۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

هدف نهفتۀِ بخشی از اُپوزیسیون در بدنام کردن رضا پهلوی چیست؟




دکتر اسماعیل نوری علا

در ميان دست اندرکاران حکومت اسلامی که به خارج آمده اند، آقای مجتبی واحدی برای من چهرهء شاخص و قابل احترامی بوده است. ايستادگی او در مقابل جرياناتی که به محمد خاتمی ـ و بخصوص آخرين بدکاری عهدشکنانهء او در جريان شرکت در انتخابات تحريم شده از جانب اصلاح طلبان ـ وصل می شوند، نظرات صريح او در مورد «لزوم زمينی شدن حکومت» (که نوعی پرهيز از بکار بردن اصطلاح سکولاريسم است)، و نظرات جالب او در مواردی ديگر موجب آن بوده است که برای کسی که خود را مشاور شيخ مهدی کروبی می خواند و می داند، ارزشی فراتر از چهره های ديگر (مثلاً، آدم هائی همچون مهندس امير ارجمند، حجة الاسلام کديور و عطاء الله مهاجرانی) قائل باشم. اما مقالهء اخير او در مورد مصاحبهء آقای رضا پهلوی در مجلهء فوکوس(1)، و بخصوص همزمان شدن اين مقاله با يک سلسله حملهء نابخردانه ديگر به او، آن هم بر اساس همان مصاحبه، ابهاماتی را در ذهن من ايجاد کرده است که می کوشم چند و چون شان را دستمايهء جمعه گردی امروز کنم.
براستی چرا مجتبی واحدی تصميم گرفته است اينگونه هتاکانه به رضا پهلوی حمله کند؟ و برای روشن شدن موضع خود نسبت به او دست به تشبيه اين مرد (که دستش به هیچ جرم و جنایتی آلوده نیست) با نامردی به نام مجتبی خامنه ای (که همراه و همگام همه ی جنایت های رژیم اسلامی است) بزند؟ و اتهاماتی بی اساس ـ يا از جانب آقای واحدی اثبات نشده ـ را بر او وارد کند؟ آيا براستی راز و رمز اين «نيت خوانی» ها چيست که يکی [محمد امينی] می گويد که، به استناد مصاحبهء فوکوس، رضا پهلوی قصد دارد کاری محمدعلی شاهی کند و مجلس ملی به توپ ببندد(2) و ديگری [مجتبی واحدی] معتقد است که، رضا پهلوی، به استناد همان مصاحبه، «احتمالاً اگر به جای پدرش بود به آسانی تن به ترک کشور نمی داد و دورهء کشتار معترضان بسيار طولانی می گرديد»؟
***
اما اجازه دهيد قبل از ادامهء اين پرسش ها و کوشش برای يافتن پاسخ هائی محتمل برايشان، اول تکليف خود را در مورد شخصيتی به نام شاهزاده رضا پهلوی روشن کنم؛ هر چند که من سال ها است که، هم در برنامه های تلويزيونی و هم در مقالات هفتگی ام، نظرم را در مورد اين شخصيت بيان داشته ام.
1. اگر مطالب فوکوس درست باشد و رضا پهلوی همچنان خود را شاه ايران بداند؛ در آن صورت هيچ راهی در آينده بر  او و طرفداران اش گشوده نيست جز اينکه همگی شان خواستار آن شوند که بپس از متلاشی شدن حکومت اسلامی ملت ايران بايد به قانون اساسی مشروطه برگشته و از ايجاد يک قانون اساسی جديد برای کشور منصرف شود؛ چرا که پادشاهی سلسلهء پهلوی یر حسب آن سند قانونيت داشته و در آينده نيز رضا پهلوی تنها به استناد آن سند است که می تواند خود را شاه ايران بداند. در غياب يا ابطال قانون اساسی مشروطه محلی هم برای ادعای رضا پهلوی باقی نمی ماند.
2. اما من نه از ايشان و نه از طرفداران ايشان در مورد بازگشت به قانون مشروطه سخنی نشنيده ام. اين حقيقت که سی و اندی سال پيش رضا پهلوی نوزده ساله در قاهره بعنوان شاه ايران قسم خورد و لذا اکنون هم، بر حسب قانون مشروطه، شاه قانونی ايران محسوب می شود تنها به يک دليل می تواند واقعيتی انکار ناپذير داشته باشد که پس از متلاشی شدن حکومت اسلامی مردم ايران به قانون اساسی مشروطه برگردند.
3. در ابطال يا غياب قانون اساسی مشروطه، رضا پهلوی صرفاً تبديل به يک شهروند ساده می شود، هرچند که در پرونده اش اوراقی تاريخی وجود داشته باشد؛ هرچند که در «رژيم سابق» هم پدر و هم پدر بزرگ اش پادشاه ايرن بوده باشند و هم او نيز بر اساس قانون اساسی آن رژيم ابتدا وليعهد و سپس پادشاه در تبعيد شده باشد. اينها همه سابقه و خاطره و متعلق به گذشته اند. با حدوث انقلاب ضد استبدادی و ضد سلطنتی 57 و توفيق نکبت بار دينکاران امامی در لگام زدن به آن و نوشتن قانونی اساسی که ـ درست يا نادرست ـ در يک همه پرسی به تصويب ملت آن روز ايران رسيده است، قانون اساسی مشروطه باطل يا تعطيل شده و «تا هنگامی که بتوان آن را ديگرباره فعال کرد» هيچ منصب مستند به آن دارای واقعيت و نفاذ قانونی، اجتماعی و سياسی نيست.
4. حتی اگر فرض کنيم که پس از متلاشی شدن حکومت اسلامی، ملت کنونی ايران به برقراری رژيم پادشاهی تشريفاتی تمايل داشته باشند اين تمايل هيچ مقامی را برای رضا پهلوی تضمين نمی کند؛ چرا که تازه، با برقراری رژيم پادشاهی تشريفاتی، ملت ايران بايد بر اساس روندهای حقوقی خاصی برای کشور و نظام نوين خود پادشاه جديدی را انتخاب کند. در اين صورت رضا پهلوی دارای حق خاصی نسبت به بقيه نبوده و تنها يکی از کانديداهای اين سمت خواهد بود. يعنی قانون اساسی آينده نمی تواند، بدون برسميت شناختن نفاذ قانون اساسی مشروطه، برای رضا پهلوی منصب خاصی را در نظر بگيرد.
5. اما از نظر من اين مرد، جدا از اينکه پدر و پدر بزرگ اش پادشاه بوده اند و خود نيز روزگاری بر اساس توصيهء اطرافيان اش سوگند پادشاهی خورده است، مردی ارزشمند است و اين ارزش تا حدی است که او را تبديل به يک «سرمايهء ملی» می کند. او شناخته ترين ايرانی معاصر است، در عقايدی که مستمراً در مورد حکومت و سياست بيان می کند فردی سکولار دموکرات محسوب می شود، درهای همهء مجامع و رسانه های بين المللی بروی او گشوده تر از بقيه است، نسل جوان ايران نمی تواند در ميان جمع اپوزيسيون برانداز کنونی نماينده ای بهتر از او برای خود بيابد؛ نماينده ای که خوش می پوشد و خوش سخن می گويد و در رفتار و کردارش ارزش های امروزی انسان های جهان متمدن مشهود است. در عين حال، او آنقدر متمدن است که تا به حال نسبت به همه ی کسانی که به او ناسزا گفته اند، تهمت ناروا زده اند، از قول او دروغ گفته اند هرگز پاسخ نگفته است. گذاشته است که مردم نسبت به این گفته ها تصمیم بگیرند و قضاوت کنند. تا به حال جز رهبران جمهوری اسلامی هیچ کسی را طرد نکرده، به هیچ یک از افراد اپوزیسیون نگفته که حق شرکت در مبارزه را ندارد چون چنین و چنان کرده است. فرضاً به آقای واحدی نگفته که تو چون نمایندهء کروبی هستی و کروبی سال های سال با حکومت ساخته و در بد و خوبش شریک بوده می توان نتيجه گرفت که اگر کروبی به حکومت برسد مثل خامنه ای جنایتکار خواهد شد و تو مثل مجتبی خامنه ای عمل خواهی کرد.
6. البته همه می دانيم که او رژيم پادشاهی تشريفاتی را بهترين نظام برای ايران می داند اما، در عين حال، هيچگاه خود را رهبر سياسی اپوزيسيون ندانسته است، به اهميت تصميم تعيين کنندهء ملت ايران در انتخاب نوع نظام آينده اعتقاد دارد و حتی می گويد که اگر ملت ايران رژيم جمهوری سکولار دموکرات را انتخاب کند او به 85 درصد از آرزوهايش برای کشورش رسيده است. او با سلطه و تسلط (و لذا سلطنت ِ) فرد يا گروهی خاص بر سرنوشت ملت مخالف است، دموکراسی را بهترين شيوهء مديريت کشور می داند، با تمرکز قدرت در مرکز (که مادر و بازتوليد کنندهء استبداد تاريخی است) مخالف است، برای پادشاه آينده نقشی صرفاً نمادين در قلمروی يگانگی ملی قائل است و می داند که شاه تشريفاتی نه فرماندهء کل قوا خواهد بود، نه حق منحل کردن مجلس و نه امکان تعيين رؤسای قوای سه گانه را خواهد داشت.
7. حال پرسش من از اپوزيسيون سکولار ـ دموکرات و برانداز آن است که ما چرا بايد بر روی اين «سرمايهء ملی» خط ابطال بکشيم؟ چرا بايد نگذاريم که او، بعنوان يک شهروند، در ائتلاف های سياسی شرکت کند و توانمندی های خود را در اختيار آلترناتيوی بگذارد که برای مبارزه با حکومت اسلامی بوجود می آيد و هدف اش نه پادشاهی يا جمهوری که «استقرار حاکميت ملی» است؟ اگر ملت ايران صاحب و مالک و حاکم بر سرنوشت کشور خود شد آنگاه تازه همه بايد دست بکار ارائهء تزها و برنامه ها و نقشه و پيشنهادات خاص حزبی و گروهی شوند. و در آن صورت بايد گذاشت ملتی که ديگر آقا بالاسر ندارد و حاکميت خود را از طريق داشتن حق اظهار نظر در مورد سرنوشت کشور خويش به دست آورده است با گزينه های مختلف روبرو، با آنها آشنا و از آنها آگاه شود و خود تصميم بگيرد که چه می خواهد.
8. اينکه از هم اکنون اعلام کنيم که پادشاهی تشريفاتی ضد حقوق بشر است  و نبايد بعنوان گزينه ای برای انتخاب به مردم ارائه شود، يا اينکه پادشاهی لزوماً راه به استبداد می برد (انگار جمهوری های جهان عقب مانده از خاورميانه گرفته تا امريکای لاتين چنين نکرده اند!) و يا رضا پهلوی دارای شخصيتی است که می تواند، پس از احراز سمت پادشاهی تشريفاتی، عليه حاکميت ملت قيام کند و همچون محمدعلی شاه مجلس را به توپ ببندد چرا که می گويد من در سی سال پيش به نام پادشاه مشروطه قسم خورده ام، و يا چون انقلاب اسلامی را قبول ندارد نشان می دهد که چه طبع درنده خوئی دارد که اگر بجای پدر بر تخت سلطنت می نشست کشتاری وسيع را براه می انداخت، جملگی چه هدفی می توانند داشته باشند؟ جز:
* محروم ساختن اپوزيسيون از وجود يک شخصيت معتبر و محبوب
* تضعيف اين اپوزيسيون از طريق طرح اختلافاتی که حل آنها به دست ملت ايران در آينده ممکن است
* حفظ حکومت اسلامی تا زمانی که بتوان بديلی داخلی و قابل کنترل از جانب اصلاح طلبان بوجود آورد
* و، در يک دورانديشی دور از عقل، همواره از انجام همه پرسی برای تعيين نوع نظام جلوگيری کرد؟
***
          برگردم به موضوع حملاتی که در اين روزها به آقای رضا پهلوی می شود، و از جمله حملهء بسيار زنندهء آقای مجتبی واحدی به او. براستی چه محرکی موجب آن شده که آقای واحدی دست به قلم ببرد و اتهاماتی از قبيل دزدی اموال عمومی و درندهء خوئی ذاتی و استبدادی را بر رضا پهلوی وارد کند؟ ضرورت اين کار چه بوده و آقای واحدی در اين راستا کدام هدف را در نظر داشته است؟
          به اعتقاد من نمی توان به اين پرسش ها پاسخی در خور داد اگر حرکاتی همچون مقاله نويسی عليه رضا پهلوی را در متن تغييراتی که در سپهر سياسی ايران در حال رخ دادن است مورد نظر نداشت. اين حملات، به نظر من، دو مقصود مجزا را تعقيب می کنند:
          نخستين مقصود عبارت است از اعلام برائت و جداسازی کامل اردوگاه آمدگان از حکومت اسلامی از اردوگاه اپوزيسيون برانداز و انحلال طلب در خارج کشور. در پی پيدايش جنبش سبز و دستگيری و کتک خوردن سران اصلاح طلبی، بخشی از مهره های درشت آنها به خارج کشور آمدند و برای جا خوش کردن با انحلال طلبان نشست و برخاست پيدا کردند. اما اکنون ورق برگشته است و انسان بايد کور باشد تا حرکت بزرگ گستردهء اصلاح طلبان به دامان رژيم اسلامی را نبيند. درست است که اين حرکت با شرکت محمد خاتمی در انتخابات مجلس اسلامی کليد خورد اما نبايد از اين نکته غافل شويم که اکنون فضای رسانه های داخلی پر از خبر در مورد آقای مهدی کروبی است. ايشان را سر حال و خندان در جمع خانواده می بينيم و نشريه های نزديک به «بيت رهبری» (بخوان دربار سلطنتی آخوندی) خبر از اين می دهند که بزودی ايام حصر ايشان به سر خواهد آمد. آنچه «جام زهری ديگر» خوانده می شود نه عاقبت مسئلهء اتمی که رسيدن به اين موقعيت است که حکومت، برای ابقای خود، می رود تا دست به دامان «شاپور بختيار» خويش شود تا شايد او بتواند مجموعهء رژيم را (با حذف ها و تغييرات بسيار) حفظ کند [همينچا از اين مقايسه عذر می خواهم اما برای رساندن مقصود چاره ای جز استفاده از آن ندارم]. آيا اين «نجات بخش» برای رژيم کنونی خاتمی است يا کروبی؟ يا نه، بايد مراقب ظهور ناگهانی ميرحسين مووسی بود که پشت سر خاتمی و کروبی، با چراغ خاموش، آمادهء به صحنه آمدن می شود؟ براستی چرا خانم حقيقت جو پس از توبيخ شدن از جانب خاتمی، در مورد اينکه چرا با انحلال طلبان نشست و برخاست داشته، يکباره در تلويزيون انديشه ظاهر می شود تا به اين پرسش از پيش تمرين شده پاسخ دهد که «شما چگونه با آدم هائی چون نوری علا در کنفرانس ها ظاهر شده ايد؟» و او بی محابا دروغ بگويد که «اتفاقاً من هر هفته مشغول فحش خوردن از نوری علا هستم و کافی است که در اين مورد به سايت او مراجعه کنيد». [من خود، هر چه در سايت هايم گشتم دو سه خطی هم دربارهء اين خانم پيدا نکردم]. و چگونه است که در پی خودکشی برادر آقای رضا پهلوی شخص آقای مهدی کروبی از طريق اعوان خود پيام تسليتی به رضا پهلوی می فرستد و اکنون مشاور او می خواهد با طرح کردن حساب بی پايهء احتمالاتی کودکانه ريشهء يک ديکتاتور موهوم و موسوم به رضا پهلوی را بسوزاند؟ يکی از آداب مذهبيون اعلام برائت است.
          مقصود دوم هم به نوعی محاسبه برای آينده های نامحتمل تر مربوط می شود. اصلاح طلبان متوجه شده اند که اپوزيسيون انحلال طلب ايران در طی اين سی ساله قادر نبوده است تا چهره ای مردمی و شاخص را از ميان خود به ملت بشناساند و، در نتيجه، نسل جوان ايران خودبخود و به صورتی فزاينده نماد ويژگی های آرمانی خويش را در شهروندی به نام رضا پهلوی می بيند و لذا محتمل است که در آيندهء ايران رضا پهلوی، نه بعنوان شاه، که بعنوان چهره ای شاخص در ميان اپوزيسيون برانداز، بتواند خواب های خوش اصلاح طلبان را بر هم زند. پس، بجای در افتادن مستقيم با اين «شهروند محبوب» بايد از او شخصيتی ديگر ساخت و آن شخصيت را آماج حمله قرار داد. بايد هرچه زودتر يال و گوپال محمد رضا شاهی و چکمه های رضا شاهی را بر تن اين مدعی کرد و توپ های محمدعليشاهی را نيز به دست اش داد تا مردمی که چهل سال پيش هم اگر به دنيا آمده باشند خاطره ای از روزگار پيش از انقلاب نکبت بار اسلامی ندارند متوجه خطری شوند که زير پوست رضا پهلوی می لولد و او را وا می دارد که، اگر دست اش برسد، انتقام رفتارهای ملت را با پدر و پدر بزرگ اش با شدن بسيار بگيرد.
          براستی آيا اين سخن رضا پهلوی که «پدرم معتقد بود مردم برای دموکراسی آمادگی ندارند» سخن دروغی است؟ و آيا بيان آن به معنی تصديق صحت آن سخن نيز هست؟ آيا بيان علاقه به گاندی به معنی آن است که رضا پهلوی خود را گاندی می پندارد؟ حتی آيا اگر کسی آرزومند آن باشد که همچون گاندی، و نه هيتلر، زندگی کند بايد بر او ايراد گرفت؟
در فروردين ماه سال 90، آقای محمد امينی، در مقاله ای با عنوان «ای بسا آرزو که خاک شده»، فکر آلترناتيوسازی در خارج کشور را به سخره گرفته و نوشت: «برای من شگفت آور است که کسانی به جای ستایش و پشتیبانی از آن چه در ایران می گذرد و درک درست از فرایندی که در واکنش به رفتار خونریزانهء جمهوری اسلامی، راهکارها  و ساختارهای رهبری آینده ایران را بنا می کند، به این نتیجهء دردناک برسند که همهء راه های مبارزه سیاسی در ایران بسته شده و کانون رهبری باید به خارج ... منتقل شود» و نيز، در مورد آنچه در داخل کشور می گذشت، نوشت: «فراموش نکنیم آزمون انقلاب مشروطه را که در پیآمد بن بست اقتصادی و سیاسی دولت قاجار، بسیاری شاهزادگان، میرزایان و روحانیان منورالفکر هم به اردوی روشنفکران و سوداگران مشروطه خواه و هوادار مدرنیته پیوستند»(3).
بنظر من، سکهء نگاه آقای امينی در تحقير خارج کشور و حماسه سازی از پيوستن «روحانیان منورالفکر» به آزاديخواهان داخل کشور، روی ديگری هم دارد؛ و آن مبارزه با شکل گرفتن هر نوع بديل و پيدايش هر نوع چهرهء جاذبی است که بتواند در ماورای حکومت اسلامی برای ملت در بند ايران اميدآفرينی کند. وگرنه چگونه است که ايشان (که تشکيلات شان انکار کروبی و موسوی را خط قرمز خود اعلام می کند) يکباره خواب نما شده و تصميم به نيت خوانی از بين خطوط مصاحبهء معوج نشريهء فوکوس گرفته است تا به ملت ايران هشدار دهد که «محمد عليشاه ديگری در راه است؟چگونه است که آقای مجتبی واحدی متوجه آن شده اند که اگر ملت ايران دير جنبيده بود و رضا پهلوی پيش از انقلاب به قدرت رسيده بود حتماً حمام خون برپا می کرد؟ و نتيجه گرفت که کسی که در نوجوانی چنان «استعداد»ی داشته حتماً نمی تواند در آينده شاه بی آزار و تشريفاتی ايران شود؟
***
          من اگرچه معتقدم که امکان برقراری پادشاهی تشريفاتی در ايران بسيار اندک است و يک جمهوری سکولار ـ دموکرات بی آقا بالاسر و دوره ای و زمانمند بيشتر بکار مملکت مان می خورد و اين گزينهء در يک رقابت آزاد و متمدنانه پيروز خواهد شد، اما شعله ور شدن آتش حمله به آقای رضا پهلوی را، آن هم به عنوان یکی از مهمترین چهره های سکولار اپوزیسیون، نه اقدامی عليه يک نفر که عليه اپوزيسيون سکولار دموکرات برانداز و انحلال طلب ايران ارزيابی می کنم؛ اقدامی که از جانب اصلاح طلبان مذهبی و اعوان و انصاری از آنان که در داخل نيروهای سکولار - دموکرات اپوزيسيوون رخنه کرده اند اعمال می شود. و هشدار می دهم که متوجه موج جديد بازگشت اصلاح طلبان به دامن حکومت خونريز اسلامی از يکسو، و کوشش برای تخريب رقبای انحلال طلب شان، از سوی ديگر، باشيم و اگر ذره ای به سرنوشت آيندهء کشورمان علاقمنديم خود را برای رزمی نوين با نيروهای ارتجاعی موسوم به اصلاح طلب حکومت اسلامی آماده کنيم.


با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:



دُشمن خونین مردم ایران کیست: علی خامنه ای یا رضا پهلوی؟



خشایار رُخسانی
پاسُخی به جوسازی بهرام مُشیری و بخشی از اُپوزیسیون در برابر رضا پهلوی

پیشگفتار:
بتازگی افزایش کوشندگی های سیاسی رضا پهلوی همانند کیفرخواست از علی خامنه ای به گُناه نسل کُشی ایرانیان و گفتگوهای رسانه ای او بهانه ای بدست بخشی از اُپوزیسیون حکومت اسلامی داده است تا بجای همبستگی با رضا پهلوی، بر شدت دُشمنی شان با او بیافزایند. نوشتۀِ زیر پاسُخی به این بخش از اُپوزیسیون حکومت اسلامی است که آزمندی به «حلوای قدرت» در سپهر سیاسی آیندۀِ ایران، آنها را از رویکرد به دُشمن خونین مردم ایران، علی خامنه ای، و بیدادِ او، بازداشته است.

سرآغاز:
به باور من آزادیخواهان و باورمندان به مردمسالاری بهتر است که بجای درگیر شدن با هم و فرسایش نیروهایشان، برای سرنگونی حکومت اسلامی باهم همبسته شوند. اگر در دوران محمد رضا شاه «خودکامگی» بر ایران چیره بود، نباید از این لغزش گُرزی ساخت و آنرا بر سر رضا پهلوی کوبید که یک ایرانی آزاده است و پیوسته در گفتگوهای رسانه ای و نَسک هایی (کتاب هایی) که نوشته است از مردمسالاری جانبداری کرده است. در چهارچوب هوده-ی (حق) آزادی بیان، رضا پهلوی میتواند خودش را پادشاه ایران بداند، همانگونه که هر شهروند ایرانی دیگر این هوده (حق) را دارد که چنین بیاندیشد، ولی اگر ما به رای آزاد مردم برای گزینش سامانۀِ سیاسی آیندۀِ ایران باور داریم و انگیزه ای برای جو سازی و بدنام کردن رضا پهلوی و شکاف انداختن در اُردوگاه آزادیخواهان نداشته باشیم، هر آزادیخواهی میتواند با بُردباری از کنار چنین گفته هایی بگُذرد، زیرا رضا پهلوی نُخست نمایندۀِ بخشی از مردم ایران است که به ساختار پادشاهی باور دارند، پس چنین بیانی که «من میخواهم پادشاه ایران بشوم» نمیتواند بدور از دیدگاه سیاسی او باشد. و دوم رضا پهلوی پذیرفته است که سرنوشت سیاسی ایران را چه مردمُبُدی (جمهوری) و چه پادشاهی به رای آزاد مردم ایران بگذارد که در فردای پیروزی روشن خواهد شُد. ولی گرهگاه بُزرگ در اینجاست که بدون همبستگی دو اُردوگاهِ آزادیخواهِ پادشاهیخواهان و جمهوریخواهان هیچگاه کشور ایران آزاد نخواهد شُد که مردم بتوانند آزادانه سامانۀِ سیاسی کشورشان را در یک همه پُرسی برگُزینند، همانگونه که در سه دهه گذشته نتوانستند. پس با آموزه از این سه دهه آزمون تلخ شکست و آوارگی، اُمید میرود که اپوزیسیون حکومت اسلامی به آنچنان بُرنایی (بلوغ) سیاسی رسیده باشد که همبستگی میان نیروهای آزادیخواه را یک سامۀِ (شرط) نیازین برای سرنگونی حکومت اشغالگر اسلامی بپذیرد.
باورمندیِ اُپوزیسیونِ حکومت اسلامی به مردمسالاری و آزادی تنها در رفتار و کارکردش است که نمایانگر میشود و نه در سُخنانِ «دلرُبا» و نوشتن نوشتارهای «زیبا» و بازی با واژگان برای گرفتن ژست آزادیخواهانه. اگر اپوزیسیون حکومت اسلامی در ناهمسانی با حکومت اسلامی، سُخن و پیام تازه ای برای مردم ایران و ادارۀِ کشور دارد، باید بتواند همین امروز در برابر دگراندیشان در اُردوگاه آزادیخواهان رواداری و بُردباری نشان دهد، برخوردهای تُندخویانه و عصبی با دگراندیشان، راه را برای یک گفتگوی سازنده میبندد و راهبند پاسخگویی و ارایۀِ راهکارهای سازنده برای گُشودن این گرهگاه میشوداپوزیسیون حکومت اسلامی برای سه دهه است که دارد در پُشت دیوار «چه باید کرد» درجا میزند، بدون اینکه آمادۀِ بازنگری پرونده و کارکرد خودش در سه دهه گذشته باشد تا به لغزش هایش پی ببرد و از بازکرد و تکرار آنها خودداری کُند. دو سازۀِ (عامل) مهم در همبودگاه های آزاد باختر که سبب شکوفایی، پویایی و سرزندگی آنهاست: نُخست رویکرد ویژۀِ آنها به راندمان کاری است که انجام میدهند؛ در باختر به کاری که راندمان نداشته باشد بیگاری گویند. و دوم بازنگری در رفتار و کارکردهایشان برای پی بُردن به لغزش ها و خوداری از بازکرد و تکرار آنهاست. شوربختانه چنین فرهنگی هنوز در همبودگاه ایرانیان درونمرزی و برونمرزی جا نیافتاده است، از اینرو برای ایرانیان پی بُردن به ارزش کاری که انجام میدهند و راندمانی که کار آنها باید دربر داشته باشد و همچنین یافتن لغزش هایی که از کامگاری (موفقیت) آنها پیشگیری میکُند، از اهمیت ویژه برخوردار نبوده است. چنین فرهنگی شوربختانه در سپهر سیاسی ایران نیز سایه افکنده است و سبب شده است که اپوزیسیون حکومت اسلامی هیچگاه نه به راندمان کاری که انجام میدهد بیاندیشد و نه کوششی برای یافتن شَوَندِ (علت) سُستی ها و کاستی هایش در سه دهه گذشته انجام دهد. از اینرو برآیند همگی کوشندگی های سیاسی اپوزیسیون حکومت اسلامی در سه دهه گذشته بیگاری بوده است و «دَر نیز پیوسته بر همان پاشنۀِ جنگ های حیدر نعمتی چرخیده است» [1].
در گفتگوهای سیاسی برای اینکه این جُستارها به یک بازدۀِ درخوری برسند، باید بر سر واژه هایی که بکار میبریم باهم هم زبان و همداستان (موافق) باشیم. شوربختانه بخشی از هواداران پادشاهی و مردُمبُدی (جمهوری) هنوز ناهمسانی میان واژه-ی «سلطنت» و «پادشاهی» را نمیشناسند، و این درهالی است که «سلطنت» یک ساختار خودکامه است که ریشه در سامانۀِ سُلطانی دارد که بدست تُرکمان پس از تارزش عرب ها بر ایران چیره گردید که پرداختن به آن به یک یاداشت جداگانه نیاز دارد [1]، ولی ساختار «پادشاهی» در ایرانِ باستان ریشه در یک حکومت مردمی داشت، زیرا قدرت پادشاه از سوی مِهَستان (مجلس)، دربار و نژادگان (اشراف) مهار میشُد، و پادشاه نمیتوانست بدون خُرسندی آن سه نهاد بالا جانشین خودش را برگُزیند و فرمان به جنگ و آشتی دهد.اگر برپایۀِ زبانزد (ضرب المثل) «دوستی خاله خرسه» بپذیریم که بدترین شیوۀِ جانبداری از یک اندیشه یا یک کَس بهترین راه برای آسیب زدن به آن اندیشه یا آن کس است، شوربختانه بخشی از هواداران رضا پهلوی با برخوردهای سُهِشی (احساسی) و تُند در راستای جانبداری از رضا پهلوی، بهانه به دُشمنان پادشاهی در ایران میدهند تا آنها رضا پهلوی و ساختار پادشاهی را را به نام نماد خودکامگی بشناسند. با آنکه رضا پهلوی پیوسته چنین هوادارانی را سرزنش کرده و از آنها دوری جُسته است؛ بویژه در واپسین گفتگویی که او با الهه بقراط در برلین داشت به این گرفتاری اشاره کرد. ولی راستی این است که با نگر به سخنرانی ها، گفتگوهای رسانه ای و نوشتارهایی که رضا پهلوی انجام داده و فراهم اورده است، دُشمنان او تاکنون نتوانسته اند یک سُخن سنجی (انتقاد) بجا از رفتار رضا پهلوی کُنند، که آزاده بودن او را زیر پُرسش ببرد، و رضا پهلوی را در جرگۀِ خودکامگان بنشاند، از اینرو این کسان از پروندۀِ سیاسی پدر، او محمد رضا شاه، برای ساختن چماق و کوبیدن بر سر رضا پهلوی بهره میبرند.
شکی نیست که انقلاب 57 بازدۀِ بخشی از کارکردهای نادُرُست محمدرضا شاه بود و اگر همۀِ کارهای او دُرُست میبودند که انقلابی پدید نمیآمد، ولی راستی این است که اهمیت تاریخ تنها برای پی بردن به کاستی های آن و پیشگیری از بازکرد و تکرار لغزش ها در آینده است و نه برای درجا زدن در گذشته و بربستن رویدادهای غم انگیز همانند 28 مرداد به « عاشورا و کربلای حسین». گذشته را که ما هم اکنون از دست داده ایم، و با «زنده با و مرده باد» گفتن ها به کسانی که هم اکنون از این جهان رفته اند، نیز نخواهیم توانست گذشته را به دلخواه خودمان دگرگون کنیم، ولی کسانی که چنین میاندیشیدن، آینده را نیزبیگمان خواهند باخت.
.با نگر به این راستی که رضا پهلوی، جدایی نهاد دین از کشورداری، مردمسالاری و دادیک مردُمی (حقوق بشر) را پذیرفته است و سرنوشت سیاسی آیندۀِ ایران را به رایِ آزادِ مردم واگذار کرده است، او دارای همۀِ ویژگی های نیازین و خوب برای همبستگی با دیگر نیروهای آزادیخواه است. همچنین اگر ما «سیاست» را هُنر بهره بُردن از شایش ها (امکان ها) برای دستیافتن به هدف با کمترین هزینه و در کوتاه ترین زمان بپذیریم، رضا پهلوی به نمایندگی از بخشی از همبودگاه ایران که هواداران سامانۀِ پادشاهی هَستند، بخش مهمی از ستون اُردوگاه آزادیخواهان را میسازد. در راه آزادی ایران، چشم پوشی از چنین نیروی مردمی یا درگیر شُدن با آن نه تنها نمیتواند کمترین همخوانی با هُنر سیاست ورزی داشته باشد، و آنکه نشانۀِ دور افتادن از راستی است که بیشتر سبب دلشاد شُدن علی خامنه ای میگردد که توانسته است بدون هزینۀِ نیرو یا فرستادن «سربازان گمنام امام زمان» به برونمرز، تماشاگر فروپاشی ارودگاه آزادیخواهان و تکه تکه شدن آنها بدست خودشان باشد.
و با نگر به این راستی که در ساختار مردُمبُدی (جمهوری)، «جمهور» از شهروندانی ساخته میشود که میتوانند آزادانه کشورداران خودشان را برای دوره ای کوتاه برگُزینند، هتا اگر مردم ایران در یک همه پرسی یا گُزیدمان آزاد به ساختار پادشاهی رای بدهند، باز در چنین سامانۀِ کشورداری، سرپرستان کشور به رای آزاد مردم و برای یک دورۀِ کوتاه برگُزیده خواهند شُد و پادشاه ایران در آینده در سیاست درنخواهد آمیخت و وجودش تنها نمادی برای همبستگی و شناسۀِ میهنی (هویت ملی)، خودسالاری (استقلال)، فرهنگِ ایرانی و یکپارچگی مرزی خواهد بود. از اینرو چنین ساختار پادشاهی چندان ناهمسانی با آن سامانۀِ مردُمبُدی (جمهوری) نخواهد داشت، که در آن قدرت در دست نخست وزیر و دو نهاد خودسالار (مستقل) دیگر همانند دادگستری و دادگُذاری (مقننه) خواهد ماند، و رئیس جمهور هیچ نقش کلیدی در برنامه های سیاسی کشور ندارد.
شوربختانه بخشی از اُپوزیسیون حکومت اسلامی با چنان هیجانی به خاندان پهلوی میتازد که انگار این خاندان در سه دهه گذشته سر قدرت بوده و خورتاک (مسئول) همۀِ بیدادها و تباهی بوده باشد که بدست آخوندهای جنایتکار انجام گرفته است. اگر برخی دستگاه شاهنشاهی دوران پهلوی را به« فساد و تباهی، دوری کردن از شایسته سالاری، پارتی بازی و ریخت و پاش سرمایه های کشوری و بهدر دادن آن»، می ایرازند (متهم میکُنند)، با اینهمه این «دستگاه فاسد» توانسته بود کشور را به آنچنان شکوفایی ترازداریک (اقتصادی) و رشد تُخشاکی (صنعتی) برساند که کارگران کره جنوبی و فلیپینی برای کار کردن در ایران از سر کول هم بالا بروند. ولی امروز کره جنوبی پنجمین فرآورندۀِ (تولید کُنندۀِ) ابزارهای خانگی است ولی ایران پرچمدار بالاترین شمار آوارگان در چهار گوشۀِ جهان، اعدام های روزانه و ورشکستی ترازداریک (اقتصادی) است. و با توجه به اینکه در جهان ما ارزش ها نسبی هَستند، این آگاهی باید بسنده کُند که جُدا از هزاران آسیب جانی و میلیاردها دلارهای نفتی که آخوندها در سه دهه گذشته به مردم ایران زده اند، گُنجایش همۀِ آن سرمایه هایی که در دوران پهلوی «ریخت و پاش شُده است»، کمتر از آن سرمایه ای است که کشورهای عربی دارند از راه دستبُرد به چاه های نفت ایران، روزانه به این کشور میزنند. این آسیب آسیم (عظیم) میهنی را ما وام دار ناشایسته بودن آخوندها در بُنپایه های کشورداری و ادامۀِ ماندگاری آنها در قدرت هستیم که یکی از شَوَندهای (علت های) آن خودداری بخشی از اپوزیسیون از همبسته شدن با رضا پهلوی و ادامۀِ پافشاری بچگانه برای دُشمنی با اوست.
در جاییکه بیداد و تباهی رژیم آخوندی کشور را به مرز فروپاشی فرخویی (اخلاقی) و فاجعۀِ انسانی کشانده است و آمار سه اعدامی در روز نشانگر نسل کُشی ایرانیان در رژیم آخوندی است، و با نگر به بیداد آخوندها به تیره های ایرانی مرزنشین که استان های مرزی را به جداشُدن از ایران و فروپاشی کشور کشانده است، ندیده گرفتن این بدبختی ها و نشنیدن تیک تیک آن بُمبی که هر روز میتواند در همبودگاه ایران بترکد، و بجای آن دمیدن بر آتش دُشمنی با رضا پهلوی بجای همبسته شدن با او، تنها میتواند نشانگر بیگانگی با درد مردم ایران، جدا شُدن از زمین تلخ راستی و پرواز در آسمانِ افسانه پردازی باشد. هوشیاری در این هنگامۀِ سرنوشت ساز از تاریخ ایران و درک دُرُست از نِهش (وضعیت) سیجمند (خطرناک) کشور برای گرفتن وَدایش (تصمیم) شایسته، کمترین چشمداشت از اُپوزیسیون حکومت اسلامی است.
شنبه 17 تیر، 3750 دین بهی

یاداشت
[1]