جهانشاه رشیدیان
یک بررسی روانکاوانه از خودسپاری ایرانیان در برابر تازیان
ما گُزارش های دلخراشی از جريان تازش مسلمانان در سده-ی هفتم میلادی و پذیراندنِ اسلام به زور شمشیر بر ايرانيان خوانده یا شنیده ایم، ولی چرا پس از بیرون رفتن فیزیکی اشغالگران از ایران و بدست آمدن خودسالاری سیاسی ایران، جناياتِ تازیان در ایران، سبب روی گرداندنِ ایرانیان از دین اسلام نشد و آیين های بدوی اسلامی-قبیله ای اشغالگران توانست چیرگی خود را بر تمدن پيشرفتۀ پارسيانِ شهر نشین بگونه ای بگُستراند که تا به امروز نيز بخش بُزرگ همبودگاه (جامعه) را در نادانی و از خود بيگانگی نگه بدارد؟ ما درباره-یِ گذشته-یِ خود پرسش های بی پاسخ بسياری داريم؛ براستی چرا ايرانيان حتی پس از پايانِ دو سده فرمانروایی اسلام، خواری شکست را برتابیدند و حتی آن را با ارده-یِ خود پذيرفتند؟
بدیدِ من، يکی از دلايل نداشتن پاسخ برای اينگونه پرسش ها آن است که گُزارش هایِ نوشته شده بدستِ گُذشتهنگاران برای سده ها در زير سانسور مذهب و خود سانسوری ايرانيان پنهان شده و راه بر پژوهش درباره-ی چرایی تسليم پذيری ايرانيان در برابر متجاوزان بسته بوده است.
ولی اکنون جناياتِ حکومتِ جمهوری اسلامی، فاجعه-یِ تازش مسلمانان به ایران و چگونگی پذیرانده شدن اسلام به ايرانیان را در یاده هایِ تاریخی ما بازخوانی میکند. به سُخن ديگر، اینکه چگونه نیاکان ما تسلیم مسلمانان و آیین جاهلیت آنان شدند، امری است سنجشپذير و ما می توانیم، با توجه به سنگدلی حکومتگرانِ ایرانی تبار کنونی جمهوری اسلامی، بپنداریم که آیین جاهلیت با چه بهایِ سنگینی بدستِ دُشمن بر ايرانيان پذیرانده شده است.
آهنگِ من از این نوشته تنها نشان دادنِ فاکتور روانشناسی تسلیم پذیری است و این فاکتور میتواند تسلیم پذیریِ ایرانیان را به دینی توجیه کُند که بیشترین آسیب های انسانی، مالی و فرهنگی را بر آنها رواداشته است. چگونه میتوان باور کرد که ایرانیان برای کُشتار کُنندگانِ نیاکانِ خود، تجاوز کُنندگان به خواهران و مادران آنان، ویران کُنندگانِ تمدن، شهرها، روستاها و غارتگرانِ سرمایه هایِ نیاکانِ خود امروز سوگواری و آنان را مقدس نشان دهند، ولی در برابر آن، نیاکان "مجوس" خود را خواردارند؟ آیا این سرشت نا بهنجار را نمیتوان بیماری تسلیم پذیری نامید؟
همچنین، هدف این نوشته به هيچ روی ردِ ایستادگی ایرانیان و کم بها دادن به آن آدم های پهلوان و دلاوری نیست که تن به خواری تسلیم پذیری ندادند، وآنکه آهنگِ من واکاویِ ویژگی تسلیم پذیری به نام «پدیده ای روانشناسی» است که می تواند شَوَندِ (علت) این سرگذشت تاريخی ما را نيز رشن کُند. به سُخن ديگر، هدف روشن کردنِ این اندیشه است، که پديده-یِ تسليم پذيری گویا در سرشت آدمی ریشه دوانده است، و در نتيجه با نمونه هایِ ویژه-یِ ایستادگی های پهلوانانه پیوستگی ندارد.
****
«تسلیم پذیری» پدیده ای بيمارگونه است که یک ویژگی غريزی ـ اجتماعی دارد و در آدميان از سرچشمه هایِ اجتمایی مانند ناتوانی و تنگدستی سرچشمه گرفته و انسان را تا مرز ازخودبیگانگی و ژرفایِ خواریِ و گناه پذیری در برابر"زورمندان" فرو می کاهد؛ و احساس حقانیت، ایستادگی و دلاوری افراد را در برابر خواسته های تحمیلی "توانايان" از بين می برد.
تا آنجا که به بخش غريزیِ ساختار موجود زنده پیود دارد، تسلیم پذیری برای هر موجود حد و مرزی دارد. جانوران، برپایه-ی میزان تراوش هایِ هرمونی گونه و نژاد خود، تا اندازه ای رام می شوند ولی در هنگام خطر در آنها واكنش هاي فيزيولوژيكی و دگرگونی های هورمونی ویژه، بگونه-یِ خودكار روی میدهد که یا از خود پدافند میکنند و یا از میدانِ خطر دور میشوند و راه سومی بنام تسلیم پذیری مطلق برايشان وجود ندارد.
ولی مرز تسليم پذيری در آدم می تواند بکلی مطلق باشد. به سُخن دیگر، انسان تنها موجود زنده ایست که ممکن است تن به تسلیم پذیری مطلق دهد. و اين ویژگی ناشی از بخش اجتمایی انگيزه های اين پديده بشمار می آيد که در میدانِ فرهنگ، اخلاق، سنت و دین قرار دارد. در يک وضعيت عادی اجتمایی، «اخلاق شناخته شده و پذیرفته شُده (عرف)» همواره ایستادگی در برابر زور را ستایش میکند و اين امر در هیچ فرهنگی، یک کار زشت و غیر اخلاقی بشُُمار نمیآید. ولی همين «اخلاق عرف» می تواند در سایه-یِ پدیده ای ديگر بایستاد و بکلی تُهی از ارزشی به نام ستایش ایستادگی شود.
يکی از نمونه هایِ چنین پدیده ای در جامعۀ می تواند دین باشد که موجب میشود، وقتی که ما کوشا در برابر زور ایستادگی میكنیم، بجای «احساس خوب غرور» «احساس بد گناه» به ما دست دهد و اين احساس دوم جای احساس نخستين را بگيرد و به «احساس خوب تسليم» واگردانده شود.
بُنیاد دین ها بر تسليم پذیری گذاشته شده است و پیدایش دین خود ریشه در تسلیم پذیری انسان نخستین دارد. بگفته-ی فرويد: «بشر نخستین اندیشه ای بجز ادامه-ی زنده ماندن نداشت، چنین انسانی توانایی به چالش گرفتن زیستبوم و استنباط عقلانی در برابر طبیعت را نداشت، و از اینرو، برای درک پیوندِ میانِ بُن و بَر (علت و معلول) پدیده ها، نيازی به منطق عقلانی نداشت. چنین منطقی، اصولاً، با معیارهای بشر امروزی، هنگامی ضروری میشود که او به ناتوانی عینی خود در شناخت طبیعت پی ببرد و به اجبار به اندیشه-ی ساختن ابزار و منطقی میشود تا طبیعت را مهار و یا توجیه کند». فروید واژۀ «توتميزم» را بکار می برد تا نُخستین انگیزه را در پيدايش باورهایِ دینی توجیه کند ــ «توتم» میتواند شیئی، گیاه و جانوری مقدس پنداشته شود که میتوانست سبمل ماندگاری و کمک به انسان های نُخستین باشد. در همان سان، و به گفته-ی فروید، هر «توتم» ـ به دُنبال روندی ـ به «تابو» وامیگردد و به سطح مفهوم اسرارآميز، خطرناک و وحشتناکی رشد میکند که نزديک شدن به چهارچوب و پیرامونِ تابو را ممنوع می سازد.
فرويد پيدايش پديده دين را نياز های روانی و عاطفي دانست؛ از زمانی که کودک به وجود پدر و مادر خود پی ميبرد و برای ادامۀ هَستی، خود را نيازمندِ مهر و پشتيباني آنان ميبيند. برای نمونه، پسر خردسال پدرش را نمادِ توانایی میبیند و خود را در برابر او کوچک و ناچيز مييابد. سپس تر که کودک به نوجوان و جوان وامیگردد، نیرو ها و توانايي های پدر را به خدا یا خدایان بازبُرد مي دهد و در برابر اين (قدرت عظيم ) چاره ای جز تسلیم پذیری برای خود نمیبيند.
اما، در اين روند آنچه نقش بُنیادین را بازی می کند عامل «ترس» است. اسپنسر که پايۀ دیدگاه های مربوط به «خدا پرستي نُخستین» يا پرستش نياکان را بر افسانه ها و داستان های يونان و روم باستان مي گذارد و از اسطوره ها يا افسانه هاي کهن عبريان يا يهوديان باستان نيز استفاده کرده است، ميگويد: «انسان هاي پيش از تاريخ نه تنها به روانِ مردگان ارج میگذاشتند وآنکه به شدت از آنها می ترسيدند» .وی ترس را يکي از پايه هاي اساسي بسياری از اديان مي داند.
و اگر موشکافانه بنگریم، چنین ترسی خود عامل تسلیم پذیری هم هست. روانشناسی مدرن تسليم گرایی نابهنجار (غیر متعارف) را «استکلهم سيندروم" (1 ) می نامد که این نام به زنی گروگان گرفته شده در شهر اسکهلم اشاره میکند که به آدم روبایِ تبهکار خود دل میبندد.
اين پديده در درازای تاريخ از شَوَندهای (علت های) روانی تسلیم گرایی و وفاداری بيمارگونه به مرام های تحميلی، مانند برده داری و يا ارباب رعيتی، و چیرگی طبقاتی و یا فرمانروایی نیروهای اشغالگر بوده است. ازخود بيگانگی، بی ماهيتی و مسخ شدن در سيستم های توتاليتر اشغالگر و حتی خدمت بی جیره و مواجیر تا مرز تبديل شدن به زائده ای وفادار به سیستم ستمگر، همگی نشانه هایِ زیانبار اين پديده بشمار میروند.
شاید ترس از خود «ترسيدن» انگیزه-ی نُخستین اين وفاداری بيمارگونه باشد. به کرده (عملا)، ترس از ترسیدن ـ که احساسی "بد" است ـ از راه اين دگرديسی به احساس "خوبِ" وفاداری واگردانده ميشود. تا اينجا، روند دگردیسی با روانشناسی فردی انسان ها پیوند دارد، اما آزَرَنگ (فاجعه) از زمانی آغاز میشود که این احساس، نه بر پایه-یِ خَرَدِ اندیشمندی، وآنکه به دليل وجود «سنت پیگیر» در جامعه پیوستگی یابد (استمرار یابد) و بی بهرگی از خَرَد، ترس از «زورمندان» را به یک تابوی خلل ناپذیر تبدیل کُند. به سُخن ديگر، این پدیده مانند هر پدیده ای می تواند یک « پارادایم (الگوی)“ اجتمایی شود.
در شعری از شاملو، بیماری تسلیم پذیری چنین نشان داده شده است:
«... عمر جهان بر من گذشته است. نزديک ترين خاطره ام خاطرۀ قرن هاست. بارها به خونمان کشيدند، به ياد آر، و تنها دست آورد کشتارشان نان پارۀ بی قاتق سفرۀ بی برکت ما بود. اعراب فريب ام دادند. برج موريانه را به دستان پر پينۀ خويش بر ايشان در گشودم. مرا و همه گان را بر نطع سياه نشاندند و گردن زدند. نماز گزاردم و قتل عام شدم که رافضی ام دانستند. نماز گزاردم و قتل عام شدم که قرمطی ام دانستند. آن گاه قرار نهادند که ما و برادرانمان يکديگر را بکشيم و اين کوتاهترين طريق وصول به بهشت بود! به ياد آر که تنها دست آورد کشتار، جل پارۀ بی قدر عورت ما بود. خوش بينی برادرت ترکان را آواز داد تو را و مرا گردن زدند. سفاهت من چنگيزيان را آواز داد، تو را و همه گان را گردن زدند. يوغ ورزاو بر گردنمان نهادند، گاو آهن بر ما بستند، بر گرده مان نشستند و گورستانی چندان بی مرز شيار کردند که باز ماندهگان را هنوز از چشم خونابه روان است...»
******
حال به ماجرای تسلينم پذيری ايرانيان در برابر مسلمانان مهاجم و دين شان برگرديم و به اين چند نکتۀ نُخستین توجه کنيم:
1) در زمان پيدايش اسلام در عربستان، ساختار اجتمایی اکثريت اعراب بدوي بی بهره از معرفت انسانی بود. اکثر اعراب ارزش هاي فرهنگی را نمي شناختند و در بيابان هايی خشک و بی بار با فرهنگي بسيار خشن و بدوی زندگي ميكردند. اندک جمعيت شهر نشين نيز بی بهره از يک نهاد سياسی بود. ظهور اسلام نُخستین تشکل سياسی اعراب را سبب شد. اما «صدور اسلام» تنها دليل هجوم اعرب به ايران نبود؛ لشکريان اسلام از يکسو با انگيزۀ تحميل اسلام حمله کردند و، از سوی ديگر، با آزمندی بدوی ساختاری خود. به ویژه که غارت و برده سازی زنان و کودکان ایرانی برای اعراب از بُن کاری غیر اخلاقی و ناپسند نبوده و آیه های فراوانی در قرآن تشویق کُننده-ی اعراب نیمه وحشی بوده است.(1) ترکيب اين دو انگيزه ( صدور اسلام و غارت) تنها تفاوتی است که اين تازش را از تازش های کسانی چون چنگيز و تيمور متمايز ميکند. اعراب نه تنها مانند مغول ها کشتار و غارت کردند، بلکه هویت پارسی را برانداختند و ماهيتی بيگانه و بدوی را بر ايرانیان پذیراندند.
2) دین اسلام تا اندازه-ی یک سامانه-ی اجتمایی خود را در همگی جایگاه های اندیشمندی و رفتاری انسان درمیآمیزد و پيروی کردن مطلق و تسلیم پذیری از بُنپایه های آن، از دستورهای ناگُزیری اسلام است. آیین قبیله ای اسلام به دور از واژه ای است که اراده-یِ خَرَدمندانه-یِ یک فرد و یا آزادی قوم و یا ملت دیگر را همتراز ارزش های اسلامی بداند، و مهمترین تجلي سرشت انسان در اسلام تسلیم پذیری او به خدا است.
3) تسلیم شدن ایرانیان در برابر چیرگی اسلام تنها به شَوَندِ (علت) ترس از رژیم های حاکم عرب، و ترس از جانشینان مسلمان ایرانی آنان، و بازده-ی سود باورهای اسلامی در زندگی روزمرۀ مردمان و جامعه نبود، این بیماری مزمن تسلیم پذیری در نزد ايرانيان شکست خورده، ادامۀ همان پارادایم (الگوبرداری) اجتمایی است که پیدایش آن با ترس از شمشیر مسلمانان مهاجم آغاز و سپس به دلبستگی بيمارگونه به آیین همان دشمن فرجامید. و این احساس "خوب" پُردوام ترین نمونه-ی تسلیم پذیری است که نیاکان ما را از هزار سیصد سال پیش به تسلیم پذیری مطلق در برابر دین و چیرگی مهاجمان مسلمان عرب واداشت.
4) برای اثبات اين عشق بيمارگونه چه دلیلی بهتر از اين که پس از پايان دورۀ فرمانروایی اشغالگران مسلمان، نیاکان ما آیین آنان را کماکان نگهداشتند و ارزش های آن را رواج دادند، تا آن مرزی که به مرور زمان اين ارزش ها بخشی از باورها و تابوهای ملی آنها گردیدند؟ پیدایش این فرآیند با زورگویی و خوارشُدن از سوی اعراب مسلمان آغاز شد و به باوری کور و وفاداری مطلق به اسلام واگرديد؛ تا جایی که برخی ایرانیان "میهنپرست" حساب "اسلام عزیز" را از "اعراب تازی" جدا کردند. در این میان، موتور انگیزه ساز این سازوکار نابهنجار (غیر متعارفی) در سیندروم استکلهم نهفته است که ردِ پای خود را در همگی فرهنگ، ادبیات و اندیشۀ نیاکان ما پس از تراژدی هجوم اعراب مسلمان، برجای گذاشته است.
5) ما در اين مورد در تاریخ گذشته و همدوره-یِ خود نمونه های بسياری داریم: آنانی که دشمن پرستی را آیین خود کرده اند و تا مرز مرگ، وفاداری به سیستم توتالیتر را با خود به گور برده اند. تاریخ دانان میتوانند این «سیندروم» را نزد بسیاری از افراد سرشناس ایران پس از اسلام بررسی کنند، اما آنچه در یادِ نسل ما برجای مانده است، تسليم حزب "لامذهب و بی خدای" توده در برابر "امام" خمینی و نهضت اسلامی اوست؛ بگونه ایکه، اگرچه شُماری از هموندان اين حزب به دستور خمینی کشته شدند، ولی این حزب کماکان به شیوه-یِ بیمار گونه، در هر گُزیدمان و جنگ قدرت در میان بازماندگان رژیم خمینی، از «پویندگان راستين خط امام»، مانند مصطفی معین، میر حیسن موسوی و ملاهای تبهکاری مانند خاتمی ها و رفسنجانی ها پدافند و چابلوسی می کند. پُشتیبانی بی چون و چرای این حزب و یا دیگر لابی هایِ حکومت اسلامی از اين رژيم در غرب، نباید تنها به شَوَندهای (علت های) مادی و ایدئولوژی گره زده شود، و میتواند نمادِ «سیندروم استکلهم» هم باشد. و این فاکتور روانی در درازای تاریخ بعد از اشغال اعراب مسلمان دستورز (عامل) بازدارنده-یِ دوباره سازی ماهیت و چیرگی فرهنگی ما بوده است.
****
باری، بدید من، امروزه، هجوم تازه نفس حکومت اسلامی در ایران ما را تکانی داده است تا اندکی به خود و گذشته و ماهیت راستین خود فکر کرده و آیندۀ دیگری را آرزو کنیم. ولی هنوز بسیاری از ما با این «سیندروم» و نشانه های بیمار گونه اش بر خورد جدی نکرده ایم. هنوز هستند کسانی که حقایق را با سرسختی انکار می کنند و برای برگشتِ آب خون آلود به اين جویِ تاريخی، کور کورانه راه تسلیم پذیری نیاکان را ادمه می دهند.
افسوس، که حتی پس از تراژدی جمهوری اسلامی، برخی از روشنفکران گیتیگرا (سکولار) مانند لابی هایِ برونمرزی اين حکومت، باآنکه در بیرون از ایران بسر میبرند و سودی از اين رژيم بدست نمیآورند، و ترس از رژیم هم نباید فاکتور لمس پذیری باشد، کماکان از رژیم اشغالگر اسلامی پُشتیبانی و بیماری تسلیم پذیری را رواج می دهند.
........................
Stockholm Syndrome-1
-2 مثلاً، آیۀ ۶۷ سورۀ انفعال و ایات ۱ ،۱۶، ۱۹ تا سوره فتح، غنائم جنگی بدست امده در جنگ با غیر مسلمان را
ودیعه ای " حلال" نامیده است (تاریخه، تحول و سیر تکامل شیعه گری ازدکتر مسعود انصاری، ص. ۱۵).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر