۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

راهی سوای چشمداشت از آسمان

خشایار رُخسانی


پاسُخی به نوشتار سرکار رامین کامران: کشتی نوح [1]

آقای رامین کامران،
هر نوشتاری دارای پیامی است، و پیام نوشتار شما به اپوزیسیون حکومت اسلامی نیز روشن است: «بجای همبستگی و یک نبرد هماهنگ برای آزادی ایران، تنها کاری که باید بکنید این است که هرازگاهی نگاهی به آسمان بیاندازید و امید خودتان را از آنجا از دست ندهید، تا بازیچه-یِ دست آمریکا نشوید.» این تنها راهکاری است که شما در این نوشتار به اپوزیسیون حکومت اسلامی ارایه داده اید. با اینهمه، من به ارزش این نوشتار و هدفِ آقای دکتر اسماعیل نوری علا از پخش آن در وبگاه «سکولاریسم نو» پی نبردم.
امیدوارم که آقای رامین کامران دستکم بپذیرند که به شَوَند (علت) تُندیِ جو سرکوب در ایران، به کرده (عملا) امکان هرگونه سازماندهی از اپوزیسیون حکومت اسلامی در درون کشور گرفته شُده است. اکنون اپوزیسیون حکومت اسلامی برای ادامه-ی نبرد آزادیخواهانه-ی خود، مگر چاره-ی دیگری دارد بجز بُردن ستادِ فرماندهیش به بیرون از مرز؟ از سویی دیگر آزمون اپوزیسیون حکومت اسلامی از سه دهه ناکامی و سرگردانی در برونمرز نشان داده است، که هیچ سازمان سیاسی نخواهد توانست به تنهایی پرچمدار نبرد برای آزادی ایران شود، مگر اینکه این نبرد دربرگیرنده-ی کوشندگی های هماهنگ و همبسته-ی همه-یِ سازمان هایِ آزادیخواهی باشد که به مردمسالاری، گیتیگرایی (سکولاریسم) و دادیک آدمی (حقوق بشر) پایبند هَستند؛ و راه دستیافتن به این هماهنگی نیز برپایی یک مِهَستان میهنی (کُنگره-ی ملی) است.

1)    نُخست اینکه برای من هنوز روشن نیست که آن «گُنگره-ی ملی» افسانه ای «آمریکایی» که شما در ذهن خودتان ساخته اید و بدون دادن یک بازبُرد (منبع) میداوید (اعا میکُنید) که  10 سال پیشینگی (سابقه) دارد، از کجا ریشه گرفته است، ولی آن «مِهَستان میهنی (کُنگره-ی ملی)» که «شبکه سکولارهای سبز ایران» برای نُخستین بار در اپوزیسیون حکومت اسلامی پیشنهاد آنرا داد، یک دیرینگی بیشتر از 2 سال ندارد [2]. هدف از این پیشنهاد نیز این بود که با آزمون گرفتن از شکست ها و ناکامی هایِ اپوزیسیونِ حکومتِ اسلامی در سه دهه-یِ گذشته در برپایی یک همبستگی سراسری میانِ سازمان ها، اکنون بجای اینکه نمایندگان سازمان ها و نُخبگانِ سیاسی گردهم آیند تا برایِ همبستگی میانِ سازمان ها یک منشور نویی را بنویسند، از همگی شهروندانِ ایرانی در برون و درونمرز (اگر این امکان برای آنها باشد)، درخواست شود که کوشا در برپا شدن یک «مِهَستان میهنی (کنگره-ی ملی)» بکوشند. ناهمسانی این مِهَستان میهنی با آن «جبهه ها و منشورهایی» که تا پیش از این در جذب پُشتیبانی مردم ناکام میماندند، در اینجاست که نُخست در «جبهه های» پیشین آن نُخبگان و سازمان هایِ سیاسی که چنین «جبهه هایی» را برپا میکردند، در میان مردم چهره های ناشناخته یا بدنامی بودند. و دوم اینکه آنها بدون توجه به خواست و دیدگاه هایِ مردم منشور خودشان را گردآوری میکردند، ولی این «مِهَستان میهنی» که پیشنهاد «شبکه سکولارهای سبز ایران»  است، میخواهد مردم را فرابخواند تا در یک گُزیدمانِ آزاد نمایندگان این مِهَستان (گنگره) را برگُزینند، تا سپس تر نمایندگانِ این مِهَستان (کنگره) برنامه های آینده-ی این نهاد سیاسی را با توجه به رای مردم بنویسند و زمینه-ی برپایی یک دولت سایه را فراهم بیاورند. ارزش کار این مِهَستان (کنگره) که «سکولارهای سبز ایران» پیشنهاد داده اند در اینجاست که مردم نمایندگان این مِهَستان (کُنگره) را به نام نمایندگانِ سازمان های سیاسی برنخواهند گُزید، وآنکه هر نماینده به نام خودش و با تکیه به آن برنامه ای برگُزیده خواهد شد که در برنامه-یِ فرارسانی (تبلیغاتی) و مبارزه-یِ گُزیدمانی (انتخاباتی) خودش گُنجانده است. و از آنجا که برای گُزینش هر نماینده، پایبند بودن به مردمسالاری، گیتیگرایی (جدایی راه دینداری از کشورمداری) و گرامیداشت دادیک آدمی (حقوق بشر) یک پیش پیغان (پیشفرض) برای نامزد شدن است، نگرانی از «کودتای سازمان مجاهدین یا هواداران پادشاهی» در این مِهَستان، بی پایه خواهد بود.
2)    همه-ی سازمان هایِ سیاسی از ملی گرایان و هواداران پادشاهی گرفته تا ملی مذهبی ها و چپ ها بخش بزرگی از مردم ایران را نمایندگی میکُنند. اگر شما بُنپایه های (اصول) مردمسالاری را میپذیرید و به رای آزاد مردم ارج میگذارید، و به نبرد برای آزادی ایران باور دارید، باید از همبستگی سازمان های سیاسی در یک مِهَستان میهنی ( کُنگره-ی ملی) پُشتیبانی کُنید، و هیچ نگرانی از هواخواهی بخش بزرگی از مردم ایران از یکی از این گروه های سیاسی نداشته باشید، تا هنگامیکه این گروه های سیاسی خودشان را پایبندِ چرخش آزاد قدرت از راه گُزیدمان آزاد، مردمسالاری، گیتیگرایی (سکولاریسم) و گرامیداشت دادیک آدمی (حقوق بشر) بدانند. اکنون آن ایرانیان میهندوستی که نگران سه دهه اشغال ایران بدست این انیرانیان تازی زاده هَستند چگونه باید خودشان را سازماندهی کُنند و همبسته سازند، تا از «بدنامی و اَنگ آمریکایی بودن» شما در امان بمانند و به دیدِ شما «از آمریکا بازی نخورند»؟ در اینجا تنها نگرانی که میتوان آنرا جدی گرفت، وجود آن سازمان های سیاسی است که هنوز به درآمیختن راه دینداری در کشورمداری و برپایی یک «جمهوری دمکراتیک اسلامی» باور دارند، آزمون تلخی که برای پیشگیری از آن، سه دهه فرمانروایی ترس و ترور خُمینست ها در ایران باید بسنده کُند. از اینرو، اگر در آینده پیش پیغان (پیشفرض) برای هرگونه کوشندگی سیاسی در ایران، پایبندی به سه بُنپایه-ی (اصل)، مردمسالاری، گیتیگرایی (سکولاریسم) و گرامیداشت دادیک آدمی (حقوق بشر) باشد، راه باززایش هرگونه خودکامگی از پیش بسته خواهد شُد.
3)    اکنون به دید شما آیا بهتر است که از راه برپایی مِهَستان میهنی (کنگره-ی ملی) برای دادن خویشکاری و خورتاکی (وظیفه و مسئولیت) به ایرانیان برونمرزی و درونمرزی، آنها را با بُنپایه های (اصول) مردمسالاری آشناساخت و سازماندهی کرد تا ایرانیان کوشا در راه آزادی کشورشان گام بردارند، یا اینکه ایرانیان باید از اندرز «درخشان» شما پیروزی کُنند و برای آزادی کشورشان و همزمان «بازی نخوردن از آمریکا دستشان را به سوی آسمان دراز کُنند؟»

خشایار رُخسانی

یاداشت

[1]

[2]




۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

The Sceular Aspects of Opposition in Iran



By Jahanshan Rashidian

The lack of a strong, united, democratic, and secular movement in Iran has left the arena empty for the Islamic regime and its factions, namely an Islamic “Green” alternative. The Islamic regime plunders our national wealth, sheds blood of our people, rapes male and female dissidents while growing conflict within the factions, as it happens for any totalitarian regime at its end.

After the 2009 ragged elections, millions of chests were ready in the streets of Iran to challenge the forces of this regime. Although bullets of panic-stricken Islamic mercenaries would suffocate any voice of protest, people were brave enough to resolutely claim their freedom despite risk of torture, rape, forced confessions and finally execution as “Mohareb” (heretic).

Unfortunately, the worst-ever condition of our people have not stimulated enough responsible reactions among democratic and secular activists on how to form a united movement to free the country from the plague of the Islamic regime. Sadly, yet the people of Iran must wait; such a liberation movement has long been deemed illusory.

It is however time that such a movement be formed without further delay. We should learn from the historical experiences from our own past and from all peoples’ struggles of the world, those who have freed their countries from tyrannies and colonial powers. We should realistically use any tactical method in our favour to hasten the fall of the Mullahs’ regime because each day of its parasitic life costs our country more lives and more lootings so that its existence is far worse than imagined.

People trust a democratic and secular movement if it aims to form a democratic and secular state in Iran, in which all authorities can be directly elected or dismissed. Leaders of such a movement must be secular and democratic; their political background must be clean with no ties or sympathy for any religious or dictatorial form of state. People want to be sure that the leftovers of despotic and corrupt regimes will have no place in the leadership. People grow the idea that all authorities of free Iran must take oath to respect Human Rights, separation of religion from sate and unconditional democracy; the leadership must prove its competence and independence from foreign countries and ideologies.

Our national interests should never be bargained by whims of any foreign power, religion, and ideology. Our society is not a lab of such an experiment. National leaders should be the fruit of Iranian people’s struggles for freedom from any kind of regime which based on historical experiences ends up with dictatorial or despotic leadership. Thanks to our knowledge-hungry society, now it is ripe enough not to bow to any ideology, religion of submission, and domination of an elite class.

A democratic and secular movement now is needed to be representative as people take to protests against the Islamic regime. Although this will spontaneously surface in the process of revolution, an immediate formation of it will hasten and plan the revolution itself. Such a movement should immediately present its programme which must be an attractive alternative to encourage people in their fair struggles against the Islamic tyranny. The programme must contain effective solutions to free Iran from the long yoke of both backwardness and dictatorship because these go together. The Shiite sect of Islam is historically a precondition of despotism.

The programme should expressly explain how it creates the stage for unconditional democracy, social justice, gender equality, question of Islamic hijab, development of national economy, rehabilitation of an Iranian identity, reviving of art and culture, negation of Islam as state religion, elimination of all religious institutions, removal of all religious influence from education, judiciary, calendar, language and many aspects of social life in an effective, democratic, and progressive process.

The new government after the fall of Mullahs is expected to bring all criminals of the regime, since its inception, and all their collaborators before an international court for crime against humanity. This is vital for the sake of justice and rehabilitation of regime’s victims. As such, the process should emphasise on the following tasks:

No Iranian woman is half that of a man, no Iranian can be punished for his political or religious belief. Iran will never possess dungeons, torture, and political prison. From now on, no Islamic instance or personality will be ever permitted to commit stoning, amputation of limb, lashing, forcing hijab, genital circumcision, gender segregation… or any female humiliation.

By condemning the judiciary of a medieval belief system, which 1400 years ago has been imposed on our country in a very violent and long process, it is time that our generation transcends our lesson to the next generations and those Iranians who need practical proofs to quit the imposed teaching of this imposed cult. A secular and democratic programme must describe its clear position towards Islam while avoiding any Islamophobia and unethical behavior.

As we know, the key powers are traditionally interested in economic gains. The EU, unless for its atomic conflict with the regime, would ignore the fact that their barrels of Iranian oil cause the survival of Mullahs and consequently cost many lives extinguished by the criminal Mullahs. We must demand an adequate policy from the EU to handle with the crimes of the Islamic regime, not to alleviate their crimes limiting them to atomic dossier. While demanding the West to sanction the Islamic regime by any means, we must focus on the plague of the political Islam so that do not let a faction of the regime represent itself as the “opposition”.  The only real opposition is the one which will be a secular alternative with clean leadership.

The US, despite rhetoric of regime change under Bush administration and appeased policy of Obama administration, may ultimately feel satisfied with some phony reforms by and within the regime. An Iranian democratic movement should not rely on agenda of any key foreign power; instead, it must try to influence their policies toward a total rebuff of the Islamic regime under any form and colour.

In the ongoing critical conditions, and under pressure of a chain of crises, the ruling Iranian regime can be further divided into many cliques and factions. The ruling apparatus may even seek for handles with inner or outer interlocutors, the one is called today “Green movement” it might have another name or colour later. A secular and democratic opposition should be vigilant against accepting any leftovers of the Islamic regime. The ultimate demand is “no” to any model of the Islamic regime.
Freedom-loving Iranians must also recognise the fact that the Islamic regime with nuclear weapons will have greater bargaining power to intensify its dictatorship; therefore, an opposition movement should take part in any international campaign against the regime’s nuclear ambition.

The ‘atomic conflict’ can be used to isolate the regime internationally, but is not all. While condemning regime’s dangerous nuclear programme, we should also put the priority on the question of defending the basic rights of people, what cannot be guaranteed under this regime or one of its factions, led by phony “reformists”, namely Moussavi and Karrubi. What the opposition needs to present is to focus on the common denominator, to kick the occupying Islamic regime out of Iran, and to put a democratic and secular regime in its place.

The regime is using the ‘nuclear conflict’ as a "national" right to rally popular support, but it masks the regime’s ambition to linger its “God’s command” which is the exportation of Islamic revolution in the region and even around the world. No stone must be left unturned; the Islamic regime must give up its nuclear programme, even if it is expressly a signatory to the Non-Proliferation Treaty because nuclear in the hands of an Islamic regime jeopardises the lives of innocent people.
The Islamic regime of Iran must be internationally isolated; all diplomatic, cultural, and sport contacts with it must be suspended. All foreign accounts of the regime officials, not the second ranking officials but its leadership, must be frozen.

Because of crimes and lootings of Iranian people, the Islamic regime, along with its factions, all collaborators, and lobbyists abroad has achieved a point-of-no-return. This is the reasons, the regime’s front does not hesitate committing any unethical act to remain in power. Nevertheless, survival of the regime is partly relying on the discord among opposition in the Iranian Diaspora. A secular and democratic opposition must expose the Islamic regime’s front abroad while improving its own common goals.

In short, here is my suggestion for a common platform of secular and democratic forces with aims to fulfill the following four major aspirations of most Iranian people:
1.    Organising and leading Iranian people’s struggles to sweep away the Mullah regime and all its Islamic relics, institutions, and suppressive organs.
2.    Forming a temporary government to organise a constitutional assembly for a new constitution. The new constitution is only legal when it is approved by the majority of people in a referendum supervised by international observers.
3.    Preparing conditions as quickly as possible for a democratically elected parliament and government based on the right that people can elect and dismiss all key authorities.
4.    Transferring power to the hands of the elected government without monopolising or influencing in the military, security forces and political apparatus.

تازه ترین گزارش های علیرضا نوری زاده از بیت رهبری



گفتگوی رسانه ای با علیرضا نوری زاده درباره-ی تازه ترین رویدادهای بسیار مهم در بیت رهبری

!مجری: آقای نوری زاده به برنامه ما خوش آمدید! خبر داغ تازه چی دارید؟

نوری زاده: دیشب در بیت خامنه ای مجتبی و خجسته خانم با سید علی پایین خیابانی جلسه سری داشتند! خجسته خانم اصرار میکرد که تا خامنه ای سر حاله جانشینی مجتبی را اعلام کنه اما خامنه ای می گفت هنوز زوده بزار اول رفسنجانی را کله پا کنیم

!مجری: به جز این سه نفر کس دیگری هم اونجا بود ؟

!نوری زاده: نه! فقط همین سه نفر بودند آخه جلسشون خیلی سری بود
  
!مجری : پس شما این خبر را از کی گرفتید ؟

نوری زاده: خب دیگه منبع خبر را که نمی تونم لو بدم ! اما خبرها  میرسه! با این نشونه که خامنه ای شربت شافنتوسش را با دو تا قند خورد! حالا هر که ندونه اون سه تا الان دیگه می دونند که من دارم راست میگم

مجری: راستی شما گفتید هنگامی که سعید مرتضوی زنده یاد زهرا کاظمی را کشت رفت خونه هر چی در زد زنش در را باز نکرد! شما از کجا می دونید ؟! اصلا مگه سعید مرتضوی کلید نداره ؟

نوری زاده: یکی از محافظانش با من دوست صمیمی است که هر روز به من زنگ می زنه! همون هم کلیدش را کش رفت! اون کلید را هم برای من پست کرد لندن

مجری : الان ۸ سال از این جنایت می گذرد! بالاخره  زن سعید مرتضوی در را روش باز کرد یا نه ؟ تو این ۸ سال مرتضوی  شبها تو خیابون رو کارتون می خوابه یا با زنش آشتی کرده یا سر این قضیه جدا شدند؟

نوری زاده: ببخشید عزیز این را دیگه نمی تونم بگم چون معذوریت اخلاقی داره ! اونی که برام خبرها را میاره ازم قول گرفته که نگم ! من هم نمی تونم زیر قولم بزنم!

!مجری : دیدگاه شما درباره دوره آقای خاتمی چیه ؟

نوری زاده : بنده خدا وقتی آمد نیویورک من به عنوان خبرنگار اونجا بودم باهام دست داد رو بوسی کرد و گفت من پدرت را هم میشناسم ! خیلی آدم خوبی بود ! هر وقت یادم میوفته واقعن خوشحال میشم !

مجری:  شما پس از اینکه قضیه سردار مدحی رو شد و معلوم شد مامور رژیم بوده دست هاتون را به هم زدید  و گفتید !سرگرمی خوبی بود! سرگرمی خوبی برای کی ؟! شما یا مردم ؟

!نوری زاده : کلا هم من یک مدت سرگرم شدم هم مردم ! تنوعی بود

!مجری : الان بیشترین کار مبارزاتی شما چی هست ؟
  
نوری زاده : هر کسی از عوامل رژیم جمهوری اسلامی که به خارج فرار می کنه من آب توبه می ریزم رو سرش تا به راحتی  بتونه جذب اوپوزوسیون بشه !

!مجری: یک پرسش خصوصی: پنجره خانه شما به کدام طرف باز می شه ؟

!نوری زاده : رو به خانه پدری

برگرفته از وبگاه: روشنگرنسل سوختهhttp://roshangarnasl.blogspot.com/2012/01/blog-post_24.html

۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

اوباما هنوز با آنها



 دکتر اسماعیل نوری علا

چکیده
سُخنرانی سه شنبه-ی گذشته-ی باراک اوباما فرنشین دولت آمریکا در پیشگاه نمایندگان این کشور، نشان داد که برای آمریکا نگهداری از سود و سرمایه هایش در سراسر جهان مهمتر از دادیک آدمی (حقوق بشر) در ایران است. این پیام باید آن بخش از ایرانیان را از خواب بیدار کرده باشد که برای رهایی کشورشان از سه دهه اشغال و بیداد، به آمریکا دلبسته اند. ایرانیان باید به جای امید بخشیدن به کُمک آمریکا، از این نهش (وضع) بی کُنشی و بادپروایی (بیتفاوتی) بیرون بیایند و پیش از این نقش مهره های شترنگ (شطرنج) را در بازی سیاست میانِ باراک اوباما و علی خامنه ای بازی نکُنند. ایرانیان نباید فراموش کُنند که در این شترنگ سیاسی هزینه-ی هر آفند را پیوسته مهره ها پرداخت میکُنند چه آروایش های (تحریم های) اقتصادی از سوی باراک اوباما باشد و یا فشار و سرکوب از سوی علی خامنه ای. ولی ایرانیان آزاده میتوانند با یک اراده-ی استوار این بازی را برهم بزنند و سرنوشتِ کشورشان را در دست بگیرند که تنها از راه همبستگی و پایان دادن به دُشمنی های شان شایش پذیر (امکان پذیر) است.

سرآغاز
 گزارش «وضعيت اتحاديه»، نام سخنرانی رئيس جمهورهای امريکا است که سالی يک بار در ساختمان کنگرهء امريکا و با حضور همهء چهره های سياسی اين کشور انجام می شود و رئيس قوهء مجريه امريکا گزارشی از اوضاع گذشته و حال کشور و برنامه هائی که برای آيندهء آن دارد را به نمايندگان مردم، و از طريق رسانه ها، به ملت امريکا ارائه می کند. اين گزارش اما، در سومين سال دور اول رياست جمهوری هر فرد، حال و هوائی متفاوت از سال های گذشته اش پيدا می کند؛ چرا که اين آخرين گزارش رئيس جمهور در دور اول رياست اش محسوب شده و سال ديگر ممکن است رئيس جمهور جديدی به کاخ سفيد راه يافته و رئيس فعلی فرصت آن را نيافته باشد که دور دوم رياست خود را آغاز کند. بنا براين، سومين گزارش هميشه يک نطق انتخاباتی نيز محسوب می شود که در آن رئيس جمهور نشسته در قدرت می کوشد رأی دهندگان امريکائی را قانع کند تا او را برای بار دوم به کاخ سفيد بفرستند. به همين دليل اين گزارش سرشار است از برجسته کردن دست آوردها و خدمات انجام شده در سه سال گذشته و وعده های شيرين برای پنج سال ديگر. رئيس جمهور در گزارش اول و دوم (دور اول رياست) و چهارم تا هفتم (دور دوم رياست اش) نيازی به ادای اينگونه سخنرانی ها ندارد و می تواند آزادانه تر از همه چيز و همه جا سخن بگويد. در عين حال، اين ويژگی ِ سومين سخنرانی، به مفسران کمک می کند تا دريابند که رئيس جمهور کدام نکات را در افکار عمومی رأی دهندگان با اهميت می داند و می کوشد تا با مطرح ساختن و پاسخگوئی مناسب به آنها، زمينه را برای انتحاب مجدد خويش هموار سازد.
سه شنبهء اين هفته نوبت سومين گزارش «وضعيت اتحاديه»ی آقای باراک حسين اوباما بود و او نيز هيچ لحظه ای از سخنرانی خود را وقف نکته ای جز اينکه ثابت کند که «من شايستهء انتخاب مجددم» نکرد. نود و پنج در صد از اين گزارش به اوضاع اقتصادی امريکا اختصاص داشت و آقای اوباما همهء هنر سخنوری خود را بکار برد تا رأی دهندگان را قانع کند که سياست های اقتصادی او در سه سال گذشته درست و مؤثر بوده و کشور تازه دارد خود را از منجلاب اقتصادی ِساخته شده به دست کابينهء قبلی بيرون می کشد و حق آن است که ملت امريکا، با انتخاب مجدد او، اجازه ندهند که همه چيز به دوران قبلی، که تحت سيطرهء «جمهوریخواهان» بود، برگردد و حاصل کوشش های سه سال بر باد رود.
به همين دليل، در اين سخنرانی، «سياست خارجی» کمترين جا را اشغال کرده بود و آنچه او در اين زمينه گفت، بخصوص تا آنجا که به کشور ما مربوط می شد، سخنانی تکراری بشمار می رفت که فقط برای «خالی نبودن عريضه» ادا می شدند. من اين اشارات مربوط به کشور خودمان را در چند مورد قابل بررسی می دانم:
الف: ايران منزوی ترين کشور جهان است
ب: امريکا و متحدانش بيشترين فشارها را بر ايران وارد می سازند
پ: هدف اين فشارها وادار کردن حکومت اسلامی به تغيير مواضع نامطلوب خويش است
ت: محتوای اين «مواضع نامطلوب» کلاً به مسئله اتمی شدن رژيم ايران بر می گردد
ث: اگر رژيم از اين کار دست بکشد می تواند به جمع خانوادهء ملل برگشته و از انزوا خارج شود
ج: در اين مورد آقای اوباما «همهء گزينه» ها را روی ميز خود نگاه داشته است
چ: و امريکا با تمام قوا از موجوديت اسرائيل حفاظت خواهد کرد.
چنانکه می بينيد، در گزارش «وضعيت اتحاديه»ی امسال آقای اوباما ديگر اشاره ای به وضعيت حقوق بشر در ايران، سرکوب مخالفان، و محروم کردن شهروندان ايرانی از حقوق روزمرهء خود وجود نداشت و کل مسئلهء امريکا با رژيم به ماجرای اتمی تقليل يافته بود. اين دو نکته را که کنار هم بگذاريم روشن می شود که آقای اوباما معتقد است که اولويت «منافع ملی» و خواست های امريکا از حکومت اسلامی فقط با مسئلهء اتمی ارتباط دارد و اگر هم می گويد که «همهء گزينه ها روی ميز است» اشارهء سخن اش به همهء گزينه هائی است که می توانند رژيم را از رسيدن به سلاح اتمی بازدارند و، لذا، اگر رژيم از اين ماجراجوئی دست بردارد قادر خواهد بود که «به جمع خانوادهء ملل» برگردد.
البته آقای اوباما چند شعار توخالی هم سر داد که از يکسو  در تنافر کامل با آنچه در مورد ايران می گفت قرار داشتند و، از سوی ديگر، مدعی آن بودند که امريکا شديداً در فکر گسترش «ارزش» هائی است که اين کشور را به موقعيت کنونی اش رسانده اند؛ شعارهائی که بخشی از گزارش «وضعيت اتحاديه» را به انشاء های کودکان شبيه می ساخت.
اما پيش از اينکه به ابعاد ديگر همين اشارات ساده بپردازم، بهتر است اين نکته مطرح کنم که اگر تنها «حل مسئلهء اتمی» در مد نظر آقای اوباما و کابينه اش باشد می توان دريافت که او حاضر است تا، در صورت کنار گذاشتن پروژهء اتمی شدن، با همين رژيم کنار بيايد. از سوی ديگر، اگر رژيم اين پروژه را نه برای دستيابی به سلاح هسته ای در راستای بکار بردن آن، بلکه برای داشتن مهره ای به هنگام معامله با امريکا مطرح کرده باشد، از طريق اين پيام در می يابد که تاکتيک اش کار کرده است و اکنون می تواند با کنار گذاشتن مليح اين پروژه استمرار خود را بيمه کند. بدينسان، آقای اوباما، بار ديگر، امتياز مهمی را به حکومت اسلامی باخته است.
در عين حال روشن است که «نگه داشتن همهء گزينه ها بر روی ميز» به معنی سرگردانی و بی تصميمی آقای اوباما و کابينه اش نيز هست و اگرچه برای خيلی ها که نگران دخالت امريکا در پايان دادن به عمر رژيم اسلامی اند خبر از آن دارد که، متأسفانه، «گزينهء حملهء نظامی» هنوز کنار گذاشته نشده است، اما برای آنان که دل به همين دخالت بسته اند نيز جائی بزرگ را برای اميدواری باز می گذارد تا «احمد چلبی» های ايرانی دل خوش از اين باشند که اگر دری به تخته بخورد و حکومت اسلامی ديوانگی کند و تن به سازش ندهد بالاخره روزی گزينهء نظامی اولويت يافته و جاده صاف کن رسيدن آنان به قدرت خواهد شد.
پس، می توان صحنهء شطرنجی را مجسم کرد که در يک سويش آقای اوباما نشسته است و در سوی ديگرش آقای خامنه ای. اما مهره های اين شطرنج را چه تشکيل می دهند؟ پاسخ من آن است که در اين ميانه اين مردم ايرانند که حکم مهرهء شطرنج را يافته و، در هر حرکت طرفين، تعدادی از خود و توانائی های خويش را از دست می دهند. آقای اوباما تحريم می کند، دودش به چشم مردم می رود؛ آقای خامنه ای تهديد می کند، فرزندان ايران زير دست و پا له می شوند. و اين شطرنج می تواند تا از دست رفتن آخرين مهره ها نيز ادامه پيدا کند. نطق آقای اوباما تنها حرکتی کوچک و تکراری در اين بازی محسوب می شود و بيشتر خبر از بن بست دارد تا راه حل.
اما آن عاملی که در اين ميانه مفقود است به غيبت ارادهء همين مهره های شطرنج مربوط می شود که اگرچه بعنوان مهره بکار گرفته می شوند اما، در واقعيت، آدم های پير و جوان و با پوست و گوشت و استخوانی هستند که در اين بازی مخوف هر روز لاغرتر، کم بنيه تر و بی چاره تر می شوند. اگر مهره های شطرنج نمی توانند عليه بازيکنان کاری کنند و سربازها و اسب ها و فيل هاشان صرفاً به ارادهء آنان کشته و از ميدان خارج می شوند، در «شطرنج سياسی» مهره ها نيز می توانند ـ اگر بشود يا بخواهند ـ تن به بازی گرفتن ندهند و از تحليل رفتن قوای خود جلوگيری کنند. پس اگر آقای اوباما به آنها بصورت مهره هائی قابل مصرف می نگرد، و اگر آقای خامنه ای از به کشته دادن و نابودی آنها ابائی ندارد، اين «مهره ـ آدم ها» می توانند خود نيز نقشی جديد را در بازی بر عهده گرفته و حواس دو بازيگر را بهم ريخته و زمام کار را خود به دست گيرند.
اما، می دانيم که اگرچه دو سال پيش مردم ايران بصورت آدميانی مدرن و رزمنده و خواستار حقوق بشر و دموکراسی در صحنهء شطرنج عمل کرده و خواب شطرنج بازان را آشفته ساختند، اکنون بنظر می رسد که رفته رفته به مردمی مستأصل، تن داده به «سر نوشت های از پيش تعيين شده» و آدميانی منفعل تبديل گشته اند.
حال اگر تصويری که رسم می کنم شباهتی واقعی به اوضاع کشورمان داشته باشد، آنگاه لازم است تا از خير گزارش «وضعيت اتحاديه» ی آقای اوباما گذشته و، با کنار نهادن نقش بيگانه در تعيين سرنوشت کشورمان، به مردمی بيانديشيم که دو سال پيش دولتی خوش درخشنده اما مستعجل داشتند. در اين انديشيدن، وظيفهء ما تحليل دلايل انفعال مردم ايران و، بر اساس آن تحليل، يافتن راه حل هائی برای خروج از بن بست کنونی است. بخصوص که «انفعال» هيچ گاه به معنای پايان گرفتن هيچ ماجرائی نيست و تنها ظهور و بروز خشم ها و انرژی های انباشته شده را به تأخير می اندازد. کشور ما هم اکنون بصورت ساختمانی در آمده است که آن را غرق بنزين کرده باشند و، در نتيجه، زدن جرقهء کبريتی می تواند آن را در احتراقی بزرگ بسوزاند. فراموش نکنيم که تمام آنچه امروز «بهار عربی» خوانده می شود با جرقهء کبريت آن جوان تونسی آغاز شد؛ همانگونه که آن نامهء کذائی در مورد خمينی در سال 56 نيز آغاز روندهائی سلسله وار را کليد زد که يک سال بعد به فروپاشی رژيم سلطنتی ايران انجاميد.
اما پرسش آن است که چرا رهائی از وضعيتی منفعلانه بايد با احتراق و آتش سوزی همراه باشد؟ چگونه می توان با پرداخت کمترين هزينه ها و ضايعات از بن بست کنونی خارج شد؟ چگونه می توان به آقای خامنه ای گفت که دست يابی واقعی يا قلابی و مجازی شما به اسلحهء اتمی نيز نمی تواند بيمه گر عمر شما و مداوم کنندهء اقتدارتان باشد؟ چگونه می توان به آقای اوباما حالی کرد که نمی توان به اين آسانی بر سر زندگی و حيثيت يک ملت دست به اعمالی غیر مسئولانه و ماجراجويانه زد؟
پاسخ من به همهء اين پرسش ها دو گانه است. نخست اينکه تنها لازم است بخشی از اين جمعيت منفعل از حالت انفعالی خارج شده و فعالانه در راستای شرکت در سرنوشت کشور دست بکار شود. اين خروج از انفعال می تواند همان جرقهء کبريت باشد. اما اين نکته نيز آشکار و بديهی است که يک چنان «بخش» توانائی نمی تواند در زير سايهء سرکوب وحشيانهء حکومت کنونی کاری انجام دهد. هم اکنون همهء رهبران بالقوه ای که می توانند بديلی را در برابر حکومت اسلامی بنشانند در زندان های بيرونی و خانگی اسيرند و در يک قدمی تشديد شکنجه های هولناک قرار دارند و، در عين حال، ده ها بار، به زبان های مختلف، برای «مردم اين سوی ديوار» پيغام فرستاده اند که: «ما همه کرديم کار خويش را / تو هم ای خواجه بجنبان ريش را!»
پاسخ دوم من به ادامهء روحيهء «دائی جان ناپلئونی» در ما اشاره دارد. اگر ما خود را مسئوول امور کشور خود می دانستيم؛ اگر اعتقاد داشتيم که هم اکنون وظيفه ای تاريخی بر گردهء ما نهاده شده، و اگر يقين داشتيم که دخالت سازمان يافتهء ما می تواند در تعيين وضعيت آيندهء کشورمان مؤثر باشد، هرگز با اين همه اميد پای صحبت آقای اوباما نمی نشستيم و انتظار آن را نمی کشيديم که شايد او دهان باز کند و راه حل خروج از بن بست را به مردم کشورمان هديه دهد. همانگونه که اگر متحد و منسجم بوديم آقای اوباما نمی توانست به اين راحتی از کنار همهء مشکلات ايران بگذرد و آنها را به مسئلهء اتمی تقليل دهد.
باری، از نظر من، تفسير ايران مدار ِ گزارش «وضعيت اتحاديه» ی آقای اوباما نمی تواند ـ و نبايد ـ حاصل ديگری داشته باشد جز اينکه بفهميم و بدانيم که ايرانيان خارج کشور تنها عواملی هستند که می توانند کل ساختار معادلهء کنونی را تغيير داده و با شرکت در اتحادهای وسيع خود همان نيروی منسجمی را فراهم آورند که در حال حاضر در محاسبات متقابل «اوباما ـ خامنه ای» عنصر مفقوده محسوب می شود.

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

اوباما هنوز با اونا



 دکتر اسماعیل نوری علا

چکیده
سُخنرانی سه شنبه-ی گذشته-ی باراک اوباما فرنشین دولت آمریکا در پیشگاه نمایندگان این کشور، نشان داد که برای آمریکا نگهداری از سود و سرمایه هایش در سراسر جهان مهمتر از دادیک آدمی (حقوق بشر) در ایران است. این پیام باید آن بخش از ایرانیان را از خواب بیدار کرده باشد که برای رهایی کشورشان از سه دهه اشغال و بیداد، به آمریکا دلبسته اند. ایرانیان باید به جای امید بخشیدن به کُمک آمریکا، از این نهش (وضع) بی کُنشی و بادپروایی (بیتفاوتی) بیرون بیایند و پیش از این نقش مهره های شترنگ (شطرنج) را در بازی سیاست میانِ باراک اوباما و علی خامنه ای بازی نکُنند. ایرانیان نباید فراموش کُنند که در این شترنگ سیاسی هزینه-ی هر آفند را پیوسته مهره ها پرداخت میکُنند چه آروایش های (تحریم های) اقتصادی از سوی باراک اوباما باشد و یا فشار و سرکوب از سوی علی خامنه ای. ولی ایرانیان آزاده میتوانند با یک اراده-ی استوار این بازی را برهم بزنند و سرنوشتِ کشورشان را در دست بگیرند که تنها از راه همبستگی و پایان دادن به دُشمنی های شان شایش پذیر (امکان پذیر) است.

سرآغاز
گزارش «وضعيت اتحاديه»، نام سخنرانی رئيس جمهورهای امريکا است که سالی يک بار در ساختمان کنگرهء امريکا و با حضور همهء چهره های سياسی اين کشور انجام می شود و رئيس قوهء مجريه امريکا گزارشی از اوضاع گذشته و حال کشور و برنامه هائی که برای آيندهء آن دارد را به نمايندگان مردم، و از طريق رسانه ها، به ملت امريکا ارائه می کند. اين گزارش اما، در سومين سال دور اول رياست جمهوری هر فرد، حال و هوائی متفاوت از سال های گذشته اش پيدا می کند؛ چرا که اين آخرين گزارش رئيس جمهور در دور اول رياست اش محسوب شده و سال ديگر ممکن است رئيس جمهور جديدی به کاخ سفيد راه يافته و رئيس فعلی فرصت آن را نيافته باشد که دور دوم رياست خود را آغاز کند. بنا براين، سومين گزارش هميشه يک نطق انتخاباتی نيز محسوب می شود که در آن رئيس جمهور نشسته در قدرت می کوشد رأی دهندگان امريکائی را قانع کند تا او را برای بار دوم به کاخ سفيد بفرستند. به همين دليل اين گزارش سرشار است از برجسته کردن دست آوردها و خدمات انجام شده در سه سال گذشته و وعده های شيرين برای پنج سال ديگر. رئيس جمهور در گزارش اول و دوم (دور اول رياست) و چهارم تا هفتم (دور دوم رياست اش) نيازی به ادای اينگونه سخنرانی ها ندارد و می تواند آزادانه تر از همه چيز و همه جا سخن بگويد. در عين حال، اين ويژگی ِ سومين سخنرانی، به مفسران کمک می کند تا دريابند که رئيس جمهور کدام نکات را در افکار عمومی رأی دهندگان با اهميت می داند و می کوشد تا با مطرح ساختن و پاسخگوئی مناسب به آنها، زمينه را برای انتحاب مجدد خويش هموار سازد.
سه شنبهء اين هفته نوبت سومين گزارش «وضعيت اتحاديه»ی آقای باراک حسين اوباما بود و او نيز هيچ لحظه ای از سخنرانی خود را وقف نکته ای جز اينکه ثابت کند که «من شايستهء انتخاب مجددم» نکرد. نود و پنج در صد از اين گزارش به اوضاع اقتصادی امريکا اختصاص داشت و آقای اوباما همهء هنر سخنوری خود را بکار برد تا رأی دهندگان را قانع کند که سياست های اقتصادی او در سه سال گذشته درست و مؤثر بوده و کشور تازه دارد خود را از منجلاب اقتصادی ِساخته شده به دست کابينهء قبلی بيرون می کشد و حق آن است که ملت امريکا، با انتخاب مجدد او، اجازه ندهند که همه چيز به دوران قبلی، که تحت سيطرهء «جمهوریخواهان» بود، برگردد و حاصل کوشش های سه سال بر باد رود.
به همين دليل، در اين سخنرانی، «سياست خارجی» کمترين جا را اشغال کرده بود و آنچه او در اين زمينه گفت، بخصوص تا آنجا که به کشور ما مربوط می شد، سخنانی تکراری بشمار می رفت که فقط برای «خالی نبودن عريضه» ادا می شدند. من اين اشارات مربوط به کشور خودمان را در چند مورد قابل بررسی می دانم:
الف: ايران منزوی ترين کشور جهان است
ب: امريکا و متحدانش بيشترين فشارها را بر ايران وارد می سازند
پ: هدف اين فشارها وادار کردن حکومت اسلامی به تغيير مواضع نامطلوب خويش است
ت: محتوای اين «مواضع نامطلوب» کلاً به مسئله اتمی شدن رژيم ايران بر می گردد
ث: اگر رژيم از اين کار دست بکشد می تواند به جمع خانوادهء ملل برگشته و از انزوا خارج شود
ج: در اين مورد آقای اوباما «همهء گزينه» ها را روی ميز خود نگاه داشته است
چ: و امريکا با تمام قوا از موجوديت اسرائيل حفاظت خواهد کرد.
چنانکه می بينيد، در گزارش «وضعيت اتحاديه»ی امسال آقای اوباما ديگر اشاره ای به وضعيت حقوق بشر در ايران، سرکوب مخالفان، و محروم کردن شهروندان ايرانی از حقوق روزمرهء خود وجود نداشت و کل مسئلهء امريکا با رژيم به ماجرای اتمی تقليل يافته بود. اين دو نکته را که کنار هم بگذاريم روشن می شود که آقای اوباما معتقد است که اولويت «منافع ملی» و خواست های امريکا از حکومت اسلامی فقط با مسئلهء اتمی ارتباط دارد و اگر هم می گويد که «همهء گزينه ها روی ميز است» اشارهء سخن اش به همهء گزينه هائی است که می توانند رژيم را از رسيدن به سلاح اتمی بازدارند و، لذا، اگر رژيم از اين ماجراجوئی دست بردارد قادر خواهد بود که «به جمع خانوادهء ملل» برگردد.
البته آقای اوباما چند شعار توخالی هم سر داد که از يکسو  در تنافر کامل با آنچه در مورد ايران می گفت قرار داشتند و، از سوی ديگر، مدعی آن بودند که امريکا شديداً در فکر گسترش «ارزش» هائی است که اين کشور را به موقعيت کنونی اش رسانده اند؛ شعارهائی که بخشی از گزارش «وضعيت اتحاديه» را به انشاء های کودکان شبيه می ساخت.
اما پيش از اينکه به ابعاد ديگر همين اشارات ساده بپردازم، بهتر است اين نکته مطرح کنم که اگر تنها «حل مسئلهء اتمی» در مد نظر آقای اوباما و کابينه اش باشد می توان دريافت که او حاضر است تا، در صورت کنار گذاشتن پروژهء اتمی شدن، با همين رژيم کنار بيايد. از سوی ديگر، اگر رژيم اين پروژه را نه برای دستيابی به سلاح هسته ای در راستای بکار بردن آن، بلکه برای داشتن مهره ای به هنگام معامله با امريکا مطرح کرده باشد، از طريق اين پيام در می يابد که تاکتيک اش کار کرده است و اکنون می تواند با کنار گذاشتن مليح اين پروژه استمرار خود را بيمه کند. بدينسان، آقای اوباما، بار ديگر، امتياز مهمی را به حکومت اسلامی باخته است.
در عين حال روشن است که «نگه داشتن همهء گزينه ها بر روی ميز» به معنی سرگردانی و بی تصميمی آقای اوباما و کابينه اش نيز هست و اگرچه برای خيلی ها که نگران دخالت امريکا در پايان دادن به عمر رژيم اسلامی اند خبر از آن دارد که، متأسفانه، «گزينهء حملهء نظامی» هنوز کنار گذاشته نشده است، اما برای آنان که دل به همين دخالت بسته اند نيز جائی بزرگ را برای اميدواری باز می گذارد تا «احمد چلبی» های ايرانی دل خوش از اين باشند که اگر دری به تخته بخورد و حکومت اسلامی ديوانگی کند و تن به سازش ندهد بالاخره روزی گزينهء نظامی اولويت يافته و جاده صاف کن رسيدن آنان به قدرت خواهد شد.
پس، می توان صحنهء شطرنجی را مجسم کرد که در يک سويش آقای اوباما نشسته است و در سوی ديگرش آقای خامنه ای. اما مهره های اين شطرنج را چه تشکيل می دهند؟ پاسخ من آن است که در اين ميانه اين مردم ايرانند که حکم مهرهء شطرنج را يافته و، در هر حرکت طرفين، تعدادی از خود و توانائی های خويش را از دست می دهند. آقای اوباما تحريم می کند، دودش به چشم مردم می رود؛ آقای خامنه ای تهديد می کند، فرزندان ايران زير دست و پا له می شوند. و اين شطرنج می تواند تا از دست رفتن آخرين مهره ها نيز ادامه پيدا کند. نطق آقای اوباما تنها حرکتی کوچک و تکراری در اين بازی محسوب می شود و بيشتر خبر از بن بست دارد تا راه حل.
اما آن عاملی که در اين ميانه مفقود است به غيبت ارادهء همين مهره های شطرنج مربوط می شود که اگرچه بعنوان مهره بکار گرفته می شوند اما، در واقعيت، آدم های پير و جوان و با پوست و گوشت و استخوانی هستند که در اين بازی مخوف هر روز لاغرتر، کم بنيه تر و بی چاره تر می شوند. اگر مهره های شطرنج نمی توانند عليه بازيکنان کاری کنند و سربازها و اسب ها و فيل هاشان صرفاً به ارادهء آنان کشته و از ميدان خارج می شوند، در «شطرنج سياسی» مهره ها نيز می توانند ـ اگر بشود يا بخواهند ـ تن به بازی گرفتن ندهند و از تحليل رفتن قوای خود جلوگيری کنند. پس اگر آقای اوباما به آنها بصورت مهره هائی قابل مصرف می نگرد، و اگر آقای خامنه ای از به کشته دادن و نابودی آنها ابائی ندارد، اين «مهره ـ آدم ها» می توانند خود نيز نقشی جديد را در بازی بر عهده گرفته و حواس دو بازيگر را بهم ريخته و زمام کار را خود به دست گيرند.
اما، می دانيم که اگرچه دو سال پيش مردم ايران بصورت آدميانی مدرن و رزمنده و خواستار حقوق بشر و دموکراسی در صحنهء شطرنج عمل کرده و خواب شطرنج بازان را آشفته ساختند، اکنون بنظر می رسد که رفته رفته به مردمی مستأصل، تن داده به «سر نوشت های از پيش تعيين شده» و آدميانی منفعل تبديل گشته اند.
حال اگر تصويری که رسم می کنم شباهتی واقعی به اوضاع کشورمان داشته باشد، آنگاه لازم است تا از خير گزارش «وضعيت اتحاديه» ی آقای اوباما گذشته و، با کنار نهادن نقش بيگانه در تعيين سرنوشت کشورمان، به مردمی بيانديشيم که دو سال پيش دولتی خوش درخشنده اما مستعجل داشتند. در اين انديشيدن، وظيفهء ما تحليل دلايل انفعال مردم ايران و، بر اساس آن تحليل، يافتن راه حل هائی برای خروج از بن بست کنونی است. بخصوص که «انفعال» هيچ گاه به معنای پايان گرفتن هيچ ماجرائی نيست و تنها ظهور و بروز خشم ها و انرژی های انباشته شده را به تأخير می اندازد. کشور ما هم اکنون بصورت ساختمانی در آمده است که آن را غرق بنزين کرده باشند و، در نتيجه، زدن جرقهء کبريتی می تواند آن را در احتراقی بزرگ بسوزاند. فراموش نکنيم که تمام آنچه امروز «بهار عربی» خوانده می شود با جرقهء کبريت آن جوان تونسی آغاز شد؛ همانگونه که آن نامهء کذائی در مورد خمينی در سال 56 نيز آغاز روندهائی سلسله وار را کليد زد که يک سال بعد به فروپاشی رژيم سلطنتی ايران انجاميد.
اما پرسش آن است که چرا رهائی از وضعيتی منفعلانه بايد با احتراق و آتش سوزی همراه باشد؟ چگونه می توان با پرداخت کمترين هزينه ها و ضايعات از بن بست کنونی خارج شد؟ چگونه می توان به آقای خامنه ای گفت که دست يابی واقعی يا قلابی و مجازی شما به اسلحهء اتمی نيز نمی تواند بيمه گر عمر شما و مداوم کنندهء اقتدارتان باشد؟ چگونه می توان به آقای اوباما حالی کرد که نمی توان به اين آسانی بر سر زندگی و حيثيت يک ملت دست به اعمالی غیر مسئولانه و ماجراجويانه زد؟
پاسخ من به همهء اين پرسش ها دو گانه است. نخست اينکه تنها لازم است بخشی از اين جمعيت منفعل از حالت انفعالی خارج شده و فعالانه در راستای شرکت در سرنوشت کشور دست بکار شود. اين خروج از انفعال می تواند همان جرقهء کبريت باشد. اما اين نکته نيز آشکار و بديهی است که يک چنان «بخش» توانائی نمی تواند در زير سايهء سرکوب وحشيانهء حکومت کنونی کاری انجام دهد. هم اکنون همهء رهبران بالقوه ای که می توانند بديلی را در برابر حکومت اسلامی بنشانند در زندان های بيرونی و خانگی اسيرند و در يک قدمی تشديد شکنجه های هولناک قرار دارند و، در عين حال، ده ها بار، به زبان های مختلف، برای «مردم اين سوی ديوار» پيغام فرستاده اند که: «ما همه کرديم کار خويش را / تو هم ای خواجه بجنبان ريش را!»
پاسخ دوم من به ادامهء روحيهء «دائی جان ناپلئونی» در ما اشاره دارد. اگر ما خود را مسئوول امور کشور خود می دانستيم؛ اگر اعتقاد داشتيم که هم اکنون وظيفه ای تاريخی بر گردهء ما نهاده شده، و اگر يقين داشتيم که دخالت سازمان يافتهء ما می تواند در تعيين وضعيت آيندهء کشورمان مؤثر باشد، هرگز با اين همه اميد پای صحبت آقای اوباما نمی نشستيم و انتظار آن را نمی کشيديم که شايد او دهان باز کند و راه حل خروج از بن بست را به مردم کشورمان هديه دهد. همانگونه که اگر متحد و منسجم بوديم آقای اوباما نمی توانست به اين راحتی از کنار همهء مشکلات ايران بگذرد و آنها را به مسئلهء اتمی تقليل دهد.
باری، از نظر من، تفسير ايران مدار ِ گزارش «وضعيت اتحاديه» ی آقای اوباما نمی تواند ـ و نبايد ـ حاصل ديگری داشته باشد جز اينکه بفهميم و بدانيم که ايرانيان خارج کشور تنها عواملی هستند که می توانند کل ساختار معادلهء کنونی را تغيير داده و با شرکت در اتحادهای وسيع خود همان نيروی منسجمی را فراهم آورند که در حال حاضر در محاسبات متقابل «اوباما ـ خامنه ای» عنصر مفقوده محسوب می شود.

با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

۱۳۹۰ بهمن ۴, سه‌شنبه

بهترین دین




لئوناردو باف

لئوناردو باف یک پژوهشگر دینى نامدار برزیلی است. متن زیر نوشته-یِ اوست: 
در میزگردى که درباره «دین و آزادى» برپا شده بود و «دالایى‌لاما» هم در آن هُماسیده بود (شرکت داشت)، من با کنجکاوى، و اگرچه کمى هم با بدجنسى، از او پرسیدم:«بُزرگوار، بهترین دین کدام است؟» من پنداشتم که او هتمن خواهد گفت: «دین بودایى» یا «دین های خاوری» که بسیار کُهن تر از دین ترسایی (مسیحی) هستند.
«دالایى‌لاما» کمى درنگ کرد، لبخندى زد و به چشمان من خیره شد ... و آنگاه گُفت: «بهترین دین، آن دینی است که شما را به خداوند نزدیکتر سازد. دینى که از شما آدم بهترى بسازد».
من که از چنین پاسخ خردمندانه‌اى شرمنده شده بودم، پرسیدم: «آنچه که مرا انسان بهترى مى‌سازد چیست؟»
او پاسخ داد: «هر چیز که شما را دلسوزتر، خَرَدمندتر، خودسالارتر (مستقل تر)، بی سویه تر (بی طرف تر)، مهربانتر، انسان دوست ‌تر، با مسئولیت‌تر و نیکومنش تر سازد. دینى که از شُما چنین آدمی را بسازد، بهترین دین است
من دَمی خاموش ماندم و به گفته های خردمندانه او اندیشیدم. به دید من گوهر پیام «دالایی لاما» چنین است:
دوست من! این که شما به چه دینى باور دارید و یا این که هرگز به هیچ دینى باور ندارید، براى من مهم نیست. آنچه براى من وَهاک دارد (اهمیت دارد)، رفتار شما در خانه، در خانواده، در جایگاه کار، در هَمبودگاه (جامعه) و در سراسر جهان است.
به یاد داشته باشید، جهانِ هستى بازتابِ رفتار و اندیشه-ی ماست. قانون کُنش و واکُنش تنها ویژه-ی فیزیک نیست، نمودهای آنرا نیز میتوان در پیوندها و بستگی های (روابط) انسانی تماشا کرد. اگر خوبى کُنید، خوبى میبینید و اگر بدى کُنید، بدى. همیشه چیزهایى را بدست خواهید آورد که براى دیگران نیز همان‌ها را آرزو کُنید. شاد بودن، هدف نیست، یک گُزینه است. و هیچ دینى بالاتر از راستی  نیست.

سه شنبه، 4 بهمن 3749 دین بهی