بازگشت از «آنسوی»
خشایار رخسانی
پیشگفتار:
داستان ارداويراف، یا «ارداويرافنامه» نخستين مَردِ پارسایِ ايراني كه به جهان دیگر سفر كرد، يكي از دوستداشتنی ترين نوشته هایِ داستاني پهلوي ساساني يا پارسی ميانه زرتشتي است، از انتشارات توس میباشد که بدستِ «كيخسرو دستور جاماسپ جي جاماسپ آسا» ويراسته و برگردانِ شده است و دكتر كتايون مزداپور پیشگفتار آن را نوشته است.
سرآغاز:
داستان ارداويراف، یا «ارداويرافنامه» نخستين مَردِ پارسایِ ايراني كه به جهان دیگر سفر كرد، يكي از دوستداشتنی ترين نوشته هایِ داستاني پهلوي ساساني يا پارسی ميانه زرتشتي است، از انتشارات توس میباشد که بدستِ «كيخسرو دستور جاماسپ جي جاماسپ آسا» ويراسته و برگردانِ شده است و دكتر كتايون مزداپور پیشگفتار آن را نوشته است.
در پایان دوره-یِ ساسانیان موبدان زرتشتی که میخواستند از رازهای جهان دیگر آگاه شوند و به درستی دین خود اَگُمانی (اطمینان) بدست آورند، موبد ارداویراف را برای این سفر بر میگزینند که در پارساخویی و پاکدامنی در آن دوران مانند نداشته است. این سفر هفت روزه به جهان دیگر بکمک ماده ای اّپیونی (افیونی) انجام میگیرد که موبد ارداویراف آن را میخورد و پس از بازگشت، دیدنی های خود را از «آنسوی» به نسک (کتاب) درمیاورد. نیاز به گفتن دارد که اندیشه-یِ سفر به جهان دیگر که موبد ارداویراف آن را به نَسک درآورد، سپس تر الگویی برای محمد بن عبدالله پیامبر اسلام برای رونوشت برداری از آن در سفر معراج او شد و 700 سال پس از آن انگیزه ای برای دانته چامه سرایِ (شاعر) ایتالیایی برای نوشتن نسک «کُمدی الهی» او گشت و همچنین خمیرمایه-ی داستان های روشنگرانه و ارزنده-یِ آقای هوشنگ مُعین زاده شُد.
سرآغاز:
«ارداويرافنامه» از اندک نوشته هایِ پهلوي است كه در سده هايِ سپَسین به فرنودِ (دليل) دوستداشتنی بودنش در ميان مردم، بارها رونويسي شده است. «ارداويرافنامه» داستاني ديني است كه در آن مردِ پارسایی به نام «ويراف» يا «ويراز» به بهشت، دوزخ و برزخ سفر ميكند تا در باره-یِ درستي آیین و راه و تفسيرهايِ دين زرتشتي اَگُمانی و اَستامی (اطمينان) بدست آورد. «ويراف» بدين آهنگ از سوي مینوگان (روحانیون) و موبدان دين بهي گُمارده-یِ (مامور) اين سفر مینویی (معنوي) هفت روزه ميشود.
در اين سفر، روان «ارداويراف» از تن او جدا ميشود و هر روز به جایگاهی از جهان ِ دیگر (بهشت، دوزخ و برزخ) سفر ميكند. او از پل «چينود» كه سپس تر در دين اسلام به نام «پل صراط» از آن ياد شُده است، ميگذرد؛ با بويِ خوش بهشت به آنجا كشانده ميشود و جايگاهِ روانِ پرهيزكاران بهشتي را با راهنمايي سروش اشو و ايزدِ آذر مي بيند، سپس به برزخ يا «هَمستگان» كشانده مي شود و از آنجا همچنان با راهنماييِ سروش اشو و ايزدِ آذر با «بوي بد» و «باد سرد» به دوزخ كشيده مي شود، جايي كه مردمان بر سرِ پيمان خود نبودند يا از دين زشت را پیروی میکردند. از نگر «ارداويراف» سه روزي كه او به ديدار از روان دوزخيان مي گذراند به اندازه نه هزار سال ميگذرد. او گواهِ كيفر گناهكاران دوزخ بود. بيشترين گناهكاران كساني بودند كه به گُناهِ «دغایش (خیانت) و پيمان شكني» آلوده شده بودند. «ارداويرافنامه» دارايِ پهرستي از نامِ كارهايِ نيك و كارهاي بد است.
بدين ترتيب، روان «ارداويراف» اين دینکار پارساخوی كه از سوي ديگر مینوگان (روحانیان) و موبدان به اين سفر مینویی گِمارده میشود، پس از هفت روز به تن خود باز مي گردد.
«ارداويراف» پس از پيوستن به تن خود، دَبیری (كاتبي) را فراميخواند تا گُزاره (شرح) سفر خود را بنويسد و آن را «ارداويرافنامه» بنامد.
دكتر «كتايون مزداپور» زمانِ نوشتن نُسکِ (نسخه) نُخستین اين داستان را به پایان دوره-یِ ساسانيان نزديك مي داند و نه بيشتر. ولی بنگر ميرسد كه بازنويسي اين داستان پنداری _ ديني در نزدیکی سده سوم هجري در ايران انجام گرفته باشد. از آن زمان تاكنون به فَرنودِ (دليل) دوستداشتنی بودن و بَختاریِ (اقبال) آن نزد مردم بارها و بارها بازنويسي شده است. ولی دُرونمایه-یِ (مضمون) داستان به چم (يعني) سفر روانِ يك دینکار (روحاني) پارساخوی به جهان دیگر، همچون بهشت، دوزخ و برزخ و بازديد از برآیندِ کارهایِ نيك و بد آدم، در ايران پیشینه-یِ كهن تري از زمانِ نوشته شدنِ «ارداويرافنامه» دارد. دكتر كتايون مزداپور در پیشگُفتار اين نسک (کتاب) در اين باره آورده است:
« از نگاه تاريخي، اَنگاشتِ (تصور) رفتن به جهانِ پس از مرگ در زندگاني و آوردنِ گُزراش از آن، در ايران پیشینه دارد. نخستين آنها در آيين زرتشتي به زماني بازبُرد داده میشود (ارجاع داده میشود) كه پيامبر، گشتاسب شاه را به دين فرامیخواند. هيچ فرنودآوری ای (استدلالی) گشتاسب را به نیازش (شوق) نمي آورد جز آن كه او را در رويا به جهان ديگر مي برند و جايگاه بهشتي او را پس از پذيرفتن دين، در آن جهان پاینده نشانش مي دهند. از آن پس است كه گشتاسب دين مي پذيرد ..
نمونه-یِ ديگر كه کمابیش تاريخ آن را مي دانيم، كتيبه كرتير در سر مشهد چه بسا در 290 ميلادي و يا با شایماندی (احتمال) سُست تر، در آغاز پادشاهی بهرام سوم نوشته شده است، به كريتر، دینکار زمان اردشير يكم ساساني تا بهرام، پسر بهرام (بهرام دوم؛ 276 _ 292) و بهرام سوم نيز نرسي باز مي گردد.
در كتيبه هاي كرتير، در سر مشهد و نقش رستم «ارداويرافنامه» به فرنوِ (دليل) همانندیِ دُرونمایگی (مضمونی) بسيار، با «كمدي الهي» نوشته شاعر بزرگ ايتاليا دانته آليگيري مقايسه مي شود..
و در «نقش رجب» به یافت ها و گواهی ها نمار ( اشاره) شده است كه با ارداويرافنامه به رسایی همانندی دارد.»
«ارداويرافنامه» به فرنودِ (دليل) همانندیِ درونمایگی (مضموني) بسيار، با «كمدي الهي» نوشته چامه گوی (شاعر) بزرگ ايتاليا دانته آليگيري نيز سنجیده مي شود. از «ارداويرافنامه» نوشته هاییِ پهلوي، پازند، سانسكريت گجراتي وجود دارد كه نشان دوستداشتنی بودن اين نوشته در نزد مردمان آن زمان است.
و در سده-یِ کنونی به جز پژوهندگان باختری چون «فيليپ ژينيو» و «ج.ا.پوپ»، پژوهشگران ايراني نيز «ارداويرافنامه» را ويرايش و ترگُمه هايي به زبان پارسی انجام داده اند كه از نمونه-یِ آن مي توان از «اديب السلطنه سميعي» ياد كرد كه اين نوشته را به زبان سروده در آورد و «بهرام پژدو» انديشمند و چامه گویِ زرتشتي نيز آن را به زبان زرتشتي برگرداند. همين گونه رشيد ياسمي در سال 1314 و مهرداد بهار در سال 1342 ترگمه های (ترجمه هايي) از اين نوشته-یِ پهلوي به زبان و دبیره-یِ (خط) پارسی انجام دادند.
داستان:
«ارداويراف» پس از پيوستن به تن خود، دَبیری (كاتبي) را فراميخواند تا گُزاره (شرح) سفر خود را بنويسد و آن را «ارداويرافنامه» بنامد.
دكتر «كتايون مزداپور» زمانِ نوشتن نُسکِ (نسخه) نُخستین اين داستان را به پایان دوره-یِ ساسانيان نزديك مي داند و نه بيشتر. ولی بنگر ميرسد كه بازنويسي اين داستان پنداری _ ديني در نزدیکی سده سوم هجري در ايران انجام گرفته باشد. از آن زمان تاكنون به فَرنودِ (دليل) دوستداشتنی بودن و بَختاریِ (اقبال) آن نزد مردم بارها و بارها بازنويسي شده است. ولی دُرونمایه-یِ (مضمون) داستان به چم (يعني) سفر روانِ يك دینکار (روحاني) پارساخوی به جهان دیگر، همچون بهشت، دوزخ و برزخ و بازديد از برآیندِ کارهایِ نيك و بد آدم، در ايران پیشینه-یِ كهن تري از زمانِ نوشته شدنِ «ارداويرافنامه» دارد. دكتر كتايون مزداپور در پیشگُفتار اين نسک (کتاب) در اين باره آورده است:
« از نگاه تاريخي، اَنگاشتِ (تصور) رفتن به جهانِ پس از مرگ در زندگاني و آوردنِ گُزراش از آن، در ايران پیشینه دارد. نخستين آنها در آيين زرتشتي به زماني بازبُرد داده میشود (ارجاع داده میشود) كه پيامبر، گشتاسب شاه را به دين فرامیخواند. هيچ فرنودآوری ای (استدلالی) گشتاسب را به نیازش (شوق) نمي آورد جز آن كه او را در رويا به جهان ديگر مي برند و جايگاه بهشتي او را پس از پذيرفتن دين، در آن جهان پاینده نشانش مي دهند. از آن پس است كه گشتاسب دين مي پذيرد ..
نمونه-یِ ديگر كه کمابیش تاريخ آن را مي دانيم، كتيبه كرتير در سر مشهد چه بسا در 290 ميلادي و يا با شایماندی (احتمال) سُست تر، در آغاز پادشاهی بهرام سوم نوشته شده است، به كريتر، دینکار زمان اردشير يكم ساساني تا بهرام، پسر بهرام (بهرام دوم؛ 276 _ 292) و بهرام سوم نيز نرسي باز مي گردد.
در كتيبه هاي كرتير، در سر مشهد و نقش رستم «ارداويرافنامه» به فرنوِ (دليل) همانندیِ دُرونمایگی (مضمونی) بسيار، با «كمدي الهي» نوشته شاعر بزرگ ايتاليا دانته آليگيري مقايسه مي شود..
و در «نقش رجب» به یافت ها و گواهی ها نمار ( اشاره) شده است كه با ارداويرافنامه به رسایی همانندی دارد.»
«ارداويرافنامه» به فرنودِ (دليل) همانندیِ درونمایگی (مضموني) بسيار، با «كمدي الهي» نوشته چامه گوی (شاعر) بزرگ ايتاليا دانته آليگيري نيز سنجیده مي شود. از «ارداويرافنامه» نوشته هاییِ پهلوي، پازند، سانسكريت گجراتي وجود دارد كه نشان دوستداشتنی بودن اين نوشته در نزد مردمان آن زمان است.
و در سده-یِ کنونی به جز پژوهندگان باختری چون «فيليپ ژينيو» و «ج.ا.پوپ»، پژوهشگران ايراني نيز «ارداويرافنامه» را ويرايش و ترگُمه هايي به زبان پارسی انجام داده اند كه از نمونه-یِ آن مي توان از «اديب السلطنه سميعي» ياد كرد كه اين نوشته را به زبان سروده در آورد و «بهرام پژدو» انديشمند و چامه گویِ زرتشتي نيز آن را به زبان زرتشتي برگرداند. همين گونه رشيد ياسمي در سال 1314 و مهرداد بهار در سال 1342 ترگمه های (ترجمه هايي) از اين نوشته-یِ پهلوي به زبان و دبیره-یِ (خط) پارسی انجام دادند.
داستان:
در دیباچه ترجمه کهن ارداویرافنامه به پارسی چنین آمده است: ایدون گویند که چون شاه اردشیر بابکان به پادشاهی بنشست، نود پادشاه بکشت و بعضی گویند نود و شش پادشاه بکشت و جهان را از دشمنان خالی کرد و آرمیده گردانید و دستوران و موبدانی که در آنزمان بودند همه را پیش خویشتن خواند و گفت که دین راست و درستکه ایزد تعالی به زرتشت... گفت و زرتشت در گیتی روا کرد مرا بازنمائید تا من این کیشها و گفت و گویها از جهان برکنم و اعتقاد با یکی آورم و کس بفرستاد بهمه ولایتها، هرجایگاه که دانائی و یا دستوری بود همه را بدرگاه خود خواند. چهل هزار مرد بر درگاه انبوه شد. پس بفرمود و گفت آنهایی که ازین داناترند باز پلینند. چهارهزار داناتر از آن جمله گزیدند و شاهانشاه را خبر کردند و گفت دیگر بار احتیاط بکنید، دیگر نوبت از آن جمله قومی که به تمیز و عاقل و افستا و زند بیشتر از بردارند جدا کنید. چهارصد مرد برآمد که ایشان افستا و زند بیشتر ازبر داشتند. دیگرباره احتیاط کردند در میان ایشان چهل مرد بگزیدند که ایشان افستا جمله از بر داشتند. دیگر در میان آن جملگی هفت مرد بودند که از اول عمر تا به آن روزگار که ایشان رسیده بودند بر ایشان هیچ گناه پیدا نیامده بود و بغایت عظیم پهریخته بودند و پاکیزه درمنشن و گوشن و کنشن و دل در ایزد بسته بودند. بعد از آن هر هفت را بنزدیک شاه اردشیر بردند. بعد از آن شاه فرمود که مرا میباید که این شک و گمان از دین برخیزد و مردمان همه بر دین اورمزد و زرتشت باشند و گفت و گوی از دین برخیزد چنانکه مرا و همه عالمان و دانایان را روشن شود که دین کدامست و این شک و گمان از دین بیفتد.بعد از آن ایشان پاسخ دادند که کسی این خبر باز نتواند دادن الا آنکسی که از اول عمر هشتسالگی تا بدان وقت که رسیده باشد هیچ گناه نکرده باشد و این مرد ویرافست که از او پاکیزهتر و مینوروشنتر و راستگویتر کس نیست و این قصه اختیار بر وی باید کردن و ما ششگانه دیگر یزشنها و نیرنگها که در دین از بهر این کار گفته است بجای آوریم تا ایزد عز و جل احوالها به ویراف نماید و ویراف ما را از آن خبر دهد تا همه کس به دین اورمزد و زرتشت بیگمان شوند و ویراف این کار در خویشتن پذیرفت و شاه اردشیر را آن سخن خوش آمد و پس گفتند این کار راست نگردد الا که بدرگاه آذران شوند و پس برخاستند و عزم کردند و برفتند و بعد از آن، آن شش مرد که دستوران بودند از یک سوی آتشگاه یزشنها پساختند و آن چهل دیگر سویها باچهل هزار مرد دستوران که بدرگاه آمده بودند همه یزشنها پساختند و ویراف سر و تن بشست و جامه سفید درپوشید و بوی خوش برخویشتن کرد و پیش آتش بیستد و از همه گناهها پتفت بکرد... پس شاهنشاه اردشیر با سواران سلاح پوشیده، گرد بر گرد آتشگاه نگاه میداشت تا نه که آشموغی یا منافقی پنهان چیزی بر ویراف نکنند که اورا خللی رسد و چیزی بدی در میان یزشن کند که آن نیرنگ باطل شود.پس در میان آتشگاه تختی بنهادند و جامههای پاکیزه برافکندند و ویراف را بر آن تخت نشاندند و رویبند بر وی فروگذاشتند و آن چهل هزار مرد بر یزشن کردن ایستادند و درونی بیشتند و قدری په بر آندرون نهادند. چون تمام بیشتند یک قدح شراب به ویراف دادند و ...هفت شبانروز ایشان بهمجا یزشن میکردند و آن شش دستور ببالین ویراف نشسته بود سی و سه مرد دیگر که بگزیده بودند از گرد بر گردتخت یزشن میکردند و آن تیرست و شصت مرد که پیشتر بگزیده بودند از آن گرد بر گرد ایشان یزشن میکردند و آن سی وشش هزار گرد برگرد آتشگاه گنبد یزشن میکردند و شاهنشاه سلاح پوشیده و بر اسب نشسته با سپاه از بیرون گنبد میگردید باد را آن جا راه نمیدادند وبهرجائی که این یزشنکنان نشسته بودند بهر قومی جماعتی شمشیرکشیده و سلاح پوشیده ایستاده بودند تا گروهها بر جایگاه خویشتن باشند و هیچ کس بدان دیگر نیامیزند و آن جایگاه که تخت ویراف بوداز گرد بر گرد تخت پیادگان با سلاح ایستاده بودند و هیچ کس دیگر رابجز آن شش دستور نزدیک تخت رها نمیکردند، چو شاهنشاه درآمدی از آنجا بیرون آمدی و گرد بر گرد آتشگاه نگاه میداشتی. و بر این سختی کالبد ویراف نگاه میداشتی. یشتند تا هفت شبانروز برآمد. بعد از هفت شبانروز ویراف بازجنبید و باززیید و بازنشست و مردمان و دستوران چون بدیدند که ویراف از خواب درآمد خرمی کردند و شادشدند و رامش پذیرفتند و بر پای ایستادند و نماز بردند و گفتند: شادآمدی اردایویراف... چگونه آمدی و چون رستی و چه دیدی؟ ما را بازگوی تا ما نیز احوال آن جهان بدانیم... ارداویراف واج گرفت، چیزی اندک مایه بخورد و واج بگفت پس بگفت این زمان دبیری دانا را بیاورید تا هرچه من دیدهام بگویم و نخست آن در جهان بفرستید تا همه کس را کار مینو و بهشت و دوزخ معلوم شود و قیمت نیکی کردن بدانند و از بد کردن دور باشند پس دبیری دانا بیاوردند و در پیش ارداویراف بنشست.
ارداویرافنامه
بخش یکم
به نام ایزدان
۱) ایدون گویند که یک بار اشو زردشت دینی را که پذیرفت اندر جهان روا بکرد. ۲) و تا تمامی سیصد سال دین اندر ویژگی (پاکی) و مردم اندر بی گمانی بودند. ۳) و پس روح پلید ناخجسته دروند؛ گمان کردن مردمان را به این دین؛ ۴) آن اسکندر ناخجسته رومی مصر نشیمن را گمراه کرد؛ که با نیروی گران و نبرد و بیماری به ایران شهر آمد. ۵) و او آن ایران کشور خدای را اوژد. ۶) و دربار و فرمانروایی را آشفته و ویران کرد. ۷) و این دین؛ یعنی همه اوستا و زند؛ که بر پوستهای پیراسته گاو و آب زر نوشته؛ اندر استخر پاپکان؛ در دژنبشت نهاده شده بود. ۸) و آن پتیاره بدبخت اَهلُمُگ (بدعتگذار) دروند اندرکردار (بدکردار)؛ الکساندر رومی مصر نشیمن؛ برآورد و بسوخت. ۹) و چندین (تن از) دستوران و داوران و هیربدان و موبدان و دینبرداران و ابزارمندان و دانایان ایران شهر را بکشت. ۱۰) و مهان و کدخدایان ایرانشهر را؛ یکی با دیگری؛ کین و ناآشتی به میان(شان) افگند. ۱۱) و خود شکست و به دوزخ شد. ۱۲) و پس از آن مردمان ایرانشهر را؛ یکی با دیگری؛ آشوب و پیکار بود. ۱۳) و چون شان خدایگان و کشورخدای و سالار و دستور دین آگاه نبود؛ ۱۴) به امر ایزدان به گمان بودند (شدند). ۱۵) و بس گونه کیش و گروش و بدعت و گمانی و اختلاف عقیده اندر جهان به پیدایی آمد. ۱۶) تا آنکه زادنیک فَروَهَر؛ انوشهروان؛ آذربادماراسپندان؛ که به او؛ به سخنِ به دین کرد (بنا بر رواین دین کرد)؛ روی گداخته بر بر(ش) ریخته (شد). ۱۷) و چندین جدال و داوری با دگرکیشان و دگرگروشان بکرد. ۱۸) و این دین اندر پریشانی و مردمان اندر گمان بودند. ۱۹) و پس مغمردان و دستوران دین؛ (هر) آنکه بودند؛ ۲۰) از آن مر اندوهمند و پراندوه بودند. ۲۱) و به بارگاه آذرفرنبغ پیروز انجمن آراستند. ۲۲) و بس گونه سخن و سگالش ابر این بود؛ ۲۳) که چارهمان باید خواستن ۲۴) تا مان کسی شود و از (جهان) مینوی آگاهی آورد؛ ۲۵) که مردمان؛ که اندر این زمان هستند؛ بدانند؛ ۲۶) که این «یزش» و «درون» و «آفرینگان» و «نیرنگ» و «پادیاب» و «یوشداسری» که ما به کرده آوریم؛ به ایزدان رسد یا به دیوان؛ ۲۷) و به فریاد روان ما رسد یا نه. ۲۸) و پس به همداستانی دیندستوران همه مردم به بارگاه آذرفرنبغ (فرا) خوانده شدند. ۲۹) و از همگان جدا کردند هفت مرد؛ که به ایزدان و دین بیگمانتر بودند. ۳۰) و ایشان را منش و گوش و کنش خویش پیراستهتر و فراوانتر (بود). ۳۱) و گفتند که شما به خویش (به تنهایی) بنشینید؛ ۳۲) و از شما یکی که به این کار به و بیگناهتر و نیکنامتر بگزینید. ۳۳) و پس آن هفت مرد بنشستند؛ ۳۴) و از هفت؛ سه و از سه؛ یکی «ویراز» نام بگزیدند. ۳۵) و هست(ند) (کسانی) که «وه شاپور» نام گویند. ۳۶) و پس آن «ویراز» چون آن سخن شنود بر پای ایستاد؛ ۳۷) و دست به کش کرد (یعنی برای احترام دستهای خود را در زیر بغل خود نهاد) و گفت ۳۸) که اگر به نظرتان آید؛ پس ناخواسته منگم مدهید. ۳۹) تا شما مزدیسنان آزمون (را) نیزه افگنید ۴۰) و اگرنیزه به من رسد؛ کام (خویش) شوم به آن جای پاکان و ناپاکان ۴۱) و این پیام بدرستی برم و براستی آورم ۴۲) و پس آن مزدیسنان آزمون (را) نیزه آوردند. ۴۳) نخستینبار «هومت» را و دیگربار «هوخت» را و سهدیگر بار «هوورشت» را؛ هر سه نیزه به «ویراز» آمد.
ارداویرافنامه
بخش یکم
به نام ایزدان
۱) ایدون گویند که یک بار اشو زردشت دینی را که پذیرفت اندر جهان روا بکرد. ۲) و تا تمامی سیصد سال دین اندر ویژگی (پاکی) و مردم اندر بی گمانی بودند. ۳) و پس روح پلید ناخجسته دروند؛ گمان کردن مردمان را به این دین؛ ۴) آن اسکندر ناخجسته رومی مصر نشیمن را گمراه کرد؛ که با نیروی گران و نبرد و بیماری به ایران شهر آمد. ۵) و او آن ایران کشور خدای را اوژد. ۶) و دربار و فرمانروایی را آشفته و ویران کرد. ۷) و این دین؛ یعنی همه اوستا و زند؛ که بر پوستهای پیراسته گاو و آب زر نوشته؛ اندر استخر پاپکان؛ در دژنبشت نهاده شده بود. ۸) و آن پتیاره بدبخت اَهلُمُگ (بدعتگذار) دروند اندرکردار (بدکردار)؛ الکساندر رومی مصر نشیمن؛ برآورد و بسوخت. ۹) و چندین (تن از) دستوران و داوران و هیربدان و موبدان و دینبرداران و ابزارمندان و دانایان ایران شهر را بکشت. ۱۰) و مهان و کدخدایان ایرانشهر را؛ یکی با دیگری؛ کین و ناآشتی به میان(شان) افگند. ۱۱) و خود شکست و به دوزخ شد. ۱۲) و پس از آن مردمان ایرانشهر را؛ یکی با دیگری؛ آشوب و پیکار بود. ۱۳) و چون شان خدایگان و کشورخدای و سالار و دستور دین آگاه نبود؛ ۱۴) به امر ایزدان به گمان بودند (شدند). ۱۵) و بس گونه کیش و گروش و بدعت و گمانی و اختلاف عقیده اندر جهان به پیدایی آمد. ۱۶) تا آنکه زادنیک فَروَهَر؛ انوشهروان؛ آذربادماراسپندان؛ که به او؛ به سخنِ به دین کرد (بنا بر رواین دین کرد)؛ روی گداخته بر بر(ش) ریخته (شد). ۱۷) و چندین جدال و داوری با دگرکیشان و دگرگروشان بکرد. ۱۸) و این دین اندر پریشانی و مردمان اندر گمان بودند. ۱۹) و پس مغمردان و دستوران دین؛ (هر) آنکه بودند؛ ۲۰) از آن مر اندوهمند و پراندوه بودند. ۲۱) و به بارگاه آذرفرنبغ پیروز انجمن آراستند. ۲۲) و بس گونه سخن و سگالش ابر این بود؛ ۲۳) که چارهمان باید خواستن ۲۴) تا مان کسی شود و از (جهان) مینوی آگاهی آورد؛ ۲۵) که مردمان؛ که اندر این زمان هستند؛ بدانند؛ ۲۶) که این «یزش» و «درون» و «آفرینگان» و «نیرنگ» و «پادیاب» و «یوشداسری» که ما به کرده آوریم؛ به ایزدان رسد یا به دیوان؛ ۲۷) و به فریاد روان ما رسد یا نه. ۲۸) و پس به همداستانی دیندستوران همه مردم به بارگاه آذرفرنبغ (فرا) خوانده شدند. ۲۹) و از همگان جدا کردند هفت مرد؛ که به ایزدان و دین بیگمانتر بودند. ۳۰) و ایشان را منش و گوش و کنش خویش پیراستهتر و فراوانتر (بود). ۳۱) و گفتند که شما به خویش (به تنهایی) بنشینید؛ ۳۲) و از شما یکی که به این کار به و بیگناهتر و نیکنامتر بگزینید. ۳۳) و پس آن هفت مرد بنشستند؛ ۳۴) و از هفت؛ سه و از سه؛ یکی «ویراز» نام بگزیدند. ۳۵) و هست(ند) (کسانی) که «وه شاپور» نام گویند. ۳۶) و پس آن «ویراز» چون آن سخن شنود بر پای ایستاد؛ ۳۷) و دست به کش کرد (یعنی برای احترام دستهای خود را در زیر بغل خود نهاد) و گفت ۳۸) که اگر به نظرتان آید؛ پس ناخواسته منگم مدهید. ۳۹) تا شما مزدیسنان آزمون (را) نیزه افگنید ۴۰) و اگرنیزه به من رسد؛ کام (خویش) شوم به آن جای پاکان و ناپاکان ۴۱) و این پیام بدرستی برم و براستی آورم ۴۲) و پس آن مزدیسنان آزمون (را) نیزه آوردند. ۴۳) نخستینبار «هومت» را و دیگربار «هوخت» را و سهدیگر بار «هوورشت» را؛ هر سه نیزه به «ویراز» آمد.
بخش دوم
۱) و آن «ویراز» را هفت خواهر بود ۲) و آنها٬ هر هفت خواهران٬ «ویراز» را چون زن بودند. ۳) و ایشان دین (اوستا) را از بر و یشت کرده بودند. ۴) و هنگامی که شنودند٬ پس ایشان را چنان بسیار تنگ آمد٬ ۵) که گریستند و بانگ کردند. ۶) و اندر انجمن مزدیسنان پیش شدند. ۷) بایستادند و نماز بردند. ۸) گفتند که مکنید شما مزدیسنان این چیز را٬ ۹) چه ما هفت خواهریم و آن یک برادر. ۱۰) و هر هفت خواهر آن برادر را زن هستیم٬ ۱۱) چون خانه ای که هفت فرسپ و ستونی زیر٬ اندر نهاده شده است٬ ۱۲) هنگامی که آن ستون بستانند آن فرسپها بیفتند٬ ۱۳) آن سان ما هفت خواهر را٬ برادر این یک است٬ که زیش و دارشمان (بدوست). ۱۴) و فراز از ایزدان٬ (ما را) هر نیکی از اوست. ۱۵) شما (او را) پیش از زمان از این شهر زندگان به آنِ مردگان فرستید٬ ۱۶) بر ما ستم بی جهت کرده شود.۱۷) و پس آن مزدیسنان٬ چون آن سخن شنودند٬ آن هفت خواهران را خرسندی دادند٬ ۱۸) و گفتند که ما «ویراز» را تا هفت روز تندرست به شما سپاریم٬ ۱۹) و این فرخی نام بر این مرد بماند ۲۰) و پس آنها همداستان بودند.
۲۱) و پس آن «ویراز» پیش مزدیسنان دست به کش کرد و به ایشان گفت٬ ۲۲) که دستوری هست تا درگذشتگان را ستایم و خورش خورم و اندرز کنم٬ پس می و منگ بدهید؟ ۲۳) دستوران فرمودند که همگونه کن.۲۴) و پس آن دیندستوران اندرمان مینو (جای مقدس و پاک) جایی٬ که سی گام به آن خوب (اتش) (بود)٬ گزیدند. ۲۵) و آن «ویراز» سر و تن بشست و جامه نو به تن کرد. ۲۶) به بوی خوش (خود را) بویمند کرد٬ به تختگاه شایسته بستر نو و پاک گسترد٬ ۲۷) به گاه و بستر پاک بنشست. ۲۸) و «درون» یشت و درگذشتگان را به یاد آورد و خورش خورد. ۲۹) و پس آن دیندستوران می و منگ گشتاسپی سه جام زرین پر کردند. ۳۰) و یک جام به «هومت» و دیگر جام به «هوخت» و سدیگر جام به «هوورشت» فراز به «ویراز» دادند. ۳۱) و آن می و منگ بخورد و هوشیارانه «باج» بگفت و به بستر خفت.۳۲) آن دیندستوران و هفت خواهران هفت روز شبان٬ به آتش همیشهسوز و بویگذار (پراگندهکننده بوی خوش)٬ «نیرنگ دینی» و «اوستا و زند» بگفتند. ۳۳) و «نسک» خواندند و «گاهان» سرودند و به تاریکی پاس داشتند. ۳۴) و آن هفت خواهران به پیرامون بستر آن «ویراز» نشستند. ۳۵) و هفت روز شبان «اوستا» خواندند. ۳۶) آن هفت خواهران با همه مزدیسنان و دیندستوران و هیربدان و موبدان به هیچ آیین نگهبانی را بنهشتند.
بخش سوم
۱) و روان آن «ویراز» از تن به «چکاد داییتی» و چینودپل» شد. ۲) و هفتم روز شبان باز آمد و اندر تن شد. ۳) «ویراز» برخاست٬ چنانکه (کسی) از خواب خوش خیزد. ۴) بهمن منش (شاد) و خرم.۵) و آن خواهران با دیندستوران و مزدیسنان چون «ویراز» را دیدند شاد و خرم بودند. ۶) و گفتند که درست آمدی (خوش آمدی)٬ تو «ویراز»٬ پیامبر ما مزدیسنان٬ از شهر مردگان به این شهر زندگان آمدی. ۷) آن هیربدان و دیندستوران پیش «ویراز» نماز بردند. ۸) و پس آن «ویراز» چون (آنها را) دید (به) پذیره آمد و نماز برد و گفت که شما را درود از «سروش» اشو و ایزد «آذر» و «فرهدین مزدیسنان»٬ ۱۱) و درود از دیگر اشوان و درود از نیکی و آسانی دیگر مینوان بهشت.۱۲) و پس دیندستوران گفتند ۱۳) که درست آمدی (خوش آمدی) تو «ویراز» پیامبر ما مزدیسنان و درود باد تو را نیز. ۱۴) هر چه دیدی براستی به ما گوی.
۱۵) پس آن «ویراز» گفت که نخست گوش (کفتار) ۱۶) اینکه گرسنگان و تشنگان (را) نخست خورش (باید) دادن٬ ۱۷) و پس پرسش ازش کردن و کار فرمودن.۱۸) پس دیندستوران فرمودند که انوش (نوشدارو) خوش ۱۹) و خورش نیکپخته و خوشبوی و خوردی (خوراک) و آب سرد و می آوردن. ۲۰) و «درون» یشتند و «ویراز» «باج» گرفت و خورش خورد و «میزد» انجام داد٬ «باج» بگفت. ۲۱) و ستایش «هرمز» و «امشاسپندان» و سپاس «خرداد» و «امرداد»٬ «امشاسپندان»٬ برشمرد و «آفرینگان» گفت.
۲۲) و فرمود که آورید دبیردانا و فرزانه. ۲۳) و آوردند دبیر فرهیخته فرزانه و (دبیر در) پیش نشست. ۲۴) و هر چه «ویراز» گفت٬ درست٬ روشن و مفصل نوشت.
بخش چهارم
۱) و ایدون فرمود نبشتن ۲) که به شب نخست به پذیره من بیامد «سروش» اشو و ایزد «آذر». ۳) و به من نماز بدند و گفتند ۴) که درست آمدی٬ تو اردا «ویراز»٬ هنگامی که هنوز زمان آمدنت نبود (اکنون زمان آمدن تو به این جهان نیست). ۵) من گفتم پیامبر هستم. ۶) و پس «سروش» پیروزگر اشو و ایزد «آذر» دست من فراز گرفتند. ۷) نخستگام به «هومت» و دیگرگام به «هوخت» و سهدیگرگام به «هوورشت» فراز بر «چینودپل» آمدم٬ که بس نگهبان نیرومند «هرمز» داد (است).
۸) هنگامی که به آنجا فراز آمدم ۹) دیدم روان گذشتهگان را٬ هنگامی که اندر آن سه شب نخست روانشان به بالین تن نشست و ۱۰) گوش (گفتار) گاهانی گفت ۱۱)» اُشتا اَهمای٬ یهمای اُشتا کُهمایچیت» (سطر اول بند ۱ یسن ۴۳ است) یعنی؛ نیکی کسی را (که) از نیکیش دیگری را هم نیکی (است). ۱۲) و اندر آن سه شب آن اندازه نیکی و آسانی بدو آمده بود ۱۳) که همه نیکی که به گیتی دید. ۱۴) چون مردی که تا به گیتی بود ازش آسانتر (آسودهتر) و خوشتر و خرمتر نبود
۱۵) به بامدادان سهدیگر آن رواتن اشوان اندر ارور بوی خوش بگشت. ۱۶) و خوشترش آمد آن بوی از هر بوی خوشیکش به (جهان) زندگان به بینی بر شد. ۱۷) و آن بوی و باد از جنوبیتر جهت٬ از نیمه ایزدان بیاید (نیمه جنوب جایگاه ایزدان و نیمه شمال جایگاه دیوان است).۱۸) و دین خودش و کنش خودش (به) هیات کنیزی نیک به دیدن٬ خوب رسته٬ یعنی به فرارونی (نیکی) رسته بود٬ ۱۹) فراز پستان٬ یعنی پستانش برجسته٬ دل و جان (را) گرامی٬ ۲۰) که هیاتش ایدون روشن که دیدن (را) گرامیتر (ین)٬ نگرش (را) بایستهتر (ین).۲۱) و پرسید روان اشوان از آن کنیز ۲۲) که تو کهای؟ خویش کهای؟ که هرگز به گیتی زندگان هیچ کنیزی را هیات نیکتر و زیباتر از آنِ تو ندیدم.۲۳) و پاسخش داد آن که دین خودش و کنش خودش و کنش خود (بود) ۲۴) که من کنش توام٬ جواب منش خوبگوش خوبکنش خوبدیدن ۲۵) کامه و کنش تو را (ست) که من ایدون مه و به و خوشبوی و پیروزگر و بیعیبم٬ چون تو (را) به نظر آید. ۲۶) چه تو به گیتی «گاهان» سرودی و آب به را ستودی و آتش را نگهبانی کردی. ۲۷) و مرد اشو را خشنود کردی٬ (هر) که از دور فراز آمد٬ (هر) که از نزدیک. ۲۸) هنگامی که من نیک بودم٬ پس نیکوترم کردی. ۳۰) و هنگامی که ارزانی بودم٬ پس ارزانیترم کردی. ۳۱) و هنگامی که به گاه نامداران نشستم٬ پس (به گاه) نامدارترم نشاستی. ۳۲) و هنگامی که ستودنی بودم٬ پس ستودنیترم کردی. ۳۳) به این «هومت» و «هوخت» و «هوورشت» که تو ورزیدی٬ ۳۴) تو (ای) مرد اشو٬ پس از تو ستایش کنند٬ ۳۵) به دیر ستایشی (ستایش طولانی) و هم پرسشی (گفتگو) «هرمز» را٬ هنگامی که دیر زمان «هرمز» را ستایش و هم پرسشی فرارون کنند ۳۶) ازش آسانی (باشد)
بخش پنجم
۱)پس آن «چیود پل» ۹ نیزه پهنا (به پهنای ۹ نیزه) باز بود (شد). ۲) من به همراهی «سروش» اشو و ایزد «آذر» به «چینود پل» به خواری (به آسانی) و به فراخی و نیک دلیرانه و پیروزگرانه بگذشتم٬ ۳) به بس نگهبانی ایزد «مهر» و «رشن» راست و «وای به» و اید «بهرام» نیرومند و ایزد «اشتاد» گسترشدهنده جهان و فرهدین به مزذیسنان. ۴) و فروهر اشوان و دیگر مینوان به من٬ «ارداویراز»٬ نخست نماز بردند ۵) و دیدم من٬ «ارداویراز» «رش راست» را٬ که ترازوی زرد زرین به دست داشت و (کارهای) اشوان و دروندان را اندازه (می) کرد.۶) و پس «سروش» اشو و ایزد «آذر» دست من فراز گرفتند ۷) و گفتند که بیای تا به تو نماییم بهشت و دوزخ٬ روشنی و خواری و آسانی و فراخی و خوشی و خرمی و رامش و شادی و خوشبویی بهشت٬ پاداش اشوان. ۸) و نماییمت تاریکی و تنگی و دشخواری و بدی و رنج و عذاب و درد و بیماری و سهمگنی و بیمگنی و ریشگنی و گندگی در دوزخ٬ پادافراه گونهگونه٬ که دیوان و جاودان به بزهگران کنند. ۹) و نماییمت گاه راستان و آن دروغزنان. ۱۰) و نماییمت پاداش خوب گروشان به «هرمز» و «امشاسپندان» به اندر (ون) بهشت. ۱۳) و نماییمت زخم و پادافراه گونهگونه به دروندان به اندر (ون) دوزخ از «اهریمن» و «دیوان» پتیاره.
الگو:خرد
منابع تایپ شده توسط وبنوشت خط میخی برای ادامه و متن کامل ترجمه فارسی ارداویرافنامه رجوع کنید به:بهار، مهرداد: پژِوهشی در اساطیر ایران، پاره نخست و دویم، چاپ سوم، نشر آگه، تهران ۱۳۷۸ صفحههای ۲۹۹ تا۳۳۴.
داستان معراج (عروج آسمانی) و سراج (سفر شبانه) محمد بر طبق روایات اسلامی(منبع درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام-11) معروف آن است که رسولخدا«ص»در آنشب در خانهام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت،و مجموع مدتىکه آنحضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانهارفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید بطورى که صبحآنشب را در همانخانه بود،و در تفسیر عیاشى است که امامصادق(ع)فرمود:رسولخدا«ص»نماز عشاء و نماز صبح را درمکه خواند،یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد،و درروایات به اختلاف عبارت از رسولخدا«ص»و ائمه معصومین روایتشده که فرمودند: جبرئیل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مرکبى را کهنامش«براق» (22) بود براى او آورد و رسول خدا«ص»بر آن سوارشده و بسوى بیت المقدس حرکت کرد،و در راه در چند نقطهایستاد و نماز گذارد،یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاىبعد رسولخدا«ص»بدانجا هجرت فرمود،و یکى هم مسجدکوفه،و دیگر در طور سیناء،و بیت اللحم-زادگاه حضرتعیسى(ع)-و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گذاردهو از آنجا به آسمان رفت. و بر طبق روایاتى که صدوق(ره)و دیگران نقل کردهاند ازجمله جاهائى را که آن آنحضرت در هنگام سیر بر بالاى زمینمشاهده فرمود سرزمین قم بود که بصورت بقعهاى میدرخشید وچون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخداد:اینجا سرزمین قماست که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد میآیندو انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد. و نیز در روایات آمده که در آنشب دنیا بصورت زنى زیبا وآرایش کرده خود را بر آنحضرت عرضه کرد ولى رسول خدا«ص» بدو توجهى نکرده از وى در گذشت. سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید،آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان برآنحضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند،و بر طبق روایتىکه على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق(ع)روایت کردهرسولخدا«ص»فرمود: فرشتهاى را در آنجا دیدم که بزرگتر از اوندیده بودم و(بر خلاف دیگران)چهرهاى در هم و خشمناکداشت و مانند دیگران تبریک گفت ولى خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت:این مالک،خازن دوزخاست و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهکاران افزوده میشود،بر او سلام کردم و پس از اینکه جوابسلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشاندهد و چون سر پوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا رافرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وىخواستم آنرا به حال خود برگرداند. (23) و بر طبق همین روایت در آنجا ملک الموت را نیز مشاهدهکرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى که باآنحضرت داشت عرضکرد:همگى دنیا در دست من همچوندرهم(و سکهاى)است که در دست مردى باشد و آنرا پشت و روکند،و هیچ خانهاى نیست جز آنکه من در هر روز پنجبار بدانسرکشى میکنم و چون بر مردهاى گریه مىکنند بدانهامىگویم:گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پساز آن نیز بارها میآیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند،در اینجا بودکه رسولخدا«ص»فرمود:براستى که مرگ بالاترین مصیبت وسختترین حادثه است،و جبرئیل در پاسخ گفت:حوادث پساز مرگ سختتر از آن است. و سپس فرمود: و از آنجا بگروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهائى ازگوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مىخوردند و پاک رامیگذاردند،از جبرئیل پرسیدم:اینها کیانند؟گفت:افرادى از امت توهستند که مال حرام میخورند و مال حلال را وامیگذارند و مردمىرا دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان راچیده و در دهانشان میگذاردند،پرسیدم:اینها کیانند؟گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجوئى مىکنند.و مردماندیگرى را دیدم که سرشان را با سنگ میکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخداد:اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاءرا نمیخوانده و میخفتند،و مردمى را دیدم که آتش در دهانشانمیریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مىآمد و چون وضع آنها راپرسیدم،گفت:اینان کسانى هستند که اموال یتیمان را به ستممیخورند،و گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند ونمىتوانستند از جا برخیزند گفتم:اى جبرئیل اینها کیانند؟ گفت:کسانى هستند که ربا میخورند،و زنانى را دیدم که برپستان آویزانند،پرسیدم:اینها چه زنانى هستند؟گفت: زنانزناکارى هستند که فرزندان دیگران را بشوهران خود منسوبمیدارند،و سپس بفرشتگانى برخوردم که تمام اجزاء بدنشانتسبیح خدا میکرد (24) . و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیهبیکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟گفت:هر دوپسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى علیهما السلام هستند،بر آنها سلامکردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند،و فرشتگان زیادىرا که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم. و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبائى راکه زیبائى او نسبتبه دیگران همچون ماه شب چهارده نسبتبستارگان دیگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسیدم جبرئیلگفت:این برادرت یوسف است،بر او سلام کردم و پاسخ داد وتهنیت و تبریک گفت،و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم. از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون ازجبرئیل پرسیدم گفت:او ادریس است که خدا ویرا به اینجاآورده،بر او سلام کرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، وفرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى پیشین مشاهده کردم وهمگى براى من و امت من مژده خیر دادند. سپس بآسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را بسن کهولتدیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدمکیست؟جبرئیل گفت:هارون بن عمران است،بر او سلامکردم و پاسخ داد،و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگرمشاهده کردم. آنگاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون وبلند قامت را دیدم که مىگفت: بنى اسرائیل پندارند منگرامىترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از مننزد خدا گرامىتر است،و چون از جبرئیل پرسیدم:کیست؟ گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام کردم جوابداد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوعدیدم. سپس بآسمان هفتم رفتیم و در آنجا بفرشتهاى برخورد نکردمجز آنکه گفت:اى محمد حجامت کن و به امتخود نیزسفارش حجامت را بکن،و در آنجا مردى را که موى سر وصورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیلگفت:او پدرت ابراهیم است،بر او سلام کرده جواب داد وتهنیت و تبریک گفت،و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاىپیشین دیده بودم در آنجا دیدم،و سپس دریاهائى از نور که ازدرخشندگى چشم را خیره میکرد،و دریاهائى از ظلمت وتاریکى،و دریاهائى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناکشدم جبرئیل گفت:این قسمتى از مخلوقات خدا است. و در حدیثى است که فرمود:چون به حجابهاى نور رسیدمجبرئیل از حرکت ایستاد و بمن گفت:برو! و در حدیث دیگرى فرمود:از آنجا به سدرة المنتهى رسیدم ودر آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت:برو!گفتم:اىجبرئیل در چنین جائى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقتمیکنى؟گفت اى محمد اینجا آخرین نقطهاى است که صعود به آنراخداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم میسوزد (25) ،آنگاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آنگاهکه در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمتبهنور وارد مىکرد تا جائیکه خداى تعالى میخواست مرا متوقفکند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت. و در اینکه آن سخنانى که خدا بآنحضرت وحى کرده چه بودهاست در روایات بطور مختلف نقل شده و قرآن کریم بطور اجمالو سربسته میگوید«فاوحى الى عبده ما اوحى»- پس وحى کرد بهبندهاش آنچه را وحى کرد-و از اینرو برخى گفتهاند:مصلحتنیست در اینباره بحثشود زیرا اگر مصلحتبود خداى تعالىخود میفرمود،و بعضى هم گفتهاند:اگر روایت و دلیل معتبرىاز معصوم وارد شد و آنرا نقل کرد،مانعى در اظهار و نقل آننیست. و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط بمسئلهجانشینى و خلافت على بن ابیطالب(ع)و ذکر برخى از فضائلآنحضرت بوده،و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود:1- وجوب نماز2- خواتیم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک، و در حدیث کتاب بصائر استکه خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را باو داد. و بهر صورت رسولخدا«ص»فرمود:پس از اتمام مناجات باخداى تعالى باز گشتم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشتهدر سدرة المنتهى بجبرئیل رسیدم و بهمراه او باز گشتم. روایت دیگرى در این باره درباره چیزهائیکه رسولخدا«ص»آنشب در آسمانها وبهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگرى نیز بطور پراکنده وارد شده که ما ذیلا قسمتى از آنها راانتخاب کرده و براى شما نقل مىکنیم: در احادیث زیادى که از طریق شیعه و اهل سنت از ابنعباس و دیگران نقل شده آمده است که رسولخدا«ص» صورتعلى بن ابیطالب را در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشتهاى رابصورت آنحضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار على(ع)را داشتند خداىتعالى این فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابیطالب میشویم به دیدن اینفرشته میآئیم. و در حدیث نیز آمده که صورت ائمه معصومین پس ازعلى(ع)را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف درسمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید گفتند:اینهاحجتهاى الهى پس از تو در روى زمین هستند. و در حدیث دیگرى است که رسول خدا«ص»گوید:ابراهیمخلیل در آنشب فرمودند:-اى محمد امتخود را از جانب منسلام برسان و بآنها بگو:بهشت آبش گوارا و خاکش پاک وپاکیزه و دشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله» درختى در آن دشتها غرس میگردد،امتخود را دستور داده تادرخت در آن زمینها زیاد غرس کنند. (26) شیخ طوسى(ره)در امالى از امام صادق(ع)ازرسولخدا«ص»روایت کرده که فرمود:در شب معراج چونداخل بهشتشدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم که از شدتدرخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده میشد ودو قبه از در و زبر جد داشت از جبرئیل پرسیدم:این قصر ازکیست؟گفت:از آن کسى که سخن پاک و پاکیزه گوید،و روزه را ادامه دهد(و پیوسته گیرد)و اطعام طعام کند،و در شبهنگامى که مردم در خوابند تهجد-و نماز شب-انجام دهد، على(ع)گوید:من به آنحضرت عرضکردم:آیا در میان امتشما کسى هست که طاقت اینکار را داشته باشد؟فرمود:هیچمیدانى سخن پاک گفتن چیست؟عرضکردم:خدا و پیغمبرداناترند فرمود:کسى که بگوید:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا اللهو الله اکبر»هیچ میدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خدا ورسولش داناترند،فرمود:ماه صبر-یعنى ماه رمضان-را روزه گیردو هیچ روز آنرا افطار نکند،و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند،فرمود:کسى که براى عیال ونانخواران-خود(از راه مشروع)خوراکى تهیه کند که آبروىایشان را از مردم حفظ کند،و هیچ میدانى تهجد در شب که مردمخوابند چیست؟ عرضکردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: کسى که نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتى که یهود و نصارى و مشرکین میخوابند. این حدیث را نیز که متضمن فضیلتى از خدیجه-بانوىبزرگوار اسلام-میباشد بشنوید: عیاشى در تفسیر خود از ابو سعید خدرى روایت کرده کهرسولخدا«ص»فرمود:در آن شبى که جبرئیل مرا به معراج بردچون بازگشتیم بدو گفتم:اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداى تعالى و ازطرف من سلام برسانى و رسولخدا«ص»چون خدیجه را دیدارکرد سلام خداوند و جبرئیل را به خدیجه رسانید و او در جوابگفت: «ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر