پرسش من این است که چرا در زمان شاهنشاهی دودمان پهلوی از درج این گُزارش های ترسناک و انده گین تازش سپاهیان ددمنش اسلام به ایران و رفتارهای سنگدلانه-یِ آنها با ایرانیان در نَسک های (کتاب های) تاریخ پیشگیری میشُد؟ اگر مردم ایران بویژه جوانان به این فرهودهایِ (حقیقت های) تلخ جَنوری (جنایت) و دَدمنشی های سپاهیان اسلام با ایرانیان آگاهی پیدا میکردند، آیا هرگز مردم ایران فریب آخوندهای دینفروش را میخوردند که اسلام دین بَخشندگی و مهربانی است؟
از بررسی های تاریخی بدست میآید که بندگان و کنیزان از هیچ هاگی (حقی) برخوردار نبودند و باید از یک تکه نانی که برای زنده ماندن گیرشان میآمد ستایش و سپاس خُداوندگار شان بجا میآوردند تا همچنان از «مهربانی» او برخورد باشند و زنده بمانند، و بویژه کنیزان که هم میبایست کلفتی میکردند و هم نیازهای گُنی (جنسی) همگی مردان خانواده-ی خُداوندگارشان را از کوچک تا بُزرگ همچون اَروسَک هایِ سکس (sex doll or sex kitten) بجا میآوردند. اکنون ایرانیان باید با خودشان بیاندیشند که مُشتی تازی ددمنش چهارده سده پیش همچون لشکر ملخ های بیابانی ریخته اند در شهرهای آنها مردان را کُشتار کرده اند، شهرها را همراه با فرهنگ چندهزار ساله و پیشرفته-ی ایران را نابود ساختند، و مادر و خواهر آنها را به بردگی بُرده اند و آنهم تنها به این گُرم (جرم) که زبان مردم ایران عربی نبوده است که از درونمایه-ی دین عرب ها آگاهی داشته باشند، و عرب ها این زنان و بچه هایی را که در کشور خودشان آدم های آزاده بوده اند، به بردگی بُرده اند و در خانه های خودشان بنده کرده و به کُلفتی گُماشته اند و هرگاه که خواستند از چپ و راست به زنان و بچه ها سُپوزش کرده اند (تجاوز کرده اند) با این بهانه که «قالو تعالی....» (الله چنین گفته است). سپس مردم ایران کسانی چون محمد و نوه های او (حسن و حسین) را که پروانه-ی اینچنین بیدادگری ها بر مردم دیگر کشورها و بویژه بر ایران را به این عرب ها داده اند و پیشاپیش سپاه تاراج گر اسلام برای کُشتار و به بردگی بردن مردم ایران میتاختند، در جایگاه آدم هایِ وَرجاوَند (مقدس) ستایش میکُنند و هنوز هم دست از باژ دادن به این خانواده-ی «رسول الله» برنمیدارند.
در اینجا آدم از خودش پرسش میکند پس کجاست این رگ میهنی (غیرت ملی) ایرانیان؟ چرا مردم ایران در برابر این بیداد واخواهی (اعتراض) و واکُنش نشان نمیدهند، اگر مغزی و خَرَدی برای اندیشیدن میداشتند و هنوز خَرَدِ آنها خوراک هیولای دین اسلام نشده بود؟ آیا براستی این جای شگفتی دارد که مردم ایران با چنین بادپروایی (بیتفاوتی) که در برابر مَرگ ناک ها (قاتلان) نیاکانشان و تاراجگران کشورشان از خودشان نشان میدهند، این سرنوشت شومی را نیز داشته باشند؟ از دید من این بخش از مردم ایران که چنین میاندیشند مرده اند؛ مُرده هایی که، هم چون سُمبی (Zombi) میجُنبند؛ ولی برای بیداری و یک رستاخیز میهنی به یک شیپور روشنگری دینی به بُلندی شیپور صوراسرافیل نیاز دارند
سرآغاز
در سال ۶۳۶ میلادی اعراب مسلمان به ایران حمله کردند. بسیاری از ما از جنایت اعراب کم و بیششنیده ایم. کیست نداند تازیان با ما چه کردند .اما از اسناد و جزئیات این وقایع بی خبریم. این فقر آگاهی تا آنجا پیش رفته است که متاسفانه عدهای نیز بر این گمان هستند که ایرانیان با آغوش باز به استقبال اعراب شتافتند!!! به همین دلیل بر آن شدم که به بخشی از آن اشاره کنم .
اسناد جنایات اعراب در دهها کتاب معتبر بیان شده است که آن را غیر قابل انکار میکند.اعرابِ شبهجزیرهٔ عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در خور شهرت تاریخیشان بروز دادند. سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان، کشتار مردان و برده گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستان از جمله این جنایت بود. بارها کار بدانجا رسانیدند که مردان اسیر را می کشتند تا جوی خون برانند.
ایرانیان در جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند. اعراب مسلمان در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار. در این جنگ تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال و غنیمت ها؛ چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازه ی آن ذکر نشده است. عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند.شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته یبسیار بر جای نهادند.
پس از تسلط اعراب نیز ایرانیان هرگز دست از مقاومت در برابر آنان بر نداشتند. درطول سالهای اشغال در همه شهر ها و ولایات ایران؛ اعراب مسلمان با مقاومت های سخت مردم روبرو شدند. در اکثر شهرها؛ پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب گردید که به موارد ذیل می توان اشاره کرد:
در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد (سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار ( یک میلیون ) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز
در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره ( سردار عرب ) در این جنگ چشمش را از دست داد . مردم جنگیدند و پایمردی کردند... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود
در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا ( سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند.
در حمله به الیس؛ جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به« رود خون » معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان؛ خالد ابن ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید « چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسیان مغلوب شدند؛ بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ می آوردند و در رود گردن می زدند » مغیره گوید که « بر رود؛ آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند؛ آرد کردند ... کشتگان ( پارسیان ) در الیس هفتاد هزار تن بود.
در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند ؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند ؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست ؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر ؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خود داری کرده بودند گردن زدند.
در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی ) و رسیدگی به شکایاتمردم؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک یک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور می بردند.۶۹
در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر ؛ کشتند .
در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه « آنروز از وقت صبح تا نماز شام می کشتند و غارت می کردند.
در حمله ی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب ( سعید بن عاص ) از وحشت؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان « امان » داد و سوگند خورد « یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: « من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود.
پس از فتح" استخر" (سالهای 28-30 هجری) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا راکشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم" استخر" را محاصره کنند.مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح "استخر" (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم " استخر" که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمی رفت تا آب گرم به خون ریختندپس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند "چهل هزار کشته " بودند بیرون از مجهولان.
رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب؛ بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند.
مردم کرمان نیز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان؛ حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز؛ بعنوان خراج سالانه؛ با اعراب مهاجم صلح کردند.
جنایات اعراب تنها به این شهرها ختم نشده است و اینها تنها گوشهای از تاراج میهنمان به دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت میکند. اگر شهر خاصی مورد نظر شما بود خوشحال خواهم شد که روایت آنرا شرح دهم.
-سخنی از خسرو پرویز نقل شده که می گوید: اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند .فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند.از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهرهاند
یاداشت ها: