۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

چم (معنی) «الله» در نزد عرب هایِ بت پرست! و تبارشناسی محمد ابن عبدالله


برگرفته از نسک «شرح حال زندگی محمد»

نویسنده: شمیم الرشدیه

برگردان: نادر کوشا


چکیده:

در دوران بسیار کُهن نیاکان مردم یمن به «نیروی مرموزی» باور داشتند که به آن «اله» میگفتند و آن را با سُهشی (احساسی) که آمیخته از ترس و ارج بود گرامی میداشتند. سپس تر که مردم یمن به پرستش ستارگان، خورشید و ماه روی آوردند، آنها این «نیروی مرموز» را در وجود ستارگان و خورشید و ماه جُستجو کردند و به ماه و ستاره هایِ آسمانی «اله» گفتند؛ در این میان آنها ستاره ای را که دارایِ ویژگی مردانه میپنداشتند «اله» مینامیدند و ماه یا ستاره ای را که دربرگیرنده-ی ویژگی زنانه میپنداشتند به آن «الهه» میگفتند. پس از فَرَوایش (مهاجرت) مردم یمن به عربستان و روی آوردن به بُت پرستی، آنها همین نام ها را به بُت های خود دادند که آنها را با تلا یا نُکره (نقره) میساختند. با آنکه بُت ها دست ساخته-ی این مردم بُت پرست بودند، آنها این بُت ها را همانند شیعیان امروزی که امام های مُرده-ی خود را پرستش میکنند، آنها را میانجیگر میان خود و آن «نیروی مرموز» آسمانی میپنداشتند. سرچشمه-ی واژه-ی «الله» از آنجا آغاز شد که دُوتاکمان های (قبیله های) تنگدست که بُت هایِ سنگی داشتند زیرا ناتوان از داشتن بُت های گرانبهای تلایی یا نُکره ای بودند، برای نیمادن و بازشناختن (تمیزدادن) «اله» هایِ گرانبهای کعبه از «اله» سنگی و ارزان خود، به «اله» خود «الله» گفتند که در زبان پارسی به این چم (معنی) است: «آن خدایی که ازآنِ ماست.»

در این گُزارش پژوهشی نویسنده با واکاوی (تجزیه و تحلیل) و آشکار کردن تبارشناسی محمد ابن عبدالله می اُستواند (ثابت میکند) که نیاکان محمد ابن عبدالله به باژگونه-ی (برخلاف) داوش (ادعای) او نه تنها به ابراهیم و اسماعیل نمیرسند، ونکه (بلکه) هیچگاه پای این کسان به مکه هم نرسیده است. و دیگر اینکه نیاکان محمد ابن عبدالله بُت پرست و پرده داران و فرنشین های بُتخانه-ی کعبه بوده اند. و به واژگونه-ی (برعکس) داوش (ادعای) پیشوایان مذهب شیعه نه محمد ابن عبدالله- پیش از داوش (ادعای) پیامبر بودنش- و نه نیاکان او میتوانسته اند یکتا پرست باشند زیرا در رسم زناشویی، آنها از آیین هایی پیروی میکرده اند که در دین های سامی «زنای مُحسنه» شناخته میشوند که انجام آن گُناه بُزرگ به شُمار میآیند و در دین اسلام برای آن ها کیفر مرگ درنگر گرفته شده است.


سرآغاز:

نیاکانِ نخستین مردمانِ یمن در دوران بسیار کُهن، مانندِ بسیاری از مردم در جاهای دیگر، به وجود «نیرویی مرموز»، توانا و مبهم باور داشتند و در برابر آن سُهِشی (احساسی) ویژه ای میکردند که آمیخته ای از ترس و ارج برای آن «نیروی مرموز» بود. نه تنها در عربستان ونکه (بکه) در سرتاسر جهانِ آن روزگار هم، هرچیز مرموز و ناشناخته ای را «اله» مینامیدند. با رویکرد به همباز بودن (مشترک بودن) ريشه-یِ واژه-یِ «اله» در زبان عربی و «ایل ال» در زبان عبری تا اندازه ای میتوان به دیرینه-ی (قدمت) اين واژه، همباگی ( اشتراک) نژادی و باورهای اين دو تیره پی برد.

آهسته آهسته که مردمان یمن به پرستش خورشید، ستارگان و ماه روی آوردند، آنها در جهانِ پنداربافی هایشان، این «نیروی مرموز» را در هَستی ستارگان، خوشید و ماه یافتند و نام «اله» را به ستارگان درخشان و ماه دادند. و کم کم ماه و بیشتر ستارگان را «مرد» و خورشید و برخی از ستارگان را «زن» پنداشتند و با افزودن تانیث در آخر «اله» خورشید و این نمونه از ستارگان را «الهه» نامیدند.

همانگونه که میدانیم شهروندان یمن خود را از زایَکِ (نسل) یعقوب ابن قحطان میدانستند و شهبانو سبا که او را نوه-ی یعرب و نخستین پادشاه یمن میدانند، پاژنام (لقب) «عبد شمس» برخود نهاده بوده و به بندگی خدای خود به چم (یعنی) خورشید سرافراز بوده است.

در میان دوتاکمان هایِ (قبیله هایِ) یمنی هتا پیش از فَرَوایش (مهاجرت) به درون و اَپاختر (شمالِ) عربستان، نام های «عبداله» وجود داشته است که به شایمندیِ (احتمالِ) فراوان بگونه-ی «عبد-اله» و نه عبد-الله رَندِیشیده میشده است (تلفظ میشده است). در تَبارنامه-یِ دوتاکمانِ (قبیله) جدره که نصربن ازد را نیایِ (جد) بُزرگ خود میدانسته اند، نوه نصر، «عبداله» نام داشته است. پس از فَرَوایش (مهاجرت) بسیاری از دوتاکمان های (قبیله هایِ) یمنی به درون عربستان و روی آوردن به بُت پرستی، بازهم آنها هماهنگ با آیین روامندِ (عادی) پیشینیانشان، به هریک از بت ها نام پارینه (قدیمی) «اِله» را دادند و اگر بُتی را «زن» می انگاشتند و یا اینکه آن بُت همانندِ پیکر یک زن ساخته شُده بوده است، آن را «الهه» مینامیدند.

به سُخن ديگر واژه «اله» و « الهه » نام بت های «مردانه» و«زنانه» شُدند. ولی بت هایِ بزرگ و کوچک که از نماهایِ گوناگونی برخوردار بودند، برای نمونه نمایی همانند آدم یا برخی از جانوران داشتند، هماهنگ با اینکه از تلا، نُکره (نقره) یا آسین (فلز) دیگر ساخته شده بودند، وثن یا صنم نامیده میشدند. و هرگاه که بت ها نمایی نداشته اند، برای نمونه همانند یک پاره سنگ بودند، به آن «نصب» میگفتند. از میان هزاران «اله» که پیش از اسلام در سرتاسر عربستان وجود داشت، برخی از آنها همواره برای هر فردِ بُت پرست هموار «اله» یا «الهه» به شمار میآمده است. همانگونه که نگارش شُده است، بُت هایِ نگهداری شده در خانه-ی کعبه بیشتر اصنام بوده اند، به چم (یعنی) اینکه آنها نماهایِ ویژه ای از آدم داشتند و از چیزهایی غیر از سنگ ولی با تلا ساخته شده بوده اند که برخی از آنها ارزش فراوانی داشته اند. ولی اگر به پنداریم که تنها یکی از آن بت ها از سنگ بی ارزش ساخته شده بوده است و ازآنِ یکی از دوتاکمان هایِ (قبیله هایِ) تنگدست و دورافتاده بوده است، هموندان این دوتاکمان همه-ی بت های زیبا و گرانبهای خانه کعبه را «اله» مینامیدند ولی با افزودن «الف» و «لام تعریف» به چم «ال» در آغاز همان «اله» که ازآن خودش بوده است، آن «اله» خودی را از «اله» های زیبا و گرانبهای دیگر متمایز میکرده است و «اله» خودی را تنها «ال-اله» یا «الله» مینامیدند.

در آن دوران نام «عبدالله» در میان بت پرستان رواگ (رواج) داشته است که «الله» در آن نام از دو بخش «ال» و «اله» ساخته میشده است. و اگر که بخواهیم ترگُمه-ی (ترجمه-ی) موشکافانه تری از چم (معنی) این نام در زبان پارسی بدهیم، «نوکر خدایِ (بت) خودما» میشود. دیگر اینکه باید که بیاد داشته باشیم که مردم بُت پرستِ آنزمان از اینکه بُت های مورد پرستش خودِ آنها ساخته شده-ی دستِ خودشان بوده اند، به خوبی آگاهی داشته اند ولی آنها با اینکار میخواسته اند که با میانجیگری این بُت ها، آن «نیروی مرموز» را که در ماورای جهان میزیسته است، وادار به پُشتیبانی از خود کنند.

هم اکنون در سراسر ایران ده ها هزار زیارتگاه، مسجد، امامزاده و سقاخانه وجود دارد و ما هر روز به چشم خود می بینیم که مردم نادان در و پنجره-ی آنها را میبوسند و از آنها «مراد» درخواست میکنند. هتا مهراز (بَنّا) و درودگر (نجّار) یا پیشه وَران که دیوار یا در و یا گورایه (ضریح) یکی از این آرامگاه ها را با دست خود ساخته اند، خودشان به بوسیدن آفریده-ی خود میپردازند و آن را «زیارت» میکنند؛ کف دست هایِ خود را به آن میمالند و سپس به چهره-ی خود میکشند تا چهره-ی خودشان را فَرخُنده (مُتبرک) سازند!! ولی ناآگاه از اینکه با اینکار بُزرگترین آسیب را به پوست و جان خود میزنند و بیماری هایِ واگیر دار یا میکروبی که در دست های دیگران بوده است را به بهترین جای بدنشان به چم (یعنی) چشم و چهره خود و فرزندانشان میمالند. از آنجا که مردم نادان با اینکارها پول های فراوانی را به جیب پارازیت های اسلامی سرازیر میکنند، هنوز هیچ یک از دولت مردان حکومت اسلامی، مردم ناآگاه را از ادامه-ی اینکارهایِ بیخردانه که نمونه ای از بُت پرستی است، بازنداشته است. و می بینیم که زیارت کُنندگان از اینرو پس از بازگشت از زیارتگاه ها به بیماری هایِ ناشناخته ای گرفتار میشوند. اکنون یک دم از خودتان پُرسش کُنید که چرا آن آهنگری که خودش با دست های خودش زنجیرهای آویزان شده در جلوی درهای ورودی را ساخته است آنها را میبوسد و بر چهره-ی خودش میکشد و یا چرا زنان و مردان نادانِ فراوانی بر آنها نیاز میبندند (دخیل میبندند) و از آنها مُراد درخواست میکنند و اینکار آنها تا چه اندازه همانندی با کار بُت پرستان عربستان دارد که بُت های دست ساخته-ی خود و دیگران را می پرستیدند و میبوسیدند و برآورده شدن نیازهای خود را از آنها درخواست میکردند؟ امروز چه ناسانی ای وجود دارد میان آن بُت پرستانِ مکه و این زیارت کُنندگان خُشک سر و کوردل ایرانی که با هزینه هایِ فراوان به بوسیدنِ در و گُورایه (ضریح) آرامگاهی در عراق میروند که روشن نیست در آنجا امام حسین یا امام علی خاکسپاری شده است یا نه؟ تازه اگر هم که نیکانیده شده باشد (دفن شده باشد) برای هزارسال است که پوسیده و از میان رفته است!!

به هر روی فردید (منظور) این است که بُت پرستی مردم مکه در آن روزگار همانند بُت پرستی این نادانانِ ایرانی در دوران ما بوده است و همانگونه که «بُت پرستان» ایرانی در هنگام بوسیدن در و پنجره و یا دیوار آلوده-ی زیارتگاه ها تلاش میکُنند که میان خود و آن آدم مُرده پیوند برپا سازند تا مردگان، میانجیگر میان خدا و زیارت کُنندگان شوند، بُت پرستان مکه نیز با بوسیدن و ارج گذاشتن بر آن بُت ها به دِنبال پیوند با آن «نیروی مرموز» ناشناخته-ی ماورای جهانی در آسمان بودند.

بدینسان پی بردن به این نهاده (مورد) شگفت آور نخواهد بود که گاهی عرب هایِ بُت پرست همه-ی بُت هایی را که ازآن دوتاکمان (قبیله-ی) خودشان بوده اند «الله» مینامیده اند ولی فردید (منظور) آنها در هنگام سوگند خوردن به «الله» همان «نیروی مرموز» ناشناخته-ی ماورای جهانی در آسمان بوده است.

همانگونه که میدانیم، پیش از پای گرفتن اسلام، بُت پرستان مکه نوشته های خود را با گُزاره-ی «بسمک اللهم» میآغازیدند که کمابیش به چم (معنی) «به نام تو خدای مورد نظر من» بوده است که با بیان آن گُزاره هرکس بُت یا بُت های ویژه-ی خود را درنگر داشته است؛ و بیگمان فردید (منظور) هیچ یک از آنها خدای محمد نبوده است.

مسلمانان سُنی که بیشینه-ی (اکثریت) مسلمانان جهان را میسازند، بر این باور هَستند که نیاکان و هتا خود محمد هم تا زمان آشکار کردن داوش (ادعای) «برانگیخته شدن از سوی خدا»، مانند بیشینه-ی (اکثریت) مردم مکه بُت پرست بوده است. ولی کمینه ای (اقلیتی) از پیشوایان شیعه همانند ملا محمد باقر مجلسی و شیخ طبرسی با بیشرمی بیمانندی پروانه-ی دستکاری در روایت ها را به خود میدهند که دروغ از سرتاسر آنها جاری است.

همانگونه که در تبارنامه-ی شماره-یِ 1 پیداست که دربرگیرنده-ی نیاکان پانزدهم و هیجدهم محمد است، نیایِ بُزُرگ محمد به چم (یعنی) الیاس بُت پرست بوده است:

تبارنامه-ی شماره-ی 1
همانگونه که در این تبارنامه میبینید، محمد ابن عبدالله هرگز از نیایِ بزرگش به ابراهیم، اسماعیل و نوح نمیرسیده است و هرگز نوح و ابراهیم بر پایه-ی داستان هایِ تورات و انجیل در عربستان نبوده و نیاکان مردم یمن نبوده اند.

برپایه-ی پیشینه های (سوابق) تاریخی که در دست هَستند، خزیمه بن مدرکه نیایِ پانزدهم محمد ابن عبدالله نه تنها زمینه-ی پیدایش بُت «هبل» را فراهم آورده است، ونکه (بلکه) خود او آن بت را در بت خانه جای داده است و نام خود را هم بر آن نهاده است. به چم اینکه آنرا «هبل اخزیمه» میگفتند. افزون بر آن او تنها کسی بوده است که آیین لمس کردن و بوسیدن و شیوه-ی پرداخت حق الزیاره و اجناس غیر نقدی را بخشی از آیین نامه-ی زیارت این بُت کرده بوده است. کشتن کُرپانی (قربانی) برای این بُت نیز از دیگر رسم های زیارت این بُت بوده است.

اگر محمد ابن عبدالله داویده باشد (ادعا کرده باشد) که نیاکان او خدا شناس و خداپرست بوده اند و آنها به نسل ابراهیم و نوح میرسیده اند، داوشی (ادعایی) بدور از داده های تاریخی کرده است.

در گذشتهنگاری هایِ (تاریخ های) اسلامی آمده است که «کنانه» و «عمرو بن لحی» همزمان میزیسته اند چونکه بازه-ی (فاصله-ی) آنها به «الیاس» میرسیده است و از اینرو هردو عموزاده بوده اند. «کنانه» نُخستین کسی است در میان عرب ها که فرزندِ خود را «عبد منات» نام گذاشته است که به چم (معنی) بنده-ی منات است. و میدانیم که «منات» نام نُخستین بُت غیر وارداتی بوده و آنرا در همانجا ساخته بودند. از اینرو نیای (جد) دیگر محمد ابن عبدالله نیز بت پرست بوده است و هتا خود محمد نیز «محمد ابن عبدالله» نام داشته است.

در عربستان در میان دوتاکمان های (قبیله هایِ) بُت پرست رسم بوده است که هرگاه کسی درمیگذشت و دارای چند زن میبود، فرزند بزرگتر آن مرد میتوانست با زن جوانِ پدرش (به جز با مادر خودش) زناشویی کُند. ولی همانگونه که میدانیم در همه-ی دین های الهی زناشویی این دو همانند خویش دوده (ازدواج با محارم) شمرده میشود به چم (یعنی) کاری که بدتر از زنای محسنه است و در اسلام کیفر آن مرگ میباشد.

با شگفتی می بینیم که پس از اسلام این رسم رد شده است ولی همه-ی زناشویی هایی که پیش از آن بوده و فرزندی از آن بدست آمده اند، بهنجار دانسته شده و پذیرفته شده اند و پیشوای مسلمانان این کار را نادانی بُت پرستان ارزیابی کرده است. اکنون اگر فردی از باورمندان به اسلام با آگاهی به چنین کار ناپسندی دست بزند، خودش زانی، زنش زانیه و فرزندش ولدالزنا شمُرده میشود! درهالیکه میدانیم که خزیمه که پیش از این از او گفته به میان آمد، زن جوانی داشت و از او دارای دو فرزند پسر به نام های «اسد» و «هون» شده بود. پس از مرگ «خزیمه»، «کنانه» پسر بُزرگ او که از زن دیگری بود با «بره» زن جوان پدر خود زناشویی کرد و دارای فرزندی بنام «نضر» شد. «کنانه» و «نضر» پس از «خزیمه» از نیاکان محمد ابن عبدالله هَستند. و دو پسر دیگر «اسد» و «هون» که برادران «کنانه» و عموهای «نضر» بوده اند، از سوی مادر برادران «نضر» نیز بشمار میآمدند.

اکنون باید که از پیشوایان دین اسلام پرسید که آیا آنها اینگونه زناشویی های انجام شده در تبار محمد ابن عبدالله را با زرسنج هایِ (معیارهای) اسلامیشان شایسته و یا ناشایسته میویچارند (تعبیر میکنند)؟؟؟!!

در همین رویداد می بینیم که «کنانه» زن پدر خودش را گرفته است و همین رفتار میتواند فرنودی (دلیلی) بر یکتاپرست نبودن «کنانه» برداشت شود. درهالیکه پیشوایانِ اسلامی فوری میگویند که زن دیگری به نام «بره» بوده است. ولی اینگونه نمی اندیشند که که هر دوی این زن ها نمیتوانسته اند دارای پدری هم نام به چم (یعنی) «اد» بوده باشند و هر دو نیز «بره» نامیده شوند.

قصی بن کلاب، نُخستین فرنشین (رییس) و پرده دار بُتکده-ی کعبه از قبیله-ی قریش بشُمار میآید و از دختر حلیل بن حبشه است که واپسین فرنشین آن بُتکده از دوتاکمان (قبیله-ی) حزاعه بود؛ او دارای چهار پسر شد به نام هایِ عبد مناف، عبدالعزی، عبدالدار و عبد قصی. گویند که قصی گفت:«دو پسر را به خدای خود، دیگری را به خانه-ی خود و دیگری را به خودم نام نهادم.» قصی خویشکاری (وظیفه-ی) نگهداری از کعبه را در میان فرزندان خود بخش کرد: آب دادن و سروری را به عبد مناف داد، و دارالتدوه را به عبدالدار و پذیرایی از مسافران (بت پرستان) را به عبدالعزی و دو کنار وادی را به عبد قصی واگذاشت.

فردید (منظور) از «الدار» همان خانه کعبه است که در واژهنامه-ی دهخُدا هم با گواهی گرفتن از «منتهی الارب» نام بُتی نیز دانسته شده است.

آیا میتوان باور کرد که قصی بن کلاب که فرزندان خود را به نام دو بت کعبه «عزی» و «مناف» نام گذاری کرده است، خدا پرست و از نزدیکان درگاه خدای یکتا بوده باشد؟ عبد مناف نیز همانند پدرش چهار فرزند داشته است به نام های، عبدالشمس، هاشم، مطلب، و نوفل که براستی در اینجا فردید (منظور) از «شمس» خورشید نبوده ونکه (بلکه) یکی از بُت هایِ آن دوران این نام را داشته است. «هاشم نُخست عمرو نام داشته است، و چون ترید (ثرید) بسیار در کاسه های بُزرگ شکستی او را هاشم نام کردند و هاشم به چم کاسر باشد.»


اگر تبارنامه-ی محمد را از تبارنامه-ی پیشین دنبال کُنیم، نمایه ای که در پایین میآید بدست میدهد:


  
تبارنامه-ی شماره-ی 2


برپایه-ی تبارنامه-ی شماره-ی 2 پی برده میشود که پدران محمد ابن عبدالله و علی ابن ابوطالب هر دو غلامان بُت های کعبه بوده اند. در اینجا بایست که درنگریسته شود که «الله» همان «الله» پس از اسلام نیست، و پدر محمد غلام آن بُت نامور بوده است که «الله» نامیده میشده است. و این نام هیچ پیوندی با آن «الله» اسلام به چم (به معنی) خدای یکتا ندارد.




۱ نظر:

  1. خیلی ممنون میشم ازتون اگه نسخه الکترونیکی کتاب شرح حال و زندگانی محمد نوشته شمیم الرشدیه رو روی وبلاگتون بزارید
    متاسفانه این کتاب فوق استثنایی بسیار کمیاب میباشد
    با سپاس فراوان

    پاسخحذف