۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

مارکسیست های «وطنی» و بیگانگی آنها با میهندوستی


خشایار رُخسانی

چکیده:

مارکسیست ها بدون کمترین آگاهی از فرهنگ ایران، میهندوستی ایرانیان را با نژادپرستی در باختر یکی میگیرند و آنرا با تکیه به گفتۀِ فیلسوف آلمانی آرتو شُپنهاور، نشانۀِ «فرومایگی» میدانند. به دید من بیگانگی مارکسیست ها با واژۀِ میهندوستی همانند رفتار اسلامیست هاست که به اُمت جهانی اسلام و جهان وطنی باور دارند. و این شیوۀِ اندیشه سبب شُده است که باوجود تنگدستی گستردۀِ مردم ایران، حکومت اسلامی سرمایه های آنها را هزینۀِ کمک به کشورهای «دوست» خودش کُند. و اگر روزی مارکسیست ها نیز در ایران قدرت بگیرند، نگرانی آنها همانند خمینیست ها، حکومتِ جهانی و کمک به کشورهای همبسته شان خواهد بود تا رسیدگی به گرفتاری و دغدغه های مردم ایران.

سرآغاز

هدف از کوشندگی های سیاسی فراهم آوردن آزادی، آسایش، ارج انسانی و امنیتِ شهروندی برای مردم و نگهداری از فرهنگ، کُهن نامه (تاریخ) و سود و سرمایۀِ کشور است؛ بدبختانه در فرهنگِ سیاسی باهَمادهای (حزب های) ایرانی بویژه سازمان های کمونیستی، این آرمانِ والا فراموش شُده است. نوشته های چپ های ایرانی نشان میدهد که آنها نه تنها با این ارزش ها بیگانه هَستند، وآنکه به واژگونۀِ آن، در پی آسیب زدن به فرهنگ ایران در راستای بی شناسه و بی هویت کردن ایرانیان میباشند. برای من باور پذیر نیست، که کسی ایرانی باشد و تا این اندازه نسبت به کشورش بی مهری و دُشمنی بوَرزَد. در هزاره های گذشته فرهنگ، شناسه و هویت مردم ایران بسان دژی استوار از کشور در برابر تازش بیگانگان پدافند کرده است؛ و در آنجا که پاترمان (ملت های) گُمنام در راستایِ کسب آبروی جهانی برای خودشان هویت تاریخی و کُهن نامۀِ دروغین میسازند، روشن است کسانیکه کوشش میکُنند تاریخ پُرافتخار ایران را خوار دارند و یا به باد فراموشی بسپارند و یا غرور ملی ایرانیان و سربُلندی به تاریخشان را نشانۀِ «فرومایگی» آنها میدانند، و کسانیکه تاریخ ایران را دروغ نگاری میکُنند و یا ایرانیان را به «نژادپرستی»، بدنام میکُنند، و دین ایرانیان باستان را با برچسب های دروغین چون آیین «زن دشتان» و «زناشویی با خواهر» خوار میکُنند، هیچگاه نمیتوانند ایرانی یا دوستِ نیکخواه ایران باشند. با داشتن چنین «دوستانی» کشور نیاز به دُشمن ندارد؛ و اگر این کسان پاکباخته نباشند، بیگمان ستون پنجم و جاده هموار کُن دُشمن هَستند. آن کسانیکه نسنجیده و توتی وار از آرتور شُپنهاور (Arthur Schopenhauer) گفته میآورند که «غرور ملی نشانۀِ فرومایگی است»، آیا آنها میتوانند با تکرار این سخنان از حکومتِ آلمان درخواست ارج، آسایش، امنیت و ماندگاری در آن کشور یا پناهندگی کُنند؟ انسان ها تنها در کشور خودشان که به کمک هویت ملی و ارزش های تاریخی و فرهنگی ویژه خودشان آنرا ساخته اند، میتوانند در پناه یک حکومت ملی از ارج، آسایش، امنیت و آزادی برخوردار شوند.
در کشورهای باختر، باهَمادهای (حزب های) گوناگون، با وجودِ اختلاف های سیاسی میان آنها، همیشه یک آرمان انباز (مشترک) را دُنبال میکُنند، و آنهم فراهم آوردن آسایش، امنیتِ شهروندان و پاسداری از فرهنگ، شناسه مردم و سود و سرمایۀِ کشور است. شوربختانه نوشتارهای مارکسیست های «وطنی» نشان میدهد که تا چه اندازه آنها با چنین آرمانی بیگانه هَستند.
گرفتاری ما با شما مارکسیست های «وطنی»، از اینجا آغاز میشود که آنها ناسانی میان «نژادپرستی» و میهندوستی را نمیدانند، و از آنجا که با فرهنگِ میهندوستی ایرانیان بیگانه اند، ناآگاهانه آنرا با «فاشیسم» در برخی از کشورهای باختر جابجا میگیرند. و این درهالی است که «فاشیسم» در بُنیادش و درآغاز هیچ پیوندی با نژاد پرستی نداشت، و پیش از اینکه یک بینش یا مکتب سیاسی و «نژادپرستانه» باشد، یک ساختار حکومتی بود که در آن، حکومت در جایگاه کارفرما همگی کارخانه ها و زمین های کشاورزی بُزرگ را در دست داشت، ولی حکومت نمایندۀِ پَشک (طبقه) کارگر و کشاورزان نبود. و برپایۀِ این مانی (معنی) دُرُست از واژۀِ «فاشیسم»، میتوان نتیجه گرفت که همگی کشورهای کمونیستی در خاور در سده گذشته، کشورهای فاشیستی بودند، بدون اینکه بخواهم به این کشورها انگ نژادپرستی بزنم، زیرا حکومت ها در آن کشورهای کمونیستی، نماینده پَشک (طبقه) کارگر نبودند.
 و دیگر اینکه مارکسیست های «وطنی» نه به مردمسالاری باور دارند و نه هیچگونه فراتُمی (اولویت) برای نگهداری از سود و سرمایه های مردم ایران و کشور میشناسند. و این درهالی است که پیش زمینه برای آبادانی کشور، و نهادینه شُدنِ مردمسالاری در ایران، میهندوستی و پایبندیِ همگی سازمان ها و باهَماد های (حزب های) سیاسی به ارزش های مردمسالاری همانند ساختار سیاسی چند باهَمادی (حزبی)، رسانه های گروهی آزاد، گُزیدمان آزاد و نگهداری از سود و سرمایه های مردم و کشور است.
همانگونه که میدانیم، اسلامیست ها در راستای کوشش برای ساختن اُمت جهانی اسلام و بینش جهان وطنی، با واژۀِِ «میهن» بیگانه اند یا با آن دُشمنی میورزند؛ و هماهنگ با آن، اسلامیست ها از دستاوردهایِ همبودگاه های انسانی باختر، همانند مردمسالاری، آزادی، دادیک آدمی (حقوق بشر)، بیزاری میجویند، و باورهایِ اسلامی خودشان را زرسنج (معیار) «ارزش های انسانی» کرده اند. اسلامیست ها از اینرو دُشمن مردمسالاری و ساختار سیاسی چند باهَمادی (حزبی) هَستند، که به دید آنها یک خودکامگی لگام گسیخته دینی، پُرشتاب ترین راه برای گسترش جهانبینی اسلامی و برپا کردن حکومت جهانی اسلام است، از اینرو برای خمینیست ها در ایران، فرارسانی و تبلیغ های اسلامی از راه بذل و بخشش به کشورهای همبسته شان همانند لبنان و ونزوئلا مهم تر از پُشتیبانی و کُمک به زلزله زدگان آذربایجانی و آبادانی شهرهای جنگ زدۀِ ایران و بویژه ویرانه های برجای مانده از جنگ ایران و عراق در خرمشهر پس از گذشت 26 سال از پایان جنگ است. و از آنجا که مارکسیست های «وطنی» نیز همانند احمدی نژاد بیشتر نگران «مدیریت جهانی» هَستند تا گرفتاری های مردم ایران، و آنها با ارزش های میهندوستی بیگانه اند و با مردمسالاری، آزادی اندیشه و دادیک آدمی (حقوق بشر) دُشمنی میورزند، زیرا این ارزش ها در چهارچوب جهانبینی مارکسیستی آنها نمیگُنجد، و مارکسیست ها به حکومت جهانی کارگری باور دارند، چنانچه مارکسیست ها نیز سرکار بیایند، برای آنها هم پُشتیبانی از کشورهای «برادر» همانند کوبا و کره شمالی و چین مهمتر از رسیدگی به گرفتاری های کشور و دغدغه های مردم ایران خواهد بود. تنها تفاوت چپ های ایران با اسلامیست ها اینجاست که اسلامیست ها باورهای خودشان را در پوششی از هاله «اشونمایی (تقدس نمایی)» پنهان میسازند، ولی مارکسیست ها ایدیولوژی خودشان را به نام «جهانبینی دانشی» جا زده اند. و راستی این است که نه در باورهای اسلامیست ها و نه در جهانبینی مارکسیست ها کمترین ردی از ارزش های اشویی (تقدسی) و یا دانشی میتوان پیدا کرد. سوای این، با همان بهانه که اسلامیست ها از راه پیوند زدن هدف شان به آسمان، از آنجا پروانۀِ خودکامگی و کُشتار دگراندیشان را گرفته اند و آنرا وسیلۀِ برپا ساختن حکومت جهانی اسلام کرده اند و در اینراه، گذر از دریای خون نیز راهبندِ آنها نخواهد شُد، مارکسیست های «وطنی» نیز در راه برپایی آرمانشهر کمونیستی یا دیکتاتوری پُرلتاریا و جهانی کردن اردوگاه های کار اجباری، اگر در خونریزی از برادرانِ دوقلویِ اسلامی شان جلو نزنید، از آنها جای نخواهید ماند. و دیگر اینکه، با نگر به آن جایگاه پستی که شهروندان در حکومت های کمونیستی خاور در سدۀِ گذشته فروکاسته شُده بودند، و نگر به این راستی که کارگران در این حکومت ها ارزشی بیشتر از دسته بیل و پیچ و مهرۀِ یک کارخانه نداشتند، آرنگ های (شعارهای) «انسان دوستانۀِ» مارکسیست ها و چکامه سرایی هایِ آنها برای بازکاوی (تشریح) ارزش انسان در جهانبینی کمونیستی، بیشتر همانند یک جوک و بَزله گویی میماند تا داوشی (ادعایی) برای شنیدن و جدی گرفتن آن.
در آینده، اگر مارکسیست ها بخواهند در ایران کوشندگی سیاسی کُنند، باید مردمسالاری، ساختار سیاسی چند باهَمادی (حزبی) و چرخش آزاد قدرت را بپذیرند. سوای این، آنها نیز سرنوشت بهتری از اسلامیست ها در سپهر سیاسی ایرانِ دمکراتیک نخواهند داشت، زیرا با تجربه های تاریخی از به قدرت رسیدن نازی ها در آلمان و خمینیست ها در ایران، روشن است که این جریان های بُنیادگرا و خودکامه پیوسته به کمک ساز و کارهای مردمسالاری و گُزیدمان آزاد بر سرکار میآیند، ولی پس از گرفتن قدرت، آنها دستگاه مردمسالاری را برمیچینند و دستگاه خودکامگی خودشان را برپا میکُنند.
در پیوند با خُرده گیری آنها از آیین «زن دشتان» و پیوند دادن آن به «زن ستیزی» در دین زرتشت. اگر کسی بخواهد دین زرتشت را به «زن ستیزی» یا «نژادپرستی» بدنام کُند، باید بتواند از آن اندرزها و گفتار اشو زرتشت خُرده گیری کُند که درسُروده های او به نام گات ها گردآوری شُده اند [1]. آیین زرتشت همانند دین های ابراهیمی خُشک نیست که دستورهای دینی آن، ثابت و دگرگون ناپذیر باشند. برتری دین زرتشت در برابر دیگر دین ها اینجاست، که اشو زرتُشت پیوسته به پیروانش سفارش میکند که در هر دوره ای هماهنگ با پیشرفت دانش و توان درکی که مردم دارند، آنها باید بتوانند از خِرَد خودشان کمکم بگیرند و بهترین قانون های هَنجُمَنی (اجتمایی) را برای پاسخگویی به نیازهایِ زمانشان بنویسند. از اینرو  اگر یک موبدی چندهزار سال پیش در یک ناکُجاآبادی به اندازه توانِ درک خودش به پیروانش آیین نابخردی را روا کرده باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی بخواهد این آیین را بخش دگرگون ناپذیر دین زرتشت و بهانه ای برای «زن ستیزی در آیین زرتشت» بشمار آورد و آنرا به دین زرتشت بربندد. اشو زرتشت اندرز میدهد که انسان ها باید بتوانند در هر دوره ای با توان درک و خِرَدشان و پیروی از سه ستون بُنیادین دین زرتشت: اندیشه، گفتار و کرادار نیک، بهترین قانون ها را بنگارند.
در پاسُخ به دروغی به نام «زناشویی کمبوجیه با خواهرش»، که برخی از مارکسیست های «وطنی» برای خوار کردن آیین ایرانیان باستان رواج میدهند، و برای پیشگیری از به درازا کشیده نشُدن این یاداشت، اگر کسی براستی به دنبال فرهود (حقیقت) است و نمیخواهد که تنها با چنین دروغی «سنگی را در چاه بیاندازد»، میتواند از وبگاه من دیدن کُند و به پژوهشی که در این زمینه شُده است، نگاهی بیاندازید که به همگی این دروغ ها با پاشن (سند) پاسُخ میدهد [2].

یاداشت ها

[1]

[2]



۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

کمونیست های ایرانی و توهم روشنبینی



خشایار رُخسانی

چکیده:

کمونیست ها بجای پُشتیبانی از برنامه های سازندگی شاه همانند انقلاب سفید شاه و مردم که آسایش و امنیت را برای مردم ایران و به ویژه کشاورزان و کارگران فراهم آورده بود، در برابر برنامه هایِ سازندگی او کارشکنی میکردند و برای سرنگونی شاه با بُنیادگرایان اسلامی همبسته شُدند. امروز کمونیست ها بجای پوزش خواهی از مردم ایران برای گرفتار کردن آنها در دوزخ خُمینی، شاه را به زمینه چینی برای پدیدار گشتن انقلاب اسلامی بدنام میکُنند.

سرآغاز

گرفتاری کمونیست ها و بسیار از مخالفین شاه که توهم روشنبینی داشتند این است که هرگز ندانستند که هدف از نَبَردِ آنها با شاه از بهر چه بوده است و همانگونه که امروز هم نمیدانند. اگر انگیزۀِ کارسیاسی کمونیست ها در نهایت فراهم آوردن آسایش و امنیت برای شهروندان میبود، مردم ایران در دوران شاه هم از آسایش برخوردار بودند و هم از امنیت. و آنچه که کمونیست ها به نام «خودکامگی» شاه از آن یاد میکُنند، چیزی سوای کوشش های او برای نگهداری از امنیت و آسایش مردم نبود که بدست کمونیست ها و و بُنیادگرایانِ اسلامی تهدید میشُد. کمونیست هایی که ساختن مزگت ها (مسجدها) در زمان شاه را زمینه چینی برای انقلاب اسلامی میپندارند، چرا نمیخواهند بپذیرند که ایران یک کشور اسلامی است و شاه بر پایۀِ قانون اساسی نگهبان کیش شیعه دوازده امامی بود؛ در هر کشور اسلامی  با رشد جمعیت بر شمار مزگت ها نیز افزوده میشود، و ایرادی به آن نیست، ولی مهم این است که افزایش مزگت ها هیچگاه به دخالت دینکاران و آخوندها در برنامه ریزی های کشوری و لشکری ایران نفرجامید، زیرا رژیم شاه یک رِژیم گیتیگرا (سکولار) بود که راه دینداری را از راه کشورداری سوا ساخته بود. اگر کمونیست ها میتوانستند ایرادی به سیاست های شاه بگیرند، باید از برنامه های اقتصادی او خُرده میگرفتند، چنانچه این برنامه ها آسایش و امنیت مردم را فراهم نمیآورد؛ ولی از آنجا که کمونیست ها نمیتوانند از برنامه های اقتصادی شاه و تراز آسایش، توان خرید و آزادی های هَنجُمَنی (اجتمایی) مردم ایران در آن دوران هیچ ایرادی بگیرند، آنها شمار مزگت ها را بهانۀِ سُخن سنجی (انتقاد) و خُرده گیری های بنی اسرائیلی خودشان از برنامه های کشورداری شاه میکُنند.
پُرسش من از آن کمونیست هایی که شادروان محمدرضا شاه پهلوی را به «خودکامگی و سپُردن فرزندان این کشور به جوخه های آتش» بدنام میکُنند، این است که: آیا کمونیست ها با مخالفان خودشان رفتار بهتری دارند؟ اگر کمونیست ها به مردمسالاری باور میداشتند، میشُد سرکوب آنها را از سوی رژیم شاه ایراخت (محکوم کرد). ولی هنگامیکه آرمان مخالفان شاه از اسلامیست ها گرفته تا کمونیست ها نه دستیافتن به مردمسالاری و آزادی، وآنکه پرتاب ایران به ساختار فئودلی و قبیله نشینی 14 سدۀِ پیش در حجاز بود و یا با الگوبرداری از روسیه شوروی، واگرداندن ایران به اُردوگاه کار اجباری، دستکم میتوان از این برخوردِ خشن شاه با بُنیادگرایان اسلامی و کمونیست ها جانبداری کرد، که توانست با سرکوب مخالفانش، برای چند دهه دوزخ خُمینی را به پس براند تا آزادی های هَنجُمَنی (اجتمایی)، امنیت و آبادانی را برای مردم ایران به ارمغان بیاورد.
برای ساختن ایران به فرهیختگانِ میهندوستی نیاز است که با کُهن نامه (تاریخ)، فرهنگ ایران و بُنپایه های کشورداری آشنایی داشته باشند نه «چریک های» هفت تیر کشی همانند امیر پرویز پویان که توهم روشنبینی داشتند، با مردم کشورشان و ارزش هایِ میهندوستانه بیگانه بودند؛ و در پیوند با امیر پرویز پویان تنها هُنر او نگاشتن «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» و دلبستگی به «رامبو» بازی بود.
با اینهمه میتوان دربارۀِ شَوَندِ (علت) سرکوبِ کمونیست ها در دوران شاه گفتگو کرد، ولی از آنجا که گرفتاری ها را باید ریشه ای گُشود، گرفتاری ما با کمونیست ها از اینجا آغاز میشود که آنها به ارزش های مردمی همانند مردمسالاری، دادیک آدمی (حقوق بشر) و آزادی اندیشه و بیان، باور نداشتند و امروز هم ندارند و برای آنها جهانبینی مارکسیستی مهمتر از ارزش های مردُمی، نگهبانی از میهن و سود و سرمایۀِ کشور است. سرکوب کمونیست ها در دوران شاه واکُنش او به رفتار سازمان های سَلَهشوری (مسلحه ای) بود که بجای پیشنهادِ راهکار درخور برای سازندگی کشور، جَنگاچ (اسلحه) برداشته بودند و با واژگون نشان دادن راستی، به شُستشوی مغزی جوانان نابُرنا و خام میپرداختند.
اگر هدف از کوشندگی سیاسی و آرمان کمونیست ها فراهم آوردن رفاه اقتصادی، آسایش و امنیت برای مردم ایران و به ویژه کشاورزان و کارگران میبود، چرا سازمان های کمونیستی بجای پیشوازی و همکاری با انقلاب سفید شاه و مردم، در برابر آن کارشکنی کردند و همین امروز هم این سازمان ها به ارزش برنامه های سازندگی شاه پی نَبُرده اند که انقلاب سفید برای کشاورزان و کارگران فراهم آورد. آیا به دید کمونیست ها برنامۀِ سواد آموزی و بهداشت رایگان برای روستاییان به کمک سپاه دانش و بهداشت، سزاوار ستایش نبود و نمیبایست کمونیست ها با آن همکاری میکردند؟ آیا برنامۀِ برچیدن ساختار فئودالی و گرفتن زمین از زمینداران بُزرگ و واگزار کردن آن به کشاورزان یک برنامۀِ «کاپیتالیستی و اهریمنی» بود؟ آیا سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها به سود کارگران بود یا سرمایه داران؟ آیا دادن هاگ (حق) رای به زنان آنهم در زمانی که در کشور سوئد هنوز زنان این کشور از هاگ (حق) رای بی بهره بودند، یک گام به سوی مردمسالاری و نوین سازی ایران بود و یا واپسگرایی؟
با همگی میهندوستی شاه و رفاه و آسایشی که شاه برای مردم ایران فراهم آورد او نیز دارای لغزش هایی بود که سرانجام به شورش گُجستک اسلامی سال 57 و سرنگونی رژیم پهلوی فرجامید، و میتوان دربارۀِ ماندَک های (خطاهای) شاه نیز گفتگو کرد. ولی پیش از آن، کمونیست ها نیز باید بجای یک تنه رفتن به دادگاه و شادمان بازگشتن و سیمای هاگ (حق) به جانب گرفتن، به لغزش های خودشان خستو شوند (اعتراف کُنند) که جنون دُشمنی بچگانۀِ آنها با شاه، چشم آنها را بر شورش واپسگرای سال 42 خُمینی بست که در پُشتیبانی از زمینداران بُزرگ و مخالفت با اصلاحات ارضی و حق رای به زنان بود و  سبب همکاری آنها با ارتجاع سیاه و پرتاب شُدن ایران در دوزخ خُمینی گُجستک شُد.

به دید من ما کوشندگان سیاسی چه میهندوستانِ لیبرال و آزادیخواه باشیم و چه سوسیال دمکرات یا کمونیست، همگی هموندان خانواده ای به نام ایران هَستیم؛ برای نگهداری از توازن سیاسی در کشور به همان اندازه که به هَنگان های (حزب های) لیبرال و سوسیال دمکرات نیاز است به هَنگان های کمونیستی نیز نیاز است. در یک ساختار دمکرات، هیچ دلیلی برای دُشمنی میان سازمان های سیاسی کمونیست و سازمان های لیبرال وجود ندارد که به مردمسالاری، چرخش قدرتِ از راه گُزیدمان آزاد، دادیک آدمی (حقوق بشر)، یکپارچگی مرزی ایران، گیتیگرایی (سکولاریسم) باور دارند، زیرا این سازمان ها گرفتاری های کشور را از روزن و دریچه های گوناگون نگاه میکُنند و برای آن رهکارهای جدا گانه پیشنهاد میدهند. مهم این است که سازمان های سیاسی به دیدگاه مردم توان گُزینش آنها ارج گُذارند و گُزینش بهترین راهکار را از راه گُزیدمان (انتخابات) آزاد به آنها واگُزار کُنند.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

گُزیدمانِ فَرنشینیِ دولت و گُزینش ما


خشایار رُخسانی

بادپروایی (بیتفاوتی) در برابر گُزیدمانِ 92 برای گُزینشِ فرنشینِ دولت بدترین گُزینه است.

سرآغاز:

اسفندیار رحیم مشایی رهایی بخش مردم ایران نیست، ولی گُزینش او میتواند از یکپارچه شُدن باند بیت رهبری در حکومت پیشگیری کُند و آنرا ناتوان سازد. اگر مردم با انتخابات آینده بیتفاوت برخورد کرده و  گُزیدمان (انتخابات) را میدانِ یکه تازی های باند بیت رهبری کُنند، بُنیادگرایان خواهند توانست بدون دردسر و هیچگونه هزینه، نامزد خودشان، سعید جلیلی، را به نام فرنشین دولت آینده از صندوق رای بیرون بکشند و بدینسان حکومت مافیایی خودشان را یکپارچه سازند. از آنجا که رحیم مشایی با علی خامنه ای همکاری نخواهد کرد، برگُزیده شُدن او از سوی مردم برای باند بیت رهبری دردسر بُزرگی را فراهم خواهد آورد.
ورود هاشمی رفسنجانی به کارزار انتخابات، با چراغ سبز بیت رهبری انجام گرفته است تا از یک سوی رای اسفندیار رحیم مشایی را در برابر نامزد بیت رهبری، که سیعد جلیلی است، بشکند و از سویی دیگر رای هاشمی رفسنجانی را با رای اسفندیار رحیم مشایی خَنزَک کُند (خنثی کُند). فراخواندن مردم به خانه نشینی در روز انتخابات بدترین پیشنهاد و راهکار است. فراموش نکنیم که اگر مردم در خرداد سال 88 در خانه میماندند و با انتخابات با بیتفاوتی برخورد میکردند، جنبش سبزی پدید نمیآمد. به دید من راه خِرَدمندانه این است که آزادیخواهان بتوانند از دُشمنی میانِ نیروی هایِ حکومتی و دولتی بهترین بهره را ببرند تا ولی فقیه را ناتوان سازند. بدون هُماسش (شرکت) آزادیخواهان در گزیدمان آینده، باند خامنه ای خواهد توانست بدون کمترین دردسر، نامزد بیت رهبری را به نام رئیس جمهور برگزیند و حکومت خودش را یکپارچه سازد. اگر چه همگی قدرت در دست ولی فقیه است و سرچشمۀِ همگی گرفتاری های مردم به بیت رهبری میرسد، ولی گُزینش یک رئیس جمهور «دردسر ساز» همانند اسفندیار رحیم مشایی که نه تنها با ولی فقیه همکاری نخواهد کرد، وآنکه هدفش کنار گذاشتن آخوندها از قدرت است و از اینرو همانند خاری در گلویِ علی خامنه ای گیر خواهد کرد، میتواند سیجی (خطری) جدی برای ادامۀِ ولایت علی خامنه ای و حکومت آخوندی شود و آسیب فراوانی به آن بزند و همزمان بر توان آزادیخواهان بیافزاید. 
اگر بُنیادگرایان نگُذارند اسفندیار رحیم مشایی از راهبندان شورای نگهبان گذر کُند  و یا رای او به سود باند بیت رهبری جابجا شود، بیگمان فیلتر شُدن و یا دستکاری در رای رحیم مشایی  سبب خشم هواداران دولت و انگیزه ای برای پَتکارش های (اعتراض های) خیابانی آنها خواهد شُد؛ از این نهش (وضع) آزادیخواهان میتوانند بهترین بهره را برای ادامۀِ جُنبش های پَتکارشی (اعتراضی) و آزادیخواهانۀِ خودشان ببرند.

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۴, شنبه

شُورای ملی ایران و دُشمنانش





خشایار رُخسانی

پاسخ به آقای کاظم نیکخواه [1]


آقای کاظم نیکخواه!
نوشتۀِ شما را من چندبار خواندم، ولی با اینهمه به انگیزۀِ دُشمنی شما با شورای ملی ایران پی نَبُردم، مگر اینکه اختلاف شما با این شورا تنها بر سر «لحاف ملا» باشد!
پس از سه دهه حکومت بیدادگر آخوندی و آزمون تلخ این حکومتِ دینی، و در جاییکه سایۀِ سیاه جنگ و فروپاشی بر خاک ایران افتاده است، و هیچ راهکاری برای بُرونرفت از این آشفتگی نیست، و شدت تنگدستی در کشور به اندازه ای است که کارگران بینوای ایرانی برای رهایی از تنگدستی و شرم در برابر چشمان فرزندانشان، به خودسوزی یا کُشتن همگی خانواده روی میآورند، گروهی از سازمان های سیاسی شنبه و یکشنبه گذشته در پاریس گردهم آمدند تا پیرامونِ یک منشور شانزده ماده ای از ارزش های دمکراتیک همبسته شوند و زیر چتر یک نهاد میهنی به نام «شورای ملی ایران» باهمدیگر همکاری کُنند، و به کمک هم چاره ای برای برونرفت از این آشفتگی کُنند. و در جاییکه حکومت اسلامی با سرکوب های خونین و کُشتار در درون کشور، امکان هر گونه سازماندهی ایستادگی مدنی را از آزادیخواهان گرفته است، شورای ملی ایران میخواهد بُلندگوی خواسته های آزادیخواهانۀِ ایرانیان درونمرزی باشد، آنها را به ایستادگی شهریگری (مدنی) برانگیزاند و پایداری ایرانیان برون و درونمرزی را هماهنگ سازد و زمینۀِ گُزیدمان آزاد در ایران را پس از فروپاشی حکومت آخوندی، فراهم آورد. با داشتن این آزمون تلخ که در سه دهه گذشته، شَوَندِ (علت) ناکامی همبستگی های سیاسی برای آلترناتیوسازی، پافشاری برخی از گروه های جمهوریخواه روی ساختار سیاسی آیندۀِ ایران بوده است، شورای ملی ایران، ساختار سیاسی آیندۀِ ایران را ( چه پادشاهی پارلمانی یا جمهوری) به رای آزادِ مردم ایران در یک همه پُرسی واگذار کرده است تا از اینرو بتواند همگی گرایش های سیاسی دمکرات را زیر یک چتر یکپارچه کُند و از همگی نیروها در اینراه بهره ببرد.
اکنون شَوَندِ (علت) دُشمنی شما با این نهاد میهنی برای من روشن نیست. در جاییکه هیچ آلترناتیو یا نیروی جایگُزین سیاسی در درون کشور برای کنار زدنِ این حکومتِ اَنیرانی و اشغالگر وجود ندارد، روشن است که هر ایرانی میهندوست و آزاده از همبستگی سازمان های سیاسی دمکرات پیشوازی میکند، که هدفشان گذار آرام ایران به سوی دمکراسی با کمترین هزینه جانی و مالی است. اگر انگیزۀِ دُشمنی شما با شورای ملی ایران، تنها بودگی شاهزاده رضا پهلوی و گروه های پادشاهیخواه در این نهاد است، باید از شما بپُرسم که چگونه ایران آینده میتواند بدون برتابیدن همگی گرایش های مردمسالار، یک کشور دمکرات باشد، مگر اینکه شما خودتان از بیخ و بُن به مردمسالاری باور نداشته باشید و پیوسته خواهان برپایی یک ساختار خودکامۀِ دیگر به نام «دیکتاتوری پُرلتاری» باشید؟ ولی در یک ایران دمکراتیک باید همگی گرایش های سیاسی دمکرات و گیتیگرا (سکولار) پذیرفته و برتابیده شوند. و از آنجا که گروهای پادشاهیخواه ارزش های دمکراتیک، همانند آزادی، پاسداری از دادیک آدمی (حقوق بشر) و گیتیگرایی (سکولاریسم) یا جدایی راه دینداری از کشورداری را پذیرفته اند، و این اندازه از آزادگی برخوردارند که ساختار سیاسی دلپسند خودشان را به رای آزادِ مردم بگُذارند، دُشمنی شما با شورای ملی ایران از بهر وجود سازمان های پادشاهیخواه در این نهاد میهنی، دیگر نمیتواند ریشه در یک اختلاف سیاسی ساده داشته باشد، وآنکه سرچشمه در آن پَروانِکی (ماموریتی) دارد که به شما واگُذار شُده است. در چنین نهشی (وضعی) تنها کسانی با همبستگی سازمان های سیاسی دمکرات زیر چتر شورای ملی ایران دُشمنی میورزند که یا نادانند، یا دلغک (دلقک) سیاسی هَستند و یا ساندیس لیسان ویژۀِ درگاه بیت رهبری میباشند. و روشن است که سربازان سایبری گمنام امام زمان در فیسبوک و تارکده (اینترنت) با بودجه های هنگفتی که دریافت میکُنند، از هیچ کوششی برای دُشمنی انداختن در میان آزادیخواهان و چوب لای چرخ کردن برای پیشگیری از همبستگی آنها و آلترناتیوسازی کوتاهی نخواهند کرد.
در پیوند با نقش آقای رضا پهلوی در شورای ملی ایران، همانگونه که در نُخستین نشست سیاسی این نهاد میهنی در پاریس روشن شُد، او رهبر شورای ملی ایران نیست، وآنکه تنها یک هموند (عضو) ساده که به نام سُخنگوی آن برگُزیده شُده است و دیدگاه دفتر سیاسی شورای ملی ایران را بازتاب میدهد. شما برای کمرنگ نشان دادنِ کوشندگی های سیاسی آقای رضا پهلوی در سه دهه گذشته، میگویید: «او نه پلاتفرم و برنامه اي را منتشر كرده، نه كتاب و مقاله اي نوشته، نه حزبي ساخته، نه هیچ کارزاری (كمپينی) براه انداخته و یا در آن شرکت کوشا داشته، نه كسي را از زندان آزاد كرده، نه ...» و همچنین به دید شما گفتگوهای سیاسی او با دلتمردان کشورهای آزاد جهان در سه دهه گذشته، برای رساندن فریاد مردم ستمدیده و دردمند ایران به گوش کشورهای باختر، از هیچ ارزشی به نام کوشندگی سیاسی برخوردار نیست! در اینجا پُرسش من از شما این است که شما خودتان در سه دهه گذشته «خُرطوم کدام پیل را شکسته اید یا کدام پیل را هوا کرده اید؟» آیا میشود هماسش (شرکت) شما را در چند گفتگویِ مجازی (پالتاک) یا چند گردهمایی را «شق القمر» سیاسی نامید؟ تنها برای اینکه این یاداشت به درازا نکشد من به گذاردن پیوند نام کتاب هایی را که آقای رضا پهلوی نوشته است و پیوند کارزار کیفرخواست از علی خامنه ای در پایین، بَسَنده میکُنم، هرچند که این سندها، شما را برای پیشگیری از ادامۀِ کارشکنی در راه شورای ملی ایران، خُرسند نخواهد کرد. کتاب های «نسیم دگرگونی» و «ایران: زمان انتخاب» را میتوانید به کمک پیوند زیر بارگیری کُنید [2]:
کوشندگی های آقای رضا پهلوی دربارۀِ کارزار کیفرخواست از علی خامنه ای از بهر جنایت علیه بشریت را میتوانید با دنبال کردن پیوند زیر پیدا کنید [3].
در پیوند با سرکوب سازمان های چپ در دوران حکومت پهلوی، اینکه، خُرده گیری و واخواهی (اعتراض) شما زمانی میتوانست پذیرفتنی باشد که این سازمان ها به مردمسالاری، آزادی اندیشه باور میداشتند. ولی هنگامیکه شما خودتان که رَخن بر (میراث دار) آنها هَستید، هتا امروز هم پس از گذشتِ سه دهه زندگی در باختر و آزمون دمکراسی در کشورهای آزاد جهان، هنوز مردمسالاری و آزادی اندیشه و نگهداری از دادیک آدمی (حقوق بشر) را به نام ارزش های لیبرالیسم، نفرین میکُنید، از سازمان های سیاسی  چپ در دوران شاه چه چشمداشتی میتوان داشت، هنگامیکه آرمان آنها برپایی یک خودکامگی به نام «دیکتاتوری پرلتاریا» بود و آنها میخواستند با الگوبرداری از روسیه شوروی، چین کمونیستی و آلبانی ایران را به ماهواره ای از این کشورها و اُردوگاه کار اجباری واگردانند؛ از اینرو سرکوب آنها یک نیاز بود تا امنیت و آسایش و آزادی های هَنجُمَنی (اجتمایی) شهروندان ایران پاسداشته شود. و همچنین شادروان محمدرضا شاه پهلوی بُنیادگرایان واپسگرای اسلامی همانند خُمینی گُجستک، علی خامنه ای، حسین شریعتمداری، حبیب الله عسگراولادی.... را سرکوب و زندانی میکرد تا مردم ایران گرفتار سه دهه دوزخ خُمینی گُجستک نشوند، کسانی را که امروز مردم ایران روزی هزار بار آرزوی مرگ آنها را دارند.

 یاداشت ها

[1]