ دوم آن «ژور=روز» و بر روی هم «هرروز» یا همه‌ی روزهاست. این واژه به جای «هم‌واره» یا «همیشه» ی فارسی کاربرد دارد و اگر شب هم باشد همان واژه روز را برایش به کار می‌برند. در زبانِ انگلیسی هم اگر بخواهند بگویند «همیشه» می‌گویند همه‌ی راه‌ها always.
و این خودِ واژه‌ی «ژور» در فرانسه به چه
چم است؟ این واژه جابه‌جا شده‌ی واژه‌ی روزِ کردی است و اگر «ژور» در آن زبان تنها به گونه‌ی نام به کار می‌رود در زبانِ کردی ریشه‌ای بس ژرف‌تر دارد:
کهن‌تر از روزِ کردی، واژه‌ی «روچ» بلوچی است و اگر «ژور» در آن زبان تنها به گونه‌ی نام به کار می‌رود در زبانِ کردی ریشه‌ای ژرف‌تر دارد. «روچ» در پهلوی نیز برای روز به کار می‌رود و کهن‌تر از آن «رئوچ» پارسی باستان و کهن‌تر از آن «رئوچنگه» ی اوستایی است.
این که اگر واژه‌ی «رئوچنگه‌ی» اوستایی را نیک بنگریم، می‌بینیم که همان روشن فارسی است و به آن گاه از زمان که جهان روشن یا رئوچنگه باشد روژ یا روز یا روچ می‌گوییم.
انیشتین دانش‌مندِ بزرگِ روزگارِ ما، هنگامی که دریافت ریزه‌هایی در فروغ خورشید یا فروغِ هر چیزِ دیگر روان است و خواست بر آن نام بنهد از زبانِ یونانی یاری گرفت و واژه‌ی «فوتون» را برآن نهاد تا به آن ریزه‌های همیشگی نامی کهن داده باشد ولی این نام در زبان‌های امروزِ اروپا بازشناخته نمی‌شود مگر پس از انیشتین، باز آن که در زبان‌های ایرانی با چنین ویژگی‌ها هر نامِ تازه که از ریشه‌هایِ کهن بسازند بی‌درنگ بازشناخته‌می‌شود. چنان که منوچهری در آن چامه‌ی شب‌نامه‌ی خود، چگونگی یک خیزآب را در سخنی کوتاه «درازآهنگ و پیچان و زمین‌کن» خوانده است و تا آن جا که من می‌دانم واژه‌ی «درازآهنگ» پیش از منوچهری به کار نرفته است و او خود این واژه را از ژرفای اندیشه برآورده. ولی همین که یک ایرانی آن را می‌شنود بی‌درنگ می‌داند که منوچهری چه را می‌خواسته است گفتن، یا واژه‌ی «زمین‌کن» در همین سروده ... پس واژه‌ی تازه در زبان‌های ایرانی به آسانی شناخته می‌شود و ریشه‌ی خویش را نیز به روشنی می‌نمایاند.


6. پیوستگی زبان با دیگر زبان‌ها
 این بر همگان پیداست که دانشِ ایرانی درگرماگرمِ آن جنگ‌ها که برای چلیپا روی می‌داد و پس از آن به اروپا راه یافت. اروپاییان بسی از واژه‌های این دانش را که یا به زبانِ فارسی یا به زبانِ تازی بوده، پذیرفتند یا اندکی دگرگونی دادند. چنان که ابنِ سینا را «اوی سینا» خواندند و خوارزمی را «الخوارزمی» نامیدند و کارِ بزرگِ وی را نیز با کمی دگرگونی «لگاریتم» و «الگوریتم» خواندند. ولی امروز بر هیچ کس پوشیده نیست که اروپاییان پیش‌تازِ دانشی‌اند که با فن یا هم‌راه و هم‌راز هستند و به سختی نیز می‌تازند و واژه‌های فراوان نیز در این زمینه می‌سازند.
این نیز روشن است که کشوری چون چین که از زمانِ باستان نیز چون ایران گاه‌واره‌ی دانش بوده است واژه‌هایی در این زمینه دارد ... ولی واژه‌های چینی دش‌وار، و راه به کاروانِ واژه‌های اروپا نمی‌یابند و بدین روی آنان برای گزینش واژه‌های اروپایی گاه‌گاه ناچارند.
زبانِ فارسی، مانند همه‌ی زبان‌های ایرانی چون پیوندِ خویش را با دیگر زبان‌های آریایی نگسسته است چنین توانایی را دارد که واژه بسازد و سخن‌گویان اروپایی نیز آن را از زبان و اندیشه‌ی خویش دور نبینند. چنان که نمونه‌ای چند از آن در بخش پیشین آمد.

7. کوشش پیوسته‌ی گویندگان زبان در درازنای زمان
برای این بخش گفتار در کار نیست زیرا که همگان دانند که در جهان برای هیچ زبانی چنان کوششی که برای زبانِ فارسی و ژرفا بخشیدن بدان و گستردن آن انجام گرفته، نگرفته و انبوهِ دفترها و دیوان‌ها و نامه‌های دانش و بینش و شناخت و
چامه و ترانه و زبان‌زد و متل و چیستان ... که در زبانِ فارسی پدیدار گشته است، خود چونان آفتابِ جهان‌تاب روشنی می‌بخشد. چنان که با استواری می‌توان گفت که در همه‌ی اروپا و به همه‌ی اروپا و به همه‌ی زبان‌های آن، چندان چامه و سرود، نسروده‌اند که تنها در زمانِ سامانیان و دورانِ رودکی سمرقندی. این کوشش همگانی درازآهنگ، روشن است که به یک چنین زبانی ژرفا و گستردگی و توان و نیرو می‌بخشد، بیش از همه‌ی زبان‌های جهان!

8. توانِ زبان برای کوشش در همه‌ی زمینه‌ها
 اروپاییان امروز چنین پراکنده‌اند که زبان آلمانی، زبانِ فلسفه و زبانِ فرانسه‌ای، زبانِ مِهر و سرود و زبانِ انگلیسی زبانِ بازار و دانش است، ولی پیره‌زنانِ‌ روستاهای ایرانِ بزرگ همه از بر دارند که ... «آن چه خوبان همه دارند، تو تنها داری.»
برای آن که خوانندگانِ بیدار دل را گمان نیافتد که این سخنان از روی یک‌سونگری و خودخواهی گفته می‌شود ره‌نمون‌ِ‌شان می‌شویم به دو دیوانِ چامه:یکی دیوانِ «اطعمه» سروده‌ی مولانا بسحق شیرازیدیگری دیوانِ «البسه» سروده‌ی مولانا محمودِ نظام قاری یزدیتا روشن شود که ایرانیان در شناختِ یزدان و چگونگیِ آفرینشِ ایزدی و بهر مردمان از آن اندیشه در چه و چون وچندِ (فیزیک و فلسفه و ریاضی) به کدام پای‌گاهِ بلند رسیده‌اند که می‌توانند با سرودنِ یک دفتر چامه و سرودِ پرآهنگ، در زیر نگاره‌های زیره، شوربا، دارچین، روغن، بادام، برنج، آش و کباب در دیوانِ اطعمه و نیز در زیرِ پوششِ آستین، درز، چاک، تریز، دامن، نخ و سوزن در دیوانِ البسه نازک‌ترین اندیشه‌های مردمی را درباره‌ی زندگی و زمان و
جان و جهان و زنده‌ی همیشه نگهبان ... چگونه گفته‌اند و در زیر سخنانِ آشکار، آن پیدای هم‌واره بیدار را چگونه پنهان کرده‌اند.سخن را بسنده می‌دانم ولی می‌باید بدین استوار بود آن مردمان که نخستین پدیده‌های مثلثات و لگاریتم و گرانیِ ویژه و پیداییِ زمین و گرمای میانی ... را به جهانیان پیش‌کش کرده‌اند، برای دانششان واژه نیز در دست‌رس داشته‌اند و اکنون نیز می‌توانند چنین کنند.

9. خوش‌آهنگی و زیبایی زبان
 در زبانِ فارسی واکه‌های درشت فروافتاده و آواهای خشن پدیدار نیست و ساختارِ واژه‌ها که یک آوایی و یا دو آوایی‌اند به هم‌دیگر توان آمیزش می‌بخشند چنان که واژه‌ها هم‌چون سرشک‌های تابان در جویی آوازه‌خوان بر روی هم می‌غلتند و آواهای خوش پدیدار می‌کنند و چنین است که خوش‌آهنگ‌ترین سورده‌های جهان را ایرانیان گفته‌اند و داوری اروپاییان درباره‌ی این چامه‌های زبان، هم‌واره با شگفتی و آفرین هم‌راه بوده است و اگر آنان چامه‌ی فردوسی یا رودکی یا خیام را می‌ستایند ستایش از زبانی نیز می‌کنند که این چامه‌ها بدان سروده شده است!دور می‌دانم که در همه‌ی جهان گفتاری بدین فشردگی با چنین گستردگیِ اندیشه و استواری در سخن بر جای مانده باشد:جان در حمایت یک دم است و جهان وجودی بین دو عدم (سعدی)


10.سخن‌وران بزرگ به آن زبان نوشته و سروده باشند.

و هم‌ این جاست که از گفتارِ پیشین به گفتاری تازه اندر می‌شویم که سرآغازِ این بخش است و در این هیچ گمان نیست که در همه‌ی جهان به اندازه‌ی ایران سخن‌ور و سخن‌دان نداشته‌ایم و انبوه انبوه نویسندگان و سرایندگانِ ایرانی چنان در سراسرِ جهان آشکارند که نیازی به یادآوریِ نامِ‌شان دیده نمی‌شود.


11. داوری داوران بزرگ برای برتری زبانِ فارسی
در میانِ نویسندگان و چامه‌سرایانِ‌ جهان، خیامِ نیشابوری جای‌گاهی ویژه دارد و در همه جهان سروده‌های وی پراکنده است و نامش در همه جا زنده و برگردانِ سروده‌هایش در جهان پس از شمارِ چاپِ شده‌ی انجیل برآورد شده است. خیام خود در ستایش این زبان می‌فرماید:روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد //
ابر از رخِ گل‌زار همی‌شوید گرد
بلبل به زبانِ پهلوی با گلِ‌ زرد // فریاد همی‌زند که می‌باید خَوردحافظ نیز به دنبالِ این گفتار می‌افزاید:
بلبل به شاخ سرو به گل‌بانگِ پهلوی // می‌خواند دوش درسِ مقاماتِ معنویو زبانِ پهلوی اگر چه نامِ ویژه‌ برای زبانِ اشکانیان و ساسانیان شمرده شده، ولی نام همگانی زبان‌های ایرانی است. از کردی بلوچی گرفته تا سغدی و یغنابی.در میان دانش‌مندان پس از اسلام برترین دانش‌مند را ابوریحان بیرونی می‌شناسیم و هم او بود که هم‌راهِ لشکر محمود به هندوستان رفت و پهنه‌ی دانشِ آن سرزمین را با تیغ خامه‌ی خود بگرفت و دفتر شگفتی آور «مال‌الهند» را پدید آورد و نخستین سانسکریت‌شناسِ جهان پس از سلام به شمار می‌رود.
وی بسیاری از دفترهای دانشی خویش را به زبان تازی نیز نوشته است و تازی‌نویسی او نیز سرآمد نوشته‌های دیگران است پس، از او کسی بزرگ‌تر در همه جهان نمی‌شناسیم که سه زبانِ‌ سانسکریت و تازی و فارسی را به جهان شناسانده باشد.
استاد فریدون جنیدی
برگرفته از تارنمای بنیاد نیشابور

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

توانمندی هایِ زبان پارسی در برابر زبان عربي


نوشتار پژوهشی پرفسور محمود حسابی


توانايي زبان پارسی در واژه‌سازي

چکیده:
زبان پارسی دارای ریشه-ی هند و اروپایی ست، و یکی از نیرومندترین زبان هایِ جهان برای ساختن واژه هایِ تازه و دانشیک (علمی) میباشد. نیرومندی زبان پارسی در سنجش با زبان عربی در اینجاست که برای فراگیری زبان پارسی تنها به 1500 ریشه و 250 پیشوند و 600 تا پسوند نیاز است، که میتوان به کمک آنها بی اندازه واژه های تازه ساخت، و این درهالیست که برای فراگیری رسای (کامل) زبان عربی نیاز است که 25000 ریشه-ی آن و بسیاری از بُنپایه های پیچیده-ی «صرف و نحو» دستور زبان عربی را یاد گرفت. کاستی و ناتوانی زبان عربی در آنجا روشن میگردد که شمار ِواژه هایِ عربی برای پاسخ گویی به پدیده های نوین دانشیکِ (علمی) سده-ی بیست و یکم به اندازه ای کم است که گاهی باید یک واژه-ی عربی، چم (معنی ) چند واژه-یِ دانشیک نوین را در خودش جای دهد و همچنین فراوان پیش میآید که برایِ تَرگُمه-یِ (ترجمه-ی) یک واژه-یِ دانشیکِ نوین به عربی، باید فراز (جمله-ی) درازی را به عربی نوشت. با این همه کاستی و ناتوانی در زبان عربی، شنیدنِ داوش هایی (ادعاهایی) بر این پایه که زبان عربی رساترین (کاملترین) زبان جهان است، از شگفتی هایی است که تنها میتواند ساخته و پرداخته-ی اَنگاشت هایِ (تصورات) افسانه گرای مسلمانان باشد.

ارشام پارسی


پیشگفتار:
حتما در مدرسه ,تلويزيون , مسجد و ... اين مطلب را شنيده ايد که زبان عربي کاملترين زبان است و به همين علت خداوند قرآن را به زبان عربي نازل کرده است!! اما آيا اين سخن درست است؟ آيا قوانين گیج کننده صرف و نحو زبان تازي را که در مدرسه به کودکان ایرانی می آموزند به ياد داريد؟! (عدد معدود , صفت موصوف , اعلال ,اعراب............!!!!) . گویی اینکه همين قوانين هم توسط دانشمندان ايراني مثل ابن سيبويه و اخفش و غيره بر اساس قرآن و لهجه قوم قريش تنظيم و استاندارد شده است چون هر قوم و قبيله تازي لهجه و قوانين مختلف خودشان را داشته اند.
اگر منظوراز آموزش زبان تازي آشنايي با مفاهيم قرآن است بايد بگويم که خود عربها هم چيز زيادي از آن متوجه نمی شوند . (اين را من نمي گويم بلکه دقيقا جمله و مثال بالا را از زبان يک عرب عراقي شنيده ام.) پس آيا بهتر نيست به جاي آموزش بيهوده و وقت تلف کن و هزينه بر عربي , معاني اصيل قرآني و اسلامي را بيشتر و بهتر به بچه مدرسه ايها آموزش داد؟
به سخن گفتن تازيان در شبکه هاي تلويزيوني و راديويي گوش کنيد . چنان با درشتي و زبري واژه ها را بر حلق و زبان مي رانند که انگار چيزي در گلويشان گير کرده.......
ال ال ح ال ع ال ظ ال ص .... ال ال ال......!!
اين همه از آن تازيان بيابانگردي بوده که کار و افتخارشان دزدي و راه زني و کشتار بيگناهان و جمع آوري غنايم و تجاوز به زنان و دختران بوده (و هست) .
تازيان بياباني که به فرموده خداوند پست ترين مردم و کافر ترين و دور و ترين مردم و نفهم ترين نسبت به دين خدا هستند....
الاعراب اشد کفرا و نفاقا و اجدروا ان لا يعلم ......... (سوره توبه آيه 97)
و در جاهاي ديگر قرآن مانند سوره شعرا و... بر اين مطلب تاکيد شده است.
آيا به جملات عربي دقت کرده اين که ناقص و نا تمام بوده و از داشتن فعل هاي («است», «هست», «بود» مانند افعال مهم to be در انگليسي و فعل هاي معادل «است» و « بود» و مشتقات آنها در زبانهاي زنده دنيا) محروم است؟
آيا اين چه زبانی است که با جا به جا شدن يک حرکت معني کلمه عوض و يا حتي وارونه مي شود؟!
آيا ميدانيد که خود تازيان هم با زبان خود مشکل دارند و بسياري از آن قوانين عجيب را حتي خودشان هم رعايت نمي کنند؟!
آيا ميدانيد اعراب از 14 صيغه صرف فعل عملا فقط از 6 يا حد اکثر 8 تاي آن استفاده مي کنند و بقيه کار بردي ندارند؟
يذهب , يذهبان , يذهبون , تذهب , تذهبان , يذهبن , تذهب , تذهبان , تذهبون , تذهبين , تذهبان , تذهبن , اذهب , نذهب.
(حالا تازه اين سالمترين فعل تازي است واي به حال معتل و مهموز و...!!!)
حالا به من بگوييد آيا اين نشانه کامل بودن زبان است که صيغه مذکر مخاطب با صيغه مونث غايب يکسان باشد (تذهب) همچنين براي مثني آن ( سه بار تذهبان براي سه صيغه متفاوت!) اصلا ببينم اين مثني مسخره به چه دردي مي خورد؟!
اگر زباني پيدا بشود که براي جمع دو نفر جمع سه نفر جمع 4 نفز -5 نفر و.... صرف فعل جداگانه داشته باشد آيا آن زبان از تازي پيشرفته تر است يا گيج کننده تر ؟!
راستي چگونه ممکن است (به فرموده قرآن ) مردمي پست ترين باشند ولي زبانشان کاملترين؟!
به نظر من خداوند مي خواسته قدرت و عظمت خود را نشان دهد که کتاب موزون و معجزه کلام الهي خود را در قالب اين زبان ناقص نازل فرموده است. (يعني از پست ترين مصالح بهترين چيز ممکن را ساخته)
همانگونه که دين اسلام را در بين پست ترين مردم روي زمين معرفي نموده. از طرفي به فرموده خداوند ( در سوره شعرا آيات 197 تا 202 ) اگر اسلام بر ملتي غير عرب نازل مي شد آنها به علت تعصبات کور تازيانه خود آنرا قبول نمي کردند و تنها ملت اينچنين بدوی در کره زمين هستند. ( پس نعوذ با الله شايد خداوند مجبور شده قرآن را به تازي بفرستد !!!) البته اين را به شوخي گفتم . چون خداوند خود بهتر مي داند و ما نادان هستيم.
در اينجا خلاصه اي از تحقيقات دانشمند بزرگ ايران زمين جناب آقاي پروفسور محمود حسابي که علاوه بر درجه علمي در فيزيک و رياضي , ايشان بر 5 زبان (فارسي,تازي , انگليسي , فرانسه , آلماني) به طور کامل و ريشه اي مسلط بوده و با 10 زبان ديگر هم آشنايي داشته اند را در مورد توانمندي زبان فارسي و زبانهاي آريايي ( اوستایی - پهلوی . . . ) بر زبان هاي ديگر به ويژه تازي را ذکر مي کنم.
بياييم ارزش زبان شيوا و آهنگين و زيبا و تواناي فارسي را بدانيم و آنرا پاس بداريم و از زنگار واژگان لاتين و تازي پاکش کنيم.
جستار زير، نوشتاري بسيار گويا و شيوا از روان‌شاد دکتر محمود حسابي، دانشمند بزرگ و فرزانه ايراني، است که توانايي و قدرت بالا و برتر زبان پارسي را در واژه‌سازي، در مقايسه با بسياري ديگر از زبان‌‌هاي جهان، با شرح و بياني دانشوارانه و روش‌مند، به نمايش مي‌گذارد و به دشمنان فرهنگ و هويت ريشه‌دار ايراني، پاسخي کوبنده و درهم‌شکننده مي‌دهد.

نوشتار پژوهشي پرفسور محمود حسابي:

سرآغاز:
 در تاريخ جهان، هر دوره‌اي ويژگي‌هايي داشته است. در آغاز تاريخ، آدميان زندگي قبيله‌اي داشتند و دوران افسانه‌ها بوده است. پس از پيدايش کشاورزي، دوره ده‌نشيني و شهرنشيني آغاز شده است. سپس دوران کشورگشايي‌ها و تشکيل پادشاهي‌هاي بزرگ مانند پادشاهي‌‌هاي هخامنشيان و اسکندر و امپراتوري رم بوده است. پس از آن، دوره هجوم اقوام بربري بدين کشورها و فروريختن تمدن آن‌ها بوده است. سپس دوره رستاخيز تمدن است که به نام رنسانس شناخته شده است. تا آن دوره ملل مختلف داراي وسايل کار و پيکار يکسان بودند. مي‌گويند که وسايل جنگي سربازان رومي و بربرهاي ژرمني با هم فرقي نداشته و تفاوت تنها در انضباط و نظم و وظيفه‌شناسي لژيون‌هاي رومي بوده که ضامن پيروزي آن‌ها بوده است. همچنين وسايل جنگي مهاجمين مغول و ملل متمدن چندان فرقي با هم نداشته است.
از دوران رنسانس به اين طرف، ملل غربي کم‌کم به پيش‌رفت‌هاي صنعتي و ساختن ابزار نوين نايل آمدند و پس از گذشت يکي دو قرن، ابزار کار آن‌ها به اندازه‌اي کامل شد که ملل ديگر را ياراي ايستادگي در برابر حمله آن‌ها نبود. هم‌زمان با اين پيش‌رفت صنعتي، تحول بزرگي در فرهنگ و زبان ملل غرب پيدا شد؛ زيرا براي بيان معلومات تازه، ناگزير به داشتن واژه‌هاي نويني بودند و کم‌کم زبان‌هاي اروپايي داراي نيروي بزرگي براي بيان مطالب مختلف گرديدند.
در اوايل قرن بيستم، ملل مشرق پي به عقب‌ماندگي خود بردند و کوشيدند که اين عقب‌ماندگي را جبران کنند. موانع زيادي سر راه اين کوشش‌ها وجود داشت و يکي از آن‌ها نداشتن زباني بود که براي بيان مطالب علمي آماده باشد. بعضي ملل چاره را در پذيرفتن يکي از زبان‌هاي خارجي براي بيان مطلب ديدند؛ مانند هندوستان، ولي ملل ديگر به واسطه داشتن ميراث بزرگ فرهنگي نتوانستند اين راه حل را بپذيرند که يک مثال آن، کشور ايران است.
براي بعضي زبان‌ها، به علت ساختمان مخصوص آن‌ها، جبران کمبود واژه‌هاي علمي، کاري بس دشوار و شايد نشدني است، مانند زبان‌هاي سامي ,که اشاره‌اي به ساختمان آن‌ها خواهيم کرد.
بايد خاطرنشان کرد که شمار واژه‌ها در زبان‌هاي خارجي، در هر کدام از رشته‌هاي علمي خيلي زياد است و چند ميليون است. پيدا کردن واژه‌هايي در برابر آن‌ها کاري نيست که بشود بدون داشتن يک روش علمي مطمئن به انجام رسانيد و نمي‌شود از روي تشابه و استعاره و تقريب و تخمين در اين کار پُردامنه به جايي رسيد و اين کار بايد از روي اصول علمي معيني انجام گيرد تا ضمن عمل، به بن‌بست برنخورد.
براي اين که بتوان در يک زبان به آساني واژه‌هايي در برابر واژه‌هاي بي‌شمار علمي پيدا کرد، بايد امکان وجود يک چنين اصول علمي‌اي در آن زبان باشد. مي‌خواهيم نشان دهيم که چنين اصلي در زبان فارسي وجود دارد و از اين جهت، زبان فارسي زباني است توانا، در صورتي که بعضي زبان‌ها ,گو اين که از جهات ديگر سابقه درخشان ادبي دارند, ولي در مورد واژه‌هاي علمي ناتوان هستند. اکنون از دو نوع زبان که در اروپا و خاورنزديک وجود دارد صحبت مي‌کنيم که عبارت‌اند از: زبان‌هاي هندواروپايي (Indo-European) و زبان‌هاي سامي (Semitic) [= زبان‌هاي: عبري، عربي]. زبان فارسي از خانواده زبان‌هاي هندواروپايي (آريايي) است.
در زبان‌هاي سامي واژه‌ها بر اصل ريشه‌هاي سه حرفي يا چهار حرفي قرار دارند که به نام ثلاثي و رباعي گفته مي‌شوند و اشتقاق واژه‌هاي مختلف براساس تغيير شکلي است که به اين ريشه‌ها داده مي‌شود و به نام ابواب خوانده مي‌شود. پس شمار واژه‌هايي که ممکن است در اين زبان‌ها وجود داشته باشد، نسبت مستقيم دارد با شمار ريشه‌هاي ثلاثي و رباعي. پس بايد بسنجيم که حداکثر شمار ريشه‌هاي ثلاثي چه قدر است. براي اين کار يک روش رياضي به نام جبر ترکيبي (Algebre Combinatoire) به کار مي‌بريم. حداکثر تعداد ريشه‌هاي ثلاثي مجرد مساوي 19656 (نوزده هزار و ششصد و پنجاه و شش) مي شود و نمي‌تواند بيش از اين تعداد ريشه ثلاثي در اين زبان وجود داشته باشد . درباره ريشه‌هاي رباعي مي‌دانيم که تعداد آن‌ها کم است و در حدود پنج درصد تعداد ريشه‌هاي ثلاثي است، يعني تعداد آن‌ها در حدود 1000 است. چون ريشه‌هاي ثلاثي‌اي نيز وجود دارد که به جاي سه حرف فقط دو حرف وجود دارد که يکي از آن‌ها تکرار شده است؛ مانند فعل (شَدَّ) که حرف «د» دوبار به کار رفته است. از اين رو بر تعداد ريشه‌هايي که در بالا حساب شده است، چندهزار مي‌افزاييم و جمعاً عدد بزرگ‌تر بيست و پنج هزار (25000) ريشه را مي‌پذيريم.
چنان که گفته شد، در زبان‌هاي سامي از هر فعل ثلاثي مجرد مي‌توان با تغيير شکل آن و يا اضافه [کردن] چند حرف، کلمه‌هاي ديگري از راه اشتقاق گرفت که عبارت از ده باب متداول مي‌باشد، مانند: فَعّلَ، فاعَلَ، اَفَعلَ، تَفَعّلَ، تَفاعَلَ، اِنفَعَلَ، اِفتَعَلَ، اِفعَلَّ، اِفعالَّ، اِستَفعَلَ … از هر کدام از افعال، اسامي مختلفي اشتقاق مي‌يابد: اول، نام‌هاي مکان و زمان؛ دوم، نام ابزار؛ سوم، نام طرز و شيوه؛ چهارم، نام حرفه؛ پنجم، اسم مصدر؛ ششم، صفت (که ساختمان آن ده شکل متداول دارد)؛ هفتم، رنگ؛ هشتم، نسبت؛ نهم، اسم معني. با در نظر گرفتن همه انواع اشتقاق کلمات، نتيجه گرفته مي‌شود که از هر ريشه‌اي حداکثر هفتاد مشتق مي‌توان به دست آورد (البته در عمل حدود 3/1 آن کاربرد دارد.). پس هر گاه تعداد ريشه‌ها را که از 25000 کم‌تر است در هفتاد ضرب کنيم، حداکثر کلمه‌هايي که به دست مي‌آيد 1750000 = 70 × 25000 ( که عملا حدود 600000 ششصد هزار تا يعني يک سوم آن قابل استفاده است) کلمه است. يک اشکالي که در فراگرفتن اين نوع زبان است، اين است که براي تسلط يافتن به آن بايد دست‌کم 25000 (بيست و پنج هزار) ريشه را از برداشت و اين کار براي همه مقدور نيست، حتي براي اهل آن زبان، چه رسد به کساني که با آن زبان بيگانه هستند. اکنون اگر تعداد کلمات لازم آن از 600 هزار عدد بگذرد، ديگر در ساختار اين زبان راهي براي اداي يک معني نوين وجود ندارد مگر اين که معني تازه را با يک جمله ادا کنند. به اين علت است که در فرهنگ‌هاي لغت از يک زبان اروپايي به زبان عربي مي‌بينيم که عده زيادي کلمات به وسيله يک جمله بيان شده است، نه به وسيله يک کلمه! مثلاً کلمه Confronation که در فارسي آن را مي‌شود به «روبه‌رويي» ترجمه کرد، در فرهنگ‌هاي فرانسه يا انگليسي به عربي، چنين ترجمه شده است: «جعل الشهود و جاهاً و المقابله بين اقولهم»!!! کلمه Permeabtlity که مي‌توان آن را در فارسي با کلمه «تراوايي» بيان کرد، در فرهنگ‌هاي عربي چنين ترجمه شده است: امکان قابلية الترشح!!!
اشکال ديگر در اين زبان‌‌، اين است که چون تعداد کلمات کم‌تر از تعداد معاني مورد لزوم است و بايد تعداد زيادتر معاني ميان تعدا کم‌تر کلمات تقسيم شود، پس به هر کلمه‌اي چند معني تحميل مي‌شود در صورتي که شرط اصلي يک زبان علمي اين است که هر کلمه‌اي فقط به يک معني دلالت بکند تا هيچ گونه ابهامي در فهميدن مطلب علمي باقي نماند. به طوري که يکي از استادان دانشمند دانشگاه اظهار مي‌کردند، در يکي از مجله‌هاي خارجي خوانده‌اند که در برابر کلمات بي‌شمار علمي که در رشته‌هاي مختلف وجود دارد، آکادمي مصر که در تنگناي موانع [ياد شده در] بالا واقع شده است، چنين نظر داده است که بايد از به کار بردن قواعد زبان عربي در مورد کلمات علمي صرف نظر کرد و از قواعد زبان‌هاي هندواروپايي استفاده کرد. مثلاً در مورد کلمه Cephalopode که به جانوران نرم‌تني گفته مي‌شود مانند «اختاپوس» که سر و پاي آن‌ها به هم متصل‌اند و در فارسي به آن‌ها «سرپاوران» گفته شده است، بالاخره کلمه « رأسه رجليه !!» را پيش‌نهاد کرده‌اند که اين ترکيب به هيچ وجه عربي نيست. براي خود کلمه Mollusque که در فارسي «نرم‌تنان» گفته مي‌شود، در عربي يک جمله به کار مي‌رود: «حيوان عادم الفقار»!
قسمت دوم صحبت ما مربوط به ساختمان زبان‌هاي هندواروپايي است. مي‌خواهيم ببينيم چگونه در اين زبان‌ها مي‌شود تعداد بسيار زيادي واژه علمي را به آساني ساخت. زبان‌فارسي داراي شمار کمي ريشه در حدود 1500 (هزار و پانصد) عدد مي‌باشند و داراي تقريباً 250 پيشوند (Prefixe) و در حدود 600 پسوند (Suffixe) هستند که با اضافه کردن آن‌ها به اصل ريشه مي‌توان واژه‌هاي ديگري ساخت. مثلاً از ريشه «رو» مي‌توان واژه‌هاي «پيشرو» و «پيشرفت» را با پيشوند «پيش»، و واژه‌هاي «روند» و «روال» و «رفتار» و «روش» را با پسوندهاي «اند» و «ار» و «اش» ساخت. در اين مثال، ملاحظه مي‌کنيم که ريشه «رو» به دو شکل آمده است: يکي «رو» و ديگري «رف». با فرض اين که از اين تغيير شکل ريشه‌ها صرف نظر کنيم و تعداد ريشه‌ها را همان 1500 بگيريم، ترکيب آن‌ها با 250 پيشوند، تعداد 375000 = 250 × 1500 (سيصد و هفتاد و پنج هزار) واژه را به دست مي‌دهد. اينک هر کدام از واژه‌هايي که به اين ترتيب به دست آمده است را مي‌توان با يک پسوند ترکيب کرد. مثلاً از واژه «خودگذشته» که از پيشوند «خود» و ريشه «گذشت» درست شده است، مي‌توان واژه «خودگذشتگي» را با افزودن پسوند «گي» به دست آورد و واژه «پيشگفتار» را از پيشوند «پيش» و ريشه «گفت» و پسوند «ار» به دست آورد. هرگاه 375000 واژه‌اي را که از ترکيب 1500 ريشه با 250 پيشوند به دست آمده است با 600 پسوند ترکيب کنيم، تعداد واژه‌هايي که به دست مي‌آيد، مي‌شود 225000000 = 600 × 375000 (دويست و بيست و پنج ميليون !!!!!!!!!!!!!). بايد واژه‌هايي را که از ترکيب ريشه با پسوند‌هاي تنها به دست مي‌آيد نيز حساب کرد که مي‌شود 900000 = 600 × 1500 (نهصد هزار). پس جمع واژه‌هايي که فقط از ترکيب ريشه‌ها با پيشوندها و پسوندها به دست مي‌آيد، مي‌شود: 226275000 = 900000 + 375000 + 225000000 يعني دويست و بيست و شش ميليون و دويست و هفتاد و پنج هزار واژه. در اين محاسبه فقط ترکيب ريشه‌ها را با پيشوندها و پسوندها در نظر گرفتيم، آن هم فقط با يکي از تلفظ‌هاي هر ريشه. ولي ترکيب‌هاي ديگري نيز هست مثل ترکيب اسم با فعل (مانند: پياده‌رو) و اسم با اسم (مانند: خردپيشه) و اسم با صفت (مانند: روشن‌دل) و فعل با فعل (مانند: گفتگو) و ترکيب‌هاي بسيار ديگر در نظر گرفته شده و اگر همه ترکيب‌هاي ممکن را در زبان‌هاي هندواروپايي بخواهيم به شمار آوريم، تعداد واژه‌هايي که ممکن است وجود داشته باشد، مرز معيني ندارد و نکته قابل توجه اين است که براي فهميدن اين ميليون‌ها واژه فقط نياز به فراگرفتن 1500 ريشه و 850 پيشوند و پسوند داريم، در صورتي که ديديم در يک زبان سامي (تازي) براي فهميدن دو ميليون واژه بايد دست‌کم 25000 ريشه را از برداشت و قواعد پيچيده صرف افعال و اشتقاق را نيز فراگرفت و در ذهن نگاه داشت.
اساس توانايي زبان‌هاي هندواروپايي در يافتن واژه‌هاي علمي و بيان معاني همان است که شرح داده شد. زبان فارسي يکي از زبان‌هاي هندواروپايي است و داراي همان ريشه‌ها و همان پيشوندها و پسوندها است. تلفظ حروف در زبان‌هاي مختلف هندواروپايي متفاوت است ولي اين تفاوت‌ها طبق يک روالي پيدا شده است. توانايي‌اي که در هر زبان هندواروپايي وجود دارد، مانند يوناني و لاتين و آلماني و فرانسه و انگليسي، در زبان فارسي هم همان توانايي وجود دارد. روش علمي در اين زبان‌ها مطالعه شده و آماده است و براي زبان فارسي به کار بردن آن‌ها بسيار ساده است. براي برگزيدن يک واژه علمي در زبان فارسي فقط بايد واژه‌اي را که در يکي از شاخه‌هاي زبان‌هاي هندواروپايي وجود دارد با شاخه فارسي مقايسه کنيم و با آن هم‌آهنگ سازيم.


۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

برپایی یک کُنگره-ی میهنی برای رو در رویی با بدترین پیشامدها


چکیده:


شایسته است رهبران جنبش و هَنگان های کشورمداریک (احزاب سیاسی) به سازمان دادن به تورینه ها (شبکه ها) با هسته هایِ خانوادگی بَسنده نکنند، و در اندیشه-یِ آراستار ها (تشکیلات) و سازماندهی برای رو در روی شدن با روزهایِ تاریک همچون جنگ و هرج و مرج هم باشند. برپایی یک کنگره-یِ میهنی و گُزینش یک هیئت اجرایی، نُخستین گام است. هتا اگر به شَوندهایی (علت هایی) کسانیکه پا پیش میگُذارند نمی خواهند آشکارا این کار را انجام دهند، می توان دنبال راهکار هایی در نهان بود. امیدواری و خوش بینی بسیار خوب است. اما می بایست برای بدترین سناریوها آماده بود، اگر چه شوایی (احتمال) پیش آمدِ آن کم باشد.


سرآغاز:


پیامدهایِ نبودِ یک گرانیگاه مینویی (معنوی) در اردوگاه حکومتگران و نیاز آمادگی جنبش سبز برای بدترین سناریوها


1) تلاش دو سه ماههِ واپَسین ِبرخی شخصیت ها و جریانات در اردوگاه جناح حاکم، برای پیشکش هَنداخی (طرحی) در راستایِ برون رفت از آشفتگی، بی سرانجام پایان یافت و بی سود بودن این کوشش ها نیز از سوی آن ها آگاهانده شد. اما کشاکش بین جریان های گوناگون در اردوگاه حاکم درباره چکونگی رو در رویی با جنبش سبز همچنان ادامه دارد.


2) این درگیری ها اگر چه با ریزش نیرو در اردوگاه حاکم همراه است و آن ها را ناتوان تر می کند، ولی تُهی شدنِ این اُردوگاه از یک گرانیگاه مینویی (معنوی) و شخصیت های مورد پَسند در آن جناح، آژیر پَژمَرگ (زنگ خطر) را به سِدا در می آورد: انجام کُنش های کور و پُرسیج (خطرناک) از سوی کسان بی خردی که پیروزی جنبش را برابر با نابودی خود می دانند.


3) از آنجا که نوآوری (ابتکار) برای یافتن راهکاری در راستایِ سازش، به شایمندی (احتمال) زیاد، هایش راسته (تایید مستقیم) یا ناراسته-یِ آیت الله خامنه ای را به همراه داشته است؛ نایش (نفی) پرخاشگرانه و تندِ او از سویِ فرمانداران سپاه و بسیج و سایر نیروهایِ رَزمی و اَرمَندی (امنیتی) نگرانی بالا را دو چندان می کند.


4) ما نمی دانیم پیرامون آیت الله خامنه ای چه کسانی هستند و گُماشته هایِ اَنیشه ای (عوامل جاسوسی) بیگانگان تا چه اندازه در خانه-یِ او راه پیدا کرده اند. ولی شایمندی (احتمال) این سناریو کم نیست: روزی از خواب بلند شویم و بشنویم آقا برحمت ایزدی پیوسته، نیروگاه بوشهر و جاهایِ سُهَنده (نقاط حساس) دیگری بمباران شده اند. ارتشیان فَرناسگیر شده (غافل گیر شده) و احمدی نژاد حکومت نظامی اعلام کرده اند و آماده جنگ با کشور یا کشورهای دُشمن هستد. 5) رویداد بالا به چم (یعنی) آغاز هرج و مرج و سیج (ریسک) فروپاشی کشور. نه مردم از سپاه و بسیج پُشتیبانی خواهند کرد و نه آن ها توانایی در انجام کَردِگان (عملیات) هَنایشمَند (موثر) در کشور خواهند داشت. ولی سپاه و بسیج دست به کین جویی از جنبش سبز خواهند زد، که به گمان آن ها شوه-ی (سبب) ناتوانی کشور و نیروهای رزمی شده است. 6) شایسته است رهبران جنبش و هَنگان های کشورمداریک (احزاب سیاسی) به سازمان روامند (عادی) تورینه ها ( شبکه ها) با هسته هایِ خانواده بَسَنده نکنند، و در اَندیشه-یِ برپایی آراستار ها (تشکیلات) و سازماندهی برای رو در روی شدن با چنین روزهایِ شایمند (محتمل) و تاریک هم باشند. بُنیادگُذاری کنگره-یِ میهنی و گُزینش یک هیئت اجرایی نُخستین گام است. هتا اگر کسانی که پا پیش میگُذارند نخواهند به فَرنودهایی (دلایلی) این کار را آشکار انجام دهند، می توان دنبال راهکار هایی در نهان بود. امیدواری و خوش بینی بسیار خوب است. ولی می بایست برای بدترین پیشامدها آماده بود، اگر چه شایمندی (احتمال) رویدادِ آن کم باشد.

پیش بسوی برپایی یک کُنگره-ی میهنی


خشایار رخسانی

برپایی یک کُنگره میهنی بهترین راهکار برای رسیدن به یک آشتی میهنی و همکاریِ همه-ی میهن دوستان، هَنگان ها، حزب ها و سازمان ها با یکدیگر میباشد، که خواهان یک ایران گیتیگرا، سکولار و مردمسالار هَستند. برای آماده ساختن جُنبش سبزجامگان در رو در رویی با پیشامدهایِ ناگوار همانند جنگ و هرج و مرج در کشور یا پیشگیری از سرکوبِ خودِ جنبش، برپایی این کُنگره بسیار نیازین است. اگر این کُنگره برپا شود، و در نُخستین کوشش هایش کامگار و موفق باشد، میتواند در ادامه کارش رهبری جُنبش سبزجامگان را هم تا روی کار آمدن یک دولت گُذرا و موقت، بدست بگیرد که خویشکاری آن فراهم آوردن یک همه پرسی در راستایِ گُزینش ساختار سررشته داری کشور و نهادینه کردن مردمسالاری در ایران است. از دیدگاه من کسی که میتواند در برپایی این کُنگره نغش کلیدی داشته باشد، کدبان رضا پهلوی ست که از آوازه-ی نیکویی در میان مردم ایران برخوردار است. همکنون زمان سرنوشت ساز فرارسیده است که کدبان رضا پهلوی پیشگام برای برپایی این گُنگره شود اگر که براستی او رهاسازی میهن از دستِ انیرانیان تازی پرست را خویشکاری و وظیفه-ی خود میداند. ایرانیان میهن دوستی که با این پیشنهاد همداستان هَستند، باید که تلاش کنند تا از راه فرارسانی و آگاهی دادن به همه-یِ هم میهنان در باره-یِ این پیشنهاد، بَخش بزرگی از مردم ایران را چه در درون و چه در برون کشور پوشش دهند تا پیش از نُخستین فراخوان برای برپای این کُنگره در باره-یِ هدفِ آن گفتگو شود.

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

شانزدهم آذر روز هَمبستگی، مبارزه و پیروزی ست


جبهه دمکراتیک ایران

یکی از وظایف مهم تشکل ها ، جناح ها و شخصیت های مبارز و آزادی خواه در شرایط کنونی این است که به طور دقیق،تاکتیک های مبارزاتی ،استراتژی مبارزه و تا حدودی شعار ها را به مردم آزادی خواه پیشنهاد بدهند. در وضعیت فعلی اما با پیچیدگی های ویزه ای در این زمینه ها روبرو ایم. برای این که از یک سو با اپوزسیون تاریخی مواجه هستیم که اگرچه به لحاظ ارمان ها و استراتژی و حتا شعار و تاکتیک مبارزاتی،دارای برنامه ی روشنی هستند اما به دلیل سرکوب بی رحمانه ی ان ها در 31 سال اخیر،ارتباطات اجتماعی اشان به حداقل رسیده و عملا در کوتاه مدت ،امکان بسیج توده ها را از دست داده اند. از دیگر سو اصلاح طلبان حکومتی اگرچه به دلیل وصلت های گسترده و تارخی ان ها با اقتدارگرایان ومشارکت ان ها در قدرت، موجب این شده است تا بتوانند امکان بسیج گسترده ی توده ها را داشته باشند ولی در زمینه ی ارمان،استراتژی، تاکتیک و شعار های مبارزاتی از وضعیت مبهم و سر در گمی رنج می برند. مردم نیز به لحاظ این دوگانگی تا حدودی سردرگم می شوند. در این بیانیه تلاش خواهیم کرد تا حدودی این دوگانگی ها و اختلافات را شفاف کرده و پیشنهاد های راهگشا برای این مرحله از مبارزه را تقدیم مبارزان راه آزادی کنیم.

1-آرمان و الگوی عینی

در حالی که اپوزسیون سکولار-دموکرات ایران که طیف وسیعی از مخالفین جمهوری اسلامی را در بر می گیرد به صورت شفاف اعلام کرده اند که خواهان جدایی دین از حکومت هستند و جمهوری اسلامی را نمی خواهند، اصلاح طلبان و در راس آن ها میر حسین موسوی اعلام می کند که خواهان جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد است. این مهم ترین اختلاف و چالش در بین دو جناح فعال در جنبش سبز است. جالب این است که با وجود این که میرحسین به عنوان رهبری این جنبش معرفی می شود و غربی ها بسیار در این زمینه تلاش می کنند که این مسئله را جا بیندازند اما نه تنها هیچ تظاهر کننده ای شعار جمهوری اسلامی سر نمی دهد ولی شعار «جمهوری ایرانی» که نماد سکولاریزم و مخالفت با جمهوری اسلامی تلقی می شود از روز تظاهرات چهلم ندا به سرعت و به شکل گسترده در بین تظاهرات کننده ها مطرح شده است، یا شعار «جانم فدای ایران» که روی دیگر سکه ی مخالفت مردم با جمهوری اسلامی است. با این حال، این شعار که عمق استراتژیکِ مطالبات جنبش سبز را مشخص کرده با مخالفتِ جدیِ اصلاح طلبانِ جنبش سبز وحامیانِ بیرونی ِِآن ها روبرو شده است. باید پذیرفت که چنین پارادوکسی تحتِ هیچ شرایطی قابل برطرف شدن نیست. مگر این که یک طرف بتواند دیگری را سانسور و یا حذف نماید. اصلاح طلبان و در راس آن ها پدر خوانده ی سیاسی اش یعنی نهضت آزادیَ، شعار دولتِ سبز ملی را به عنوان جایگزین «جمهوریِ ایرانی»، پیشنهاد دادند که در این زمینه توفیقی نیافتند. اگر چه سکولار ها و بدنه یِ جنبش سبز این شعار را نیز به رسمیت شناخت اما، مذهبی ها یا "جمهوری اسلامی خواهان" نمی خواهند شعار جمهوری ایرانی را به رسمیت بشناسند و مرتب از آن به شعاری ساختارشکن یاد می کنند که باید حذف شود. البه عدالت خواهی و آزادی خواهی، و نفی استبداد و سرکوبگری و خشونت طلبی، خواست اصولی هر دو جناح قدرتمند فعال در جنبش سبز اعم از سکولار و مذهبی است و همین آرمان نهایی است که آن دو را علیه دیکتاتوری نظامی-مذهبی حاکم به هم پیوند می دهد. ولی هرکدام از دو جناح ِموجود،برایِ تحقق این آرمان هایِ بسیار کلی و مشترک، الگویِ کاملا متفاوتی را ارایه می دهد.

2-استراتژی

اگرچه دوجناح ِرهبری کننده یِ جنبش ِسبز یعنی مذهبی ها و سکولار ها در زمینه یِ الگو هایِ عینی ِبرایِ آرمان های نهایی، مثل «جمهوری ایرانی» و «جمهوری اسلامی» با یکدیگر اختلاف دارند اما در استراتژی مبارزاتی به مشی یگانه ای روی آورده اند. اپوزسیون سکولار از سال ها پیش مبارزه ی نفی خشونت اما خیابانی و بیرون از تعاملات درون ساختاری را در برنامه یِ مبارزاتی خود قرار داده بود. اصلاح طلبان اعم از حکومتی (حزبِ مشارکت، مجاهدین انقلاب، کارگزاران، حزب اعتمادِ ملی و گروه های خط امام) و غیر حکومتی (نهضت ازادی، شورای ملی مذهبی ها و ادوار دفتر تحکیم وحدت) اما بر این باور بودند که تنها راه اصلاحات از طریق صندوق هایِ رای و مشارکت در قدرت است و مبارزات خیابانی یک مشی پوپولیستی و براندازانه است. اما خوشبختانه پس از انتخابات 22 خرداد 1388 و کودتای انتخاباتی، آن ها نیز راه خیابان را برگزیدند و فردی چون بهزاد نبوی در 25 خرداد راهی خیابان شد تا به حکومت اعلام کند که مشی گذشته را بیفایده می داند و راه خیابان را برگزیده است. این همان فردی است که 12 سال پیش و در جریان 2 خرداد 76 و به دست گرفتن کرسی قدرت ریاست جمهوری و بعدا مجلس ششم و شورا ها، از طریق نشریه ی "عصر ما" ارگان رسمی سازمان تحت رهبری اش، به برادر ناتنی خود آقای مسعود رجوی، اعلام کرد که ما از راه صندوق توانستیم 70 درصد از قدرت را به دست بگیریم. کاری که شما از طریق لوله ی تفنگ قادر به انجام آن نشدید. اگرچه اینک از آن 70 درصد قدرت خبری نیست و متاسفانه ایشان لباس زندانی برتن دارد و برای مرخصی 10 روزه باید 700 میلیون تومان وثیقه بگذارد!؟ البته این فقط بهزاد نبوی و سازمان مجاهدین تحت رهبری او نیست که راه خیابان را بر راه اشغال کرسی قدرت و اصلاح درون حکومتی ترجیح داد، بلکه مسعودِ رجوی و سازمان مجاهدین تحتِ رهبری او نیز عملا با اسلحه وداع گفت و راه تظاهرات مسالمت آمیز خیابانی را بر جنگ مسلحانه ترجیح داد.
از جناح چپ اپوزسیون یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران تا جناح راست اپوزسیون یعنی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ،مبارزه ی خیابانی و صد البته مسالمت آمیز را استراتژی مبارزاتی خود برگزیده اند. آنچه که اهمیت دارد، باید بر مبارزه یِ مسالمت آمیز و نفی خشونت به عنوان استراتژیِ بی بدیل مبارزه تاکید کرد که خوشبختانه همگان بر این امر تاکید گذاشته اند. برخی از اصلاح طلب ها آگاهانه یا نا آگاهانه، بین شعار های رادیکال یا ساختار شکن، با استراتژی نفی خشونت تفکیک قایل نشده و شعار های ساختار شکن را با روش مبارزه ی مسالمت آمیز در هم می ریزند. آنچه ما اکیدا به آن توصیه می کنیم تداوم مبارزه ی مسالمت آمیز و نفی خشونت است اما شعار های ساختار شکن مثل جمهوری ایرانی و رفراندوم این نظام و جدایی دین از سیاست را خواست اصولی بدنه ی جنبش سبز و خواست قانونی مردم می دانیم.

3-شعار های اصولی

رهبری اصلاح طلبِ جنبش سبز حتا در زمینه یِ شعار ها نیز سردر گم است. یعنی نه تنها در موضع نفی «جمهوری ایرانی» و «جانم فدای ایران» بر می آید بلکه خودش نیز نمی داند چه شعاری را ارایه دهد. برای مثال شعار هم «غزه-هم لبنان-جانم فدای ایران» را پیشنهاد می کند که هیچ کس از آن پشتیبانی نمی کند. او مدافع شعار «یا حسین میرحسین» است. این شعار حتا از سوی سکولار ها نیز در مواردی نفی نمی شود اما جنبه ی استراتژیک ندارد. فقط یاد آوری می کند که اگر انتخابات سالم بود می بایست میرحسین به جای احمدی می نشست و برای بسیاری از فعالان جنبش سبز جنبه ی نوستولژیک دارد. اما ملیون ها ایرانی غیر شیعه و سکولار نمی توانند آن را یک شعار محوری بدانند. البته شعار هایی چون دولت کودتا-استعفا-استعفا یا زندانی سیاسی آزاد باید گردد و شعار هایی از این دست مورد پشتیبانی همگان بوده است. اما اگر شعار های محوری نفی شود و شعار های مقطعی و موردی یا سلبی نیز مردم را قانع نکند در آن صورت توده ها به سمت شعار های واکنشی و احساسی و تنفر انگیز خواهند رفت و مرگ بر این و آن را فریاد خواهند زد. از دیدگاهِ سکولار ها ، گرایش به سمت شعار هایِ اصولی، بسیار پسندیده تر از شعار های احساسی، مقطعی و سلبی خواهد بود. مرگ بر این و آن نمی تواند مطلوبِ سکولار ها باشد. و جالب این است که اصلاح طلب ها آن اندازه که شعار هایِ محوری و محتوایی را نفی کرده اند، شعار های تنفر انگیز و سلبی را نفی نکرده اند. صریح تر بگوییم آن اندازه که از شعار «جمهوری ایرانی »برآشفته می شوند به همان اندازه از شعار مرگ بر این و آن خشنود می شوند و این یک انحراف مبارزاتی است. سکولار ها حتا بر این نظر هستند که از انجا که چند ملیون از همین مردم به احمدی رای داده اند، نباید سمت و سوی شعار های سلبی و تنفر انگیز به گونه ای باشد که آن ها گمان کنند، جنبش با احمدی مشکل فردی دارد. در حالی که اصلاح طلب ها تلاش می کردند احمدی را دشمن اصلی جنبش قلمداد کنند، مردم خود سطح شعار ها را به شعار های محوری برکشانده و در شعار های تنفرانگیز و سلبی نیز خامنه ای و نهاد های سرکوب را نشانه گرفتند. بار ها و بارها تاکید کرده ایم از شعار هایی چون «جمهوری ایرانی»، «جانم فدای ایران»، «آزادی زندانی سیاسی»، «استعفای دولت کودتا» و «مرگ بر دیکتاتور» استقبال می کنیم و سردادن این شعار ها را با مسالمت امیز بودن جنبش در تضاد نمی بینیم. ضمن این که حمله به افراد و اماکن یا کارهایی که موجب تحریک سرکوبگران برای کتک زدن مردم شود را اکیدا و اکیدا، نهی کرده و می کنیم. پس جنبش با شعار های اصولی از جاده ی مسالمت خارج نخواهد شد. اصلاح طلبان آنگاه می توانند برای مردم در زمینه های گوناگون تعیین تکلیف کنند که از امتیازات حکومتی مثل درخواستِ مکان برایِ برگزاری میتینگِ حزبی استفاده کرده و خود به خود پاسخگوی شعار ها نیز باشند. اما تظاهرات خیابانی مسالمت آمیز را که یک حق قانونی و حق مسلم مردم است، نمی توان در انحصار خود در آورد و از آن ها خواست که فقط شعار هایی را مطرح کنند که اصلاح طلبان می پسندند. مردمی که خود در کف خیابان هزینه ی سنگین تظاهرات مسالمت آمیز را می پردازند خود می دانند چه شعاری را سر داده و از چه شعاری جلوگیری کنند. تظاهرات خیابانی در یک شرایط اعتراضی و انقلابی متفاوت از یک میتینگ حزبی یا تظاهرات صنفی و مدنی است. در شگفت هستیم که اصلاح طلبان جنبش سبز، چگونه است که هنوز این امور را از هم تفکیک نکرده اند. نمی شود از مردم خواست که هزینه ی مبارزات را آن ها پرداخت کنند اما امتیازات آن، نصیب ما و همراهانمان شود. حد اکثر این است که اگر با شعار های مردم مخالف هستیم از تظاهرات آن ها پشتیبانی نکرده و خود نیز در آن شرکت نکنیم. حکومت نیز از شعار های مردم معترض هراس ندارد بلکه از حضور آن ها می هراسد. مگر در 30 خرداد یا 25 خرداد همین مردم شعار ساختارشکن سرداده بودند که آن گونه قلع و قمع شدند؟ یا مگر در 13 آبان به خاطر شعار های ساختارشکن به سمت مردم هجوم بردند؟ پس مخالفت اصلاح طلبان و جناح مذهبی جنبش سبز با شعار های محوری به دلیل نارضایتی خود آنها از این گونه شعار ها است که ضمنا بیان این نارضایتی به نحوی، توجیه گر سرکوب نیز هست. زیرا به سرکوبگران یاد می دهد که در برابر اعتراض به سرکوب، چنین استدلال کنند که آن ها شعار ساختار شکن دادند ما نیز آن ها را سرکوب کردیم!؟

4-تاکتیک های مبارزاتی

اصلاح طلب ها در تاکتیک مبارزه نیز نارسایی های جدی دارند. برای مثال در شروع سال تحصیلی اعلام کردند که دانشجویان سعی کنند مبارزات را از درون دانشگاه ها به بیرون بکشانند. مبارزان قدیمی و کسانی که در این زمینه تجربیات سودمندی دارند به خوبی می دانستند که این یک تاکتیک انحرافی و غیر عملی است. دو ماه و نیم گذشته و مبارزات مکرر دانشجویان در درون دانشگاه ها، عملا اشتباه اصلاح طلب ها را به آن ها نشان داد.
طی 6 ماه گذشته پس از زایش جنبش سبز، شاهد فرصت سوزی های زیادی از سوی اصلاح طلبان جنبش بوده ایم. یکی از ایراد های اصولی به آن ها این بود که چگونه است که فقط از مناسبت هایی برای بیان اعتراض استفاده می کنند که متعلق به رژیم است و این اعتراضات را گسترش نمی دهند؟ سکولار ها اما بر این گمان بودند که روزی خواهد رسید که اصلاح طلبان جنبش سبز می بایست در این زمینه نیز وضعیت خود را روشن سازند. آن روز فرا رسید. 16 آذر ماه روزی است که اگر چه رژیم نیز آن را به رسمیت شناخته اما در سال های گذشته، همواره سعی کرده است از میتینگ هایِ دانشجویی معترضین در این روز جلوگیری کرده و ان را به یک برنامه ی حکومتی که توسط بسیج دانشجویی برگزار می شود، تقلیل بدهد. انتظار جنبش سبز در شرایط کنونی این بود که رهبران اصلاح طلب این جنبش که تربیون هایِ درونی و بیرونی زیادی در اختیار دارند ،اعلام کنند که آن روز در دانشگاه تهران و سایر دانشگاه ها حضور یافته و از مردم نیز دعوت نمایند که در این برنامه شرکت کنند. اما تا امروز که یازدهم اذر ماه است و علی رغم دعوت دانشجویان دانشگاه تهران، هنوز هیچ واکنش جدی در این زمینه از سوی آنان نشان داده نشده و این در حالی است که در یک ماه گذشته دانشجویان تحت شدید ترین فشار های امنیتی بوده اند. به راستی تفاوت 16 آذر با 13 آبان از دیدگاه اصلاح طلبانی که اعلام کرده بودند با مردم خواهند بود و در مقابل کودتاگران کوتاه نمی آیند درچیست؟ امید است در این زمینه فوراً اظهار نظر مثبت کرده و مردم و به ویژه دانشجویان را تنها نگذارند. این انتظار از کروبی بیش از دیگران خواهد بود.
جالب تر این که درست در آستانه ی 18 آذر و در شرایطی که حکومت با همه ی ترفند هایِ امنیتی و سیاسی سعی دارد دانشگاه را به صورت نیمه تعطیل در آورد و از میتینگ هایِ درون دانشگاه جلوگیری نماید و نیاز است تا مردم نیز در خیابان ها حاضر شوند و از فرزندان دانشجوی خود پشتیبانی کنند به ناگاه پدرخوانده یِ اصلاح طلب ها با صدور اعلامیه ی کم سابقه یا بی سابق، از دانشجو ها می خواهد که 16 آذر در دانشگاه بمانند و خیال کودتاگران را راحت می سازد که نگران نباشند، در خیابان ها خبری نیست و آن ها می توانند با خیال راحت، دانشگاه ها را به پادگان نظامی برای سرکوب دانشجویان تبدیل کنند!؟ انگار پدر خوانده ی اصلاح طلبان این بار از موضع ناجی جنبش سبز، وظیفه دارد هرچه سریعتر دامنه ی تظاهرات خیابانی را جمع کرده و لابد به مذاکرات پشت پرده با پدر خوانده های روحانی حامی حکومت بپردازد! در صورتی که همگان آگاه هستند که نیازی به بیان این امر از سوی یک حزب سیاسی نبود و این مردم و دانشجویان هستند که متناسب با شرایط، خود گزینش می کنند که در درون یا بیرون از دانشگاه، اعتراضات مسالمت آمیز خود را بیان نمایند و اصولا تفکیک بین ِتظاهرات مردمی از دانشجویی، نا خواسته در جهت تامین منافع کودتاگران است. جنبش دموکراسی خواهی، سالیانی است که این تفکیک رژیم را نخواسته و اعتباری را بر هم زده و 16 آذر روز همه ی مردم ایران است، چه در درون دانشگاه و چه بیرون از دانشگاه. در این زمینه نیز تظاهرات گسترده ی مردمی در روز 16 آذر به اصلاح طلبان جنبش سبز نشان خواهد داد که در تاکتیک ها دُچار اشتباه هستند و باید از جنبش سبز درس بیاموزند. حال که اپوزسیون مردم را برای تظاهرات مسالمت آمیز روز 16 آذر دعوت کرده است ،اصلاح طلبان نمی بایست منفعل شده یا تاکتیک های نا کارآمد و اشتباهی را به مردم ارایه دهند.
یکی دیگر از اشتباهات تاکتیکی اصلاح طلبان مدعی رهبری جنبش سبز این بوده است که از رو آوری به تاکتیک کارآمد دعوت به اعتصابات پرهیز کرده اند. این تاکتیک در گرما گرم مبارزات، بارها و بار ها به آن ها پیشنهاد شد، اما گویا عمدا از آن پرهیز کردند. حکومتی که تا دندان مسلح بوده و در سرکوب مردم هیچ مرزی برای خود قایل نیست در مقابل اعتصابات بسیار آسیب پذیر خواهد بود. قرار نیست همواره این دختران و پسران با غیرت ایرانی در مقابل ضربات باتوم و چماق و مشت ولگد، عوامل حکومت له شوند. اعتصابات می تواند به عنوان یک ابزار بازدارنده و کارآمد به کمک جنبش بیاید. مهم این است که ما خود به راه خود باورداشته باشیم و بدانیم که مشکل اصلی مردم فقط احمدی نژاد و دولت او نیست. مشکل اساسی مردم، جمهوری اسلامی و تمامیت این حکومت و ساختار آن است. هیچ مردمی حاضر نخواهند بود برای جابجایی چند عنصر در حکومت، این همه هزینه بدهند. دیکتاتوری نظامی-امنیتی حاکم بر ایران نیز حاضر به عقب نشینی گام به گام نخواهد بود. مبارزه یِ کنونی ملت ایران با کلیت این حکومت است. اگر غیر از این بود، حتما در جایی دو طرف به توافق رسیده بودند. مگر ممکن است دیکتاتوری نظامی-مذهبی ِ حاکم، تن به رفرم یا اعاده یِ انتخابات یا آزادی زندانیان سیاسی بدهد؟ او می داند که یک گام عقب نشینی برابر خواهد بود با چند گام پیشروی مردم. اصلاح طلب ها اگر قادر می شدند در 8 سال دوره ی اصلاحات از راه اصلاح درون حکومتی به اجرای بدون تنازل قانون اساسی بپردازند، ممکن بود مورد پشتیبانی عمومی نیز قرار میگرفتند. اما در شرایط کنونی که مردم مجبور شده اند برای احقاق حقوق خود ندا ها را قربانی کنند، چگونه می شود از آن ها خواست که این هزینه ی گزاف را پرداخت کنند تا بار دیگر خط امامی های اصیل بر سر کار بیایند و ما را 30 سال به عقب برگردانند؟ آیا به راستی حتا آن طرفداران دو آتیشه یِ اصلاح طلبان جنبش سبز که در تظاهرات شرکت کرده و صادقانه هزینه می پردازند به چنین امری باور دارند؟
به لحاظ تاکتیکی،حتا اصلاح طلبان جنبش سبز نتوانستند مطالباتِ حد اقلی مطرح شده در بیانیه ی شماره ی 9 آقای موسوی را زمانبندی کرده و گام به گام به پیش ببرند. به راستی از کجا امید دارند که حکومت با حفظ ساختار موجود، تن به اعاده ی انتخابات یا آزادی های اساسی ملت بدهد؟ ساختار موجود و بافت قدرتِ کنونی، تحت هیچ شرایطی به هیچ یک از خواسته های اصلاح طلبان تن نخواهد داد. ما باید بپذیریم که مبارزات ادامه دار خواهد بود اما نباید خواسته ی اصلی خود را که مبنی بر تغییر مسالمت آمیز حکومت است، تنزل دهیم. باید قبول کنیم که راه پیروزی طولانی و هزینه بر خواهد بود. تا این حکومت بر سر کار است به هیچیک از خواسته ها اعم از حد اقلی یا حد اکثری تن نخواهد داد. بنابراین هیچ دلیلی ندارد که مطالبات اصولی و برحق خود را تنزل دهیم. اصلاح طلبانِ جنبش سبز، خود بیش از دیگران آگاه هستند که این بافتِ قدرت به هیچ خواسته ای تن نخواهد داد. در عین حال، باز هم حرف هایِ خود را تکرار می کنند. این حکومت حتا کسانی چون قالیباف، لاریجانی، افروغ، مطهری و جوادی املی را تحمل نمی کند. در بین حکومت گران جنگ قدرت بر سر منافع و پول نفت به شدت ادامه دارد. هر جناحی تلاش می کند سهم بیشتری از این ثروت های بادآورده داشته باشد. اصلاح طلبان فعال در جنبش سبز با کدام محاسبه دلگرم شده اند که جناح هایِ حکومت، آنان را نیز در قدرت شریک کنند؟ آیا این اشتباه در محاسبه و شعار و تاکتیک و استراتژی که حکومتِ 8 ساله ی اصلاح طلبی را دو دستی تقدیم اقتدارگرایان کرد و در 22 خرداد، زمینه ی چنین هزینه ی سنگین البته به دست اقتدار گرایان را بر مردم فراهم نمود، قرار نیست در یک جا و برای همیشه تصحیح شود؟
وعده ی همه ی آزادیخواهان و دموکراسی خواهان، روز 16 آذر در دانشگاه های سراسر کشور و در تهران در دانشگاه تهران .تظاهرات مسالمت آمیز حق مسلم ما است. در 16 آذر امسال، همه یِ مردم ایران دانشجو هستند و تفکیک صنفی در جهت خواست رژیم است.
زنده باد آزادی-گسسته باد زنجیر استبداد-برقرار باد دموکراسی
اتحاد-مبارزه-پیروزی
جبهه ی دموکراتیک ایران
11/آذرماه/1388 خورشیدی


۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

واپسین هُشدار به دینکاران و روحانیون،


خشایار رُخسانی


چکیده:

پس از سه دهه حکومت اسلامی در ایران، مردم بجای بِهِشتِ اسلامی ایکه دینکاران در چهارده سده-ی پیش به آنها نوید آنرا میدادند، دوزخ بر روی زمین را آزمودند. این آزمون تلخ و شکست خورده باید که دینکاران را از خواب بیدار کنُد و نگذارد که همچنان به بهای از میان رفتن ارج دین، بنام دین در این کشور حکومت و ستم شود. اگر که دینکاران میخواهند در فردای پیروزی و بهار آزادی درکنار مردم و با آنها در آشتی و دوستی از ارج و آزَرمِش برخوردار باشند، راهی بجز اَپَستام سازی (اعتمادسازی) از راه پیوستن به جُنبش آزادیخواهی سبزجامگان برایِ جدا کردن راه دین از حکومت و بازگشت به مَزگَت ها (مسجدها) ندارند.

سرآغاز:

آن بِهِشتِ افسانه ای که شما در 14 سده-یِ گذشته نویدِ ساختن آن را به مردم ایران میدادید، دوزخی بود که حکومت اسلامی ِچیره شده بر این کشور در سه دهه گذشته برای مردم ایران فراهم آورد که رویداهایِ دهشتناک در سیاهچال های کهریزک تنها نمونه هایِ کوچک ولی آشکار شده-ی این دوزخ بودند؛ مردم با پوست، گوشت و استخوان خود این دوزخ را که به گُستردگی ایران بود آزمودند و در آن سوختند. چهارده سده شما با چشمداشتِ بدست گرفتن سررشته داری کشور، به مردم ایران امید برپایی یک همبودگاهِ بهتر بر پایه-یِ آیین و داتنامه های «دادورزانه-ی» قرآن و اسلام میدادید. شما بنام اسلام سه دهه فرمانروایی کردید، ولی سرمایه های کیهانی به بهای تنگدستی مردم و ورشکستگی کشور اندوختید، و آسن (غریزه) قدرت خواهی خود را با دستیازیدن بر حکومت برآورده ساختید. برآیندِ سه دهه حکومت شما بجز کوهی از گرفتاری ها و گره هایِ گشوده نشده-یِ همبودگاهی، ورشکستگی ترازداری (اقتصاد) و نابودی فَرخویی (اخلاقی)، فرهنگی و کیستی مردم ایران و کشاندن ایران به مرز فروپاشی نبوده است که گذشتهنگاریِ ای چندین هزار ساله دارد و گهواره-ی شهرآیینی (تمدن) در جهان بوده است. اکنون مردم با سنگین ترین هزینه های جانی و داراکی (مالی) که در سه دهه گذشته پرداخته اند، آزموده اند که نویدهایِ شما در ساختن بهشتِ اسلامی بر روی زمین نه تنها یک افسانه و آبسَواری (حبابی) بیش نبوده است، ونکه (بلکه) دوزخی ترسناکتر از آن گَهنامی (جهنمی) بوده است که شما آنها را همیشه از «مار غایشه و اژدهایش» ترسانده بودید. اگر شما خودتان نیز همانند مردم عادی در رویا و با نویدهایی زندگی میکردید که همیشه به آنها می باوراندید، اکنون پس از سه دهه ناتوانی حکومت دینی در زُدایش گرفتاری هایی کشور و شکست های پی در پی ِبرنامه هایِ آن در پهنه-یِ کشور و گُستره-یِ جهان، باید که پی برده باشید که دین، توانایی اداره و سرشته داری یک کشور در جهان نوین و در سده-ی بیست و یکم را ندارد؛ و هنگام آن رسیده است که برای پاسداشت ارج ِدین، راه آنرا از حکومت جدا ساخته و به مَزگَت ها (مَسجدها) بازگردید.
همانگونه که در جریان هستید، نزدیک به شش ماه است که مردم ناامید و خشمگین با دامن زدن به جنبش سبزجامگان به خیابان ها ریخته اند تا به این کابوس بدشگون برای همیشه پایان دهند. کودتاچیان دیر یا زود رفتنی هستند و در زیر خیزآبِ آسیم (موج ِعظیم) جَنبش مردم ناپدید خواهند شد. و همکنون گورهای آنها کنده و آماده شده اند؛ ولی اگر که شما میخواهید همچنان در آشتی و دوستی با مردم ایران زندگی کنید، راهی بجز اَپَستام سازی (اعتماد سازی) و بدست آوردن نام و آوازه-یِ نیک ندارید. نگذارید که گذشتهنگاری، همه-یِ این تبهکاری ها و ستم هایی را کودتاچیان به نام دین انجام میدهند، به پای شما بنویسد. آن اسلام داد و آزادیخواهی که شما در 14 سده-یِ گُذشته برای آن داستان ها سرهم میکردید، و از «عدل علی و کشیدن خلخال از پای یک زن یهودی» داستان ها می سراییدید، در جهان راستینگی (واقعیت) و درست در زمانی که حکومت میکند، کارش به آنجا رسیده است که دینکاری چون مصباح یزدی به مُزدوران شیطان در سیاهچال های کهریزک، پروانه-ی جَنوری (جنایت) و سُپُوزش (تجاوز) به جوانان آزاده-ی این کشور را میدهد و آن را «مباح» میداند. همکنون این خویشکاری شماست که در برابر این دینکار دَغاکار (خائن) و رهبر او خامنه ای ستمکار که بیگمان چراغ سبز برای انجام چنین جَنوری هایی (جنایت هایی) را به او داده است، به ایستید، اگر که به «امر به معروف و نهی از منکر» باور دارید، و همیستار (مخالف) سُپُوزش به جوانان هَستید و همچنین این چنین گفته یا فتویی را نوک کوه بیشرمی می پندارید. برای بازسازی آن آسیبی که در سه دهه-ی گذشته به مردم ایران زده اید، پیشگام شوید دلیری کنید و دوش به دوش رهبران جنبش سبزجامگان مهندس میرحسین موسوی، شیخ بزرگ مهدی کروبی، جناب محمد خاتمی، آیت الله بُزرگ حسینعلی منتظری، آیت الله بزرگ صانعی، آیت الله دستغیب و آیت الله بیات زنجانی به این فتنه-ی گُجسته پایان بخشید، اگر که میخواهید در فردایِ پیروزیِ سبزجامگان و بهار آزادی در آشتی و دوستی با مردم ایران و در کنار آنها با ارج و آزَرمِش به هَستی خود ادامه بدهید.
ایدون باد
خشایار رخسانی
‏شنبه‏، 2009‏/11‏/28

بزرگان جهان درباره اشو زرتشت چه می گویند


گفته ی بزرگان در باره ی اشو زرتشت


چکیده:

اشو زرتشت نُخستین نیکوکار و فرزانه-ی جهان بود که بر آزادی آدم ها و هاگ (حق) آنها در گُزینش دین و آیین و رفتارشان و برابری زن و مرد پافشاری کرد. اشور زرتشت بر این باور است که بهترین راهنمای آدمی برای یافتن فرهود (حقیقت) نیروی دادخواهی در اندرون اوست. هرکس که به ندای این نیروی اندرونی گوش فرادهد آن فرهود را مییابد. به کمک نیروی اندیشه-یِ آدم ها اگر آبشخور آن پارسایی باشد میتوان جهانی بهتر بدون جنگ، درد و تنگدستی آفرید. اشو زرتشت دین خود را بر سه بُنیادِ پندار نیک، گفتار نیک، و رفتار نیک استوار کرد که تاکنون هیچ دینی نتوانسته است نه بر این بُنیادها بیافزاید و نه از آن بکاهد و یا آنها را زیر پرسش ببرد. و این راز جاودانی پیام زرتشت است که پس از گذاشت چندهزار سال، امروز نیز با همان تازگی پاسخگوی نیاز و گرفتاری ها آدم ها در سده-ی بیست و یکم میباشد.


سرآغاز:

جكسون

بودا و كنفوسيوس و سقراط كه جويندگان نور و فروغ و روشنايي بودند. از پايه‌هايي بلند و سركشيده برخوردار بودند، ولي بايد پذيرفت كه زردشت از همه آنها بالاتر و والاتر وارزشمندتر بود. او بي گمان يكي از آموزگاران بزرگ خاوربه شمار ميآيد .

دکتر ویت نی

دین زرتشتی در یکی از اقوام برترکره ارض متنعم شده است . آنکس که از حیث مراتب فیلسوفانه و روحانی و جسمانی و پاکی صوری و معنوی دعوی اصالت نجابتش محل توجه است دینش زرتشتی است .

پرفسور دکتر گیگر

به راستی هیچ قومی از اقوام باستانی خاور زمین قدرت حفظ و صحت کیش خویش را مانند زرتشتیان نداشته اند و این خود از تاثیر حقیقت این مذهب است که در عین حقیقت بدون نقصانی در اصول باقی مانده است . در همه تفتیشاتی که در طول زندگی کرده ام هیچ آیینی و قومی را مانند زرتشتیان در یکتاپرستی - خداشناسی - آزاد منشی - پاکی و حقیقت ندیده ام . چه خوشبخت است قومی که این آیننشان است .

نيچه- فیلسوف آلمانی

زردشت بزرگترين پيامبر هوشمند و تيزهوشي است كه پايه‌هاي گسترده انديشه سازنده و مردميش تاكنون براي باختر استوارترين ستون زندگي بوده است. انديشه زردشت آموزشهاي بزرگي براي نيك زندگي كردن، نيك در پيوند بودن، نيك‌‌رفتار داشتن ونيك سخن گفتن و بالاتر از همه، چگونه ارج و ارزش نهي به ديگران است. او هيچگاه در هيچ سخنش از به كاربردن پي‌درپي «راستي و درستي‌ خودداري نكرده و پيوسته همه مردم را بدين سو خوانده است. در سخن زردشت، شكوهي يافت ميشود كه در كمتر سخني ميتوان يافت.

پرفسورهرتسفيلد

پشتكار و كوششهاي خستگي‌ناپذير، از فروزه‌هاي درخشان ايرانيان مي‌باشد كه برپايه راستي و درستي استوار شده است كه همه آنها پرتوي از آيين شكوهمند و پرفروغ زردشت است.

پروفسور ميه

فروزه‌هاي ايرانيان باستان ستايش آميزند. ولي بايد دانست كه انگيزه‌ آنها ، آموزشهاي نيك خواهانه و مردمي زردشت ميباشد . زردشت از منشي والا برخوردار بود كه توانست بر دل مردم رخنه نمايد وآنها را به سوي خود و آفريدگار مهربان و نيك خواهش بكشاند .

التهيم

سروده‌هايي به اين ژرفنايي و استادي و با رواني بي‌همانند در اين دوران تنها از كساني برميآيد كه نيك پرورش يافته باشند و از خانوادة‌ نژاده‌اي باشند كه از آموزش و پرورش نيك برخوردار باشند. سرودهاي زرتشت از يك مايه بنيادين بينشمندي و ادبي كم مانند بهره‌ور است كه با دوران هند و اروپايي پيوندي ناگسستني دارند. بي پروا ميتوان گفت كه درونمايه گاتها از يك گفتار جهان برين برخوردار است كه به انديشه اين مرد بزرگ رخنه كرده و درآن جاي گرفته است. زرتشت انديشمندي يكتا و بي‌همتا و درشناسايي و روشن‌نگري بسيار برجسته و والا بود. از اين رو پيشواي بي چون وچراي كساني شد كه با ژرف‌بيني و ژرف نگري به جهان نگريستند و پايه‌گزار بينشمندي شدند .

گوته

دانشمند بلند آوازه آلماني، سخت فريفته گفتار و سروده‌هاي زرتشت بود و او را مردي بسيار بزرگ و نوشته‌هايش را شكوهمند بازنمود كرده است. گوته، زرتشت را خردمندي به شمار ميآورد كه جهان خرد كمتر همانند او را به خود ديده است. او در همه جا از كسي نام مي‌برد كه هماره درانديشه خوشبختي و آسايش مردم بوده است و جز راستي و پاكدلي سخن نگفته است .
وتين آمريكايي

زردشت از همه نگرها ستودني است، بيگمان مسيح پيرو او بوده و از انديشه او بهره گرفته است. سه سخن رسا و روان و شكوهمند او: پندار نيك –گفتار نيك- كردار نيك، پايه و بنياد همه دينها ست و هيچ خردمندي نتوانسته است چيزي بر آن بيفزايد .

توماس هايد

اين نويسنده بزرگ انگليسي درباره زرتشت مي گويد: كه در آن منش او را سخت مي‌ستايد و او را انديشمندي بزرگ به شمار ميآورد. او مينويسد كه خداوند زرتشت را براي مردم ايران برگزيد، زيرا ايرانيان از يك آگاهي بزرگي درباره خداوند برخوردار بودند. اين مردم با خرد، سزاوار مرد خردمندي چون زردشت بودند .

هومباخ

درگاتها اين سروده‌ي باشكوه زردشت، يك آفريدگار يافت ميشود كه اهورامزداي نيك خواه و خيرانديش است. آموزش هاي او برترين آموزشهاي نيك و برجسته در راه يك زندگي پاك و آراسته و درست و شايسته است كه بازده‌هاي درخشان آن نيك آشكار ميباشد . او را ميتوان يك استاد مهر و پاكدلي خواند كه جز در راه راستي و درستي گام ننهاد و از اهورامزدا جز خوشبختي مردمان روي زمين را نخواست.

پرفسور جان هینلز

دین زرتشت را باید نخستین دین آزادی انسانها و حقوق بشر در جهان خواند .

پرفسور هانري ماسه - رنه گروسه

زرتشت اولين شخصي است که پايه هاي يکتا پرستي را در جهان بنيان نهاد .

دکتر هاگ

زرتشتیان مقام زن و مرد را برابر دانسته اند . رسومات دینی زنان و مردان برابر است . مراسم تدفین مردگان برای زن و مرد فرقی ندارد .

خانم فرانسیس پاورکاب

من شگفت دارم از این که اگر زرتشت در هزاران سال پیش از میلاد در شرایطی که هیچ قانونی برای بشریت وجود نداشت ظهور نمی کرد و چنین آموزه هایی را برای ما به جای نمی گذاشت که پس از هزاران سال بدون کوچکترین ناهمگونی با شرایط امروز، همچنان پایه های انسانیت بشر را شکل میدهد؛ به راستی امروزه جامعه بشریت چه حالی داشت و در چه شکلی زندگی میکرد؟

گزیده ای از اوستا کهن

«بشنوید این سخنان را، با اندیشه روشن بنگرید ، مرد و زن بایستی خود این چنین با خرد و اندیشه راه خویش را برگزینند (اوستا ، يسنا، بخش 30 )؛»
درآيه بالا مي گويد هر كس باید راه خود را با اندیشیدن برگزيند. همچنين در جاهاي گوناگون اوستا نام زن و مرد با هم آمده و انسانها بر اساس شايستگيشان سنجش مي شوند نه جنسيت.
«آنگاه که زمان مفهوم يافت، آن دو گوهر ِهمزادِ نخستین پیدا شدند، آن دو گوهری که يكي شان در اندیشه و گفتار و کردار نیک بود و دیگری زشت؛ از میان این دو، مردمان بایستی با داوریِ اندیشه، راه نیک را برگزینند، نه راه بد را (اوستا ، يسنا، بخش 30)؛»
«اینک ای مردمان ، به آیینی که فرستاده-یِ خداوندِ جان و خرد است نیک بنگرید، نیک بیاندیشید، فرمان ها را نگاه دارید، به خوشی و رنج این دنیا بنگرید، در پاداش ِنیک واپسین و کیفرهایِ دیرپایِ بدکاران به ژرفی اندیشه کنید (اوستا، يسنا، بخش 30 )؛»
«آن گونه تو را شناختم ای اهورامزدا، که از روی فکر، به درون اندیشه کردم. سپس دریافتم که تویی خرد سراسر جهان و چون در اندیشه، تو را دریافتم، در سراسر هستی نیز تو را دیدم، تویی که آغازی و تویی که انجامی و تویی که خداوند جان و خرد و سرور راستی هستی (اوستا، يسنا، بخش 31)؛»
«ای اهورامزدا، تو در جان ما نیرویِ گزینش و تشخیص به ارمغان گذاشتی و از خردِ همه-یِ جهان، جانمان را بیامیختی و آن گاه راه و بی راه در جهان پیدا شد، هر کسی اختیار و آزادی داشت تا راه را برگزیند (يسنا، بخش 31 )؛ »
در آيه بالا زرتشت اشاره به وجود اختيار و نيروي گزينش در آدمي مي كند. توجه كنيد كه زرتشت نخستين فيلسوفي بود كه در تاريخ به موضوع جبر و اختيار پرداخت و آن را چنان توجيه كرد كه هنوز هيچ دين و فلسفه اي به اين روشني نتوانسته اثبات كند؛
«همه بایستی از روی اندیشه به گفتار و آموزش دیگران گوش فرا دهند (يسنا، بخش 31 )؛ »
«به درگاه اهورا مزدا گله می کنم، از آن کسی که با گفتار نابخردانه اش ، مردم را از راه اندیشیدن باز می دارد و نیک مَنِشی را به تباهی می کشاند (يسنا، بخش 32 )؛»
«منم زرتشت، منم راهنمای مردم، که به نیروی راستی و پاک منشی، اندیشیدم تا راه راستین را دریافتم (يسنا، بخش 33 )؛ »
«هر گاه از روی اندیشه و با دیده دل بنگرید همگان درخواهید يافت که او همه جا آشکار و هویدا است. اینک ای مردمان پرهیزتان می دهم از آن که مبادا آن پیشوایان دروغین با بدآموزی هاشان گمراه تان سازند و زندگی راستین را برای شما تباه و آلوده گردانند (يسنا، بخش 45 )؛»
در آيه بالا اشاره شده كه خداوند را تنها مي توان با ديده دل نگاه كرد و باز آدم را به اندیشیدن فراميخواند؛
«آن هنگام با آفرینش، آدمی را برساختی، و کالبد پدید آوردی و در آن جان و روان بنهادی و از مَنِش ِنیکِ خویش در پیکرها، روشنایی ِشناختِ نیک و بد بخشیدی و نیرویِ کار و آموزش هایِ درست، ارمغان نمودی تا آنکه هر کس آزادانه دین و آیین خویش را برگزیند (يسنا، بخش 31 )؛»
در اين آيه آزادي انسان به نهايت درجه مي رسد. به باور من اگر هزار بار هم اين آيه را بخوانيم باز هم كم است. در اينجا نخست مي گويد كه خداوند نيروي گزينش و انتخاب و نيروي شناختن خوب و بد را در انسان نهاد و پس از آن مي گويد كه اين اختيار براي آن است كه هر كس آزادانه دين خود را انتخاب كند. آزادي اديان كه پس از هزاران سال به دنبال آنيم در دين زرتشت به اوج خود مي رسد. به جرات مي توانيم ادعا كنيم كه دين زرتشت نماد آزادي و آزادگي است و هيچ ديني تا اين اندازه به آزادي، اين واژه اَشوک (مقدس)، ارج نگذاشته است؛
«منم زرتشت ، که برمی خوانم اینک بزرگان و سران خان و مان ها، روستاها، شهرها و کشورها را که برابر این دین اهورایی زرتشتی بیندیشند و آنگاه اندیشه ها را به گفتار و کردار درآورند (يسنا، بخش 8 )؛ »
در اين آيه مي بينيم كه زرتشت به انسانها پیشنهاد مي كند كه در مورد هر چيز و حتي دين زرتشت، نُخست بينديشند و سپس کار كنند و بدون انديشه هيچ چيز حتي دين خود او را نيز نپذيرند؛ بشنوید به گوش هوش آموزش هایم را ، به داوری خرد بسنجید و با منش روشن به ژرفا بنگرید پیش از آن که از میان دو راه نیک و راه بد يكي را برگزینید .

پند ها و آموزهای اشو زرتشت اسپنتمان

خوشبخت کسی است که خوشبختی دیگران را فراهم سازد ( زرتشت - اشتودگات – یسنای 43)
انسان در گزینش خوب و بد زندگی اش آزاد است . هر زن و مردی بایستی بهترین گفتار را بشنوند و مسیر خویش را در زندگی برگزیند . ( زرتشت – یسنای 30 )
بهشت و دوزخ ما در این جهان در دستان خود ماست . نیکی پاسخ نیکی است و بدی سزای بدی . بازده-یِ زندگی ما برآیند رفتار ماست . ( زرتشت – یسنای 30 و 31 – بند 11 - 10 )
خویشکاری (وظیفه) هر آدمی در زندگی اش کار و کوشش و آبادی و پیشرفت جهان است . ( زرتشت – یسنای 34 – بند 14 )
هر کس باید بیاندیشد که کیست ؟ از کجا آمده است و برای چه در این جهان زندگی میکند ؟ ( زرتشت – یسنای 43 – بند 7 )
خداوند این جهان زیبا را برای شادی آدم در راه نیک آفریده است . ( زرتشت – یسنای 43 – بند 6 )
کسانی در زندگی سرافراز و آسوده خواهند زیست که در زندگی به ندای وجدان درونی خویش گوش فرا دهند و آن را ارج نهند . زیرا وجدان درونی همه انسانها آنها را به سوی کردار نیک رهنمایی میکند . ( زرتشت – یسنای 45 – بند 5 )
آن آدمیکه آدم گمراهی را ببیند و او را با دانش و خرد خویش راهنمایی نکند در ردیف گناهکاران است . ( زرتشت – یسنای 46 – بند 6 )
آدم به هر چه که اراده کند خواهد رسید . اندیشه آدمی سازنده زندگی اوست . ( یسنای 48 – بند 4 )
بهترین زندگی دو جهان برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را الگویِ زندگی خویش کنند . ( زرتشت – یسنای 51 – بند 15 )
همسری را که برای دخترت برگزیدی به او بشناسان ولی گُزینش فرجامین را به دست خودش بسپار . ( زرتشت - یسنای 53 – بند 3 )


برگرفته از پایگاه آریارمن

هَشدار مهندس حشمت طبرزدی به کودتاچیان


سومین تهدید برای من و خانواده ام طی 6 روز گذشته


طی 6 روز گذشته سومین تهدید را از نیرو های امنیتی رژیم آدمکش، متجاوز، ضدبشری و قرون وسطایی اسلامی حاکم بر ایران دریافت کردم. در تهدید اول، دامادم را به دفتر پیگیری وزارت اطلاعات واقع در خیابان صبا احضار کردند. به زودی دریافتند که این تهدید کارساز نبود.
نوبت دوم احضاریه ای مجعول از اجرای احکام زندان اوین پشت در خانه ام انداختند که به من بفهمانند که بدون دادگاه نیز می شود حکم صادر کرد و سپس به دنبال اجرای آن بر آمد. اما نیک می دانند که زندان برای مبارز همچون آب است برای ماهی. پس با این ترفند نیز نمی توان طبرزدی را از میدان به در کرد.
امروز اما تهدید ضد انسانی و متناسب با شان رژیم سراسر جهل و تجاوز اسلامی را به نمایش گذاشتند. آن ها که مرتب تلفن خانه ی ما را کنترل می کنند می دانستند که دختر من که دوره ی پیش دانشگاهی را سپری می کند امروز آدینه باید بدون سرویس به مدرسه برود. در مسیر برگشت فردی رنو سوار با ریش و پشم و قیافه ی آدم های متجاوز و آدمکش، راه را بر فرزند من می بندد. او کارتی نشان داده و می گوید که نگران نباش از دادگستری هستم. رشته ی ریاضی می خوانی؟شنیده ام که درست هم خوب است. بیا بالا نترس چند تا سوال ازت دارم؟
او مدعی می شود که آموزشگاه دارد و می تواند به او کمک کند که رتبه اش زیر صد باشد(!؟) این نیروی تحت امر ولایت، اصرار می کند که فرزند من را سوار اتومبیل کند که موفق نمی شود. چون دختر طبرزدی مثل خودش شیر است و نه شیره ای قاتل و آدمکش. او هراسان به خانه آمد و ماجرا را برای ما بازگو کرد.امروز دریافته ام که نیرو های ولایت فقیه خانه به خانه به دنبال مبارزین و مخالفین افتاده اند تا آن ها را به وحشت بیندازند و یا از آن ها انتقام بگیرند. چند روز پیش از خانم ستوده شنیدم که با خانواده ی شیرین عبادی نیز چنین کرده اند.
بسیار خوب! ولی اجازه دهید تا من به خامنه ای و نیرو های تحت امر او بسیار شفاف سخن بگویم. پیش از این هم گفته ام و یک باردیگر نیز تکرار می کنم. زن و بچه ی من، آبروی من ،جان من و هر آنچه دارم فدای ایران و مردم ایران. دیشب یکی از زنان شیردل ایرانی از ترکیه با من صحبت می کرد. او اینک یک پناه جو است. از کسانی است که در زندان خامنه ای و توسط نیرو های تحت امر او از 30 خرداد به مدت چندین روز مورد تجاوز قرار گرفته است. وقتی با من سخن می گفت گریه به او امان نمی داد. به او گفتم :عزیزم، خواهرم،شرافتم، افتخارم، تو را مورد تجاوز قرار داده اند. اما تو گریه نکن. مثل کوه باش و افتخار کن که بهترین سرمایه ات که همانا ناموس و عصمت و پاکی ات بوده است را برای ایران و ایرانی از تو گرفته اند. تو افتخار ایران هستی. پس قوی باش و گریه نکن. می گفت که دو فرزندم را در ایران جا گذاشته ام و شوهرم را که حتا نمی داند چه بلایی بر سر من آورده اند.من در عین حالی که از درد این زن با شرافت ایرانی به خود می پیچیدم اما به افتخار و شرافت او رشک می بردم. شرافتی که با چنین هزینه ی سنگینی به دست آورده است. او با صدای امریکا نیز صحبت کرده که در شرایطی که خودش لازم بداند آن مصاحبه پخش خواهد شد تا خامنه ای به حکومت خود و نیرو های تحت امرش ببالد!اما من سخنی با نیرو های تحت امر ولایت دارم. البته حساب ،اکثریت بسیجی ها و سپاهی ها و امنیتی ها را که می دانم آدم های ایرانی و با شرافتی هستند را از آن اقلیت مزدور و آدمکش و متجاوز جدا می کنم. به آن ها می گویم اگر فرزندان و همسر و بستگانم را یکی یکی در پیش چشمانم سر ببرید یا به آن ها تجاوز کنید، به شرافت انسانیت و ایران دست از مبارزه بر نخواهم داشت. پس خود را برای هر جنایتی آماده کنید و آماده هستم. سر راه یک دختر بچه که می دانید همه ی فکر و ذهن او درس است و شاگرد ممتاز مدرسه اشان است را بیهوده نگیرید. این بار ناگهانی بر سر او بریزید او را با خود ببرید و آن چه در شأن خودتان است و با زنان و دختران ایرانی انجام دادید با او هم انجام دهید و جسم نیمه جان او را در خیابان رها کنید تا من بیایم و با افتخار او را جمع کنم.

سخنی نیز با مردم عزیز میهنم دارم.

عزیزان با شرافت. فرزندان کوروش بزرگ.انسان های با شرافت. من روز 16 آذر ماه ساعت 5 پس از ظهر به همراه هزاران جوان و دانشجوی شما در دانشگاه تهران خواهم بود. من دست و پای شما زنان و مردان با شرافت ایرانی را می بوسم. شما را به شرافت و انسانیتی که دارید سوگند می دهم که 16 آذر فرزندان و پدران و مادران خود را تنها نگذارید. من اگر تا آن روز بودم و در زندان نبودم همچون روز قدس و 13 آبان در خیابان خواهم بود.
می دانید که این آدم خواران برای پول نفت و برای ثروت هایی که گرد آورده اند و برای حفظ باند های قدرت و جنایت ، دست به هر اقدامی می زنند تا شما مردم در روز 16 آذر از خانه بیرون نیایید. بیایید و یک بار دیگر تصمیم گرفته و سواره و پیاده به سوی دانشگاه تهران و در شهرستان ها به سوی مکان هایی که مبارزین مشخص می کنند، هجوم ببریم و آدمکش ها را مایوس کنیم. باید ایران از دست این آدم خواران رها شود.
سخنی نیز با اصلاح طلبان و روحانیان دارم.

این بلا را شما ها بر سر ایران آوردید و اینک خود نیز گرفتار شدید. از زندان و کتک خوردن و آبرو دادن نهراسید. از کروبی و منتظری و صانعی و موسوی و خاتمی و دستغیب ها بیاموزید. بیایید و یک صدا مردم را به تظاهرات مسالمت آمیز دعوت کنید و خود نیز در آن شرکت کنید. با این کار خود، آبروی از دست رفته ی اسلام و شیعه را ممکن است تا حدودی جبران نمایید. کاری کنید که در فردای پیروزی ملت ایران، در این مملکت آخوند کشی و مسلمان کشی به راه نیفتد. امروز و پیش از این تهدید جدید، با همسرم که فردی عمیقا مذهبی، غیر سیاسی و مسالمت جو است صحبت می کردیم. من به او می گفتم با این کار ِخامنه ای و دار و دسته اش تا ابد اسلام از ایران رخت بر خواهد بست. او به من می گفت که آدم از این ها وحشت دارد. از مامور ساده ی دادگاه تا بازجو و بالاتر هایشان. خدا کند آدم به دست این ها نیفتد. دیدم خودش با خودش می گفت باید همه ی این ها را کشت! او آدمی است که دل کشتن یک مورچه را نیز ندارد.اما مراجع تقلید شیعه و برخی علمای غیر حکومتی و انسان های متدین باید به هوش باشند که تا کنون نیز زمان گذشته است. پیروان ولایت فقیه ،قمه به دست به جان مردم افتاده اند. در روز 13 آبان در جلوی چشم ملیون ها ایرانی و ملیون ها غیر ایرانی، دختران و زنان و پسران ایرانی را انگونه اماج توهین و باتوم و مشت ولگد قرار دادند. ولی سردار نقدی غیر ایرانی آدمکش که اخیرا حضرت ولایت او را به سرداری بسیج مفتخر کرده اند، می گوید که ما هنوز سرکوب نکرده ایم. فقط لباس یکی دونفر پاره شده است!؟ ای اف بر ما ایرانیان که یک غیر ایرانی این گونه تحقیرمان کند!
به شرافت ایرانی و به حقیقت انسانی، بنای تحریک و تهدید و پرگویی ندارم. من آدم به شدت مسالمت جویی هستم. اما نیک می دانم که اگر در شرایط کنونی که این اژدهای هفت سر و این ضحاک زمان را زخمی کرده ایم، کوتاه بیاییم به بلای بزرگ و جبران ناپذیر گرفتار خواهیم شد.
زنده باد آزادی-برقرار باد دموکراسی-گسسته باد زنجیر استبداد.حشمت اله طبرزدی/ادینه/6/آذر ماه/1388/خورشیدی[تاريخ مطلب: ششم آذر ۱۳۸۸ برابر با بيست و هفتم نوامبر ۲۰۰۹

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

پیش بسوی سازماندهی ایستکاری های (اعتصاب های) سراسری،


خشایار رخسانی

چکیده:

جُنبش سبزجامگان تنها تا پایان امسال این ژایش (فرصت) را دارد تا با پایورزی ها و ایستادگی هایِ شهروندی در برابر کودتاچیان، به یک دگرگونی ساختاری در کشور دستیابد، زیرا با پایان پذیرفتن مُلِشی (مهلتی) که کشورهای باختر برای زُدایش (برطرف کردن) گرفتاریِ اتمی شان با حکومت اسلامی به این حکومت داده اند، شایمندی (احتمال) آروایش هایِ (تحریم هایِ) سخت تر و یا تازش رزمی به کارخانه های اتمی بسیار زیادتر خواهد شد. این چنین نِهِشتی (وضعیتی) به سود کودتاچیان و به زیان سبزجامگان خواهد بود و میتواند زمینه ها و بهانه های بسنده را برای سرکوب فرجامین جُنبش سبزجامگان و خاموشی آتش آن، بدست کودتاچیان دهد. برایِ پیشگیری از اینچنین پیشآمدی، سبزجامگان چاره ای بجز آغازیدنِ ایستکاری هایِ (اعتصاب های) سراسری برای سرنگونیِ ِزودبهنگام ِدولت کودتا ندارند.

سرآغاز:

سبزجامگان و ایرانیان آزاده! هر چه که به پایان سال جاری ترسایی نزدیکتر میشویم، زمان بیشتر به زیان جنبش سبزجامگان خواهد گُذشت. زیرا کشورهایِ باختر تا پایان امسال به دولت کودتایِ احمدی نژاد مُلِش (مُهلت) داده اند تا دولت کودتا گرفتاری اتمی خود را با آنها در چهارچوب پیمان نامه های جهانی به زُداید. اگر جُنبش سبزجامگان نتواند تا پایان امسال با فشارهایِ خیابانی و دست زدن به ایستکاری ها (اعتصاب ها)، ترازداریِ (اقتصاد)، دولت کودتا را زمینگیر و آن را سرنگون کند، در سال آینده هر گونه درآمیختگی کشورهای باختر چه از راه آروایش هایِ (تحریم های) سخت تر ِترازداریک (اقتصادی) و چه از راه تازش رزمی به کارخانه های اتمی حکومت، سرنوشت جُنبش را به پژمرگ (خطر) خواهد افکند و رویدادها را به سودِ کودتاچیان به پایان خواهد رساند. از اینرو جنبش سبزها، زمان ِزیادی برای رسیدن به دگرگونی های ساختاری در کشور در دست ندارد. اگر تنها راهبند برپایی دمکراسی در ایران دولت کودتای احمدی نژاد است و اگر تنها راهکار برای پیشگیری از شّر یک جنگ خانمانسوز جهانی و اتمی، سرنگونی این دولت کودتاست که آهنگ ساختن بمب اتمی را در سر میپروراند، پس بیاید زمان مانده را از دست ندهیم و از همین امشب همه-ی خَرَد و اندیشه های خود را در راه چاره اندیشی برای سازماندهی ایستکاری هایِ ( اعتصاب های) سراسری، بکاربگیریم. زیرا برپایی ایستکاری هایِ سراسری یگانه راهی هست که به سرنگونی دولت کودتا می سرانجامد. تا زمانیکه کودتاچیان به سرچشمه-یِ بیکران چاه هایِ نفت دسترسی دارند و میتوانند نفت بفروشند و کارمُزدِ چماقدارانشان و نیروهای سرکوبگر را با دلارهای خونین پرداخت کنند، نخواهیم توانست تنها با راهپیمایی و گردهمایی های پَتکارشی (اعتراضی) آنها را از تخت فرمانروایی به زیر بکشیم. از اینرو همکنون و در این گامه (مرحله) از مبارزه، سازماندهی ایستکاری هایِ (اعتصاب های) سراسری، بُنیادی ترین گرفتاری است و دیگر گرفتاری ها در سنجش با آن، گرفتاری های شاخه ای میباشند. در این پیوند هر دیدگاه، راهکار و نگر ساده که هوادارن جُنبش به آن دسترسی پیداکنندَ، میتواند، راهگشایِ این گرفتاری شود. از اینرو از شما درخواست میبشود که از درمیان گذاردن دیدگاه های خودتان با دیگر یاران و بازتاب آن در تارکده (اینترنت) خودداری نکنید. اگر هر یک از هواداران جُنبش سبز آماده نباشد به اندازه-ی توانش خویشکاری (مسئولیت) بپذیرد و در پی یافتن راهکاری برای ادامه-ی مبارزه باشد، باید که بیگُمان باشد که از آسمان نیز کُمکی نخواهد رسید.


۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

پیشنهادی به کَدبان رضا پهلوی: «ایران ازآنِ همه-یِ تیره هایِ ایرانی»


خشایار رُخسانی


چکیده:

پیروزی جُنبش سبز آزادیخواهی مردم ایران به گُستردگی و فراگیر شدن آن در میان همه-ی پَشک های همبودگاهی (طبقات اجتمایی) و تیره هایِ ایرانی بستگی دارد. برای فراهم آوردن زمینه های هنبازی (مشارکت) همه-ی تیره هایِ ایرانی در جُنبش، باید که در آنها این سُهِش (احساس) را زنده کرد، که ایران ازآن همه-ی ایرانیان است. و سامه-ی (شرط) این کار هم این است که تیره های ایرانی بتوانند خودشان را در یک ایران مردمسالار به شیوه-یِ اِرمانیک اُستانی (فدراتیو استانی) اداره کُنند.

سرآغاز:

با درود به کدبان رضا پهلوی،
زادروز شما را با اندکی درنگ به شما شادباش میگویم و آرزوی تندرستی و بهروزی برای شما دارم.
با این نامه میخواستم پیشنهادی به شما بکنم که شاید بتواند راهگشایِ گرفتاریِ مردم ِایران برایِ پایان دادن به کابوسی باشد که سایه-ی بدشگونش در سه دهه گذشته، تنها پیام آور ترس و مرگ در این کشور بوده است.
نُُخست میخواهم از پُشتیبانی خَردمندانه-یِ شما از جنبش سبزجامگان ایران سپاسگذاری کُنم زیرا همبستگی شما از جُنبش بگونه ای هُشکارانه انجام گرفت تا شکافی در میان هواداران آن نیاندازد. و سپس ویژگی آزادمنشی و مردمسالار بودن شما را ستایش کُنم که میتواند در این هنگامه-ی سُهَنده (حساس) از گُذشتهنگاری کشور ما، نغش برجسته و سازنده ای در چرخش ِسرنوشتِ کشور به سوی برپایی یک ساختار مردمسالار، بازی کند.
پایندگی و پیروزی جُنبش سبز آزادیخواهی مردم ایران بستگی به گُستردگی دامنه و روشن نگه داشتن افروزه-ی آن، دارد. برای هرچه فراگیرتر و گُسترده تر کردن جنبش ِسبزجامگان، نیاز هست که سوایِ شهروندان تهران و شهروندان شهرهای بُزرگ کشور، همه-ی تیره هایِ ایرانی از عرب ها گرفته تا ترکان، کُردها، بلوچ ها و پارسی زبانان در این جُنبش، کوشا به هُماسند (شرکت کنند). و بیگمان سامه-ی (شرط) هَنبازی (مشارکت) همه-ی تیره هایِ ایرانی در این جنبش نیز این خواهد بود که آنها پاسُخ به خواسته هایِ مردمسالارانه و هاگ های (حق های) شهروندی خود را در هدف جُنبش بازیابند. از اینرو، همکنون زمان آن فراسیده است که این سُهِش (احساس) در همه-ی تیره هایِ ایرانی زنده شود، که کشور ایران ازآن همه-ی ایرانیان است؛ با پذیرش یک ساختار اِرمانیک اُستانی (فدراتیو استانی) برای اداره-ی کشور ایران در آینده، این شایش (امکان) برای همه-ی تیره های ایرانی فراهم خواهد شد، تا آنها در آینده، دولت ها و مَهِستان های (مجلس های) بومی خودشان را داشته باشند و بتوانند به شکوفایی زبان ها و فرهنگ های بومی و ترازداری (اقتصاد) خود در یک ایران مردمسالار به پردازند، و این درهالی خواهد بود که زبان پارسی زبان بُنیادین و رَستادی (رسمی) کشور برای پیوند دادن همه-ی تیره هایِ ایرانی به یکدیگر پابرجا خواهد ماند و همچنین در کنار آن برای آشنا شدن همه-ی تیره های ایرانی با فرهنگ یکدیگر، فراگیری دیگر زبان ها و آیین هایِ بومی در سراسر دبستان ها، دبیرستان ها و کانون های آموزشی کشور، خویشکاری (وظیفه-ی) هر شهروند ایرانی خواهد بود. در اینچنین ساختاری همه-ی تیره های ایرانی گرفتاری های اندرونی خود را خودشان بدون وابستگی به دولت میانک (مرکزی)، کارپردازی خواهند کرد، که برپایه-ی پیمان نامه های جهانی درهماهنگی با گرامیداشتِ هاگ هایِ آدمی (حقوق بشر) انجام خواهند گرفت. و این درهالی ست که برنامه ریزی هایِ کلان کشور همچون کارهایی که به امور جهانداریک (سیاست خارجی) و رهبری و سازماندهی ارتش ِمیهنی پیوسته هستند، از کارها و خویشکاری های نهادین دولت و مَهِستان میانک با درنگریستن به ناوابستگی این نهادها به یکدیگر خواهند بود. با آنکه در فردای پیروزی، سرنوشتِ ساختار کشورداری برای آینده-ی ایران، سرانجام از راه یک همه پرسی نشاخت خواهد شد (تعیین خواهد شد)، که آیا کشور برپایه-یِ یک سامان جمهوری مردمسالار یا پادشاهی پارلمانی سررشته داری شود، ولی برای خشنودی همه-ی تیره های ایرانی و هَنبازی (مشارکت) گُسترده-ی آنها در جُنبش سبز آزادیخواهی مردم ایران، راهکار ِاداره-ی کشور از راه یک ساختار اِرمانیک اُستانی (فدراتیو اُستانی) باید که همین امروز برنهاده شود و پابرجا بماند.
به پاس جایگاهِ مَهَندی (مُهمی) که شما در گُذشتهنگای ایران از آن برخوردارید و آوازه-ی خوشی که در میان مردم ایران دارید، تنها کسی هستید که میتواند، با پایندانی دادن در پیگیری این برنامه، همه-ی تیره های ایرانی را در جنبش سبز با هم همبسته کند.
با ارجمندی

زنده و تندرست باشید
خشایار رخسانی
‏دوشنبه‏، 2009‏/11‏/16


یادی ازِ استاد ابراهیم پورداود، پدر ایرانشناسی نوین و فردوسی زمان


دکتر جلیل دوستخواه
یادی از استاد ابراهیم پورداود به هنگام ِ سي و نهمين سال ِ خاموشي ي خُسران بار او
کارنامه و مَنِش و کنِش ِ استاد ابراهیم پورداود

چکیده:

کمتر کسی است که با نام اُستاد ابراهیم پورداود آشنایی داشته باشد، با آنکه پیشکاری این فرزانه-ی ایرانی برای بازشناسی فرهنگ و کیستی فراموش شده-ی ایرانیان در ایران باستان و بارور کردن زبان و فرهنگ ایرانیان، نغش برجسته ای در فرهنگ و ادب این کشور دارد که با فردوسی سنجش پذیر است. ولی شوربختانه کشور ایران تا آن روز که ارزش کار بُزرگان ِادب خود را بشناسد راه درازی را در پیش دارد. بیگانگی ایرانیان با بُزرگان ادب خود نه تنها در زمان فردوسی پایان نمی پذیرد که از خاکسپاری او در گورستان مسلمانان پیشگیری کردند، ونکه (بلکه) امروز نیز ایرانیان به اندازه ای با کارهایِ استاد ابراهیم پورداود و زاوری هایی (خدمت هایی) که او برایِ نمایان کردن کیستی ایرانی انجام داد، بیگانه هستند که هتا از نامگُذاری یک خیابان بنام او در زادگاهش، رشت، خودداری میکنند. مردمی که به فرآورده های دانشیک و فرهنگی ِ بُزرگان ادب و فرهنگ خود بهایی نمی بخشند، ناگُزیر خواهند بود که برای همیشه چاره-ی گرفتاری های خودشان را در چاه چمکران جستجو کنند.

سرآغاز:


ابراهیم پورداود (رشت، 15 اسفند 1264– تهران، 27 آبان 1347،) پس از گذراندن دوره­های آموزشی­ی نخستین در زادگاهش، به یک مدرسه­ی سنّتی در حوزه­ی دینی رفت تا درس دین و فقه بیاموزد. امّا دیری در این حال و هوا نماند و آن سودا را از سر بیرون کرد و سپس برای پیگیری­ی آموزش، رهسپار بیروت شد که در آن زمان به سبب ِ بودن ِ آموزشگاههای اروپایی در آن جا، دروازه­ی جهان ِ باختر به شمار می­آمد و برخی از خانواده­های توانا و پویا و پیشرو و آینده­نگر میهنمان، فرزندانشان را بدان­جا می­فرستادند. ولی در آن­جا نیز دیری نپایید و سرشت ِ بلند پرواز و جُستارگرش، پیش از جنگ جهانی­ی یکم، او را به اروپا کشانید.
پورداود، نخست در فرانسه دانشجوی رشته­ی حقوق شد؛ امّا در سفری که به آلمان کرد، به سبب ِشرایط ِ زمان ِ جنگ، نتوانست از آن کشور بیرون رود و ناگزیر از درنگی درازمدّت در آن جا شد. او که از اوان ِ نوجوانی دلی پُر از مهر و سری سرشار از سودا و شور ِ ایران­دوستی داشت و تا بدان هنگام، نتوانسته بود رهرو ِ آگاه و پی­گیر این راه شود، پیرامون آلمان را که با کارهای والای ِ دانشمندان ایران­شناس در دانشگاهها و پژوهشگاههایش پایگاه بزرگ ِ ایران­شناسی در جهان ِ آن روز بود، به درستی مناسب ِ آرمان بلندِ خویش شناخت. او ژایش (فرصت) ِ ماندگارشدن ِ از روی ناگزیری در آن سرزمین را غنیمت شمرد و همه­ی توش و توان و کوشش ِ خویش را بدین کار گماشت و آموزش و پژوهش در گاهان ِ زرتشت و بخشهای ِ پنجگانه­ی اوستای ِ پسین را که کهن­ترین سرودها و نسک های (کتاب های) برجامانده از ایرانیان باستان هستند، هدف بُنیادین و دستور کار خویش کرد. از آن پس، سالهای دراز با برخورداری از دانش و دستاوردهای ارزشمند پژوهندگان نامدار آن کشور به کار پرداخت و سپس برای نخستین­بار، آموخته­ها و پژوهیده­های خود را به زبان مادری­اش برگردانید. او در دهه­های پس از آن و تا هنگام ِخاموشی­اش، دفترهای گزارش و یادداشت­هایِ گاهان و اوستای نو را نخست در هندوستان و بعد در ایران پراکنده کرد و پس از سده­ها، جای تُهیِ بزرگی را در زبان فارسی پر کرد.
آوازه­ی کوشش و کنش ِ والای پورداود، در اندک زمانی به همه­ی جهان ایرانی و دل­بستگان به فرهنگ باستانی­مان رسید. پارسیان هندوستان – بازماندگان ِ زرتشتیان ِ گریخته از زادبوم و پناه جسته در آن سرزمین ِ خاوری پس از تازش ِِ تازیان به ایران و فروپاشی­ی دولت ساسانیان – در سال 1304 (1925 میلادی) پورداود را به هند فراخواندند و بزرگداشت شایسته­ای از وی به کار آوردند. او – که تا سال 1307 درهندوستان ماند – فرصتی زرّین یافت که با برخی از خاستگاه­های اَپَرماندیِ (سنّتی­ی) ِ گاهان­شناسی و اوستاپژوهی آشنا شود و با شماری از دانشوران پارسی، در زمینه­ی کار ِ خود گفت و شنود و داد و ستد ِ اندیشگی داشته باشد و دامنه­ی گسترده­تری به پژوهشهایش ببخشد.
در همین سفر بود که چاپخش ِچند بخش از گاهان و اوستای نو را با پشتیبانی و دهش ِ میزبانان خود آغاز کرد. کاری که آن را پس از بازگشتش به ایران در سال 1316، در تهران پی گرفت.
استاد پورداود در سال 1307 از بمبئی به آلمان بازگشت و کارهای پژوهشی­اش را با دامنه­ای فراخ­تر ادامه داد. وی در سال 1311 (1932 میلادی) به فراخوان رابیند رانات تاگور، شاعر نامدار ِ بنگالی، برای تدریس ِ فرهنگ ایران باستان در دانشگاه ِ وي ويسو بهاراتي در شانتی نیکیتان – که تاگور خود بنیادگذار آن بود – بار دیگر به هندوستان سفرکرد و دو سال دیگر را در آن جا گذراند. در مدّت این سفر، تاگور جشن ِ گلریزان شکوهمندی برای ارج­گزاری­ی کوشش ایران­شناختی­ی پورداود برگزار کرد و پارسیان هند نیز او را به آیین ِ "یزِشْن" – که جُز زرتشتیان بدان راه ندارند – فراخواندند و باشندگی اش را گرامی داشتند. [ به جز وی، تنها سه تن ِ دیگر که زرتشتی نبودند، به چم (یعنی) دانشمندان ِایران شناس و اوستاپژوه باختری، هوگ آلمانی، جکسن آمریکایی و منان فرانسوی، بدین آیین راه یافته بودند].
استاد در سال 1313 از بمبئی به آلمان بازگشت و کار خویش را دنبال کرد. امّا در سال 1316، هرچند هنوز کارهای ناتمامی در زیر دست داشت و نیازمند به بهره­گیری از دستاورد دانشمندان آلمانی بود، ناگزیر شد که به تهران بازگردد و در آن جا در نِهِش (وضع) بسیار دشواری به کار بپردازد. با این همه، از بهر پشتکار، کوشش و اراده­ی نستوهش توانست کمبودها و تنگناها را پشت سر بگذارد و خویشکاری­ِ (وظیفه-ی) شگرفش را به سرانجامی سزاوار برساند.
دانشگاه تهران که در هنگام بازگشت پورداود به میهن، تازه دو سه سالی از گشایش آن می­گذشت، با پذیرفتن ِ سزاوار ِ پایگاه ِ دانشی و پژوهشی­ِ او، کرسی­ِ استادی­ِ ادب و فرهنگ باستانی­ِ ایران را بدو سپرد. وی درجایگاه بنیادگذار دانش ِشناخت ِ ایران باستان، از آن زمان تا پایان زندگانی­ِ برومندش، افزون بر پروردن ِ سدها دانشجو و پژوهشگر در این زمینه – که برخی از آنان سپس به استادی در همین رشته رسیدند – به کار ِ گزارش سرودها و نوشته هایِ کهن ِ برجامانده­-یِ ایرانی پرداخت و مانداکِ (میراث) ِ گرانمایه­ای را که سده­ها ناشناخته و دور از دسترس و فرورفته در غبار فراموشی مانده بود، از هزارتوهای رازآمیز بیرون کشید و به دانشگاه و پژوهشگاهها و نسکخانه های (کتابخانه­های) همگانی و سپس به خانه­های همه­ی ایرانیان کشانید و ارج و پایگاه والای آن را بر همه­ی دوستداران ایران آشکار گردانید.
پورداود در گزارش گاهان و اوستای نو، هیچ­گاه به دست ِ کم خرسند نشد و تا آن­جا که می­شد به پیش رفت تا هرچه بیشتر و رساتر بنویسد و ژرفانگری و کنجکاوی کند و گوشه و کنارهای درونمایه­ی سخن را روشنی بخشد. یکی از سودمندترین و آموزنده­ترین سویه­های کار ِ او این بود که در تنگنای ِ خاستگاهها و پشتوانه­های برجامانده و یافتنی از ایران ِباستان نماند و همه­ی تاریخ و فرهنگ و ادب ِ هزاره­ی واپَسین را نیز – که فرآورده­هایش بیشتر و یافتنی­تر بود – در چشم­انداز ِ خویش جای داد. استاد پورداود راه ِ پیموده­-یِ بزرگان اهل اندیشه و فرهنگ ایران در سده­های نزدیک­تر به روزگارش را با گُذشتِ زمان و گِواک (مکان)، گام به گام درنوردید و در هر جا که نشان ِ پایی از روزگاران ِ سپری شده­ی کهن یافت، آن را با ارزش شمرد و گرامی داشت و پیوند ِ آن را با بُنیادها و سرچشمه­ها در هزاره­های دور دریافت و آفتابی کرد. استاد پورداود در این رهگذر دهها نسک (کتاب) گُذشتهنگاری و دیوان چامه (شعر) را (خواه به فارسی، خواه به عربی) کاوید و سدها نمار (اشاره) و بیت و عبارت را از آنها برگرفت و در بافتار ِ گسترده­ی گزارش خود گنجانید تا خواننده دریابد که سرچشمه­یِ سرچشمه­ها در کجاست. از این دیدگاه، می­توان گفت که او نه تَرجُمان (مترجم) یا گزارشگر ساده­ی سرودها و نوشته هایِ برجامانده­ی دیرینه، ونکه (بلکه) فراهم­آورنده و سامان­بخش ِ پاره­های پراکنده و ازهم گسیخته­ی فرهنگ ِ پریشان شده­ی ِ میهن خویش بود. او در این کنِش ِ والایش، شاگرد ِ فردوسی­ی بزرگ بود و پا بر جای پای استاد ِ توس گذاشت و اگر چه حماسه­ای نسرود، هزاره­ای پس از او، گزارشی حماسه­گونه از مرده­ریگ (میراث) فرهنگی­ی نیاکان، به هم میهنانش پیشکش کرد. او نخستین کسی بود که در گستره­ی پژوهش، توانست دیوار ِ میان ِ دو بخش ِ پیش و پس از اسلام ِ تاریخ ایران را فروریزد و به ایرانیان ِ این روزگار و آیندگان نشان دهد که پیشینه­ای نه تنها هزارساله، بلکه هزاران ساله دارند و صدها گوهر ِ شبچراغ در گنج شایگان نیاکانشان نهفته است.دوره­ی گزارش گاهان و اوستای ِ نو ِ پورداود، فرهنگنامه یا دانشنامه­ی گُذشتهنگاری و ادب کیش ِ مزدا­پرستی از آغاز تا روزگار ِ وی به­شمار می­آید که هرچند پاره­ای از داده­های آن در پژوهش­های پسین و با دست­یابی­ِ پژوهندگان به پشتوانه­هایِ نویافته، گونه و بازگُفت (روایت) بهتر و رساتری یافته است، ارج ِ پژوهشی­اش به شَوَندهایِ (علت های) بسیاری همچنان برجاست. این گزارش، خود سرچشمه­ی بزرگی است برای کوشش­های پسین ِ شاگردان و رهروان ِ راه ِ فرخنده­ی استاد. برای نمونه، نسک (کتاب) ِ بسیار ارجمند ِ دوجلدی­ِ مزدیسنا و ادب ِ پاارسی، نوشته-ی ِ استاد ِ زنده یاد دکتر محمّد معین، پی­گیری­ِ سزاوار ِ راه ِ استادش، پورداود به­شمار می­آید.دستاورد ِ پورداود، تنها دوره­ی گزارش گاهان و اوستای نو نیست. چندین نسکِ دیگر و نیز دهها گفتار ِ جداگانه که همه با بُنمایه­ها و درونمایه­های ِ فرهنگی­ ِ ایرانی سر و کار دارند، از دیگر نوشته­های او به­شمار می­آیند. (برای آشنایی با کارنامه­ی فرهنگی – ادبی­ِ استاد و زندگینامه­ی گسترده­ی وی، نگا. یادنامه­ی پورداود، فراهم آورده­ی دکتر محمّد معین در دو جلد به زبانهای فارسی و اروپایی، تهران - 1325، پیشگفتار ِ پوراندخت­نامه (دیوان ِ چامه های استاد )، بمبئی - 1306، دیباچه­ی مرتضی گُرجی بر نسک ِ اناهیتا، پنجاه گفتار ِ پورداود، امیرکبیر، تهران -1343، نوشته­ی نگارنده­ی این گفتار با عنوان ِ کارنامه­ی ِ هشتاد سال زندگی در ماهنامه­ی پیام نوین، 7: 12، تهران - اسفند ماه 1344 و نوشته­ی همو با عنوان ِ سال­شمار ِ زندگی ِ پورداود در ماهنامه­ی راهنمای ِ کتاب، 11: 9، تهران - دی ماه 1347.)* * *

دکتر جلیل دوستخواه، پژوهشگر برجسته ی تاریخ و فرهنگ ایران


آشنایی­ی من با کارهای پورداود از دهه­ی بیست آغاز شد که در زادگاهم اصفهان، دانش­آموز دبیرستان بودم. در آن سالها انگیزه­ای نیرومند و پرشور مرا به درنگ نکردن در چهار چوبِ دینی­ِ خانوادگی و جُستار در چگونگی­ همه­-یِ کیشهای رایج در پیرامون زندگی­ام واداشته بود و سالها در این سودا بودم. برای دریافتی از کیش زرتشتی، نخست به جزوه­هایی از ارباب کیخسرو شاهرخ، از جمله آیینۀ مزدیسنی – که بیشتر جنبه­ی آوازه­گری و راهنماییِ فراگیر (کلّی) و آشناگردانی با برخی از آیینها و نیایشهای آن کیش داشت – روی آوردم. ولی آن گونه نوشته­ها، تشنگی­ِ مرا فرو نمی­نشاند تا این که در نسکخانه­ی فرهنگ در خیابان چهارباغ اصفهان – که سالها عضو پر و پا قرص آن بودم – به یکی دو جلد از گزارش پورداود، چاپ بمبئی برخوردم و با همان خواندن شتابزده و نه چندان ژرفِ خود، احساس کردم که آنچه را در جست و جویش بوده­ام، یافته­ام. سپس دیگر دفترهای آن گزارش به دستم افتاد و گام­های شمرده­تر و سنجیده­تری به سوی گستره­یِ پژوهشهای استاد برداشتم و با برخی پرس و جوها آرام آرام توانستم در اندازه-یِِ نخستین کوششها، دریابم که "بیهوده سخن بدین درازی نَبُوَد!"
ده سالی به درازا کشید تا به دانشکده­ی ادبیّات دانشگاه تهران پذیرفته شدم. در روز ِ نام نویسی، هنگامی که در برنامه­ی درسی و فهرست نام های استادانم به نام ِ استاد ابراهیم پورداود برخوردم، سراپا شور و شوق شدم و همچون تشنه­کامی که داستانی از چشمه­سار شنیده باشد، چشم به راه رسیدن به آب ِ زُلال و گوارای ِ دانش و فرهنگ ِ استاد ماندم. چند روز پس از آن، در یکی از روزهای پاییز 1336 در نشستِ درس ِ اوستا حاضرشدم. سی نفری دختر و پسر دانشجو بودیم. استاد در بهنگام (سر ِ ساعت) با کیف ِ چرمی­ تا اندازه ای فرسوده­ای در دست، به اتاق درس درآمد. همه به آزَرِش (احترام) او از جای برخاستیم و او با چهره­ی پدرانه و مهربانش رو به ما کرد و سری به نشان همدلی و سپاس تکان داد و بفرماییدی گفت و بر کَتش (صندلی­اش) نشست. من و دیگر دانشجویان – که مانند من تا آن روز استاد را ندیده و تنها چیزهایی جسته گریخته در باره­ی او شنیده بودند – سراپا چشم و گوش بودیم. استاد کاغذهایی را از کیفش بیرون آورد و روی میز گذاشت و با لحنی گرم و پرمهر آغاز به سخن کرد و گهگاه نیز واژه­ای یا یادداشتی را از روی کاغذها می­خواند. بانگ دلاویز و شورانگیز او هنوز در گوش هوش و جانم وَر افکنده است (طنین افکنده است) و پژواک آن، شکوهمندترین سمفونی­ِ زندگی­ِ فرهنگی­ِ من است:
"... رو مَتاب ازین گنج ِ شایگان/ سر مَپیچ ازین پند ِ باستان/ راستی شنَو، راستی بخوان/ راستی بجو، راستی بگو/ خوان اَشِم وُهو، گو یتا اَهو/ گو یتا اهو، خوان اَشِم وُهو."


* * *


پیوند و پیمان ِ جان و روان ِ من با استادم ابراهیم پورداود، در همان نخستین نشست درس او – که کانون ِ مهر ِ فروزان ایران بود – استوار شد و نه تنها تا پایان زندگانی­ی سرشار و پربار او برقرار ماند که تا به امروز، از پس ِ پنجاه سال، نیز بر همان مدار مانده است. نشستهای درس ِ آن فرزانه­ی زمانه­مان، پیوسته این پیوند ِ پدر و فرزندی­ِ فرهنگی (و نه نسبت ِ ساده و خشک ِ استادی و دانشجویی) را میان ما ژرف­تر کرد تا جایی که دیدارهای ما از اتاق درس دانشکده، به نسکخانه­ی آسیم (عظیم) استاد در خانه­اش در خیابان آبان (از تخت جمشید به سوی شمال)، کوچه­ی پنجم کشید و تنها خاموشی­ِ دل آزار و اندوهبار او در آبان ماه 1347 به ظاهر توانست نقطه­ی پایانی بر آنها بگذارد؛ هرچند – به گفته­ی خواجه­ی شیراز – "آتشی که نمیرد، همیشه در دل ِ ماست."
هنوزچند ماهی از آغاز ِ درس استاد نگذشته بود که استاد با زیرکی دریافت که من برای گرفتن نمره و گواهینامه به دانشگاه نیامده­ام؛ ونکه (بلکه)تشنه­کامانه به سوی سرچشمه­ی دانش و فرهنگ گام در راه گذاشته­ام و از سراب سوزان زمانه در رنج و شکنج و گداز و گریزم. از این رو، یک روز پس از پایان درس، مرا به نزدِ خویش خواند و با رویکردی بسیار مهرآمیز، روز و تسویی (ساعتی) را نشاخت کرد (تعیین کرد) تا برای دیداری به خانه­اش بروم و نشانی­ِ خانه را به من داد. من که از این فراخوان گرم و پدرانه­ی استاد، سخت به شور آمده و احساس سرافرازی و سربلندی می­کردم، فراخوان استاد را با سپاس فراوان پذیرفتم و تا روز ِ دید و باز دیدمان، بی­قرار بودم و دم (دقیقه­) شماری می­کردم. روز و تسوی (ساعت) نشاخت کرده-یِ ( تعیین کرده­ی) استاد که رسید، خود را به در ِ خانه­ی استاد رساندم. زنگ در را فشردم. مرد ِ جوان ِ چهارشانه­ای در را به رویم گشود. (سپس دریافتم که خدمتکار استاد بود و مُراد نام داشت). پس از درود گویی، نگاهی گذرا به من کرد و گفت: "بفرمایید به درون، استاد در نسکخانه شما را می بیوسند (منتظر شمایند)." و خود از پیش رفت و مرا از پلکان ِ میان ساختمان به ایوان و از آن­جا به راهرویی که در ِ نسکخانه­ی استاد در سوی چپ آن بود، راهنمایی کرد.
وارد کتابخانه که شدم، استاد در پشت میز کارش، رو به روی پنجره­ی بزرگ ِ مُشرف به ایوان و اَسپانوَر (حیاط) خانه، نشسته بود. در برابر دو دیوار خاوری و باختری اتاق، گنجه هایِ پر از نسک از پایین تا بالا، دیده می­شد. سوی اپاختری (شمالی) اتاق، دهانه­ای بود به اتاقی دیگر که یک میز ناهارخوری­ بزرگ در میان آن جای داشت.
استاد با بزرگواری ازجای خود برخاست و کَتِ آزادِ کنارِ میزش را به من پیشکش کرد. از هر دری سخن گفتیم که البتّه همه در گستره­ی پژوهشهای استاد و آماجهای ایران­شناختی­اش قرارداشت و من همانا بیشتر گوش و چشم بودم تا زبان. ولی استاد که شرم پاشندگی و رودربایستی­ِ مرا دریافته بود، زمینه­ی سخنش را به­گونه­ای گسترد که مرا به کنار زدن ِ پرده­ی تکلّف و سخن گفتن و پرسیدن وادارد و به­راستی که این تدبیرش کارساز بود و زبان پرسشگر و جویای مرا گشود و استاد هم که آگاهانه همین را می­خواست، با شکیبایی و بردباری­ی هرچه بیشتر­ به پرسش­های من پاسخ گفت و یک گفت و شنود پُر و پیمان و بسیار سودمند را به سرانجام رسانیدیم. احساس بسیار گوارایی داشتم. به ماهی­ از آب دورمانده­ای می­مانستم که دستی ناگهان به جويبار آب زُلالی انداخته باشد.
آن دیدار ِ فراموش نشدنی، در فراسوی نشستهای درسی­ استاد در دانشگاه، برای من در حکم ِ آیین ِ پاگشایی به جهان فرهنگی و پژوهشی­ او و آغاز ِ رازآموزی­ِ راستین در کانون گرم ِ آموزش و پرورش وی بود و راه ِ پویش و کوشش را به رویم گشود.
در پایان آن دیدار، استاد رو به من کرد و گفت: "در ِ این کتابخانه همیشه به روی شما بازست. وقتهایی هم که من در خانه نباشم، می­توانید به این جا بیایید و از کتابها بهره بگیرید. به مُراد سفارش می­کنم که در را به روی شما بازکند."من که از مهر و دل­سوزی­ی استاد غرق در شور و غرور شده بودم، در پاسخ، گفتم:"بسیار سپاسگزارم؛ ولی برتری را در این میبیم که هرگاه نیازمند به بهره­گیری از نسکخانه شوم، با آگاهی رسانی پیشین و با باشندگی استاد، باشد تا از راهنمایی­های شما نیز برخوردار گردم."
استاد دیگر پافشاری نکرد و من هم تا آغاز سال 1342 که در تهران بودم، بارها با گاهی راسانی حضوری و یا درخواست تلفنی، به آن گنجینه­ی سرشار ِ اوستاپژوهی و ایران­شناسی روی آوردم؛ هر بار افزون بر بهره­گیری از کتابهای ارزشمند و گاه نایاب و یا کمیاب استاد، در گفت و شنود با ایشان، نکته­های باریک­تر از مویی را که در هیچ جای دیگری بدانها دسترس نداشتم، درمی­یافتم. ولی جدا از آن، استاد شماری از نسکهای خود و از جمله همه­ی دوره­ی گزارش اوستا (چاپ هندوستان و ایران) و نیز برخی از نسکهای دیگر ایران­شناسان را – که رونوشت­های دیگری از آنها داشت – به من پیشکش داد و راه مرا برای پژوهشهای پسینم هموار کرد.
در سال 1341، استاد از من خواست که گزینه­ای از دوره­ی گزارش اوستای او در یک جلد تدوین کنم و بی­یادداشتهای پژوهشی­ی ویژه­کارانه، به زبانی ساده و روان، برای بهره گیری­ِ همگانی­ِ ِخوانندگان ِدوستدار ِفرهنگ باستانیِ ایران، به­ویژه جوانان نشر دهم. من با خشنودی و سرافرازی، این درخواست استاد را پذیرا شدم و یک سالی سرگرم آن بودم و هر هفته یکی دو بار به دیدار استاد می­شتافتم و آنچه را برگزیده و بازنوشته بودم، برای او بازمی­خواندم و او یادآوری­های ویرایشی می­کرد و نکته­هایی را برای افزودن بر نوشته و بهتر و رساتر کردن ِ آن گوشزد می­فرمود. وقتی کار به سرانجام رسید، نسک را که اُستاد، نامه­ی مینَوی­ِ آیین ِ زرتشت نام داده بودم، برای چاپخش به "انتشارات مروارید" سپردم. فروشگاه این ناشر در ساختمانی رو به روی دانشگاه تهران جای داشت که یک زرتشتی مالک آن بود. او که از دست داشتن ِ "مروارید" در کار ِ نشر اوستا آگاهی یافته بود، گُزارش به سران دینی­ِ زرتشتی برده بود و آنان که مایل نبودند کاری درباره­ی دین زرتشتی از سوی کسی به جُز خودشان انجام پذیرد و هتا استاد پورداود را به گونه­ای هَماورد (رقیب) خویش می­شمردند و کار دانشگاهی و دانشیک­ او را نمی­پذیرفتند، زرتشتی­ِ مالک را برانگیختند که با "مروارید" درآویزد و از پراکندن (نشر) این نسک پیشگیری کُند. ولی ناشر که مایل به کوتاه آمدن نبود و به فرسختی (جِدّ)، تصمیم به نشر آن کتاب داشت، پیشنهادِ دیداری با استاد پورداود را پیش کشید و قرار شد که کسی از سوی "مروارید" همراه با زرتشتی­ِ مالک و من به دیدار استاد برویم تا او در این کار داوری کند و به ناسازگاری پایان بخشد.
برای این دیدار از استاد اجازه گرفتم و درعصر ِ روزی از تابستان 1342 من و مجید روشنگر – یکی از شریکان مروارید – و زرتشتی­ مالک به خانه­ی استاد رفتیم و این بار نه در نسکخانه، بلکه در اَسپانوَر (حیاط) و در میان باغچه­های آب پاشی شده بر کَت های (صندلی­های) دور یک میز ِ فلزّی­ی گرد نشستیم و نهاده-ی (موضوع) پادیاری اختلاف) زرتشتیان با ناشر را پیش کشیدیم. استاد که از کارشکنی سران زرتشتیان در کار نشر گزینه­ی اوستا، سخت ناخشنود و دل آزرده بود، پس از روشن سازی سربسته و فراگیر در مورد تاریخچه­ی پژوهشهای آزاد و دانشگاهی­ِ اوستا­شناسی در ایران و بازنمودی (شرحی) کوتاه در مورد ِ چند ایراد ِ پرت و ناشایست به نکته­هایی در نسک که زرتشتی­ مالک بازگوینده­ی آنها بود، بزرگوارانه و فروتنانه و بی­هیچ نماری ( اشاره­ای) به کار ِ بزرگ خود، رو به وی کرد و با واچیکی (لحنی) که اندکی تندی گرفته بود، ولی به هیچ روی از ادب ِ همزیستی دور نمی­نمود، گفت:
"بروید به آنها [ فردیدش (منظورش) سران دینی­ی زرتشتیان بود] بگویید: خودتان که تا کنون هیچ کار شایسته­ای نکرده­اید؛ حالا هم که یک جوان ِ جُزْ دین (غیر ِ زرتشتی) گامی برداشته است و می­خواهد خدمتی به شناخت دین شما بکند، سنگ بر سر ِ راهش می­اندازید! تا کی می­خواهید این گونه رفتار کنید؟"
زرتشتی­ِ مالک که در تراز ِ گفتگو و پاسخ­گویی به استاد نبود، آن پیام را شنید تا به سران دینی­اش برساند. دیدار ما با استاد در شامگاه آن روز پایان یافت و پیام­گیران زرتشتی هم بازپس نشستند و کوتاه آمدند و کار ِ تولید نسک پی گرفته شد و نخستین بار در سال 1343 نشر یافت و تا سال 1366 – که نگارنده از ناشر خواستار دست کشیدن از بازچاپ آن گردید – به چاپ ششم رسید.


* * *


واپسین دیدار من با استاد، در روز ِ سوم آبان ماه 1347 ( 24 روز پیش از روز ِ خاموشی­ی او) بود. دوست انگلیسی­ من دیوید بلو – که در مدرسه­ی پژوهشهای آسیایی – آفریقاییِ دانشگاه لندن فارسی خوانده بود و نخستین گامهایش را در راه ایران­شناسی برمی­داشت – در تهران بود و میل داشت که دیداری با پورداود داشته باشد. زنگ زدم و او را به استاد شناساندم و اجازه خواستم که همراه با وی به حضور استاد برويم. استاد با مهر همیشگی­اش پذیرفت و رفتیم. او با لطف و میهمان­نوازی تا لب ایوان به پذیره­ی ما آمد و سپس به کتابخانه رفتیم و نشستیم و پس از آشنایی­ی استاد و دیوید با یکدیگر، از هر دری سخن به میان آمد. خاطره­های استاد از سفرهایش به انگلستان زنده شد و به­ویژه از سفری در سال 1914 میلادی یاد کرد و یادمانده­هایی از لندن در آن زمان بیان داشت که برای دیوید بسیار دلپذیر و شورانگیز بود. دیوید نیز از پژوهشهای استاد – که با آنها آشنایی داشت – یاد کرد و پرسشهایی را در پیش نهاد که مایه­ی خشنودی­ی استاد شد و با دقّت ِ تمام بدانها پاسخ گفت.
در آن روز، دو چیز دلم را فروریخت و با سُهِش (حسّ ِ) ششم دریافتم که دیگر استادم را نخواهم دید. یکی آن که به جای دهانه­ی باز ِ سوی ِاپاباختر (شمالی­) اتاق که پیشتر به اتاق ناهارخوری راه داشت، قفسه­های پراز کتاب و یک تختخواب در پای آنها گذاشته شده بود. چیزی که تازه و ناسازوار (غیر ِ عادی) بود؛ و دریافتم که استاد با این آرایش تازه­ی کتابخانه، بر آن شده است تا شبها در کنار کتابها، این یاران و همدمان همیشگی­اش، به خواب رود که تصویری دلهره­آور از جدایی و بدرود را در خاطرم نقش زد! امّا ناگزیر دلشوره­ام را پنهان نگاه داشتم و به روی خود نیاوردم. نکته­ی دیگر این بود که استاد در آخرین دقیقه­های دیدارمان، ناگهان از جای برخاست و به سراغ یکی از گنجه­های نسک رفت. شیشه را به کنار زد و نسکی را برداشت و مرا به نزد خود خواند. از جای برخاستم و به کنارش رفتم. نسک را به دستم داد و گفت:
"از شما می­خواهم که این نسک (کتاب) را به فارسی برگردانید و منتشر کنید. می­دانم کاری وقت گیر است؛ امّا ارزش دارد."نسک را گرفتم. سپاسگزاری کردم و قول دادم که سفارش استاد را به جان و دل و با افتخار انجام خواهم داد.
نسک در دست، سر ِ جایم نشستم. خاموش بودم؛ امّا در اندرونم غوغایی بود. این کار ِ غیر ِ عادی و وصیّت­گونه­ی استاد، کابوس ِ جدایی را بر ذهنم چیره­تر کرد. چه می­دانستم که درست بیست و چهار روز پس از آن، خبر ِ اندوهبار خاموشی­ی شبْ­هنگام ِ استاد در همان اتاق و همان تختخواب ِ برابر ِ قفسه­های کتاب را از دور، در اصفهان دریافت خواهم کرد.نسکی که استاد با آن سفارش ِ واپسین به من داد: PROF. JACKSON MEMORIAL VOLUME, Papers on Iranian Subjects, Written By SEVERAL SCHOLARS in honuour of the late Prof. A. V. Williams Jackson نام داشت و از سوی "انجمن خاورشناسی­ ک. ر. کاما" در بمبئی منتشرشده بود. خواندن آن را از شامگاه همان روز، آغازیدم و سپس برای برگرداندن آن به فارسی آهنگ خود را اُستوان ساختم. کاری کارستان بود و برای من به منزله­ی نخستین آزمون فَرستختم (جدّی­ام) در این راستا، آسان پیش نمی­رفت. ولی آن را از دست فرو ننهادم و همه­ی پیچ و تابهای ترجمه­ی نسکی چنین کارشناسانه (تخصّصی) را برتافتم تا سالها پس از آن به پایان رسید و با سرنویس (عنوان) ِ ایران شناخت، یادنامه­ی استاد آ. و. ویلیامز جکسن، بیست گفتار ِ پژوهشی­ ایران­شناختی آماده­ی چاپخش شد. ولی با دریغ فراوان، در کار ِ چاپ و نشر ِ آن، با بُن­بست ِ پدید آورده از سوی یک "ناشر" و درنگی بیش از یک دهه، رو به رو شدم. نسک در حبسْ انبار ِ آن "ناشر" خاک خورد و چشم من در پیوس ( انتظار) نشرش سفید شد. سپس همین کار ِ ناپسندیده را "ناشر" دیگری که بيهوده بدو امید بسته بودم، تکرار کرد و او نیز چند سالی مرا در سراب ِ نشر، تشنه­کام گذاشت تا آن که سرانجام، دو سال پیش، ناشری راستین و پیمان­شناس (نشر ِ آگه)، با خوش­رویی و بزرگواری، کار چاپخش این اثر گرانمایه را عهده­دار شد و با همه­ی تنگناهای گریبان­گیر ِ صنعت نشر، به پیش برد و نسک، سرانجام سی و هفت سال پس از روزی که استاد آن را به من سپرد، در زمستان 1384 نشر یافت! اکنون با همه تلخ­کامی­های گذشته، خشنودم که – هرچند با دیرکردی چنین دراز – توانسته­ام سفارش استادم را به سرانجامی سزاوار برسانم.در آغاز ِ دهه­ی پنجاه، به درخواست سازمان نسکهای جیبی و بُنیادِ (مؤسّسه­ی) انتشارات فرانکلین، گزینه­ی دیگری از گاهان زرتشت و بخشهای اوستای نو از گزارش استاد برای نشر در گردآیه ای (مجموعه­ای) به نام ِ سخن پارسی – که بیشتر جوانان را در دیدگاه داشت – آماده کردم و به ناشر سپردم. نسک با پسندیده­ترین شیوه-یِ شدنی در آن زمان، به چاپ رسید و آماده­ی شیرازه­بندی و جلد شدن و نشر بود که توفان سر برکشید و قمر در عقرب شد و کار بر زمین ماند. در سال 1358 که برای پی­گیری­ کار ِ نشر ِ آن، به دست اندرکاران ِ نورسیده روی آوردم، چندی امروز و فردا و وقت­گذرانی کردند و مرا سر دواندند و سرانجام روزی یکی­شان در پرماسی (تماسی) تلفنی، به من گفت که دیگر کار ِ آن نسک را پی نگیرم! به همین سادگی! بازده-یِ چندین سال کار، باد ِ هوا شد! پافشاری و پی­گیری­ِ سپسین من نشان داد که آن اثر منتشر شده است؛ ولی به گونه-ی بسته برای تَرابَری (حمل) آجیل و شیرینی! (یک نمونه از شکل استحاله نیافته­اش، به چم (یعنی) نمونه­ی چاپی­ِ آن را در هنگامیکه هنوز نسک بود، برای دفترینه شدن (ثبت) در گُذشتهنگاری سرافرازی هایِ (افتخارهای) فرهنگی، نگاه داشته­ام!
در سال 1364 برای گرامی­داشت ِ یکصدمین سال ِ زادْروز ِ استاد، گزارش ِ نسک رسای (متن کامل) ِ گاهان ِ زرتشت و همه­ی بخشهای برجامانده از اوستای پسین را بر بنیاد ِ آموخته­هایم از استاد و نیز پژوهشها و آموخته­های سپسین­ام، همراه با یاداشتهای روشنگرانه­ی گسترده و پیوستها و فهرستهای چندگانه آماده­­­­ی چاپ و نشرکردم و به ناشر ِ اوستا، نامه­ی مینوی ِ آیین ِ زرتشت سپردم که بازهم با در ِ بسته رو به رو شد و هفت سال آزگار به درازا کشید تا لای در را بگشایند و "اجازه بفرمایند"! نسک، با سرنویس ِ اوستا، کهن­ترین سرودها و متنهای ِ ایرانی در سال 1370 در دو جلد منتشر شد و خوشبختانه با پذیره­ و پیشوازی گسترده­ی هم­میهنان و دوستداران ِ فرهنگ کهن ایران رو به رو گردید و تا سال 1384 به چاپ دهم رسید.* * *در باره­ی ارزشهای والای ِ پژوهشهای استاد پورداود، سخنها گفته شده است و هراندازه هم که بازگفته شود، زیاده­گویی و ستایش بی­جا نیست. من نیز به سهم اندک خود و در پایگاه ِ شاگرد کوچک ِ دبستان فرهنگ او، هم پیش از این و هم در این گفتار، سخنانی بر خامه (قلم) آورده­ام تا وامی را که به آن فرهیخته مرد و ایرانی­ِ آزاده و نمونه دارم – دست ِ کم، یک از هزاران – ادا کرده باشم.
"گویند: مگو سعدی چندین سخن از عشقش! / می­گویم و بعد از من، گویند به دورانها."
ولی گذشته از سویه­های پژوهشی و دانشی­ِ کار ِ استاد، ویژگی­های مَنِشی و کُنِشی­ی استاد در برخورد و رفتار با دیگران، خواه در باشندگی، خواه در اَوناکی (غیاب)، سخت آزاده­وار و ستایش­انگیز و چشم­گیر بود. هیچ­گاه از کسی به دشمنی و کین­توزی یاد نمی­کرد و اگر هم با دیدگاه و برداشت ِ کسی همداستان نبود، خُرده گیری (انتقاد) خود را نه با تندی و تیزی، ونکه (بلکه) با گونه­ای شوخی (طنز)، بذله گویانه و پوشیده – که برای شاگردان و دوستانش شناخته و آشنا بود – و بی­نام بردن از او بیان می­داشت. برای نمونه، درباره­ی کسانی که در ایران­ستایی، کار را به زیاده­گویی و رویکردی پرستش­گونه کشانده بودند و ریشه و بنیاد ِ همه­ی واژگان ِ زبان عربی را در زبانهای ایرانی می­جستند و برای مثال، واژه­ی "اُم" را قلب شده یا وارونه­ی "ما" (ساخت ِ کوتاه ِ "مادر") می­شمردند، می­گفت:"آخر یکی نیست بپرسد که این عرب ِ مادرمرده، پیش از این که تنه­اش به تنه­ی ایرانی بخورد، برای مادری که در دامانش پرورده شده بوده، نامی نداشت؟!"هتا زمانی که یکی از سخن­گویان ِ نامور (مشهور) ِانجمن های (مجلس­­­های) آمه پسند (عامّه­پسند)، با واژگانی تند و دشنام­آلود و به نام، از استاد یاد کرده و او را بدنام به آوازه­گری برای کیش ِ زرتشتی در میان جوانان و دانشجویان نموده و گروهی را به دُشمنیِ وی برانگیخته بود تا بلکه بتوانند آموزه هایِ استاد در دانشگاه را به فرویش (تعطیل) بکشانند، بی­آن که نامی از آن کسِ دشنام­گو بر زبان آورد، تنها به این بسنده می­کرد که:« برخی فرنام (عنوان) رسته ای (صنفی­ ِ) او را همراه با فروزه (صفت) "هرزه" یادآور شوند».استاد، گاه در میانه­ی سخن و به مناسبتی که پیش می­آمد، یادمانده­هایی از دیده­ها و شنیده­ها و آزمونها و برخوردهای گذشته­ی خود را بازمی­گفت که همه، به­ویژه هنگامی که چاشنی­ی بذله گویی داشت، دلپذیر و شنیدنی بود. از آن میان، دو سه مورد را که به یادم مانده است، نمونه­وار در این جا بازمی­آورم:یک. در سال 1313 خورشیدی (1934 میلادی) کنگره و جشن هزاره­ی فردوسی با هُماسش (شرکت) شمار زیادی از دانشوران ایرانی و ایران­شناسان یا فرهیختگانی از سرزمین­های دیگر در تهران و توس برگزار گردید. از جمله فراخواندگان ِ انیرانی به آن آیین، یکی هم رابیند رانات تاگور، چامه سرای (شاعر) نامدار ِ بنگالی بود. استاد – چنان که پیشتر در همین گفتار اشاره رفت – با وی پیشینه­ی آشنایی و دوستی داشت و در تهران نیز برای دیدارهایِ خودویژه-یِ (شخصی­ِ) او، همراه و راهنما و ترجمانش بود. به گفته­ی پورداود، روزی تاگور ابراز علاقه کرده بود که با کسی از عالمان دینی­ی ایران دیداری داشته باشد و پرس و جوهایی در مورد دیدگاههای او بکند. برای این کار، آیت الله شریعت ِ سنگلجی، روحانی­ی نامور ِ آن زمان در نگر گرفته شده بود و استاد همراه با چامه سرایِ میهمان، به دیدارش رفته بودند. در ضمن ِ سخن گفتن ِ آن دو، آن روحانی پرسیده بود:
" به نگر حضرت ِعالی، کدام یک از هفتاد و دو ملّت، آمرزیده و رستگار می­شوند؟"تاگور پاسخ داده بود:
"من چامه سرا هستم، آشغم (عاشقم)؛ از دیدگاه ِ من همه رستگار خواهند شد."ولی آن روحانی دست برنداشته و باز پرسیده بود که:
"مَعَ ذلک، بفرمایید که کدام یک رستگارتر خواهند بود."استاد می­گفت:
"من دیگر شگفت مانده بودم که این پافشاری و بسامدِ (تکرار)ِ پرسش ِ آن روحانی و این «مَعَ ذلک» ِ او را چگونه برای تاگور ترجمه کنم!"دو. در همان زمان، باز تاگور گفته بود که مایل است به یکی از نشستهای ادبی­ِ تهران برود و با چامه سرایان و نویسندگان آشنا شود. قرار بر این گذاشته بودند که شبی چامه سرایِِ میهمان را به یکی از انجمن­های ادبی­ تهران ببرند و چنین کرده بودند. به گفته­ی استاد، هموندان انجمن، خود را برای پیشوازی از چامه سرایِ بنگالی آماده کرده بودند و هنگام ورود ِ میهمان، یکی از آنان برای خوشامدگویی به پیشباز وی رفته و سروده­ای از خود را برخوانده بود:
"خوش و خوب آمدی رابیند رانات / نظیرت نیست در مازندرانات / ..."سه. وقتی، از استاد خواسته شده بود که در دانشکده­ی حقوق، درسی را با فرنام (عنوان )ِ "حقوق در ایران باستان" برعهده بگیرد. استاد می­گفت:"این درس را پذیرفتم. در نشست­های درس شمار ِ نه چندان زیادی دانشجو حاضر می­شدند و من هم کارم را می­کردم تا روز ِ آزمون رسید. به تالاری که برای این کار نِشاخت شده بود (تعیین شده بود)، رفتم و با شگفتی دیدم که گروهی با چندین برابر ِ شمار ِ آنان که در نشستهای درس حاضر می­شدند، بر نیمکت ها نشسته و آزمون را پیوس میکنند (منتظر هستد). به سراغ ِ یکی­شان که هرگز ندیده بودمش رفتم و گفتم: آقا، من شما را ندیده­ام و به جا نمی­آورم. سر برآورد و گفت: اختیار دارید استاد؛ من ارادت ِ غایبانه دارم!"* * *
پورداود، نشست­های آموزه اش را یک همایش سُخنرانی و سخنوری­ خشک با سرهم کردن ِ زنجیره­ای از واژگان و گُزاره های ناشناخته و شگفتی­انگیز برای افسون کردن ِ ذهن ِ دانشجو نمی­انگاشت؛ بلکه آنها را کانون مهر پدر و فرزندان و چنبره-یِ (حلقه­ی) دوستی خانواده­گونه می­شمرد و با چنان آرامش، آوایِ گرم و شکوهی سخن می­گفت که ذهن و ضمیر دانشجو – هر اندازه هم که تُهی بود – با نهاد ِ وی همسو می­شد و به­گونه­ای این­همانی می­رسید و نیازی به پرسش نمی­یافت. گویی استاد، پرسشهای دانشجویان را ناشنیده درمی­یافت و با فرآیند ِ گفتار ِ خویش درمی­آمیخت. زیاده­گویی نیست اگر بگویم که شیوه­ی آموزش دادن ِ او یگانه و تافته­ی جدا بافته بود، گمان نمی­برم که هیچ­یک از باشندگان در نشست­های آموزشی او، سخن مرا از سر ِ شیفتگی و ارادت بشمارد.
استاد در برخورد با دانشجویانش، همه را پدرانه و دلسوزانه (مشفقانه) به یک چشم می­دید؛ امّا در همان حال، نسبت به دختران دانشجو، مهر و رویکردی ویژه داشت و از این که دختران میهنش توانسته­اند تا فرازْجای دانش و پژوهش پَر بکشند و همدوش با برادرانشان در آینده­سازی­ِ میهن انباز گردند (شریک شوند)، به­راستی سُهِش (احساس) شور و بالندگی (غرور) می­کرد و گل از گلش می­شکفت و هیچ­گاه چنین نگرشی را پنهان نمی­داشت. در هنگام روی­آوری به متن­های باستانی نیز، آگاهانه بر شایستگی­های زنان نامدار در گستره­های گوناگون زندگی و فرهنگ پافشاری می­ورزید. گویی دانسته، می­خواست به دختران ِ امروز گوشزد کند که آنان میراث­داران چنان فرهنگ شکوهمندی هستند که باید آن را نیک بشناسند و ارج بگزارند و رهروان ِ همان راه ِ فرخنده باشند. برای نمونه، پایگاه والای زنان در کنار مردان را از دیدگاه زرتشت ِ گاهان­سرای با چه مایه از سرافرازی به ستایش درمی­آورد و می­ستود تا شنوندگانش بدانند که این گُفتاورد ( بحث) ِ برابری­ی هاگ های (حقّ­های) زنان و مردان برای ایرانیان، امروزینه نیست و هزاره­ها پیشینه و پشتوانه دارد.
هنگامی که از زنان شکوهمند شاهنامه سخن به میان می­کشید، دیگر یکپارچه فرّ و فروغ ِ پُر از دلیری می­شد. رزم ِ دلاورانه­ی گُردآفرید با سهراب را که بازمینمود (شرح میداد)، در هنگام رسیدن به فرازْجای ِ داستان، دیگر این آوایِ ابراهیم پورداود نبود که شنیده می­شد؛ ونکه (بلکه) بانگ ِ خداوندگار پهلوان نامه-یِ، ابوالقاسم فردوسی بود که از فراسوی سده ها به گوش می­رسید:
... بدانست سهراب کو دخترست / سر و موی ِ او از در ِ افسرست/ شگفت آمدش؛ گفت: از ایران سپاه / چُنین دختر آید به آوردگاه / سُواران ِ جنگی به روز ِ نبرد / همانا به ابر اندر آرند گَرد / [زنانْ­شان چُنین­اند ایرانیان / چه­گونه­ند گُردان به گُرز ِ گران؟]
پورداود در نام­گذاری­ی نسکهایش نیز همین رویکرد آزادمنشانه و مهرآمیز و یکسان به دختران و پسران را داشت. او دفتر چامه هایش را به نام ِ تنها فرزندش، پوراندخت­نامه نامید و دو گردآیه-یِ (مجموعه­ی) بسیار ارزشمند از گفتارهایش را به نام­های نبیرگانش، با سرنویس هایِ (عنوان­های) هُرمَزدنامه و اَناهیتا نشر داد.
* * *بر من ببخشایید اگر پیرانه­سر در یاد کرد از استادم – از شما چه پنهان – به شور آمده­ام و شیفته­وار سخن می­گویم تا شاید آن سالها و هال ها را – دست ِ کم در کارگاه ِ خیال – بر پرده­ی جان بازآفرینم و نغش زنم و دمی در آن پَردیس ِ آرامش بخش، بیاسایم.
"من چه گویم – یک رگم هشیار نیست – / وصف ِ آن یاری که او را یار نیست؟"از من مخواهید که بیش از این سخنی بگویم:
"حرف و گفت و صوت را برهم زنم / تا که بی­این هرسه با (او) دم زنم!"دنباله­ی سخن را از دیگرْ همسفرانم، کاروانیان ِ کاروان ِ شکوهمند ِ فرهنگ ِ کهن ِ ایرانی به کاروان­سالاری­ِ آن یگانه­ی روزگار، بخواهید که در میهن و گوشه و کنار جهان پراکنده­اند و سینه­های پر سخن از آن سخنور ِ نغزْ گفتار و جان های گرم از تابش ِ آن آتشکده­ی ِ مهر و دانش و فرهنگ دارند. از صدرالدّین الهی در کالیفرنیا و مُنیر طه در وَنکوور و بسیاران دیگر در کران تا کران ِ گیتی بپرسید تا شما را نیز در شور و غرور خویش انباز گردانند و آنگاه دریابید که:
"نه من بر آن گُل ِ (دانش) غزل سرایم و بس / که عندلیب ِ (وی) از هر طرف هزارانند."


* * *


گرامی بداریم نام و یاد و دستاورد گرانمایه­ی استاد ابراهیم پورداود، نیکْ اندیش، نیکْ گفتار و نیکْ کردار ِ بنیادگذار ِ دانش ِ گاهان­شناسی و اوستا­پژوهی­ی نوین در ایران را به هنگام ِ سي و نهمين سال ِ خاموشيِ خُسران بار وي و در یکصد و بیست و یکمین سالروز ِ زادن ِ فرخنده­اش. هرچه باشکوه­تر باد نام و یاد او! رهرو ِ پویا و پایدار ِ راه آزادگی و ایران­دوستی­­­ او باشیم و دیگران را نیز به این راه زرّین و خجسته فراخوانیم.
ایدون باد! ایدون تر باد!