دکتر اسماعیل نوری علا
پیشگفتار
در جاییکه روشنبین هایِ هر کشوری باید الگوی بُردباری و رواداری برای توده های نافرهیخته باشند، شوربختانه هنوز چنین فرهنگی در این بخش از همبودگاهِ ایران جا نیافتاده است؛ سُخن سنجی (نقد) یکی از سرمایه های کلان در همبودگاه های پیشرفته و مردمسالار است تا از اینراه کاستی ها را بشناسند و آسایش و نیازهای مردم را هرچه زودتر فراهم آورند، ولی این سرمایه هنوز در بخش روشنبین ایران ناشناخته مانده است، اگر که نخواهم به بیگانگی توده-ی نافرهیخته با این فرهنگ اشاره ای کُنم. این بیگانگی با فرهنگ سُخن سنجی به اندازه ای است که برخی ناهمسانی میانِ سُخن سنجی (نقد) سازنده و بدنام کردن دیگران را نمیدانند، زیرا آنها هرکس را که همانند خودشان نمیاندیشد، «دُشمن یا دغاباز (خائن)» میپندارند. اگر ما به مردمسالاری باور داریم و در آینده نهادینه کردن چنین ساختاری را در ایران آرزو داریم ، باید از همین امروز ارزش هایِ آنرا پاس داریم که دربرگیرنده-ی روداری و بُردباری و آزاد اندیشی است.
سرآغاز
کثيف ترين نوع «نقد» آن است که مخالفت خود با عقايد يک شخص، و يا تشخيص مان از مضر بودن عقايد او را، با نسبت دادن نياتی به او همراه کنيم که می توانند فقط از تخیل ما برخاسته و ربطی با هدف یا نیت های آن شخص نداشته باشند. يعنی اشخاص را می توان بخاطر اشتباه و خطای محاسبه و نتايج نامطلوب به دست آمده از عملکردشان سرزنش و حتی محاکمه و محکوم کرد، اما هيچ محکمه ای نمی تواند بدون ارائهء ادلهء کافی اشخاص را بخاطر نيات بيان نشده شان محکوم کرده و بکوشد تا آزادی بيان عقايدشان را در تيرگی اتهاماتی آغشته به نفرتی نابجا محدود سازد.
اما، متأسفانه، بنظرم می رسد که روش ناجوانمردانهء اتهام زنی ببر اساس حدسی که پيرامون نيات اشخاص می زنيم ديگر ملکهء ضمير بسياری شده که آن را تبديل به شيوه ای از بحث و کار سياسی خود کرده اند. شايد بد نباشد در اين مورد نمونه هائی را بياورم تا مقصودم روشن تر شود.
من حدود چهار سال پيش، در مجموعهء جمعه گردی هايم، نوشتن دربارهء ضرورت ايجاد يک آلترناتيو سکولار ـ دموکرات را آغاز کردم(1) و، در طول يک سال بعد، حتی از ضرورت ايجاد «آلترناتيو»ی سکولار ـ دموکرات، با عناوينی همچون «دولت در تبعيد» يا «دولت سايه» و نظاير آن، نام بردم(2). استدلال من آن بود که حکومت اسلامی در ايران به اين دليل عمده سه دهه پا بر جا مانده است که، از يکسو، بديل و حريفی قدر را در پيش رو نداشته و، از سوی ديگر، خود قادر بوده تا «شبه بديل هائی خودی» را در داخل سيستم خويش (در قامت انواع اصلاح طلبی) بوجود آورده و، از طريق سرگرم کردن و اميدوار نمودن مردم، برای خود وقت بخرد. لذا، برای منحل ساختن اين دستگاه حکومتی، ايجاد بديلی که در همهء صفات و مشخصات خود با آن متفاوت باشد (معنای واقعی آلترناتيو) ضروری است و از آنجا که، مثل هر حکومت استبدادی ديگر، ايجاد يک چنين بديلی در داخل قلمرو قدرت يک حکومت استبدادی ممکن نيست، عموماً اينگونه آلترناتيوها در خارج از مرزهای حکومتی که خواهان انحلال آنيم بوجود می آيند.(3)
مجموعهء اين فکرها بصورت طرحی تقديم شورای هماهنگی شبکهء سکولارهای سبز شده و پس از تصويب بعنوان برنامهء کار اين شبکه مورد توافق قرار گرفت. طبيعی بود که طرح مزبور دارای نواقص متعددی باشد و لازم بود که ديگران در مورد نقائض و خطاهای آن به ارزيابی و انتقاد بپردازند. اين گونه برخورد می توانست بسيار راهنما و سازنده باشد و ما نمونه های تکميل کننده و منتقدانه ای را به دست اورديم. مثلاً، آقای محمد امينی در مقاله ای با عنوان «ای بسا آرزو که خاک شده!»، نوشتند:
«من باور ندارم که دوستان نویسندهء "طرح آلترناتیو سازی" در سودای فریب مردم اند و یا انگیزه ای جز رهیافت یک راهکار برای برون رفت ایران از این بحران سیاسی و پایان دادن به بختک جمهوری اسلامی داشته باشند. با شناختی که از تنی چند از ایشان دارم، جز این هم نمی توانم گمانه زنم که با انگیزهء پاکی به این کوشش برخاسته اند. اما شوربختا که راهی نادرست برگزیده و در پیگیری راهی که برگزیده اند، به خود و به جنبش نیرومند دموکراسی خواهی ایران زیان می رسانند».
ايشان سپس به بيان نظرات خود در مورد اين طرح پرداخته و، در پی ارائهء استدلالاتی چند، نتيجه گرفتند که: «نگاهی ژرف تر به این "سند"، روشن می سازد که پیشنهاد کنندگان "طرح آلترناتیو سازی" نه از روی آشفته فکری، که با اندیشه و برنامه، به کاری برخاسته اند. گرفتاری این پروژهء سیاسی، تنها در کژاندیشی نویسندگان اش نیست؛ در این است که هرآینه چنین راهکاری پا بگیرد، زیانی جبران ناپذیر و ماندگار به جنبش سکولار دموکراسی نوپای ایران خواهد رساند و سوداگری سیاسی گروهی را به نام یکی از نیرومندترین جریان های سیاسی – اجتماعی امروز ایران رقم خواهد زد».(4)
دلايل ايشان برای اين نتيجه گيری، و قضاوت در مورد صحت و سقم آن دلايل (بخصوص در همين کمتر از يک سالی که از نگارش آن گذشته)، بر عهدهء خوانندگان است و، در اينجا، غرض من نشان دادن اين نکته است که می توان با نظری مخالف بود، آن را سخت مضر يافت، اما کوشيد تا، با توضيح نتايج زيانبار آن فکر و عمل، ديگران ِ «نابينا» را از افتادن در «چاه» بر حذر داشت.
اما يکی دو تن ار کنشگران سياسی ديگر، که همين سند داخلی شبکه را به دست آورده بودند، طی مقالات و برنامه های تلويزيونی متعددی به توضيح «نيات پشت پردهء طرح» پرداختند. مثلاً، يکی از اين «معبران» چنين اظهار نظر می کرد که «با بلند شدن بوی الرحمان حکومت اسلامی اينها می خواهند خود را برای "چلبی شدن" آماده کرده و سوار بر تانک های امريکائی و هواپيماهای اسرائيلی برای حکومت کردن به ايران ويران شده از جنگ بروند».
می بينيد که اين فقط يک اتهام است و آن را می توان در مورد هرکس که اظهار نظری سياسی کند بکار برد. اتهام زننده هيچ دليلی جز استباط شخصی خود را ارائه نمی دهد و، بی آنکه نيات خودش را آشکار سازد، مشغول تخريب چهره و ماهيت و نيت ديگران می شود.
هم اکنون نيز می بينم که همين روش اتهام زنی نامستدل ديگربراه براه افتاده، اين بار در مورد کوشش من در راستای توضيح اينکه چرا «فدراليسم» علاج يکپارچه نگاه داشتن ايران، و جلوگيری از باز توليد استبداد است.
من نوشتن در مورد فدراليسم را نيز از پنج سال پيش (يعنی قبل از انتشار نشريهء سکولاريسم نو) آغاز کرده(5) و در اين مدت کوشيده ام تا طی مقالات متعددی نشان دهم که چرا فقط در بين نيروهای سياسی غيرمنطقه ای ايرانی است که مفهوم «فدراليسم» با مفهوم «تجزيه طلبی» يکی شده است؛ حال آنکه در همهء کشورهای ديگر دنيا اين مفهوم «اتحاد» و «يکپارچگی» را تداعی می کند. کوشيده ام توضيح دهم که چرا تنها ايجاد رضايت و آرامش خاطر در ميان مردمان سراسر ايران، و يکسان بودن حقوق شهروندی، فرهنگی و اجتماعی آنها می تواند، در صورت ضعيف شدن حکومتی متمرکز، که جز زبان سرکوب با زبان ديگری آشنا نيست، يکپارچگی کشورمان را حفظ کند؛ اتفاقی که به غريب احتمال، و بر خلاف آنچه در دوران سقوط سلطنت پيش نيامد، در پی سقوط حکومت اسلامی پيش خواهد آمد و اگر ما آلترناتيوی متحد و متشکل و معطوف به حفظ حقوق اقوام و مليت ها و مردمان ايران نساخته باشيم کار کشورمان به جنگ داخلی و تجزيه خواهد کشيد.
نيز کوشيده ام تا نشان دهم که مشکل اصلی در اين مورد، عدم توافق بر سر يک کلمه است و آن اينکه احزاب و نيروهای منطقه ای خواهان آنند که در ايران حکومتی فدرال برقرار شود و احزاب سراسری (هنوز نام بهتر و مبين تری برای آنها نيافته ام، هرچند که تعداد اعضاء شان بسيار کمتر از احزاب منطقه ای است) با استفاده از واژهء «فدرال» مخالف بوده و خواهان استفاده از واژهء «عدم تمرکز» يا «تمرکز زدائی» هستند. من نه تنها کوشيده ام نشان دهم که «تمرکز زدائی» (decentralization) نام بخشی از روند وسيع تر فدراليسم (و نه عين آن) است بلکه در اين مورد منابعی تحقيقی را نيز در اختيار خوانندگانم گذاشته ام
در تمام اين پنج سال هدف و منظور من يافتن راهی برای ايجاد رضايتمندی و گسترش حس تعلق داشتن به ايران در بين مردمان مرزنشين میهن مان، و نيز جلوگيری از بازتوليد استبداد هر دم فزاينده در کشورمان، بوده است. من در همان مقالهء پنج سال پيش خود نيز نوشته بودم که:
«فراتر از سکولاريسم، دموکراسی و حقوق بشر، که بعنوان آرمان های اپوزيسيون از جانب همهء احزاب و تشکل های سياسی ايرانی مطرح می شوند، اين تشکلات عاقبت ناگزير خواهند بود که به مفهوم فدراليسم و راه های تحقق آن در ايران بيانديشند. چرا که، بدون برقراری چنين نظامی، کشورمان همواره دستخوش بازسازی حکومت متمرکز مستبد خودکامه خواهد بود و، در نتيجهء پيدايش آن، در راستای کارا شدن نيروهای گريز از مرکز و تجزيه طلب، تنشی مستمر را بر کشورمان سايه افکن خواهد کرد. به کلامی ديگر، پادزهر استبداد و تجزيه طلبی در ايران، که راه رشد و پرورش سکولاريسم و دموکراسی را نيز هموار می کند، چيزی جز توجه به سياست های عدم تمرکز و ايجاد "ايالات متحده ايران" نيست. البته تعريف نوع اتحاد، شکل عدم تمرکز، چگونگی تقسيمات کشوری، و حدود اختيارات و توانائی های دولت فدرال فقط در بحث های گسترده ای می تواند تعيين شود که نيروهای سياسی ما آنها را، بعنوان اولويت برتر، در برنامهء کار خود قرار دهند».
اما امروز می بينيم که حتی بکار بردن واژهء «فدراليسم» مورد حملهء کسانی است که معتقدند بجای آن بايد از واژهء «عدم تمرکز» استفاده کرد، بی آنکه بدانند، يا بخواهند بدانند، که اين دو مفهوم در ذات خود يکی هستند و، در واقع، دومی جزئی از روندی است که اولی معرف آن محسوب می شود.
به اعتقاد من اين صاجب نظران نيز می توانسته اند به بحث های هرچند نامستدل خود ادامه دهند بی آنکه از اين بابت آسيبی به کسی وارد شود. اما، آنچه به مقالهء کنونی من مربوط می شود همچنان به نحوهء برخورد اينگونه مخالفان در جنگ با اندیشه افراد است.
بديهی است که در مورد فدراليسم نيز می توان، حتی در يک سطح عمومی و غير تشکيلاتی، به انتقاد و توضيح پرداخت؛ اما دست زدن به «نيت خوانی» و لجن پراکنی به جانب فکر و صاحب فکر چيزی بيش از لمپنيسم سياسی نيست. بگذاريد در اين مورد نيز فقط به يک نمونه بسنده کنم. يکی از دوستداران «عدم تمرکز» و مخالفان «فدراليسم» ـ که بطرز اعجاب آوری اظهار نگرانی می کند که «فدراليسم موجب ضعيف شدن حکومت مرکزی می شود!» ـ در مورد من و عقايدم در اين مورد می نويسد:
« عدم تمرکز از فدرالیسم فرمایشی سکولارهای سبز فراتر میرود و تضمین کنندهء حقوق شهروندی تمامی اقوام ایرانی میباشد. حقوق شهروندی در فدرالیسم به تعریف کشیده شدهء آقای نوریعلا جایگاهی ندارد و فقط برای از بین بردن ملت و کشور واحد ایران مطرح شده تا گروههای مسلح و وابسته به غرب (وابسته به شرق سابق) میدان عمل بیشتری داشته باشند. در این چند مدت که مقالات آقای نوریعلا را دنبال میکنم به این نتیجه رسیدهام که سکولاریزم نو تنها پوششی برای نهادینه کردن واژهء فدرالیسم میباشد و آنان به سکولاریزم اعتقادی نداشته و ندارند. در واقع سکولاریزم نو آقای نوریعلا سپر دفاعی فدارلیسم فرمایشی ایشان شده است».(6)
بدينسان من، بجای شنيدن انتقادی مستدل در مورد خطا بودن افکارم، تبديل به آدمی می شوم که هيچ اعتقادی به سکولاريزم (حتی در شکل «نو»ی آن) ندارم و اين همه سال قلمزنی در مورد آن را پوششی کرده ام برای تکه پاره کردن کشورم، و موذيانه می خواهم که ملت و کشور واحد ایران را از بین ببرم، میدان عمل بیشتری به گروه های مسلح و وابسته به غرب (وابسته به شرق سابق) بدهم و حقوق شهروندی تمامی اقوام ايرانی را از آنان دريغ کنم!
من البته اين مطلب را برای روشن شدن ديدگان اينگونه نابينايان مادرزاد نمی نويسم، چرا که هنوز علوم مختلف برای اينگونه نابينائی علاجی نيافته اسند. خطاب من با جوانانی است که قرار است نسل ما تربيت شان کند و وای از آينده ای که چنين گونه انديشه و کار سياسی قرار است برای آنان فراهم سازد. صراحتاً بگويم که من اغلب نسبت به صحت عقل و شرافت وجدان برخی از نابخردانی دچار ترديد می شوم که قلم ناتوان خود را به جوهر کينه می آلايند تا بر چهرهء کسانی که بی هيچ پاداشی در پی ارائهء خدمتی ـ هر چند ناچيز ـ به سرزمين خويش اند خطی از لجن ذهنی بکشند.
پانويس ها:
1. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «تأملی بر مقولهء آلترناتيوسازی» ـ جمعه 24 خرداد ماه 1387 ـ 13 ماه ژوئن 2008
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2008/061308-Alternative.htm
2. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی» ـ جمعه 8 خرداد ماه 1388 ـ 29 ماه مه 2009
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/052909-ES-PU-Dissolutionism.htm
توجه کنيد که اين مقاله سه هفته قبل از آغاز جنبش سبز نوشته شده است.
3. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در خارج ساخته می شود؟» ـ جمعه 23 مهر 1389 ـ 15 اکتبر 2010
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2010/101510-PU-EN-Why-alternative-should-be-created-outside-of-Iran.htm
4. مورخ فروردين 1390
http://www.newsecularism.com/2011/04/01.Friday/040111.Mohammad-Amini-By-gone-dreams.htm
5. مثلاً نگاه کنيد به مقالهء «ايالات متحده ايران، پاد زهر تجزيه و استبداد» ـ جمعه 10 آذر 1385
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2006/ES.Notes.120106-federalism.htm
6. مقالهء «عدم تمرکز فدراليسم نيست» از بهمن زاهدی، سردبير سايت حزب مشروطه ايران (ليبرال دموکرات)
http://www.irancpi.net/nevshtar/matn_182_0.html
سپاس فراوان از دکتر نوری علا گرامی برای این نوشتار ارزنده.
پاسخحذف