۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

تحلیل شرایط کنونی جنبش و نیرو های متفاوت در آن




حشمت اله طبرزدی

چکیده:
جنبش سبز آزادیخواهی ایران هر روز بر گُسترش و توانمندیِ خود میافزاید. اگر تا چندی پیش دل شوره-ی سرکوب آن را داشتیم امروز باید بیشتر نگران درانداختن برنامه هایی باشیم که هدف جنبش را که نهادینه کردن دمکراسی است پایندان (تضمین) کنند. در این میان رهبری آقایان موسوی و کروبی و باشندگی و پشتیبانی بهینشگران (اصلاح طبان) و آیت الله های بُزرگی چون منتظری و صانعی از جنبش سبزجامگان برای دوران گُذار بسیار سودمند است. همکنون نه سبزجامگان میخواهند که دست از خواسته های خود بردارند، و نه حکومت اسلامی آماده-ی فَردات دادن (امتیاز دادن) است، زیرا حکومتگران خوب میدانند که تنها تن دادن به یکی از خواسته های 9 ماده ای در منشور «راه سبز امید» آقای موسوی، سرانجامی بجز پذیرفتن «جمهوری ایرانی» بجای «جمهوری اسلامی» نخواهد داشت. با آنکه رفسنجانی از بهر هدف هایِ ساختار شکنانه-ی جنبش سبزجامگان، دل نگران هَستومندی (موجودیت) حکومت اسلامی است و در پُشت پرده برای پایندگی آن تلاش میکند، ولی تلاش های او در برابر دیوار تُندرو های کودتاچی که برنامه-ی یک دست کردن حکومت را دنبال میکنند، ناکام خواهند ماند. رفسنجانی نمیتواند همزمان بر روی دو چهارپایه به نشیند، او دیر یا زود برای ماندن در پَهنه-یِ کشورمداری (سیاست) ایران ناگزیر خواهد بود که از یک اُردوگاه پُشتیبانی کند؛ از سبزجامگان یا کودتاچیان. پُشتیبانی یکپارچه-ی آن بخش از اُپوزیسیون مردمسالار حکومت اسلامی از جنبش سبزجامگان که تا کنون به شَوَندِ (علت) باور نداشتن به یک رنگی رهبران جنبش، تنها تماشاگر مبارزه-یِ آنها با کودتاچیان بوده است، میتواند مبارزه را بسود سبزجامگان به پیروزی برساند.


سرآغاز:

طی یک هفته-یِ گذشته رویداد هایِ مهمی را پشت سر گذاشته ایم که هر کدام نیازمند تحلیل جدا گانه به دلیل تاثیر آن ها در مبارزات سیاسی و معادلات آینده ی جنبش آزادی خواهی ملت ایران است. در روز 27 شهریور که از سوی حکومت، روز قدس و از سوی آزادی خواهان روز آزادی ایران نام گرفت، حضور ملیونی مردم در تظاهرات اعتراضی، همه را غافلگیر کرد. تا آن جا که خامنه ای رهبر حکومت اسلامی حاکم بر ایران که هفته- ی پیش از آن، مخالفین را تهدید کرده بود که مبادا در روز قدس شعار هایِ انحرافی سر بدهند، در یک عقب نشینی اشکار، مجبور شد در روز نماز عید فطر از حضور همگانی در تظاهرات روز قدس سپاسگزاری کند. در صورتی که در این روز جمعیت انبوه با شعار هایی چون مرگ بر« دیکتاتور و نه غزه-نه لبنان-جانم فدای ایران» بر خلاف نظر حکومت عمل کرده بودند. تحلیل گران آگاه به خوبی دریافتند که جنبش سبز خاموش نخواهد شد و هر روز، بیش از گذشته رژیم را به چالش خواهد کشید. این مهم برای دست اندرکاران حکومت بیش از مخالفین، اهمیت داشت. برای این که آن ها را بیش از پیش دچار کابوس انقلاب و یا فروپاشی ِحکومت کرد و آن ها در هر مصاحبه و سخنرانی، در باره ی این کابوس حرف زده و آن را فتنه، آشوب یا خرابکاری و اغتشاش پس از انتخابات نامیده و به خارجی ها نسبت دادند. این امر بیش از هر چیز نشانگر درون ِآشوب زده ی آن ها به دلیل تداوم جنبش است.
اگر به سخنان خامنه ای در جمع خبرگان رهبر نگاه کنید به خوبی این امر را خواهید یافت. او حرکتی را فتنه و برنامه ریزی شده از سوی بیگانگان می نامد که ملیون ها ایرانی در آن حضور داشته و دارند. اگر فرض را بر این قرار دهیم که فقط نیمی از مردم ایران یعنی کسانی که به احمدی رای نداده یا انتخابات را تحریم کرده اند، از این جنبش یا به تعبیر خامنه ای فتنه، پشتیبانی می کنند و بخش بزرگی از این نیم نیز در آن شرکت فعال دارند، در آن صورت معلوم می شود که فتنه خواندن آن از سوی فردی که ادعای رهبری حکومتی را دارد که همه ی ایرانیان را زیر چتر خود دارد، ناشی از یک کابوس دایمی به دلیل تداوم همین جنبش است. تنها خواسته ی رهبران حکومت اسلامی این است که این جنبش به هر شکل و صورت سرکوب یا خاموش شود و آن ها با خیالی راحت به تداوم حکومت پرداخته و البته به طرفداران خود بگویند که چشم فتنه را از حدقه در آوردیم و این ناشی از کمک خدا و عنایت امام زمان بود که این کمک و عنایت نیز ناشی از الهی بودن حکومت ما است! ولی در روز 27 شهریور یک بار دیگر مشخص شد که جنبش نه تنها خاموش شدنی نیست، بلکه رو به گسترش است. پیش بینی من این است که موج این جنبش در روز 22 بهمن یا مناسبت های عمومی دیگر، به سرعت به شهرستان ها کشیده خواهد شد.
کسانی چون رفسنجانی که اهمیت این حرکت اعتراضی و پیام 27 شهریور را درک کرده اند، تلاش خود را بر این قرار دادند تا برای حفظ حکومت و نیز ایجاد آرامش مورد نظر، راه حل میانه ای به دست داده و به زعم خود رهبران جنبش را به سازش بکشانند. البته به دلیل تند روی عوامل تاثیر گذار و تمامیت خواه در حکومت، موفق به این کار نمی شوند. رفسنجانی به خوبی آگاه است که جنبش به راه افتاده و از ساختار موجود عبور کرده است. او می داند به واسطه ی عملکرد حکومت گران چه بحران بزرگی برای رژیم به وجود آمده است. در عین حال این را نیز می داند که اصلاح وضع موجود از طریق نهاد هایی چون خبرگان رهبر یا تشخیص مصلحت نیز ممکن نیست. پس تلاش می کند فرمولی را ارایه دهد که فراتر از این نهاد ها عمل کرده و یک نوع گفتمان جدید را به وجود آورد تا آرامش به حکومت برگردد و بحران از سر آن ها به در رود و در عین حال موسوی و کروبی نیز تا حدودی رضایت داده و صف خود را از جنبش جدا نمایند تا بشود مشکلات را در محیطی خودی و به دور از چشم نا محرمان بر طرف ساخت. اما از یک سو این حکومت گران تند رو هستند که با فرمول رفسنجانی مخالفت خواهند کرد، چون خود آن ها با عملکرد نا صواب این بحران را آفریدند و از دیگر سو جنبش و رهبران آن نیز حاضر نخواهند بود که از مطالبات حد اقلی که در مانیفست شماره ی 11 موسوی بخشی از آن آمده است، دست بردارند. پس رفسنجانی چاره ای جز پیوستن به جنبش و دوری از حکومت گران ندارد. او این بار باید خودش را با مردم هماهنگ کند و قرار نیست مردم خود را با فرمول های او هماهنگ سازند. رفسنجانی با نیامدن به راهپیمایی 27 شهریور و تنها گذاشتن جنبش به هردلیل و نا توانی در اثر گذاری بر تصمیمات خبرگان رهبر در جهت منافع مردم ایران، عملا نشان داد که کارکرد خود را از دست داده و اگر به زودی جانب یک طرف نزاع را نگیرد برای همیشه از صحنه ی سیاسی ایران حذف خواهد شد. پس او باید بیش از هر چیز به فکر آینده ی خودش باشد تا این که بخواهد رهبری جنبش را به دست بگیرد و یا برای حکومت آرامش بخرد.
برخی رهبران جنبش و مراجع دینی با رد و بدل کردن نامه، سعی کردند جنبش سبز و مطالبات آن را مصادره به مطلوب کرده و تفسیر ایدئولوژیک و تکراری خود را بر آن بار نمایند.آن ها نیز به نحو دیگری نگران آینده هستند. برای این که آگاهند که این جنبش هر روز توانمند تر به پیش می رود و نتیجه ی کار یعنی پیروزی سکولاریزم به مفهوم جدایی دین از حکومت قطعی است. پس بهتر دیدند که آن را در چارچوب همین رژیم اسلامی تفسیر و تعبیر کنند. در صورتی که خود بهتر از دیگران می دانند که هیچ جنبش اعتراضی که با نافرمانی مدنی علیه حکومت و در بالاترین سطح به راه افتاده باشد، عملا نخواهد توانست چارچوبِ نظام حاکم را به رسمیت بشناسد و به ضد یا آنتی تز آن تبدیل نشود. «استقلال-آزادی-جمهوری ایرانی» شعار محوری جنبش سبز است که علی رغم انکار و نهی اما در جای خود استوار است. شعار های اصولی جنبش ساختار شکنانه است، مگر این که نخواهیم واقعیات را ببینیم. همگان و بیش از همه رهبران حکومت می دانند که اگر حتا حکومت گران به یکی از خواسته های حد اقلی که در مانیفستِ شماره ی 11 مهندس موسوی آمده است، تن بدهند، آخرین یا سقف مطالبات که جمهوری ایرانی به جای اسلامی است نیز محقق خواهد شد. چون منطق جنبش های اعتراضی در حکومت های سرکوبگر و تمامیت خواه جز این نیست. پس مصادره به مطلوب جنبش از سوی برخی اصلاح طلبان امری غیر عقلانی و نا شدنی است.
این در حالی است که دو تشکل محوری اصلاح طلب یعنی حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب، تند ترین نقد ها را علیه نظام مطرح کرده و اصلاح پذیری آن را دور از واقعیت و باور عقلانی می دانند و این برداشت البته اعتراف به واقعیت است. البته پایمردی کسانی چون موسوی و کروبی قابل ستایش است. همچنین وجود کسانی چون منتظری و صانعی در جایگاه پشتیبانی از جنبش سبز و پشتیبانی بخش بزرگی از خط امامی ها و روحانیون و اصلاح طلب ها از حرکت مردمی برای دوران گذار بسیار مغتنم خواهد بود. تا کنون رژیم چنین القا می کرد که هر حرکت دموکراسی خواهانه از سوی مردم ایران ضمن این که به تقابل با ارزش های دینی کشانده خواهد شد و عملا ایثارگری ها برای حفظ میهن توسط ملیون ها ایرانی در جنگ 8 ساله را ندیده خواهد گرفت، به خشونت و آنارشی منجر می شود. و بخشی از جامعه یِ مذهبی-انقلابی نیز این القائات را باور می کرد. اما حضور کسانی چون موسوی ،کروبی، خاتمی، منتظری و صانعی در جنبش موجب این شده است که تبلیغات عوامفریبانه تا حدود زیادی کارایی خود را از دست بدهد. در عین حال باید پذیرفت که این جنبش نمی تواند متضمن حفظ جمهوری اسلامی مورد دلخواه خط امامی ها باشد. برای این که ماهیت جنبش سبز با ماهیت موج سبز متفاوت است. موج سبز متعلق به پیش از 22 خرداد بود اما جنبش سبز حاصل تحمل و مقاومت مدنی در مقابل گلوله و شکنجه و تجاوز و زندان است. باید به این مردم حق داد که خود انتخاب کنند. برای این که هزینه ی اصلی را خودشان پرداخت کرده اند. نظام اسلامی در برابر خواست مسالمت آمیز مردمی که به خیابان آمده بودند تا بگویند رای ما کجا است، از گلوله و باتوم و زندان و سرکوب استفاده کرد. چگونه می شود از زیر گرد و غبار به جا مانده در زیر سرنیزه ها و شمشیر ها و گرز های آهنین حکومت گران که علیه شهروندان بی گناه استفاده شد، نظام اسلامی مورد نظر برخی رهبران جنبش را باز سازی کرد؟ البته همگان حق دارند تفسیر یا خواست و انتظار خود از این جنبش آزادی خواهانه را بیان کنند اما نباید نظرات خود را بر جنبشی تحمیل کرد که هزینه ی آن را ندا ها و سهراب ها پرداخت کرده اند. باید به شرایطی اندیشید که مردم بتوانند آزادانه در یک رفراندوم خواست خود را بیان کنند. دموکراسی یعنی باور به خواست عموم و مدارا با آن، نه این که از پیش برای یک جنبش اهدافی را در نظر داشت که ای بسا اکثریت با آن توافق ندارند. البته اگر رهبران موج سبز توانسته بودند از ظرفیت های موجود در قانون اساسی استفاده کرده و پیش از این که جنبش هزینه ی سنگینی برای خواست حد اقلی خود بپردازد، مردم را یاری نمایند می شد ادعا کرد که مردم خواست خود را در چارچوب نظم فعلی پیگیری می کنند. اما آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. از نظام اسلامی چیزی جز تجاوز، کشتار، زندان، شکنجه، اعتراف گیری و سرکوب برای جنبش باقی نمانده است. پس این حکومت گران بودند که جنبش را به یک حرکت ساختار شکن کشاندند و اجازه نداند از ظرفیت هایِ موجود قانون ِاساسی برای اعاده ی حقوق شهروندی استفاده شود. دیگران نیز باید خواست و انتظار خود از جنبش سبز را عقلانی و واقع بینانه و در عین حال منصفانه کنند.
آن سو تر، ایرانی های برونمرزی در ابتکاری به یاد ماندنی، بزرگترین تظاهرات ضد حکومتی در 30 سال اخیر علیه احمدی در نیویورک را به راه انداختند. آن ها فریاد زدند که احمدی رییس جمهور ما نیست. این رویداد از تظاهرات دانشجویان ایرانی در سال 56 و علیه شاه بسیار فراتر رفت. و این در حالی بود که در هنگام سخنرانی احمدی در اجلاسیه ی سازمان ملل متحد، تقریبا تمامی نمایندگی های کشور های بزرگ و دموکرات، سالن را ترک کرده و نشان دادند که دولت او را به رسمیت نمی شناسند. شاید این مهم ترین شکست حکومت اسلامی طی 30 گذشته و در سطح بین المللی باشد.
و البته رویداد ها به موارد بالا محدود نشد و این بار دولت های غربی برای برخورد با پرونده ی جنجال برانگیز هسته ای رژیم، و پنهان کاری های مداوم آن، از شرایط موجود و ضعف دولت اسلامی حاکم بر ایران بهره جسته و با تمام قوا و به صورت تهاجمی آماده ی مبارزه با دولتی شدند که اگر چه در 30 سال گذشته، آمریکا را شیطان بزرگ و دشمن شماره یک خود می دانست اما به ناگاه به یادش افتاده که به آمریکایی ها پیام بدهد که آن ها حکومت اسلامی را دوست خود بدانند! این چالش در آینده ی نه چندان دور دامنه ی بسیار گسترده تری به خود می گیرد که باید مراقب بود جنبش داخلی را تحت تاثیر خود قرار ندهد.
مسئله این است که دولت اسلامی حاکم بر ایران با عدم مشروعیت داخلی و بین المللی روبرو شده است. اگر چه رهبران تند رُویِ حاکم بر دولت و حکومت، این مهم را ندیده می گیرند اما جناح عاقل تر یا محافظه کار آن به این امر آگاه هستند. مردم ایران به ویژه آزادی خواهان نیز برای اولین بار در یافته اند که می شود با این حکومت به صورت مسالمت آمیز یا دموکراتیک مبارزه کرد و گام به گام آن را به عقب راند. در شرایط فعلی که رژیم نتوانسته است جنبش را از طریق سرکوب خیابانی یا زندان و شکنجه و تجاوز، خاموش نماید هیچ راه حل مصلحت آمیز یا سازشکارانه ای نیز وجود ندارد. نه رژیم حاضر است به جنبش امتیاز قابل توجهی بدهد و نه جنبش حاضر به دست کشیدن از اهداف خود است. نتیجه ی این امر چیزی جز به مبارزه طلبی مردم از سوی رژیم از یک سو و تداوم راه مبارزه توسط مردم از دیگر سو نخواهد بود. خبرگان رهبری این امر را به خوبی نشان داد. با اعلامیه ی پایانی مشخص کرد که در صدد مبارزه با مخالفین است و حتا حاضر نیست با تذکر به رهبر رژیم، دریچه ای به سوی امید برای کسانی که مصلحت اندیشانه گام بر می دارند بگشاید. خبرگان رهبر که عملا انتصابی شورای نگهبان رهبر است، خودش را پیرو رهبر و نه ناظر بر آن می داند. حتا آقای دستغیب به دلیل انتقادات نرم خود از رهبر، نه تنها مورد حمایت و تشویق قرار نگرفت که نزدیک بود استیضاح شود. این امر بیش از پیش، اصلاح نا پذیری حکومت اسلامی از راه های اصلاحات درونی یا دیپلماتیک را آشکار ساخت و بر حقانیت راه خیابان و نافرمانی مدنی مهر تایید زد.
در چنین شرایطی باید در باره ی مسائل مهم آینده بیشتر اندیشید.من بر این باور نیستم که جنبش به بی راهه می رود یا حرکتی کور را به دنبال خواهد داشت. من از سال ها پیش راه حل را در یک انقلاب دموکراتیک و نه اصلاح از درون می دانستم. انقلاب دموکراتیک، به همین مفهوم که در حال تحقق است. به همین دلیل بسیار به آینده ی این جنبش امیدوار هستم. اما نیک می دانم که در آینده ای نه چندان دور با مشکلات عدیده ای روبرو خواهیم بود. در 30 سال گذشته تمامی مطالبات مردم اعم از صنفی، طبقاتی، قومی، اجتماعی و سیاسی و اقتصادی سرکوب شده است. جامعه از طریق زور و سرکوب تن به آرامش یا سکوت قبرستانی داده و به مرور که حکومت ضعیف می شود این مطالبات سر بر خواهد آورد. برخی تلاش خواهند کرد غیر مسئولانه این مطالبات را در سویه ی افراطی بکشانند و بار دیگر بذر خشونت و اختلاف افکنی را در لایه های گوناگون جامعه بپراکنند. این در حالی است که هنوز هیچ اپوزیسیون قدرتمندی نتوانسته برای آینده برنامه ای منسجم ومعطوف به توانمندی دموکراتیک و عملی برای اداره ی جامعه ارایه دهد. پس باید در این زمینه اندیشید و نگران بود. شتاب مبارزات به ما این فرصت را نخواهد داد تا مطابق فرضیات ذهنی خود عمل کنیم. به بیان دیگر، جامعه صبر نمی کند تا در چارچوبی آشکار شود که ما از پیش اندیشیده یا فرض کرده ایم. باید اعتراف کرد که جای دو گروه اجتماعی در جنبش فعلی خالی است. بخشی از توده ها که هنوز این نزاع را در چارچوب رقابت هایِ انتخاباتی تحلیل می کنند. این ها در انتخابات از کروبی و موسوی پشتیبانی نکرده و به هر دلیل با آن ها و حامیانشان مخالف بوده اند؛ گمان می کنند که پشتیبانی از جنبش یعنی دست برداشتن از نظرات پیشین یا توافق با موسوی یا کروبی یا حتا رفسنجانی.گروه بزرگی از این نیروی اجتماعی با کلیت رژیم نیز مخالف هستند اما هنوز حاضر نشده اند اصالت آزادی خواهانه ی این جنبش را به رسمیت شناخته و در آن شرکت داشته باشند. دسته ی دوم را بخشی از نخبگان و احزاب ملی و چپ تشکیل می دهد. آن ها نیز نزاع فعلی را جنگ قدرت بین اصلاح طلبان و محافظه کاران به حساب می آورند. تا زمانی که این دو دسته برای شرکت فعال در جنبش سبز، قانع نشوند نمی توان انتظار داشت که جنبش در کوتاه مدت به پیروزی دست یابد. باید بر روی پروژه ی قانع سازی یا توجیه دیگری کار کرد. به نظر من نگرانی برخی احزاب این است که برخی اصلاح طلبان بخواهند از اعتبار آن ها برای به میدان کشاندن مردم در میدان مبارزه بهره ببرند و در نهایت همچون خمینی آن ها را کنار زده و اعلام کنند مردم به دنبال «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد بوده اند». شاید آقای کروبی به دلیل ظرفیت خوبی که برای گفتگو با دگر اندیشان دارد بتواند با این گرو ها سخن گفته و آن ها را برای شرکت فعال تر در جنبش توجیه نماید. تعامل یک طرفه فاقد مفهوم است. باید گفت و شنید و همکاری داشت. نباید از اَنگ حکومت واهمه داشت و پا پیش نگذاشت. اعتماد سازی در بین دگر اندیشان و اصلاح طلبان اگر چه هزینه ی سنگینی در بردارد اما از افشاگری علیه تجاوز ها پر هزینه تر نخواهد بود. باید از همه ی ظرفیت های ملی برای تقویت جنبش بهره برد و مانع از فرسایشی شدن مبارزات شد.
اگر تا دیروز دغدغه ی اصلی ما این بود که سرنوشت این مبارزات چه خواهد شد و آیا بار دیگر رژیم موفق به سرکوب آن می شود یا نه، امروز باید علاوه بر نحوه ی توده ای کردن این جنبش، به پلاتفرم آینده ی آن نیز نیم نگاهی داشته باشیم. این کار از اپوزیسیون دموکرات و متحدی ساخته است که همراهی خود با جنبش سبز را به نمایش گذاشته باشد. در غیر این صورت معلوم نیست به دموکراسی واقعی و سکولار و حقوق بشر دست یابیم. حضور اصلاح طلبان در جنبش برای دوران گذار بسیار مغتنم است اما باید به دوره ی پسا اصلاحات و پسا اسلام گرایی فکر کرد. شرایط فعلی به دلیل رشد فکری جامعه و تجربه ی انقلاب بهمن 57 بسیار متفاوت است. نباید نگران تکرار انقلاب بود. باید از این فرصت تاریخی به نحو ِدرستی استفاده کرد. امروز صدور اعلامیه های آتشین علیه موسوی و کروبی به این بهانه که می خواهیم از خمینیزه شدن جنبش جلوگیری کنیم یک حرکت ارتجاعی و غیر روشنفکرانه است. باید در جنبش شرکت داشت و در عین حال در برخورد با آن شیوه ی کرتیکال یا انتقادی را حفظ کرد. افراط و تفریط برخی احزاب سیاسی و روشنفکران خود سوژه ای قابل نقد است.



۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

سرزمین های از دست رفته و هاگ های (حق های) ملی ایران در دریای مازندران



دکتر میر مهرداد میرسنجری

پیشگفتار:

بادپروایی مردم ایران در برابر از دست رفتن بخش بزرگی از خاک کشورشان و چوب حراج زدن به دریای مازندران در اَباختر (شمال)، چشمپوشی از نام کَندآب پارس (خلیج پارس) و سه گُزیرک (جزیره) در نیمروُز (جنوب)، برای من اَنگاشت ناپذیر است؛ چیزیکه بیشتر مرا نگران میکند خاموشی فرهیختگان و روشنبین های این کشور در برابر این بیداد مبیاشد. زیرا که سوایِ تک و توکی نوشته در این باره، کمتر نوشته ای در پتکارش (اعتراض) به زیر پا گذاشته شدن هاگ هایِ (حق های ) مردم ایران در دریای مازندران و کَندآب پارس نوشته میشود، آنهم هنگامیکه برای سه دهه همین مردم برای آزادی «قدس» به خیابان ها میرفته اند. فرزندان ما فردا در باره-ی ما چگونه دادرسی خواهند کرد؟ آیا نخواهند گفت: پدر و مادران آنها در دوران ترس و ترور حکومت خمینی جَنبَل شده بوده اند (طلسم شده بوده اند)؟ اگر خاموشی مردم در برابر پاره پاره شدن کشورشان نشانی از فَرجودِ (معجزه-ی) حکومتِ اسلام نباشد پس چیست؟

چکیده:

برپایه-ی پیماننامه هایی که در سال های 1921 و 1944 میان دولت های ایران و روسیه شوروی پیشین بسته شده اند، خاوند (صاحب) دریای مازندران این دولت هستند. و بهره برداری از سرچشمه های این دریا به گونه-یِ برابر در میان این دو دولت با دانگ (سهم) یک دوم، بخش شده است. برپایه-ی داتنامه های (قوانین) جهانی دگرگونی دولت ها، شوه-ی (سبب) دگرگونی مرزی، میان کشورها نخواهند شد. از این رو کشورهایِ جنوبی جدا شده و ناوابسته شده از روسیه شوروی پیشین، ناگُزیر هستند که در چهاچوب های داتنامه های جهانی، پیمان نامه های 1921 و 1944 و دانگ ایران در دریای مازندران را به پذیرند و تنها خُرسند به دانگ خود در آن بخش از دریای مازندران شوند که تا پیش از فروپاشی روسیه شوروی پیشین در سال 1990، بخشی از دانگ (سهم) کشور روسیه بوده است. اگر حکومت اسلامی در ناسازگاری هایِ پیش آمده با کشورهایِ نو بُنیاد کناره-ی دریای مازندران، از بهر خشنودکردن دولت روسیه از هاگ (حق) مردم ایران که در پیماننامه های 1921 و 1944 گُنجانده شده اند، سُخنی به میان نمی آورد، این رفتار دولت ایران هیچ فَرنودی (دلیلی) بر ناهاگی (ناحقی) و چشم پوشی مردم ایران از دانگ خود در دریای مازندران نمیباشد.

سرآغاز:

همزمان با اجلاس آتی سران کشور های ساحلی دریای مازندران که متاسفانه با عدم دعوت معنا دار از ایران صورت گرفته در روزهای اخیر پس از مدت ها سکوت، سهم 50% ایران از این دریا به یکی از پرسش های اصلی نمایندگان ملت در مجلس شورای اسلامی تبدیل شده است.
تردیدی نمی توان داشت که غالب کشور های دنیا اصل منافع ملی را اولویت اصلی تعاملات بین المللی خود قرار می دهند و در این راستا از هر فرصتی برای گسترش قلمرو و استفاده حد اکثی از پتانسیل های موجود برای دستیابی به آن بهره می برند. دراین شرايط برای ایران نیز با همجواری با 16 کشور در مرز های خشکی و آبی خود زمینه های متعددی برای تهدید تمامیت ارضی وجود دارد. تاریخ ثابت کرده کشورهای استعماری در گذشته وبسیاری از همسایگان در حال حاضر مترصدند از هر فرصت تاریخی برای سهم گیری از منافع ملی و تمامیت ارضی ایران استفاده کنند که نمونه بارز آن را مي توان از سویی در سخنان جلال طالباني رییس جمهور عراق درباره ضرورت لغو قرارداد 1975 الجزايرو ادعاهای مستمر امارات علیه حاکمیت ایران در جزایر سه گانه و نام خلیج فارس و از سوی دیگر در زیر پا گذاشتن قرارداد های معتبر 1921 و 1940ایران و شوروی و تضییع حقوق ایران در دریای مازندران توسط کشور های نو استقلال مشاهده کرد.
مروری بر تاریخ روابط ایران با همسایه شمالی می تواند در هوشیاری ایرانیان جهت حفظ و حراست از تمامیت ارضی ایران در خشکی و دریا روشنگر و هشدار دهنده باشد. انکار نمی توان کرد که هر گونه ساده انگاری در این موضوع تهدید جدی منافع ملی و تمامیت ارضی ایران زمین را به دنبال خواهد داشت.دراین نوشتار به مروری از تاريخ درياي مازندران و چگونگی از دست رفتن سرزمین های ایران شمالی، شامل قفقاز و نیز ساحل شرقی دریا (که تاکنون کمتر به آن پرداخته شده ) می پردازیم و مدارکی که نشان مي دهد ايران همواره يکي از دو مالک دريا بوده و حق سهم 50 درصدي ايران، نه یک رویا بلکه واقعیتی عینی داشته و دارد را مرور می کنیم.
دریای مازندران یا دریای خزر؟
به دلایل مختلف تاریخی برای دریای شمال ایران که تا کمتر از 200 سال پیش کرانه های شرقی، غربی و جنوبی آن در اختیار ایران بود نام های گوناگونی ذکر شده است که مهم ترین آن ها عبارتند از:1-دریای کاسپین: این نام در بسیاری از زبان‌های جهان برای اشاره به این دریاچه به‌کار می‌رود. کاسپین خود از نام قوم آریایی کاسپی (یا کاسّی) گرفته شده‌است که ابتدا در کرانه‌های غربی تا جنوب غربی آن ساکن بوده‌اند و به تدریج تا کرانه‌های جنوبی آمدند. پژوهش های جدیدی که درباره ژنتیک مردمان ساکن جنوب این دریا شده، گواهی بر این ادعاست که مردمان گیلک زبان (که جوامع مردم‌ شناسی در جهان ایشان را در انگلیسی به نام کاسپین می‌شناسند) از نوادگان همین اقوام بوده اند.
کاس‌ها که به نوعی مادر-قوم مردمان جنوبی و غربی این دریا محسوب می‌شوند، خود به دو دستهٔ کاس‌سی‌ها و کاس‌پی‌ها تقسیم می‌شدند. «سی» در زبان گیلکی به معنی صخره (مثال: در سی‌پورد و سی‌بون و...) و «پی» به معنی جلگه است و به این صورت کاس‌های ساکن جلگه کاس‌پی‌ها نام گرفته‌اند.
وجود شهری به نام دروازه کاسپین (یا دربند) در باب ورودی مملکت باستانی تبرستان (که هم اکنون در استان تهران قرار دارد) گواهی دیگر بر این ادعاست. نام‌های کاشان و قزوین نیز موید این موضوع اند. در زبان گیلکی، واژه‌های پایان یافته با حرف /i/ با آوای /en/ جمع بسته می‌شوند و از این جهت، کاس‌های ساکن در جلگه در زبان گیلکی به صورت کاس‌پی‌ئن (käspien)تبدیل می‌شود. در واقع، واژهٔ کاسپین، برخلاف تصوراتی که آن را نامی انگلیسی یا صورت یونانی شدهٔ «کشوین» می‌دانند، نامی گیلکی می‌باشد. 2 -دریای مازندران یا تبرستان یا هیرکانیا: در اسنادی که در مؤسسات تاریخ شناسی روسیه است آمده، نوجین زیس در قرن دوازدهم نوشته است که ایرانیان این دریا را قرن‌ها دریای تبرستان می‌خواندند، ولی چون واژه مازندران میان بومیان تبرستان جایگزین گشته، آن را دریای مازندران می‌خوانند، همچنین در میان دانشمندان قرون پس از اسلام دریای مازندران به روی نقشه‌ها ثبت می‌گشته، گذشته از آن نام دریای تبرستان به دلیل مجاورت دولت تبرستان به آن بوده‌است، از طرفی هیرکانیا که در منابع یونانی و لاتین (Hyrcania Maro) آمده (منبع: هرودوت)، و نام‌های جرجان، ساری، خراسان، گیلان که زمانی بروی این دریا بوده‌است، همگی به مناطقی از تبرستان باستانی (که مازندران امروزی باقیمانده آن است) برمی گردد.
3-دریای کشوین (قزوین): بنا بر دیدگاه برخی، قزوین و کاسپیَن به ترتیب عربی‌شده و یونانی‌شدهٔ نام باستانی آن کشوین می‌باشد. این نام امروزه از سوی کشورهای عربی به شکل بحر القزوین استفاده می‌شود. در زبان اردو نیز این دریا به نام بحیره قزوین خوانده می‌شود.علاوه بر این سه نام اصلی در تاریخ، نام های دیگری نیز به طور مقطعی در کوتاه مدت به کار گرفته شده است که عبارتند از: دریای باکو که در قرون وسطا توسط بعضی اروپاییان به کار می رفته است، دریای گرگان، دریای آبسکون، دریای تپورستان (تبرستان)، دریای ساری، فراخ‌کرت، دریای ديلم يا ديلمستان، دریای گیلان و دریای خزر
بنابراین نام رسمی و متداول تاریخی و بین المللی این دریا کاسپین بوده که قرن ها با نام دریای مازندران برای ایرانیان و دریای قزوین برای عرب ها شناخته شده است، نام هایی که همه بر ایرانی بودن این دریا دلالت دارند.

دلایل غیرمنطقی بودن کاربرد نام دریای خزر
پرسش مهمی که ذهن هر ایرانی را به خود معطوف می کند این است که چرا تنها ایرانیان در دنیا باید از نام خزر برای دریای شمال ایران استفاده نمایند و اساساً آیاخزرها ایرانی بوده اند؟و اگر نه دلیل اصرار بر کاربرد این نام برای دریای شمال ایران توسط ایرانیان چیست؟ پاسخ این پرسش در متون تاریخی قابل دستیابی است:خزرها مردمی غیر ایرانی، بیابان گرد ،نیمه وحشی و بت پرست از صحرا های آسیای مرکزی بودند که در آغاز به طور مقطعی شهر های ساحلی ایران در دریا را از جمله بادکوبه (باکو) مورد حمله و قتل و غارت قرار می دادند، بنای استحکامات بزرگی چون شهر دربند یا (باب الابواب) در شمال قفقاز در عهد ساسانیان، که برای جلوگیری از حملات خزران صورت گرفت، هنوز پا برجاست.
پس از کوچ از صحراها به ساحل شمالی دریای مازندران، خزرها در سده‌های آغازین پس از اسلام (سده هفتم میلادی) در شمال دریای مازندران و جنوب روسیه و بخش‌هایی از اوکراین کنونی و شمال قفقاز امپراتوری‌ای را پایه گذاردند. آن ها همسایهٔ خلیفه‌گری اسلامی و پادشاهی روم بودند. طبقه حاکم آنان پس از مدتی از میان سه دین اسلام ،مسیحیت و یهودیت، دین یهود را برگزیدند تا خود را از دید عقیدتی در برابر حملات اسلام و بیزانس مسیحی مدافعه کنند.خاقانات خزرها از اتحاد قبایل گوناگون تشکیل شده بود و در اوج قدرت خود (سده نهم میلادی) شامل غرب قزاقستان کنونی، جنوب روسیه، شرق اوکراین و بخش بزرگی از قفقاز (شامل داغستان، آذربایجان و گرجستان و غیره) و شبه جزیره کریمه می‌شد. خزرها در اکثر موارد متحد امپراتوری بیزانس بر علیه شاهنشاهی ساسانی بوده اند. بر اساس نظر برخی مورخان، آنها بوده اند که به دلیل ایستادگی در برابر حملات اعراب مانع یورش اعراب به اروپای شرقی شده اند.یهودی‌هایِ اشکنازی روس، خزرها را نیاکان خود می‌دانند ولی از دید گروهی از ژن‌شناسان هرچند یهودیان اشکنازی ژن‌های بسیاری از اروپای شرقی گرفته اند، پذیرش اینکه آنها عمدتاً از خزرها هستند بعید است.
در سده دهم میلاد این امپراتوری به دست اسلاوهای شرقی (روس‌های کیف) به نابودی گراییدو در طول 1100 سال تا به امروز که ما ایرانیان از نام این قوم غیر ایرانی برای دریای شمال ایران استفاده می کنیم هیچ حضوری در عرصه تاریخ منطقه نداشته اند.رواج امروزی دریای خزر به طور کلی به پس از اشغالگری روس‌ها در دوره قاجاریه و کوتاه سازی دست ایرانیان از این دریا برمی گردد. (منبع: کتابخانه دیجیتالی دید) که متاسفانه در چند سال اخیر مجددا شاهد رواج کاربرد این نام غیر متعارف هستیم.
حصار دربند در شمال قفقاز که برای جلوگیری از هجوم خزرها توسط ایرانیان ساخته شده است.
پيشينه حضور ايران و روسيه در درياي کاسپین
از متون تاریخی بر می آید که از حدود دو هزار و پانصد سال گذشته تاکنون ايران همواره رابطه تنگاتنگي با این دريا داشته است. سواحل درياي مازندران همواره مسکن اقوام مختلف ايراني بوده که به ويژه در کرانه هاي شرقي، غربي و جنوبي اين دريا زندگي مي کرده اند. در مقاطع مختلف تاريخي کاسپي ها، تپورها، گيل ها، آماردها، هيرکاني ها و خزرها در اطراف دريا سکنی گزيده اند که به تبع آن نام هايي که در طول تاريخ به آن اطلاق شده است، مانند درياي مازندران، گيلان، طبرستان، هيرکاني، رشت، خراسان، قزوين، خوارزم و کاسپين به دليل ارتباط موثر و مستمري بوده که اين اقوام با اين پهنه آبي داشته اند.تاريخ طولاني درياي کاسپین نشان دهنده اين واقعيت است که بعد از تثبيت حاکميت دولت هاي ايران و روسيه در امتداد سواحل اين درياچه، هميشه اين دو کشور مشترکاً صاحب حق بوده اند.روس ها براي نخستين بار در طول سال هاي 908 تا 912 ميلادي به سواحل ايراني اين دريا تاختند و تجاوز آنها در سال هاي 943 و 944 ميلادي با حمله به بردعه (منطقه قره باغ امروزي) ادامه يافت. اوضاع درياي مازندران از اواسط سده پانزدهم ميلادي با فتح قسطنطنيه (استانبول امروزي) و در اوايل سده شانزدهم با برقراري سلطنت تزارها در روسيه به تدريج دگرگون شد و استيلابر اين دريا سرلوحه سياست هاي روسيه استعمارگر قرار گرفت.
با برقراري سلطنت خاندان رومانوف و قدرت يافتن پطرکبير، سياست روسيه در تجاوز به کشورهاي همسايه و آب هاي مرزي گسترش بيشتري يافت.
برنامه راهبردی تجاوز روس ها به جنوباین کشور بر اساس وصيت نامه منسوب به پطر بود که در سال 1610 ميلادي تنظيم شده و رئوس اهداف بلند مدت روسیه تزاری در توسعه ارضی را با تصرف تدریجی سرزمین های ایران و نزدیکی گام به گام به آب های گرم خلیج فارس مشخص می کرد.
بر این اساس در سال 1623 ميلادي تهاجم دوره يي به قلمروهاي مرز خاکي و آبي ايران در اران وشروان و گرجستان (در قفقاز) ونیز خیوه وخوارزم (درورارود یا ماوراءالنهر) آغاز شد. روس ها در اين تهاجم ها همواره با توسل به تنش هاي مرزي و با سوءاستفاده از اختلافات داخلي در ايران، طي جنگ هاي مختلف بخش هاي عمده يي از خاک ايران را جدا کردند.
نخستین قرارداد ایران و روسیه (1732 میلادی)
قديمي ترين قراردادي که بين ايران و روسيه منعقد شده و به مسائل درياي مازندران اشاره دارد، مربوط به 1732 ميلادي است که مقرر مي کند: «چنانچه کشتي تجاري متعلق به اتباع روسيه در درياي مازندران آسيب ديده و بيم آن مي رود که خساراتي به اموال آن وارد شود، از دولت ايران انتظار مي رود امکانات خود را به کار گيرد تا اموال مورد دستبرد قرار نگيرد و در حد امکان براي نجات کشتي کمک کند.» از طرف ديگر در اين قرارداد از ايران خواسته شده است که اجازه توقف کشتي هاي تجاري روسي در بنادر خود را جهت تخليه کالاو بارگيري قائل شود. این قرارداد گویای استیلا و هژمونی آن روز نیروی دریایی ایران در دریای کاسپین است که روس ها را ناگزیر از استمداد از ایران کرده است.
گلستان و ترکمانچای آغاز از دست رفتن سرزمین های چهار سوی ایرانکشته شدن آقا محمد خان نخستین و تنها پادشاه مقتدر قاجار آغازی بود بر آشفتگی های داخل کشور که در پی آن سلطنت فتحعلی شاه، پادشاه بی کفایت قاجار، تسلط بیگانگان و از دست رفتن بسیاری از سرزمین های ایرانی شرق، غرب، شمال و جنوب ایران زمین را در پی داشت به گونه ای که تا پایان دوره قاجار وسعت سرزمین کهن ایران زمین به یک سوم مساحت واقعی آن کاهش یافت. پس از برپایی دو جنگ خانمانسوز و نابرابر،‌ دو قرارداد شوم گلستان ( در 29 شوال 1228 ه.ق. / 12 اکتبر 1813 م. ) و ترکمانچای ( پنجم شعبان 1243 ه.ق. / 22 فوریه 1828 م. ) به ایران تحمیل شد که بخش عمده ای از سرزمین های ایرانی در ناحیه قفقاز از پیکره حکومتی ایران زمین جدا شد و به اشغال روس ها در آمد.
جنگ های روس با ایران در هفتمین سال سلطنت فتحعلی شاه ( 1228 – 1218 ه.ق. / 1813 – 1804 م. ) آغاز شد و بر اساس معاهده گلستان‎ که در سال‎) ‎‏۱۸۱۳‏‎ (‎میلادی‎ ‎بین‎ ‎ایران‎ ‎و‎ ‎روسیه‎ ‎ ‎در قریه گلستان از محال قره باغ منعقد شد مناطق بسیاری از ایران به اشغال روس ها در آمد.
از جمله مناطقی که از ایران جدا شدند عبارتند از: ‏
قره باغ، گنجه، خانات شکی، شیروان، قوبا شماخی، دربند، باکو، هر جا از ولایات مغان و تالش را که بالفعل در ‏تصرف روسیه بود. داغستان، گرجستان. ‎ این قرارداد ايران را از داشتن نيروي دريايي در دریای مازندران نیز محروم و حقوق مسلم ايران را در این دریا پايمال کرد.در جنگ های دوم ایران وروسیه که به دنبال اعتراض روحانیان شیعه و مردم استقلال خواه ایرانی علیه روس هابه وقوعپیوست ( 1243 – 1241 ه.ق. / 1828 – 1826 م. ) پس از شکست دوباره ایران و تحمیل معاهده دیگری در شانزده فصل و یک قرارداد الحاقی در سه فصل عهدنامه ترکمانچای در ۲۱ فوریه ۱۸۲۸ منعقد گردید.
این عهدنامه درزمان فتحعلی شاه قاجار با میانجیگری دولت انگلستان منعقد شد و به موجب آن ولایات ایروان و نخجوان نیز به روسیه واگذارشد و حق کشتیرانی در دریای مازندران مجدداً به کشتی‌های روسی واگذارشدو اتباع روسی براساس عهدنامه ترکمانچای از حق کاپیتولاسیون در ایران برخوردار شدند.
طی این قرارداد قلمروهای باقی مانده ایران از معاهده گلستان در قفقاز شامل خانات ایروان، مناطق تالش و اردوباد و بخشی از مغان و شروان به روسیه واگذار شد. ایران حق کشتی‌رانی در دریای مازندران را از دست داد و ملزم به پرداخت ۱۰ کرور طلا به روسیه شد. علاوه بر امضای معاهده ترکمانچای زیر فشار روس‌ها یک عهد نامه تجاری نیز با آنان به امضا رسید که تمام بازار ایران را بدون هیچ مانعی در اختیار روس‌ها قرار می‌داد.
در اين قرارداد استيلاي چند هزار ساله ايرانيان بر دريای مازندران لغو و ايران از حق کشتيراني در اين دريا محروم شد. این وضعيت تا وقوع انقلاب اکتبر 1917 و پيروزي کمونيست ها بر خاندان «تزار» ادامه داشت.
در ادامه دوران قاجار با مرگ محمد شاه و به سلطنت رسیدن ناصر الدین شاه ایران همچنان با تهدید های متعدد مرزی رو به رو بود. مانند جنگ آق دربند سرخس ( 1271 ه.ق. ) و تصرف آشوراده ( 1256 ه.ق. ) و بعد منطقه فیروزه (همگی در شمال شرقی ایران) توسط روس ها،‌ حملاتی چند از جانب عثمانیان و قصد تصرف خرمشهر ، تصرف خارک یا جنگ بوشهر ( 1273 ه.ق. )، معاهده پاریس و جدایی شهر تاریخی و همیشه ایرانی هرات ( 1273 ه.ق. / 1857 م. ) و افغانستان و دست اندازی های دیگر ، که در پی آن ایران شرقی هم از دست رفت.
پیمان آخال (1881 میلادی) که به جدایی شرق دریای مازندران از ایران انجامید
متاسفانه بسیاری از ایرانیان حتی با نام این پیمان ننگین نیز آشنا نیستند و کمتر در باره آن سخن گفته می شود. پیمانی که جدایی کرانه های شرقی دریای مازندران و سرزمین های گسترده ای از جمله (مرو) و شهر باستانی (نسا) (پایتخت باستانی اشکانیان ) و کل کشورترکمنستان فعلی را از ایران موجب شد.
روسها که تسخیر ورارود ایران زمین را هدف قرار داده بودند ، در سال 1290 ه.ق. ( 1873 م. ) خیوه را توسط کافمان ( Kaufman ) تسخیر کردند. همچنین با سرکوبی ترکمن های یموت در سال 1295 ه.ق. ( 1878 م. ) توسط سرتیب لازارف ( Lazarov ) و جنگ دیگر با همان قوم در سال 1297 ه.ق. ( 1880 م. ) توسط ژنرال اسکوبلف ( Skobelev ) و سرانجام ، با قتل عام اقوام ترکمن ( با گسیل قشون روس توسط راه آهن به گوگ تپه ) در سرتاسر شمال شرقی ایران هم همان وضع مشابه با قفقاز پیش آمد، یعنی قرارداد دیگری به سان ترکمانچای ، در 29 محرم سال 1299 ه.ق. ( 9 دسامبر 1881 م. ) بر دولت ناتوان ایران تحمیل گردید .این پیمان میان امپراتوری روسیه و ناصرالدین شاه قاجار در ۲۱ سپتامبر ۱۸۸۱ ( ۱۲۹۹ه.ق/۱۲۶۰ه.ش) برای تعیین مرزهای دو کشور در مناطق ترکمن نشین شرق دریای مازندران بسته شد و به اشغال خوارزم به دست روسیه تزاری رسمیت بخشید، پس از این که امپراتوری روسیه اشغال کامل خاک ایران در بخش شمالی فلات ایران را در پیش گرفت. نیروهای فرماندهان میخائیل اسکوبلف ، ایوان لازارف و کنستانتین کافمن، پس از حملات گسترده، مناطق وسیعی از ورارود (آسیای میانه امروزی)و شرق دریای مازندران که تا آن گاه بخش های وسیعی از ایران بزرگ را تشکیل می دادند به اشغال خود در آوردند. و پادشاه ضد ایرانی قاجار ناصرالدین شاه قاجار بی خیال از موضوع، تنها وزیر خارجه اش میرزا سعید خان معتمن الملک را به دیدار ایوان زینوویف فرستاد تا پیمانی را در تهران امضاء کنند.با سرنهادن به این پیمان، دولت ایران از خاک خود در سرتاسر آسیای میانه : ترکستان و ورارود و شرق دریای مازندران چشم پوشی کرد و رود اترک را به عنوان مرز نوین، از قاجار به ارث برد. زان پس مرو، سرخس ، عشق آباد و دورادور آن ها زیر فرمان الکساندر کومارف در آمدو جرئی از روسیه تزاری گشت که بعد ها به جمهوری ترکمنستان نام گذاری شد.
روس ها فقط به برپایی جنگ علیه ایران و تحمیل این سه قرارداد شوم و ظالمانه اکتفا نکردند ، بلکه به دفعات در تهدید مرزهای جدید زیاده طلبی نیز نشان دادند و چندین مرتبه نیز ، در این امر اختلافاتی را موجب شدند که از میان، می توان به این پروتکل سال 1245 ه.ق. ( 1829 م. ) در ارتباط با مرزبندیهای جدید و تغییر اساسی اشاره کرد که با تحمیل پروتکل سال 1314 ه.ق. ( 1896 م. ) ، تغییر مجدد در رساندن مرز به محل التقای قراسو و ارس به نفع کشور ترکیه صورت گرفت .
اهدای منطقه مرزی فیروزه از سوی ناصرالدین شاه به امپراتور روسیه!! پس از اشغال و جدا سازی مناطق شمال شرقی ایران، دولت روسیه در مورد تصاحب مناطق فیروزه و حصار دولت ضعیف ایران را تحت فشار قرار داد که سرانجام به امضای قرارداد جدیدی با امضای میرزا علی اصغرخان امین السلطان ( صدر اعظم ایران ) وپوتزف ( Potzev ) ( وزیر مختار روسیه ) در 23 ذیقعده سال 1310 ه.ق. ( 27 مه 1893 م. ) ، منجر شد که بر اساس فصول سه گانه اول قرارداد ، " اعلیحضرت شاهنشاه ایران ( ناصرالدین شاه )، از طرف خود و از طرف وارث خود منطقه فیروزه را کلا" به اعلیحضرت امپراتور کل ممالک روسیه واگذار کرده و در منطقه حصار نیز ، دگرگونی هایی را به سود روسیه پدید آوردند ."((؟؟!!))
قرارداد 1921 ایران و شوروی
پس از پیروزی بلشویک ها در انقلاب کمونیستی 1917 آنان براي حفظ و اشاعه انقلاب کمونيستي خود دست به اقداماتي سياسي زدند تا اعتماد کشور های همسایه را به خود جلب نمایند.از جمله این اقدامات مي توان به عهدنامه مودت و دوستي 1921 با ايران اشاره کرد. پس از این که دولت ایران تصمیم گرفت که با همسایه شمالی خود به مذاکره بپردازد، بر این اساس یک هیأت ایرانی به مسکو رفت و سرانجام مذاکرات مربوط به مسائل ارضی، مالی، اقتصادی، نظامی و سیاسی بین ایران و شوروی به نتیجه رسید و به قرارداد ژانویه ۱۹۲۱منجر شد.
این قرارداد معاهده ترکمانچاي را ملغي و از درجه اعتبار ساقط شده اعلان کرد و جزيره آشوراده و ساير جزاير مجاور استرآباد که در اشغال روس ها بود و قصبه فيروزه می بایست به ایران باز می گشت ( که متاسفانه تا امروز بعد از گذشت 88 سال هنوز بازگشت فیروزه عملی نشده است؟؟!!) و ايران حق بحر پيماني آزاد در درياي کاسپین را پيدا کرد. اين قرارداد در واقع حق از دست رفته ايران را در درياي مازندران بازگرداند و استفاده مشاع و مشترك بين دو كشور را مورد نظر قرار داد. در اين معاهده بدون اين كه درياي کاسپین به مناطق تحت حاكميت ملي تقسيم شود آزادي كشتيراني براي هر دو كشور در پهنه دريا به رسميت شناخته شد و حاكميت مشترك و حق تصميم گيري مشترك دو كشور ساحلي نسبت به سرنوشت درياي خزر واقعيت پيدا كرد. با توجه به اهمیت محتوای حقوقی قرارداد 1921 در تامین منافع ملی و تمامیت ارضی ایران در زیر بخش هایی از آن را مرور می کنیم. گزیده قرارداد به تاریخ هشتم حوت ۱۲۹۹ هجری مطابق ۲۶ فوریه۱۹۲۱ میلادی
چون دولت ایران از یکطرف و دولت جمهوری اتحادی اشتراکی شوروی روسیه از طرف دیگر نهایت درجه مایل بودند که روابط محکم و حسنه همجواری و برادری در آتیه مابین ملتین ایران و روس برقرار باشد لهذا مصمم شدند که داخل مذاکره در این باب شده و برای این مقصود اشخاص ذیل را وکلای مختار خود نمودند:از طرف دولت ایران: علیقلی خان مشاورالممالک از طرف دولت جمهوری اتحادی اشتراکی شوروی روسیه: که ارکی واسیلیویچ چیچرین و لومیخائیلویچ کاراخان وکلای مختار پس از ارائه اعتبارنامه‌های خود که موافق قاعده و ترتیبات مقتضیه بوده در آنچه ذیلا ذکر می‌شود توافق نظر حاصل نمودند.• فصل اول
دولت شوروی روسیه مطابق بیانیه‌های خود راجع به مبانی سیاست روسیه نسبت به ملت ایران مندرجه در مراسلات ۱۴ یانوار ۱۹۱۸ و ۲۶ ایون ۱۹۱۹ یک مرتبه دیگر رسما اعلان می‌نماید که از سیاست جابرانه که دولت‌های مستعمراتی روسیه که به اراده کارگران و دهاقین این مملکت سرنگون شدند نسبت به ایران تعقیب می‌نمودند قطعا صرف نظر می‌نماید. نظر به آنچه گفته شد و با اشتیاق به این که ملت ایران مستقل و سعادتمند شده و بتوانند آزادانه در دارایی خود تصرفات لازمه را بنماید دولت شوروی روسیه تمام معاهدات و مقاولات و قراردادها را که دولت تزاری روسیه با ایران منعقد نموده و حقوق ملت ایران را تضییع می‌نمود ملغی و از درجه اعتبار ساقط شده اعلان می‌نماید.• فصل سوم
دولتین معظمتین متعاهدتین رضایت می‌دهند که سرحد مابین ایران و روسیه را مطابق تعیین کمیسیون سرحدی ۱۸۸۱ تصدیق و رعایت نمایند؛ ضمنا به واسطه عدم میلی که دولت شوروی روسیه از استفاده از ثمره سیاست غاصبانه دولت تزاری سابق روسیه دارد از انتفاع از جزائر آشوراده و جزائر دیگری که در سواحل ولایت استرآباد ایران واقع می‌باشند، صرف نظر کرده و همچنین قریه فیروزه را با اراضی مجاوره آن که مطابق قرارداد ۲۸ مای ۱۸۹۳ از طرف ایران به روسیه انتقال داده شده‌است به ایران مسترد می‌دارد. دولت ایران از طرف خود رضایت می‌دهد که شهر سرخس معروف به سرخس روس یا سرخس کهنه با اراضی مجاور آن که منتهی به رودخانه سرخس می‌شود در تصرف روسیه باقی بماند. طرفین معظمین متعاهدین با حقوق مساوی از رودخانه اترک و سایر رودخانه‌ها و آب‌های سرحدی بهره مند خواهند شد و ضمناً برای تنظیم قطعی مساله انتفاع از آب‌های سرحدی و برای حل کلیه مسایل متنازع فیهای سرحدی و اراضی یک کمیسیون مرکب از نمایندگان ایران و روسیه معین خواهد شد. توضیح: فیروزه منطقه‌ای ییلاقی در شمال کوه کپه‌داغ در ۱۲ کیلومتری مرز ایران در کشور ترکمنستان است. در مقایسه با مناطق اطراف آب و هوای معتدلی دارد و از دیرباز پذیرای بزرگان منطقه بوده‌است. این روستا تا اواخر سده ۱۹ (میلادی) در اختیار ایران بود و بیشتر باشندگان آن کردهای کرمانجی بودند.
در پی مبادله ارضی ایران و روسیه در ۱۸۹۳ ایران متعهد شد فیروزه را تخلیه کرده و به روسیه واگذار کند. طی پیمان‌نامه دوستی ایران و شوروی در سال ۱۹۲۱، آن کشور قول بازگشت این منطقه به ایران را داد. اما، این مهم تاکنون عملی نشد.
فیروزه از پایتخت ترکمنستان، عشق‌آباد، نزدیک به ۴۰ کیومتر فاصله دارد. در زمان شوروی ویلاهای ییلاقی بسیاری برای سران حزب کمونیست در این منطقه ساخته شد. امروز هم فیروزه محلی برای گذران تعطیلات آخر هفته و تابستانی شهرنشینانو مقامات ترکمنستان‌است.• فصل نهم
دولت شوروی روسیه نظر به اعلان نفی سیاست مستعمراتی سرمایه داری که باعث بدبختی‌ها و خون ریزی‌های بیشمار بوده و می‌باشند از انتفاع از کارهای اقتصادی روسیه تزاری که قصد از آنها اسارت اقتصادی ایران بوده صرف نظر می‌نماید. بنابراین دولت شوروی روسیه تمام نقدینه و اشیاء قیمتی و کلیه مطالبات و بدهی بانک استقراضی ایران را و همچنین کلیه دارایی منقول و غیرمنقول بانک مزبور را در خاک ایران به ملکیت کامل ایران واگذار می‌نماید. توضیح آنکه در شهرهایی که مقرر است قونسولگری‌های روسیه تاسیس شوند و در آنجاها خانه‌های متعلقه به بانک استقراضی ایران وجود داشته و مطابق همین فصل منتقل به دولت ایران می‌شود دولت ایران رضایت می‌دهد که یکی از خانه‌ها را مجانا برای استفاده مطابق انتخاب دولت شوروی روسیه برای محل قونسولگری روسیه واگذار نماید.
• فصل یازدهم
نظر به اینکه مطابق اصول بیان شده در فصل هشتم این عهدنامه منعقده در دهم فورال ۱۸۲۸ مابین ایران و روسیه در ترکمان چای نیز که فصل هشتم آن حق داشتن بحریه (نیروی دریایی) را در بحر خزر از ایران سلب نموده بود از درجه اعتبار ساقط است لهذا طرفین معظمتین متعاهدتین رضایت می‌دهند که از زمان امضاء این معاهده هر دو بالسویه حق کشتی رانی آزاد در زیر بیرق‌های خود در بحر خزر داشته باشند.
• فصل دوازدهم
دولت شوروی روسیه پس از آنکه رسما از استفاده از فواید اقتصادی که مبتنی بر تفوق نظامی بوده صرف نظر نمود اعلان می‌نماید که علاوه بر آنچه در فصول نه و ده ذکر شد سایر امتیازات نیز که دولت سابق تزاری عنقا برای خود و اتباع خود از دولت ایران گرفته بود از درجه اعتبار ساقط می‌باشند. دولت شوروی روسیه از زمان امضاء این عهدنامه تمام امتیازات مذکوره را اعم از آنکه به موقع اجرا گذارده شده باشند و تمام اراضی را که به واسطه آن امتیازات تحصیل شده‌اند به دولت ایران که نماینده ملت ایران است واگذار می‌نماید. از اراضی و مایملکی که در ایران متعلق به دولت تزاری سابق بوده محوطه سفارت روس در طهران و در زرگنده با تمام ابنیه و اثاثیه موجوده در آنها و همچنین محوطه‌ها و ابنیه و اثاثیه جنرال قونسولگری‌ها و قونسول گری‌ها و ویس قونسول گری‌های سابق روسیه در ایران در تصرف روسیه باقی بماند. توضیح آنکه دولت شوروی روسیه از حق اداره کردن قریه زرگنده که متعلق بده دولت سابق تزاری بود صرف نظر می‌نماید.• فصل سیزدهم
دولت ایران از طرف خود وعده می‌دهد که امتیازات و مایملکی که را که مطابق این عهدنامه به ایران مسترد شده‌است به تصرف و اختیار و یا استفاده هیچ دولت ثالث و اتباع دولت ثالثی واگذار ننموده و تمام حقوق مذکوره را برای رفاه ملت ایران محفوظ بدارد.
همان گونه که مشاهده می شود، اين قرارداد در واقع حق از دست رفته ايران را در دريای مازندران بازگرداند و استفاده مشاع، مشترک و به طور مساوی بين دو کشور را مدنظر قرار داد. در اين معاهده بدون اينکه درياي مازندران به مناطق تحت حاکميت ملي تقسيم شود، آزادي کشتيراني براي هر دو کشور در پهنه درياي مازندران به رسميت شناخته شد و حاکميت مشترک و حق تصميم گيري مشترک دو کشور ساحلي نسبت به سرنوشت دريا ، واقعيت پيدا کرد.موافقتنامه 1927 ایران و شوروی
موافقتنامه 1927 ميان دو کشور ساحلي درباره ماهيگيري و معاهدات 1931 و 1935 در رابطه با تجارت کشتيراني و ماهيگيري در درياي مازندران است. در همين معاهدات، ايران و اتحاد شوروي سوسياليستي اعلام مي کنند که درياي مازندران يک فضاي آبي متعلق به دولت هاي ساحلي آن (ايران و اتحاد شوروي) است و به روي کشورهاي ثالث بسته خواهد بود. موافقتنامه 1940 ایران و شوروی
از مهمترين قراردادهاي مربوط به اين بحث، قرارداد بازرگاني ايران و شوروي در 25 مارس 1940 است که بر برابري حاکميت و اصل تساوي حقوق دو کشور (یعنی 50 %همه گونه حق قانونی ) تاکيد دارد و حتي در اين معاهده از درياي مازندران به عنوان «درياي ايران و شوروي» نام برده شده است.
پایمال شدن حقوق ملی ایرانیان پس از تجزیه شوروی سابق فروپاشي اتحاد جماهير شوروي تحولات گسترده اي را در سطوح جهاني و منطقه اي در پي داشت . يكي از اين تحولات تقسيم كشورهاي ساحلي درياي مازندران از دو كشور به پنج كشور بود كه به عنوان مساله اي چالش ساز از آن ياد مي شود; زيرا مساله تقسيم درياي مازندران و تعيين رژيم حقوقي حاكم بر آن علي رغم كوشش هاي صورت گرفته به دليل كم سابقه بودن تغيير رژيم حقوقي يك درياي بسته از تقسيم دو جانبه به تقسيم پنج جانبه و تشتت آرا ميان كشورهاي ساحلي نامشخص و مبهم باقي مانده است .
در حال حاضر نحوه تقسيم دريا تعيين مرزها تخصيص منابع چگونگي عبور لوله هاي نفت و گاز حفاظت از محيط زيست و مباحث مربوط به سرمايه گذاري هاي خارجي از جمله مهم ترين مسائل چالش بر انگيزي به شمار مي آيند كه تعيين رژيم حقوقي این دریا را از يك مساله حقوقي و منطقه اي به يك موضوع ژئو اكونوميكي و ژئوپوليتكي جهاني مبدل كرده اند.
درياي کاسپین كه با وسعتي حدود 407300 كيلومتر مربع به عنوان بزرگترين درياچه كره زمين شناسايي شده است .پيش از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در سال 1991 طبق معاهدات 1921 و 1940 به صورت مساوي ميان دو كشور ايران و روسيه تقسيم شده بود و هر دو كشور بر برابري حاكميت و اصل تساوي حقوق يكديگر تاكيد كرده بودند.
ايران و اتحاد شوروي سوسياليستي در اين معاهدات اعلام كرده بودند كه درياي مازندران يك فضاي آبي متعلق به دولت هاي ساحلي آن (ايران و اتحاد شوروي ) است و به روي كشورهاي ثالث بسته خواهد بود . از اين رو تا سال 1991 درياي خزر محل مناقشه ميان تهران و مسكو نبود.
اما پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي آن بخش از سرزمين كه تحت حاكميت شوروي قرار داشت تحت حاكميت چهار كشور قرار گرفت و حاكميت دوگانه ي ايران و شوروي به حاكميت پنج گانه تبديل گرديد.
بنابراین منطق حقوقی حکم می کند 50% سهم شوروی سابق است که باید بین چهار کشور، ده کشور یا هر تعداد محتمل در آینده تقسیم شود و حق ایران نمی تواند کاهش یابد.
بدين ترتيب با اضافه شدن قزاقستان آذربايجان و تركمنستان به عنوان کشور های ساحلی جدید و پيشرفت هاي علمي در زمينه بهره برداري منابع نفتي علاوه بر اين كه اين كشورها را تشويق به آغاز عمليات اكتشاف و بهره برداري كرد بازيگران فرامنطقه اي را نيز به حضور در منطقه ترغيب نمود.
فقدان يك موافقت نامه همه جانبه در مورد بهره برداري از منابع درياي خزر مشكلات ناشي از دريانوردي و كشتيراني آزاد مسايل مربوط به ماهيگيري (شيلات ) معضلات مربوط به محيط زيست و حفاظت از منابع بيولوژي درياي مازندران از جمله مواردي است كه كشورهاي ساحلي دریای مازندران را با چالش مواجه كرده است و چشم انداز آينده ي منطقه را در هاله اي از ابهام فرو برده است . در این میان قابل ذکر است که اگر کاسپین را در زمره ي درياها به حساب آوريم آنگاه مقررات كنوانسيون ملل متحد در مورد حقوق دريا (1982 ) در خصوص این دریا نيز قابل اعمال خواهد بود. اگر چه درياي مازندران را از نظر تاريخي به دليل وسعت و بزرگي آن دريا مي نامند ولي در حقيقت در تعريف دريا نمي گنجد و عاري از ويژگي هاي دريا است . از منظر حقوق بين الملل و كنوانسيون وين در مورد حقوق درياها به درياهايي بسته گویند كه:
1 ـ كاملا توسط سرزمين دو يا چند كشور بدون راه به درياي ديگري احاطه شده باشد.
2 ـ توسط چند كشور محدود احاطه شده و به وسيله يك يا چند تنگه باريك به ساير درياها متصل باشد و رژيم حقوقي آن بر اساس معاهدات بين المللي تنظيم شده باشد.
3 ـ نوع سوم مانند درياي نوع دوم است اما بدون يك رژيم حقوقي قراردادي بر اساس معاهدات بين المللي.
درياي مازندران را بند يك اين قوانين شامل مي شود و علاوه بر اينكه به آبهاي آزاد جهان مرتبط نيست اگر چه تنها از طريق كانالها و راه هاي آبي در قلمرو فدراسيون روسيه قابل دسترسي است از اين جهت كه به طور انحصاري متعلق به دول ساحلي است و هيچگونه حق دسترسي براي ديگر دولتها وجود ندارد دريا محسوب نمي شود و درياچه قلمداد مي گردد.
بنابراين ادعاي پاره اي از دولتهاي ساحلي (قزاقستان روسيه و آذربايجان ) مبني بر تعيين رژيم حقوقي درياي مازندران بر اساس كنوانسيون 1982 حقوق درياها، فاقد وجاهت قانوني و حقوقي مي باشد. در اين زمينه ايـران و تركمنستـان معتقدند دریای مازندران يك درياچه بزرگ است و هرگونه اقدامي در زمينه تعيين رژيم حقوقي بايد با توافق تمام كشورهاي ساحلي صورت گيرد .
تاكنون از سوي كشورهاي ساحلي بر مبناي منافع ملي و حقوق بين الملل راهكارهايي نظير تقسيم براساس حقوق بين الملل درياها سيستم مشاع و استفاده مشترك تقسيم همزمان بستر و سطح آب به صورت مساوي تقسيم براساس مرزهاي ملي تقسيم بستر و آزادي سطح دريا و... پيشنهاد شده است; اما به سبب آن كه هر پيشنهاد در برگيرنده ي منافع يك يا چند كشور و ناديده انگاشتن منافع ديگران بوده است تا به حال توافقي در راستاي چگونگي تعيين رژيم حقوقي درياي مازندران صورت نگرفته است . در همين حال برخي از كشورها به انعقاد قراردادهاي دو و سه جانبه ميان خود پرداخته اند و مرزهاي خود را مشخص نموده اند. در شرايطي كه در کاسپین جنوبي دو چالش اصلي ميان ايران و آذربايجان از يك سو و تركمنستان و آذربايجان از سوي ديگر وجود دارد ( مناقشه ايران و آذربايجان بر سر ميدان نفتي البرز ایران است که آذربایجان آن را با نام آلو متعلق به خود معرفی می کند و دعواي آذربايجان با تركمنستان در مورد مالكيت بر ميدان نفت و گازي است كه آذري ها آن را كپز مي نامند و تركمن ها از آن به نام سردار ياد مي كنند. )
با توجه به اصول حقوق بين المللي تا زماني كه قرارداد تازه اي بين كشورهاي تازه تاسيس درياي کاسپین (آذربايجان قزاقستان تركمنستان ) و ايران و روسيه منعقد نشده، دو قرارداد 1921 و 1940 به قوت خود باقي و لازم الاجرا است و پايه و اساس رژيم حقوقي درياي کاسپین محسوب مي شود.
اگر چه تاكيد بر قراردادهاي 1921 و 1940 ميان ايران و شوروي تا چند سال پيش نيز از سوی روسیه رعایت می شد اما با شرايط سياسي موجود و توافقات دو و سه جانبه کشور های جدا شده از شوروی سابق با یکدیگر، توافقات پيشين که هنوز از نظر حقوقی لازم الاجرا است زیر پا گذاشته شده است. مساله ای که حقوق ملی و حاکمیتی و سهم 50% ایرانیان در این دریا را به چالش کشیده و تنها به ضرر ایران تمام شده است.
از اين رو در شرايطي که سياست مسالمت جویانه ايران در درياي مازندران همواره بر پایه اشتراک مساعي و حل و فصل کليه مسائل دريا توسط کشورهاي ساحلي از طريق مسالمت آميز و با استفاده از اصل اتفاق آرا بوده است، به نظر مي رسد که کشورهاي شمالي درياي مازندران (روسيه، قزاقستان و آذربايجان) با عقد قراردادهاي دو و سه جانبه ميان خود، بدون احترام به حق تصمیم و اظهار نظر برای ایران ، مساله تعيين مرزهای دریایی و حاکمیت سرزمینی درياي مازندران در قسمت هاي شمالي را با حد اکثر سود جویی و منفعت طلبی برای کشور های خود مشخص کرده اند. این گونه است که در 14 مه 2003 (24 ارديبهشت 1382) و در اجلاس نمايندگان ويژه کشورهاي ساحلي در آلماتي قزاقستان، توافق سه جانبه يي مابين کشورهاي روسيه، قزاقستان و آذربايجان امضا شد و این کشورها موافقت خود را با تقسيم بخش هاي شمالي دریای مازندران اعلام کردند. بر اساس اين توافقنامه روسيه 19 درصد قزاقستان 29 درصد و آذربايجان 18 درصد از سواحل درياي مازندران را به خود اختصاص داده اند و باقی سهم به ترکمنستان و کم ترین سهم از دریا که فاقد هر منبع نفت و گاز ارزشمندی است برای ایران باقی ماند. در این میان نکته جالب، توجیه این کشور ها مبنی بر پایمال کردن حق ایران است که خط موهوم آستارا حسینقلی را که در سال1970 فقط برای تعیین مسیر عبور و مرور پروازها مورد استفاده قرار می گرفت را به عنوان مرز دریایی سهم ایران عنوان می کنند که تنها 11.3 درصد از مساحت دریا را شامل می شود!!!
اقدامات فوق در حالي صورت گرفته است كه از منظر حقوق بين الملل معاهدات 1921 و 1940 منعقده بين ايران و اتحاد جماهير شوروي بر وضعيت حقوقي درياي مازندران حاكم مي باشند زيرا از يك سو هيچ گونه سند جديدي در مورد تعين رژيم حقوقي دریای مازندران تنظيم نشده كه اسناد پيشين را بي اعتبار نمايد و از سوي ديگر كشورهاي جايگزين شوروي سابق بر مبناي كنفرانس آلماتي در 21 دسامبر 1991 متعهد شده اند كه بر اجراي تمام معاهدات شوروي سابق از جمله معاهدات 1921 و 1940 پايبند باشند; با اين حال واقعيت هاي سياسي و بهره برداري هاي اقتصادي از منابع هيدروكربني منطقه حكايت از ناديده انگاشتن معاهدات پيشين دارد.الزام به کارگیری اصل جانشيني دولت ها دررژيم حقوقي دريای مازندراندر شرايطي که ایران از تقسیم کشور شوروی و ایجاد کشور های جدید در ساحل دریای مازندران بسیار متضرر شده است و این کشورها بی اعتنا به حقوق ملت ایران راه خود را می روند و ایران را از صحنه دور نگاه داشته اند،«اصل جانشيني دولت ها» در حقوق بین الملل پاسخ بسياري از ابهامات را مي دهد.
منظور از جانشيني دولت ها، بررسي آثار حقوقي تغيير حاکميت بر روي سرزمين است که ممکن است دو حالت به خود بگيرد. در حال اول يک دولت ممکن است بخش يا تمام سرزمين خود را از دست بدهد و در حالت دوم ممکن است به صورت جزيي از سرزمين يک يا چند دولت موجود درآيد يا به ايجاد يک يا چند دولت جديد (مانند فروپاشي اتحاد شوروي و امپراتوري عثماني) منجر شود.در مورد معاهداتي که حقوقي را در رابطه با يک سرزمين تعيين مي کنند (معاهدات مربوط به حقوق عيني)، جانشيني حقوق و تکاليف هميشه صورت مي گيرد. اين گونه معاهدات همراه سرزمين حرکت مي کنند و تغيير حاکميت، تاثيري در وضع آنها ندارد. مواد 11 و 12 کنوانسيون وين (1978) درباره جانشيني معاهدات به صراحت اعلام مي دارد که معاهدات مرزي و معاهدات مربوط به حق ارتفاع از اين جمله اند. چنانچه سرزمين واقع در يک طرف مرز به دولت ثاني منتقل شود، دولت ثالث ملتزم به رعايت معاهده مرزي (گذشته) است. نخستين اجلاس سران کشورهاي ساحلي درياي مازندران، به ابتکار ايران در 16 فوريه 1992 در تهران تشکيل شد تا مابين کشورهاي جديد و دولت هاي ايران و روسيه هماهنگي هاي مختلف صورت پذيرد. آن زمان خيال تهران از آينده رژيم حقوقي درياي مازندران به مراتب آسوده تر از امروز بود، چرا که هر چهار کشور قزاقستان، روسيه، آذربايجان و ترکمنستان در يک گردهمايي در آلماتي متعهد شده بودند که به قراردادهاي شوروي سابق وفادار بمانند. برمبناي اين کنفرانس که در آلماتي قزاقستان در 21 دسامبر 1991 و در پي فروپاشي اتحاد جماهير شوروي برپا شده بود، کشورهاي جايگزين شوروي سابق متعهد شدند که تمام معاهدات شوروي سابق و از جمله معاهدات 1921 و 1940 را بپذيرند و بر اجراي آنها پايبند باشند. بر اين مبنا تمامي کشورهاي ساحلي درياي خزر، بحث جانشيني دول را مطابق با حقوق بين الملل پذيرفتند، اما توافق بر سر بهره برداري از منابع درياي مازندران سرنوشت متفاوتي يافت زيرا کشف منابع نفت و گاز در درياي خزر، چشم پوشي از درآمدهاي پيش رو را براي کشورهاي تازه استقلال يافته دشوار مي ساخت. اين کشورها که پس از استقلال با ميراث ناگوار اقتصاد کمونيستي دست و پنجه نرم مي کردند و به شدت آسيب پذير شده بودند، بهره برداري از نفت و گاز خزر را تنها چشم انداز ترميم وضعيت اقتصادي خود ديدند.بي شک ارتباط رژيم حقوقي درياي مازندران با مساله جانشيني دول يک ارتباط اساسي و ساختاري است، چرا که درياي مازندران تا پيش از فروپاشي شوروي سابق، تحت حاکميت مشترک ايران و شوروي بود و در عمل ميان اين دو کشور از نظر حقوقي مشکلي وجود نداشت. مطابق با موازين حقوق بين الملل عمومي، تجزيه اتحاد جماهير شوروي و افزايش تعداد اعضاي دولت هاي ساحلي درياي مازندران نيز هيچ گونه تغييري در وضعيت حقوقي اين دريا ايجاد نکرده است. در واقع جمهوري هاي استقلال يافته حوزه این دريا، جانشين اتحاد جماهير شوروي سابق هستند و بايد به مفاد معاهدات 1921 و 1940 و رژيم حقوقي درياي مازندران پايبند باشند زيرا معاهدات 1921 و 1940 در زمره معاهدات مربوط به حقوق عيني به شمار مي آيند که همراه سرزمين حرکت مي کنند و تغيير حاکميت، تاثيري در وضع آنها ندارد.
مساله جالب تر اين است که کشورهاي استقلال يافته از اتحاد جماهير شوروي در کنفرانس آلماتي تمام تعهدات رسمي و موازين حقوقي فوق را پذيرفته اند، با اين حال خود را نسبت به رژيم حقوقي موجود و معاهدات منعقد ميان ايران و شوروي متعهد نمي دانند. دليل اصلي چنين امري را بايد در منافع ملي هر يک از کشورهاي ساحلي جست، چرا که تعيين رژيم حقوقي جدید برای دریای مازندران با منافع ملي تمامي کشورهاي ساحلي پيوند ناگسستني دارد و لذا هر راه حلي در اين زمينه، صرف نظر از ابعاد حقوقي، با مسائل ژئوپولتيکي منطقه و شرايط داخلي کشورهاي نوظهور ارتباط مستقيمي دارد.فرجام سخن
1- تمامی مرزهای گسترده ایران در دریا و خشکی در دوران معاصر همواره در حال تهدید بوده و هستند. در شمال غربی ، با تحمیل معاهده های 1813گلستان و1828 ترکمانچای ( قفقاز ) و در شمال شرقی ، با تحمیل معاهده 1881 م. (ورارود و خراسان بزرگ )، روسیه بر بخش های وسیعی از ایران سلطه یافت و با این که بلشویک ها به " غاصبانه " بودن سیاست دولت تزاری سابق اقرار کردند، حتی آن بخش هایی که شوروی متعهد به بازگرداندن آن شده بود (منطقه فیروزه) هنوز به ایران بازگردانده نشده است .
درشرق، جدایی ایران شرقی شامل ِهراتِ همیشه ایرانی و افغانستان توسط دسیسه های انگلیس به انجام رسید. در جنوب، با این که خلیج فارس همواره به صورت دریای داخلی ایران به شمار می رفت هیچ گاه از آسیب استعمارگران به دور نماند که به طور نمونه می توان به توطئه جدایی بحرین توسط انگلستان اشاره کرد . مجمع الجزایری که هزاران سال بخشی از خاک ایران محسوب می شد با دخالت های مستمر انگلستان و تهدید های مکرر آن ها به سازمان های جهانی از ایران تجزیه شد و با این عمل نفوذ انگلستان و آمریکا بیش از پیش افزایش یافت و پایگاه های نظامی آنها در نخستین منبع انرژی جهان ( خلیج فارس ایران ) مستحکم و استوار گردید. نظیر همین برنامه بلند مدت حضور آمریکا را می توان در دریای مازندران نیز رد یابی کرد. بنا براین روشنگری و مرور پیوسته-یِ اتفاق هایِ ناگوار پیشین، جدایی سرزمین های ایرانی می تواند چراغی باشد برای جبران تصمیماتِ نادرستِ پیشینیان، توسط میهن دوستان ایرانی در آینده.2- بر اساس اسناد موجود و تفسیر حقوقی آن، دریای مازندران طبق معاهدات 1921 و 1940 به صورت مساوي ميان دو كشور ايران و روسيه تقسيم شده و هر دو كشور بر برابري حاكميت و اصل تساوي حقوق همه جانبه يكديگر در این دریا تاكيد كرده اند.این بدین معنا است که ایران و شوروی در تمام عرصه دریا، از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب، به جز 12 مایل خط ساحلی که محدوده ماهیگیری اختصاصی هر یک از دو کشور است از حق کشتیرانی و بهره برداری مساوی بر خوردارند یعنی همه منابع بستر و زیر بستر دریا به دو کشور تعلق دارد چه نفت و گاز، چه آبزیان.بنابراین به زعم برخی که مصرانه منکر حق 50 % ایران هستند، این حق در قراردادهای 1921 و 1940 گنجانده شده ولو ایران در طول این سال ها نخواسته باشد یا نتوانسته باشد از این حقوق مسلم خود استفاده نماید. بنا براین، عدم استفاده-یِ ایران از این حقوق در گذشته، نمی تواند توجیهی برای عدم وجود این حقوق برای ایران تلقی شود.
3- بر اساس اصل جانشینی دولت ها کاهش سهم ایران از یک دوم به یک پنجم بی معنا است و تقسیم کشور شوروی به چهار کشور نمی تواند حق50% ایران را به یک پنجم تقلیل دهد. چرا که تغییرات جغرافیای سیاسی هر کشور تنها به خودش مربوط است. اگر به طور مثال شوروی به ده کشور ساحلی در دریایی مازندران تقسیم شود، (مثلا جمهوری داغستان در ساحل دریا از روسیه جدا شود) باید بپذیریم سهم ایران نیز یک یازدهم تقلیل یابد!!!؟؟؟ 4- دور نگاه داشتن و منزوی کردن ایران از فعالیت های کلان منطقه ای از جمله تشکیل اجلاس آتی کشور های ساحلی دریای مازندران بدون حضور ایران، پروژه های عظیم نفت و گاز منطقه دریای مازندران مثل خط لوله نوموکووون.



آیا گامه-ی (مرحله) پایانی رژیم فرا رسیده است؟





کورش عرفانی
korosherfani@yahoo.com

چکیده:
حکومت اسلامی به گامه-ی (مرحله-ی) سرنگونی اندرشده است. و چشم انداز فروپاشی رژیم را میشود پیشبینی کرد. سازه هایی (عامل هایی) که زمان فروپاشی رژیم را میتوانند دور یا نزدیک کنند به سازه های اَپاتیستیک (جبری) و گُزینایی (اختیاری) میتوان پخش کرد. در میان سازه های اَپاتیستیک میتوان از آشفتگی های ترازداری (اقتصاد) حکومت اسلامی نام بُرد که پایناک (تابع) بیخردی و ناکارآمدی آنها در کشورداری و همچنین آشفتگی در بازار جهانی است؛ از دیگر سازه هایِ اَپاتیستیک، آشفتگی همبودگاهی، بیکاری، آماس (تورم) هستند. و در میان سازه های گُزینایی (اختیاری) میتوان از تلاش های ساختارشکنانه-یِ آزادیخواهان چه در ایران و چه در برونمرز در راستایِ زمینگیرکردن چرخ ترازداری (اقتصاد) کشور نام برد.
نبردی که همکنون آغاز شده است یک نبرد فرسایشی است که در آن اُردوگاهی پیروز میشود که از توان روانی و بُنمایه های (منبع های) مادی زیادتری برخوردار باشد. و اُردوگاهی میبازد که هموندان و سرمایه های آن زودتر فرسوده شوند. یک سنجش و ارزیابی کودتاه از توان روانی و بُنمایه های آسیم (عظیم) انبوه مردمی که خواهان دگرگونی هستند در برابر مُزدوران آشفته و سرگشته و روان باخته-ی کودتاچی که کفگیر توان آنها به ته دیگ خورده است، چشم انداز نوید بخشی از پیروزیِ آزادی بر خودکامگی میدهد.

سرآغاز:


در تاریخ بشری رژیم های دیکتاتوری هیچ گاه دوامی نداشته اند. علت بنیادین این امر آن است که این حکومت ها با منطق، خرد، نظم طبیعی و ذات انسانی سازگاری ندارند. آنها این عدم سازگاری را به طور موقت با ابزار سرکوب و ترس و فساد پشت سر می گذارند، اما در نهایت در کلاف سردرگم خویش گرفتار شده و فرو می پاشند. مکانیزم سقوط آنان به این صورت است که چون نمی خواهند با بدیهیات فردی و اجتماعی نوع بشر همراهی کنند دائم تصمیماتی اتخاذ می کنند که، به دلیل غیر طبیعی بودن خود، مشکلات و دردسرهای تازه ای را به وجود آورده و این مشکلات سرانجام با انباشته شدن و تعمیق، ازحد قابل تحمل و قابل مدیریت می گذرند و بحران زا می شوند. سپس به مرحله ای می رسیم که هر تصمیم نظام حاکم برای حل یک بحران، خود مولد بحران هایی دیگر می شود. شرایط پیچیده و آشفتگی ساختاری حاکم می شود، و در نهایت، آن رژیم در زیر بار بحران های خودساخته له می شود. بنابراین، دیکتاتوری ها قادر به تامین حیات درازمدت برای خود نیستند. آنها که بهتر عمل می کنند قدری دیرتر می روند و آنها که بدتر عمل می کنند زودتر.
باز باید بدانیم که دیکتاتوری ها در طول حیات خویش از چهار مرحله عبور می کنند: 1) استقرار 2) تثبیت 3) حفظ و گسترش 4) حرکت به سوی قهقرا. در نهایتِ مرحله ی چهارم، فروپاشی و نابودی در انتظار است.
با در نظر گرفتن ِنسبی بودنِ تاریخ هایی که می آید می توانیم بگوییم رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی به طور تقریبی در طول سال های 1357 تا 1360 خود را مستقر کرد، از 1360 تا 1368 خود را تثبیت کرد، از 1368 تا اوایل دهه هشتاد خورشیدی به گسترش خود پرداخت و از این تاریخ به بعد وارد فاز قهقرایی خود شد. شاخص واضح رفتن رژیم به سراشیبی، گرفتن قدرت توسط پاسداران و روی کار آمدن احمدی نژاد در سال 1384 بود. با ماجرای تقلب در انتخابات خرداد 1388 رژیم به فاز نهایی خود پا گذارد که می تواند چند هفته یا چند ماه دیگر طول بکشد، اما تصور یک دوره ی چند ساله برای آن دشوار است.
متغیر بودن این زمان (ازچند هفته تا چند سال) به دلیل ترکیبی است که عوامل جبری و اختیاری می توانند پیدا کنند. بخش جبری موضوع وضعیت عمومی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی رژیم است که تابع بحران جهانی است؛ و مدیریتِ ضدِ عقلاییِ آن، دستخوش تحولات منفی ساختاری شده که می رود اوضاع را ازمدیریت حاکمیت بیرون آورد. بخش جبری به طور مشخص عبارت است از وضعیت مالی ورشکسته ی رژیم، موج بیکاری، گرانی، تورم و بی نظمی اجتماعی ناشی از آن از یکسو و تحریم های بین المللی ناشی از پرونده ی هسته ای و برخورد خشن غرب و اسرائیل با رژیم از سوی دیگر. بخش اختیاری عبارت است از تلاش کوشندگان و تغییرطلبان در داخل و خارج ایران. کوشندگان و تغییر طلبان داخلی خود به دو گروه تقسیم می شوند: درون حکومتی و برون حکومتی . این دو نیرو به طور لزوم دارای اشتراک کامل در یک هدف و یک درجه از رادیکالیسم نیستند، اما وجود یک دشمن مشترک از آنها متحد تاکتیکی ساخته است. بخش خارج از کشور نیز به تمام تلاش ورزان طیف وسیع اپوزیسیون باز می گردد که خواهان تغییر هستند.
بر اساس ترکیبی که آمد، زمان فروپاشی نهایی رژیم تابع پارامترهای زیر است:
1) تا چه حد وضعیت اقتصادی رژیم در داخل وخیم شود.
2) گستره و شدت تحریم های احتمالی غرب بر ایران چقدر باشد.
3) حضور نیروی اجتماعی در صحنه در روزها، هفته ها و ماه های آینده چگونه باشد.
4) تضادها میان جناح های درون نظام و در بالای هرم حاکمیت چگونه پیش رود.
5) میزان فعالیت ایرانیان تغییرگرا در خارج از کشور به چه صورت باشد.


مجموعه ی این عناصر پنج گانه باید به موارد و نیازهای زیر که جهت فروپاشی رژیم لازم است تامین گردد:
1) وخامت اوضاع اقتصادی چنان شود که رژیم از پس تامین مواد ضروری مانند بنزین و سوخت و نیز مایحتاج عمومی مانند نان و پنیرو گوشت و ... عاجز بماند. تورم بیداد کند، تحمل تورم برای مردم ناممکن شود، بیکاری اوج گیرد و خیل بیکاران و گرسنگان و فقیران به خیابان ها بریزند.
2) تحریم های بین المللی گلوگاه های تجاری و تسلیحاتی رژیم را ببندند. پول به نظام اقتصادی کشور کمتر وارد شود. از حیث سیاسی و اقتصادی رژیم در انزوا قرار گیرد و این امر بحران اقتصادی داخلی را که درمورد اول به آن اشاره شد تشدید و تعمیق کند.
3) مردم ایران در داخل کشور و بخصوص نیروهای اصلی جنبش مانند جوانان و دانشجویان با شجاعت و درایت اعتراضات را دامن بزنند. شعار نویسی بر دیوارها در همه جا، شعار دهی بر سر بام ها، شرکت فعال و وسیع در فرصت هایی مانند راهپیمایی ضد استبدادی روز قدس، پی گیری پرونده ی جنایات، برگزاری تجمعات اعتراضی، تبدیل دانشگاه به سنگر مبارزاتی، تبدیل دبیرستان ها به کانون های اعتراضی، برقراری حرکت های اعتراضی صنفی توسط کارگران، معلمان، بیکاران، زنان، ساماندهی شبکه های اجتماعی متشکل از هسته های اجتماعی چند نفره و کار جدی بر روی خودآگاهی و خودسازماندهی در مسیر خود رهایی، آماده سازی خویش برای برخورد با سرکوب و دستگیری، برنامه ریزی برای قیام نهایی، اطلاع رسانی، کار گسترده برای از میان بردن جو ترس و وحشت، دست زدن به عملیات ایذایی، از کار انداختن چرخ مملکت از طریق اعتصابات، تشکیل کمیته های مجازات، تحصن های اعتراضی و به تعطیلی کشاندن دستگاه های دولتی، اعمال تحریم های سراسری بازار، صدا وسیما، فروشگاه های زنجیره ای و به کسادی کشاندن همه ی فعالیت هایی که دولت از آن پول می سازد، تحریم بانک ها، بیرون کشیدن پول ها از بانک ها، عدم سرمایه گذاری، نخریدن کالاهای غیر ضروری و در یک کلام عاجز کردن حکومت در تمامی عرصه ها.
4) موضوع دیگر تشدید تضادها میان جناح های حاکمیت است. اینک برخی جناح ها برای حیات و بقای فیزیکی خود نیز نگران هستند. این خطر برای آنها جدی است و باند حاکم بی شک آنها را مورد حمله ی فیزیکی قرار خواهد داد. بنابراین وقت آن است که جناح هایی از حاکمیت یک بار برای همیشه از آن بکنند و به مردم بپیوندند. حمایت و یا عدم حمایت مردم از این یا آن شخصیت یا جریان (کروبی، موسوی،...) فقط باید تابع این باشد که تا چه حد آنها می خواهند وابستگی خود به نظام را حفظ کنند و یا برعکس تا چه حد به جبهه ی مردم نزدیک شوند. به هر روی هر چه تضادهای درون حاکمیت شدیدتر و عمیق تر شود روند فروپاشی رژیم تسریع می شود. شکاف درخود جناح حاکم نیز یکی از شاخص هاست.
5) در عرصه ی خارج از کشور نیز نیروی یک میلیونی ایرانیان می تواند با کنش های مختلف در زمینه ی تبلیغاتی، سیاسی و مالی از جنبش داخل کشور حمایت کند. مهمترین گام در این مسیر آگاه شدن از چرایی ناکارآیی سی سال گذشته و حساس شدن بر سه نکته است 1) برخورد غیر شعاری و واقع گرا براساس آنچه در داخل کشور شدنی و ممکن است. 2) کنار گذاشتن ضعف های رفتاری و اخلاقی که نیروها و افراد را از هم گریزان و همکاری میان آنان را ناممکن کرده بوده است 3) درک ضرورت پاسخگویی به نیازهای مادی یا سیاسی که در داخل امکان پرداختن به آنها نیست. یکی از این نکات شکل دهی جریانی است که در یک پیوند تنگاتنگ و ارگانیک با فعالان جنبش در داخل و خارج بتواند زمینه های تولد بخشیدن به یک جایگزین (آلترناتیو) مشروع برای رژیم باشد. جایگزینی از مردم، با مردم و برای جنبش مردمی.

به عنوان جمع بندی باید بگوییم که نبردی که هم اکنون و در فاز قهقرایی حاکمیت دیکتاتوری میان جمهوری اسلامی و مردم ایران در جریان است یک نبرد فرسایشی است. نبردی که در آن، هر طرفی که منابع و امکانات و روحیه ی قویتری داشته باشد پیروز خواهد شد. در نبردهای فرسایشی طرفی می بازد که زود تر فرسوده تر می شود. رژیم به دلایل متعدد مستعدتر از مردم برای فرسوده شدن است. نیروهایش خسته و روحیه باخته اند، رهبرانش گیج و آشفته و هراسانند، منابع مالی و مادیش رو به ته کشیدن است، از بیرون و درون محاصره شده و سایه ی سهمگین انتقام مردم بر سرش افتاده است. در این شرایط بدیهی است که به زیر آوردن آن کاری است نه چندان دشوار. اما به هر روی کنار زدن یک دیکتاتوری عظیم مانند جمهوری اسلامی، که قرار است با مرگ خود سه نهاد ضد انسانی و ضد ایرانی بازار، روحانیت و سپاه را دفن کند، احتیاج به سازماندهی وسیع و طرح و برنامه از یکسو و اخلاق گرایی و خردگرایی راستین از جانب مخالفانش از سوی دیگر دارد. نیاز به برنامه ریزی واقع گرایانه، خلاقیت، پشت کار و استمرار و نیز شجاعت و شهامت دارد. با رعایت این نکات پیروزی ما حتمی است. واژه ی آزادی اینک در گوش هرایرانی شنیده شده است و دیگر نمی توان او را برای مدتی طولانی از آن بازداشت. افق ِروشن ِوطنی آزاد در مقابل ماست و چه زیبا وطنی است آن.
15 September 2009

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

پیامی به آیت الله های خاموش


خشایار رخسانی
چکیده:
شمارش باژگونه برای سرنگونی باندِ کودتاچی خامنه ای آغازیده است. اگر آن آیت الله هایی که در سه ماههِ گذشته خاموشی گُزیده اند و در برابر ستمی که به مردم شده است بادپروا (بیتفاوت) بوده اند، بخواهند پس از حکومت اسلامی به همزیستی دوستانه-یِ خود با مردم ایران ادامه بدهند، چاره ای بجز پیوستن به مردم ندارند. و این همبستگی را تنها میتوانند با بیرون دادن فتوایی نشان دهند، که مشروعیت دینی را از دولت کودتاچیان بازپس ستاند.
سرآغاز:
درودِ پَروَردگار بر آیت الله منتظری، آیت الله صانعی، آیت الله دستغیب و دیگر آیت الله هایی که در این پیکار میان آزادی و خودکامگی سوی آزادیخواهان را گرفتند و از هوده-ی (حق) آنها پدافندی کردند. در اینجا ولی روی سُخن من با آن دسته از آیت الله هایی است که در برابر بیدادی که کودتاچیان بر مردم آزاده-ی ایران در سه ماه گذشته روا داشته اند، خاموشی گُزیده اند، با آنکه آنها همه-ی زندگیشان را هزینه-ی فرارسانی (تبلیغ) برای گُسترش اینچنین باورهایی کرده اند که میگوید تنها حکومت اسلامی میتواند دادورزی و ایستادگی در برابر ستم را در یک همبودگاه، پایندان کند (تضمین کند).فرنود (دلیل) این پیام پیدا کردن پاسُخی به این پرسش است که اگر خویشکاری (وظیفه-ی) شما بُزرگواران «امر به معروف و نهی از منکر» در برابر بندگان خدا و فرمانروایان است، پس چرا در برابر بیدادی که از سه ماه پیش تاکنون از سوی باند کودتاچی خامنه ای و مُزدوران و لات های چاله میدانی او بر مردم ایران ورزانیده میشود، خاموش مانده اید؟ خاموشی شما از سه هالت بیرون نیست؛ یا شما در سه ماه گذشته هیچ بیداد و ستمی را بر مردم ایران نه سُهیده اید (احساس نکرده اید) و یا از ترس جانتان و یا از بهر «مصلحت اندیشی» برای پاسداری از حکومت اسلامی خاموش مانده اید. اگر از دیدگاه شما هیچ ستمی بر مردم ایران روا نشده است، پس رویدادهایی همانند دستبرد سازماندهی شده در رای مردم و جابجایی دستکم 20 میلیون از رای آنها به سود فرنشین دولت کودتا محمود احمدی نژاد، کشتن جوانان زیر شکنجه، سُپُوزش (تجاوز) به دختران همانند شادروان ترانه موسوی و شادروان سعیده پور آقایی و سوزاندن پیکر آنها، تجاوز به پسران با شیشه های نوشابه و باتوم در بازداشتگاه های ترسناک کهریزک و ده ها سیاهچال دَهشتناک و بی نام و نشان دیگر و کشتن دستکم 72 تن از بهترین فرزندان این کشور در خیابان ها که تنها گُرم شان (جرم شان) این پُرسش بوده است که :« رای من کجاست؟» آیا از دیدگاه شما، بیداد شُمرده نمیشوند؟ آنهم در آنجا که یک هزارم این ژنوری ها (جنایت ها) در دوران حکومت پادشاهی پهلوی میتوانست انگیزه ای باشد که شما هزاران بار آن حکومت را زیر و رو کنید؟آن «حکومت اسلامی» و «اسلام ناب محمدی» ای که شما 14 سده به مردم مژده-ی برپایی آن را بر روی زمین میدادید، تا مردم به کمک دادورزی هایِ اسلامی، بهشت را برروی زمین بیآزمایند، امروز به ابزاری در دست باند تبهکار خامنه ای و کودتاچیان همپالگی او فروکاسته است تا خامنه ای بتواند در پناه برپایی دوزخ بر روی زمین، نام اسلام را هزینه-ی کیسه دوزی خود برای گردآوری سرمایه های این جهان و سرپوشی در برپایی خودکامگی خود و دودمانش بر روی زمین، بکند.نِهشتِ (وضعیت) کنونی که در آن سپاه پاسداران بر همه-یِ سرمایه های ترازداریک (اقتصادی)، بُنمایه های زیر زمینی و اهرم سررشته داری کشور چنگ انداخته است، نه تنها پَتِستی (تهدیدی) برای آسایش، هوده های (حقوق) شهروندی مردم ایران و یکپارچگی این کشور شده است، ونکه (بلکه) همزمان هَستومندی (موجودیت) شما دینکاران و دین و باوران را نیز کُرپانی (قربانی) گُستاخی ها و زیادخواهی های باندِ تبهکار خامنه ای خواهد کرد که بجز به سرمایه اندوزی و در دست نگهداشتن اهرم مجد (قدرت سیاسی) آنهم به بهای نابودی کشور و باورهایِ مردم، به چیز دیگری نمیاندیشد.شمارش باژگونه برای سرنگونیِ دولتِ کودتا و باند کودتاچی خامنه ای و پیوستن آنها به زباله دانی گُذشتهنگاری، آغازیده است. اگر شما میخواهید که در فردای پیروزی و بهار آزادی، به سرنوشت شیخ فضل الله نوری گرفتار نیایید و کُرپانی آتش کینه جویی مردم نشوید و در آینده در آسایش و دوستی با مردم ایران در این کشور به هستی خود ادامه بدهید چاره ای بجز پیوستن به مردم ایران از راه بانگ برآوردن و پَتکاریدن (اعتراض کردن) به این باند کودتاچی خامنه ای ندارید. شما نخواهید توانست به بهانه-ی اینکه از ته دل همراه مردم بوده اید و یا در دل هایتان هَمیستار (مخالف) با کودتاچیان بوده اید، خود را از تیررس خشم مردم بدور نگه بدارید. آنچه که فردا به داد شما خواهد رسید، تنها شیوه-ی رفتار امروز شما خواهد بود، که آیا به اردوگاه مردم پیوسته بودید و یا با خاموش ماندَنتان در برابر کودتا، به باند کودتاچی خامنه ای و همه-ی بی ناموسی های آنها «مشروعیت دینی» بخشیدید.از اینرو من دوستانه از شما درخواست میکنم که تا دیر نشده است، به خاموشی خود در برابر کودتاچیان پایان دهید؛ همدردی خودتان را با مردم ایران تنها میتوانید با بیرون دادن فتوایی نشان دهید، که مشروعیت دینی این دولت کودتاچی و تبهکار را از آن بازپس ستاند و همزمان همه-ی آیت الله های بُزرگ آن فتوا را به دستنند (امضا کنند). اینچنین فتوایی میتواند آخرین میخ را بر تابوت دولت کودتا و خودکامگی باند کودتاچی خامنه ای بکوبد، و همزمان برگ سبزی برای همزیستی دوستانه-ی مردم ایران با شما بُزرگواران باشد؛ برای همزیستی با سربلندی در یک ساختار گیتیگرا (سکولار) و مردمسالار

.ایدون باد

با اجمندی

خشایار رُخسانی

دوشنبه، 2009/09/07

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

سخنرانی کوروش پس از پیروزی بر بابل



چکیده:
کوروش بُزُرگ پس از پیروزی بر بابل فرمان به بخشایش همگانی و آزادی همه-ی بندگان را میدهد، او مردم بابل را همانند شهروندان ایرانشهر از هوده های (حقوق) برابر برخوردار میکند؛ از زنان گرفته تا مردان از کودکان گرفته تا کُهنسالان. و فرمان به بازگرداندن همه-ی... آواراگان را به هزینه-ی کشور ایران میدهد که حکومت بابل از کشور خودشان گریزان کرده بود. سخنرانی کوروش پس از 2500 سال از اینرو خواندنی است که میتوان آن را با سخنرانی احمدی نژاد در آیین سوگند خوردنش سنجید و از سنجش این دو سخنرانی شگفت زده شد. آنجا که احمدی نژاد بجای پیام دوستی به مردم ایران میگوید: »سر پَتکارشگران .(اعتراض کنندگان ) را به طاق میکوبم»..
سرآغاز:
ای مردم بابل ما همه بندگان اهورا مزداهستیم…ما نه پیروزیم و نه شکست خورده! ما امروز در سراسر این سرزمین پهناور همگی با هم برابریم…همگی آزادیم…و همگی پاکیم. ما همگی دوستیم ما تنها یک دشمن داریم و دشمن همه ی ما اهریمن است و جز او دیگر سایه ای نیست. ما همگی نوریم…سربازان اهورامزداییم. از این دم من پادشاهی ام را بر این پایه در سراسر این خاک پهناور که به فرمان من است به آگاهی همگان میراسنم. از این پس نام شاهنشاهی ما هخامنشی خواهد بود و این را به یاد پدر بزرگ دلبندم بخشیاز که اندیشه های نیک او به من به رسید به وام میگیرم. ما از این دم اندیشه و دین هر کس را محترم خواهیم دانست. هر کس به دین خودش خواهد پرداخت هر کس نتیجه ی انتخاب خود را خواهد دید. هیچکس حق دست اندازی به هوده-یِ (حقوق) دیگری را ندارد. از این دَم تمام بردگان آزادند. من تمامی گناهکاران را از این دَم بخشیدم هیچکس کُرپانی (قربانی) خشم من نیست. هیچ بابلی از آن چه بوده نترسد این یک بخشایش همگانی است. و زنان بالشاسر که در پَرده سَرای بابل بوده اند از این دَم آزادند سرمایه و دارایی به اندازه-ی بازرگانی ثروتمند به هر یک از شما داده می شود و سپس شما می توانید به هر جای ایران پهناور از هند تا مصر و از توران تا یونان که خواستید بروید.
.شوهر شما مرده و شما ریگ بران (وارث) او هستید داشته های خودویژه-ی (شخصی) خودتان را بردارید و از کاخ خارج شوید. تمامی خزانه ی بالشاسر در میان مردم همین شهر، برابر پخش خواهد شد. میان مرد و زن پیر و جوان و کودک تمایزی نیست. هر کس که در گستره-ی (قلمروی) من به مهر اهورا مزدا زندگی میکند از هوده-یِ (حق) برابر با همه برخوردار است. همه-ی رانده شدگان با هزینه سررشته داری هخامنشی به شهر و کشورشان باز خواهند گشت. و با هزینه ی هخامنشی شهر ها و پرستشگاه هایشان دوباره راه خواهدافتاد. من تا زمانی که همه-ی سخنانم را بجاآورم در این شهر خواهم ماند. آری زمین ورجاوند (مقدس) است…ما نیز یک به یک ورجاوندیم…این اهورا مزداست که مارا ورجاوند آفریده..و ما جهان زیبا را زیبا تر خواهیم کرد برای چنین هدفی همگان کار خواهند کرد…همه به دین و زبان خویش خواهند پرداخت و همه آزاد خواهند بود.
منبع :
www.mashrotenews.com


اشو زرتشت و جنبش روشنگری ایرانشهری



دکتر اسماعیل خویی

چکیده:
با آنکه اشو زرتشت اسپنتمان یک پیامبر ایرانی است ولی او در اروپا از آوازه-ی بیشتری برخوردار است. نامآوری اشو زرتشت در اروپا بیشتر از بهر پژوهش های دانشیکی است که از دویست سال پیش از سوی دانشمندان باختر برای ردیابی ریشه های شهرینگی (تمدن) اروپاییان آغازیده است. بدون گزافگویی کمابیش همه-یِ دین های بُزرگ جهان و فرزانگان یونان یا از آموزش های اشو زرتشت رونویسی کرده اند و یا از آنها هنایش (تأثیر) پذیرفته اند. کرامندی (اهمیت) آموزش های اشور زرتشت در برابر دین های دیگر، از بهر ارج گذاشتن بر هوده-ی (حق) آزادی گُزینش است که او به باورمندانش پیشکش کرده است. ایرانیان با پیروی از آموزش های زرتشت، به باورهای شهروندان و هوده-ی (حق) آزادی آنها در گزینش دین به اندازه ای ارج میگُذاشتند که هنگامیکه 24 کشور بُزرگ جهان بخشی از گُستره-ی ایران بودند، ایرانیان شهروند هیچ کشوری را ناگُزیر از پذیرفتن دین زرتشت نکردند. برآیندِ آموزش هایِ اشو زرتشت این بود که برای نخستین بار در گذشتهنگاری جهان، زنان از هوده های شهروندی برابری همچون مردان برخوردار شدند. اشو زرتشت بر این باور است که برای خوشبخت بودن در این جهان باید که دات های زیستبوم (قوانین طبیعت) را شناخت و هماهنگ با آنها رفتار کرد. و دیگر اینکه هرگاه که یک پدیده به نیرویی فراروید بیدرنگ هَمِستار (ضد) خود را رو در روی خواهد یافت؛ و در پیکار باهم است که این دو نیرو مینش (مفهوم) پیدا میکنند.
تا پیش از نویابی (کشف) زبان و دبیره (خط) اوستا، دانشمندان نسک های اوستا را گفته های اشو زرتشت میپنداشتند. پس از نویابی دبیره اوستا از سوی دانشمند زبان شناس مارتین هوگ در سال 1861 جهان به چم و مینش سروده هایِ گُهربار و آدم ساز اشو زرتشت که گاته ها نام دارند و بخشی از اوستا را میسازند، پی برد.
اشو زرتشت در گاته ها میگوید:«هدف از زندگی، شاد و خوشبخت زيستن است ( بيش از30 بار واژه خوشبختی و شادی در گاتا ها تکرارشده). شاد و خوشبخت زيستن ميسر نيست مگر اينکه همگان در جامعه، از جمله جانوران و گياهان بتوانند با شادی و شکوفايی زندگی کنند. برای رسيدن به اين هدف مردمان بايد قانون هستی را ( که به آن ارتا يا اشا ميگويند) بياموزند.»

سرآغاز

بر خلاف کشورهای زادگاه زرتشت (ايران، افغانستان و تاجيکستان) در اروپا دست کم دويست سال است که آموزش و پژوهش در باره انديشه و جهان بينی زرتشت به گونه علمی آغاز شده و ا مروز در دانشگاها بخش جا افتاده ايست. هدف اروپاييان از اين آموزش و پژوهش پی بردن به ريشه و بن زبانی، فلسفی، فرهنگی و هستی شناسی خود ميباشد.
اگر بيش از سه هزار سال است که نام زرتشت بعنوان يک نام مقدس وارد ضمير ناخودآگاه ايرانيان و مردمان آسيای ميانه شده، همين نام بيش از دو هزار و پانصد سال است که بعنوان « بالاترين نماد دانش» وارد ضمير ناخودآگاه اروپاييان گرديده.
فيثا قورث دانشمند بنام يونانی خود را شاگرد زرتشت ميپنداشت و ارستو فيلسوف ديگر يونانی که شاگرد افلاتون بود در کتاب خود « فلسفه» مينويسد که تمام دانش افلاتون از زرتشت گرفته شده. بطور کلی تمام دانشمندان و فيلسوفهای يونان باستان خود را شاگرد مکتب زرتشت دانسته اند و نوشته های خود را به او پيوند داده اند. ( ژک دوشن گيمن : پاسخ غرب به زرتشت, اکسفورد 1958 : ر.م افنان : تاثير زرتشت بر انديشه يونان: نيويورک 1965 : ژ. فرل: تاثير زرتشت و انديشه زرتشت بر فرهنگ غرب، سيدنی 1977 ) .
ميدانيم که در آن دوره، يعنی در سده پنجم پيش از ميلاد مسيح، ايرانيان (که مردمان آسيای ميانه امروزی را هم در بر ميگرفتند) با پی ريزی نخستين امپراتوری جهانی که از 46 کشور درست شده بود امور دنيا را اداره ميکردند و شايد بهمين علت بود که يونانيان شيفته جهان بينی زرتشت که فلسفه هستی ايرانيان بود شدند.( مری بويس: تاريخ زرتشت گرايی، لندن، 1989 جلد دوم رويه 280-282 )
بنا به نوشتارهای تاريخ نويسان کهن و امروزی، با تحول فرهنگی ژرفی که زرتشت در ميان ايرانيان بوجود آورد، آنها آزاد منش ترين انديشه ها را در ميان ملتهای امپراتوری گسترش دادند و در اين راستا نخستين قانون حقوق بشر (فرمان آزادی) را بنگارش در آوردند. چون زرتشت به آ ن نها آموخته بود که « حقيقت متعلق به هيچ کشور، به هيچ ملت و به هيچ نژادی نيست». ( ژرار ايزرايل: کورش بزرگ، پاريس 1987: افلاتون: قانونها، ، بخش سوم، پارسيان 693 و 694).
و در همين زمينه بود که که پس از آزادی يهوديان از اسارت بوسيله کوروش بزرگ، ساختن معبد اورشليم بوسيله داريوش و جمع آوری تورات بوسيله خشايارشاه، پيامبران يهودی همچون ايسايی، ژرمی، ازقيل ودانيل، کورش بزرگ را در تورات « فرستاده خدا و پيام آور آزادی» خواندند.
در فرمان آزادی کورش که 2541 سال پيش با خط ميخی روی استوانه بزرگی نوشته شده که 150 سال پيش کشف شد اين جمله ها آمده اند: « انسانها آزادند که هر خدايی را که دلخواه آنها بود بپرستند، آنها آزادند که در کشور دلخواه خويش زندگی کنند، همگی بايد در آرامش و صلح زندگی کنند.....». ( و. ايلرز : ترجمه استوانه کورش از خط ميخی، 1974 : ي. کيله: تفسير نوشتار استوانه کورش، 1973 ) .
اين نخستين انقلاب انسانگرايی و آزاديخواهی در تاريخ بود. تمام نوشتارهای تاريخی نشان ميدهد که چه اندازه اين انقلاب جهان را به پيش کشاند. آداب و روسوم يهوديان که پيش از آن خشن و با قربانی جانوران بيگناه همراه بود، با وارد شدن انديشه زرتشت در دين آنها دگرگون شد و بعدها بر دين مسيحيت تاثير بنيادين گزاشت. ملتهای گوناگون امپراتوری آداب و رسوم خود را توانستند حفظ کنند و زنها همتراز مردان شدند. «پل دو بروی» زرتشت شناس معروف فرانسوی مي نويسد
« تحولی که زرتشت در فرهنگ آن زمان به وجود آورد زنهای ايرانی را در تمام زمينه ها هم تراز مردان کرد و زنها از چنان آزادی برخوردار شدند که نظير آنرا در هيچ جايی از دنيای باستان نميتوان يافت. درآن زمان يونانيها با زنان خود مانند برده رفتار ميکردند و ارستو ميگفت زن نميتواند روح داشته باشد ». ( پل دو بروی: تاريخ فلسفه زرتشت، پاريس 1984 رويه 110) همين نويسنده در چند رويه جلوتر کتاب خود مينويسد « هيچ صفحه ا ی از کتابهای تاريخ نميتواند گواه دهد که يک نفر بزور به انديشه زرتشت وارد شده باشد. اگر جز اين بود زمانی که ايرانيان امپراتوری جهانی درست کرده بودند، يونان و هند و مصر و تمام خاور ميانه و نيمی از آفريقا زرتشتی شده بودند».
پس از در هم پاشيده شدن امپراتوری هخامنشی در سده سوم پيش از ميلاد، علاقه و شيفتگی دانشمندان يونانی به زرتشت حتی از دورانی که ايران امپراتوری جهانی داشت بيشتر شد. اين شيفتگی به جايی رسيد که هيچ فيلسوف يا دانشمندی را دراين دوره در يونان نميتوان پيدا کرد که برای وجهه دادن به کار و پژوهش علمی خود آنرا را به زرتشت نسبت نداده باشد! اعتبار گرفتن از زرتشت بعنوان « بالاترين نماد در همه دانشها» به جايی رسيد که حتی دانش ستاره شناسی و کيمياگری را هم به او نسبت دادند! ( مری بويس: تاريخ زرتشتگرايی، لندن 1982 پوشينه دوم رويه491-565. ژ- دوشن گيمن : پاسخ غرب به زرتشت، رويه 12-14)
شيفتگی به زرتشت به اندازه ای در اروپا رواج پيدا کرد که حتی با از ميان رفتن يونان فرو ننشست. با پيدايش امپراتوری رم دانشمندان رمی مانند فيلسوفان يونانی برای اعتبار دادن به کارهای خود از نام زرتشت تا جايی که ميتوانستند استفاده کردند.
پس از سده نخست ميلادی دين رسمی در امپراتوری رم مهر ستايی (ميترايزم) شد. مهرستايی که در جهان بينی زرتشت هضم شده بود و يکی از بخشهای اوستا را درست ميکرد از ايران به اروپا رفت و برای 400 سال درسراسر اين قاره گسترده شد بگونه ای که امروزدر انگلستان، آلمان، سويس، اسپانيا، ايتاليا و يونان بيش از 6000 معبد ميترا کشف شده. ( فرانس کومن: نوشته ها و مانده گارها در باره راز ميترا، بروکسل 1896 دو جلد، ی.گرشن تيچ: سروده های اوستايی در باره ميترا ، کيمبريج 1959 )
در سده چهارم ميلادی، مسيحيت در امپراتوری رم کم کم رواج پيدا کرد، ولی چون دين نو پا يی بود و هيچ آداب و رسوم ويژه ای نداشت تمام آداب و رسوم مهر ستايی را در خود هضم کرد. تاريخ 25 دسامبر را که تاريخ زاد روز ميترا بود که ايرانيان آنرا « شب يلدا » ميگويند تاريخ زاد روز مسيح قرار دادند. درخت کاج و سرو را هم که مهرستايان با آن مراسم شب يلدا را تزيين ميکردند وارد رسوم خود کردند. ميترايزم هفت رده يا گام برای پيشبرد روان و دنيای مينوی داشت که استاد رده هفتم را پير يا پدر ميگفتند. واژه پدر وارد مسيحت شد و کشيش را پدر خواندند. همچنين ميترايزم بعدها پايه ای شد برای ساختن فرا مسونری در اروپا که از سده هفدهم به بعد رواج گرفت.
در ايران و کشورهای آسيای ميانه از سده سوم ميلادی به آن سو کم کم انديشه زرتشت زرتشت شده بودند و فرمانراوايی ميکردند. جنگهای تمام نشدنی ميان ايران و رم هر دو مپراتوری را ناتوان کرده بود. در اين زمان بود که در سده هفت ميلادی عربهای مسلمان با يورش خود به ايران که 200 سال به درازا کشيد فرهنگ ايرانی را در هم شکستند و جهان بينی زرتشت که هنوز کمی از آن پا بر جا مانده بود به دست فراموشی سپرده شد، ابن خلدون تاريخ دان عرب مينويسد که مدت شش ماه خزينه گرمابه ها در ايران از سوختن کتابها گرم ميشد.
اگر در ايران و کشورهای آسيای ميانه آتش زرتشت به خاموشی گراييد ، در اروپا هيچگاه پژوهش و علاقه در باره انديشه زرتشت کم نشد. حتی در قرون وسطای مسيحيت که تبليغات ضد زرتشت بعنوان يک نماد ضد دين به اوج خود رسيده بود، روشنگران و خردگرايان اروپا دوباره زرتشت را بعنوان يک ابزار نبرد بر عليه کورگرايی و اختناق به ميان آوردند.
در سده پانزدهم ميلادی يکی ازبزرگترين فيلسوفان دوران رنسانس يا رستاخيز فرهنگی اروپا، گرگوری پلوتن که نفوذ سياسی زيادی هم در دربار امپراتوری بيزانس به دست آورده بود کوشش کرد که جهان بينی زرتشت را جايگزين سه دين يهودی، مسيحی و اسلام که در جنگ هميشگی با هم بودند بکند. با اينکه بسياری از دولتمردان و خردگرايان آن زمان با او همراه شدند اما در اين راه پيروز نشد. ولی موفق شد که انديشه زرتشت را وارد مکتب افلاتونی فلورانس(ايتاليا) بکند و آنرا پايه ای برای انقلاب رنسانس در اروپا گرداند و انسانگرايی( هومنيزم) را پی ريزی کند. ( ژ. دوشن گيمن: پاسخ غرب به زرتشت، رويه 4 ، ح. لوی : انجمن زرتشت در امپراتوری رم ، 1985 رويه های 99 به بعد).
در دوران رونسانس و پس از آن، گرايش به زرتشت در ميان روشن بينان اروپايی نه تنها کم نگرديد بلکه بيش از بيش گسترده شدو بعد ديگری به خود گرفت. ولی سده ها بود که زبان زرتشت فراموش شده بود و هر چيزی که از زرتشت گفته ميشد نقل قول از ديگران بود. بنابر اين ميبايستی به پژوهش پرداخت و زبان او را از نو کشف کرد.
در سده هفدهم زبانشناس فرانسوی، انکتيل دو پرون، پس از 20 سال کوشش سرانجام زبان ا اوستا را کشف کرد و آنرا در دو جلد به چاپ رسانيد. اوستا سخنان زرتشت نبود. اين کتاب از نوشتارهای پراکنده ای درست شده بود که سده ها پس از مرگ زرتشت حتی در دوران اسلامی بوسيله موبدان نوشته شده بود. با اين حال اين کشف سرو صدای زيادی در اروپا به پا کرد. خردگرايان اروپا در اوستا ابزاری را پيدا کردند که با آن ميتوانستند دوباره کليسای مسيحيت را بکوبند. آنها ميگفتند «حقيقت ديگردر انحصار کليسا نيست . حقيقت را هم ميتوان در يک انديشه آريايی پيدا کرد».
در اين نبرد روشنگرايان و فيلسوفهای بزرگی مانند ولتر، گوته، گريم، ديدرو، وون کليست، بايرون، وورتسميت، شلی، نيچه و بسياری ديگر وارد ميدان نبرد شدند و آهنگسازان بزرگی مانند رمو (فرانسوی)، موزار و اشتروس (اتريشی) و چا يکوفسکی(روسی) در شکوه زرتشت اپرا ساختند. (برای فهرست کامل نام و نوشتارهای نويسندگان و هنرمندان با لا به کتاب ژ. دوشن گيمن : پاسخ غرب به زرتشت، رويه 16-17 ماجعه کنيد).
اينگونه برخورد سبب گرديد که کشيشان در برابر اوستا جبهه بگيرند و بگويند که ترجمه دوپرون ترجمه ايست دروغين! در برابر اين ادعا ساير زبان شناسان هم وارد اين نبرد انديشه ای شدند. سه سال بعد زبان شناس آلمانی کلوکرز با ترجمه ديگری از اوستا به دوپرون حق داد و ثابت کرد که ترجمه او درست است. با اين حال اين نبرد به علت مقاومت کشيشان سی سال به درازا انجاميد. سرا انجام همگی درست بودن اوستا را تاييد کردند و اين کتاب برای هميشه وارد آموزش دانشگاهیگرديد.
با اينکه اين پيروزی بسيار مهم بود ولی هنوز مسالة سخنان زرتشت روشن نشده بود. در سال 1861 زبان شناس معروف مارتين هوگ که در باره اوستا پژوهش گسترده ای را آغاز کرده بود متوجه شد که 17بخش از 72 بخش اوستا به زبانی نوشته شده که از ساير بخشها بسيار کهن تر و شيوه نگارش آن به گونه ای ديگر است. او بزودی پی برد که اين زبان، زبان پارسی کهن است که نزديک به دو هزار سال بود که از يادها رفته بود. سده ها بود که موبدان زرتشتی اين 17 بخش را از بر کرده و بدون اينکه معنی آنها را بدانند بعنوان سرود های مقدس در نيايشگاه ها ميخواندند.
هوگ با کمک گرفتن از زبان سانسکريت که تازه کشف شده بود، اين 17 بخش را که به آنها «گاتا ها» ميگويند از بقيه اوستا جدا و سپس ترجمه کرد.
پژوهشهای زبانشناسی و تاريخی بعدی بگونه ای شگفت آور ثابت کرد که گاتا ها که معنی آن« سروده» است بيش 3700 سال پيش بوسيله خود زرتشت سروده شده و از زبان خود او بيرون آمده. ترجمه گاتاها دروازه بزرگی را بروی تاريخ انديشه، فلسفه و تمدن جهانی گشود و ريشه بسياری از دينها و فلسفه ها يی که فرهنگ جهانی را ساختند روشن کرد.
چکيده گاتاها را ميتوان بصورت زير بازگو کرد:
هدف از زندگی، شاد و خوشبخت زيستن است ( بيش از30 بار واژه خوشبختی و شادی در گاتا ها تکرارشده). شاد و خوشبخت زيستن ميسر نيست مگر اينکه همگان در جامعه، از جمله جانوران و گياهان بتوانند با شادی و شکوفايی زندگی کنند. برای رسيدن به اين هدف مردمان بايد قانون هستی را ( که به آن ارتا يا اشا ميگويند) بياموزند.
اين قانون از سه اصل بنيادين بگونه زير در ست شده است:
1-جهان هستی و بويژه زندگی انسانها در هر لحظه از زمان بوسيله نبرد ميان دو نيروی بنيادين و خود آفريننده و ضد يکديگر شکل ميگيرد. مردمان اثر نبرد اين دو نيرو را در درون خود بصورت شادمانی يا غم زدگی، عشق و نفرت، دوستی و دشمنی، آرامش درونی يا نگرانی، دادگری يا بيداد گری، خوب يا بد، شکست و پيروزی، روشنی درونی يا تاريکی و غيره احساس ميکنند.
به سرچشمه نيروهای مثبت که مردمان را بسوی خوشبختی پيش ميبرند اهورا مزدا گفته ميشود. «اهورا» يعنی هستی آفرين و «مزدا» به معنی خرد است. بنابراين اهورامزدا به معنی« نيروی خردزا» يا «خدای خرد» ترجمه شده است.
از ويژگيهای مردمانی که در راه اهورامزدا هستند، شاد زيستی و راستی در پندار و گفتار و کردار ميباشد.
به سر چشمه نيروهای منفی يعنی نيروهايی که مردمان را به بدبختی و پسماندگی و غمزدگی ميبرند، انگرا ماينو يا اهريمن گفته ميشود. انگرا ماينو يعنی آشفتگی و خشم درونی که خرد ستيز است و چشم درونی را کور ميکند. از ويژ گيهای انگراماينو دروغ و ريا است. با اين ابزار است که او آگاهی را سرکوب و نا آگاهی را رواج ميدهد.
2- دومين قانون جهان بينی زرتشت ميگويد که در اين جهان هيچ نيرويی بدون وجود نيروی ضد خود نميتواند مفهومی داشته باشد. روز بدون شب، خوب بدون بد، آرامش درونی بدون نگرانی، عشق بدون نفرت و غيره هيچيک به تنهايی مفهومی نخواهند داشت. اگر چيزی در اين دنيا بخواهد به صورت نيرو در آيد بی درنگ نيروی مخالف خود را در برابر خود خواهد يافت.
3- و چون اين جهان از نيروهای دوگانه ضد هم و مثبت و منفی درست شده، هستی در انسانها نيرويی بنام « آزادی گزينش» » گزاشته که بوسيله آن هر کس ميتواند از ميان دو نيروی ضد هم و در حال نبرد يکی را انتخاب کرده و در آن شرکت کند. ميان شادی و ماتمزدگی، دوستی و دشمنی، دادگری و بيدادگری، خرد و خرد ستيزی، راستی و دروغ، خوب و بد، آزادی و اختناق، سروری و بردگی و غيره يکی را گزينش کرده و در آن زندگی کند. چون آزادی گزينش با انسان است، بنا بر اين مسئوليت هم با اوست.
چند سال پس از ترجمه گاتاهای زرتشت، يکی از بزرگترين فيلسوفان اروپا فردريک نيچه در سال 1883 شاهکار معروف خود «آن چنان گفت زرتشت» را در دو جلد نوشت. اين کتاب که امروز به تمام زبانهای دنيا ترجمه شده ديدگاه اروپاييان را نسبت بزندگی زيرو رو کرد و فرهنگی نوين و مدرن را که تا امروز ادامه دارد به اين قاره ارمغان نمود. هگل در کتاب «درس هايی درباره فلسفه مکتب» می گويد: آيين زرتشت در برابر شمشير عرب شکست خورد و نه در برابر ايدئولوژی اسلام. شايد نيازی به تذکر هم نباشد که در سرکوبی آيين مانوی نيز شمشير بی رحم مسيحيت و اسلام متفقا به کار افتادند.
آيين زرتشتی ايران نخستين آيينی بود که بعدی در جهان داشت زيرا خواست خدای آن٬ اهورامزدا اين است که فروغ هر چه دورتر و بيشتر گسترش يابد.در آيين کهن ايرانی هر اصل اخلاقی نتيجه ی منطقی قانون تکامل بر اساس پيکار دائمی خير و شر و روشنايی با تاريکی است و در چنين رويارويی آدمی به جای اينکه مانند ديگر مذاهب مواظب باشد اصول اخلاقی را بصورت اوامری آسمانی بی چون و چرا بپذيرد و خودش حق دخالتی در آنها نداشته باشد٬ خود در قلمرو انديشه و تشخيص خويش نقش تعيين کننده دارد و گويی مقام والايی در برابر آفريدگار خود در حد يک همکار و نه يک بنده پيدا کرده است.
زرتشت سراسر جهان را ميدان نبرد روشنايی٬ زندگی٬ راستی٬ آبادانی و تندرستی از يک سو و تاريکی و مرگ و دروغ و ويرانی و بيماری از سوی ديگر می شمارد و در پندار او تا هنگامی که اين نبرد با پيروزی اهورامزدا بر اهريمن به پايان نرسيده است همه آدميان در اين پيکار سهيم اند و وظيفه دارند که آگاهانه در مسير خير و بر عليه شر٬ اهورامزدا را ياری دهند. در برابر زرتشت آدمی در گزينش خوب و بد مختار است و در اين راستا مقامی چندان ارجمند دارد که نيکی گفتار و پندار و کردارش برای پيروزی روشنی بر تاريکی ضرورتی بنيادين پيدا می کند. بر خلاف مذاهب سامی که بدن را خوار و دنيا را بی مقدار می شمارند٬‌ در آيين مزديسنا هر فردی اين رسالت را بر عهده دارد که نيرومند و کوشا و سازنده و آفريننده باشد.
در برداشت ايدئولوژيک آيين زرتشتی٬ فرد انسانی وجودی مجازی نيست که تنها به رستگاری خويش بينديشد. با اين منطق که اگر فرايض مذهبی خويش را بطور کامل انجام دهد شايسته آن بهشتی می شود که بدون دخالت او ساخته شده بلکه او همکار الزامی پروردگار خود در طريق هدايت جهان در مسير روشنايی است و از چنين ديدگاهی حکم سرباز يا کارگری را دارد که در راه تحقق يک طرح بسيار بزرگ کار می کند. نه تنها برای زندگی شخصی خودش بلکه برای همه جهان آفرينش و در پيکاری همه جانبه برای پيروزی نهايی فروغ بر تاريکی و زندگی بر مرگ.
با چنين برداشت بنيادی برای نخستين بار در تاريخ مذاهب جهان٬‌ اصولی مطرح می شود که در هيچ آيين ديگری سابقه ندارد و تکرار هم نشده است. اين آزادی تشخيص و آزادی انتخاب تقريبا در سراسر سرودهای مينوی اشو زرتشت در گاتاها منعکس است:
«سخن ها را بشنويد و با انديشه روشن در آن بنگريد و راهی را که بايد در پيش گيريد برای خود برگزينيد. از آن دو مينوی همزادی که در آغاز آفرينش در انديشه و رفتار پديدار شدند٬ يکی نيکی را می نماياند و ديگری بدی را٬ و ميان اين دو٬ دانا راستی را برمی گزيند و نادان دروغ را.» (هات ۳۰ ـ بند دوم و سوم)
«ای مزدا هنگامی که برای ما تن و خرد آفريدی و به تن ما جان دادی و توانايی گفتار و کردار٬ از ما خواستی که راه خويش را آزادانه برگزينيم و به دلخواه خود به راستی يا کژی رويم.» (هات ۳۱ ـ بند ۱۱)
خود زرتشت نيز مدعی شناخت حقيقت از راه وحی نمی شود بلکه آنرا زاده ی انديشه و ادراک خويش می شناسد:
«ای مزدا هنگامی که تو را با نيروی انديشه شناختم٬ دريافتم که تو سرآغاز و سرانجام هستی و آن سرچشمه انديشه نيکی که به آدميان آزادی گزينش داده ای تا راه راستين خويش را برگزينند.» (هات ۳۱ ـ بند ۸ و ۹)
کسی که راه فروغ را در اين انتخاب بر می گزيند از آن پس دوست و ياور اهورامزدا ست و نه بنده ی بی اختيار و سر به فرمان او. اين ويژگی در بند ديگری از همين هات منعکس شده است: «اهورامزدا با خداوندی و سروری خود رسايی و جاودانگی و راستی و شهرياری و پاکمنشی را به کسی ارزانی می دارد که در انديشه و کردار دوست او باشد. ياور ارجمند اهورا کسی است که گفتار و کردارش نشان از راستی و نکويی داشته باشد.» (هات ۳۱ ـ بندهای ۲۱ و ۲۲).
اين انديشه تفکيک بنيادی خير و شر و آزادی آدمی در گزينش يکی از آنها را به خوبی در زندگی بر مبنای مکتب مزديسنا نشان می دهد. بر خلاف اعراب و ديگر اقوام سامی که رابطه ی آنها با خداوند همواره يک نوع احترام آميخته با ترس و نگرانی است٬ عرفای ايرانی رابطه ای را بر اساس عشق و محبت با پروردگار خود پی ريزی کرده اند و با او با چنان صفا و صميميتی سخن گفته اند که گويی با معشوق خود سخن می رانند. (با سيری در گات ها براحتی می توان به عمق اين انديشه در تفکرات پيامبر اهورايی ايران پی برد. بر فروهر پاکش درود می فرستيم).
خدای بزرگ دانا٬ پروردگار هستی بخش٬‌ اهورامزدا را بايد با ديدی عاشقانه و عارفانه نگريست نه با نگاهی تنگ نظرانه ی انديشه هايی که معتقدند خدا تمام کائنات و زمين و خورشيد و مشتی ستاره را در شش هزار سال پيش آفريده بلکه او گرداننده نظامی اشايی سرسام آوری است که ميلياردها کهکشان را با ميلياردها خورشيد آنها از ميلياردها سال پيش در گردش دارد. اين خدا نه آن خدايی است که جايی در آسمان بر تخت خود بر دوش چند مَلِک مقرب نشسته باشد و آن خدايی که آدميان زمين را به شکل شخص خود ساخته و پرداخته باشد و نه آن خدايی است که هر چند يک بار از کار خود پشيمان می شود يا گفته ی خود را پس می گيرد برای آنکه گفته ی بهتری را در جای آن بگذارد!! پروردگار اهورامزدا نه قومی برگزيده دارد و نه سرزمينی را در برابر چند آلت ختنه شده به کسانی بخشيده و نه با زبان های خاص برای کسانی وحی می فرسد و نه گروهی از آفريدگان خويش را مامور کشتار گروهی ديگر می کند و نه خودش شبانه چند هزار نفر از بندگانش (فرزندان مصريان) را سر می برد و نه بابت خطايیکه خودش برای اين بندگان خواسته است آنها را به آتش و مار و عقرب جهانی ديگر روانه می کند. او کوهی به نام کائنات را برای ذره ای به نام زمين ما نيافريده بلکه او جوهر راستی و سرمنشاء حقيقت و نيکی است. او مبداء نور و آغاز و پايان اين نظام هدفمند اشايی است. او برتر و پاک تر از آن است که ما وی را درگير مسائل فرومايه زندگی چند انسان گمراه بکنيم. او اهوراست و حقيقت راستی.
*
پ.س:
انقلاب اسلامی در جنبش روشنفکری ایران واکنشهای گوناگونی بر انگیخته است. سکولاریزم حاکم بر فضای جنیش مشروطیت به رغم ناخالصی و با وصف آغشتگی به دادجوئی های مذهبی که در برخی از رهبران روحانی این جنبش نمایندگی می شد ترجمانی بود از مدرنیتۀ اروپائی و پاره ای از رهبران آن جنبش تا آنجا پیش رفتند که خواهان سرتاپا اروپائی شدن ایرانیان شدند (تقی زاده مثلا). اما مدرنیته در خود اروپا با چالشهائی سهمگین روبرو شد. جنبشهای فاشیسم و نازیسم و استالنینیسم یکسره بر روی آماج بنیادین مدرنیته تیغ نفی کشیدند. این آماج بنیادین البته تا از زبان و قلم امانوئل کانت فورم نهائی خود را بیابد و به این دستور رهائی بخش بدل شود (دلیری اعتماد کردن به اندیشۀ خود را یافتن)، راهی بس دراز و سهمگین طی کرده بود. قربانی ها داده بود: هزاران انسان از قبیل جیوردانو برونو در راهش زنده زنده در آنش دستگاه های انکیزیسیون کباب شده بودند. انسانهای بسیار دیگری همچون اسپینوزا تکفیر شده بودند. خدای سخت و صلب قرون وسطا اجازۀ اندیشیدن نمی داد تنها اطاعت و باور می طلبید. اما دلیری اعتماد کردن به اندیشۀ خود همچون هر دستاورد نیکی دژآمدهائی نیز در پی داشت. سرگردانی انسان مدرن را حافظ خود ما انگار بسیار پیشتر درک کرده بود:«از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود / زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت.» این سرنوشت هر آن کسی ست که جرأت اعتماد کردن به اندیشۀ خویش را بیابد.
در سده دهم ، جنبش آزادگان به اوج قدرت خود رسید . اندیشمندان و دلاورانی که این جنبش را پی ریزی کرده بودند می بایست بخود ببالند چون آنها به آرمان خود یعنی نجات زبان و فرهنگ پارسی رسیده و از عرب شدن یکپارچه ای ایران جلوگیری کرده بودند . نامدارترین عضو جنبش آزادگان فردوسی توسی بود که با شاهکار جهانی خود شاهنامه برای همیشه زبان و فرهنگ و تاریخ ایران را از لجن زار تازیان نجات داد. پس از سده یازدهم با از میان رفتن دلیل وجود جنبش آزادگان ، این جنبش هم کم کم غروب کرد و مشعل فروزان خود را به خرم دینان و سپس هزار فرزانگان سپرد.
پس از 1400 سال نبردی را که جنبش آزادگان پی ریزی کرد هنوز با همان نیروی نخستین ادامه دارد و همانگونه که بزرگ آموزگار، زرتشت گفت تا پیروزی کامل راستی بر دروغ ادامه خواهد داشت .