جمعه، 2010/03/19
نُسک پارسیک
خودرهاگران
چکیده
برای ساختن یک همبودگاهِ مردمسالار باید که فرهنگِ آزادمنشی، بردباری و گرامیداشتِ ارج و آزَرِمش و هاگ هایِ [حقوق] شهروندان در میانِ مردم گُسترده شده باشد. آزادیخواهان همه-یِ این ویژگی هایِ والایِ دمکرات بودن را در زمان پیمودن گُذرگاهی که باید آنها را به سوی دمکراسی رَهبَرَد، فراخواهندگرفت، اگر آنها به این باور رسیده باشند که فرگشت [تکامل] در رفتار آنها یک نیاز است و از گُشایش هوشی-روانی و آمادگی برای دگرگونی درونی نیز برخوردار باشند.
http://www.youtube.com/watch?v=j7YX4I79org
سرآغاز:
نُسک پارسیک
خودرهاگران
چکیده
برای ساختن یک همبودگاهِ مردمسالار باید که فرهنگِ آزادمنشی، بردباری و گرامیداشتِ ارج و آزَرِمش و هاگ هایِ [حقوق] شهروندان در میانِ مردم گُسترده شده باشد. آزادیخواهان همه-یِ این ویژگی هایِ والایِ دمکرات بودن را در زمان پیمودن گُذرگاهی که باید آنها را به سوی دمکراسی رَهبَرَد، فراخواهندگرفت، اگر آنها به این باور رسیده باشند که فرگشت [تکامل] در رفتار آنها یک نیاز است و از گُشایش هوشی-روانی و آمادگی برای دگرگونی درونی نیز برخوردار باشند.
http://www.youtube.com/watch?v=j7YX4I79org
سرآغاز:
چکیده-ی این سری از جُستارها این است که هنگامیکه در باره-یِ سامه هایِ [شرایط] درونی و روانی برای یک جنبش دگرگون خواهی گفتگو میکنیم، این سامه هایِ هوشی [شرایط ذهنی] به واژگونه-ی آن سامه هایِ [شرایط] راستین ِبیرونی که به پَراسنجه های [پارامترهای] کلان وابسته هَستند، به هیچ چیز وابسته نیستند بجز به خواست و اراده-یِ فردی من و شما آنهم بگونه-یِ آگاهانه، گُزینایی [اختیاری]، دادگرانه و در تنهایی با اندرون خود. هر آدمی، آزادکام و [مختار] است که در زندگیش هر راهی را که میخواهد برگُزیند. ولی من دارم در باره-یِ کسانی گفتگو میکنم که آرزوی دگرگونی در ایران را دارند. اگر من و شما آهنگ رفتن به نوک کوهی را داشته باشیم ولی همزمان دست و پای خودمان را در یک کلافِ سردرگم بسته باشیم، هیچگاه به نوک کوه نخواهیم رسید؛ برای انجام اینکار نخست باید که خودمان را رها کنیم؛ و این کلافِ سردرگم بندهایِ درون ما هَستند.
به گفته-یِ کانت:« روشنگری، گذر آدم از راهبندهایِ خودساخته است». و همه-یِ کسانی که فراپُرسش «ناگُزیری [جبر]» را پیشکشیده اند، از فرُید گرفته که به ناگُزیری هایِ [جبرهای] فیزیولوژی و روانی بها داده است تا مارکس که جبرهایِ بیرونی و پَشکانی [طبقاتی] را پیشکشیده است، همه-یِ آنها در واکاوی هایِ پَژوهشی و پایانی شان به این برآیند رسیده اند که:« اگر آدم بر شوندها [علت] و ساز و کارهایِ [مکانیزم های] این ناگُزیری ها [جبر ها] آگاه شود، توانا خواهد شد که خودش را رها سازد؛ بدینسان که از این بندها بگذرد و آزادی و هوده هایِ [حقوق] خودش را بدست آورد». بنابراین شما هیچگونه آموزشگاهِ مَهِینی [مهمی] را در تاریخ اندیشه-یِ آدمی پیدا نمیکنید که بگونه-یِ سد در سد، دست ها را بسته باشد. دورانِ مطلق بینی ها یک تا دو سده است که گذشته است. بویژه امروز دانش هایِ هَنجُمَنی [اجتمایی]، و همچنین اندیشه ای که در فلسفه چیره است، به نقش آسه ایِ [محوری] آدم و توانایی اش در دگرگون کردنِ سرنوشت فردی و گروهی خودش، ارج و وزن فراوانی میدهد، و این چنین چیزی را میاُستواند [اثبات میکند]. اکنون شما بانگاید [تصورکنید]، آیا ما میتوانیم سرنوشتِ خودمان را در راه ساختن دمکراسی دگرگون کنیم، بدونِ اینکه دَست وَرز هایی [عامل هایی] را که راهبندِ ما در دست یافتن به آزادی، دادگستری و مردمسالاری میشوند، کنار بگذاریم.؟ آیا ما میتوانیم همدیگر را برنتابیم ولی امید به برپایی یک حکومتِ دمکرات در کشورمان داشته باشیم، حکومتی که باید بر پایه-یِ بردباری و مُدارا ساخته شود؟ آیا اگر ما افرادی خودکامه باشیم، بختِ برپایی یک حکومت دمکراتیک را در ایران خواهیم داشت؟ اگر گوهر، هستی و رفتار ما با خودکامگی آبدیده شده باشند، آیا توانایی ساختن یک هَمبوگاهِ مردمسالار را خواهیم داشت که در آن جان، ارج و آزَرمِش آدم گرامی داشته شود؟ آیا به همگری [تناسب] رویایی که برای دست یافتن به یک همبودگاه ایده آل داریم، ما آماده هستیم که ویژگی و رفتار هایِ خودمان را نیز از روزن چُونی [کیفی] و چَندی [کمی] به تراز [سطح] آن همبودگاه ایده آل برسانیم؟ اگر نه پس یک جای کار باید که بلنگند. از اینرو به همان اندازه که پرداختن به پُرسمان هایِ راستین ِبیرونی همانندِ سامه های کشورمداریک [شرایط سیاسی] مَهین [مهم] هست، پرداختن به فَراپُرسش های درونی و سامه هایِ [شرایط] روانی خودمان نیز به همان اندازه با ارزش و کرامند هست.
بنابراین پُرسش بُنیادین در یک فراز [جمله] این است که آیا ما باور داریم که رهایی ما در گرو خودرهایی ماست؟ آیا بجز این است که آنچه که رَوا است که دگرگون شود، باید که بدست من و شما انجام گیرد؟ آیا جز این است که آن سیمرغی که همه-یِ ما کم و بیش با بی ارادگی به آمدنش اُمید و چشم دوخته ایم، خودِ ما هَستیم؟ چند سده است که در ادبیات این پیام برای ما ماندگار شده است که:« هوشیار باشید و به امیدِ آمدن سیمرغ نمانید؛ کسی که باید شما را رها سازد خودتان هستید». و هنگامیکه ما از این چنین پیام زیبایی در ادبیاتمان برخورداریم که میتواند تا این اندازه بُنمایه-یِ الهام بخشی باشد تا بدانیم که گفتارورد «رهایی» همان جستار «خودرهایی» است، پس چرا بر روی راهبندهایی که در درون خود ما هستند، کار نکنیم تا به آدم هایی پُرتاب فراروییم که توانایی اندرکُنش بایکدیگر دارند و نکوهش پذیر هَستند، به دیگران ارج میگذارند، نرمش پذیر هَستند گرفتاری ها را سیاه و سفید نمبینند، همدیگر را پیدا میکنند، بازه ها [فاصله ها] و ناباوری ها را در میان خودشان از میان برمیدارند؟
آن راهِ دُرستی را که ما برمیگُزینیم، در ادامه-یِ پیمودنش ما را خواهد ساخت. به زبان دیگر، در راه دمکرات منش شدن است که ما دمکراسی را خواهیم ساخت. زمانیکه ما به این باور رسیده باشیم که فرگشت [تکامل] در رفتار ما یک نیاز است و از گُشایش هوشی و آمادگی برای دگرگونی درونی برخوردار باشیم، با پیمودن گُذرگاهی که باید ما را به سوی دمکراسی رَهبَرَد، ما مردمسالار و آزادمنش نیز خواهیم شد.
http://www.youtube.com/watch?v=j7YX4I79org
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر