۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی با ایرانیان برون و درونمرزی


گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی با ایرانیان درون و برونمرزی
http://www.vimeo.com/14977105

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

درباره-یِ کميته-یِ آماده سازی کنگره-ی میهنی ايرانيان





دکتر اسماعیل نوری علا،

پیشگُفتار:

بر هیچکس پوشیده نیست که راز ماندگاری حکومتِ اسلامی در سه دهه-یِ گُذشته نبودِ یک نیرویِ جایگُزین و دمکرات در سپهر سیاسی ایران بوده است. نگر به اهمیتی که هم اکنون میتواند یک نیروی جانشین و دمکرات در میدان سیاسی ایران برای برهم زدن توازنِ نیروها به سود آزادیخواهان داشته باشد، تلاش برای ساختن چنین نیرویی فَراتُمی، (اولویت) و خویشکاری (وظیفه-ی) هر ایرانی میهندوست است. در این پیوند آقای دکتر اسماعیل نوری علا با درانداختن هَنداخ (طرح) برپایی یک «کُنگره-ی میهنی ایرانیان» گام مهمی را در این راستا برداشته اند. در چهار چوب نهادینه کردن «کُنگره-ی میهنی ایرانیان» و هَنداخ (طرح) برپایی یک «کمیته-ی تدارکاتی کُنگره-ی میهنی ایرانیان» ایشان چهار راهکار را پیشنهاد داده اند:



1. از راه روی آوردن به همه-ی ایرانیان آزاده، دمکرات و گیتیگرا (سکولار) در برونمرز که نگران آینده-یِ ایران و خواهان همکاری با این برنامه هَستند.
2. از راه روی آوردن به نخبگان سیاسی، تا بدور از هیاهوهای رسانه  هایِ گروهی و نور افکن ها این این «کُنگره-ی میهنی ایرانیان» را برپا سازند.
3. از راه روی آوردن به سازمان ها و هَنگان های (حزب های) سیاسی دمکرات و گیتیگرا.
4. از راه روی آوردن به آدم های پُرآوازه و خوشنام که دارای دیدگاه هایِ سیاسی گوناگونی هَستند، ولی به شوند (به علت) تنگنای کنونی و سرنوشت ناروشن کشور، آماده هستند که ناسانی هایِ خودویژه (اختلاف های شخصی) را در میان خودشان کناربگذارند و بر سر برپاسازی «کُنگره میهنی ایرانیان» باهم همکاری کُنند.
اگر چه در سه دهه گذشته برنامه های فراوانی که در تلاش برای یکپارچه کردن نیروهایِ دمکرات و گیتیگرا پیشکشیده شُده بودند، ناکام ماندند، ولی به واژگونه-یِ آنها، برنامه برپایی«کُنگره-یِ میهنی ایرانیان» به کمک نیروهایِ دمکرات و گیتیگرا (سکولار) که از سوی آقای دکتر نوری علا پیشنهاد شُده است، میتواند از بَختِ خوبی برخوردار باشد، زیرا که یک هَنداخ (طرح) دُرُستی است که در زمان شایسته پیشنهاد شُده است؛ درست در زمانی که همگی مردم ایران در درون و برون کشور در چشمداشتِ چنین برنامه ای نشسته اند که بتواند خونِ تازه ای در رگ هایِ مُرده-ی جنبش سبزها سرازیر کُند؛ و همچنین آنها آمادگی همکاری با این برنامه را دارند که در راستای دستیابی به یک دگرگونی ساختاری است و نگران از ناکام شدن جنبش سبزها هَستند.

سرآغاز

 

دو هفته پيش، در جمعه گردی موسوم به «راهی برای خروج از بن بست آلترناتیو»، نوشتم: «چارهء کار چيزی نيست جز ايجاد يک "کميتهء غيرسياسی تدارکات"، متشکل از نمايندگانی آمده از همهء گروه ها و دستجات و شخصيت های سياسی، که کارش بايد فقط انجام تدارکات لازم برای برگزاری يک همايش گسترده بوده و حق دخالت در بحث های سياسی را نداشته باشد! من فکر می کنم که چنين کميتهء بی طرفی می تواند آن دعوت کنندهء مفقودی باشد که زير چتر آن جمع شدن برای هيچ کس نمی تواند کوچکی و سرشکستگی بياورد؛ البته اگر اهداف اين کميته هيچ نباشد جز فراهم آوردن امکانات يک گردهمآئی بزرگ، يک همايش میهنی، نخست برای رای زنی و ايجاد تفاهم، و سپس برای توافق بر سر تشکلی که می تواند همان آلترناتيو مطلوب همگان باشد... می دانم که می پرسيد بانی چنين کميتهء تدارکاتی چه کس می تواند باشد؟ و من می گويم که، اگر "خود اين فکر..." پذيرفته شود، پيدا کردن آدم هاي انجام دهندهء کار مشکل نيست، چرا که عضويت در آن نمی تواند واجد هيچ انگ و دنگی باشد. حد اکثرش داشتن دستک و دفتری است، و تلفن و فکسی، و کامپيوتر و ای ميلی، برای تماس گرفتن با اشخاص و گروه ها و پيشنهاد و تقاضای اعزام نماينده از يکسو، و تهيه امکانات مالی و اجرائی کار، از سوی ديگر».
باور کنيد خودم هم انتظار نداشتم که بلافاصله افرادی از طیف های مختلف سیاسی و غیر سیاسی با من تماس بگيرند و بگويند که ما آماده ايم تا برای ساختن اين «کميتهء غيرسياسی تدارکات» انرژی و وقت و امکانات بگذاريم و بيشترين تلاش خود را برای برپا کردن يک «کنگرهء میهنی» در راستای ايجاد يک «آلترناتيو سکولار»، که بتواند در برابر حکومت مذهبی کنونی قد علم کنند تا مردم ايران و جهان بدانند که کشور ما نیز می تواند بديلی سکولار، پای بند به حقوق بشر، امروزی، مدرن و صلح جو داشته باشد، بکار بريم. اما پرسش آن است که بايد از کجا شروع کرد؟ پرسشی بر حق بود و من، بعنوان پيشنهاد دهندهء اين طرح، اخلاقاً بايد برای آن پاسخی می جستم. پس، از همه ی اين داوطلبان آشنا و ناشناس مهلتی خواستم تا به چند و چون پاسخی که به عقلم می رسد بپردارم و اگر فکرم بجائی رسيد آن را برایشان بازگو کنم. اما می بينم که اين بحث ها وزنی بيش از گفتگوی خصوصی دارند و چون بر مبنای يک پيشنهاد علنی شده پيش آمده اند، حق اين است که بقيهء کار را هم بصورتی علنی مطرح کنم. پس بحث اين هفته را به فکرهای پس از آن گفتگوی اوليه اختصاص می دهم و اميدوارم آن را تلاشی تلقی کنيد برای ايجاد يک گفتگوی عمومی در زمينهء روند «آلترناتيو سازی سکولار و مبتنی بر حقوق بشر». و دیگرانی نیز که فکری برای اجرایی کردن ايجاد يک کميتهء کارای تدارکاتی برای تشکيل یک «کنگره میهنی» در راستای ایجاد یک آلترناتیو سکولار، دارند، همه ی ما را در جریان نظرات خود بگذارند.
قبل از هر چيز بگويم که، بنظر من، کارائی يک «کميتهء غيرسياسی تدارکات، برای تشکيل کنگرهء میهنی ايرانيان» بستگی به آن دارد که اعضاء اين کميته، در انظار ديگران، «حقانيت ِ» کار (يا «مأموريت ِ») خود را از کجا بدست می آورند. بعبارت ديگر، کسانی که دور هم جمع می شوند تا کميته ای اين چنين را بر پا کنند بايد نشان دهند که از کدام «سرچشمهء اجتماعی» مأموريت يافته اند و چرا اين «سرچشمه» خود می تواند منشاء و منبع حقانيت اين کميته باشد. تنها در صورت قبولاندن حقانيت اين مأموريت به عموم ايرانيان است که می توان به نتيجهء کار اميدوار بود و روزی را تصور کرد که ايرانيان ِ موافق انحلال حکومت اسلامی و برقراری حکومتی سکولار در ايران، بصورت گروه های بزرگ اجتماعی، در زير يک سقف جمع شده و با کنار نهادن اختلافات عقيدتی خويش در موارد ديگر، بر بنياد همين دو اصل عمومی، به مذاکره و رای زنی برای ايجاد يک آلترناتيو بپردازند. بدون اين «مأموريت» و «حقانيت»، در خارج از کشور، هيچ کميته ای نمی تواند از کارائی چندانی برخوردار باشد.
حال، تصور کنيم که جمعی پر علاقه و انرژی کافی بر آن شده اند که امکانات خود را در راستای تشکيل يک چنين کميتهء تدارکاتی بکار گيرند. بنظر من اين اشخاص، برای به دست آوردن اين «مأموريت برحق»، راهکارهای معدود و محدودی را در پيش رو دارند که اجرای هر کدام شان وابسته به شرايطی خاص است. مثلاً، روشن است که شناخته شدگی و قابل اعتماد بودگی اين کوشندگان خود نخستين شرط پيروزی چنين طرحی است، آن هم در محيط خارج کشور که مردم به ظهور و افول ِ «چوپانان دروغگو» عادت کرده و ميزان باورشان بشدت تقليل يافته است.
آنگاه، با فرض اينکه داوطلبان، بالشخصه، از اعتبار کافی برخوردارند، می توانم، تا آنجا که در توان عقلی من است، به چند راهکار اشاره می کنم:
بنظر من، راهکار اول اين داوطلبان عبارت است از «جلب پشتيبانی بيشترين ايرانيان خارج کشور» برای تشکیل يک کمیته تدارکاتی. اين عدهء علاقمند، به مدد انرژی و امکاناتی که برای کار خود اختصاص داده اند، و به کمک حضور و آگاهی رسانی تبليغاتی در رسانه های موجود، «طرح» خود برای تشکيل يک کميتهء تدارکاتی را با مردم در ميان می گذارند و چند و چون آن را توضيح می دهند و، مدت زمانی معينی را برای اعلام حمايت از اين کمیته اعلام می کنند. و سپس، به انتظار می نشينند تا هموطنان شان (تا تاریخ معینی) به ندا و دعوت آنان لبيک گفته، پشتيبانی خود را اعلام داشته، و رسماً از کميته بخواهند تا مقدمات تشکيل کنگره را فراهم آورد و، از آن پس نيز، کميته را در عمليات اش پشتيبانی و تقويت می کنند. بدينسان، کسانی که به اين طرح روی خوش نشان داده و از تدارک کنندگان حمايت کنند، خود بخود، تبديل به سرچشمهء حقانيت و اعطا کنندهء مأموريت به اين کميته می شوند.
بدينسان، کل موفقيت اين گزينه و راهکار به سه عامل بستگی دارد: 1) ميزان اعتبار و باور شوندگی خودشان، 2) تعداد کسانی که دعوت آنان را می پذيرند، و 3) تعداد سرشناسانی که، در ميان پذيرندگان دعوت، با آنان همراه می شوند.
در پی اين دورهء معين است که کميته، طی يک برنامهء زمان بندی شده، از پشتيبانانی که فکر می کنند می توانند در سطح کنگرهء میهنی فعال باشند، تقاضا می کند که خود را نامزد عضويت در مجمع مؤسس کنگره کرده و، پس از تهيهء ليست نامزدها، از مؤسسين خواسته می شود که، مثلاً، پنجاه نفر را از بين داوطلبان برای شرکت در کنگره انتخاب کنند.
قدم بعدی هم تمهيد مقدمات اجرائی برای تشکيل کنگره ای میهنی است که می تواند دست به ايجاد شورای رهبری برای تشکيل دولت آلترناتيودر تبعيد بزند. بديهی است که، با تشکيل کنگره و انتخاب شورای رهبری، کار کميتهء تدارکات به پايان می رسد و اعضاء کميته نيز در پايان ايفای نقش تاريخی خود به حافظهء تاريخ معاصر ايران می پيوندند.
راهکار دوم «جلب پشتيبانی از بشترين نخبگان جامعهء ايرانی خارج کشور» است. در اين راهکار، کسانی که داوطلب ايجاد کميتهء تدارکات هستند، بجای دست زدن به تبليغات علنی و رسانه ای، بصورت تماس های شخصی و انفرادی به جلب نظر کسانی می پردازند که در جامعهء ايرانی خارج کشور دارای شهرت نيکو و اعتبار اجتماعی اند و، به لحاظ شغلی، علمی، صنعتی، بازرگانی، هنری، ادبی، و فعاليت های اجتماعی و سياسی، «نخبه» محسوب می شوند. هنگامی که، مثلاً، سی تن از اين نخبه گان با طرح داوطلبان تشکيل کميته موافقت کنند هم آنان بايدکه طی اعلاميه ای پشتيبانی خود را از فکر ايجاد يک چنين کميته ای اعلام داشته و از دیگران نیز بخواهند به داوطلبان مزبور «مأموريت» دهند که دست بکار برپائی کميتهء تدارکات برگزاری کنگرهء میهنی ايرانيان شوند.
آنگاه، داوطلبان، با دريافت چنين مأموريتی از جانب نخبگان شناخته شده و مورد اعتماد مردم، کار خود را آغاز کرده و، به مدد تبليغ در رسانه های گروهی، و با اعلام دوره ای معين، به جذب علاقمندان به عضويت در هيئت مؤسس کنگره می پردازند.
بقيهء کار همانی است که در مورد راهکارهای قبلی توضيح داده شد.
راهکار سوم «جلب پشتيبانی رهبران سياسی» است. در اين راهکار، بجای تلاش برای جلب موافقت نخبگان جامعهء ايرانی در رشته های مختلف، داوطلبان بر روی کسانی تمرکز می کنند که عملاً رهبری تشکل های مختلف سياسی را بر عهده دارند و هر يک را گروهی از ايرانيان به رهبری می شناسند. تشکل سياسی در اينجا اعم از جبهه و حزب و انجمن و گروه های اجتماعی، قومی در گير در کار سياست است. پس از اينکه نظر موافق ِ، مثلاً، سی تن از اين رهبران جلب شد از آنان خواسته خواهد شد تا طی اعلاميه ای پشتيبانی خود را از فکر ايجاد يک چنين کميته ای اعلام داشته و به داوطلبان مزبور «مأموريت» دهند که دست بکار برپائی کميتهء تدارکات برگزاری کنگرهء میهنی ايرانيان شوند.
بقيهء عمليات کميته، پس از تشکيل، مشابه راه کار دوم خواهد بود.
راهکار چهارم «جلب پشتيبانی تعداد بسيار معدودی از سرشناس ترين شخصيت های سياسی» است که در اردوگاه های متفاوت و گاه متخالفی حضور دارند. مثلاً، فکر کنيد که يک روز صبح بيانيه ای منتشر می شود که «ما، امضاء کنندگان زير، با توجه به حساسيت شرايط سياسی و اجتماعی و اقتصادی وطن عزيزمان، ايران، عليرغم اختلافات عقيدتی سياسی خود، دست همکاری بهم داده و از خانم ها و آقايان زير (نام داوطلبان تشکيل کميتهء تدارکات) تقاضا کرده ايم که هرچه زودتر، با تشکيل يک کميتهء تدارکاتی، مقدمات تشکيل نخستين کنگرهء ايرانيان برای تأسيس يک دولت آلترناتيو سکولار ـ دموکرات در خارج از کشور را فراهم آورند. ما خود، بدون داشتن هيچ امتياز ويژه ای، داوطلب حضور در جمع مؤسسان اين کنگره بوده و در روند انتخاب شدن و انتخاب کردن اعضاء کنگره شرکت خواهيم داشت. امضاء کنندگان، به ترتيب حروف الفبا، عبارتند از:... (شما می توانید اين نقطه ها را با اسم چند شخصيت معدودی که به نظرتان می رسد، از طیف های مختلف جمهوری خواه دموکرات و میهنی گرا و پادشاهی خواه، و مشروطه طلب و چپ و راست، و قدرتمندان و سیاستمداران سابق و اکنون، و کوشندگان حقوق بشری و کوشندگان اقوام مختلف و نوگرایان مذهبی پر کنید).
من نمی دانم که نظر و تصميم شمای خوانندهء جمعه گردی اين هفتهء من، در روياروئی با اين بيانيه، که از سوی آدم هایی آمده که برخی شان را قبول ندارید، یا از آن ها حتی بدتان می آید، چه خواهد بود. نيز می دانم که برخی از افراد هیجان زده يا رنج دیده از این گروه یا آن گروه سیاسی، بلافاصله هم به کل فکر، هم به نحوهء بيان آن، و هم به انتخاب نام هائی که ممکن است بعنوان امضاء کننده بیایند، صدها ايراد وارد کرده، و جريان را به انواع توطئه ها و خيانت ها و بند و بست ها منتسب خواهند کرد. اما من يکی، اگر روزی چنين بيانيه ای را به امضای چند تن شناخته شده ترين شخصيت های سياسی کشور، که هر يک معرف جبهه ای خاص و اغلب متضاد با آن ديگران است، به چشم خود ببينم بلافاصله، بعنوان يک ايرانی مجبور به جداماندگی از وطن اش، با کميتهء تدارکات تماس گرفته و پشتيبانی خود را از کميتهء تدارکاتی اين کنگره اعلام خواهم داشت.
من البته برای پشتيبانی از اين راهکار چهارم، با تاکیدی که بر حضور چهره های سرشناس معدود، متفاوت و حتی متضاد می شود، دلایلی دارم که از جمله شان دو نظر زير است:
الف. وجود اتصال برخی از اين اشخاص به قدرت های قانونی گذشته، يا به لحاظ رأی مردم بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی، و يا به دليل اتکاء به قانون اساسی مشروطه، می تواند منشاء حقانيت مهمی برای کميتهء تدارکاتی محسوب شود و نظر عمومی ايرانيان خارج کشور را بخود جلب کند.
ب. در عين حال، با وجود پشتیبانانی صاحب نام و سرشناس در سطح بين المللی، با گذشته های سیاسی یا اجتماعی، یا حقوق بشری، و یا مربوط به مسائل مبتلابه اقوام مختلف کشور، کميتهء تدارکاتی نيازی به تلاش زياد برای معرفی خود به جهانيان نخواهد داشت، چرا که پشتيبانان آن از مشهورترين ايرانيان زنده در دنيا خواهند بود که هر يک امکانات رسانه ای و تبليغی بی شماری را در اختيار دارند و درهای همهء اماکن قدرت سياسی و رسانه ای جهان برويشان باز است. در نتيجه، فعاليت کميته در راستای تحقق کنگرهء میهنی در سکوت و تاريکی پيش نرفته و با بی اعتنائی روبرو نخواهد شد.
من اين راهکار را کوتاه ترين و پر نتيجه ترين گزينهء هر کميتهء داوطلب تدارکاتی می بينم اما می دانم که بسياری درست همين راهکار آخر را، لابد بخاطر ظاهر ناممکن اش، مردود دانسته و به آن اعتنائی نخواهند کرد. آنها حتی ممکن است با پوزخند به من بگوئيد که «مگر هر کدام از این "آدم های سرشناس"، از راست ترین تا چپ ترین شان، بارها و بارها، بطور رسمی و غير رسمی نسبت به رقبای دیگرشان جبهه بندی نکرده اند؟ مگر هر کدام شان آن دیگری را فاقد صلاحیت و یا حقانیت نخوانده است؟ و... براستی آدميزاد بايد چقدر خوش خيال باشد که بخواهد امضاء این مجموعه ی معدود اما متفاوت و متضاد را زير متنی هرچند کوتاه و مختصر در تأئيد کار يک کميتهء تدارکاتی بنشاند؟
من اما می گويم، کنار جوی زمان نشستن و گذر عمر را ديدن اين خوش بينی را به آدمی می آموزد که در گسترهء کوچک يک عمر هم می توان شاهد بالا رفتن ديوار برلين و در هم شکستن آن بود. می توان زمان استالين را تجربه کرد و دوران فرو پاشی شوروی را ديد. می توان کمونيست شدن چين را شاهد بود و تبديل تدريجی آن را به حکومتی سرمايه دار (بگيريم سرمايه داری دولتی) نظاره کرد. می توان ديد که قطب زاده را پدر معنوی اش به جوخه اعدام می سپارد و اولين رئيس جمهور حکومت اسلامی از همان راه که آمده به پاريس می گريزد و نخست وزير محبوب خمينی در دوران جنگ، عنوان يکی از سران فتنه را بخود می گيرد. دنيا پر از غيرمنتظره ها و حوادث غافلگير کننده است. در اين دنيا انتشار چنين اعلاميه ای چندان دور از عقل نيست، به شرط آنکه هر يک از ما منافع کشور و مصالح ملت مان را بر جاه طلبی ها و منيت های خويش مقدم بداريم.
کار نويسنده بکار بردن تخيل در مورد ناممکنات و محالات است. اما همين محالات، چون بروی کاغذ آمدند و در ذهن خواننده فرو رفتند، به چراغی تبديل می شوند که بر تاريکی صحنهء سياست و تاريخ بر می آشوبد و چهرهء واقعی تک تک بازيگرانی را که در تاريکی های صحنه جا خوش کرده اند در برابر تماشاچيان قرار می دهد.
بيائيد به اين واقعيت باور کنيم که در زندگی يک ملت لحظاتی پيش می آيد تا کسی که پا به صحنه گذاشته مجبور می شود از آتش آزمايش های تاريخی رد شود. و، لاجرم، آنکه در آتش می ماند لايق رستگاری تاريخی نيست و به روغن کردار بی مبالات خويش خواهد سوخت.



http://www.newsecularism.com/2010/09/10.Friday/091010.Esmail-Nooriala-Setting-up-a-prepatory-committee.htm





۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

سازمان آموزش و پرورش در ایران باستان




خشایار رخسانی

برپایه-ی گفته-ی بسیاری از گَذشتهنگاران همانند ویل دورانت (Will Durant)، نُخستین دولت جهان با وزارت خانه های گوناگون و دستگاه هایِ پیچیده-یِ دیوانسالاری برای رسیدگی به کار و بار مردم که ما بگونه-ی امروزین، آن را میشناسیم در ایران بُنیادگزاری شُد که برآیند بیش از هفت هزار سال زندگی شهرنشینی نیاکان ما در این نَی سنگ (منطقه) و کرانه بوده است. در این ساختار کشورداری سازمان آموزش و پرورش از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده است. و دولت و خانواده ها به این نهاده (موضوع) اهمیت فراوانی میداده اند، بگونه ایکه خانواده ها فرزندان خود را از دورانِ خُردسالی تا پس از دوران بُرنایی (بلوغ) به آموزشگاه های دولتی میفرستادند، به جاهایی که آنها زیر سرپرستی آموزگاران کارآزموده، کادیک ها (قاضی ها) و افسران ارتش، خواندن و نوشتن، دانش داوری، هُنر رزم آوری و خودچیرگی را فرامیگرفته اند. همانند امروز دوره هایِ آموزشی در زمان هَخامنشیان به کلاس های گوناگون بخش بندی شده بوده است. سازمان آموزشی آنچنان برنامه ریزی شُده بود که شهروندان ایران را هتا تا پس از دوران کُهنسالی زیر پوشش خود داشت، و از آزمون های (تجربه های) سالخوردگان هم در کارهای دیوانسالاری و هم برای آموزش نوباوگان در دبستان ها بهره میبُرد. برای پی بُردن به ویژگی های مَردُمیک (انسانی) کوروش بزرگ، سِنُفون آتنی [1] دوران کودکی کوروش بزرگ و فرهنگ و آن سازمان آموزشی ای را که کوروش در دورانِ کودکی در آن پَروَرده شُده بود زیر زره بین میگیرد. او در نَسکِ «زندگینامه-ی کوروش بزرگ» (Cyropaedia) در پیوند با سازمان آموزش و پروش در دوران هخامنشیان میگوید:

پسر بچه ها به دبستان میروند و زمانی را که در فرادست دارند (در اختیار دارند) هَزینۀِ فراگیری دادوری میکُنند؛ و همانگونه که در کشور ما رَسم است، آنها میگویند که برای این هدف به آنجا میروند. پسر بچه ها همچنین میگویند که آنها برایِ فراگیریِ خواندن و نوشتن به دبستان میروند. و سرپرستانِ آنها بخشِ بُزرگی از روز را هُزینۀِ آموزش به پسر بچه ها میکُنند که بیشتر در بارۀِ هُنرِ دادوری و وداییدن (تصمیم گرفتن) در پیوند با داوش هایِ اَنگارِشی (ادعاها و دعواهایِ فرضی) میباشد. سپس، همانگونه که بهنجار (عادی) است، [در چهار چوب آموزه های (درس های) خود] پسر بچه ها نیز یکدیگر را به گُناه میبندند و اِرَنگ (اتهام) میزنند، همانگونه که مردانِ بُرنا، چَفته هایی (اتهام هایی) مانند دُزدی، کُتک زدن، نیرنگ و گول زدن، توهین و گُرم های (جُرم های) دیگر همانند اینها به هم میزنند، و زمانیکه دانش آموزان پی ببرند که کسی به نمونه ای از این گُناهان آلوده شُده است، او را [بگونۀِ نمادین (ظاهری)] کیفر میدهند. [2]

و اگر کَسی نیز کَسِ دیگری را به ناروا، به گُناهی بسته باشد، آنها او را کیفر میدهند. و آنها همدیگر را بگونه-ی نمادین (ظاهری) با سِپَزِگی (اتهام) به دات شکنی (قانون شکنی) به دادگاه میکشند و می ایرازند (محکوم میکنند)، و یا نمونه هایی که مردم به شَوَندِ (به علت) آن از همدیگر بیزار میشوند ولی کمتر برای آنها به دادگاه میروند، به چم (یعنی) اینکه، زمانی که آدم نمک نشناس باشد؛ و اگر آنها بدانند که کسی توانایی داشته است که جُبرانِ کارِ خوبِ کسی را با انجامِ یک کارِ خوب بدهد ولی از انجامِ آن سر باززده است، آنها او را به سختی کیفر میدهند. چونکه آنها باور دارند که آدمِ ناسپاس با شایمندیِ (احتمال) زیاد از انجامِ خویشکاریِ (وظیفه) خود در برابر خداوند، در برابرِ پدر و مادر، در برابرِ کشور، و دوستانش کوتاهی میکُند، زیرا که بنگر میآید که بیشرمی و ناسپاسی دست در دست یکدیگر دارند؛ و همانگونه که ما میدانیم، این چیزی است که به فروافتادگی (سقوط) و لغزش هایِ فَرخویی (اخلاقی) ره میبَرَد.

آنها همچنین به پسر بچه ها روشِ چیرگی بر روان و جان آموزش میدهند؛ هنگامیکه دانش آموزان هر روز آموزگارِ خود را ترازمند (متعادل) میبینند، آنها نیز رفتارِ ترازمندِ (متعادل) آموزگارِ خود را سرپَلمِه (سرمشق) و اُلگویِ فراگیریِ چیره شدن بر روان و جانِ خود میکُنند. آموزگاران به دانش آموزان یاد میدهند که از کارگُزاران رایه (دولت) پیروی کُنند؛ پیرویِ بدون چون و چرایِ مردانِ بُرنا از کارگُزاران رایه (دولت)، دانش آموزان را در انجامِ اینکار میایزاند (تشویق میکُند). و افزون بر آن، آنها به پسر بچه ها یاد میدهند که در زمانِ خوردن و آشامیدن، چیرگی بر خود را از دست ندهند؛ زمانیکه دانش آموزان میبینند که سربازان، پُستِ خود را برایِ زُدودنِ گُرُسنگی شان فرو نمی گُذارند، تا اینکه افسران، کسانِ دیگری در جایِ آنها بگُمارند، آنها در انجامِ اینکار، ایزانیده میشوند (تشویق میشوند)؛ با این انگیزه است که با بَهین دید (صلاح دید) آموزگاران، هر از گاهی، پسر بچه ها بجایِ اینکه با مادرانشان خوراک بخورند این زمان را با آموزگارانشان میگُذَرانند. افزون بر آن، دانش آموزان برایِ خوراکشان از خانه نان میآورند و تره برایِ خوشمزه کردنِ خوراکُ، و نوشیدنی و جامِ آب، اگر کسی تشنه بشود. سوای این، آنها آموزشِ تیراندازی و پرتابِ نیزه فرامیگیرند. این کاری است که پسر بچه ها انجام میدهند تا اینکه به زادِ (سن) شانزده سالگی برسند، پس از آن پسر بچه ها به ردۀِ بالاتر فرستاده میشوند و میتوانند در کلاسِ جوانان ِبُرنا نام نویسی کُنند.

اکنون این مردانِ جوان در گامۀِ دگردیسیِ (مرحلۀِ تحول) خود، به اینگونه که بازکاوی (شرح) آن در پایین میآید زندگی میکُنند: برایِ ده سال پس از اینکه آنها کلاسِ پسر بچه ها را پُشت سر گُذاشتند، این مردانِ جوان، همانگونه که پیش از این گُفتیم، شب ها را در نزدیکیِ ساختمان هایِ رایه ای (دولتی) بسر میکُنند. اینکار را آنها برایِ نگهبانی از شهر و بالا بُردن توانشان در چیرگی برخود انجام میدهند؛ چونکه این گامه (مرحله) از زندگی، بنگر میآید، که بیشترین دوراندیشیِ هوشیارانه را درخواست کُند. و در میانِ روز، اگر که به کُمک آنها همچنین، نیاز باشد آنها خود را در فَرادَستِ (اختیار) کارگُزاران رایه (دولت) میگُذارند. هرگاه که نیاز باشد، آنها در نزدیکیِ ساختمان هایِ همگانی میمانند. ولی زمانیکه پادشاه برایِ شکار بیرون میرود، او نیمی از نگهبان ها را با خود میبرد، چیزیکه در ماه، بسیار زیاد پیش میآید. آنهایی که پادشاه را همراهی میکُنند به تیر و کمان آراسته هَستند، و افزون بر تیرکش، یک شمشیر بلند یا یک شمشیر کوتاه و پهن در نیامش به همراه میبرند؛ نگهبانان همچنین یک سپرِ سبک و دو نیزه بهمراه دارند، یکی برایِ پرتاب کردن، و دیگری، اگر نیاز باشد، برای درگیری تن به تن.

گُروهایی از جوانان که در گامۀِ دگردیسی (مرحلۀِ تحول) از زندگی خود هستند، در خانه میمانند، گاهِ خود (وقتِ خود) را با تیراندازی با کمان و پرتابِ نیزه بسر میبرند، و هُمِۀِ هُنرهایی (فن هایی) را که در دورانِ پسر بچگی فراگرفته اند، بَرزِش (تمرین) میکُنند، و آنها همیشه در اینگونه همتازی ها (مسابقه ها) با یکدیگر، میهُماسند (شرکت میکُنند). این نمونه همتازی ها (مسابقه ها) بگونۀِ هَمگانی (عمومی) نیز برگُزار میشوند، که به بَرَنده، پاداش و جایزه ارزانی داشته میشود؛ اگر گروهی بالاترین شُمار ِکاردان ها، جوانمردترین ها، بهترین جوانمردانِ آراسته و بسامانیده (disciplined) را داشته باشد، شهروندان نه تنها افسرِ گروه را با شاد داد و جایزه می والایند و ارج می نَهَند، ونکه (بلکه) آن سرپرستی را که این جوانان را در دوران بچگی پَروَریده است، نیز میستایند. رایه (دولت) جوانانی را که از آموزش و پرورش باز مانده باشند، در زمانیکه به آنها نیاز باشد، بکار میگیرد، یا بجایِ دژبان و یا برایِ دَستگیریِ تبهکاران و دزدان، و برایِ انجام کارهایِ دیگر که توانمندی و کوشایی درخواست کُند. انجام این کارها پیشۀِ جوانان در این گامه (مرحله) است. پس از اینکه جوانان برُنا این ده سال را به پایان رساندند، آنها را برایِ نام نویسی در کلاس مردان گُوالیده (بالغ) بَرمیکشند (ترفیع درجه میدهند).

این مردان، برای بیست و پنج سال پس از نام نویسی، به گونه ای که در پی میآید سرگرم کار میشوند. نُخُست، همانندِ جوانان، آنها خود را در فَرادستِ کشور میگُذارند، تا اگر به آنها نیاز باشد، به سودِ آسایش همگانی کار هایی را انجام دهند، کارهایی که مردان هوشیار و با بدن های ورزیده درخواست میکُنند. ولی اگر که نیاز به فرستادنِ یک گروه، بجایی برای یک پَروانِکی (مامویت) رَزمی باشد، کسانی که آموزش دیده هستند، به میدان اندر میشوند، نه با تیر و کمان، و نه با نیزه، ونکه (بلکه) با جُشَن، چیزی که به آن «جَنگ اَبزار برایِ درگیری هایِ نزدیک» گفته میشود – یک زره ای که سینه را در بر میگیرد، یک سِپر گرد در دستِ چپ آنها (همانگونه که پارس ها در تندیس هایِ خود بنمایش میگُذارند)، و در دستِ راست آنها یک شمشیر بُلند و یا یک شمشیر کوتاه ولی پهن. از میانِ این گروه، سوایِ آموزگاران برایِ پسر بچه ها، همۀِ کارگُزارانِ دادگُستری و کادیک ها (قاضی ها) برگُزیده میشوند. پس از اینکه آنها، آن بیست و پنج سال را به پایان رساندند، همانگونه که پیوس میشود (انتظار میرود)، کارآزمودگی آنها بیشتر از مردان پنجاه ساله خواهد بود؛ پس از پُشتِ سر گُذاشتن این گامه (مرحله) آنها جایگاه خود را در میانِ کسانی برمیگُزینند که به آنها "سالخوردگان" میگویند.

اکنون، که شاید همگیِ راه و روش هایِ کاری و بُنیادینِ کشورداری در کشور پارس بیشتر روشن و واکاوی (تشریح) شده اند، من میخواهم که اندکی به گُذشته باز گردم؛ نُخست اینکه، نگر به آنچه که هم اکنون گُفته شد، میتوان چکیدۀِ این دات ها را در چند فراز (جمله) کوتاه کرد. گُفته میشود که کشورِ پارس دارای چیزی نزدیک به سد و بیست هزار تن شهروند دارد [3]؛ و دات هایِ (قانون های) کشور پارس هیچکدام از این شهروندان را جُزخواست (مستثنی) و بی بهره (محروم) از دستیافتن بر جایگاه هایِ فرازمندِ (افتخار آمیز) کشوری و لشکری نکرده اند. اگر چه هَمِۀِ پارس ها میتوانند و این پروانه را دارند که فرزندانشان را به دبستان هایِ هَمگانی بفرستند، جاییکه آنها با ساز و کار هایِ دانش دادرسی و رَزمی آشنا میشوند، ولی تنها کسانی فَرزندانِ خود را به این آموزشگاه ها میفرستند، که نیازی به بکار گُماشتنِ آنها، نداشته باشند؛ و آنها که از اینچنین شایشی (امکانی) برخوردار نیستند، نمی توانند و باید از این فَردات (امتیاز) چشم پوشی کُنند. و تنها به جوانانی که در زیر سرپرستی و آموزش ِآموزگاران ِهمگانی، خود را پروریده اند این پروانه را میدهند که دوران ِآموزشی را در کلاسِ ویژۀِ جوانان بُگذرانند، درهالیکه به جوانانی که دورۀِ آموزش و پرورش را کامگارانه (موفقیت آمیز) پُشت سر نگُذاشته اند، این پروانه داده نمی شود. و تنها به آن جوانان که دورۀِ آموزشی ای را که دات هایِ کشور نشاخت کرده اند (تعیین کرده اند)، به پایان رسانده باشند، پروانه میدهند که به کلاسِ مردان گُوالیده (بالغ) بروند تا کارگزار رایه (دولت) گردند و به جایگاهِ والا برسند، در هالیکه آنها که دورۀِ خود را به پایان نمیبرند، نمی توانند به کلاسِ مردان گُوالیده (بالغ) بَرکشند (ترفیع درجه بگیرند). و دوباره، آنها که دورۀِ خود را در میانِ مردان گُوالیده (بالغ) بدون هیچگونه سرزنشی به پایان میبرند، میتوانند هَموندِ (عضو) کلاسِ سالخوردگان گردند. همانگونه که ما میبینیم، مهتران و کهنسالان در این کشور از هَمِۀِ سنایش، گرامیداشت، ارج و آوازۀِ خوب بهرهمند هستند. این، شیوه ای از کشورداری است که پارس ها می پندارند که با والاییدن و سَنایش (احترام ) به آن میتوانند از بهترین شهروندان برخوردار شوند.

امروز گواه و دَستَک (سند) در دست هست که نشان از پیرویِ پارس ها از آیینِ میانه روی دارد، از شیوۀِ فراهم آوردن خوراک تا آنچه را که آنها میخورند: چونکه هتا امروز آنها این را بی ادبی و ناشایست میدانند که در پیش کسی آب دهان خود را بیرون بیاَندازند، بینی خود را تُهی کُنند و یا با رنج از بادِ شکم در پیش کسی باد دردهند؛ پارس ها این را ناشایست میدانند که کسی آنها را با آهنگِ رفتن برایِ شاشیدن ،پیشاب کردن و یا چیزهایِ دیگری از این نمونه، ببیند. برایِ پارس ها پذیرفتنی نیست که در زندگی از میانه روی دوری گُزینند و در هِنگامِ انجامِ کارِ سخت، نَم بدن (عرق) آنها بر زمین افتد ولی اینکار را از راه دیگر میکُنند. این چیزهایی بود که رویهم رفته ما میتوانیم در پیوند با پارس ها بگوییم. اکنون، برای اینکه آهنگِ خود (نیت خود) را از گُفتاری که آغازیدیم، بجا آورده باشیم، ما باید که به بازگُفتار (حکایت) داستانِ زندگی کوروش از دوران بچگی او بپردازیم.


بُنمایه:«زندگینامه کوروش بزرگ» (Cyropaedia) نسک یکم، بخش دوم



یاداشت:


[1] [(Xenephon) زاد روز: 431 پیش از میلاد]


[2] بدینسان آنها نهاده های (موضوع های) گوناگون داوری را بَرزش میکنند (تمرین میکنند)


[3] این شُمارگانِ هَمِۀِ شهروندان پارسی نیست، و تنها بازتاب دهندۀِ شُمار بُلندپایگان و نژادگانِ (اشراف) در مَهِستان ها (مجلس ها) و انجمن هایی است که فرنشین آنها پادشاه بوده است.










۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

مِهزَنگِ (ناقوس) مرگ حکومتِ اسلامی در «روز ایران»، قدس پیشین

آرش – صبحی


گُزارشی از یک شهروند تهرانی از« روز ایران»، قدس پیشین



خسته ام اما امیدوارترازگذشته، گذشته ای بدرازای سی ویک سال واندی. از صبح ساعت 9صبح لباس پوشیدم وازخانه زدم بیرون. روز قدس بود وباید ازنزدیک می دیدم که با آنهمه تبلیغ و سروصدائی که نظام ولایت مطلقه فقیه از روزها وهفته ها پیش برای روز قدس انجام داده بود نتیجه اش چیست وجمعیتی که باید میامدند تا روزقدس را گرامی بدارند وسنگ غزه وفلسطتینی ها ولبنانی ها رابرسینه بزنند ونعره مرگ برآمریکا واسرائیل سربدهند، چه میزان است؟؟ الآن که دارم این سطور را مینویسم ساعت 45/2بعدازظهراست.

چون بموجب تجربه سالیان دراز خاصه چهار- پنج سال اخیرمیدانستم که ازکجا شروع کنم، ابتدا سری زدم به اطراف استادیوم آریامهر که امروز آزادی می نامندش. تصورکنید از شرق این استادیوم اتوبوس پارک شده بود تا جنوبی ترین نقطه این استادیوم. وقتی از نیمه مسیرشمارش را آغاز کردم، توانستم 250 اتوبوس را دریک سمت خیابان بشمارم. واین درحالتی بود که پارک اتوبوسها بصورت دوخته شده بهم و در هر دوسوی این مسافت پارک شده بودند و از همان ابتدا تا انتهای پارک اتوبوسها هم یک مامور انتظامی در کنار هر اتوبوس مستقر شده بود تا مبادا کسی بتواند از این حقه بازی بزرگ تصویر یا فیلمی تهیه نماید. دوربین داشتم، دوربین تلفن همراهم را نیز آماده کرده بودم تا اگر فرصتی دست بدهد عکسی بگیرم، ولی حجم ماموران استقرار یافته دراین منطقه بحدی بود که هرگونه اقدامی در این زمینه را غیر ممکن نموده بود. با این توضیح کوتاه میتوانید حدس بزنید که تعداد اتوبوسهائی که سیاهی لشکر روز قدس را ازشهرستانها به تهران آورده بودند از هزار میگذرد و اگر محموله هر اتوبوس 36نفر در نظر گرفته شود، چیزی حدود 36هزار نفر ساندیس خور و مزد بگیر در زمره مسلمانانی بودند که از اینجا و آنجا بتهران آورده شده بودند تا بتوانند صحنه را پر کنند و سیمای ضرغامی با هلیکوپتر آنهم از ارتفاع بسیار بالا با تلفیق درختان وجمعیت سیاهی لشکر روز قدس را شاید بتواند بصورت میلیونی بتصویر بکشد.

به خیابان شاهرضا یا انقلاب فعلی آمدم جمعیتی متفرق درحرکت بود که با جسارت میتوان عده شان را از200هزارنفربیشتر برآورد نمود. موضوع جالبی که بسیار مورد توجه مینمود، این بود که برخلاف سالهای گذشته هیچ نشانی از سکوهای متعدد نصب دوربین های تلویزیونی بچشم نمیخورد و از ایستگاههای شربت و چای صلواتی هم خبری نبود. گویا خود صحابه ولایت مطلقه هم دریافته بودند که این روز قدس بیش از اینکه روز حمایت از مردم فلسطین ولبنان وغزه و...باشد، روز اثبات مرگ محتوم رژیمی است که سال گذشته درچنین مناسبتی مردم ایران تابوت آنرا ساختند، وآنچه مانده خاک سپاری آنست که آنهم بزودی وبه همت ملت ایران صورت خواهد گرفت.

سرکی هم به خیابان آزادی زدم تا ببینم آنجا چه خبراست . هنوز 100متر جلو نرفته بودم که متوجه شدم خیابان آزادی هیچ شباهتی با آزادی حتی دوسال پیش ندارد. اگرهم کسانی راهی دانشگاه بودند بحدی ناذل و محدود بود که اصلا" بچشم نمیامد.

راهی خیابان کاخ یا فلسطین کنونی شدم. درآنجا یک سکوی نصب دوربین تلویزیون نصب شده بود که در اطرافش هم افرادی مثل سردار رویانیان وچند نفر لباس کاراته پوشیده جمع بودند ومجری که نه،، مزدور برنامه بفاصله های چند دقیقه ای آنها را بسکو دعوت میکرد تا با آنها درمورد این نمایش شکست خورده و مسخره بگفتگو بپردازد. بعد از یک توقف حدودا" 40 دقیقه ای راهی خیابان انقلاب ازطریق خیابان کاخ شدم . وضعیت بحدی فضاحت بار بود که یکنفر از نان خوران با بلند گوی دستی از مردم میخواست که سعی کنند بصورت فشرده وگروهی بسمت دانشگاه بروند. نه یکبار که مدام این خواسته را تکرار میکرد. به نزدیکی های دانشگاه که رسیدم، متوجه شدم که درفاصله 20 متری به تقاطع فروردین با انقلاب هم یک سکوی نصب دوربین گذاشته اند تا بتوانند از آن بالا با شگردهای فیلمبرداری مردمی را هم که هیچ ارتباطی با روز قدس نداشتند را بتصویر بکشند تا شاید بتوانند یک فیلم آبرومند برای پخش از سیمای اسلامی که مدتهاست رسانه ملی برآن نهاده اند، مهیا نمایند. ولی همه آنهائی که امروز درآن مناطق بودند وبرای ارزیابی موضوع آمده بودند، حتی همان مزدوران وحقوق بگیران رژیم هم دریافتند که روز قدس امسال بواقع روز بی حیثیتی وعدم مشروعیت درنزد مردم و عناصر ریز و درشت خودشان بود.

بدون اینکه بخواهم از مسیر انصاف خارج بشوم باید بگویم که رژیم جمهوری اسلامی با تمامی طرفندهائی که بکار برده بود امروز با یک شکست مفتضحانه روبروگردید که شاید حتی فیلم آنرا هم از سیمای کریه نظام پخش نکنند. آنچه مسلم است اینکه تمامی کارگزاران رژیم بخوبی براین امر واقفند که نهران امروز با احتساب حاشیه نشینان بالغ بر 15 میلیون جمعیت را درخود جای داده، ودرچنین شرایطی رژیم ناچار میشود که برای برگزاری یک مراسم بزعم خودشان جهانی شده سیاهی لشکر مراسم را با اتوبوس از اینجا و آنجا بیاورد و با همه تبلیغاتی که انجام داده بود نتوانسته بود از یک شهر 15 میلیونی حتی پانصد هزار نفر آدمی را که با میل خودشان حاضر باشند به چنین مراسمی بیایند را بصحنه بیاورد. آیا این بدان معنا نیست که زمان خاکسپاری این رژیم سفاک و خونریز و جنایتکار فرارسیده است؟؟

ولی تا بچشم میامد نیروهای سرکوب و لباس شخصی بود که در همه جای تهران از اتوبان اشرفی اصفهانی بگیرید تا میدان صادقیه، از کریمخان زند گرفته تا میدان هفت تیر، و نقاط دیگر شهر بصورت انبوه و درهم فشرده بچشم میامد و هر جنبنده ای را زیر نظرداشتند تا مبادا از این نمادها که باید اسم آنرا مهمترین شاخصه شکست رژیم تلقی نمود، و از این لشکرکشی عظیم بوسیله شهروند خبرنگاران که یکی شان هم خودم بودم، گزارشی تصویری تهیه شود. شاهد بودم در میدان ولیعصر ماموران انباشته شده درآن منطقه با هجوم بیک جوان که از شرق میدان مشغول عکس گرفتن از این نیروها بود بر سر او ریختند و اولین کاری که انجام شد این بود که یکی از لباس شخصی ها که ظاهرا" اطلاعاتی مینمود دوربین او را گرفت وبا موتور گریخت وماموران گلادیاتور مانند انتظامی هم او را به آنسو کشاندند، و من چون با وسیله نقلیه بودم نمیتوانستم بایستم تا نتیجه را دریابم. اما نتیجه مشخصی که میتوان از همین برخورد دریافت اینکه،، این رژیم درمانده وبیمار رو با حتضار چقدر هراسان وبی آینده شده است که حتی از یک دوربین موبایل با فرض اینکه ممکن است عکس آن بعنوان یک سند رسوائی دیگر برروی شاهراه جهانی ارتباطات قراربگیرد بوحشت افتاده و اقدام به چنین لشکرکشی و بگیروببندی مینماید.

امیدوارم که آن گروه از کارگزاران ذوب شده در اندیشه های سیاه ولایت مطلقه که مورد اعتماد او قرار دارند و امروز درصحنه بوده اند و بار دیگر شاهد بصدا درآمدن ناقوس مرگ رژیم بودند، بروند وحکایت را آنطورکه بوده است را برای ایشان که درکاخ تارعنکبوتی چهار راه آذربایجان منتظر شنیدن اخبار مورد پسندش میباشد، بگویند، و از سردار رشید اسلام ضرغامی بخواهد که بخشی از فیلمهای حقیقی امروز را بنمایش درآورند تا دریابند که مرگ این نظام درکلیت اش با تمامی توپ وتشرها و بزن و بکشهائی که انجام داده است چقدرنزدیک ومحتوم است.



12 شهریور1389