۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

هَشدارهای فرزانگانِ دورانِ روشنگری درباره-یِ حکومتِ دینی



اُستادِ دانشگاه جلال ایجادی


نگاهی به دیدگاه ها و هُشدارهایِ فرزانگان (فیلسوفان) دوران روشنگری درباره-ی دین های  سامی یهود، ترسایی و اسلام و بادپروایی (بی تفاوتی) فرهیختگان ایران به این هَشدارها


چکیده:
در این نوشتار پژوهشی، سرکار جلال ایجادی نُخست به بررسی دیدگاه های فرزانگان فرانسوی در دوران روشنگری در باره-ی نقش زیانبار دین های سامی یهود، ترسایی و اسلام در همبودگاه های انسانی میپردازد و هَشدارهای این فرزانگان را درباره-ی دُشمنی دین های سامی با مردمسالاری، آزادی اندیشه و دادیک آدمی (حقوق بشر) بیان میدارد. و سپس به فرآیند و شَوَندِ (علت) رُشد اسلامگرایی در میان کارگران مهاجر عرب در کشور فرانسه میپردازد و کوشش هایِ سازمانیافته-یِ بُنیادگرایان اسلامی در این کشور را زیر ذره بین میگیرد که برچیدن آزادی اندیشه و مردمسالاری در فرانسه و جایگُزین کردن آن با آیین اسلام و دستورهای قرآن را هدف خود کرده اند.
هُشدارها و روشنگری های دینی فرزانگان فرانسه در دوران رُنسانس (Renaissance) که با بهای گرانی بدست آمده بودند، میتوانستند از بُنیانگزاری یک حکومتِ دینی در ایران پیشگیری کُنند و مردم ایران را از رنج این دوزخ اسلامی رهایی بخشایند که برای سه دهه در آن گرفتار هَستند، اگر فرهیختگان و روشنبین های ایران این هَشدار ها را جدی میگرفتند.

سرآغاز:
در ایران سُخن سنجی (انتقاد) از یاوه پنداری های (خرافه های) دینی به دوره-ی مشروطیت برمیگردد، ولی شوربختانه وجودِ خودکامگی پهلوی، فشارِ دینکاران و واپسماندگی فرهنگی از گُسترش سُخن سنجی (انتقاد) از اسلام پیشگیری کرد. انقلاب اسلامی در ایران در سال ۱۹۷۹، در میان روشنبین های ایران و فرانسه دو واکنش گوناگون پدید آورد: از یکسو شیفتگی و از سوی دیگر نگرانی. اجرای دستورهای کیفری اسلامی، خشونت حکومتِ ولایت فقیه و گُسترش تروریسم اسلامی، به نهازش ها ( توهم ها) و تردید هایِ انجُمن های روشنبین پایان داد و این گرایش اندیشمندی را نیرومند کرد که میان حکومتِ اسلامی، اسلام سیاسی و دین اسلام پیوندِ استواری وجود دارد.

پیش درآمد
در اروپا مبارزه برای پیشرفتِ اجتمایی و هموار نمودن راه پیشرفتِ تکنولوژی و اقتصادی از نبرد در برابر فرمانروایی دین جدا نبود. چیرگی کلیسا با رشدِ آگاهی و گُسترش دانش و خردپروری فروریخت. گُسترش خردگراییِ (راسیونالیسم) فلسفی و نقد دُگم گرایی های دینی گشایش بزرگی در نوین سازی همبودگاه (جامعه) پدید آورد. اثر برجسته-یِ فیلسوف فرانسوی رونه دکارت "گفتار درباره روش" که در سال ۱۶۳۷ پراکَنیده شُد (انتشار یافت)، و دیدگاهِ بُنیادین دکارت که گفت "من میاندیشم، پس هستم"، از رویدادهایِ تاریخی مهمی هَستند که به شک و نَبَرد در برابر خشک اندیشی و جزم گرایی دینی دامن زدند. «نظم الهی و اراده-ی آسمانی» در بستر رشدِ ذهن شک کُننده و گردایه ای (مجموعه ای) از رویدادهای اجتمایی، دانشی و فرهنگی  و اقتصادی، دستخوش آشفتگی گردید. در برآمدِ این آشفتگی و فروریختن نهایی قدرت کلیسا، فرزانگانِ (فیلسوفان) دوران روشنگری نقش بُنیادینی داشتند. در این دوران، ارزش ها دوباره شناسانده شُدند و شالوده-یِ زندگی نوین روشن شُد. سده-یِ هفدهم و بویژه سده-ی هجدهم ترسایی (میلادی) چرخش بُنیادینی در تاریخ هومَنی (انسانیت) انجام گرفت؛ و به گُفته-یِ کانت: «روشنگری، برون شُدنِ آدمی از نابُرنایی (نابالغی) به رای خویش است. و نابُرنایی (نابالغی)، ناتوانی در بکار گرفتن فهم خویش است بدون هدایت دیگری.» مبارزه در برابر دست درازی کلیسا در زندگی اجتمایی و خودسری های آن و نبرد راسته ( مستقیم) در برابر دین، باورهای دینی و خدا پرستی  دوره-ی تازه شکوهمندی بود که راه را برای خودسالاریِ آدمی و آزادیِ روانِ او و توانبخشی به دادیک (حقوق) زمینی و مردمسالاری باز نمود. جالب این است که نبردِ روشنگری در اروپا، اگرچه رویهمرفته در برابر خودکامگی سیاسی، دین ترسایی و چیرگی کلیسا بود، ولی همزمان سُخن سنجی (نقد) از دین های سامی دیگر را مانند دین یهود و دین اسلام، دردستور کار خود گذاشت. روشنبین ها و فرزانگانِ فرانسویِ دوره-یِ روشنگری در آثار فلسفی و ادبی و اجتمایی شان به انتقاد از اسلام پرداخته و باورداشتند که میانِ خودکامگی خاوری (شرقی) و دین اسلام پیوندِ راسته ای (مستقیمی) و جود دارد. این اندیشمندان در برابر خاموشی و بندگی اندیشه سُهَنده (حساس) بودند و از نگاهِ آزاد اندیشی، خویشکاری (وظیفه-ی) خود میدانستند که در برابر آن کاری کُنند؛ آنها هر چند به دور از کارکردِ خشن دین اسلام بودند، ولی با این بهانه که اسلام کانون گرفتاری همبودگاه آنها نیست، چشم خودشان را بر این گرفتاری نبستند و به راوانِ آزاده، و خویشکاری (وظیفه-ی) روشنبینی خود در سُخن سنجی بدون چون وچرا از دین، پایبند ماندند. این است پیام این اندیشمندان به همبودگاهِ روشن اندیشی امروز ما.
آیین سُخن سنجی از اسلام در باختر و همچنین در فرانسه از دورانِ روشنگری در قرن هیجدهم ترسایی تا به امروز ادامه پیدا کرده است. در ایران سُخن سنجی از یاوه پنداری به دوره-یِ مشروطیت برمیگردد، ولی شوربختانه وجود خودکامگی پهلوی، فشار دینکاران و واپسماندگی فرهنگی توده از گُسترش سُخن سنجی از اسلام پیشگیری کرد. انقلاب اسلامی در ایران در ۱۹۷۹، در میان روشنبین های ایرانی و فرانسوی دو واکنش گوناگون پدیدار ساخت: از یکسو شیفتگی و از سوی دیگر نگرانی. اجرای کیفرهای اسلامی، خشونتِ حکومت اسلامی ولایت فقیه و گُسترش تروریسم اسلامی، توهمات و تردید های انجُمن های روشنبینی را درهم شکست و این اندیشه را برجسته نمود که میانِ حکومت دینی، اسلام سیاسی و دین اسلام پیوندِ اُستواری برپاست. دست اندازی های تروریستی در جهان که الهام گرفته از باورهای اسلامی هَستند و نیز دست درازی های بنیادگرایان دینی در فرانسه در زمینه پُرسمان های آموزشی، پوشش اسلامی، چند همسری، سرکوبِ دختران، ترور اندیشه در گردِهمایی های همگانی و دیگر نمونه ها، موج تازه ای از سُخن سنجی ها (انتقاد ها) را برانگیزاند.
 امروز ما گواه دورانِ تازه ای از روشنگری نوین هَستیم؛ روشنبین ها، فرزانگان و، هنرمندان آشکارا بیش از گذشته به سُخن سنجی از اسلام میپردازند. سرشتِ اسلام دست درازی و تجاوز است، که با تازش به دُوتاکمان های (قبیله های) گُزیره دیس (شبه جزیره-ی) عربستان، تجاوز به ایران و نیز سرزمین های دیگر در زمان پیامبر و خلیفه ها آغاز شد [1]؛ در درازای تاریخ، این دست درازی ادامه یافت که امروز در سراسر دورانِ حکومت اسلامی در ایران خودش را در تجاوز به دادیک آدمی (حقوق انسان) و دست اندازیِ گروه ها و بنیادگرایان اسلامی به زندگی شخصی شهروندان و اجتمایی توده ها در هرکشوری ادامه میدهد. در این روندِ دراز، اراده و خواستِ همه-یِ ویهزَکان (متجاوزان) و زورگویانِ مُسلمان، پذیراندنِ الگوی اسلام در هَنجُمَن (اجتماع)، رفتار و کشورمداری بوده است. من در نوشتارهای پیشین مانند "آقای سروش، اسلام خشن است"، "فمینیسم اسلامی، یک سراب"، "پرسش از سیاستمداران و روشنفکران دینی در باره-یِ حکومت لائیک"، سیج های (خطرهای) اسلام و یا سیج نبودنِ لائیسیته را بررسی نموده ام  و در این نوشته که در ادامه-یِ نوشته-ی پیشین "نقداسلام آزاد است" میباشد، میخواهم روی اهمیت نبردِ فلسفی، نظری و روشنگرانه در برابر اسلام اشاره کنم و نمونه هایی از دیدگاه اندیشمندانِ فرانسوی را ارایه دهم که به زیان یاوه پنداری ها و تهدید های دیروز و امروز این آیین هستند. نیاز به سُخن سنجی (نقد) در همبودگاه (جامعه) ما با تاریخ سُخن سنجی در جهان، پیوند خورده است. کسانی که در همبودگاهِ (جامعه) ما در برابر بیدادِ اسلام کوتاه میایند و میپندارند که « اکنون زمان  روشنگری نیست»، به سازش خوی گرفته اند و به کژی میروند. افزون برآن من به آگاهی همگانی میرسانم که به هیچ وجه دشمنی با مسلمانان و یا هردیندار دیگری ندارم، من به دادیک مردمی (حقوق انسانی) آنها آگاه هستم و هتا زخمی شُدن سُهِش (احساس) دینی آنها را درنگر دارم. ولی جُدا از این، کار بُنیادین برای من سُخن سنجی (نقد) از ایدئولوژی و دین است، زیرا این سُخن سنجی یکی از پیش پیغان های (پیشفرض های) آزادی روانی و اندیشمندی آدمی است.

سُخن سنجی فرزانگان دوران روشنگری از دین  ترسایی و اسلام
در اینجا هدف آشناسازی رسای (کامل) اندیشمندان بزرگ دوران روشنگری نیست، وآنکه تنها ارایه-یِ برخی نکات از زبان خود آنهاست که در راستایِ نبرد در برابر دین و خودکامگی است و همچنین پُلی به سوی نهش (وضع) کنونی ماست. اَپَرماندِ (میراث) دیدگاهِ اندیشمندانِ این دوره-یِ شگفت انگیز در همبودگاهِ فرانسه ادامه یافته و ریشه دوانده است. سُخن سَنجی (نقد) از دینِ اسلام و نبودِ آزادی اندیشه، بخشی از این اَپَرماندِ (میراث) اندیشمندی و فرهنگی است. ما به یادآوری این اَپَرماند (میراث) وبهره گیری از آن نیازمندیم.

"فرانسوا رابله"  از پیشگامانِ نبرد در برابر تاریک اندیشی است. او که پزشک و نویسنده-یِ انساندوستِ دورانِ رُنسانس بود، به ارزش هایی چون بردباری، آشتی، فرهنگِ مردمی و بازگشت به ارزش هایِ فلسفی دوران باستان تاکید مینمود و مبارزه-یِ سخت در برابرِ دینکارانِ کلیسا را سازماندهی کرد. او خواهانِ مَنِشِ نرم مینویی (معنوی) مسیحی بود، و به ویژه هوادار شادمانی و جشن و می میباشد. از بهر دیدگاه سُخن سنجانه (انتقادی) و تندش در برابر دینکاران، بُلندپایگانِ سیاسی و کلیسایی بر پایه-ی رسم بازجویی اندیشه (Inquisition)، شاهکارهایِ فرهنگی او را در سال ۱۵۴۴ جزو پهرست سیاه گذشتند و اندیشه های او را سیجمند (خطرناک) نامیدند.


«شارل دو منتسکیو» از اندیشمندان دورانِ روشنگری فرانسه در ۱۷۴۸ "روح القوانین" را نگاشت و بدینسان دانش های سیاسی را همتراز فلسفه کرد. در این شاهکار فرهنگی، او ساختارهای گوناگونِ فرمانروایی را همچون مردمسالاری، پادشاهی و خودکامگی را واکاوی و پیوند آنها را با پیرامون و زیستبوم (طبیعت)  خود و به ویژه با مرزهای جغرافیایی و نهش (وضع) آب و هوا بررسی کرد. منتسکیو مانند برخی از اندیشمندان دوران خود از خودکامگی شرقی، خودکامگی روشنگرا، خودکامگی وَرجاوند (مقدس)، خودکامگی شخصی و خودکامگی دینی سُخن میگفت. سُخن سنجی از خودکامگی، منتسکیو را به بُنپایه-ی (اصل) جدایی سه نیروی دادگُذاری (قوه مقننه)، نیروی دادکاری (قوه مجریه) و نیروی دادگُستری (قوه-ی قضایی) کشاند. فلسفه-یِ دوران روشنگری، «خودکامگی» را یکی از بیماری های دورانِ خود خود شناخت، و این اندیشمند بُزُرگ برآن بود که «خودکامگی شرقی در فرمانروایی های ترک، پارس و کشورهای آسیایی بازتاب مییابد؛» او بر این باور بود که دولتهای خودکامه در کشورهای بزرگ و زیر آفتابِ سوزان پدیدار میگردند.  واو خاور را همانند جایگاهی بدون جُنبش با تباهی و جغرافیایی که پذیرای خودکامگی است، نشان میدهد. به دیدِ مونتسکیو، «خودکامگی خاوری (استبداد شرقی)» تنها به شَوَندِ (علت) فرمانروایی یک فرد یا نبودنِ دات (قانون) نیست، وآنکه این خودکامگی به سرشتِ افراد این نیسنگ ها (منطقه ها) و نیز اسلام بر میگردد. در نَسک (کتاب) نامدار "روح القوانین"، منتسکیتو در واکاویِ خودکامگی خاوری (استبداد شرقی)، یکی از پایه های آنرا دین میداند؛ در اینجا «دین»، هم با خودکامگی پیوند دارد و هم یک سازه (فاکتور) کُند کننده میباشد. و افزون برآن، «دین» پیوسته هدف دُژکاربُردی (سوء استفاده) بوده است. او میگوید: «دین چماقی در دست خودکامگان است؛ و دین اسلام دُشمن آن پادشاهی است که بُنپایه های (اصول) دین را پاس ندارد. و دینکاران تنها یک پیماننامه (قرارداد) را ارزش ارج گذاری میدانند و آن دات های (قانون های) دین اسلام هَستند». منتسکیو برآن بود که هر دولتی با همکاری و همبستگی دینکاران مردم را زیر فشار  میگذارد و بدبختی آن زمانی است که بُلندپایگانِ دین اسلام با خودکامگان به همکاری دست میزنند. او هشدار میداد « ازیاد نباید بُرد که میانِ خودکامگی و دین یک پیوند سُهَنده (حساس) وجود دارد، زیرا دین سرشتِ خودکامه دارد؛ ما در برابر یک گرفتاری ایستاده ایم، و آن اینکه اسلام گاهی در برابر خودکامگی میایستد، ولی خودکامگی به کُمکِ دین برنامه هایش را به پیش میبرد. مونتسکیو بسال ۱۷۲۱ میلادی، در "نامه های پارسی" از بی جُنبشی مرگبار جهان اسلام سُخن گفت. در این اثر فرهنگی "ازبک" شخصیت بُنیادین داستان، از سرزندگی همبودگاهِ پاریس نسبت به خاموشی "پرس" (ایران) شگفت زده است. نگاه مونتسکیو این است که در این همبودگاهِ سُنتی، فرمانروایِ خودکامه سودش در این است که دیگران را تباه کند، او از هرگونه پرهیزکاری بیزار است؛ در این همبودگاه، منش نیکو در برابر خودکامگی ایستاده است و فرمانروای خودکامه پیوسته در برابر جُنبش با مغز و پیکرش مبارزه میکند. سرکوبِ گردهمایی ها، هتا گردهمایی های آرام، یک واکنش سرشتین (طبیعی) قدرت چیره است. فساد در این روندِ زیانبار، ناشی از این سامانه-ی خودکامگی است. از نگاه مونتسکیو فساد و فرمانبُرداری و بی چیزی در خودکامگی خاوری (استبداد شرقی) پدیدار میگردد. و رژیم خودکامه هماهنگ با سرشتش فاسد است. مونتسکیو برآن بود که تنگدستی برآیندِ ناراسته-ی (غیر مستقیم) استبداد است، زیرا خشونت دولتی، همبودگاه را تنگدست تر میسازد، آن سامانه-ی کشورداری که پرهیزکاری ندارد، بیداد را گسترش میدهد.

"هولباخ" فیلسوف ماتریالیست و همکار در گردآوریِ دانشنامه (Encyclopedia)، از ناسازگارانِ سرسخت با دینکارانِ کلیسا بود؛ او خدا پرست نبود و نسبت به کسانی چون ولتر که در باور دینی شک داشتند، از دین به سختی سُخن سنجی میکرد (انتقاد میکرد). هولباخ فلسفه خود را برپایه-ی زیستبوم (طبیعت) استوار کرده و باور داشت که مَنِش نیکو از دین جداست. زمانیکه اثر  نامدارش «سامانه-ی زیستبوم (نظام طبیعت) انتشار یافت، دولت و پارلمان فرانسه آنرا ایراختند (محکوم کردند) ودر ۱۸ اوت ۱۷۷۰ به دستور بُلندپایگانِ کشور این نَسک (کتاب) را روی پله های پارلمان آتش زدند و بدنبال آن چند اثر دیگر این فیلسوف به آتش انداخته شُد. در میانِ آثار او «رساله درباره-یِ سه دغلکار (متقلب): موسی، مسیح، محمد" است که در ۱۷۷۷ پَخشوده شُد. هولباخ در دیدگاه هایش از سازش دو نیروی مینویی (معنوی) و زمینی پرده دری کرد و برآیندِ همبستگی میانِ دین و دستگاه سیاسی را، قدرت یله (مطلقه) میدانست. او در اثرش «جشن اخلاق» میگوید: «همبستگی میان کشیش و خودکامه بنام خدا و آسمان انجام گرفته است و هدفش بهره کشی از مردم است. از دیدگاه هولباخ این پیوندِ میان دین و خودکامگی تنها به دین ترسایی مرزین (محدود) نمیشود، وآنکه اسلام را هم دربر میگیرد؛ در چنین نِهشی (وضعی) هنگامیکه قانونگذار دین را بُنیادِ کشورمداری میکُند، به ناگزیر به کشیشان و کارگُزارانِ دستگاهِ دینی اهمیت گسترده میدهد و از سویی دیگر این دینکاران از خودکامگی دولتی پُشتیبانی میکُنند.

"کندورسه" فیلسوف، انگارشگر (ریاضی دان) و سیاستمدار فرانسوی که در نیمه دوم سده-یِ هیجدهم میزیست. او برای پیشرفت روانِ آدمی تلاش میکرد و امیدوار بود که آدم بتواند در سه زمینه-ی بُنیادین کامگار بشود: از میان برداشتن بیدادگری میان مردم، برپایی برابری در میان مردم و سرانجام تکامل انسان. او بُنیادِ کار خود را ویژه-ی بهینشکاری (اصلاحات) و نوین سازی همبودگاه کرد و از زمان انقلاب فرانسه ۱۷۸۹هوادار بازسازی ملی همبودگاه، آزادی رسانه های گروهی و دادیک (حقوق) زنان در رای و گُزیدمان  (انتخابات) آزاد بود. کندورسه هوادار دادیک آدمی (حقوق بشر)، دادیک (حقوق) زن، یهودیان و سیاهان بود، او فردی خَرَدگرا و قانونگرا بود و نبردِ سختی را در برابر پیشداوری ها به پیش برد و مانند ولتر از دین سُخن سنجی کرد و بیشتر کشیشان را با خودکامگان همانند ساخت و شیوه های فراراسانی (تبلیغاتی) و فریبکاری های آنان را افشا نمود. از دیدگاهِ او میان پیشداوری دینی و خودکامگی پیوند راسته ای (مستقیمی) وجود دارد، زیرا همگی دین ها بنام خدا خواهان فرمانبُرداری انسان در برابر خودکامگی میباشند. او میگفت: "یکی از ویژگی های دین ترسایی خوارداشتِ دانش انسانی است. دینکاران باور دارند که فلسفه گستاخ است و از سُخن سنجی، شک و خَرَد آدمی هراس دارند، زیرا آنها این پدیده ها را برای باور دینی زیانبار میپندارند. روشنایی دانش زیستبومی (طبیعی) برای دین شرم آور و مشکوک است، زیرا این دانش ها برای باور به وَرچ ها (معجزه ها) سیجمند (خطرناک) هَستند...پیروزی دین ترسایی نشانه-یِ نشیب دانش و فلسفه بود» ("طرح یک تابلو تاریخی پیشرفت های روح انسانی"، ۱۷۹۵). در سخنی دیگر کندورسه میگوید: «همبودگاهی که به کُمکِ فیلسوفان ارشاد نشود، به دستِ شارلاتان ها گمراه میگردد.» "هر اندازه که مردم روشنتر باشند، رای آنها را دُشوارتر میتوان جابجا کرد...در یک نِهش (وضع) قانونی سراسر آزاد نیز مردم نادان تنها برده خواهند بود.» (به "آثار کندورسه ۱۷۴۳/۱۷۹۴ " مراجعه شود).

«دنی دیدرو»  فیلسوف نامدار فرانسه است، یکی از نویسندگانِ دانشنامه (Encyclopedia) که از سویِ پارلمان پاریس از بهر  اندیشه-یِ ماتریالیسم و بی خدایی ایراخته شُد (محکوم شُد). او در قرن هیجدهم درباره-یِ دین ترسایی نوشت. «هرگز هیچ دینی باندازه-یِ دین ترسایی با جنایت درآمیخته نشده است. » (سالن، ۱۷۶۳) درجای دیگر او نوشت: «این دین از دیدِ من بیهوده ترین وخشن ترین دگم ها را دارد.» (نامه به ویاله، ژوئیه ۱۷۶۶). دنی دیدرو در نوشته-ی خود «سُخن سنجی هایی از نوشته های دین های گوناگون" درسال ۱۷۶۲ نوشت: شک به دین برایِ خوارداشتِ آن نیست، وآنکه این یک کار بُنیادین است. او میگوید هیچ دینی نه جاودانی است، نه جهانشمول و نه روشن. دیدرو در نوشته خود از «وَرچ (معجزه-ی) مسیح سُخن سنجی کرد و بر این باور بود که « وَرچ ( معجزه) پنداشتنِ انجیل، نمونه ای از نادانی است.» دیدرو مینویسد: کشیش ها میگفتند که تنها نَسک ما وَرجاوَند (کتاب ما مقدس) است و پیامبر ما وَرچ میکُند (معجزه میکند)؛ ولی راستی این است که نه وَرچ (معجزه-ی) مسیح و نه وَرچِ محمد، هیچیک راستین نیست. در نگاه او اگر آزار دوزخ را کنار بگذارید، نیایش وکُرنش بخدا پایان میپذیرد. دیدرو که در آغاز از سوی پدرش برای زندگی و کوشندگی های دینی در کلیسا آماده شده بود، با آزادی و دلاوری به کوشندگی های گوناگون دیگری همانند داستان نویسی، نمایشنامه نگاری، کار های هنری و فلسفی دست زد، و به سُخن سنجی (انتقاد) از یاوه های دینی پرداخت. در میان نوشته های او «نامه-یِ نابینایان برای کسانی که میبینند» است. در این نوشته او از اندیشه-ی بیخُدایی پدافند کرده است و باور خود را نسبت به ماتریالیسم ارایه میدهد. او میگوید: «گفتارهای خوب و بد سرچشمه-ی زمینی دارند و پرهیزکاری جدا از خدا پرستی است.» از بهر باورهایش او را دستگیر کردند و در زندان ونسن در پاریس افکندند. «گُناه» ِدنی دیدرو چنین بیان شد: «این فرد جوان با نیروی روانیش دین را به ریشخند گرفته است، بسیار سیجمند (خطرناک) است. او از رازهای ورجاوند (مقدس) با خواری سخن میگوید.» درسال ۱۷۶۰ دیدرو در داستان پُرآوازه اش «راهبه»، که به شیوه-یِ بازگوییِ یاده ها (خاطرات) پَخشوده میشُد، از دستگاهِ کلیسا سُخن سنجی کرد و برآن بود که این دستگاه انسان ها را از خود بیگانه کرده است، و آنها را به درد و رنج در این جهان ایراخته است (محکوم کرده است). به باور دیدرو نهادهای دینی به ویژگی های انسان آسیب میزنند. او برآن بود که کشیشان انگل بوده و هیچگونه بهرهمندی اجتمایی ندارند و افزون برآن با پنداره های (تخیلات) مرگبار خُداشناسی کارشان به دیوانگی کشیده و گاه به خودکشی دست میزنند. داستان «راهبه» یک نوشته-ی  پاددینی (ضد دینی) و هوادار آزادی فرد در گُزینش سرنوشت است؛ برای دیدرو چنین باوری بی چم (بی معنی) است که سرنوشت از پیش برگ خورده است، انسان اراده-ی نیازین (لازم) برای ساختن و دگرگون کردن سرنوشت خود را دارد.

«دلامبر»  در آغاز به خواندنی های دینی پرداخت، ولی این کار را رها کرد، و به پژوهش در زمینه-یِ حقوق، پزشکی و دانش انگارش (ریاضیات) روی آورد. او کسی است که با هنایش (تاثیر) از رنه دکارت و جان لاک، راه را با نیرومندی بسوی خََرَدگرایی دانشی نوین باز کرد و با تلاش بسیار و همکاری با دیدرو به فراهم آورد و نگاشتن دانشنامه (Encyclopedia) دست زد. نوشته-یِ دلامبر با نام «گفتار آغاز» در پوشینه-ی (جلد) نُخستِ دانشنامه در سال ۱۷۵۱ انتشار یافت و همانند مانیفست فلسفه دوران روشنایی ارزیابی شُد. او در این نوشته، فلسفه-ی دیدرو را نگیخت (توضیح داد) و بیان داشت که میان رُشدِ شناخت و پیشرفت اجتمایی پیوندِ راسته (مستقیم) وجود دارد. دلامبر همچون ولتر، به مبارزه گسترده در برابر نیروی یله-ی (مطلق) دینی دست زد و آنرا راهبندِ  پیشرفت ارزیابی میکرد.

«ولتر»  نویسنده و فرزانه-یِ آزاد اندیشی بود. او در مبارزه-یِ فلسفی خود میگفت زشتی ها را باید به نقد کشید و به ویژه زشتی برای او ژاژباوری هایِ (خرافه های)، کیش کاتولیک بود؛ هدفِ او نبرد با بیدادگری، خودسری، تاریک اندیشی و نادانی و همه-ی آنچیزهایی بود که به زیان هومَنی (انسانیت) و خَرَد ارزیابی میشُد. نُخستین اهرم ولتر به ریخشند گرفتن رسم ها و باورهای دینی در اندیشه-ی همگانی بود. او از دین و تقدس زدایی میکرد و با سُخن گزنده در نوشتار های گوناگون که فلسفی بودند از مردم و همبودگاه سُخن سنجی میکرد و گفتارها را به نقد میکشید؛ در میانِ آنها میتوان از اثر او"واژه نامه فلسفی"  نام بُرد که در ۱۷۶۴ منتشر شد و در آن  ما شاهد نقد فلسفی هستیم. او میگفت: «امروز واپسگرایی یک دیوانگی دینی است، این بیماری با یک جوش چرکین آغاز میگردد.» سُخن سنجی های او از نَسک های (کتاب های) کیش کاتولیک فراوان بود ودر این زمینه در پی سال های ۱۷۶۰ تا ۱۷۷۸ بیش از 20 نوشته در رد دین و یاوه پنداری های دینی، وَرچ (معجزه) و خدا، تورات و دین ترسایی بخشود. اگرچه در پایان، دیدگاهش در پیوند با رد خدا دگرگون شُد، با هولباخ ودیگران همسویی نکرد و مخالف بیخُدایی گردید، ولی او با سرسختی بیمانندی در برابر کلیسا و بی بُردباری آن نبرد کرد. ولتر از دادیک (حقوق) انسان ها در برابر بندگی به زمینداران پدافند نمود.  او به روان انسان بزرگی بخشید و به انسان آموخت که آزاد باشد. در میان گفته های ولتر، این فراز (جمله-ی) پُرآوازه است: «من با دیدگاه شما هم رای نیستم، ولی برای اینکه شما هاگ (حق) آنرا داشته باشید که سُخن خود را بگویید، من آماده ام تا پای مرگ پیش روم.». ولتر به دین یهود و نیز دین ترسایی به انتقاد سخت دست زد و درباره-یِ مسیحیت نوشت: «تا زمانی که نادان ها وجود دارند ادیان نیز وجود خواهند داشت و مسیحیت مسخره ترین، واهی ترین وخونبارترین دینی است که دنیا را آلوده کرده است.». از جمله کارهای او نوشتار یک تراژدی به نام «فناتیسم یا محمد» است که در ۱۷۳۶ فراهم آمد و درباره اسلام است. از دیدگاه ولتر موسی یک جادوگر بود، عیسی یک یهودی واپسگرا و محمد پیامبری دروغین ونیرنگ باز بود.

«الکسی دو توکویل» (۱۸۵۹۱۸۰۵) برآن بود که مردمسالاری در پیام برابری خود از مسیحیت الهام گرفته است، زیرا این دین همه را در برابر خدا برابر میداند، و ویژه گی تمدن انگلیس و آمریکا در این است که که این تمدن گوهر دین و گوهر آزادی را درهم میآمیزد. با اینهمه توکویل میگوید «جدایی کلیسا و کشورمداری بیگمان با ارزش است، زیرا در این پیوند دوسویه، این یکی تلاش برای چیرگی بر دیگری ندارد. او برپایه مدل امریکایی آرزوی آشتی دادنِ گوهر لیبرالیسم و گوهر دین در فرانسه را دارد. توکویل نسبت به دین اسلام دیدگاهِ منفی دارد زیرا: «دین محمد این دو وجه را به سختی در هم آمیخته است، بگونه ای که در این دین، یک دینکار به ناگزیر یک شاهزاده است و یک شاهزاده، یک دینکار است. همگی کُنش مدنی و زندگی سیاسی در دین اسلام برپایه-یِ دستورهای دینی سامان یافته است.» از دیدگاهِ او درآمیختن دین و کشورمداری نُخستین فرنود (دلیل) خودکامگی و نُخستین شَوَندِ (علت)  اِستیش (سکون) اجتمایی است. این نهش (وضع) همگی کشورهای مسلمان است و در سنجش با کشورهای دیگر که پیشرفت کردند، شَوَندِ فرودش (علت سقوط) کشورهای مسلمان بوده است. از دیدگاهِ توکویل «اسلام با مردمسالاری آشتی ناپذیر است؛ بزرگی مسیحیت در این است که امور دینی را به دینکاران واگذار نمود و دیگر چیزها را به روانِ آزادِ انسان سپُرد.» در جای دیگر میگوید: «گرایش خشونت بار قرآن آنچنان خیره کننده است که کسی نمیتواند متوجه آن نشود.» با اینهمه توکویل همزمان با رد اسلام به انتقاد آشکار استعمار در الجزایر پرداخته و میگوید: «دولت فرانسه سرنوشت مردمان را به دست جادوگران رها کرده است.» او مینویسد « استعمار فرانسه در پی چپاول ثروت نهادهای دینی میباشد.» او از ددمنشی استعمار یاد کرده و میگوید: «بیشرمی است وقتی میبینید که ما به نام "مردمی با تمدن" همگی آثار و نماد روشنایی آنها را از میان میبریم (رجوع شود :"یادداشت هائی در باره قرآن ومذاهب"، انتشارات بایار و نیز "درباره دمکراسی در آمریکا"، انتشارات پلیاد ، جلد ۲. پاریس).» توکویل در نامه نگاری های خود که در در ۲۱ مارس ۱۸۳۸ مینویسد: «گرایش های خشن و احساسی موجود درقرآن هرکسی را متوجه خود میکند. قرآن با تک خدایی اش، نسبت به چند خدایی گفتار روشنی دارد ودارای نگاه گُسترده میباشد، هال آنکه باید یاد آوری نمود که محمد هنایش (تاثیر) بزرگی روی انسان ها گذاشته، ولی به گمان من این هَنایش (تاثیر) بیشتر زیان آور بوده است و نه رهایی بخش.» در یک نامه دیگر مینویسد: «با توجه به نهش (وضع) مسلمانان در الجزایر و خاور، من قرآن را فراوان خوانده ام، با این خوانش ها من دریافتم که درجهان کمتر دینی میشود یافت که مانند دین محمد برای انسانها شوم باشد. این دین شَوَندِ (علت) بُنیادین فرودش (سقوط) کنونی جهانِ اسلام است.» ("نامه های گزیده توکویل"، گالیمار ۲۰۰۳، پاریس).
گوهر سُخن این فرزانگان چیست؟ آنچه که در این بخش اهمیت دارد توجه بزرگان اندیشه به نهش (وضع) آزادی انسان است. در این میان، سازه های (عامل)  نیازین برای دستیافتن به این آزادی، نبرد در برابر دین و خودکامگی است؛ آنها این دو پیکار را از یکدگر جدا نکردند. آنها در پی روشنایی بودند، آزادی را برآیندِ کُنش انسانی دانسته و این کار را از «سرنوشت خدایی» جُدا ساختند. به واژگونه، باور به «سرنوشت خدایی» و پیروی از دین های سامی نه در راه رهایی انسان، وآنکه در راستای نگهداری از بستگی های (روابط) اسارت بار است. این فرزانگان و نویسندگان در همبودگاه پدیدار گشتند تا با شهروندان در پیکار با تاریکی و خودکامگی پیمان ببندند. در ادامه-یِ این آیین، یکی دیگر از تلاش های تاریخی روشنبین ها و سیاستمداران در برابر چیرگی کلیسا، مبارزه-ی آنها برای نهادینه کردن قانون لائیسیته در ۱۹۰۵ در فرانسه بود. کلیسا که با همگی توان به دُنبال چیرگی خود برآموزش و پرورش  و ذهن نوجوانان بود، در پی نبردِ شخصیت های لائیک که به بُنیادِ جدایی کلیسا و کشورمداری باور داشتند، سرانجام برتری و جایگاه خود را از دست داد و کلیسا ناگُزیر شُد تا بُنپایه های (قاعده های) نوین بازی را بپذیرد و باشندگی (حضور) انبوه، سنگین و خفه کننده خود را در همبودگاه کاهش دهد. در فرانسه در نتیجه-ی این جابجایی ها، دولت سکولار نهادینه گشت، بدون آنکه این نبرد کاملا پایان پذیرد. بنابراین نبرد در برابر درآمیختن دین در سیاست و سُخن سنجی (انتقاد) بُرنده از آن از سوی روشننبین ها و فرزانگان یک امر برجسته بود. دوران روشنگری، دورانِ برخورد اندیشه ها بود، و نه دوران پناه بردن به مُطلق اندیشی گُذشتگان و یا هراس و بُزدلی روشنبین ها. ما باید از مونتسکیو ها و ولترها بیاموزیم. سُخن از یکسان کردن دو همبودگاه دیروز و امروز نیست. سُخن بر سر نفی مَنِش نیکو و ارزش های مینویی (معنوی) نیست، زیرا همانگونه که "باروخ اسپینوزا" گفته است:« اخلاق جُدا از دین است.» گفته درباره-یِ دلیری و تیزبینی فرهیختگان است؛ سُخن از شناختن دین به نام یک سازه-یِ (عامل) منفی و خودکامه پرور است. بدون شک، بدون این نبردهای فلسفی، اندیشمندی و سیاسی در برابر دین و دستگاهِ کلیسا، دسترسی به آزادی انسان و دادیک (حقوق) او، دسترسی به دادیک آدمی (حقوق بشر) و دادیک شهروندی و پس راندن دین، امکان پذیر نبود. 3 سده-یِ پیش فرزانگان و روشنبین های جهان، هوشیارانه در سُخن سنجی (نقد) از سیج (خطر) اسلام نوشتند. پس چرا روشنبین های ایران در زمان انقلاب اسلامی این هوشیاری را نداشتند؟ و امروز فرهیختگانی که در پی سُخن سنجی (نقد) از اسلام هستند، هدفِ سرزنش و نکوهش میشوند، که « چرا نقد دین میکنید»؟ دیوارهای نادانی وسانسور و خودسانسوری در همبودگاه ایرانی آسیم (عظیم) هستند. از این دیوارهای هولناک نباید هراسید.

اسلام، گرفتاری میشل فوکو و آیات شیطانی
در سده-ی بیستم نسبت به اسلام سه دیدگاه در باختر و به ویژه در فرانسه پیوسته در کنار یکدیگر موجود بوده اند: دیدگاه کلیسایی و استعماری، دیدگاه آشتی و دوستی با اسلام و دیدگاهِ  نقد اسلام.
دیدگاه کلیسائی واستعماری: دین ترسایی در رو در رویی با امپراتوری عثمانی و چشم هم چشمی با اسلام، این دین را «ضد مسیح» نشان داده است و به گفته مارتین لوتر که در "دانشنامه-ی کاتولیک" در ۱۹۱۱ انتشار یافت: «محمد فرزند شیطان است» و یا «از شیطان الهام میگرفته است». افزون برآن دیدگاهِ رسمی کلیسا برآنست که «عرب های حجاز در آغاز ستارگان، خورشید و ماه را میپرستیدند. سپس پیروان این دین افسانه ای پیوند ها را با کسانی که به این دین نمیگرویدند بهم زدند، و آنهم بدون اینکه به دید خودشان گناهی کرده باشند. پیروان این دین از آزار و رنج دوزخ برکنارند و زنانشان در بهشت جایی ندارند، زیرا بهشت تنها ویژه-ی مردان است.(رجوع شو دبه سایت "دوساحل مدیترانه" از فاروق بیلیسی، ۲۰۰۵ ). روشن است که دستگاهِ کلیسا در اینجا در نگهداری از ایدئولوژی خود به رو در رویی با اسلام دست زده است و پیشرفت و مردمسالاری هدف آن نیست. افزون برآن، باید درنگریست که یک رشته از برخورد های انتقادی پاداسلامی ( ضد اسلامی) در  سده-ی نوزدهم و آغاز سده-ی بیستم با بینش استعماری و خوارداشتِ مردمان دیگر درهم آمیخته است. در این دوران، ایدئولوژی «پخش و گسترش تمدن» به دیگر کشورها از سوی باختر و یا ارایه-یِ دیدگاه سیاسی درباره-یِ حضور و مبارزه کارگران مهاجر عرب درسالهای پس از جنگ جهانی دوم در فرانسه، با نگاه نژادپرستانه و چیره منشانه انجام میگرفته است. (به اثر ژرار نواریه "مهاجرت، ضدیت با نژاد سامی و نژادپرستی در فرانسه در قرن نوزده وبیستم"، انتشارات فایار، مراجعه شود).

دیدگاه آشتی و دوستی با اسلام: از سوی دیگر در فرانسه اندیشمندانی چون "رنه گنون"، "لوئی ماسینیون"، "لوئی گارده"، "هانری کوربن"، "ماکسیم رودنسون" هستند که شیفته-ی اسلام بوده و در جایگاه خاور شناس برداشت "نو" و"عارفانه" از اسلام و شیعه ارایه کرده اند. به گفته-ی داریوش شایگان، «هانری کربن» فیلسوف و خاورشناس (۱۹۷۸ - ۱۹۰۳) در دیدار و همکاری با محمد حسین طباطبائی و مرتظی مطهری تا اندازه ای گرایش به تشیع پیدا کرد، بدون اینکه دین کاتولیک خود را فروگذارد. از دیدگاه جواد طباطبائی اهمیت هانری کوربن توجه او به سنت بود:«او اهل تذکر سنت بود، هوادران "بومی" او آدم های املی بودند، هیچ چیز درباره پیچیدگی های موضوع مهمی مانند سنت نمیدانستند. همه-یِ نوشته های نصر دلیل بر این مدعاست.» (ماهنامه مهرنامه شماره ۱۰). ماکسیم رودنسون (۲۰۰۴ ـ ۱۹۱۵)، گذشتهنگار و همبودگاه‌شناس بود و از جمله آثارش " محمد" در سال ۱۹۶۱ درباره زندگی پیامبر اسلام و شرایط اجتمایی واقتصادی پیدایش اسلام بود و او سپس در سال ۱۹۶۶ "اسلام و سرمایه داری" را منتشر ساخت. او با نگاه مارکسیستی به واکاوی (تحلیل) این پدیده دینی پرداخت و راه گفتگو را با هواداران اسلام گُشود.

دیدگاه نقد اسلام: آهنگ من  به هیچ وجه نه واکاوی (تحلیل) گروه یکم است و نه ارزیابی از شخصیت های گروه دوم است. هدف من ارایه-ی دیدگاه هایِ انتقادی از سلام است، به این چم (معنی)، بازتابِ آن دیدگاه هایی که در همبودگاه ما هاگ (حق) بیان نداشته اند. در برابر آن گروه که گرایش به دین اسلام دارد و خواهان آشتی با این دین هَست، اندیشمندانی بودند و هستند که نسبت به اسلام نقد آشکار ارایه مینمایند و اسلام و سیاست آنرا را راهبندِ برآورده شُدن مردمسالاری میدانند. در این راستا سُخن سنجی (نقد) از اسلام از دریچه-ی آزاد اندیشی فرد و روان انسان و گرایش به دمکراسی خواهی از سوی فیلسوف و نویسنده و هنرمند انجام میگیرد. سُخن سنجی (انتقاد) از دستگاه دینی اسلام و رسوم ناشی از آن در دوران روشنگری وجود داشت و در سده-ی بیستم نیز ادامه یافت و به مرور در همبودگاهِ فرانسه گسترش یافت. یکی از انگیزه های گُسترش این گرایش انتقادی از اینروست که همگی کشورهای اسلامی دارای ویژگی های سیاسی-دیکتاتوری و بسته بوده و سُنت کهنه پرستی، خُشک مغزی، بیهوده پنداری، وجزم های دینی آیین چیره و گُسترده در این کشورهاست؛ و یا مدل کشورداری آنها با الگو برداری از آیین محمد سامانیده میشود. به گفته-ی «کلود لوی استراوس» یکی از منقدان اسلام،  همبودگاه های اسلامی بدون جُنبش هَستند و از نفس افتاده اند.

کلود لوی استراوس (۲۰۰۹- ۱۹۰۸) پدر "مکتب ساختگرائی" و"اتنولوژی (Ethnology)" و از بزرگان اندیشه فرانسوی هم زمان ما، در زمینه انسانشناسی اجتمایی و ساختار میتُخت ها (اساطیر) و افسانه ها در میان اقوام پژوهش های گسترده نموده است. او در یکی از آثار پُرآوازه-ی خود درباره-ی رفتار انسان ها در زندگی روزمره-یِ همبودگاه های اسلامی به انتقاد پرداخته و از جمله نکاتی که ارایه میدهد، این است که: در برابر گشاده رویی همگانی دین بودایی و دلبستگی مسیحیت برای گفتگو، او نابردباریِ اسلامی و ناخودآگاه مسلمانان را محکوم مینماید، زیرا آنها در جستجوی تقسیم راستی با دیگران نیستند، آنها نمیتوانند وجود کسی را به نام شخصیتی دیگر برتابند. آنها برای اینکه خود را از شک و خواری دور کنند، راه را در نبودن دیگران می بینند. برادری اسلامی براستی یک نغمه-یِ خودی و درونی در برابر دیگران است که پیرو دین آنان نیستند. من در نزدیکی با اسلام احساس آشفتگی میکنم. من باید از اسلام از نزدیک دیدن میکردم تا آن مرگی را دریابم که امروز از جانب آن، اندیشه-یِ فرانسویان را تهدید میکند. من نمیتوانم مسلمان شدنِ فرانسویان را نادیده بگیرم، کشوری که دادیک (حقوق) برابر برای همه را پذیرفته است. این سیج (خطر) را نمیتوان از نگر دور داشت. اسلام هتا در اندیشه-ی جدا کردن باختر از خاور است. اسلام در سنجش با دین بودا و مسحیت، رسا ترین اندیشه-ی دینی و همزمان نگران کننده ترین دین است. اسلام دو جهان متمدن را جدا نموده است و نسبت به آنها یک واپسماندگی هزار ساله دارد. اسلام به یک انقلاب دست زد، ولی از آنجایی که این امر در یک بخش واپسمانده-ی همبودگاه انسانی روی داد، با بذری که پاشید، اندیشه را نازا کرد و زایش را ازمیان برد. (رجوع شود به کتاب "تروپیک های اندوهگین" صفحه ۳۶۴، چاپ ۱۹۵۵ پاریس). از دیدگاه کلودلوی استراوس امیدی به اسلام نیست، چرا که زنگار آفرین است و به واژگونه سرچشمه-ی یک سیج (خطر) کُشنده است. او که در شناختِ آزمونی (تجربی) انسان شناسانه، در زندگی همبودگاه های نُخستین پژوهش کرده است، چیرگی اسلام را سازه-ی (عامل) رکود میدانست.

میشل فوکو فیلسوف فرانسوی در هنگامِ انقلاب ایران، پیوند توهم آمیزی با اسلام برپا ساخت. در نزد میشل فوکو که درجستجوی فلسفه در بستر جنبش های اجتمایی است، پیوند دین با جنبش توده ای در نبرد در برابر شاه سرچشمه-ی پویش بود. میشل فوکو در نوامبر ۱۹۷۸ بدنبال مسافرتش به ایران، در نوشته هائی برای "نشریه دلا سرا"، درباره-یِ انقلاب ایران نوشت. او برپایه آشنایی اش با آیت الله شریعتمداری و نیز با توجه به دیدگاه های "هانری کوربن" درباره-یِ کیش شیعه، در پیوند با انقلاب ایران از"معنویت سیاسی" گفتگو میکند. او در همان زمانی که در ایران و در پاریس از دولت اسلامی به نام یک "توهم" یاد میشُد، میپنداشت که در ایران خواست معنویت منجر به ماه عسل معنویت و سیاست نخواهد شد و به رژیم ملایی نمی انجامد. اومیگفت: «حزب خمینی بوجود نخواهد آمد، دولت خمینی وجود نخواهد داشت.» فوکو در جای دیگر گفت «ایرانی ها در اسلام یک نیرو و یک قدرت انقلابی یافته اند وهر دولت مسلمان میتواند از درون، برپایه سنت های سکولار دگرگون شُود» (رجوع شودبه مقاله "فوکو وانقلاب ایران" ۱۸ ژوئن ۲۰۰۹ سایت "معاصران"). درهمین دوران ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی در برابر رژیم شاه موضع گرفت و به پُشتیبانی از روشنفکران ایرانی پرداخت، ولی فوکو در شیفتگی اش نسبت به انقلاب ایران و برخی توهمات نسبت به شیعه، تمایل به قدرت اسلامی نشان داد، او خوشبینی بسیار از خود نشان داد و در مبارزه با شاهنشاهی پهلوی، به انقلاب اسلامی نزدیک شُد.
دیدگاه های خوشبینانه-یِ میشل فوکو در برابر انقلاب اسلامی، موج بزرگی از روشنبین های لائیک را در برابر او برانگیخت. دیدگاه هایِ میشل فوکو درباره-یِ انقلاب ایران، روشنبین های فرانسه را آزار میداد که میانه-ی خوبی با دین نداشتند. در این نگاهِ ستایش آمیز فوکو به انقلاب ایران، او تنها بود و شُمار بیشماری از روشنبین ها در فرانسه نسبت به انقلاب اسلامی بدگمان و یا مخالف بودند، از جمله نویسنده معروف "کلود موریاک" که پیوسته آثار زیان آور درآمیختگی دین و سیاست را بازگو میکرد و فوکو به او میگفت «سیاست بدون معنویت معنا ندارد.» منقدین پُرآوازه ای مانند "پیر بلانشه" در نقد فوکو در نشریه "اکسپرس" در سال ۱۹۷۹ نوشت: "میشل فوکو، نه نُخستین و نه واپسین روشنبین باختری خواهد بود که درباره-یِ انقلاب ها، توهمات را گسترش میدهد، دیروز درباره انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و سپس درباره انقلاب میخک ها در پرتقال و امروز در باره انقلابی که تخت شاهنشاهی پهلوی را واژگون ساخت." یکی دیگر از منقدان فوکو، " دانیل بن سعید" فیلسوف فرانسوی بود. او در نوشتاری با سرنویس «هزاره ای تازه، کنکاشی آزادمنش» در پائیز ۲۰۰۴ در نشریه "واکارم" منتشر ساخته و به کالبد شکافی رویدادهای ایران و دیدگاه های فوکو پرداخت. او گفت: «نگاه میشل فوکو از شکست انقلاب های سده-ی بیستم و نبودِ دورنمایِ گسترده متاثر است، انقلاب در ایران در هنگامی روی داد که انتظارش نمی رفت و الگوی مارکسیستی نمی توانست آنرا پیش بینی کند. برای فوکو انقلاب ایران نمونه-ی تازه است، در این جنبش نویی"عرفان گرائی با محتوای انقلاب اجتمایی" و" یک اراده-ی گروهی وکاملن یکپارچه" گردهم آمده است.» از نگاه انتقادی "بن سعید"، «فوکو میپندارد این جنبش پائینی ها "منطق ساده ویکجانبه-یِ مدرنیته" را بهم زده اند و فراتر از"مرزهای خَرَدگرایی باختر" پیش میروند. به بیان دیگر "اسلام دیگر افیون مردم نبوده" وآنکه "روح جهانی بدون روح" میگردد. میشل فوکو با سرخوردگی نسبت به مدرنیته و پیشرفت، بسوی نظریه "معنویت شیعه" و "ایدئولوژی شهادت" روی میاورد.»
از دیدگاهِ دانیل بن سعید بازیافت (نتیجه گیری) فوکو برآیند ناسازگاری فوکو با ارزش های جهانشمول بود. او در پی "راه سوم"  بود، راهی میان توتالیتاریسم کمونیستی و توتالیتاریسم فاشیستی. فوکو میگفت "ایرانی ها همان برداشتی را از فرهود (حقیقت) ندارند که ماداریم". بدینسان فوکو از جهانشمولی دور شده و به"نسبیت گرائی فرهنگی" نزدیک میشود. آیا رد برده داری و مخالفت با ستم نسبت به زنان جزو ارزش های جهانی و انسانی و جدا از هر ویژگی فرهنگی بومی نیستند؟ در برابر دیدگاه میشل فوکو، هتا کسانی مانند ماکسیم رودنسون نگران بودند و از «آغاز بنیادگرایی اسلامی» سُخن گفتند وگرایش به سوی «فاشیسم کهنه گرا» را یادآوری میکردند. در نوول ابسرواتور ۱۹/۳/۱۹۷۹ رودنسون از سیج های (خطرات) قوانین اسلامی سُخن گفته است. و مبارزه زنان در ۸ مارس ۱۹۷۹ در تهران در برابر پوشش اجباری را یادآوری کرد. براستی، میشل فوکو در نقد مارکسیسم به سوی پوزیتیویسم روی آورد و در این زمینه با نسبیت گرائی فرهنگی، به پُشتیبانی از انقلاب اسلامی رسید. روشن است که گفتگو بر سر رد میشل فوکو در میدان های گوناگون پژوهشی و نوآوری هایش نیست، کارهای سترگ او در همبودگاه شناسی و فلسفه بیمانند بودند، ولی در باره انقلاب ایران ژرفنگری نکرد، و به کجراه کشیده شد. اگرچه باید یادآوری نمود که میشل فوکو سپس تر به انتقاد از خود پرداخت و گفت که انقلاب ایران نه تنها به آیین های دینی بازگشته است، وآنکه افزون برآن، این جنبش دینی با همه-ی توان در برابر "تمدن باختر" گام برمیدارد. یک رنگی روشنبینانه-ی میشل فوکو، او را خستو میسازد (به اعتراف میکشاند)؛ او همانگونه که بارها گفته بود به نام یک روشنبین برجسته نمی خواست وابسته به قدرت بماند و فاسد شود.


سلمان رشدی با سُخن سنجی (انتقاد) از اسلام این دین را به چالش گرفت و سبب شُد تا آشفتگی تازه ای جهان را بلرزاند؛ در سپتامبر ۱۹۸۸ سلمان رشدی داستان «آیه های شیطانی» را پَراکَنید (انتشار داد).  انتشار این داستان انگیزه ای شُد تا اسلامگرایان گردهمایی های خشن و گسترده ای در سراسر کشورهای اسلامی و باختری برپا سازند که شُماری از بُنیادگرایان در این پَتکارش ها (اعتراض ها) کشته شُدند. در ۱۴ فوریه ۱۹۸۹ آیت الله خمینی فتوا به کشتن سلمان رُشدی داد. و از آنجا که او این داستان را "توهین به اسلام" دانست و نویسنده را "مرتد" خوانده بود، خواهان کُشتن فوری او شُد. از آن زمان  اُوباشان و دژخیمان اسلامی در پی یک «بخت تلایی» برای کشتن این نویسنده هستند، ولی این «شانس» پیش نیامد. در سال ۲۰۰۳ آیت الله حسن صانعی که فرنشین بنیاد ۱۵ خرداد بود، 3 میلیون دلار پاداش برای کشتن سلمان رشدی نشاخت کرد (تعیین کرد). نیاز به گفتن است که به دنبال فتوای خمینی چند بمب گذاری در جایگاه انتشارات این کتاب در لندن انجام گرفت. درسال ۱۹۹۰ مترجم ژاپنی و مترجم ایتالیائی داستان «آیه های شیطانی» با چاکو (چاقو) زخمی شُدند. در ۱۹۹۳ ناشر نروژی هدف گلوله قرار گرفت که خوشبختانه نَمُرد. ۳۷ تن در هتلی که مترجم ترک نَسک (کتاب) «آیات شیطانی» در آن اقامت داشت در آتش سوختند. در ۱۴ فوریه ۲۰۰۶ بنیاد شهید بیان داشت که «این فتوا برای همیشه اجرا پذیر است». در واکُنش به این اقدام های خشن و تروریستی نسبت به سلمان رشدی، موجی از واخواهی ها (اعتراض ها)  در برابر انجمن های اسلامگرا و در پدافند از آزادی اندیشه برپا شُد. نویسنده-یِ نامدار چک «میلان کوندرا» به همراه شُمار فراوانی از روشنبین های اروپایی و در پُشتیبانی از لائیسیته فَروَرتَکی (طوماری)  انتشار دادند. اتحادیه جهانی مترجمین یک اعتراض نامه-ی 30 برگی در برابر فتوای خمینی، در ۱۹۹۷ انتشار داد و ستیزه جویی بنیادگرایان با هنرمندانِ سراسر جهان را ایراخت (محکوم کرد).
راستی این است که آتش زدن نَسک های (کتاب های) «آیات شیطانی» و بمب گذاری و کشتن دگراندیشان، بَختکی ( اتفاقی) روی نداده است. این کینه توزی و خشم از ماهیتِ خودِ اسلام برمیخیزد. این همان ماهیتی است، که حلاج، پورسینا، خیام و رازی را هدف خشم بُنیادگرایان اسلامی کرد؛ این ویژگی اسلام، سرچشمه-ی آن اندیشه ای شُد که در سال ۱۹۸۹ به زیان نویسنده-ی مصری "نقیب محفوظ" فتوا داد، و انگیزه ای به دست جمهوری اسلامی داد تا هزاران نویسنده و هنرمند و چکامه سرا (شاعر)، روزنامه نگار مخالفِ را نابود سازد. این پیشآمدها نه تنها بَختکی (اتفاقی) روی نداده اند، وآنکه ادامه-یِ همان «رهنمودهای» ویژه-ی قرآن هَستند که کُشتن دگراندیشان را سفارش میکُند. با آنکه قرآن در این آیه میگوید: "لا اکراه فی‌الدین"، ولی آیه های بسیار فراوانی در جاهای دیگر آمده اند که به واژگونه-ی آن هَستند. قرآن درباره آنانی كه ایمان آوردند وسپس كافر گشتند، میگوید که: « توبه-ی آنها پذیرفته نیست.» "ان الذین كفروا بعد ایمانهم ثم ازدادوا كفرا لن تقبل توبتهم و اولئك هم الضالون"(آل عمران ۹۰) «كسانى كه پس از ایمانشان كافر شدند سپس بر كفر خود افزودند، توبه آنها پذیرفته نمى شود و آنان همان گمراهان هستند.» ما میدانیم که از دیدگاهِ قرآن توبه "مرتد فطرى" پذیرفتنی نیست و «مرتد فطری» باید به کیفر برسد و کیفر چنین آدمی مرگ است، زیرا او در ناسازگاری با دین اسلام اقدام كرده است و چنین افرادى در هرجایی که اسلام چیره است، به سختى کیفر میبینند. دستورهای قرآن چنین «گُناهی» را سخت کیفر میدهند، تا كسى به اندیشه-ی شكستن "ارج" اسلام نیافتد. اگر «مرتد فطرى» مرد باشد، افزون بر برخى از دستورهای مدنى، مانند فسخ پیمان زناشویی و جدایى از همسر بدون نیاز به طلاق و تقسیم اموال بین ورثه، او به مرگ ایراخته میشود (محكوم میشود)، هتا اگر توبه اش بگونه-ی نمادین پذیرفته شود، به این چم (یعنى) که اگر با پاکدلی توبه كند، الله توبه-ی او را میپذیرد و نماز و دیگر نیایش های او درست است، ولی این نیایش ها بر روند کیفر مرگ او هنایشی ( تأثیری) ندارند. آیه ۲۱۷، سوره‌ی بقره: «و لا یزالون یقاتلونکم حتی یردو کم عن دینکم ان استطاعوا و من یرتدد منکم عن دینه فیمت و هو کافر فاولئک حبطت اعمالهم فی‌الدنیا والاخرة و اولئکه اصحاب‌النار هم فیها خالدون. (برگردان آیه) همواره با شما در حال جنگ خواهند بود تا شما را از دین تان بازگردانند و کسی که از شما مسلمانان از دین خویش بازگردد و بمیرد کافر است. چنین اشخاصی اعمالشان در دنیا و آخرت باطل می‌شود. آنان اصحاب آتش و همیشه در آن جای خواهند داشت.» از محمد بازگویی میكنند كه «هر كس (از مسلمانان) دین خود را فروگُذارد (ترک کُند)، او را بكشید.» "مَنْ بدّل دینه فاقتلوه." (ابن قدامة المقدسى، پیشین، ج ۸، ص ۱۰۳.). روایت است که علی میگوید: «عن امیر‌المؤمنین(ع) امر بقتل المرتد و قال: من ولد علی الاسلام فبدل دینه قتل و لم یستتب.» امام علی دستور به قتل مرتد داد و فرمود: «هرکس مسلمان متولد شود، سپس دین خود را فروگذارد، کشته میشود و توبه-ی او  پذیرفته نمیشود.» روایت از امام صادق است که مى گوید: «میان مسلمانان هر مسلمانى كه از اسلام خارج شود و نبوت محمد را انكار كند و او را تكذیب كند، خونش براى هر كس كه از او شنیده باشد مباح است، و همسرش از روز ارتداد از او جدا میشود و مالش بین ورثه اش تقسیم میشود و همسرش عده وفات میگیرد و بر امام لازم است كه او را بكشد و استتابه نیز نكند.» (شیخ محمدبن الحسن الحر العاملى، وسایل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج ۱۸، باب ۱، من ابواب حدّ المرتدّ، حدیث ۳ / همان،باب ۱، حدیث ۳.)
می بینید که برگشتن از دین در اسلام پذیرفتنی نیست، به این چم (یعنی) کسی هاگ (حق) ندارد دین خود را تا پایان زندگی دگرگون کُند و باید برای همیشه گرفتار این دین بماند. میبینید که در قرآن و سنت رسول الله هیچ بخشایندگی در کار نیست، و در این آیین به آسانی خون ریخته میشود. کسانی که از اسلام پدافند میکُنند و دیگران را به "دُشنام گویی" به اسلام بدنام میکنند،  به ما بگویند که آیا این همه خشونت نسبت به آدمی در این آیین، نمونه-ی آشکاری از خوارداشتِ دادیک آدمی (حقوق بشر) نیست؟ در دین اسلام اگر کسی از قرآن سُخن سنجی کُند و محمد را به ریشخند بگیرد، او از ایمان خود دست کشیده است و دیگر مسلمان نیست. در دین اسلام، اگر پدر یا مادر کسی هنگام انداختن تُخم او مسلمان بوده اند، او مسلمان زاده است و به گونه-ی خودکار آیین اسلام را پذیرفته است. اگر چنین کسی از اسلام روی گرداند، همانند سلمان رشدی، مُرتد شناخته شُده و کیفرش مرگ است. از اینرو چنین آدمی همانند سلمان رشدی از ترس جان گُریزان و برای نگهداری از جانش به پاسداری ویژه-ی پُلیس نیامند میشود. "سلیم منصور" استاد دانش سیاسی در دانشگاه "اونتاریو" در کانادا در ۱۶ فوریه ۲۰۰۹ در پیوند با فتوای مَرگِ سلمان رشدی نوشت «دولت انگلیس خود را با سیاست ددمنشانه-ی خمینی هماهنگ ساخت و نشان داد که باختر، توتالیتاریسم را در کشورهای عرب و مسلمان نیرومند میکند» و سپس او در نشریه "پوان و باسکول" در ۸ اکتبر ۲۰۱۰ نوشت: "دین سیاست نیست، وسیاست دین نیست. هنگامیکه دین خود را در کارهایِ سیاسی درآمیزد و سیاستِ خود را به نام دین جابزند، در چنین هالتی بجز بازجویی از اندیشه (Enquisition) چیز دیگری بدست نمیآید. ما امروز برآیند این بازجویی از اندیشه را در جهان عرب و اسلام می بینیم و آنهم واگردانده شُدن این همبودگاه ها به سرزمین هایی است که تنها فرآورده های آنها تنگدستی، تباهی، واپسگرایی و جنگ است. هدف اسلامگرایی در سراسر جهان واژگون نمودن مردمسالاری و برپایی ایدئولوژی دین اسلام است.»
بدینسان می بینیم که اسلام به واژگونه-ی پنداشتِ میشل فوکو نیروی روانی مثبت نیست؛ دین توانایی بسیج بسیار آسیمی (عظیمی) دارد، ولی برپایه نادانی و واپسماندگی کار میکُند، و نه بر پایه-ی ارزش های دادیک آدمی (حقوق بشری) و دمکراتیک، وآنکه دین برپایه-یِ ایمان کور و بردگی اندیشه نسبت به الله، توده ها را بسیج میکند. توانایی بسیج اسلام برپایه دانایی و خَرَدِ هومَنی (انسانیت) نیست، بر پایه-یِ آگاهی و آزادی گُزینش شهروندان نیست، وآنکه بر پایه-یِ دگم ها، افسانه سازی ها و ایمان کوری است که میتواند سرچشمه-ی بسیاری از تباهی ها، آدمکشی ها و ویرانی ها شود. هر نیرویِ بسیج کننده، به گونه-ی خودکار مثبت و پیش رونده نیست، همانگونه که میبینید ایدیولوژی فاشیسم، و باورهای دینی توانایی برانگیزاندن توده ها را در جنگ ها داشته اند. تازش بُنیادگرایان اسلامی به هاگ (حق) آزادی، و نوآوری (ابتکار) هنریِ سلمان رشدی، جو اروپا و فرانسه را آشفته کرد و ذهن روشنبین ها و شهروندان آگاه را در برابر اسلام آبیاری ساخت. افزون برآن، از آنجا که افراد و شخصیت های مسلمان واکنش روشن و سختی در برابر فتوایِ خمینی و خشونت بنیادگرایان مُسلمان نشان ندادند، در روانِ مردم اروپا این اَنگاشت (تصور) نادرست پاگرفت که هر مسلمان خود "نمونه ای از یک تروریست" است. شوربختانه در فرانسه و در چنین نهشی (وضعی)، بسیاری ازگروه های فرهیخته-ی مسلمان، بجای اینکه در واکنش به فتوای کُشتن سلمان رشدی جبهه گیری کُنند و این فتوا را از کار بیاندازند، آنها پدافند از اسلام را مُهمترین خویشکاری (وظیفه-ی) خود نشان میدادند و به واژگونه، آزادی بیان این نویسنده را می ایراختند (محکوم میکردند)، درهالیکه این روشنبین های اسلامی و دمکرات، باید دین را از سیاست جدا کرده و با بُرندگی از مردمسالاری، آزادیِ اندیشه و در نتیجه از هاگ (حق) سلمان رشدی آشکارا پدافند میکردند.

دوره تازه-یِ برآمدنِ ناسازگاری اسلام با باختر
در پایان سده-یِ بیستم دُشمنی اسلام با باختر سخت تر شُد، و یک نمونه برجسته همانا دست درازی به آزادی سلمان رشدی بود. از سالهای هشتاد ترسایی (میلادی) به این سوی اندیشه هایِ ناسازگار با اسلام رُشد بیمانندی نمودند. در نماگاه (صحنه-ی) جهانی و نیز در فرانسه رویدادهای ناگوار و خشنی که سبب ساز آنها بُنیادگرایان اسلامی بودند، ذهن روشنبین ها و اندیشه-ی همگانی را به واخواهی (اعتراض) آماده کرد و ایزانید (تشویق نمود). شَوَندِ دُشمنی و رشد ناسازگاری با اسلام کدامند؟
سازه-ی (عامل) یکم: انقلاب اسلامی ایران و به ویژه خشونتِ دولتی در ایران نسبت به دگراندیشان، زنان و دارزدن ها و سنگسارها و پافشاری حکومت اسلامی برای اجرای قوانین اسلامی و چنگ انداختنِ  آخوندها و بخشی از بُلندپایگان کیش شیعه بر حکومت، توهم ها را شکست. حکومت اسلامی آشکارا در درون کشور سیاستِ سرکوب را به پیش برد و در نماگاهِ (صحنه-ی) جهانی با سیاست تحریک آمیز و تروریستی نشان داد که خواهان جهاد اسلامی در سراسر جهان است و بُمب هَسته ای را در راستای چنین سیاستی میخواهد. برپایی حکومت طالبان در سالهای ۹۴ تا ۹۸ در افغانستان و اجرای دستورهای دینی و همه-ی ددمنشی های این واپسگرایان تا زمان سرنگونی آنها در ۲۰۰۱ نهش (وضع) دردناکی را برای این کشور بوجود آورد. و در دید جهانی این گروهِ بُنیادگرایِ اسلامی دُشمنی خود را با هر گونه پیشرفت در زندگی نشان داد.

سازه-ی (عامل) دوم: گُسترش کوشندگی های بنیادگرایان و گروه های تروریستی در فرانسه و جهان، سازه-ی (عامل) دیگر بود. در سال ۱۹۹۲ "جبهه اسلامی رهاییبخش" در گُزیدمانِ مجلس الجزایر پیروز شُد ولی دولت الجزایر برآیند این گُزیدمان را نپذیرفت. و بدنبال آن یک سازمان تروریستی به نام "گروه اسلامی مسلح" دست به ترور های گُسترده زد. همین گروه است که در الجزایر هفت کشیش فرانسوی را ربوده و کُشتار کرد؛ و پس از آن ۱۹ فرانسوی دیگر را ترور کرد. و افزون بر فراهم آوری برای کوشندگی های تروریستی در فرانسه، این گروه ستیزه جوی اسلامی در الجزایر در یک دوره-ی دراز یک اِسپاشی (فضایی) از ترس وترور برپا ساخت و شُمار فراوانی از شهروندان الجزایری را کُشت.
 حزب الله لبنان یک سازمان تروریستی است که همبسته-ی راهبُردی (استراتژی) حکومت اسلامی ایران و در جستجوی دستیافتن به یک حکومتِ اسلامی از نمونه-ی شیعی در لبنان  است. ارتش این سازمان با پُشتیبانی رزمی و داراکی (مالی) آخوندهای ایران ساخته شُده است و در لبنان و در جهان به کارهای تروریستی دست میزند.
 سازمان تروریستی القاعده در سال ۱۹۸۷ بوجود آمد. این سازمان تروریستی که برپایه اندیشه های سید قطب برپاشُد، بر این باور است که سیاست های همگی دولت های باختر در راستایِ ادامه-ی جنگ های صلیبی هَستند. این سازمان تروریستی تا سال ۲۰۱۱ بیش از ۱۷ کردگانِ (عملیات) تروریستی سازماندهی کرد. کردگانِ تروریستی ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ در امریکا که به کشتار ۳۰۰۰ شهروند آمریکایی فرجامید، بدست این گروه تروریستی سازماندهی شُد.

۲۰۰۵ - ۱۹۸۰
۹ عملیات تروریستی اسلامگرا درفرانسه 
 ۱۹۸۶ - ۱۹۸۵
۱۳ عملیات تروریستی از جانب شبکه فواد علی صالح (ایران)
 ۲۰۰۸ - ۱۹۸۳
۸۰ عملیات تروریستی اسلامگرا در جهان (ویکیپدیا)

سازه-ی (عامل) سوم: در کنار دو سازه-ی (عامل) بالا، یک سازه-ی (عامل) دیگری سُهَندگی (حساسیت) همبودگاهِ فرانسه را برانگیخت، این سازه (عامل)، فشار انجُمَن های بنیادگرایِ اسلامی و افزایش خواست های مسلمانان در این همبودگاه بود. پیشینگی مناسبات استعماری فرانسه با کشورهای عربی اَپاختر (شمال) آفریقا و سپس ورود و افزایش کارگران مهاجر در اقتصادِ فرانسه و سرانجام رُشد ناخُرسندی بخشی از مسلمانان، به ویژه جوانان نسل دوم که درگیر دُشواری های آموزشی و شغلی هستند، گروه ها و انجمن های سیاسی اسلامگرا را برآن داشت تا کوشا به میدانِ کارزار اندر شوند و در برابر الگوی مردمسالاری موجود، به فرارسانی (تبلیغ) به سودِ ایدیولوژی اسلامی شان دست بزنند. روشن است خواست های دادگرانه-یِ اقتصادی، اجتمایی و سیاسی شهروندانِ عرب تبار همبودگاهِ فرانسه با درخواست هایِ سایر پَشک های (قشر های) رنجبر هبمودگاه همسویی داشته و دارند، ولی پیش آمدنِ چنین نهشی (وضعی) زمینه-یِ «خوبی» برای ارایه-یِ خواست های اسلامگرایان و فشارهای ستیزه جویانه بر همبودگاه فرانسه و دمکراسی بود. برنامه و خواست پوشش اسلامی در فرانسه، برپایی شبکه هایی از مزگت های (مسجدهای) زیرزمینی با هدف فرارسانی های (تبلیغات) اسلامی، تلاش برای پذیراندن دستورهای دینی در جایگاه های (اماکن) همگانی و درخواست تسوی (ساعت) ویژه-ی شنا در استخرها برای زنان مسلمانان، پافشاری بر درخواستِ کُشتار چهارپایان به شیوه-ی اسلامی، ایجاد فشار در بیمارستان ها با هدفِ بکار نگرفتن پزشکان و نیشگران (جراحان) مرد برای درمان زنان مسلمان، همراهی مینویی (معنوی) با گروه های تروریستی و «شایسته» نشاندادن کردگان (عملیات) تروریستی آنها به زیان فرانسه، فشار بر دختران مسلمان که نمیخواستند پایبندِ دستورهای دینی باشند، سربریدن گوسفندان در برخی جایگاه ها و یا در وان حمام، آتش زدن پرچم فرانسه، پُشتیبانی از چند همسری به نام ارزش های بومی و اسلامی، برهم زدن و اغتشاش در برخی نشست های همگانی، سازماندهی راهپیمایی برای پُشتیبانی از پوشش اسلامی و به زیان دولت و پارلمان فرانسه، برگزاری نماز آدینه در خیابانها، پافشاری برای داشتن گورستان ویژه-یِ مسلمانان، دست اندازی سیاسی تبلیغاتی به زیان ارزش های اندیشمندی همبودگاه فرانسه و غیره از جمله فرنامش هایی (اقداماتی) بودند که انجمن های اسلامگرا سازمان داده بودند. هر آینه (البته) این فشارها پیوسته با دُژکاربُردی (سوء استفاده) از سُهِش های (احساسات) شهروندان مسلمان و فریب آنها همراه بود و از پشت پرده سازمان داده میشُد. افزون برآن، سازماندهندگان این فرنامش ها (اقدامات) با نمایش «ستمدیدگی» دروغین شان، پُشتیبانی مینویی (معنوی) برخی از روشنبین ها و انجُمن های ساده دل و فرصت طلب چپ، چپ بُنیادگرا را بدست آورده بودند. برخی از این افرادِ چپ یا از سر دلسوزی و یا باور به اینکه "پرولتاریای نوین در میان مهاجرین مسلمان" هستند، در رو در رویی با ارزش های لائیک، به پُشتیبانی از اسلامگرایان پرداختند. اینان بی توجه به پس زمینه ها و ذهن واپسگرایانه-یِ بنیادگرایان اسلامی، با آنان همراهی کرده و به نبرد با آیین اندیشمندی ولتر و لائیسیته-ی او گام برداشتند.
بدینسان، از سالهای هشتاد ترسایی (میلادی) در اروپا و بویژه در فرانسه، سُخن سنجی (نقد) از اسلام همراه آزمون هایِ تلخ از حکومتی اسلامی و رشد کردگان های (عملیات) تروریستی و سرانجام فشارِ خواست های دینی اسلامگرایان و ترور اندیشمندی از سوی آنها گُستردگی تازه ای یافت. در ذهن بسیاری از فرهیختگانِ های فرانسه روشن بود که همه-یِ مردمانی که در جهان مسلمان هستند، تروریست و یا هوادار آنها نیستند و جمعیت آسیمی (عظیمی) از این شهروندان مُسلمان با درک خود و شیوه زندگی آرام خود و ارزش های انسانی و همزیستی اجتمایی خود، با گروه هایِ بنیادگرای اسلامی سازگاری ندارند. در کشورهای مسلمان بسیاری از این مردمان در جنبش های آزادیبخش برای آزادی و خودسالاری (استقلال) سرزمین خود مبارزه کرده اند، در برابر استعمار و دیکتاتورها ایستادگی نموده اند، بسیاری از این انسانها، هرچند بخش مهمی از آنها در یاوه پنداری ها (خرافات) و واپسماندگی اندیشمندی فرورفته اند، ولی بخش های گُسترده ای از آنها نیز بُنپایه های دمکراتیک و حقوق بشری نوین را درک میکُنند. و به هر روی، اینان، تروریست و جانی و بنیادگرا وخواهان بازگشت به دوران آغاز اسلام نیستند. در واپسین سال ها با درک این جنبه ها، روشنبین های فرانسه بیش از گذشته دریافتند که جریان های بنیادگرا وحجم گسترده-ی کردگان های (عملیات)  تروریستی آنها یک پدیده بختکی (اتفاقی) نیست. این روشنبین ها سرچشمه-ی این پدیده را در تاریخ اسلام، زندگی پیامبر، درونمایه-ی (محتوای) قرآن و یاوه پنداری های (خرافات) دین ا سلام یافتند. واکاویِ (تحلیل) قرآن و بازنگریِ تاریخ اسلام برای روشنبین هایِ فرانسوی کارساده ای نبود، زیرا ترور اندیشمندی در اِسپاش (فضای) موجود و دست اندازی (تعرض) مُسلمانان بنیادگرا و سیج (خطر) دُژکاربُردی (سوءاستفاده-ی) سیاسی و نژادپرستانه از این گفتگوها، کار را بسیار دُشوار میکرد. باوجود این نهش (وضع) دشوار، در کنار کسانی که با هراس از اسلامگرایان به خودسانسوری دست زدند و یا به ترور اندیشمندی و سیاسی بنیادگرایان اسلامی گردن گذاشته بودند (تسلیم شده بودند)، روزنامه نگاران، هنرمندان و نویسندگان فراوانی به سُخن سنجی در برابر دین اسلام دست زدند و در برابر سیاست های بسته-یِ بنیادگران مُسلمان و رهبرانِ اندیشمندی آنها همانند "طارق رمضان" و نیز خود دین اسلام و دستورهای آن بیش از بیش واکنش سُخن سنجانه (نقدانه) نشان دادند. در اینجا نهش (وضع) اندیشمندی این روشنبین ها را مینَگیزم (توضیح میدهم).
در آغاز خوب است که نکته ای در باره-یِ برخی از دیدگاه هایِ روشنبین هایِ عرب تبار مانیشتَکِ (مقیم) فرانسه بگویم. آنها را من در اینجا به دوگروه بخش میکنم: گروه روشنبین های نوستالژیگرا وگروه روشنبین های رادیکال.
گروه روشنبین هایِ نوستالژیگرا: در نِهش (وضع) کنونی در فرانسه روشنبین هایِ مسلمانی هستند که بینادگرایی را «بیماری اسلام» دانسته و برای خودِ اسلام ماهیتِ دیگری را میشناسند. کسانی چون «عبدل وهاب مدب» و «مالک شبل»، اسلام را دین خوب میدانند، گذشته-یِ اسلام را «دوران شکوفایی» میدانند و امروز را دوران فرودش (سقوط) ارزیابی مینمایند. آنها روشنبین های نوستالژیگرا هَستند که پور سینا، فاربی، ابن عربی را نشانه های فراز تمدن اسلامی ارزیابی کرده و بر «تمدن از دست رفته» و بُنپایه هایِ فراموش شده-ی اسلامی افسوس میخورند. آنها این ویژگی «شکوفایی» را در ماهیت دین دانسته و جنایت، تروریسم و نبود بُردباری در همبودگاه های اسلامی در دوران کنونی را به نام «بیماری اسلام» برداشت میکنند؛ و برهمین پایه از نگاه آنان بنیادگرایی یک کژروی از اسلام است. در همین گروه، برخی نویسند گانِ زن در کوشندگی هنری خود دیدگاه سُخن سنجانه ای (نقادانه ای) ارایه داده اند که توجه به دادیک (حقوق) زن و هَمِستاری (ضدیت) با واپسگرایی، گرانیگاهِ (مرکز ثقل) کار آنهاست. نویسندگان زن، «لطیفه بن منصور» در داستان ها و نوشته های خود «نماز ترس» در سال ۱۹۹۷ و «اخوان المسلمین، براداران وحشی، سفر در دوزخ گفتار اسلامگرا» در سال ۲۰۰۲ و یا «مالیکا مخدم» در آثارش «رویا ها و قاتل ها» و «ممنوع» در سال ۱۹۹۵ نقد تُندِ خود را نسبت به اسلامگرایی در فرانسه پراکَنیدند (انتشار دادند) و با اینکار به افشای بُنیادگرایی و واپسگرایی دینی پرداختند. این گروه با کنشگران سیاسی هَنجُمَنی (اجتمایی) کامل میشوند. زنان کنشگر هَنجُمَنی (اجتماعی) از جمله «فادلا امارا» با برپایی «انجمن نه روسپی ، نه اسیر»، به نبرد در برابر بنیادگرایان اسلامی در نیسنگ های (منطفه های) پیرامون شهرهایِ فرانسه دست زدند و تلاش نمودند تا با سازماندهی نبردِ دخترانِ جوان مغربی تبار، در برابر افراد واپسگرا، آگاهی جوانان را افزایش بدهند . راستی این است که اسلام گرایان، در نیسنگ های (منطقه های) مهاجر نشین که تنگدستی و گرفتاریِ فراوان وجود دارد، شهروندان مهاجر و یا فرانسویِ عرب تبار را در برابر شهریگری (تمدن) فرانسه و الگوی مردمسالاری آن برمیاَنگیزانند، و در راستایِ گُسترش ایدئولوژی اسلامی با تُندی کوشندگی مینمایند. بنیادگرایان میداوند (ادعا میکنند) که «از مهاجرین به شَوَندِ (علت) دین شان بهره کشی میشود.» آنها خواهان جدا کردن این بخش از هَمبودگاه از سایر رنجبران نامسلمان بوده و با دورغ و نیرنگ به جدا سازی هَنجُمَنی (اجتمایی) دست زده و تلاش میکنند جایِ تُهی شهرداری و دولت فرانسه را پُرکنند، و خود را به نام یک الگوی سیاسی نشان دهند. در این نهش (وضع) برای کوتاه کردن سایه-یِ اسلامگرایان، کُنشگرانِ زن دست بکار شُدند؛ کنشگرانِ اجتمایی مسلمان همزمان با سُخن سنجی از سیستم دولتی و سُستی های آن، به سُخن سنجی از فریبکاری های بنیادگرایان اسلامی پرداخته و«فاشیسم سبز» آنان را به نقد گرفتند. از بهر این تلاش های هَنجُمَنیِ (اجتمایی) مثبت، تلاش کنشگرانِ زن که خود را مسلمان شناسانده اند، به این توهم دامن زده است که گویا یک تفسیر پیشرفته و نوین اجتمایی از اسلام و یک مُدل تازه از اسلامی سیاسی برای بهتر شدنِ نهش (وضع)، کارساز خواهد بود. این کُنشگران در رسانه های گروهی، خود را مسلمان و پَتیارِ (ضد) بنیادگرایی شناسانده و بجایِ پاسداری از اندیشه-ی لائیک و بیانِ پایبندی به بُنیادِ (اصل) جدایی دین از سیاست، به این آشفتگی اندیشمندی دامن زده اند که باید مبارزه را از دریچه-ی دین، و نه از دریچه-ی جمهوریخواهی و مردمسالاری پیش بُرد.
در برابر این گروه روشنبین های نوستالژیک، گروه روشنبین های رادیکال ایستاده اند. این گروه تابوها را شکسته، نهازش ها (توهمات) را کنار گذاشته و به نقد اسلام روی آورده اند. «لوسین سامیر ارزکی اولاحبیب» روشنبین دانشگاهی فرانسوی بربر تبار از این گروه است؛ او در برخی از نوشته هایِ خود از جمله «اسلامیسم: توهمات یک گفتگو» که در دسامبر ۲۰۰۶ انتشار یافت میگوید: «بنیاد گرایی اسلامی کژروی در اسلام نیست، وآنکه تجلی  اسلام راستین است.» او مینویسد: «بنیاد گرایانِ اسلامی بدفهمی از قرآن ندارند، وآنکه آنان درونمایه-ی (محتوای) آنرا به خوبی اجرا میکنند.» او در دسامبر ۲۰۰۹ در نوشتار دیگر خود، «توتالیتاریست های نوین اسلامگرا» نوشت: «ما در فرانسه در نهشی (وضعی) زندگی میکنیم که برخی سُخن سنجی از اسلام را همانند یک کار "نژاد پرستانه" میدانند و با این شیوه از فرارسانی ها (تبلیغات)، جوّی را بوجود آورده اند تا خاموشی برپا شود، همانند آن خاموشی که برخی در سالهای 30 میلادی، در برابر نازیسم و فاشیسم  به آن پناه بُردند.
شوربختانه این منقدان گروه دوم در جهانِ عرب بسیار کم هستند، ولی فشارهایِ انجمن های اسلامی، زمینه را برای رشد آنان آماده میسازد. این یک راستی است که بُریدنِ روشنبین های عرب از اسلام بسیار پیچیده، سخت و دشوار است. در نزد روشنبین های عرب، هَستی عرب ها از دریچه-ی روانکاوانه و روانشناسانه با پدیده ای به نام دین اسلام گره خورده است؛ پیوند با اسلام برای آنان بنیادین است و هَستی خود را از سرشت اسلام جدا ناپذیر میدانند. از اینرو شاید به شَوَندهای (علت های) تاریخی، زبانی و فرهنگی، روشنبین های ایرانی تا اندازه ای آسانتر به این گُسَست نزدیک شوند. تاریخ ما ایرانی ها با اسلام آغاز نمیشود؛ و افزون برآن، در درازای این دوره-یِ اسلامی، شورش و واخواهی (اعتراض) در برابر نمادهای اسلامی بسیار بوده اند و ضمیر ناخودآگاه و وجدان ما ایرانیان راه دیگری را رفته اند. هرچند در دوره ای با تهاجمی از افسانه سازی های اسلامی، در ذهن ما پیوندی تراژیک با دین اسلام پدیدار گشت. ولی فرآیند ساخته شدن هویت ما و عرب ها از یک مسیر نگذشته است و تاریخ و فرهنگ اسلام برآن سایه نیانداخته است. هویت روشنبین های عرب راهی را پیموده است که شاید در یک بُرش زمانی با نهش (وضع) ما وجوه اَنبازی (مشترکی) داشته باشد، ولی همزمان این دو ویژگی، کاملن از یکدیگر دور و جُدا از هم بوده اند. و از اینرو گُسَستِ ذهنی ما از دین اسلام و دستورهایِ قرآن آسانتر میتواند انجام گیرد. اکنون روشن است که روشنبین های فرانسوی با این روند های ذهنی و تاریخی اسلام بیگانه هَستند، و تازش اسلام بر این ویژگی فرهنگی باختر به شدت سنگینی نموده، و آنرا به تُندی میآزارد، زخمی میکند و آشفتگی ژرف می آفریند.
نویسندگانِ فرانسوی خشمگین اند، زیرا دین اسلام فرهنگ و تاریخ آنان را با آیین و رفتارهایِ کهنه زیر فشار گذاشته است. داستان نویس نامدار فرانسویِ همزمان ما «میشل هوالبک» در روزنامه-ی ادبی «خواندن» در سپتامبر ۲۰۰۱ در باره-ی اسلام نوشت :" دین اسلام بی خَرَد ترین دین است. هنگامیکه قرآن را میخوانید، روانِ آدمی از هم میپاشد، اسلام از آغاز پیدایش یک دین سیجمندی (خطرناکی) بوده است." ناگفته نماند که انجمن های اسلامی از او در دادگاه فرانسه شکایت نمودند، ولی سرانجام دادگاه میشل هوالبک را در ۲۲ اکتبر ۲۰۰۲ بیگُناه خواند، زیرا به دیدِ دادگاه «گفته-ی میشل هوالبک ناسزا به مُسلمانان نبوده و نژاد پرستانه نیست.» روانکاو و انسان شناس بلژیکی تبار «پاتریک دکلرک» در نوشتاری در ۱۱ اوت ۲۰۰۴ در لوموند نوشت «به دیدِ من اسلام و برخی پیروانش در جهان امروز بدترین مبارزه را به زیانِ آزادی به پیش میبرند،... و از اینرو من از اسلام بیزارم. رویهم رفته، من از پدیده-یِ دین بیزارم زیرا دین انسان را از خودبیگانه میسازد...به ویژه از اسلام بیزارم، زیرا اسلام یک ساختار ستمگرتر به زن و مرد است.» فیلسوف فرانسوی «روبرت ردکر» از " اسلام همچون بختکی روی جهان" یاد کرد و سپس بدنبال پَراکَنش (انتشار) نوشته ای در روزنامه فیگارو در ۱۹ سپتامبر۲۰۰۶ تهدید به مرگ شُد. «روبرت ردکر» در نقد اسلام مینویسد: « این دین تلاش دارد تا دستورها و پوشش اسلامی خود را به اروپا بپذیراند و از انتشار کاریکاتورهای هنری انتقادی در باره-یِ دین اسلام پیشگیری شود.» او میگوید «کینه ورزی و خشونت بر قرآن چیرگی دارد، که بر پایه آن یک فرد مسلمان پروَرش مییابد». و سرانجام او نوشت «محمد سنگدل، غارتگر، یهودی کش بود و زندگی چند همسری داشت.» روبرت ردکر  مسلمانان را از ایدئولوژی اسلام جدا نموده و دین اسلام را به نام یک ایدئولوژی بسته ارزیابی میکند و آنرا می ایرازد (محکوم میکند). این اندیشمند فرانسوی هم اکنون در یک نهش (وضع) نیمه پنهان زندگی میکُند و از جانِ او نگهداری میشود. او میگوید من یک زندگی بهنجار (عادی) ندارم.
درفرانسه از آغاز سالهایِ نُخستِ سده-یِ بیست یکم، مبارزه در برابر دین اسلام از چهارچوب های اخلاقی و سیاسی پیش تر رفته و یک چهره-یِ کیفری به خود گرفته است. فرانسه با آیین لائیک خود هدف دست درازی دین اسلام شُده است. و از آنجا که این آفند (تعرض) در دُشمنی آشکار با پایه های فرهنگی همبودگاهِ فرانسه است، اُستوار کردنِ قانون یکی از راه های نگهداری از لائیسیته و آیین جمهوری خواهانه-ی فرانسه است. یکی از اهرم های بُنیادگرایان مُسلمان در ناتوان کردن مردمسالاری، از میان بُردن دادیک (حقوق) شهروندی و بازگرداندن ارزش های دُوتاکمانی (قبیله ای)، قوم گرا، زن ستیزانه و مردسالار است. در واپسین سال ها، بنیادگرایان اسلامی آفندِ (حمله-ی) تازه ای را به زیان قانون لائیسیته فرانسه سازماندهی کردند. نمودهای این تازش تازه کدامند؟ با پُشتیبانی انجُمن ها و مَزگت ها (مساجدها) و تورینه های (شبکه های) اسلامی، برخی از خانواده های مسلمان دختران خود را با پوشش های اسلامی به آموزشگاه ها میفرستادند. این نهش (وضع) نشانه ای آشکار از یک گردایه ای (مجموعه) از رفتارهای دینی در آموزشگاهاست که در دُشمنی با لائیسیته و هَمِستار (ضد) با دین یهود بودند. دخترانِ خردسال و جوان خانوداه هایِ مسلمانِ خُشک سر (متعصب) با همراهی «برادربزرگ ها» نه تنها با پوشش اسلامی وارد آموزشگاه ها میشُدند، وآنکه افزون برآن، آنها بر دختران مسلمانی فشار میآوردند که بدون پوشش اسلامی بودند. در هنگام آموزش تاریخ در مورد جنگ جهانی دوم، کشتار یهودیان بدستِ نازی ها را به ریشخند میگرفتند و در زمینه بیولوژی، آموزه های (درس های) دیدمان (نظریه-ی) فرگشت داروین را به ریشخند میگرفتند و به یک جو آشفته دامن میزدند. در اینچنین اِسپاشی ( فضایی)، دینباوران خُشک سر (متعصب) یهودی و ترسایی نیز برانگیخته شُدند و با واکُنش ها و نشانه های دینی ویژه-ی خودشان، آموزشگاه ها را به میدان چشم همچشمی و جایگاهی برای هَمالش (رقابت) دینی واگرداندند. برای رو در رویی با این سیج (خطر) و پاسداری از آموزش لائیک، دولت فرانسه یک هَنداخ (طرح) قانونی را به زیانِ نمایان ساختن «نشانه های دینی در آموزشگاها» دراندخت. و باوجود ناسازگاری ها و راهپیمایی هایِ گسترده-ی اسلامگرایان و هم پیمانان آنها، پارلمان فرانسه در۱۵ مارس ۲۰۰۴ با رای خود این هَنداخ (طرح) را به قانون واگرداند. در بستر این پیکار برای نگهداری از لائیسیته بود که «فرانسوا گاسپار» یکی از همبودگاه شناسان فرانسوی نوشت: «هَمِستاری (مخالفت) با پوشش اسلامی، برابر با نژاد پرستی نیست. بیشتر مردم فرانسه خواهان برابری هَستند و دیدن زنان و دختران با پوشش های اسلامی برای آنها شوک آور است. پوشش اسلامی نمادِ اسارت زن است.» (رجوع شود: لیبراسیون ۱۴ ژانویه ۲۰۰ ). «فیلیپ سولرس» نقد کُننده-ی نامدار ادبی و داستان نویس فرانسوی در نوشتاری بتاریخ ۸/۱۲/۱۹۸۹ در لوموند نوشت: « چیز خنده آوری است که دین میکوشد تا بستگی های گُنی (روابطِ جنسی) انسان ها را بر سُتونِ بُنپایه های (اصول) خود بساماند، باآنکه دین در نهاده-یِ گُنی (موضوع جنسی) خودش گرفتاری های فراوانی دارد و تلاش هایش در این زمینه سرچشمه گرفته از گره های روانیش است، هرسه دین یهودی، ترسایی و اسلام این گرفتاری ذهنی را دارند.» او میپُرسد: «یادمان باشد که یکی از جُستارهای مهم اسلام در قرآن نگاشتن (ترسیم) حوری هایی هستند که پوشش های شفاف و تن نما دربر دارند و مومنان میتوانند بدن آنها را به روشنی تماشا کنند، اکنون چگونه است که پُرسمان پوشش اسلامی پیشکشیده شده است؟» فیلیپ سولرس بدینسان بر دو رویی و نیرنگ دینی انگشت گذاشت و فشار انجُمن های بنیادگرا را افشا کرد.. فیلسوف همدوره-یِ ما «میشل سر» در پَتکارش (اعتراض) به هجوم بنیادگرایان  اسلامی و خواست های زن ستیزانه-ی آنان برپایه-ی پوشش سراسری یا برقع گفت: «ناگُزیر کردن زن به پنهان کردن چهره اش برای دستیافتن پوشش کامل به چم (معنی) برچیدنِ زندگی اجتمایی او و مرزین کردن (محدود کردن) او به یک چهارچوبِ خودویژه (خصوصی) است. این کار به چم (معنی) برچیدن جایگاهِ اجتمایی و دادیک (حقوق) زن است؛ راستی این است که پذیراندن پوشش اسلامی به زن، سبب واگرداندنِ او به یک شبح بدون خورتاکی (مسئولیت) و بدون امنیت میشود. دیدن چهره فرد بُنیادِ همبودگاه مدنی ما بشمار میاید.» (روزنامه لیبراسیون ۱۹ مارس ۲۰۱۰).
همانگونه که میبینید در همگی میدان ها بنیادگرایان اسلامی خواهانِ برچیدنِ آزادی، رنگِ شادمانی، پیشگیری از آزادی اندیشه و سُخن سنجی هَستند. آنها خواهانِ چیره کردن یاوه پنداری و دستورهای دینی و حکومت الاهی در همبودگاه هستند. و روشن است که این فرنامش ها (اقدام ها) سرچشمه-ی باوری های خود را در قرآن، روایت ها و آیین پیامبر اسلام مییابد. این مدل بسته و خفقان آور نمیتواند در همبودگاه فرانسه واکنش شهروندِ روامند (عادی) و روشنبین را بر نیانگیزاند. بیشتر شهروندان فرانسه هَمیستار (مخالف) سرسخت این رفتار خودکامانه هستند، ولی ترور اندیشمندی و جنجال های فرارسانی (تبلیغاتی) پیوسته و فاشیست گونه-ی هواداران کوشای دین اسلام، جو را تنگ و تاریک کرده است. باوجود این نهش (وضع)، شهروندان دلخسته گاه میشورند و یا نویسندگان و روزنامه نگاران دلاور با نوشتارهایشان در برابر این فریبکاران و سیاهکاران دینی ایستادگی نشان میدهند. ولی شوربختانه سیاستمداران لائیک و دلاور، در میدانِ نبرد با بنیاد گرایان مسلمان به اندازه-ی بَسنده بسیج نشُده اند تا بتوانند با قدرت گُسترده تری در برابر این آفَندِ اسلامی کار کُنند؛ این سستی ها برای همبودگاه و آزادی اندیشه، هزینه-ی گرانی دربر خواهد داشت.

دُشمنی اسلامگرایان با آزادی رسانه های گروهی
اسلام هَمیستار (مُخالف) آزادی است. نمونه-ی این دُشمنی رویدادِ برجسته ای است که در واپسین سال ها در اروپا و به ویژه در فرانسه در برخورد به اسلام پدید آمد:  انتشار نگارگری های (نقاشی های) ریشخند آمیز (طنز) در باره-یِ محمد و اسلام. «تئو وان گوگ» سینماگر هلندی بدستِ یک بنیادگرای مسلمان در یکم نوامبر ۲۰۰۴ کُشته شُد. «گُناه» او به دید تروریست های اسلامی فیلم کوتاهی بود که او درباره-یِ نهش (وضع) زنان در اسلام ساخته بود؛ این فیلم  زن لُختی را نشان میداد که آیات قرآنی بر بدنش نگاشته شده بود. «محمد بویری»، مراکشی تبار، کُشنده-ی این هنرمند، با هشت گلوله «تئو وان گوگ» را از پا در آورد، سپس با چاکو (چاقو) واپسین دَم (نفس) او را گرفت، سرش را از تن جدا ساخت و در پایان چاکوی (چاقوی) خود را با نامه ای در دل «تئو وان گوگ» کاشت. در ۲۶ ژوئیه مَرگناک (قاتل) «تئو وان گوگ» به زندان اَپَت (ابد) در هلند ایراخته شُد (محکوم شُد). بدنبال ترور «تئو وان گوگ»، در ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۵ یک روزنامه-یِ دانمارکی ۱۲ یک نگارگری فکاهی درباره محمد انتشار داد که در آن رویِ سر محمد، پیامبر اسلام بجایِ عمامه یک بُمب گذاشته شده و روی آن «الله و محمدرسول الله» نوشته شُده بود. این نگارگری ها دوباره در ۱۷ اکتبر ۲۰۰۵ در چند روزنامه انتشار یافتند و بدنبال آن با آغار (تحریک) جریان هایِ سیاسی دینی، خیزآبی (موجی) از پَتکارش (اعتراض) خشونت آمیز توده های مسلمان خُشک مغز برپا شُد. در این هنگامه، انجمن ها وجریان هایِ بنیادگرای اسلامی نِهش (وضع) را «درخور» دیدند تا یک کارزار جهانی به زیان آزادی بیان سازمان دهند. برای رو در رویی با فشارهای اسلامگرایان و همبستگی با روزنامه نگارانِ دانمارکی، هفته نامه-یِ فکاهی فرانسوی، «شارلی ابدو» در ۸ فوریه ۲۰۰۶ و در شماره-ی تازه-ی خود ۱۲ نگارگری و نیز فرتور (تصویر) فکاهی تازه از مُحَمّد پراکَنید (انتشار داد). بیدرنگ یک سازمان دینی به نام «شورای فرانسوی آیین اسلام»، به واخواهی (اعتراض) دست زد وخواهان پیشگیری از این شماره از سوی دولت شُد. هنرمندانِ نامداری مانند «پلانتو»، «کابو»، «ولانسکی»، «لوز»، «شارب» به واخواهی (اعتراض) در برابر فشار اسلامگرایان دست زدند و به نام «بازیگران آزادی»، به زیان بنیادگرایان اسلامی به پرده دری از آنها پرداختند. این روزنامه-ی انتقادی که از سال ۱۹۷۰ با نوآوری (ابتکار) «فرانسوا کاوانا» به راه افتاد، هدف بُنیادینش سُخن سنجی از قدرت سیاسی، هَنگان های (حزب های) سیاسی و سه دین یهود، ترسایی و اسلام بود؛ و اینبار نیز با وفاداری به آیین سُخن سنجی از دین و در راستای پرده دری از دغلکاری و فریبکاری دینی و برخورد های بهزانی (تبعیض آمیز) دینی، کوشا در برابر فشار سیاسی و دینی موجود ایستاد و پدافند از آزاد مَنِشی ولتری و ارزش های انسانی را ادامه داد. در این زمینه فیلسوف فرانسوی «میشل اسماجا» نوشت: «شارلی ابدو، همکارانش و همچنین "کارولین فورست"، گروهی هوشمند و درستکاری هستند.»
 درسال ۲۰۰۷ "مسجد پاریس"، "شورای سازمان های اسلامی در فرانسه" و"اتحادیه جهانی اسلامی" از شارلی ابدو به دادگاه شکایت کردند. نشست هایِ دادگاه در ۷ و ۸ فوریه در کاخ دادگستری پاریس ادامه پیدا کردند. شُمار بسیاری روزنامه نگار، هنرمند، نویسنده و کنشگر لائیک در آن هُماسیدند (شرکت کردند)؛ رسانه های گروهی برای انتشار گُزارش های این دادگاه، بسیج شده بودند و شهروندان اُمید داشتند که دادگُستری به دور از هنایش پذیری (تأثیر پذیری) از برخی شخصیت های سیاسی، برپایه-ی آیین لائیک و بُنیادِ (قاعده-ی) آزادی رسانه های گروهی و بُنیادِ آزادی بیان، داوری کُند. فیلپ سولرس در میزد گردی در فوریه ۲۰۰۷ در پاریس گفت: «جنجال کاریکاتورهای محمد ادامه-یِ همان سیاست مرزین کردن (محدود کردن) آزادی از سوی مسلمانان است. پیش از این گرفتاری آنها با سلمان رشدی بود، سپس نهاده-ی (موضوع) هوالبک و پُرسمان پوشش اسلامی پیشآمد. مسلمانان تلاش دارند برپایه-یِ دگم و جزم گرایی که ریشه در  اسلام دارد، آزادی را هدف آفند خود کُنند.»
روز ۲۲ مارس ۲۰۰۷ دادگاه، به بیگُناهی هفته نامه-ی « شارلی ابدو» رای داد. در نشست رسانه ای دادستان بیان داشت که کوشندگی این هفته نامه هماهنگ با قانون است و در ادامه-یِ  آزادی های دمکراتیک و بر بُنیادِ لائیسیته استوار است. در این دادگاه من نیز در پُشتیبانی از هفته نامه-ی «شارلی ابدو» و آزادی نقد هُماسیدم (شرکت کردم)؛ و به سرپرستان این هفته نامه گفتم:« پیروزی شما، پیروزی هواداران لائیسیته و هَمیستاران (مخالفان) بنیادگرایی اسلامی است.» بر پایه-یِ رویدادهای پیرامون این دادگاه، فیلم مُستندی به نام «گرفتاری زمانی پیش میآید که نادان ها تو را دوست بدارند»، در سال ۲۰۰۸ بدست روزنامه نگار نامدار «دانیل لوکنت» ساخته شد. کارگردان این فیلم میخواست به بنیادگرایان اسلامی نشان دهد که در پدافند از ارزش های لائیسیته و آزادی بیان نمی توان کوتاهی کرد. جنبه دیگری که فیلم برآن پافشاری کرد، رد خشونت دینی از سوی روشنبین های فرانسه و اروپا بود.
کسانی که هفته نامه-یِ «شارلی ابدو» را میشناسند، آگاه هستند که بیش از 80% نهاده های (موضوع های) آن، ویژه-ی سُخن سنجی از دین  مسیح است. ولی هربار که این هفته نامه از دین اسلام سُخن سنجی میکُند، بنیادگرایان اسلامی در فرارسانی های (تبلیغات) خود چنین وانمود میکنند که «این هفته نامه تنها از اسلام سُخن سنجی میکُند.» هرآینه (البته) این دروغ را به جُز بخشی از مسلمانان، کس دیگری نمیپذیرد، ولی به هر هال، دستگاهِ فرارسانی (تبلیغاتی) این انجُمن های اسلامی بازنمیایستد. با آغاز انقلاب های کشورهای اَپاختر (شمال) آفریکا (آفریقا) از سال ۲۰۱۱، جریان های بنیادگرای اسلامی که هیچ نقشی در پیدایش این جنبش ها نداشتند، از این نِهش (وضع) بهره جُسته و تنها با تکیه بر زمینه های ذهنی و دینی مردم و سازماندهی خودشان، به قدرت رسیدند و یا سهم برجسته ای از قدرت سیاسی را ویژه-ی خود ساختند. خودکامگان برافتادند، ولی میدانِ سیاسی برای قدرت گرفتن بُنیادگرایان اسلامی باز شُد، امری که دمکرات های لائیک جهان را نگران میسازد. با رویکرد (توجه) به این رویدادها، در۲ نوامبر۲۰۱۱ شماره تازه-یِ دیگری از هفته-ی نامه-یِ «شارلی ابدو» با فرتورهای (تصویرهای) فکاهی از پیامبر اسلام و بنیادگرایان تونسی روی جلد نُخست آن انتشار یافت. و این هفته نامه با ریخشند (طنز) بیان داشت که نام این شماره «هفته نامه-ی شریعت» است و سردبیر این شماره «مُحُمّد» میباشد؛ در این شماره-ی «شارلی ابدو»، به قدرت رسیدنِ بنیادگرایان اسلامی در کشورهای عربی، به ویژه تونس، به نقد کشیده شُد. در پی آن، اسلامگرایان خود را برای دست اندازی تازه آماده ساختند. همزمان با انتشار بیرونی این شماره، وبگاه تارکده ای (اینترنتی) این هفته نامه «هَک» شد و فرتور (تصویر) خانه-یِ کعبه بر رُویه-ی (صفحه-ی) آن نمایان گشت؛ پیام هایِ تهدید آمیز با ناسزاگویی هایِ فراوانی به دفتر هفته نامه-ی «شارلی ابدو» فرستاده شد، و شبانه دفتر این هفته نامه نیز در پاریس هدفِ تازش با کوکتل مولوتف گشت؛ ایجاد ترس و هراس، کار همیشگی بنیادگرایان اسلامی است. و اینبار اسلامگرایان در دل یکی از کشورهای مردمسالار، برای خَپه (خفه) کردن آزاد اندیشان، به خشن ترین شیوه ها روی آوردند. این اقدام تروریستی به پَتکارش های (اعتراض های) گسترده ای دامن زد؛ همگی هَنگان های (حزب های) سیاسی این اقدام را نکوهیدند و ایراختند (محکوم کردند). روشنبین ها نویسندگان هنرمندان و روزنامه نگاران به پُشتیبانی از «شارلی ابدو» دست زدند. به نام یکی از سخنگویان، من در سخنرانی خود در برابر شهرداریِ پاریس در ۶ نوامبر۲۰۱۱ به واکاوی (تحلیل) این اقدام تروریستی پرداخته و به نام یک روشنبین لائیک و هوادار زیستبوم (محیط زیست) و زیستبومگرا گفتم: «در ایران بنیادگرایان اسلامی در قدرت هَستند؛ آنها آزادی ها را سرکوب میکنند و آدم میکشند و در پاریس خُشک مغزان اسلامی در پی برچیدنِ آزادی اندیشه و نابودی آزاداندیشان هَستند. چه در قدرت و چه بیرون از قدرت، بُنیادگرایان اسلامی یک ویژگی دارند، و آن دُشمنی با لائیسیته، آزادی و مردمسالاری است.»

پیکار با بنیاد گرایی دینی و سُخن سنجی (نقد) از اسلام
با درنگریستنِ این رویدادهای تلخ به چم (یعنی) ترور هنرمند هلندی، اقدام های خشونت بار در برخورد با پراکَنش (انتشار) کاریکاتور محمد و پرتابِ بُمب به دفتر هفته نامه-ی «شارلی ابدو»، روشن است که سازمان دهندگان این رویدادها، جریان های بنیادگرا و خُشک مغز دینی هستند، گروه هایی که براستی به اسلام سیاسی باور دارند و خواهانِ اجرای رَستَک های (قانون های) اسلامی و برپایی دولت دینی هستند، و به سختی با لائیسیته پیکار میکنند. اینان که از امکان های داراکی (مالی) گُسترده ای برخوردارند، با روی آوردن به دستورهای قرآن و آیین اسلام در پی «هدایت همبودگاه، دفاع از امت اسلام و ارزش های اسلامی» هَستند و هرگونه رفتار و زرسنج (معیار) آزاد اندیشی را رد میکُنند که در پَتیاراکی (مخالفت) با دین خود میپندارند؛ براستی این بُنیادگرایان اسلامی هوادار یک توتالیتاریسم فاشیستی-دینی هستند. آنها دُشمن مردمسالاری و شهریگری (تمدن) باختر هستند و نسبت به آن کینه میورزند، زیرا دین اسلام یک دین بنیادگرا با ساختار بسته است که در کشمکش پیوسته با پدیده های ناخودی است که دگرگون پذیر هَستند. در این دین پذیرش هرگونه دگرگونی، به چم (معنی) نفی خود است. اینچنین نگرش توتالیتر و بسته، کلیسا را به جنگ های صلیبی و برپایی دادگاه های بازجویی اندیشه (Enquisition) و کشتار دانشمندان کشاند. و همین نگرش در دین اسلام به ستایش این دین از خُشونت فرجامیده است. محمد پیامبر اسلام در قرآن به دو رویان (منافق ها)، از دین برگشتگان (مرتدها)، بیدینان، پیروان کیش های چندخُدایی و هَمیستاران (مخالفین) اسلام، نویدِ مرگ داده است. آل احمد در زمینه «نظری بر ضد غرب» نوشت، «شریعتی در پدافند از شیعه علوی به تمدن باختر میتاخت، خمینی در رو در رویی با باختر در پی انقلاب اسلامی بود.» لاجوردی ها برای نگهداری حکومت اسلامی زندانیان را کُشتار کردند، بن لادن برای نابودی باختر با شیوه های رزمی وارد کارزار گشت، و همه-ی ایدئولوگ های مسلمان و بنیادگرایان اسلامی خود را دُشمن باختر میدانند. در دیدگاه آنان هدف بُنیادین از این آفندها، همان آسیب زدن به آزادی اندیشه در باختر است. بیگمان سیاست هایِ جهانگُشایی (امپریالیستی)، استعماری و بیدادگری های ترازداریک هَنجُمَنی ( اقتصادی و اجتمایی) باختر، همیشه بهانه های نیازین (لازم) را به دشمنان آزادی داده است تا آنها به مردمسالاری و دادیک آدمی (حقوق بشر) در کشورهای باختر بتازند. ولی باید درنگریست که آرمان بُنیادگرایان اسلامی، پذیراندن یک الگوی اسلامی است که با فرودش (سقوط) ارزش های فرهنگی و مردُمی همراست. در فرانسه اسلامگرایان مانند هرجای دیگر درجستجوی قدرت و چیرگی هستند، ولی آنها هم اکنون از قدرت سیاسی به دور هستند، با آنکه  در نزدیکی آن بسر میبرند. پیوند با هَنگان های (حزب های) سیاسی و زیر فشار گذاشتن آنان برای انجام بند و بست های سیاسی در گُزیدمان ( انتخابات)، فرارسانی های (تبلیغات) دینی، ایجاد تنش های روزمره در همبودگاه، بکارگیری از رسانه های سنتی و مجازی، باشندگی (حضور) کوشا در کوی و بَرزن هایِ تنگدستان و مهاجر نشینان، همراهی و همکاری با تورینه های (شبکه های) قاچاق "خودی"، ایجاد بازار فرارسانی (تبلیغاتی) به زیان هَمیستاران شان (مخالفان شان) و اَنگ زدن به آنها به نام "نژاد پرست، پادمسلمان و پادعرب"، ترساندن شهروند و افراد سیاسی و هنرمند و غیره... از جمله تاکتیک ها و راهبُردِ (استراتژی) آفندی (تعرضی) اسلام گرایان است. بنیادگرایان یهودی بیشتر درون- خوانگاهی (درون محفلی) کار میکُنند، آرام و زیرکانه اقدام کرده و در آموزشگاه ها، فرهنگستان ها به نگهداری از آداب دینی میپردازند؛ بنیادگرایان کاتولیک منفرد هستند و میدان کارزارشان انجام مراسم دینی و پدافند از دگم های دینی و گاه دست اندازی به آزادیِ آن کوشندگان هنری وسینمایی است که به زیان دین ترسایی روشنگری میکُنند؛ ولی بنیادگرایان اسلامی تلاش سیاسی میکُنند، بسیار کوشا هَستند، جو ساز و ناسزاگو، خشن، پرخاشگر و آفندی (تهاجمی) کار میکُنند.
«میشل اونفری» فیلسوف فرانسوی همزمان ما که تلاش گسترده ای برای شناساندن فرزانگان (فلسفه دانان) ماتریالیست سازماندهی نموده است، در شناساندن فردریک نیچه تلاش مهمی را سامان داد. و یک واکاوی ژرفی در نقد زیگموند فروید ارایه نمود؛ در شاهکار فرهنگیش «رساله خدا ناپرستی» که در سال ۲۰۰۵ انتشار یافت، او برآنست که «همبودگاهِ ما نیازمند لائیسته ریشه ای است». او مینویسد «سه دین یهودیت، ترسایی و اسلام نسبت به خَرَد و هوشیاری آدمی کینه دارند. این دین ها نسبت به آزادی کینه میورزند و خواهان پیروی بدون چون و چرای دینباوران  و گردنگُذاری (تسلیم) آنها هستند.» این فرزانه-ی هم دوره-ی ما، درباره قرآن میگوید: «این نَسک (کتاب) سرشار از پارادُخش ها (تناقض ها) است و هیچ وَرچی (معجزه ای) درکار نیست. محمد خواهان نابودی هَمیستارانش (مخالفانش) بود تا سرمایه های آنان را ازآن خود سازد و یا آنها را میانِ یاران خود به بخشد (تقسیم کُند). از نگاه او اسلام همه-ی ویژگی های منفی دین های دیگر سامی را یکجا در خود گردآوری کرده است. و خود را "دین برتر" و مُسلمانان را "امت منتخب" میداند و از اینرو به خشونت و جنگ گرایش دارد. «میشل اونفری» درباره-ی قرآن نوشت: « در میان 6135 آیه در این نَسک (کتاب)، نزدیک به 250 آیه، جنگ مقدس و جهاد را توجیه کرده و جایز میداند.» روشن است که در چنین «دریاباری (اقیانوسی) از خون»، چند فراز (جمله-ی) قرآن درباره-ی «ارج داشتن دیگران» و اینکه «در گُزینش دین اکراهی نیست»، نمیتوانند کارساز باشند. او برآنست که پُرسمانِ پوشش اسلامی، نماد یک ایدئولوژی بُنیادگرست که به زن ستم میکند، هوادار برده داری است، دادیک آدمی (حقوق بشر) را لگدمال میکند و خشونت پروراست.
فرزانگان، نویسندگان و هنرمندانِ فرانسوی نقد خود به اسلام را از دوران روشنگری آغاز کردند و تا به امروز این آیین را ادامه داده اند. آنان در این راه پیشگام بودند و بسیاری از آنها به دور از واپسگرایی ذهنی و مصلحت اندیشی، پیکار کردند و اندیشه-یِ روشنگری دینی را راهنمای خود کردند. آیین روشنگری دینی در راستای پرده دری از یاوه پنداری ها و تاریک اندیشی های دینی بسیار پُربهاست و برای ما ایرانی ها، یک رفتار و کردار و پندار با ارزش است. فرزانگان، نویسندگان و هنرمندانِ فرانسوی هاگ (حق) داشتند از  خودکامگی و یاوه پنداری های دینی سُخن سنجی کُنند (انتقاد کنند) و ما نیز پس از گذشت 1400 سال دشمنی اسلام با ما، این هاگ (حق) را داریم که از دین اسلام سُخن سنجی کُنیم. ما باید نبرد با خودکامگی و یاوه پنداری های دین اسلام را ادامه دهیم، هتا اگر هَمیستارانِ (مخالفان) سُخن سنجی از دین اسلام فراوان باشند و تیر دشمن ما را نشانه گرفته باشد. 

یاداشت

[1] کتاب دو قرن سکوت نوشته-ی عبدالحسین زرین کوب

جلال ایجادی

استاد دانشگاه در فرانسه دسامبر ۲۰۱۱


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر