نُسکِ پارسیک
خودرهاگران
چکیده:
آزمون جُنبش مشروطیت نشان داد که نبودِ زمینه هایِ هَنجُمَنی [اجتمایی] برای نهادینه کردن دمکراسی، شوه میشوند [سبب میشوند] که هتا اگر بهترین دات هایِ [قانون های] دمکراتیک در یک کشور برنهاده شوند، به کَردِ [در عمل] کشور به آنچنان ناپایستگی [بی ثباتی] گرفتار میشود که در درازای بیست سال یعنی از زمان پیروزی جنبش مشروطیت تا کودتای 1299، 51 دولت در ایران جابجا شدند. آن کسانیکه میبایست این دات ها [قانون ها] را به انجام رسانند، نه از دل یک فرایندِ دمکراتیک بیرون آمده بودند که از آموزش هایِ دمکراسی بهرهمند شده باشند و نه از آموزه های یک مدیریت دمکراتیک برخوردار بودند. و همبودگاه [جامعه] نیز به فرنود [بدلیل] اینکه شناختِ درستی از دمکراسی و قانونمندیهای آن نداشت، نتوانست در برابر سُستی های نُخبگان واکنش نشان دهد و خودش وارد میدان شود. بدینسان کشور به سوی آشفته سالاری رفت. و این آشفته سالاری چنان خواب را از چشم مردم ربود که دستیافتن به آسایش و اَرمَندی [امنیت] نیاز برجسته کشور شد، درهالیکه نیاز به دادخواهی و آزادی و هاگ های [حقوق] شهروندی به کنار زده شدند.
http://www.youtube.com/watch?v=Z5AOJXdKibU
سرآغاز:
در دو جُستار پیشین گفتیم که جُنبش هایِ هَنجُمَنی [اجتمایی] در ایران نتوانستند به آن دگرگونی هایی که هدفشان بود دست پیدا کنند. از اینرو بازده-یِ این جنبش ها دست بدست شدن کشور میان خودکامگان با رفتارهای کمابیش همانند بود. سپس برای نمونه به انقلاب مشروطیت از زبان شادروان احمد کسروی پرداختیم. نبود آگاهی در میان مردم ایران و دربست بودن آن در یک گروه ویژه از فرهیختگان و نُخبگان که از بهر گوناگونی در اندیشه نمیتوانستند به یک هماهنگی برسند، که بتوانند دستآوردهایِ جُنبش را پاسدارند و آن را به سرانجام برسانند، شَوه شد [سبب شد] که جنبش مشروطیت به بازیافت [نتیجه] دلخواهِ خودش نرسد. و آنچه را که هدف خود کرده بود به چم [یعنی] پادشاه از حکومت کردن خودداری کُند و تنها نمادی از ساختار شهریاری باشد، به سرانجام نرسد. از بهر اینکه بافتِ اجتمایی ایران در آن دوره هنوز به آن رُست [رشد] و پیشرفت نرسیده بود که بتواند زمینه-یِ انجام کامگارانه-یِ [اجرای موفقیت آمیز] داتنامه-یِ پایه ای [قانون اساسی] مشروطیت را فراهم آورد، بازرسی بر انجام آن به دست کمینه ای از نخبگان افتاد که خود آنها نیز به فرنود [بدلیل] ناآزمودگی از روندِ برپاساختن نهاد هایِ دمکراتیک در همبودگاه، و کرانمند [محدود] بودن دانستنی هایِ آنها از دمکراسی، به مسافرت کردن به اروپا و دیدن کردن از همبودگاه هایِ [جامعه هایِ] دمکراتیک، خواندن و شنیدن چیزهایی در باره-یِ آن بوده است، و از آنجا که آنها هرگز به کار دمکراتیک نپرداخته بودند، نتوانستند به آنگونه که شاید و باید از دست آورد جنبش مشروطیت نگهبانی کنند که در داتنامه-یِ پایه ای [قانون اساسی] آن، پادشاه تنها نمادِ همبستگی میهنی است و نباید خود را در حکومت درآمیزد، و حکومت برآیند رای مردم در گُزیدمان است. یک چنین داتی [قانونی] با آنکه بر روی کاغذ نوشته شد، ولی می بینیم که به کردِ [در عمل] انجام نگرفت. و شَوَندِ [علت] ناکامی آن هم نبود یک بستر هَنجُمَنی [اجتمایی] فرهیخته بود که بتواند یک پشتوانه-یِ هَنجُمَنی [اجتمایی] برای چنین جریانی بسازد. و دیگر اینکه آن اندک نخبگانی که رهبریِ جُنبش را در دست داشتند چنان گرفتار پراکندگی و پریشانی در اندیشه، نکوهش ناپذیری، ناتوانی در سُخن سنجی [نقد] سازنده از یکدیگر و ناآزمودگی در یک سرپرستی دمکراتیک بودند، که به کردِ [عملا] چیزی بنام حکومت دمکراتیک یا مشروطه برپا نشد. به همین فرنود [دلیل] است که در بازه-یِ زمانی [فاصله] میان پیروزی انقلاب مشروطیت تا کودتای 1299 رضا شاه، هیئت دولت 51 بار دگرگون شد. به زبان دیگر در درازای زمانی 20 سال، ایران از هیچگونه پایستگی [ثبات] برخوردار نبوده است. و فرنود [دلیل] نبودِ پایستگی [ثبات] بی گرایشی در همکاری میان کسانی بود که قدرت را بدست گرفته بودند، ولی هیچگونه شناخت و آزمون کاری از دمکراسی نداشتند. به زبان دیگر، همینکه پنجه-یِ نیرومند پادشاه از سر این روشن بین ها و فرهیختگان برداشته شُد، که تا آن زمان یگانه شیوه-یِ قدرت ورزی بوده است، کشورمداران آمادگی همکاری و کار کردن با یکدیگر را از دست دادند؛ تا بتوانند، برای نمونه زیر بازرسی مَهِستان [مجلس]، هیئت دولتی تشکیل بدهند که کارگُزینی کشور را بپذیرد. و سرپرستی کشور را به سویِ سودِ مردم ایران رهبرد. به همین فرنود [دلیل] است که ما گواه هستیم که آشفتگی در کشور چیره شد. و این آشفتگی نشانه-ی سستی از سوی کسانی بود که میبایست به نمایندگی از مردم قدرت را بدست بگیرند، و به گُشایش گرفتاری هایِ آنها بپردازند. ولی از آنجا که این فرهیختگان در انجام کارشان ناتوان ماندند، جوّ ناامنی در کشور چیره گشت. با رویکرد به اینکه کشور ما بسیار گسترده است، پُرسمان اَرمَندی [امنیت] برای ایران پیوسته از گرانوَزنی [اهمیت] فراوانی برخوردار بوده است. اینچنین رویدادهایی چندین بار در گذشته بازکرد شده اند [تکرار شده اند]، که نبود اَرمَندی [امنیت]، سامه هایی [شرایطی] را برپا میسازد که مردم به کردِ [عملا] از بی سرپناهی رنج میبرند. و خوب میدانیم که در هر کشوری که تنگدستی ترازداریک [اقتصادی] وجود دارد و همزمان از اَرمَندی هَنجُمَنی [امنیت اجتمایی] هم بی بهره است، تبهکاران، باجگیران، راهزن ها و سرگردنه بگیران میگُوالند [رشد میکنند]، و آسایش را از همبودگاه میروبایند. در نهشتی [وضعیتی] که حکومت ناتوان از سرپرستی کشور باشد، حکومت تلاش میکند که تنها اَرمَندی [امنیت] پایتخت را نگهبدارد، درهالیکه پاسدارشتِ آرمَندی [امنیتِ] از شهرهایِ پیرامون و مرزی را به خودشان واگذار میکند. در جوّی که مردم آسایش نداشته باشند و ناامنی به اندازه ای گسترده شود که مردم نتوانند آن را برتابند، زمینه ای فراهم میشود که مردم آماده شوند که به بهای گذشتن از آزادی شان، آسایش و امنیت بدست آورند؛ پدیده ای که تاکنون چندین بار در تاریخ ما بازکرد شده است [تکرار شده است] و در این موردِ ویژه که داریم در باره آن گفتگو میکنیم، پس از مشروطیت تا زمان کودتا، کشور در یک نهشتِ [وضعیتِ] پریشانی، آشفتگی و بی برنامگی بسر میبرد. این نهشتِ هَنجُمَنی [وضعیتِ اجتمایی] سامه ها [شرایط] را برای پذیرش کسی آماده ساخت که باخودش آسایش و اَرمَندی [امنیت] میآورد ولی همزمان آزادی را از شهروندان پس میگیرد.
آزمون جُنبش مشروطیت نشان داد که نبودِ زمینه هایِ هَنجُمَنی [اجتمایی] برای نهادینه کردن دمکراسی، شوه میشوند [سبب میشوند] که هتا اگر بهترین دات های [قانون های] دمکراتیک در یک کشور برنهاده شوند، به کردِ [در عمل] کشور به آنچنان ناپایستگی [بی ثباتی] گرفتار میشود که در درازای بیست سال به چم [یعنی] از زمان پیروزی جنبش مشروطیت تا کودتای 1299، 51 دولت در ایران جابجا شدند. آن کسانیکه میبایست این دات ها [قانون ها] را به انجام رسانند، نه از دل یک فرایندِ دمکراتیک بیرون آمده بودند که از آموزش هایِ دمکراسی بهرهمند شده باشند و نه از آموزه های یک سرپرستی دمکراتیک برخوردار بودند. و همبودگاه [جامعه] نیز فرنود [بدلیل] اینکه شناختِ درستی از دمکراسی و داتمندی های [قانونمندی های] آن نداشت، نتوانست در برابر سُستی های نُخبگان واکنش نشان دهد و خودش وارد میدان شود. بدینسان کشور به سوی آشفته سالاری رفت. و این آشفته سالاری چنان خواب را از چشم مردم ربود که دستیافتن به آسایش و اَرمَندی [امنیت] نیاز برجسته کشور شد، درهالیکه نیاز به دادخواهی و آزادی و هاگ های [حقوق] شهروندی به کنار زده شدند.
http://www.youtube.com/watch?v=Z5AOJXdKibU
خودرهاگران
چکیده:
آزمون جُنبش مشروطیت نشان داد که نبودِ زمینه هایِ هَنجُمَنی [اجتمایی] برای نهادینه کردن دمکراسی، شوه میشوند [سبب میشوند] که هتا اگر بهترین دات هایِ [قانون های] دمکراتیک در یک کشور برنهاده شوند، به کَردِ [در عمل] کشور به آنچنان ناپایستگی [بی ثباتی] گرفتار میشود که در درازای بیست سال یعنی از زمان پیروزی جنبش مشروطیت تا کودتای 1299، 51 دولت در ایران جابجا شدند. آن کسانیکه میبایست این دات ها [قانون ها] را به انجام رسانند، نه از دل یک فرایندِ دمکراتیک بیرون آمده بودند که از آموزش هایِ دمکراسی بهرهمند شده باشند و نه از آموزه های یک مدیریت دمکراتیک برخوردار بودند. و همبودگاه [جامعه] نیز به فرنود [بدلیل] اینکه شناختِ درستی از دمکراسی و قانونمندیهای آن نداشت، نتوانست در برابر سُستی های نُخبگان واکنش نشان دهد و خودش وارد میدان شود. بدینسان کشور به سوی آشفته سالاری رفت. و این آشفته سالاری چنان خواب را از چشم مردم ربود که دستیافتن به آسایش و اَرمَندی [امنیت] نیاز برجسته کشور شد، درهالیکه نیاز به دادخواهی و آزادی و هاگ های [حقوق] شهروندی به کنار زده شدند.
http://www.youtube.com/watch?v=Z5AOJXdKibU
سرآغاز:
در دو جُستار پیشین گفتیم که جُنبش هایِ هَنجُمَنی [اجتمایی] در ایران نتوانستند به آن دگرگونی هایی که هدفشان بود دست پیدا کنند. از اینرو بازده-یِ این جنبش ها دست بدست شدن کشور میان خودکامگان با رفتارهای کمابیش همانند بود. سپس برای نمونه به انقلاب مشروطیت از زبان شادروان احمد کسروی پرداختیم. نبود آگاهی در میان مردم ایران و دربست بودن آن در یک گروه ویژه از فرهیختگان و نُخبگان که از بهر گوناگونی در اندیشه نمیتوانستند به یک هماهنگی برسند، که بتوانند دستآوردهایِ جُنبش را پاسدارند و آن را به سرانجام برسانند، شَوه شد [سبب شد] که جنبش مشروطیت به بازیافت [نتیجه] دلخواهِ خودش نرسد. و آنچه را که هدف خود کرده بود به چم [یعنی] پادشاه از حکومت کردن خودداری کُند و تنها نمادی از ساختار شهریاری باشد، به سرانجام نرسد. از بهر اینکه بافتِ اجتمایی ایران در آن دوره هنوز به آن رُست [رشد] و پیشرفت نرسیده بود که بتواند زمینه-یِ انجام کامگارانه-یِ [اجرای موفقیت آمیز] داتنامه-یِ پایه ای [قانون اساسی] مشروطیت را فراهم آورد، بازرسی بر انجام آن به دست کمینه ای از نخبگان افتاد که خود آنها نیز به فرنود [بدلیل] ناآزمودگی از روندِ برپاساختن نهاد هایِ دمکراتیک در همبودگاه، و کرانمند [محدود] بودن دانستنی هایِ آنها از دمکراسی، به مسافرت کردن به اروپا و دیدن کردن از همبودگاه هایِ [جامعه هایِ] دمکراتیک، خواندن و شنیدن چیزهایی در باره-یِ آن بوده است، و از آنجا که آنها هرگز به کار دمکراتیک نپرداخته بودند، نتوانستند به آنگونه که شاید و باید از دست آورد جنبش مشروطیت نگهبانی کنند که در داتنامه-یِ پایه ای [قانون اساسی] آن، پادشاه تنها نمادِ همبستگی میهنی است و نباید خود را در حکومت درآمیزد، و حکومت برآیند رای مردم در گُزیدمان است. یک چنین داتی [قانونی] با آنکه بر روی کاغذ نوشته شد، ولی می بینیم که به کردِ [در عمل] انجام نگرفت. و شَوَندِ [علت] ناکامی آن هم نبود یک بستر هَنجُمَنی [اجتمایی] فرهیخته بود که بتواند یک پشتوانه-یِ هَنجُمَنی [اجتمایی] برای چنین جریانی بسازد. و دیگر اینکه آن اندک نخبگانی که رهبریِ جُنبش را در دست داشتند چنان گرفتار پراکندگی و پریشانی در اندیشه، نکوهش ناپذیری، ناتوانی در سُخن سنجی [نقد] سازنده از یکدیگر و ناآزمودگی در یک سرپرستی دمکراتیک بودند، که به کردِ [عملا] چیزی بنام حکومت دمکراتیک یا مشروطه برپا نشد. به همین فرنود [دلیل] است که در بازه-یِ زمانی [فاصله] میان پیروزی انقلاب مشروطیت تا کودتای 1299 رضا شاه، هیئت دولت 51 بار دگرگون شد. به زبان دیگر در درازای زمانی 20 سال، ایران از هیچگونه پایستگی [ثبات] برخوردار نبوده است. و فرنود [دلیل] نبودِ پایستگی [ثبات] بی گرایشی در همکاری میان کسانی بود که قدرت را بدست گرفته بودند، ولی هیچگونه شناخت و آزمون کاری از دمکراسی نداشتند. به زبان دیگر، همینکه پنجه-یِ نیرومند پادشاه از سر این روشن بین ها و فرهیختگان برداشته شُد، که تا آن زمان یگانه شیوه-یِ قدرت ورزی بوده است، کشورمداران آمادگی همکاری و کار کردن با یکدیگر را از دست دادند؛ تا بتوانند، برای نمونه زیر بازرسی مَهِستان [مجلس]، هیئت دولتی تشکیل بدهند که کارگُزینی کشور را بپذیرد. و سرپرستی کشور را به سویِ سودِ مردم ایران رهبرد. به همین فرنود [دلیل] است که ما گواه هستیم که آشفتگی در کشور چیره شد. و این آشفتگی نشانه-ی سستی از سوی کسانی بود که میبایست به نمایندگی از مردم قدرت را بدست بگیرند، و به گُشایش گرفتاری هایِ آنها بپردازند. ولی از آنجا که این فرهیختگان در انجام کارشان ناتوان ماندند، جوّ ناامنی در کشور چیره گشت. با رویکرد به اینکه کشور ما بسیار گسترده است، پُرسمان اَرمَندی [امنیت] برای ایران پیوسته از گرانوَزنی [اهمیت] فراوانی برخوردار بوده است. اینچنین رویدادهایی چندین بار در گذشته بازکرد شده اند [تکرار شده اند]، که نبود اَرمَندی [امنیت]، سامه هایی [شرایطی] را برپا میسازد که مردم به کردِ [عملا] از بی سرپناهی رنج میبرند. و خوب میدانیم که در هر کشوری که تنگدستی ترازداریک [اقتصادی] وجود دارد و همزمان از اَرمَندی هَنجُمَنی [امنیت اجتمایی] هم بی بهره است، تبهکاران، باجگیران، راهزن ها و سرگردنه بگیران میگُوالند [رشد میکنند]، و آسایش را از همبودگاه میروبایند. در نهشتی [وضعیتی] که حکومت ناتوان از سرپرستی کشور باشد، حکومت تلاش میکند که تنها اَرمَندی [امنیت] پایتخت را نگهبدارد، درهالیکه پاسدارشتِ آرمَندی [امنیتِ] از شهرهایِ پیرامون و مرزی را به خودشان واگذار میکند. در جوّی که مردم آسایش نداشته باشند و ناامنی به اندازه ای گسترده شود که مردم نتوانند آن را برتابند، زمینه ای فراهم میشود که مردم آماده شوند که به بهای گذشتن از آزادی شان، آسایش و امنیت بدست آورند؛ پدیده ای که تاکنون چندین بار در تاریخ ما بازکرد شده است [تکرار شده است] و در این موردِ ویژه که داریم در باره آن گفتگو میکنیم، پس از مشروطیت تا زمان کودتا، کشور در یک نهشتِ [وضعیتِ] پریشانی، آشفتگی و بی برنامگی بسر میبرد. این نهشتِ هَنجُمَنی [وضعیتِ اجتمایی] سامه ها [شرایط] را برای پذیرش کسی آماده ساخت که باخودش آسایش و اَرمَندی [امنیت] میآورد ولی همزمان آزادی را از شهروندان پس میگیرد.
آزمون جُنبش مشروطیت نشان داد که نبودِ زمینه هایِ هَنجُمَنی [اجتمایی] برای نهادینه کردن دمکراسی، شوه میشوند [سبب میشوند] که هتا اگر بهترین دات های [قانون های] دمکراتیک در یک کشور برنهاده شوند، به کردِ [در عمل] کشور به آنچنان ناپایستگی [بی ثباتی] گرفتار میشود که در درازای بیست سال به چم [یعنی] از زمان پیروزی جنبش مشروطیت تا کودتای 1299، 51 دولت در ایران جابجا شدند. آن کسانیکه میبایست این دات ها [قانون ها] را به انجام رسانند، نه از دل یک فرایندِ دمکراتیک بیرون آمده بودند که از آموزش هایِ دمکراسی بهرهمند شده باشند و نه از آموزه های یک سرپرستی دمکراتیک برخوردار بودند. و همبودگاه [جامعه] نیز فرنود [بدلیل] اینکه شناختِ درستی از دمکراسی و داتمندی های [قانونمندی های] آن نداشت، نتوانست در برابر سُستی های نُخبگان واکنش نشان دهد و خودش وارد میدان شود. بدینسان کشور به سوی آشفته سالاری رفت. و این آشفته سالاری چنان خواب را از چشم مردم ربود که دستیافتن به آسایش و اَرمَندی [امنیت] نیاز برجسته کشور شد، درهالیکه نیاز به دادخواهی و آزادی و هاگ های [حقوق] شهروندی به کنار زده شدند.
http://www.youtube.com/watch?v=Z5AOJXdKibU
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر