۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

آن کسی را که اعدام میکنند فرد نیست بخشی از جَم است


چهار شنبه‏، 2010‏/03‏/03


نیاز به داشتن نگاهی دیگر بر گرفتاری هایِ همبودگاهی و مَردُمیک [2] در ایران


نُسکِ پارسی


خودرهاگران



چکیده:


یکی از شَوَندهایی (علت هایی) که شوه (سبب) شده است که مردم ایران در سه دهه گذشته در برابر کوهی از ستم ها، همانند روسپیگری دختران خردسال، چهل میلیون آدمی که زیر نوار تنگدستی زندگی میکنند و کشتارهایِ بدون مرز مردم این کشور که هر روز به بهانه ای ادامه دارند ، واکنشی از خود نشان ندهند، این است که هنوز در همبودگاه ایران این فرهنگ جا نیافتاده است که هر شهروند را بخشی از خودش بانگارد و هر شهروند نیز خودش را بخشی از همبودگاه بپندارد و در برابر آن خُورتاکی (مسئولیت) بپذیرد. اینچنین فرهنگی که پیش زمینه-یِ بدست آوردن آن، تراز بالایِ فرهیختگی و خودآگاهی همبودگاهی است، تنها در همبودگاه های نوین و پیشرفته بهنجار است، و نه در همبودگاه های سُنتی همانند ایران که شهروندان آن گوشه گیر هَستند و گرفتاری هایِ همبودگاه را فراپرسش خود نمیپندارند. و حکومت اسلامی نیز با آگاهی از اینکه همبودگاه ایران در برابر سرنوشتِ ناگوار شهروندش، بادپروا است، با آسودگی از بی واکنشی گروهی، پروانه-یِ انجام هرگونه ستم به مردم را بخودش میدهد.


http://www.youtube.com/watch?gl=DE&v=Fn5aU7maHTc


سرآغاز:


یکی از ویژگی هایِ همبودگاه هایِ نوین و پیشرفته، این است که در آن ها، آدم ها دِگِرش [3] همبودگاهی ِخودشان را همراه با یک روند و فرایندی دنبال میکنند که شَوه-یِ [4] آن میشود تا آنها پیوستیافتگی رُوبارُو [5] میانِ خود و دیگران را بخوبی دریابند و در برابر سرنوشتِ همدیگر، خُورتاکی [6] بپذیرند؛ به گفته-یِ دیگر در همبودگاهِ هایِ نوین، آدم به چم [7] همبودگاهِ شناختی این واژه، به فرد دگرگون میشود، که از او بجایِ «کَس» یا «فرد» نام میبرند. این «فرد» کسی است که به هاگ هایِ [8] خودش آگاه است، نه تنها به بنام یک «کَس»، ونکه [9] به بنام یک شهروند و بنام فردی که ویژگی هایِ هَمانندی با کسانی دارد که با او زندگی میکنند. و این همانندی شَوه میشود که آنها در برابر یک سری از گرفتاری ها واکنشی نشان بدهند که این واکنش نیز بگونه-یِ جَمی و انباز [10] انجام میگیرد. و همگی آنها بدنبال این نیستند که گرفتاری هایِ خودشان را تنها از یک دیدگاه فردی و خودویژه [11] بررسی کنند. به باژگونه در همبودگاهِ هایِ ناپیشرفته، آدم ها موجود هایِ گوشه گیر و باخویش تنها هَستند؛ موجودهایی هَستند که در همان سان که در کنار هم زندگی میکنند، در درون خودشان فرو رفته اند، و توانا نیستند که پیوندها و پیوستگی (روابط) خود با دیگران را بگونه-یِ سراسری و فراگیر درنگرند، به گفته-یِ دیگر، آنها توانِ پیوند دادنِ جز به کل را ندارند، تا ببینند که آن گَزَندی که هکنون دارد بر سر شهروندی میآید، بگونه ای، آسیبی است که دارد بر سر خود آنها نیز میآید. و تنها زمان و جایگاه است که ناهمسان است. وگرنه همین کُتک یا آسیبی که همکنون پاسدارها دارند در خیابان و در پیش چشم من به جوانی میزنند، فردا یا یک ماه دیگر، در دو تا خیابانِ آن سوی تر، آنها میتوانند بر سر خود من هم بیاورند. بنابراین در آن هنگام که من میبینم که دارند با این جوان اینکار را میکنند، باید که واکنش نشان بدهم. چرا؟ برای اینکه من میدانم که بخشی از هَستی ِهَمبودگاهی ِمن بنام یک کَس و یک شهروند در وجود آن جوان است و اگر که دارد آبروی او ریخته میشود و دارد به او خشونت و دست درازی میشود، بخشی از آن جوان دربرگیرنده-یِ من نیز هست، به همین فرنود [12] است که ما می بینیم که در همبودگاهِ ایرانی ما، با آنکه این دیدگاه شوربختانه وجود ندارد و یا دستکم سُست است، و به آنگونه که باید و شاید وجود ندارد، بسیاری گمان میکنند که، آن فراپُرسش ها و گرفتاری هایی که دارند زندگی میلیون ها تن را تباه میکنند، از اینرو که زندگی فردی یا خودویژه-یِ آنها را دربر نمیگیرند، پس این گرفتاری ها به آنها نیز وابسته نمیشوند؛ به گُفته-یِ دیگر اگر من معتاد نیستم، ولی در همبودگاه، 12 میلیون تن دارند از اعتیاد رنج میبرند، این گرفتاریِ آنهاست، و فراپُرسش من نیست؛ این شیوه-یِ اندیشیدن بر این بارو است که اعتیاد، زمانی گرفتاریِ من خواهد بود، که من بگونه-یِ راسته [13] خودم دچارش بشوم، یا فرزندم دچار آن بشود؛ از آنجا که فرزندم اَز آن من است، اعتیاد میشود گرفتاری من. اگر فرزندِ من معتاد نباشد ولی همسایه من معتاد باشد، خوب، این گرفتاری، چه پیوستگی ای میتواند با من داشته باشد؟ برای من چه ارزشی دارد؟ اگر اعتیاد گرفتاری پسر عموی من باشد گرفتاریِ پسر عموی من است. هنگامیکه من در خیابان سرکار میروم، و ببینم که میلیون ها تن دچار اعتیاد هَستند، ببینم که معتادان در پیاده روها افتاده اند، این گرفتاری آنها است، فَراپُرسش من که نیست. به همینگونه فراپُرسش ِتَنگدَستی را درنگرید، برای نمونه به فراپُرسش روسپیگری نگاهی بیاندازید؛ گُزارشی که امروز پَرکَنده شده است، دارد این بازگویی را میکند که میانگین سن زنانی که دارند در ایران تن فروشی میکنند، در میان سن 12 تا 25 سال است. به این آرش [14] ما دختران 12 ساله ای را داریم که همکنون دارند در ایران به ناچاری، تن فروشی میکنند، و این را باید بدانیم که میلیون ها ایرانی هَستند که از این فراپُرسش آگاهی دارند. میخواهم با بُرَندگی [15] بگویم که میلیون ها تن در شهرهایِ بزرگ هَستند که از این نهاده [16] آگاهند که دخترانِ 12، 13، 14، و 15 ساله دارند تن فروشی میکنند، ولی برایِ آنها مَهَند [17] نیست چرا؟
چونکه آن دختران 12 و 13 ساله که دارند تن فروشی میکنند، دختران آنها نیستند، خواهر آنها نیستند، خوب، پس به آنها نیز پیوستگی ندارند.
از همینجاست که درمینگریم که اینچنین نگرشی شَوه میشود که یک رژیمی همانندِ رژیم جمهوری اسلامی، هر گَزَندی را بگونه-یِ بخشی و جزیی بر سر یک بخش از همبودگاه بیاورد، و در همان سان این آسیبی که حکومت اسلامی دارد به آن بخش از همبودگاه میزند، انگیزه ای برایِ واکنش و برانگیختن ِهَمِگی همبودگاه نشود؛ به گفته-یِ دیگر اینکه، در همبودگاه ما، از بهر این اَپَرماند زدگی [18]، استبداد زدگی و این ناآگاهی ِبزرگی که بر میلیون ها تن چیره است، زمینه هایِ این بی وَرزگی و بی واکنشی،فراهم است. فراموش نکنیم که ما نزدیک به 20 تا 25 میلیون تن، نافرهیخته و بدفَرهیخته در ایران داریم، به آرش اینکه کسانی که به کَردِ [19] توانایی خواندن و نوشتن ندارند، ولی در اینجا فراپُرسش ما تنها تراز آموزشی شهروندان نیست، زیرا بسیاری از استادانِ دانشگاه هایِ ما در برابر گرفتاری هایِ همبودگاهی ما که دارند میبینند، بادپروا [20] هَستند، گرفتاری هایی همانند تنگدستی، گرسنگی، اعتیاد، تن فروشی و کودکان خیابانی، و دیگر چیزهایِ ناپسند، چرا؟ چونکه نگرشی که باید در ذهن یک آدم در درون یک همبودگاه ساخته شود، که من بنام یک شهروند، دارای سرنوشتِ همانند و پیوندهایِ گروهی با سایر شهروندان هَستم، در ذهن ِیک شهروندِ ایرانی، بسیار اندک ساخته میشود. و آن اندیشه ای که بیشتر در ذهن یک شهروندِ ایرانی پیکر میپذیرد، این است که من میبایستیکه تنها به خودم و زندگی ِخودم نگاه کنم؛ بگفته-یِ دیگر آنچیزی که «خودمداری» نامیده میشود. «خودمداری» به چم اینکه من خودم را مدار هَستی، مدار زندگی و مدار وجود بدانم؛ هر چه که با من پیوستگی دارد، وجود دارد، ولی اگر با من پیوستگی نداشته باشد، وجود ندارد. شاخابِه پارس [21] دارد از دست میرود، خوب، من که آنجا نیستم، دریای مازندران از دست رفت، آیا این فراپُرسش با من پیوستگی دارد؟ سرمایه هایمان را بردند، و هر روز 10 تا 15 تن دارند بنام قاچاقچی و بهانه هایِ دیگر اعدام میشوند، خوب، این که گرفتاری من نیست، زمانی این کُشتارها فراپُرسش من خواهند بود، که برادر مرا بگیرند و بخواهند او را بنام قاچاقچی اعدام بکنند؛ تازه در آن هنگام است که این گرفتاری، فراپُرسش من خواهد شد. اکنون شما به اِنگارید که در این همبودگاه با این ژرفا از بَدآمدها و اَندوه هایِ همبودگاهی که دارد روی میدهند، فراپُرسش هایِ اعتیاد را درنگرید، گرفتاریِ بیکاری، فراپُرسش تنگدستی، و اینکه بیش از چهل میلیون ایرانی که زیر نوار تَنگدستی هَستند، و نزدیک به 15 تا 17 میلیون ایرانی زیر نوار تَنگدستی مطلق زندگی میکنند، نزدیک به 30000 تن آدم دارند در ایران در زیر چادر زندگی میکنند، هزاران تن در گوشه-یِ خیابان ها هَستند، زمستان ها شهرداری میآید که لاشه هایِ آنها را گردآوری کند، درنگر بگیرید که همه-ی این اندوه ها، انگیزه ای نمی شوند تا یک واکنش جمی از سویِ بخش مَهینی [22] از همبودگاهِ ایرانی بروز کند، چرا؟ چونکه هیچکس از این همبودگاهِ ایرانی، گرفتاری ای را که بگونه-یِ راسته با خودش پیوستگی دارد، فراپرسش خودش نمیداند؛ به چم اینکه آن چیزی که در همبودگاه هایِ نوین در خاستگاهِ یک گرفتاری، برای زدودن آن میکوشند، در همبودگاهِ اَپَرماندیِ ایران، گرفتاری بشمار نمیآید. برایِ نمونه در همبودگاه هایِ نوین اعتیاد واگردانده میشود به یک فراپرسش همبودگاهی، و همبودگاه در برابر آن واکنش نشان میدهد و دلتمردان را وادار میکند تا به این نهاده ارزش بدهند و به آن بپردازند، ولی از آنجا که اینچنین چیزی در همبودگاهِ اَپَرماندی ما نیست، یک سامانه-یِ نامردمُیک [23]، هَمیستار با آزادی [24]، همانند جمهوری اسلامی کامگار شده است که از این ویژگی ِهمبودگاه شناختی ِشهروندِ ایرانی بهره ببرد. چونکه میداند که مردم به اندازه ای گوشه گیر، از همدیگر جدا و تنها و بادپروا هَستند، که این رژیم بتواند هر گَزند و آسیبی را که بخواهد بر سر بخش هایی از همبودگاه بیاورد، بدون اینکه در پیوس [25] واکنش همه-یِ همبودگاه باشد. جنبشی که همکنون براه افتاده است، نشان داد که بخش هایی از همبودگاه دارند در برابر این نهاده واکنش نشان میدهند. و من امیدوار هَستم که این فرهنگ جابیافتد، و گسترش پیدا کند که آنچه که دارد بر سر همسایه من میآید، بر سر آن جوانی که به بنام معتاد در خیابان افتاده است، بر سر آن کسی که بردنش بر سر دار، بر سر این زن تنفروش، بر سر این کودکی که در خیابان آواره شده است، همه-یِ اینها بگونه راسته یا ناراسته، با من پیوستگی پیدا میکنند.
بنابراین ما یک سرنوشت مشترکی داریم، و بر پایه-یِ آن دَستوری که میگوید:« یکی برای همه و همه برای یکی»، باید که واکنش نشان بدهیم، و اگر این فرهنگِ «دردِ دیگری را دردِ خود دانستن»، در وجود ما جابیافتد، چیزی بنام «فرد» در همبودگاهِ ایرانی پدیدار خواهد گشت و وجود «فرد» سبب خواهد شد که برویم به سوی، کنش های جمی که میتوانند سرنوشت و گُذشتهنگاری ما را دگرگون کنند.


پهرست واژگان:


1. جمع
2. انسانی
3. تحول
4. سبب
5. روابط متقابل، ارتباط متقابل (به گویش افغانی، یا پارسی دری)
6. مسئولیت
7. به معنی
8. حق ها، حقوق
9. بلکه
10. مشترک
11. شخصی، خصوصی
12. دلیل
13. مستقیم
14. یعنی
15. قاطعیت
16. موضوع
17. مهم
18. سنت زدگی
19. عملا
20. بیتفاوت
21. خلیج پارس
22. مهمی، مهین: مهم
23. ضد مردمی
24. ضد آزادی، (همیستار: مخالف)
25. انتظار
http://www.youtube.com/watch?gl=DE&v=Fn5aU7maHTc



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر