۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه

دغابازی ای (مغلطه ای) به نام فرزانه-یِ (فیلسوف) دینی



خشایار رُخسانی

پاسُخی به یک هم میهن [9]

چکیده
به گُفته-یِ اُستاد بهرامِ مُشیری فرزانه-یِ (فیلسوف) دینی یک دغابازی (مغلطه) است، یک نامی که جَمِ  هَمِستاران (اضداد) است، برای اینکه زیرساختِ فرزان (فلسفه) بر شک اُستوار است ولی بُنیادِ دین بر ایمان گذاشته شُده است، که چیزی نیست بجز باورِ کورکورانه. آنچه که در اسلام «علم» نامیده میشود ، «فن» گردآوری روایات، سیره-یِ رسول الله و واژه بازی (حرافی یا علم کلام)، و تفسیر قرآن است که چَمِ (معنی) راستین آن، «هُنر» ماله کشی قرآن میشود. و بازده-یِ چنین «دانشی» نیز شارلاتان هایی همانند علی شریعتی هستند که با افسانه بافی درباره-یِ دروغ هایی همانند اسلام نابِ محمدی به مغز شوییِ گُسترده-یِ جوانان پیش از انقلاب پرداخت و این انقلابِ گُجستک اسلامی را هنَدازگری (مهندسی) کرد. و علامه محمد باقر مجلسی از دیگر نمونه هایِ برجسته-یِ «عالمان» اسلامی است که «شاهکار جاودانگیش» نگارش 24 پوشینه (جلد) از نَسکِ (کتاب) بحارالانوار است که به گُفته-ی جاویدنام احمد کسروی در این نسک ها (کتاب ها) مجلسی کویِ ها و خیابان هایِ دوزخ را نام گُذاری کرده و از «هُنر» سُخن گفتن امام علی با ماهی ها بازگویی کرده است [1]. و بگفته-ی جاویدنام میرزا آقاخان کرمانی تنها یکی از این نَسک ها (کتاب ها) برای گُمراه کردن جاودانی یک پاترم (ملت) بَسنده میکُند.

سرآغاز
واژه-ی «دین» یک واژه از زبان اوستایی است و چم (معنی) آن میشود «راه شناسایی خوب از بد». و دین در بُنیادش هیچ پیوندی با آسمان و پدیده ای به نام خُدا نداشته است، وآنکه بیشتر راهی برای دستیافتن به مَنِش نیک و فرخویی (اخلاق) بوده است. از اینرو پُرسمان باور به خُدا بسیار دیرینه تر از زمان پیدایش دین است. و این دو پدیده در آغاز هیچ پیوندی باهم نداشتند، تا اینکه پیامبران سامی پدیدار گَشتند و برای پُشتگرمی دادن به گفته هایشان، دینشان را از ریسمان آسمان آویزان کردند.
نامیدنِ یک آخوندِ بیسوادِ شیعه 12 امامی همانند مُلاصدرا به نام فرزانه (فیلسوف) که از جمله « هُنر هایش» سوای واژه بازی (حرافی) این «کشف درخشان» بود که زنان را نباید جز آدم بشُمار آورد و همچنین آسمان ریسمان و ماله کشی پارادُخش های (تناقض های) دین اسلام، یک ناسزاگویی و خوارداشتِ فرزانگان است، و دوم اینکه بیانگر این راستی است که شما هرگز ندانستید که پُرسمان آسه ای (محوری) فرزان (فلسفه) چیست. زیرا در آنجا که پُرسمان بُنیادین (اصلی) فلسفه، نشاندادن بود یا نبود خُدا و هَستی است، تنها دغدغه-ی مُلا صدرا با پیش کشیدن «عرفان و خُداشناسی در اسلام» این بود که بتواند با دلخوش کردن مسلمانان با چنین جُستارهایی، بر بُردباری آنها در برابر فقه اسلامی بیاَفزاید که خُشک تر از یبوست است.
سهروردی، پورسینا را میتوان فرزانه نامید زیرا انگیزه-ی آنها از پرداختن به گفتمان خُداشناسی ماله کشیدن بر دستورهای دین اسلام نبود، وآنکه آنها گفتمان خُداشناسی را جدا از باور به دین دُنبال میکردند. و اگر آنها از ترس بیخُدا نامیده شُدن، گُرمکِ (جرأت) رو در رویی آشکار با بُنیادهای دین اسلام را نداشتند، همانند معاد و نبوت، ولی نوشتارهای فراوانی که برجای گذاشتند، گواه اندیشه های پاداسلامی (ضد اسلامی) آنها است.
چگونه شما دکارت را یک «فیلسوف دینی» مینامید که بُنیانگُزار خَرَد گرایی فرزان (فلسفه-ی) «شک بر یقین» بود، و پرچم روشنگری را در برابر کلیسا برداشت؟ دکارت کسی است که برای نُخستین بار گفت: «من شک میکُنم چونکه من هستم»؟ وَهاک (اهمیت) اندیشه-ی دکارت از اینروست که تا زمانیکه فرهیختگان اروپا به اهمیت جایگاهِ خَرَد و اندیشه در برابر باور به روایت های دینی و آیه های آسمانی پی نبردند، اروپا نتوانست قدرت را از کلیسا بگیرد و زمینه-ی گذار به مردمسالاری را فراهم آورد.
با آنکه هدف دکارت انکار خدا نبود، ولی او میخواست برتری اندیشه و خرد را بر هر چیز دیگر نشان دهد، هتا باور به وجود خدا، و اینکه «در راه اندیشیدن نُخستین انگیزاننده، شک می تواند باشد؛ باید نُخست نسبت به چگونگی (کیفیت) يک پدیده که آشکار يا پنهان است، به ديده-یِ شک نگریست تا بتوان برای کشف فرهودِ (حقیقت) آن پدیده، اندیشید. هنگامیکه شکی‌ درمیان نباشد نیازی هم برای کشف راستی سُهش (احساس) نمی‌شود.»
دکارت خُدا را که سرچشمه-ی دین های سامی بود هدف گرفت؛ او نه تنها خدا را به دیده شک نگریست، وآنکه امکان فریبکار بودن خدا را هم پیشکشید. در دورانی که انکار خدا گُناه بزرگی‌ به شمار می‌آمد، دکارت هتا پا را فراتر گذاشت و جایگاه خدا را در تراز (سطح) یک فریبکار پایین آورد.
هدف دکارت پذیرش باورهای خردگرایانه بود. دکارت بر این باور بود که به تنها چیزیکه نمیتوان شک کرد خود «شک» است. وي مي گفت: «من می‌توانم در همه چیز شک کنم، اما در این راستی که شک می‌کنم، نمی‌توانم تردیدی داشته باشم. از اینرو شک من نشان میدهد که من هستم.» و از آنجا که شک، یک هالت از اندیشیدن است، پس راستی این است که من می‌اندیشم. چون شک می‌کنم، پس اندیشه دارم و چون می‌اندیشم، پس کسی هستم که می‌اندیشم.
برتران راسل نیز یک فیلسوف خداناباور بود که همگی نَسک هایش (کتاب هایش) را برای نبرد با کلیسا و دین ترسایی (مسیحی) نگاشته بود. راسل سرچشمه-ی دین را ترس آدمی میدانست. و یکی از نَسک های (کتاب های) پُرآوازه-ی او «چرا من مسیحی نیستم» نام دارد. راسل میگفت که :«من نه میتوانم وجود خُدا را با فرنود (دلیل) نشان دهم و نه رد کُنم. پس من یک خداناباور هَستم.»
اکنون به گفته-ی استاد بهرام مشیری، نامیدن سهروردی، پورسینا، دکارت، برتران راسل از سوی شما به نام «فیلسوفان دینی» چیزی به جز دغابازی «مغلطه گویی» نمیتواند باشد. برای اینکه یک «فیلسوف دینی» کسی است که بخواهد دانش فرزان (فلسفه) را برای نشان دادن وجود خُدا و درست بودن باورهای دینی بکار بگیرد. آنگاه میشود از چنین کسی نیز به نام یک دغلکار نام بُرد همانند ملاصدرا.
با اندیشه های اسپینوزا آشنایی ندارم.
شُما میگویید: «من هرگز دین را پدیده ای آسمانی و خیالی نکردم». سپس هنوز جوهر نوشته شما خُشک نشده است میروید از قرآن و «کتاب های مقدس» نمونه آوری میکُنید. پرسش این است که اگر به دید شما دین سرچشمه-ی آسمانی ندارد، پس شما فروزه-ی (صفت) «مقدس» بودن این کتاب های دین سامی را از کجا آورده اید؟
شُما میگویید که برپایه-ی سوره رم آیه-ی 3: «دین فطرت الهی انسانی است، خلقت خدا تغییر پذیر نیست». اکنون ببینیم که چم (معنی) این گزاره چیست؟ واژه-ی «فطرت» به پارسی میشود سرشت، گوهر و آفرینش. شما با پیشکشیدن آیه-ی بالا میخواهید بگویید که همه-ی دستورهای دین های سامی به ویژه دین اسلام برپایه-ی سرشت و گوهر آدمی نگاشته شُده اند. ولی اگر این گفته-ی شما را زیر ریزبین بگیریم، بی درنگ به بی پایگی آن پی میبریم، برای اینکه آزادی اندیشه و گُزینش، پرهیز از دروغ، دادگری کُنجکاوی برای دستیافتن به دانش و فن آوری های نوین، بخشی از سرشت آدمی را میسازند. اکنون شما تنها یک دستور از دستورهای قرآن نشان من بدهید که هماهنگ با ویژگی های برشُمرده-ی بالا و سازگار با سرشت آدمی باشد، ولی با آیه های دیگر قرآن یا رفتار محمد رد نَشُده باشد. برای نمونه چگونه دین اسلام میتواند با سرشت آدمی هماهنگ باشد هنگامیکه قرآن کیفر مرگ به آن مسلمانی میدهد که دین خودش را فروگذارَد و بخواهد دین دیگری را برگُزیند و یا بی دین باشد. نمونه-ی آشکار این دُشمنی اسلام با سرشت آدمی و آزادی اندیشه-ی او نیز نوکیش ترسایی یوسف نذرخوانی است که از اسلام به دین ترسایی (مسیحی) روی آورده است و امروز به «گناه» ارتداد در سلول مرگ بسر میبرد [2]. در پیوند با نیاز آدمی به کُنجکاوی و بدست آوردن دانش نوین نیز تاریخ سیاه فرمانرایی ترسناک کلیسا برای 2000 سال بر اروپا در پیش چشمانمان است. اروپا تنها زمانی توانست از گَنداب واپسماندگی خودش را رها سازد و به دستاوردهای دانشی و آسایش برسد که قدرت را از کلیسا گرفت و آنرا به گوشه-ی همبودگاه (جامعه) راند. دین های سامی به ویژه اسلام و ترسایی با دُشمنی سرسختانه شان در برابر گُسترش دانش، نشان داده اند که با سرشت (فطرت) آدمی بیگانه هَستند. آنچه که در اسلام «علم» نامیده میشود ، «فن» گردآوری روایات، «سیره-ی رسول الله» و واژه بازی (حرافی یا علم کلام)، و تفسیر قرآن است که چم (معنی) راستین آن، «هُنر» ماله کشی قرآن میشود. و بازده-ی چنین «دانشی» نیز شارلاتان هایی همانند علی شریعتی هستند که با افسانه بافی درباره-ی دروغ هایی همانند اسلام ناب محمدی به مغز شوییِ گُسترده جوانان پیش از انقلاب پرداخت و این انقلاب گُجستک اسلامی را هنَدازگری (مهندسی) کرد. و علامه محمد باقر مجلسی از دیگر نمونه های برجسته-یِ «عالمان» اسلامی است که «شاهکار جاودانگیش» نگارش 24 پوشینه (جلد) از نَسکِ (کتاب) بحارالانوار است که به گُفته-ی جاویدنام احمد کسروی در این نسک ها (کتاب ها) مجلسی کوی ها و خیابان های دوزخ را نام گُذاری کرده است و از «هُنر» سخن گفتن امام علی با ماهیان سخن بازگویی کرده است. و بگفته-ی جاویدنام میرزا رضا کرمانی تنها یکی از این نَسک ها (کتاب ها) برای گُمراه کردن جاودانی یک پاترم (ملت) بَسنده میکُند.
 یا چگونه اسلام میتواند با سرشت (فطرت) آدمی هماهنگ باشد هنگامیکه این دین سفارش به پلیدترین رفتارها و آیین ها میدهد، همانند برده داری، خودداری از راستگویی (تقیه)، فریب (مکر) [3]، راهزنی برای الله، ناموس دزدی، زناشویی با دختر 6 ساله (سنت رسول الله)، برچیدن نیمی از دادیک (حقوق) شهروندی زنان در برابر مردان و لگدمال کردن دادیک مردمی (حقوق بشر)، سنگسار، قصاص....
شما میگویید:« خلقت خدا تغییر پذیر نیست.» در اینجا گفته-ی شما روشن نیست، اگر فردید شما از خلقت خدا آفرینش موجودات باشد، پس بهتر است که اندکی خودتان را با دانش زیست شناسی و دیدمان اُستوانده شُده-ی (نظریه-ی اثبات شده-ی) چالز داروین آشنا سازید که میگویید هَستُمَند ها (موجودات) پیوسته درهال دگرگونی هَستند. و این دیدمان هم به کُمک دانش سنگواره شناسی و هم ژنتیک اُستوانده شده است (اثبات شده است). از اینرو داستان آفرینش آدم و جهان بدست الله و توفان نوح تنها افسانه هایی برای لالایی و بخواب کردن نوزادان ارزش دارند.
شما میگویید: «ما در قرآن شاهد پلورالیسم دینی هَستیم.» اگر چنین است و دین اسلام دین های دیگر را در کنار خودش پذیرفته است، شَوَند (علت) نسل کُشی یهودیان مدینه و لشکر کشی اسلام به ایران زرتشتی و رم ترسایی چه بود که هر دو کشور یکتا پرست بودند؟
گوهر آیین اشو زرتشت، نَسک (کتاب) گات های اوست که گردایه ای (مجموعه ای) از سروده های اندرزگونه هَستند. دیگر نسک ها همانند وندیداد و اوستا، دستورها یا داستان هایی هَستند که هیچ پیوندی با اندیشه های اشو زرتشت ندارند. اوستا دانشنامه-ی زمان بوده است که گردایه ای دانستنی ها را در خود جای داده بود، از دانستنی های پزشکی گرفته تا کیهانشناسی ... که بدست موبدان در پی چند هزار سال نگاشته شده است. این دانستنی ها هیچ پیوندی با گوهر اندیشه های اشو زرتشت ندارند. اگر شما بخواهید بدون پیشداوری، از اندیشه های اشور زرتشت سُخن سنجی کُنید (انتقاد کُنید)، باید گات های او را پژوهش کُنید، و سپس دیدگاه خود را درباره-ی آن بیان دارید، وگرنه خُرده گیری و سُخن سنجی (انتقاد) از اساتیر، داستان ها و دستورهای آمده در وندیداد و اوستا ارزش پاسُخ گفتن ندارند، زیرا آنها هیچ پیوندی با گوهر اندیشه های اشو زرتشت ندارند؛ و هماهنگ با آن، برای سُخن سنجی (انتقاد) از دین اسلام، باید دستورهایِ قرآن و سنت رسول الله را زیر پُرسش بُرد. شوربختانه قرآن و سنت رسول الله بدترین نشانی برای یافتن یک الگویی فرخویی (اخلاقی) شایسته هَستند. زیرا از دستورهای قرآن که پیوسته سفارش به «قتلو قتلو» و پیگرد دگراندیشان و لگدمال کردن دادیک  آدمی (حقوق بشر) میکُند تا رفتار آن «چهارده معصوم» که خودداری از راستگویی (تقیه) و برده داری نمونه ای از رفتارهای ویژه-ی آنها بوده است نمیتوان امیدی به ساختن یک همبودگاه (جامعه-ی) دُرُست و اَیش (سالم) داشت. قرآن تنها یک گردایه ای (مجموعه ای) از دستورهایی است که به ستیزه جویی، جنگ و کُشتار، راهزنی و سفارش میکُند، و دارای دستورهای هَنجُمَنی (اجتمایی) است که پیوسته همدیگر را رد میکُنند (به گفته آخوندها ناسخ و منسوخ همدیگر هَستند)، و مُشتی داستان های دروغین و بی پایه ای که همه رونوشت برداری شده از دیگر دین های سامی هَستند [4].
شُما میگویید:« چون ملاصدرا در جامعه ای زندگی میکرده که زن در جایگاه پایینتری نسبت به مرد بوده، هیچ دلیلی بر بیسواد بودن ملاصدرا نیست. » نهاده-ی (موضوع) مهم در اینجا این است که اگر شما ملاصدرا را دانشمند میدانید، پس باید بپذیرید که دانشمندان پیوسته بسیار خَرَدمندتر، روشنتر و پیش تر از توده-ی روامند (عادی) زمان خودشان میاندیشند. ولی اگر دانشمندان نیز گرفتار همان آیین های واپسمانده-ی مردمان دوران خودشان باشند، پس ناهمسانی آنها با مردم دین زده-ی دوران خودشان در چه چیزی میتواند باشد؟ اگر دانستنی های ملاصدرا نتوانسته باشند او را از بندها و ژاژباوری های (خرافه های) زیان آور زمان خودش رها ساخته باشند تا او فراتر و آزاده تر از مردم زمان خودش درباره-ی دادیک (حقوق) زنان و هاگ (حق) شهروندی و آزادی آنها بیاندیشد، پس دانش او چه ارزشی داشته است؟ و سوای واژه بازی (حرافی)، ناهمسانی ملاصدرا با دیگر مردم روامند (عادی) و نافرهیخته-ی زمان خودش در چه چیزی بوده است؟ اگر اروپا خودش را از بندهای ژاژپرستی (خرافه پرستی) دین ترسایی رها نمیساخت، آیا امروز زنان میتوانستند از دادیک های (حقوق) برابر با مردان برخوردار شوند و جُنبش فمینیسم پدید آید؟ این خویشکاری (وظیفه-ی) ملاصدرا را و همپالگی های او بوده است که بجای واژه بازی (حرافی) و ماله کشی دستورهای زن ستیزانه-ی قرآن، پیوندِ همبودگاه (جامعه) را از بندِ باورهای خرافی دینی بِگُسَلَند تا همبودگاه زنان را نیز برابر مردان بشُمار آورد. اگر سعدی در سروده هایش زنان را خوار داشته است، جای نکوهش فراوان دارد، ولی این گفتار زشت سعدی هیچگاه نمیتواند توجیه گر اندیشه های زشت تر ملا صدرا باشد که ارزش همگی «دانش» او در دستیافتن به این «کشف درخشان» نمودار شدُه است که زنان را نباید جز آدم ها بشُمار آورد.
همگی دانستنی های شما درباره-ی گذشته-ی کشورتان به آن موعظه های دروغین مرزین (محدود) مانده است که شما در پای منبر آخوندها شنیده اید. رفتار مسلمانان از آغاز پیدایش اسلام و تا کنون این بوده است که انگیزه-ی رفتار ناشایست خودشان را که غارتِ مردمانِ کشورهای همسایه از راه تازش به آنها و به بردگی گرفتن آنها بوده است با دروغ توجیه کُنند. این دروغ ها را آنها با بدنام کردن عرب های پیش از اسلام آغازیدند و سپس تر با دروغ هایی چون «آتش پرست بودن ایرانیان و همبستر شدن با خواهر و مادرهایشان» ادامه دادند. نمونه-ی آشکار این دروغ ها را که میتوان به نام «مُشت نشانه-ی خروار» پذیرفت، آن تاریخ دروغینی است که آخوندها به نام تاریخ ایران به خورد دانش آموزان دوم راهنمایی داده اند [5]. در این تاریخ دروغین آخوندها ایرانیان پیش از اسلام را بی فرهنگی و زنده بگور کردن دُخترانشان بدنام کرده اند. و انگیزه-ی تازش عرب ها به ایران را درخواست مردم ایران از محمد بن عبدالله برای مسلمان شدن نشان داده اند. و آخوندها در این تاریخ دروغین بردگی زنان ایرانی بدست عرب ها و بردن آنها به حجاز را اینگونه پرده پوشی کرده اند که «اینها زنان بی سرپرستی بودند که همسران خودشان را در میان جنگ های ایران و رم از دست داده بودند و مسلمانان میخواستند از راه زناشویی با این زنان بی شوهر از آنها سرپرستی کُنند!» ولی کیست که نداند که مردم ایران برای نگهداری از آزادی و خودسالاری کشورشان دستکم چهار جنگ بُزرگ خونین با نام های پُل، کادوسی (قادسیه)، جولا و نهاوند با تازیان عرب کردند.
 بدنام کردن عرب ها به زنده بگور کردن دخترانشان از اینرو بی پایه است که اگر عرب های پیش از اسلام دختران خودشان را زنده به گور میکردند، نژاد آنها میبایست پس از یک سده نابود میگشت و امروز جهان از شر محمد، ابوبکر و عمر و اَپرماند (میراث) بدشگون آنها که آیین اسلام است، در آسایش زندگی میکرد.
 ارزش زن پیش از اسلام همین بس که بُزرگترین چکامه سرایان (شاعران) و بازرگان زن عرب، پیش از اسلام نمایان گشتند که نمونه-ی آشکار آن خدیجه زن محمد است، ولی پس از اسلام هرگز هیچ زن چکامه سرا یا بازرگان و هُنرمند در همبودگاه های اسلامی نمایان نگشت. چرا؟ برای اینکه دستورهای اسلامی زنان را از گهواره تا گور در کفن سیاه بندگی و بی بهرگی از دایک (حقوق) شهروندی و انسانی گرفتار ساخت. اسما بنت مروان یکی از چکامه سرایان زن برجسته-ی عرب بود که به دستور محمد بن عبدالله در خواب هنگام شیردادن به فرزندش ترور شُد. زنوبیه زنی بود که در سده-ی سوم ترسایی (میلادی) در نیسنگ (منطقه) پالمیرا در اَپاختر (شمال) عربستان پادشاهی میکرد...راستی این است که این اسلام بود که آیین زنده بگور کردن زنان را برنهاد (تصویب کرد).
 در پیوند با دروغ بیشرمانه ای به نام «آیین زناشویی پادشاهان ایرانی با خواهر و مادرهایشان» شما هیچ پاشنی (سندی) بجز موعظه های دروغین آخوندهای فریبکار و میهنفروش نمیتوانید ارایه بدهید. همبستر شدن با دختر 6 ساله یا لاس زدن با پاهای دختر بچه-ی شیرخواره که خُمینی گُجَستک سفارش داده است[6] هیچگاه آیین ایرانیان باستان نبود، ولی تاریخ گواه است که از جمله سنت های رسول الله زناشویی محمد با عایشه 6 ساله و همبستری با او در سن 9 سالگی بود و همچنین تاریخ گواه است که محمد از زناشویی با زینب بنت حجش زن پسرخوانده اش زید گذشت نکرد. دیگر اینکه با نگاهی به تبارنامه-ی محمد و آیین نیاکان او که همه کلیدداران بُتخانه-ی کعبه بودند، روشن میشود که آنها در  رسم زناشویی از آیین هایی پیروی میکرده اند که در دین های سامی «زنای مُحسنه» شناخته میشوند که انجام آن گُناه بُزرگ به شُمار میآیند و در دین اسلام برای آن ها کیفر مرگ درنگر گرفته شده است [7]. امروز اگر کسی بخواهد به پیروی از سنت رسول الله به خواستگاری یک دختر 6 ساله برود، دادگاه پیش از رسیدگی به گُناه چنین آدمی، او را برای درمان به یک تیمارستان روانی زنجیر شده میفرستد.
 گزارش شما درباره-ی «زناشویی اهورا مزدا با دخترش سپندارمذ و زایش کیومرث» به همین اندازه ارزش دارد که شما بگویید «هدف هیتلر از جنگ جهانی دوم آزادی یهودیان از پَروَندِش (اسارت) نازی ها بود». چنین گُزاره ای تنها بازتاب دهنده-ی ذهن آشفته-ی شما در هوشیدن (فهمیدن) نادُرُست یک رویداد تاریخی به کُمک یک سری داده های (اطلاعات) نارس میباشد. زیرا نخست برپایه-ی اساتیر ایران باستان که هیچ پیوندی هم با دین اشو زرتشت ندارند، و تنها در نسک (کتاب) وندیداد گردآوری شده اند. پس از مرگ کیومرث تُمی (نطفه ای) که از او جدا میشود از سوی  ایزد نریوسنگ (فرشته پیام آور) و ایزد سپندارمذ (فرشته-ی بُردباری و فروتنی)  [8] نگهداری میشود. از تُم (نطفه-ی) کیومرث نخستین جفت آدم بگونه-ی دو شاخه ریواس روییدند. این جفت را با نام های گوناگون مینشناسند همانند: «مشی و مشیانه»، «مشیگ و مشیانگ»، «مرد و مردانه» و .... بر پایه-ی این افسانه مردمان روی زمین از فرزندان مشیگ و مشیانگ سرچشمه میگیرند و همگی مردمان امروزین نوادگان مشیگ و مشیانگ هَستند.

یاداشت

[1]
[2]
[3] مکر و مکرالله والله خیرالماکرین، آیه قرآن
[4]

[5]


[6] سفارش خُمینی گُجستک در تحریر الوسیله کتاب نکاح مسئله  12 به پیروانش

[7]

[8] سپندارمذ یکی از امشاسپندان جاودانی و نماد زن است. او نماد پاکی، فروتنی و پارسایی اهورامزدا است و در جهان مادی نگهبانی زمین و زنان نیک با اوست.

[9] خشایار جان بر طبق چه اصولی "ایمان" را باور کورکورانه تعریف کردی؟ اولا در الهیات و دین شناسی کلمه "ایمان" بحث مفصلی داره و من بر خلاف شما ایمان را در عرفان میبینم باز شدن ادراک معنوی انسان و این تعریفی است که در کتب مقدس ادیان هم بعضا اشارهشده. ما اصلا قبل اینکه امثال سروش و مطهری و شریعتی صحبتهای بزرگان گذشته را تکرار کنند فیلسوفان دینی بزرگی داشتیم که تحت ظلم ستم فقیهان زمان خودشان بودند نظیر سهروردی و ابن سینا و ملاصدرا و امثالهم. مگر اینها فیلسوف دینی نبودند؟ تمام صحبتشان تعلیم حقیقی از دین است نه ان چیزی که خلفا و بنیادگرایان دینی زمان خودشان میگفتند و بر طبق همین اصول قران را تاویل میکردند. جناب بهرام مشیری در اینجا کمی تند رفتن از بحث فیلسوف پرید رو گاری و ارتش ایران و از اونجا پرید سر قدرت طلبی روشن فکران دینی و حرفای تو خالی دیگر. خود اسپینوزا و دکارت و راسل و فیلسوفان مدرن هم هرگز دین و فلسفه را جدا ندانستند و خود راسل که بر روشن فکری دینی تاکید داره. ان چیزی که استاد مشیری بهش اشاره میکنه بنیادگرایی دینی باید باشه نه خود دین. مگر بودیسم دین نیست؟ به تعبیر یونگ ذن نه روان شناسی است نه فلسفه در حالی که هر 2 ی ان با هم است. به نظر من این جدا نگری بین دین و فلسفه امری باطل است چون فلسفه از باطن دین پدید امده و به امور دینی پرداخته دقیقا همچون عرفان.


گرامی یار درود , خوب فرمودید "واژه-ی «دین» یک واژه از زبان اوستایی است و چم (معنی) آن میشود «راه شناسایی خوب از بد». و دین در بُنیادش هیچ پیوندی با آسمان و پدیده ای به نام خُدا نداشته است" باید خدمتتان عرض کنم که واژه "دین - دئنا" درست است یک واژه اوستایی است و معنی ان "وجدان" میشود که میتواند زیر مجموعه های خودش نظیر اخلاق - راه - شناسایی خوب و بد به قول شما هم تعبیر شود, و اینجا شما مغلطه ی حمله به مرد پوشالین کرده اید چون من هرگز دین را پدیده ی اسمانی و خیالی تعریف نکردم. حال چرا راه دور برویم خود ادیان طبیعتا در کتب مقدسشان تعریفی را از دین ارائه کردند همانطور که قران کرده در سوره مبارکه ی رم ایه 30 ذات مقدس حضرت محمد تعریفش را از دین به این شکل بیان نموده "پس روی خود را به سوی الدین با تمام گرایش بکن همان دینی که فطرت الهیست که مردم به آن فطرت داده شده اند. خلقت خدا تغییر پذیر نیست این است همان دین استوار ولی اکثر مردم نمی دانند" دین در این ایه فطرت الهی انسان تعریف شده و فطرت الهی انسان هیچگاه خدای اسمان هفتمی با 1 چشم نیست, عیسی مسیح میگوید "شما خدایان هستید - من در شما هستم" و مسیحیت دینی است که کاملا انسان-خدایی است یعنی خدایی در اسمان های هفتم نداریم خدا خود انسان کامل است که در نماد کامل عیسی مسیح معرفی شده یا در بودیسم هم توجه به درون انسان و شناخت حقیقی خویشتن است و در هندوییسم این حالت واقعی از طریق مراقبه و یوگا صورت میگید. قران هیچگاه از جدایی انسان از خدا حرف نمیزنه مثل تصور ضد اسلام گرایان و فقیهان که خدا را پادشاه اسمانی در اسمان های هفتم میدانند و یک عده ان را خرافه میدانند و رد میکنند و یک عده این خرافه را میپذیرند. آری همانگونه که خود قرآن کریم می فرماید این معنی و مفهوم دین الهیست اما اکثر مردم نمی دانند. شاید هم کسانی دین را به طور دیگری به مردم معرفی کرده اند که بدون شک همینطور بوده معنی اصلی ادیان را همیشه بنیاد گرایان و استبداد گرایان دینی در طول تاریخ از مردم پنهان کردند و همیشه کسانی را که میخواستند معنی حقیقی ادیان را معرفی کنند را سرکوب کردند نظیر فریماسون ها و عرفا و فیلسوفان. حال در خود قران اشاره شده که دین کل انبیا همین دین واحد بوده یعنی در قران ما پلورالیسم دینی را شاهد هستیم . طبیعتا باید اشنایی با دین زرتشت داشته باشید دینی کاملا مقدس و عرفانی که شناخت واقعی انسان را هدف تعلیمش قرار داده ولی همین دین عرفانی در طول تاریخ دچار انحرافات زیادی همچون دیگر ادیان شده و خرافات های زیادی همچون وندیداد وارد ان شد. در خود اوستا ما اساطیر افرینش را داریم و تقریبا شباهتی هم با افرینش در ادیان سامی دارد خوب طبیعتا اگر بخواهیم با سطحی نگری و تحت الفظی نگاه کردن و بدون دانش از علم تاویل اساطیر به این داستان ها نگاه کنیم زرتشتیت هم چیزی نیست جز خرافه . حتی بدتر از اسلام و خشن تر....
فرمودید"نامیدنِ یک آخوندِ بیسوادِ شیعه 12 امامی همانند مُلاصدرا به نام فرزانه (فیلسوف) که از هُنر هایش سوای واژه بازی (حرافی) این «کشف درخشان» بود که زنان را نباید جز آدم بشُمار آورد " خوب از باد هوا حرف زدن کار سختی نیست بر چه اساسی شما ملاصدرا را یک اخوند بی سواد نامیدید؟استدلال هایتان مغلطه است بر اساس دیدگاهش در مورد زنان نتیجه گرفتید فیلسوف نبوده!! چون که در جامعه ای زندگی میکرده که زن در جایگاه پایینتری نسبت به مرد بوده بی سواده؟ انها در زمانی زندگی میکردند که با این شکل از جامعه زندگی کرده اند و اصلا بحث فمنیسم مطرح نبوده در ان زمان خود سعدی میگوید " زن چو ره بازار گیرد بزن ورنه تو در خانه بنشین همچو زن" " مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه" این دلیل نمیشه که سعدی کوته فکر بوده یا بی سواد. تازه بزرگانی همچون محمد انقلابی اجتماعی برای زنان کردند و بهبود بخشیدن به شرایط زنان زمان خویش نظیر حرام شدن زواج الرهط - زنده به گور کردن نوزادان دختر- ارث بخشیدن به زنان و ... پادشاهان بزرگ باستان ایران قبل اسلام سنتی داشتن که با مادران و خواهرانشان ازدواج میکردند این برای پادشاهان ان زمان بد و رضالت محسوب نمیشد اما پس از تغییر و تحول زمانه و تکامل انسان دید انسان عوض میشه. پس این سخن ملاصدرا نه دلیلی بر بی سوادی اش است نه اخوندی اش نه فیلسوف نبودنش. حال ملاصدرا فیلسوفی بود که به خاطر تفکرش سالها تبعید بود توسط اخوندهای زمان خودش. زن در دستگاه فكري ارسطو هم مشخصه هايي چون پست، ناقص و عدم قابليت را دارا ميباشد. به عبارت روشنتر، مرد در تمام مراحل نقش فاعل و موثر را ايفا ميكند در حالي كه زن داراي نقش انفعالي است. یعنی اگر به گذشته نگاه کنیم سخنان اکثر بزرگانی که در تاریخ نقش داشته اند بر علیه زن بوده و مرد نقش بالاتری نسبت به زن داشته. در خود اساطیر زرتشتی اهورا مزدا با دخترش اسپندارمز ازدواج میکنه و بچه اش کیومرث میشه یا پلیگنی که چند زنی بوده رواج داشته و زنان همچون برده ای برای مردانشان بودن . این واقعیت تاریخ اسفناک بشر است که زنان در اکثر دوران بشریت مرده ظلم ستم بوده اند. حالا شما بروید حکمت متعالیه ملاصدرا را مطالعه کنید بعد میتوانیم در مورد دیدگاه فلسفی ملاصدرا هم صحبت کنیم.
فرمودید "و دوم اینکه بیانگر این راستی است که شما هرگز ندانستید که پُرسمان آسه ای (محوری) فرزان (فلسفه) چیست. زیرا در آنجا که پُرسمان بُنیادین (اصلی) فلسفه، نشاندادن بود یا نبود خُدا و هَستی است،" خیر گرامی این شما هستید که معنی اصلی فلسفه را ندانستید. فیلسوف به معنی "دوستار سوفیا" است که سوفیا به معنی دانش-معرفت است. همانطور که عرفان هم به معنی شناخت و معرفت است. پس فیلسوف حقیقی عارف هم است. گرامی قسمتی از فلسفه به اثبات بود یا عدم وجود خدا میپردازه نه اینکه تعریف فلسفه این باشه. در ضمن همه ی این بزرگان امثال دکارت و ایساک نیوتون و داوینچی اینها نقدشان به دیدگاه خدای خرافی بود نه حقیقت باطنی دین , کما اینکه این اشخاص عضو گروه های فریماسونری و صلیب گل سرخ که گروه های رمزی و باطنی هست هم بودند که توسط فقیهان دینی شیطان پرست خوانده میشن!!! در حالی که عارف و فیلسوف حقیقی هستند.

پنجشنبه، چهارم اسفند، 3749 دین بهی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر