نوشته: بانو پرُفسور شیدا واثقی [1]
برگردان: خشایار رُخسانی
آخوندها در گُذشتهنگاری ایرانِ باستان
دستبُرده اند: این کار پلید را نادیده نگیرید
پیشگفتار: خشایار رُخسانی
آنها که در فرهنگ اسلامی پرورش یافته
اند با این افسانه ها آشنایی دارند که شَوَندِ (علت) شکستِ شاهنشاهی نیرومند
ساسانی از دست مسُلمانان تازی، «ستم موبدان زرتشتی و بیدادِ فرمانروایان ساسانی به
مردم و ناخُرسندی مردم از آنها بوده است»، افسانه هایی که سرچشمه-ی آنها جاشِش
هایِ (موعظه های) دروغینی هَستند که دینکاران اسلام و آخوندها در چهارده سده-ی
گذشته پیوسته در پایِ منبرهایشان بافته اند؛ یا هتمن افسانه-ی زنده به گور کردن
دختران بدست دُوتاکمان های (قبیله های) عرب در آغاز پیدایش اسلام را نیز شنیده
اید. راستی این است که سوای پژوهش های تاریخی و دانشی که چنین داوش هایِ (ادعا
های) بیهوده را رد میکُنند که من در نوشتارهای دیگر به آنها پرداخته ام، ولی آنچه
که میتواند چنین دروغ هایی را به سادگی آشکار کند، دستبُردِ سامانمندِ (سیستماتیک)
حکومت اشغالگر اسلامی در تاریخ ایران باستان در دوره های آموزشی دبیرستان هاست؛ و
همچنین «بازیافت (کشف) تازه و درخشانِ» تاریخی آنها بر این پایه که ایرانیان پیش
از اسلام «مردمانی بی فرهنگ بودند که دُخترانشان را زنده به گور، و از رنج و ستم
رو به افزون ساسانیان، برای تازش عرب های مسلمان به ایران روز شماری میکردند.»
[2]. تنها با
این نمونه آوری ساده و الهام گیری از زبانزد (ضرب المثل) «مُشت نشانه-ی خروار»
میتوان به ژرفایِ دروغ هایی پی بُرد که آخوندها به ساسانیان و دُوتاکمان های (قبیله های) عربِ
نامسلمان در آغاز اسلام بربسته بودند.
نُخست هنگامیکه آخوندها از «ستم موبدان
زرتشتی و فرمانروایان ساسانی به مردم» سخن میگویند، هیچگاه سندی برای گفته-ی خود
نمیآورند که بیانگر داوش (ادعای) آنها باشد. آیا «گشت امنیت اخلاقی» ساسانیان خودش
را در اتاق خواب و زندگی خودویژه-ی (شخصی) شهروندان درآمیخته بود و آزادی های آنها
را مرزین کرده بود و از اینرو جان مردم به لب رسیده بود؟ یا ساسانیان زنان «بی
حجاب» را با فرمانِ «یا روسری یا تو سری» دستگیر میکردند یا پیروان دین های دیگر
را پیگرد میکردند؟ آیا همبودگاه به دارا و ندار بخش شُده بود که بخواست به تنگدستی
مردم و شورش های هَنجُمَنی (اجتمایی) بفرجامد؟ ولی راستی این است که نه پوشاک زنان
و نه پاسداشت آیین های دینی دیگر سبب نگرانی موبدان دین زرتشت و پادشاه هان ساسانی
بوده است، بگونه ایکه خود آخوندها نیز در تاریخ دروغینی که بافته اند بُردباری
ساسانیان را در برابر پیروان دین های دیگر پذیرفته ند. و در پیوند با تراز (سطح)
زندگی مردم و آسایش همگانی، شاهنشاهی ساسانی برای زدودن تنگدستی در همبودگاه و
فراهم آورن آسایش مردم، به ساختن یک پَشک (طبقه-ی) میانه به نام «دهقانان» کُمک
کردند. کوتاه سخن اینکه در دوران ساسانیان مردم ایران غنی ترین خوشبخترین مردم
جهان بودند که جهان آنها را آزادگان» مینامید. و شَوَندِ (علت) راستین شکست
شاهنشاهی ساسانی از دست مسلمانان عرب و فروپاشی این شاهنشاهی، دگرگون شدن ساختار
اداره-ی کشور بدست خسرو پرویز بود که برای کُیان دادن (متمرکز کردن) قدرت
فرمانروایی در پایتخت، پیمانگان (فدراسیون) ساسانی –پارتی را برچید
و با اینکار بُزرگترین همبسته-ی خودش را که پارت ها بودند از دست داد [3]. با رویکرد
(توجه) به دروغ نگاری تاریخ ایران باستان در زمان کنونی بدست آخوندها میتوان
به خوبی به بی پایه بودنِ افسانه هایی پی بُرد که پیشگامان اسلام برای بدنام کردن
شاهنشاهی ساسانی و دُوتاکمان های (قبیله های) عرب با این هدف میبافتند، که بتوانند
ددمنشی و آزمندی نو مسلمانان را در تازش به نامسلمانان و کشورهای همسایه، برای
نابودی آنها و دستیافتن به گنج هایِ آنها و به بردگی بُردن مردم گرفتار شده،
بویچارند (توجیه کُنند)، دروغ هایی که بدبختانه در ذهن بیشتر ایرانیانِ مسلمان
ریشه دوانده است و بدون اندیشیدن، آنها را پذیرفته اند.
برای نابودی یک پاترم (ملت)، بهترین
راه نابودی کیستی (هویت)
و تاریخ پُرشکوه آن پاترم است تا آن ریشه هایِ تنومندی که این مردم را به گذشته-ی
سرافرازشان پیوند میزنند، بخُشکانند، همان کاری که حکومت اشغالگر اسلامی کوشا
درهال انجام آن است: بکارگیریِ سرمایه های کیهانی از درآمدهای نفتی، برای نابودیِ
تاریخ و کَتامی (هویت) مردم ایران.
سرآغاز:
مرز دستبُرد و تکه تکه شُدنِ تاریخ باستان ایران بدستِ
حکومتِ اشغالگر اسلامی، در آن سوی درک و فهم ماست. بی شرمی دینکاران (متولیان)
اسلام و کینه-ی آشکار آنها از ایران همچون هراشِش (استفراغ) در هر برگ تاریخی که
آنها در آن دست بُرده اند، نمایان میشود؛ دستبُردِ بی شرمانه در تاریخی انجام
گرفته است که تا پیش از این با پُشتگرمی به کارهایِ پژوهشی گُذشتهنگاران، گردآوری
و پذیرفته شُده بوده است. ایرانشناسی از کمبودِ بُنمایه های (منبع های) دستِ یکم
در رنج است—بویژه بُنمایه های بومی—چیزیکه کارِ پیدا کردنِ سندهایِ تاریخیِ باورپذیر را دُشوار
تر میکُند. ولی هر کج راهی (انحرافی) که تاکنون در بُنمایه های (منبع های) بیگانه
در پیوند با تاریخ ایرانِ باستان دیده شُده است، سنجش پذیر با منفی کاری، فریبکاری
و آن داده هایِ نارسایی (اطلاعات ناقصی) نیست، که حکومت اشغالگر اسلامی در دسترس
دانش آموزان ایرانی گذاشته است.
یک بررسی تُند در نَسک های (کتاب های)
تاریخ سال هایِ 2006-2005 که در دوره-ی میانه-یِ راهنمایی آموزش داده میشود (سال
هایِ 8-6) نشان میدهد که بیش از 1300 سال از تاریخ ایران که تا پیش از تازش
مُسلمانان یکی از بَرترین نیروهای باستان بوده است، در کمابیش 37 برگ گُنجانده
شُده است، درهالیکه بیش از دو و نیم برابر همه-ی نهاده هایی (موضوع هایی) که در
این نَسک (کتاب) آمده است به اسلام، بُنیانگُزار آن، تاریخ ایران پس از اسلام ( از
سده-ی هفتم ترسایی تا زمان کنونی) پرداخته است. نیم بیشتری از آن 37 برگی که که به
تاریخ ایران باستان میپردازد، ویژه-یِ نشان دادن فرتور (عکس) و نقشه شده است؛ از
اینرو دادگرانه میتوان گفت که از آنچه که تاکنون گُذشتهنگاران درباره-یِ 1300 سال
از تاریخ ایران باستان نگاشته اند، حکومت اشغالگر اسلامی آنرا در 17 برگ
چپانده است؛ تاریخ ایران باستان را تکه تکه کرده اند، بدون اینکه دستکم بگویند که
کوتاه کردن این بخش از تاریخ در سال ششم راهنمایی کوششی برای ساده کردن نهاده های
(موضوع های) مورد بررسی بوده است.
با بررسی همه-ی این 37 برگ که ویژه-یِ
یکی از مِهَندترین (مهم ترین) شهریگری های (تمدن های) باستان شُده است، این نگرش
فراگیر (کُلی) بدست میآید که در پی آنرا بررسی میکنیم: در این تاریخ دروغین هیچ
زمانی را برای هیچ دوره، با ویژگی ها و رویدادهایِ بُزرگ روشن نکرده اند. تنها نام
برخی از پادشاهان برای هر دودمان نامیده میشود و هیچ روشنگری هم نشده است که چرا
نام این اندک پادشاهان در جایگاه نُخست آمده است. از هیچ رویداد مِهَندی (مُهمی)
همانند جنگ ها، پیماننامه هایِ آشتی، یا دگرگونی های سیاسی و هَنجُمَنی (اجتمایی)
سُخنی به میان نمیآید. کوتاه سُخن اینکه، هیچ جُستاری (بحثی) برای این روشنگری
وجود ندارد که این 1300 سال از تاریخ ایرانِ باستان چه سهمی در شهریگری (تمدن)
داشته است. در این 37 برگ هیچ چیزی وجود ندارد که بخواهد نشان دهد که هَخامنشیان
نُخستین فرمانروایی جهان باستان بوده اند، و پیش از اسلام ایران یک کشور اَبَرنیرو
برای 13 سده بوده است.
آوایی که در برگ برگ این تاریخ شنیده
میشود منفی بافی به زیان پادشاهانِ ایرانی است، به زیان کسانیکه نگهبان فرهنگ و
تاریخ ایران بودند، و همچنین در ناسازی با رهبران همبودگاه هایِ ایرانی است که در
ساختن و پدافند از کشور کُمک میکردند. این تاریخ دروغین، ایرانیان باستان را
آزمند، بیدادگر، بی سامان، و خودخواه نشان داده است. هماهنگ با این تاریخی که در
آن دستبُرده شده است، «رهبران ایران هیچ دستاوردِ مُهمی برای سود و آسایش همگانی
نداشته اند،» و اینکه «مردم ایران بیزار از رهبرانشان و شیوه-ی زندگیشان بودند.»
هیچ سُخنی از پیامبر باستانی ایرانیان اشو زرتشت، نیست، که به نام نُخستین
یکتاپرست در جهان پذیرفته شُده است. بیشترین پژوهش های دانشی هاییده اند (تأیید
کرده اند) و پذیرفته اند که اشو زرتشت پیرامون 1700 پیش از زایش مسیح زندگی میکرده
است؛ با آنکه این راستینگی (واقعیت)، دین زرتشت را برای دستکم 2700 سال دین چیره
در ایران کرده است، ولی تاریخ راهنمایی دوران میانه-ی دبیرستان، بسیار ناچیز از
دین زرتشت سُخن گفته است، اگر نخواهم از خاموشی در برابر پیام آن سُخنی بگوییم.
در این 37 برگ که ویژه تاریخ ایرانِ
باستان شُده است، هیچ گُزارشی درباره-ی همبودگاه ایران، زندگی روزانه-ی ایرانیان،
بازرگانی، جنگ، تکنولوژی، پیوستگی های (ارتباطات) سیاسی و جهانی نیست. همانگونه که
حکومتِ اشغالگر اسلامی یک رژیم زن ستیزی است، هیچ اشاره ای به جایگاه زن در ایرانِ
باستان نمیکُند که کمابیش آزاد بوده است. هیچ گفتگویی درباره-ی فرایندِ پیدایش و
گُسترش زبان پارسی و نوآوری (اختراع) دبیره-ی (خط) میخی وجود ندارد. این شگفت
انگیز است که یک نَسکِ (کتاب) تاریخی، افسانه ها را به کرده (عملا) بجای تاریخ بنشاند
و آموزش دهد. در این نَسک (کتاب) تاریخی دروغین، داده های (اطلاعات) نادُرُست و
فرارسانی های (تبلیغات) دینی، مرزی نمیشناسند. کوتاه سُخن اینکه، تاریخ ایران
باستان سِتَرون (عقیم) و نابود شُده است.
فرمانروایی مادها (550-728 پیش از زایش
مسیح) – پنج برگ
هیچ جُستاری (بحثی) درباره-ی آن
رویدادها نیست که به فروگرفته شدن کشور آشور به کمک یک همبستگی از کشور بابل و ماد
انجام گرفت. نوشته های این تاریخ دروغین چنین میداوند (ادعا میکنند) که به شَوَندِ
(علت) دوستی میان لیدی ها، Lydians، و بابلی ها، مادها دیگر از سویِ نیروهایِ
بیگانه پَتِست (تهدید) نمیشدند. فرمانروایی مادها به گوشه ای رانده شد و شَوَندِ
(علت) سرنگونی آن زندگی پُر از آذینش و فرنمایی (تجمل) پادشاه، آزمندیِ نژادگان
(اشراف)، دُژکاربُردی (سواستفاده) از مردم، و گردآوری مالیات های فراوان از
دُوتاکمان های (قبیله های) همسایه بوده است.
فرمانروایی هَخامنشیان (330-550 پیش از
زایش مسیح) – 10 برگ
این تاریخ دروغین هیچگاه پادشاه هان
هَخامنشی را که برای تاریخ جهان از وَهاکی (اهمیت) برخوردارند همانند کوروش و
داریوش، با پاژنام (لقب) «بُزرگ» نام نمیبرد. در پیوند با سرچشمه-ی نام
«هَخامنشیان»، خویشاوندی میان کوروش با داریوش یا کوروش با دربار کشور ماد، درگیری
میان کشور پارس و کشور ماد و فروگیری (تسخیر) کشور لیدیه، Lydia، و دیگر کشورها بدست کوروش بزرگ، داده های
(اطلاعات) نادُرُست و نارسا میدهد. این تاریخ دروغین همچنین میداود (ادعا میکُند)
که «انگیزه-ی کوروش برای فروگیری کشورهای دیگر دارا شدن (ثروتمند شدن) بوده است.
هیچ سُخنی درباره-ی منشور پُرآوازه-یِ هُده های مردمی (حقوق بشر) کوروش و فرمان
برای آزادی یهودیان از بردگی در بابل نیست، که در پی آن کوروش با پذیرفتن هزینه
های پولی، پرستشگاه آنها را در اورشلیم نوسازی کرد. و هیچ گُزارشی از
همبودگاه هایِ یهودیان باستان داده نمیشود. این تاریخ دروغین میگوید که کارشناسان
بر این باورند که کورروش یک «آدم بُزرگی» بوده است، انگار که ایرانیان چنین
نمیپندارند. هیچ فرنودی (دلیلی) آورده نمیشود که چرا به کوروش «بُزرگ» میگفتند و
هتا دُشمنان کوروش او را بُزرگ میدانستند.
رویدادهایی که مرگِ پسر کوچکتر کوروش
بردیا را دربر میگیرند و پیوندِ او با برادر بُزرگترش، کامبیز، که پادشاه بود،
نادُرُست هَستند. نقش گئوماتِ مُغ، یک آدم زورستان (غاصب) که دست اندرکار مرگِ
بردیا بود، با هزینه کردن آبروی رهبران ایرانی، که در نگهداری از فرمانروایی
شکننده-ی هَخامنشی و پیشگیری از فروپاشی آن کوشش میکردند، به نادُرُستی نمایانده
میشود. این تاریخ دروغین میداود (ادعا میکُند) که «دودمان مادها و پارس ها در
برخورد با مردم، بیدادگر و سنگدل بودند.» بدون سند و نشان دادن ریزگان (جزییات)،
روی یک سری شورش ها بگونه-ی فراگیر (کلی) پافشاری میکُند تا نشان دهد که «مردم از
فرمانروایان پارسی بیزار بودند.» از هُنر دیوانسالاری ماهرانه و نوآوری های
(ابتکارهای) شگفت انگیز داریوش، توانایی های رهبران ایرانی در سرپرستی بیمانندِ یک
فرمانروایی که 23 کشور را دربر میگرفت، هیچ سُخنی به میان نمیآید. این نَسک (کتاب)
میداود (ادعا میکند) که یونان مِهَندترین همسایه-ی پارس ها بوده است، درهالیکه در
راهبُرد (استراتژی) سیاسی هَخامنشیان، میانرودان (بین النهرین)، مصر، آسیایِ
کُیانی (مرکزی)، و هندوستان از مُهمترین نیسنگ ها (منطقه ها) بوده اند. هیچکدام از
جنگ های پُرآوازه (معروف) میانِ پارس ها و یونانی ها و پیامدهایِ آنها بازگویی
نمیشود. در پیوند با فروپاشی دودمانِ هَخامنشی میگوید که «هیچکس بجز پادشاه،
پروانه-ی سُخن گفتن درباره-ی گرفتاری های کشور را نداشت، و با شایمندی (احتمال)،
این شَوَندِ (علت) تباه شُدن پادشاه شُده بود. و گویا، آزمندی نژادگان (اشراف) بر
رنج بیشتر مردم افزوده است.» تازش اسکندر گُجَستک (ملعون) به ایران تنها در یک
فراز (جمله) بیان شُده است، و در برابر دلاوری ایرانیانی که در هنگام تازش لشکر
اسکندر گُجَستک به ایران، از کشورشان پدافند میکردند، خاموش مانده است.
اسکندر گُجَستک (ملعون) [247-330 پیش از
زایش مسیح ] – 2 برگ
تنها دو برگ ویژه-ی این دوران شُده
است. هیچ چیز مُهمی بازگویی نشده است. از آرزوی اسکندر و هَنایش (تأثیر) کارهایی
که پس از آن در راستای درهم آمیختگی پارس ها و یونانی ها و هلنی کردن، Hellenization، فرمانروایی
هَخامنشی انجام گرفته است، هیچ سُخنی گفته نشده است. این تاریخ دروغین هیچ چیز در
اینباره نمیگوید که چگونه اسکندر از سربازان و فرماندهان ایرانی برای لشکرکشی هایش
در خاور و کارگُزاری فرمانرواییش بهره بُرد.
فرمانروایی اشکانیان (از 247 پیش و 244
پس از زایش مسیح) – 9 برگ
بریایه-ی گُزارش این تاریخ دروغین، خانواده
های نژاده (اشراف) تنها با هدف خودویژه (شخصی)، به اشکانیان در بیرون راندن
سلوکیان کُمک کردند. رومی ها برده دار هَستند و پیوسته بدنبال زمان آزاد برای
سرگرمی. مسیح
در جایگاه کسی شناسانده میشود که «نجات دهنده-ی مردم از دستِ رومی هایِ پلید است.»
گزارش های آمده در این تاریخ میگویند که «مسیح در فلستین در این دورانِ سخت پدیدار
میگردد» درهالیکه این گزارش در برابر اَپَرماند (میراث) یهودی بودن مسیح خاموش
میماند. سیمای مسیح در یک چهارچوب مرزین (محدود) و سیاسی نمایش داده میشود. مسیح
به نام «پدافندگر آدم های رنج دیده و زیر ستم نشان داده میشود.» برپایه-ی این
تاریخ، «رومی ها نیز که زندگی را بر ترسایان سخت کرده بودند، پس از گذشت زمان به
دین ترسایی میگروند.» این گزارش شَوَندِ (علت) فروپاشی اشکانیان را «ناتوانی
پادشاهان آنها، آزمندی نژادگان (اشراف) و گرسنگی آنها به قدرت و دیدگاه آزاد و
بُردباری اشکانیان در برابر نهاده-ی (موضوع) دین» دانسته است.
فرمانروایی ساسانیان (651-224) – 11 برگ
این تاریخ دروغین میداود (ادعا میکند)
که اردشیر یکم، بُنیانگُزار شاهنشاهی ساسانی، توانست برای گرفتن قدرت برخیزد، برای
اینکه او به موبدان زرتُشتی نوید داده بود که «دین زرتشت را دوباره زنده میکند،
اگر که آنها در سرنگونی اشکانیان او را یاری دهند، که نمیدانند چگونه کشور را
بچرخانند.» و این نَسک (کتاب) چنین سُخنانی را به اردشیر یکم برمیبندند که او گفته
است «گُسترش دین بودایی و ترسایی از گرفتاری هایی هَستند که در زُدودنِ آنها
کوتاهی شُده است.» برپایه-ی گُزارش های آمده در این نَسک (کتاب)، «آن ایرانیان
نژاده ای (اشرافی) که به اردشیر کُمک کردند، تنها از بهر بُلندپروازی های خودویژه
(شخصی) آنها بوده است.» در ادامه میگوید: « به هر روی، با وجودِ برخاستن ساسانیان،
هرج و مرج دینی ادامه یافته است، برای اینکه مردم ایران آزاد در بجا آوردن آیین
های دینیشان بوده اند».
پیوندِ میان ارمنستان و ایران به گوشه
رانده شُده است، و از درگیری های پیوسته-ی ایران و روم بر سر ارمنستان هیچ سُخنی
به میان نیامده است؛ این نَسک (کتاب) با مانی و مزدک همدردی نشان داده است، که دو
شخصیت هَنجُمَنی (اجتمایی) دینی خودسالار (مستقل) و بُنیادگرا بودند، تا دُشمنیش
را با فرمانروایی ساسانی، پنهان نسازد. درباره-ی پیامدهای سیاسی و وَهاکی (اهمیت)
هَنجُمَنی (اجتمایی) اندرزها و چاشِش های (موعظه های) مانی و مزدک گفتگو نشده است.
این نَسک (کتاب) فرمانروایان ساسانی را بدنام میکُند که آنها از راه بدست آوردن
مالیات هایِ هنگفت از مردم بسیار دارا شُده بودند و بخش بُزرگی از این مالیات ها
هزینه-ی انجام کارهایی نمیشده است که سودِ هَمِگانی دربر داشته است.
این نَسک (کتاب) به نادُرُستی گُزارش
میکند که «همبودگاه ساسانی به دو پَشک (طبقه) بخش شده بوده است: پَشک (طبقه-ی)
نژادگان (اشراف) و توده-ی روامند (عادی).» در ادامه این گُزارش میداود (ادعا
میکُند) که «نژادگان (اشراف) دارای بسیاری از فردات ها (امتیازها) بودند که
دربرگیرنده-ی آموزش و پرورش بود درهالیکه توده های روامند (عادی) بی بهره از آموزش
و پرورش بودند.» این گزارش درباره-ی پَشکِ (طبقه-ی) میانه-ی ایران که دهقانان نام
داشتند خاموش میماند، که به کمک شاهنشاهی ساسانی پدید آمده بود تا یک توازن و هم
سنگی در میان همبودگاه برپا سازد. این گزارش به یک نامه ای اشاره میکند که گویا
«از سوی محمد پیامبر اسلام به پادشاه ساسانی فرستاده شده و محمد از او خواسته است
که به دین اسلام بگرود» و همچنین از «گُستاخی» پادشاه ساسانی در رد چنین فراخوانی
به نام یک تاریخ دُرُست و پذیرفته شده، بازگویی میکُند (حکایت میکند). هیچ جای
شگفتی نیست، که این نَسک (کتاب) میداود (ادعا میکند) که «تازیان مُسلمان که
نیکوکار هم بودند توانستند ساسانیان سنگدل و تباهکار را شکست بدهند و آزادی و
دادگری را برای مردم ایران به ارمغان بیاورند، که به دلخواه دین اسلام را
پذیرفتند.»
نَسک های (کتاب های) فراوان و به زبان
های گوناگون درباره-ی 1300 سال از تاریخ ایران پیش از اسلام نگاشته شده اند. نام
یکی از وَرسنگترین (معتبرترین) و رساترین (کاملترین) در میان آنها The Cambridge History of Iran هست که دارای
2600 برگ است و بدون فرتور (عکس) از این دوران میباشد. با این وجود برای این حکومت
اشغالگر و انیرانی که برای سه دهه مردم ایران را به گروگان گرفته است، گردآوری یک
گُزارش 17 برگی از 1300 سال تاریخ ایران باستان برای دانش آموزان دوره-ی ششم
راهنمایی بسنده میکند که بیشتر گُزارش های آنرا داده های (اطلاعات) نادُرُست ساخته
اند، دروغ هایی که این حکومت انیرانی و اشغالگر برای نشاندادن دُشمنیش با ایرانی و
فرهنگ ایران، هدفمند بافته است. مُلاها دارند از ایران و سرمایه های نفتی و
زیرزمینیش بهره میبرند تا یک هدفِ نادُرستِ و یک برداشت واژگونه از دین را به بهای
آسیب زدن به مردم ایران و همبودگاه جهانی به پیش ببرند. در این فرایند، process، آنها درهال نابودی سامانمند (سیستماتیک)
گُذشته و فرهنگِ یک پاترم (ملت) هَستند که بسیار پیشرفته تر، مردمی تر و بُردبار
تر از داتنامه-ی پایه ای (قانون اساسی) این حکومت اسلامی در سده-ی بیست و یکم بوده
است.
برای ادامه-ی کُشتار بیشتر ایرانیان
بدستِ دینکارانِ بُنیادگرا و فاشیست اسلامی گوش بزنگ باشید.
دوشنبه، 4 مهرماه 3479 دین بهی
یاداشت
[1]
[2]
[3]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر