مسأله: فردي مدعي است كه خدا با او سخن گفته است و به او مأموريت داده تا پيام او را به اطلاع مردم برساند. همين فرد ادعا دارد كه "كلام خدا" از طريق يك واسطه به اطلاع او رسيده است.
پرسش: آيا اين ادعا قابل اثبات است؟
پاسخ: روشن است كه با هيچ دليل و برهاني نمي توان اين ادعا را اثبات كرد (به تعبير فيلسوفان مسلمان، نبوت خاصه قابل اثبات نيست، براي اينكه بر امر خاص نمي توان اقامه ي برهان كرد). دينداران در طول تاريخ حتي يك دليل براي اثبات اين ادعا كه خدا با شخص خاصي سخن گفته است، ارائه نكرده اند. به تعبير ديگر، كسي جز خود شخص واجد تجربه، امكان و حق ندارد كه مدعي شود خدا با آن شخص خاص سخن گفته است. براي اينكه جز خود آن شخص هيچ كس ديگري نمي تواند (امكان ندارد) از وقوع آن رويداد با خبر شود. استناد به سخن خود آن شخص، براي موجه كردن ادعايش در خصوص سخن گفتن خدا با او، موجه نيست. معقول كردن اين مدعا، نيازمند اثبات چند پيش فرض است:
الف- اثبات وجود خدا.
ب- اتبات اينكه خدا موجودي متشخص و انسانوار است، تا سخن گفتن او معقول باشد. براي اينكه اگر خدا موجودي غير متشخص باشد، سخن گفتن خدا معنا نخواهد داشت.
ج- اثبات اينكه ارتباط خدا و آدميان، ارتباط گفت و شنودي (ديالوگي) است.
اثبات اين قضايا اگر ناممكن نباشد، بسيار دشوار است. مومنان براي هيچيك از اين مدعيات براهين معتبري ارائه نكرده اند كه مورد تصديق همه ي عقلا قرار گيرد[1]. راسل و پوپر دو تن از فيلسوفان تحليلي قرن بيستم اند كه خداناباور بودند. كانت يكي از عقلاي بزرگ جهان است. او با اينكه از راه اخلاق وجود خدا را مي پذيرفت، اما تمام براهين اثبات صانع را بي اعتبار تلقي مي كرد. تاريخ بشري نشان مي دهد كه خدا باوران و خداناباوران به تكافوي ادله رسيده اند و هيچيك توانايي قانع كردن ديگري را ندارد.
به فرض آنكه وجود خدا با براهين معتبر اثبات شده باشد، ولي خدا باوران تصور واحد و يكساني از چيستي خدا ندارند. بسياري از مومنان اوصاف و افعال انساني به خدا نسبت مي دهند. اما به نظر برخي از خداباوران، خدا "بكلي ديگر"و بيان ناپذير (ineffable) است و تشبيه او با آدميان ناپذيرفتني است ( به تعير قرآن: ليس كمثله شي، شوري، 11 – علي بن ابي طالب هم معتقد بود كه كمال توحيد نفي صفات از خداوند است، نهج البلاغه، خطبه اول). به نظر پل تيليش، خداوند موجودي "متعالي" يا "به كلي ديگر" است. خداوند "وراي" همه ي صفات انساني است و با محمولهاي زبان ما قابل توصيف نيست. به نظر او، اگر درباره خداوند به همان نحو سخن بگوييم كه درباره مخلوقات سخن مي گوييم به ورطه تشبه (anthropomorphism) فرو خواهيم افتاد. جملاتي از قبيل"يهوه با پيامبران سخن گفت" و "خداوند شبان من است" نمادين هستند. همه ي اوصاف، نسبت ها و فعاليت هايي كه به خداوند نسبت داده مي شود، نمادين (symbolic) هستند.
حتي اگر اثبات وجود خداي متشخص انسانوار امكان پذير باشد، اثبات عقلي سخن گفتن خدا با "يك شخص خاص" محال است. اينك نوبت آن است كه نگاهي دقيق تر به اصل مدعا بيندازيم. بنابر ادعاي مسيحيان، خداوند در شخص عيسي مسيح تبديل به بشر شد (اصل تجسد (The Incarnation ، به نظر آنها، عيسي در عين حال كاملاً خدا بود. بگمان فيلسوفان و متكلمان مسيحي، آموزه ي تجسد معقول است و لاجرم آنها معقوليت اعتقاد به خدا بودن مسيح را تصديق مي كنند. بدينترتيب، سخن گفتن مسيح همانا سخن گفتن خداست. بنابر روايت قرآن، خداوند در وادي طور و طوي بدون حجاب و واسطه با موسي سخن گفته است (نسأ، 164 – قصص، 30). مطابق روايت قرآن، سخن گفتن خدا با حضرت محمد، با واسطه بوده است. جبرئيل سخنان خدا را به پيامبر منتقل كرده است (بقره، 97 – نحل، 102). اما جبرئيل كيست و داراي چه سرشتي است؟
مطابق روايت قرآن، اولين ملاقات پيامبر با جبرئيل در غار حرا پس از مراقبه اي طولاني رخ داد. جبرئيل در هيبتي عظيم و شكوهمند بر او ظاهر مي گردد و كتابي پيچيده در حرير به حضرت عرضه مي دارد و مي گويد بخوان. جبرئيل كلام الهي را بر وي نازل مي كند. در سوره نجم داستان مواجهه پيامبر با جبرئيل نقل شده است. پيامبر در حالي كه در كنار درخت سدر ايستاده بود، جبرئيل را مشاهده كرد. درخت سدر تنها درخت قابل رشد در منطقه عربستان بود. پيامبر وقتي در غار حرا مي نشست، درختان سدر در مقابلشان بود. مطابق روايت قرآن پيامبر جبرئيل را ديد كه در كنار آخرين درخت ايستاده بود. مطابق احاديث، جبرئيل به صورت جوان خوشرويي به نام دحيه كلبي بر حضرت ظاهر مي شده است : و لقد رائه انزله اخري سدره المنتهي: او را ديگر بار باز هم بديد، نزد سدره المنتهي (نجم، 13 و 14). مفسرين چون جبرئيل را موجودي غير مادي مي دانند، آيه را تأويل كرده و مدعي شده اند كه جبرئيل يكي از عقول مجرده است و سدره المنتهي را هم يكي از عوالم علوي فرض كرده اند. به گفته علامه طباطبايي، منتهي، منتهاي آسمانهاست (الميزان، ج 19، ص 49). در سوره مريم هم آمده است كه جبرئيل به صورت انسان بر مريم ظاهر شد (مريم، 17 و 18). مطابق روايت قرآن، جبرئيل موجودي است كه در صورت انساني قابل مشاهده است و با افرادي خاص وارد گفت و گو مي شود. پس تمام ادعاي پيامبر اسلام اين است كه جبرئيل كلام خدا را به اطلاع او رسانده است.
مطابق روايت قرآن، اولين ملاقات پيامبر با جبرئيل در غار حرا پس از مراقبه اي طولاني رخ داد. جبرئيل در هيبتي عظيم و شكوهمند بر او ظاهر مي گردد و كتابي پيچيده در حرير به حضرت عرضه مي دارد و مي گويد بخوان. جبرئيل كلام الهي را بر وي نازل مي كند. در سوره نجم داستان مواجهه پيامبر با جبرئيل نقل شده است. پيامبر در حالي كه در كنار درخت سدر ايستاده بود، جبرئيل را مشاهده كرد. درخت سدر تنها درخت قابل رشد در منطقه عربستان بود. پيامبر وقتي در غار حرا مي نشست، درختان سدر در مقابلشان بود. مطابق روايت قرآن پيامبر جبرئيل را ديد كه در كنار آخرين درخت ايستاده بود. مطابق احاديث، جبرئيل به صورت جوان خوشرويي به نام دحيه كلبي بر حضرت ظاهر مي شده است : و لقد رائه انزله اخري سدره المنتهي: او را ديگر بار باز هم بديد، نزد سدره المنتهي (نجم، 13 و 14). مفسرين چون جبرئيل را موجودي غير مادي مي دانند، آيه را تأويل كرده و مدعي شده اند كه جبرئيل يكي از عقول مجرده است و سدره المنتهي را هم يكي از عوالم علوي فرض كرده اند. به گفته علامه طباطبايي، منتهي، منتهاي آسمانهاست (الميزان، ج 19، ص 49). در سوره مريم هم آمده است كه جبرئيل به صورت انسان بر مريم ظاهر شد (مريم، 17 و 18). مطابق روايت قرآن، جبرئيل موجودي است كه در صورت انساني قابل مشاهده است و با افرادي خاص وارد گفت و گو مي شود. پس تمام ادعاي پيامبر اسلام اين است كه جبرئيل كلام خدا را به اطلاع او رسانده است.
1- پروژه عقلاني كردن معتقدات ديني قادر به اثبات آموزه هاي ديني نيست. معقول سازي معتقدات، حداكثر كاري است كه فيلسوفان و متكلمان انجام مي دهند. به تعبير ديگر، معقول سازي آموزه هاي ديني، صورتي از "استنتاج بهترين تبيين" (Inference to the best explanation) است. داده هاي فراواني وجود دارند كه نيازمند تبيين است. مدل هاي مختلفي براي تبيين داده ها ارائه مي شود. هر مدلي كه در ميان تبيين هاي بديل، بهترين تبيين موجود از آن داده ها را به دست دهد، از منظر معرفت شناسانه بر تبيين هاي رقيب رجحان خواهد داشت. به عنوان نمونه، هر مدلي از خدا بايد داده هايي چون وجود شر در عالم، مسأله ي جبر و اختيار، غيبت خدا از جهان و... را هم تبيين نمايد. از اين رو بايد ديد كداميك از دو مدل رقيب خداي متشخص انسانوار و خداي غير متشخص، اين گونه داده ها را بهتر تبيين مي كنند. براي معقول سازي وحي هم چندين مدل رقيب وجود دارد كه بايد قدرت تبيين كنندگي هر يك از آنها مد نظر قرار گيرد.
2- مفسران متون مقدس ديني، آموزه هاي متون مقدس را كه با عقل (علم و فلسفه و... ) تعارض داشته باشند، تأويل مي كنند. موارد زير قابل ذكر است:
دست هاي خدا گشاده است (مائده، 64). دست خدا بالاي دستها يشان است(فتح، 10). خدا آدم را با دو دست خود آفريد (ص، 75). رنگ خدا بهترين رنگ است (بقره، 138). خدا تيراندازي كرده و كافران را كشته است(انفال، 17). مفسران تمام اين موارد را تأويل مي كنند. براي اينكه با عقل فلسفي كه مي گويد خدا موجودي مادي نيست، تعارض دارند. از همين قبيل است اين نوع آيات: خدا را چرت و خواب فرا نمي گيرد (بقره، 255). فراموش كار نيست (طه، 52 – مريم، 64). خريد و فروش مي كند (توبه، 111). قرض الحسنه مي گيرد و بهره مي دهد (حديد، 11و 18).
مطابق متافيزيك فيلسوفان مسلمان، خدا صرف الوجود است، هيچ جنبه ي امكاني – فقري در او يافت نمي شود، حركت، خروج از قوه به فعل است. حركت در موجوداتي امكانپذير است كه از همه جهت "بالفعل"نيستند. خدا فعليت محض است. لذا تغيير حال نمي دهد. مفسران فيلسوف مشرب، آياتي كه حاكي از تغيير حال خداست را، براي رفع تعارض، تأويل كرده اند. مانند: خشمگين كردن خدا و به واكنش واداشتن او (احزاب، 57 – و آيات بسيار ديگر)، دشمن داشتن خدا (بقره، 98)، مكر ورزيدن خدا (آل عمران، 54- اعراف، 99- يونس، 21)، فريب كار بودن خدا (نسأ، 142)، حيله ورزي خدا (طارق، 15و 16)، رعب افكني خدا (آل عمران، 151- انفال، 12- احزاب، 26)، گمراه سازي انسانها توسط خدا (نسأ، 143- انعام، 39و 125)، انتقام گرفتن خدا (مائده، 95-اعراف، 136- دخان، 16- زخرف، 55).
متدولوژي تفسيري مفسران چنين است كه ابتدا در مباحث برون ديني اصلي را مي پذيرند، آنگاه آياتي كه با آن اصل تعارض داشته باشد را تأويل مي كنند. آيات قرآني كه خدا را موجودي مادي-جسماني معرفي مي كنند، محدود به موارد ياد شده نمي باشد، موارد بسيار ديگري هم وجود دارد كه مفسران را وادار به تأويل كرده است. به عنوان نمونه:
الرحمن علي العرش استوي: خدا روي تخت نشسته است ( طه، 5).
و تري الملئكه حافين من حول العرش: و فرشتگان را مي بيني كه گرد عرش خدا حلقه زده اند (زمر، 75).
الرحمن علي العرش استوي: خدا روي تخت نشسته است ( طه، 5).
و تري الملئكه حافين من حول العرش: و فرشتگان را مي بيني كه گرد عرش خدا حلقه زده اند (زمر، 75).
در اينجا خدا موجود متشخصي است كه بر روي تختي نشسته كه فرشتگان به دورش حلقه زده اند. در زبان عربي به تختي كه آدمي روي آن مي نشيند، عرش مي گويند. در زبان عربي عرش به معناي عوالم فوق طبيعت به كار نرفته است، اما فيلسوفان مسلمان براي رهايي از جسميت يافتن خدا، ادعا كرده اند كه عرش به معناي عوالم ديگر است و بر همين اساس عالم كرسي، عالم لوح، عالم قلم و... ساخته اند. علامه طباطبايي در اين زمينه مي نويسد: "عرش همانطوري كه مقام تدبير عام عالم است و جميع موجودات را در جوف خود جاي داده همچنين مقام علم نيز هست، و چون چنين است قبل از وجود اين عالم در حين وجود آن و پس از رجوع مخلوقات به سوي پروردگار نيز محفوظ هست"[2]. در قرآن آمده است:
و هم الذي خلق السموات و الارض في سته ايام و كان عرشه علي الماء: اوست كه آسمان و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر روي آب بود(هود، 7).
و هم الذي خلق السموات و الارض في سته ايام و كان عرشه علي الماء: اوست كه آسمان و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر روي آب بود(هود، 7).
مطابق نظر علامه طباطبايي : "بر آب بودن عرش كنايه است از اينكه مالكيت خداي تعالي در آن روز مستقر بر اين آب بود كه گفتيم ماده حيات و زندگي است، چون عرش و تخت سلطنت هر پادشاهي عبارت است از محل ظهور سلطنت او"[3]. درست است كه بسياري از مفسران خداي متشخص انسانوار سلطاني را پذيرفته اند، اما چون او را موجودي غير مادي مي دانستند، مجبور شده اند بسياري از آيات قرآن را تأويل كنند.
به عنوان مثالي ديگر، قرآن قلب را به عنوان يكي از ابزارهاي شناخت معرفي مي كند (حج، 46- انعام، 25- اعراف، 179- توبه، 87 و 93- نحل، 22- اسرا، 36 و 46 – محمد، 24). علامه طباطبايي و دكتر بهشتي از اين معنا دفاع كرده اند. برخلاف نظر گذشتگان، علم امروز به اين معنا قائل نيست. قرآن علم به قيامت، زمان نزول باران و ذكور و اناث بودن فرزند در رحم مادر را از علوم اختصاصي خداوند معرفي مي كند (لقمان، 34). طبري در جامع البيان، طوسي در التبيان في تفسير القرآن، فخر رازي در مفاتيح الغيب و طبرسي در مجمع البيان، آيه را همين گونه معنا كرده اند. علامه طباطبايي هم در الميزان از همين معنا دفاع كرده است[4]. اما دانش هوا شناسي و علم پزشكي كنوني زمان بارش باران و جنسيت نوزاد در رحم مادر را دارا هستند. يكي ديگر از موارد تعارض علم و دين، راندن ابرها به وسيله ي فرشتگان است. قرآن مي گويد: فالزاجرات زجرا: سوگند به آن فرشتگان كه ابرها را مي رانند (صافات، 2). در پاره اي از روايات آمده است كه "رعد" فرشته اي است كه ابرها را مي راند: "احمد بن حنبل و ترمذي روايتي از ابن عباس نقل كرده اند كه نسائي نيز آن را صحيح دانسته است. ابن عباس مي گويد: يهود نزد پيامبر(ص) آمدند و گفتند: به ما بگو رعد چيست؟ فرمود: يكي از فرشتگان الهي و مأمور ابرهاست. تازيانه اي از آتش در دست دارد كه با آن ابرها را به جايي مي راند كه خداوند امر كند. پرسيدند: پس اين صدايي كه مي شنويم چيست؟ فرمود: صداي همان فرشته است. ابن مردويه ار عمربن نجاد اشعري روايت كرده است كه پيامبر فرمود : رعد فرشته اي است كه ابرها را مي راند و برق چشم فرشته اي است كه روفيل نام دارد. همو از جابربن عبدالله روايت كرده است كه پيامبر(ص) فرمود: فرشته اي بر ابر گماشته اند كه اطراف آن را جمع مي كند و بلندي هايش را استوار مي سازد. تازيانه اي در دست دارد كه چون بلند كند برق مي زند، چون ابرها را باز راند، رعد به گوش مي رسد و چون بر آن ها زند، صاعقه مي گردد"[5]. در تمام اين موارد چاره اي جز تأويل وجود ندارد.
مفسران در صورت تعارض وحي با عقل و علم، به شيوه ديگري هم متوسل شده اند. ادعا اين است كه اين موارد، مصداق به لسان قوم سخن گفتن است. به عنوان نمونه، علم و عقل امروزين وجود موجودي به نام جن را تأئيد نمي كنند. از اينرو برخي مدعي شده اند كه آيات قرآن در خصوص جن، مصداق به لسان قوم سخن گفتن است. به گمان بهالدين خرمشاهي لسان قوم بازتاب آگاهانه و عامدانه فرهنگ زمانه در قرآن است: " راقم اين سطور بر آن است كه فرهنگ يعني آداب و عادات و عقايد و معارف و رسوم و مناسبات و جهان بيني مردمان عصر نزول قرآن (و طبعاً مقاديري از فرهنگ يا شبه فرهنگ جاهليت) عالماً و عامداً به صلاحديد صاحب قرآن، خداوند سبحان، در كلام الله قرآن راه داده شده است، نه اينكه قهراً و طبعاً راه يافته است"[6].
وي در توضيح نظر خود مي نويسد: "خداوند صاحب قرآن به همانگونه كه قطعه يا قطاعي از زبان مردم عربستان سده هفتم ميلادي، يعني زباني با زمان و مكان و تاريخ و جغرافياي معين و معلوم براي بيان وحي خود استفاده برده است، به همانگونه قطعه يا قطاعي هم از كل فرهنگ آن عصر برگرفته است، تا بر مبناي آن بتوان نامتناهي را در متناهي بازگفت و دريا را در بركه انعكاس داد، لذا اگر در قرآن كريم هيئت بطلميوسي يا طب جالينوسي منعكس باشد، نبايد انكار كرد و اگر پيشرفت علم، هيئت بطلميوسي يا طب جالينوسي را ابطال كند نبايد نتيجه گرفت كه احكامي از قرآن را ابطال كرده است، زيرا قرآن فرهنگ زمانه را باز يافته است، نه لزوماً و در همه ي موارد، حقايق ازلي و ابدي را"[7].
از نظر آقاي خرمشاهي، يكي از مصاديق تعارض علم و دين، و بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن، وجود موجودي به نام جن در قرآن است: "در قرآن كريم هم سخن از وجود جن مي رود و سوره اي به نام جن و در شرح ايمان آوردن بعضي از آنها و در استماع مجذوبانه آنان از آيات قرآن هست (سوره جن= سوره هفتاد و دوم)، حال آنكه بعيد است علم يا عالم امروز قايل به وجود جن باشد"[8]. چون جن و پري در ادبيات قوم عرب از رواج كاملي برخوردار بوده، كه قرآن كريم سوره اي به نام جن آورده و در شرح حال ايمان آوردن بعضي از آنها و استماع مجذوبانه آنان، آياتي را نازل كرده"[9]. اگر موجودي به نام جن وجود نداشته باشد و قرآن صرفاً فرهنگ زمانه را بازتاب داده باشد، موجودي به نام شيطان هم وجود نخواهد داشت، براي اينكه شيطان يكي از جنيان است:
و اذ قلنا للملئكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه : و آنگاه كه به فرشتگان گفتيم كه آدم را سجده كنيد، همه جز ابليس كه از جن بود و از فرمان پروردگارش سر بتافت سجده كردند (كهف، 50). به اضافه رحمن، 14 و 15- ص 75و 76.
شيطان نقش عظيمي در جهان هستي دارد. شيطان آدميان را وادار به بدي و فحشا مي كند و به حرام مي اندازد (بقره، 169-168). شيطان به صورت انسان بر مشركان قريش ظاهر شد و آنها را فريفت كه من امان دهنده به شما هستم ولي در ميانه ي جنگ گريخت (انفال، 48- حشر، 16). در قيامت با جهنميان گفت و گو مي كند و به آنها مي گويد كه چگونه آنها را فريب داده است (قصص، 63- ابراهيم، 22- بقره، 167و166). ايوب را بسيار رنج داد و از سه سو باران بلا بر سر ايوب ريخت: مال و خانواده و اندامش و در نهايت از طريق همسرش (ص، 41). در خواندن وحي تمام پيامبران اخلال كرده است (حج، 52). قدرت شيطان آنقدر زياد است كه مي گويد قصد دارد به دست آدميان خلقت خداوند را دگرگون كند (نسأ، 119). اگر شيطان وجود نداشته باشد، آنهمه نقش و كاركردي كه قرآن براي وي در هستي و جامعه بشري در نظر گرفته چه مي شود؟
اگر متدولوژي تفسيري معتبري وجود دارد كه بر مبناي آن مفسر مجاز است آياتي كه با عقل و علم تعارض دارند را تأويل كند، ديگر جايي براي اعتراض به ديگر مفسراني كه در مواقع بروز تعارض از اين متدلوژي براي رفع تعارض استفاده مي كنند باقي نخواهد ماند. متدولوژي همه يا هيچ است. اگر كار كند، در همه جا كار مي كند و اگر ناكارا باشد، در همه ي موارد ناكاراست. جسميت داشتن خدا با يافته هاي عقل فلسفي مسلمين تعارض دارد. تغيير حال خدا هم با يافته هاي عقل فلسفي مسلمين تعارض دارد. "سخن گفتن خدا" مثل "دست داشتن خدا"، "رنگ داشتن خدا"، "برتخت نشستن خدا"، "خشمگين شدن خدا"و "توطئه گري خدا"ست. اگر خدا دست ورنگ ندارد و بر تخت نمي نشيند، سخن هم نمي گويد. يعني خداوند با بيرون راندن هوا از ميان طنابهاي صوتي "سخن" نمي گويد. اگر خدا موجودي غير متشخص باشد، وحي را كلام خدا قلمداد كردن، بي معنا خواهد شد. معمولاً گفته مي شود خدا سخن مي گويد، اما به نحوي متفاوت از ما. سخن گفتن خدا با سخن گفتن آدميان تفاوت ماهوي دارد. اگر اينطور است، ممكن است خدا داراي جسم هم باشد، منتها جسمي ماهيتاً متفاوت از جسم آدميان. اينكه فردي مدعي شود من عينيت يا اتحاد تام با همه ي موجودات يا با واقعيتي متعالي را تجربه كردم و در "همه" به نحوي مستغرق شدم كه جدايي فاعل شناسايي از متعلق شناسايي محو شد و ميان خود و حق تغايري نديدم، يك حرف است، و اينكه فرد مدعي شود خداوند به من فرمان داده تا كليه كساني كه فلان كار را مي كنند، سنگسار كنيم، همه ي افرادي كه فلان كار را انجام مي دهند، در حضور مومنين تازيانه بزنيم، دست همه ي كساني كه اقدام به فلان كار كرده اند را قطع كنيم، دست و پاي كساني را كه فلان كار را كرده اند، به طور معكوس قطع كنيم و...، يك حرف ديگر. اين تجربه دوم را چگونه بايد فهميد؟ اگر متدلوژيي وجود دارد كه اجازه مي دهد وقتي همان فرد از جن و شيطان سخن مي گويد، سخن اش را مصداق به لسان قوم سخن گفتن محسوب كنيم، آيا همان متدلوژي اجازه نمي دهد كه تمام اين موارد (يعني سخن گفتن خدا با وي و جعل قوانين) را هم مصداق به لسان قوم سخن گفتن محسوب كنيم و بگوئيم در واقع شارع خود پيامبر است و اين احكام هم حكم خود اوست، منتها چون به لسان قوم سخن مي گفته، سخن و حكم خود را، سخن و حكم خدا معرفي كرده است.
3- كلام خدا را چگونه مي توان فهميد و معقول كرد؟ براي تبيين پديده ي وحي حداقل چند مدل رقيب وجود دارد.
الف- باور رسمي اين است كه قرآن با تمام الفاظش سخن خداست كه از طريق جبرئيل به پيامبر تحويل داده شده و پيامبر هم عيناً آن را به اطلاع مردم رسانده است.
ب- مدل دوم مدعي است كه محتواي قرآن به وسيله جبرئيل به پيامبر الهام شده است، ولي تمام الفاظ قرآن از آن پيامبر است (مدل نصر ابوحامد زيد در كتاب مفهوم نص). ون
ج- مدل سوم مدعي است كه تمام قرآن سخن پيامبر است، اما چون شخصيت او شخصيت خدايي است، سخن او سخن خدا تلقي مي شود (مدل سروش).
د- مدل چهارم قرآن را محصول نگاه موحدانه پيامبر به عالم مي داند. نبوت و وحي به معناي موحدانه نگريستن به عالم و آدم است و دستاوردهاي پيامبر(فرآورده هاي وحي)، مدعيات صدق و كذب بردار نيستند. لذا تمام قرآن كلام پيامبر است (مدل محمد مجتهد شبستري).
ه- قرآن محصول فهم و دريافت پيامبر از هستي است (مصطفي ملكيان).
به گمان من با استفاده ي از نظريه فريتيوف شووان (Frithjof Schuon) در خصوص ساحات چهارگانه ي آدمي مي توان مدل سروش را توضيح داد. بر اين مبنا،، پيامبر، از طريق درون بيني، از ساحت اول (بدن كه جنبه سطحي و روئين اوست) و دوم (ذهنmind كه همان سياله ي آگاهي است) و سوم(نفسsoul كه فاعل آگاهي است ) وجود خويش مي گذرد و وارد ساحت چهارم وجودي خويش (روح spirit ساحت عدم تفرد است) مي شود. در اين ساحت، انسان حصار فرديت را در هم مي شكند و با خدا يكي مي شود. روح فاقد تشخص و تفرد است. روح ساحتي است كه با خداي غير متشخص وحدت و عينيت دارد. روح و خداي فراشخصي از يكديگر تمابزي ندارند. روح به تعبير هندوان، همان آتمن (Atman) ي است كه برهمن(Brahman) است، همان ساحتي از انسان است كه، به تعبير بودائيان، بودا- سرشت است، همان است كه حسين بن منصور حلاج در اشاره به آن مي گويد: انا الحق. خود واقعي و حقيقي آدمي همان روح اوست كه با خدا يكي است. سخن گفتن با ساحت چهارم وجودي خويش، سخن گفتن با خدا نام مي گيرد. وحي، مطابق اين تلقي، "حديث نفس" است. برخي از احاديث را مي توان در جهت تحكيم اين مدل به كار گرفت. مانند: "من عرف نفسه عرف ربه: كسي كه خود را بشناسد پروردگارش را مي شناسد" و "عجبت لمن يجهل نفسه كيف يعرف ربه : در شگفتم كه كسي كه خود را نمي شناسد چگونه پروردگار خود را مي تواند شناخت".
اين كلام صريح سروش مويد مدعاي ماست: "[مولوي] روح القدس را از مراتب وجود صد توي آدمي مي شناسد و مي شناساند و آدمي را چون دريايي عميق مي بيند كه لايه ها دارد، و لايه يي در گوش لايه ديگر راز مي گويد و اين را عين رازگويي روح القدس مي شمارد. و حتي گفت و گو با ديگري در خواب را سخن خود با خود مي داند و از اين را پنجره اي به روي درك مكانيزم وحي و الهام مي گشايد. گويي در تلقي وحي تلاطمي و جوششي در شخصيت پيامبر رخ مي دهد و خود برتر پيامبر با خود فروتر او سخن مي گويد و البته همه اينها به اذن الله و به عين الله صورت مي گيرد كه او همه جا حاضر و به همه چيز محيط است".
به نظر سروش، متافيزيك بعد و فراق متكاي نظريه اي است كه قرآن را كلام خدا مي داند، ولي متافيزيك قرب و وصال متكاي نظريه اي است كه قرآن را كلام محمد مي داند. در اولي، خداي متشخص انسانوار جداي از عالم، خطيب است و پيامبر بلند گو، اما در دومي خداي فراشخصي عين جهان و پيامبر است و سخن گفتن خدا معنايي جز اين ندارد "كه پيامبر سخن بگويد و سخنش سخن خدا شمرده شود... خدايي كه بحر وجود خود را در كوزه كوچك شخصيتي به نام محمد بن عبد الله(ص) مي ريزد و لذا همه چيز يكسره محمدي مي شود". اين كلمات ياد آور نظريه وحدت وجود عرفاي مسلمان است. خداي برهان صديقين ملاصدرا هم خداي غير متشخصي است كه غير از او چيزي وجود ندارد. سروش مي نويسد:
"اگر من گفته ام در پديده وحي "درون و برون پيامبر" تفاوتي ندارند از اين روست. خدايي كه موحدان راستين مي شناسند، در برون و درون پيامبر به يك اندازه حاضر است و چه فرقي مي كند كه بگوئيم وحي خدا از بيرون به او مي رسد يا از درون و جبرئيل از برون فرا مي رسد يا از درون؟ مگر خدا بيرون پيامبر است و مگر پيامبر دور از خداست؟ نمي دانم چرا قرب حق با عبد و اندكاك ممكن در واجب فراموش شده و تصوير سلطان و پيك و رعيت به جاي آنها نشسته است".
4- آيا اين نوع سخنان، كه بازسازي سخنان و مدعيات عرفا و فلاسفه ي مسلمان است و در مقابل خدا شناسي فقيهان و متكلمين قرار مي گيرد، دين ستيزانه و ارتدادآميز است. دو سنت تاريخي ستبر در برابر يكديگر قرار گرفته اند: يكي سنت فقيهان و متكلمين وديگري سنت عرفا و فلاسفه. در اولي خدا سلطان جهان است، اما در دومي عين جهان و تمام هستي است. با اولي مي توان رابطه اي شخصي برقرار كرد، اما در دومي هيچ تمايزي ميان شخص و خدا وجود ندارد و شخص خود را از احديت غير متشخص غير قابل تميز مي بيند.
به فرض آنكه تكفير در دنياي جديد (دوران مدرن) معنا و كاركرد داشته باشد و حافظ ديانت باشد. تكفير كار فقيه است، نه روشنفكر. حادثه اي تاريخي و عبرت آموز را يادآور مي شوم تا روشنفكري اي كه جامه فقاهت بر تن مي كند را به كار آيد.
در عصر مشروطه افراد بسياري به دليل اقدامات تقي زاده به دوتن از مراجع تقليد، آيت الله شيخ عبدالله مازندراني و محمد كاظم خراساني، نامه نوشته و خواهان حكم تكفير او شدند. آن دو تن طي حكمي صريحاً بر"ضديت مسلك سيد حسن تقي زاده... با اسلاميت مملكت و قوانين شريعت مقدسه" انگشت مي نهند و مي نويسند "لذا از عضويت مجلس مقدس ملي... خارج و قانوناً و شرعاً منعزل است ". علاوه ي بر اخراج از مجلس، خواهان تبعيد وي مي شوند: "و تبعيدش از مملكت ايران فوراً لازم و اندك مسامحه و تهاون حرام و دشمني با صاحب شريعت(ع)" است. پس از ترور سيد عبدالله بهبهاني و متهم شدن تقي زاده به دست داشتن در قتل بهبهاني، عده اي با پخش حكم آيات ياد شده، آن را حكم "تكفير" جلوه دادند. تقي زاده در دست داشتن در دو قتل سياسي، يا اطلاع داشتن از مقدمات اين قتل ها، متهم بود و است. در حالي كه تقي زاده هنوز در تبريز بود و ايران را ترك نكرده بود، فضاي سياسي پس از ترور بهبهاني كاملاً به زيان وي بود، حاجي محمد علي بادامچي و حاجي ميرزا ابوالحسن انگجي از آيت الله شيخ عبدالله مازندراني و محمد كاظم خراساني استفتا مي كنند كه آيا حكمي كه درباره ي تقي زاده صادر كرده ايد، حكم به تكفير بوده است؟ ان دو پاسخ مي دهند كه حكم آنها حكم تكفير نبوده است. آيت الله خراساني تصريح مي كند كه : "نسبت تكفير بي اصل است. فقط حكم به عدم جواز مداخله در امور نوعيه ي مملكت و عدم لياقت عضويت مجلس محترم ملي و لزوم خروجش بوده، لاغير".
مازندراني هم مي نويسد حكم او حكم تكفير نبوده است بلكه حكم"به فساد مسلك سياسي و منافات مسلكش با اسلاميت مملكت" بوده است، "اين هم نه مطلبي بود كه به گفتن يا نوشتن يكي دو نفر باشد، بلكه اشخاصي كه... به ماها نوشتند از اعضاي صحيحه مجلس و غير هم كساني هستند كه ملت خواهي... و مسلماني آنها قطعي... [و] مسلم است... خلافهاي صادر از او [تقي زاده] كاشف از فساد مسلك است و همه با سند [است] و اساس دارد. قطعاً و محققاً اصل انجمن سري طهران را يا خودش منعقد كرده يا ركن عمده است".
در دوران مشروطه، برخي از روشنفكران لائيك و لامذهب معتقد بودند در مبارزه ي سياسي بايد از نفوذ روحانيت در ميان توده هاي مردم، براي رسيدن به مقصود، استفاده كرد.، پس از صدور حكم تحريم تنباكو و موفقيت اين حكم، ميرزا آقا خان كرماني و ميرزا ملكم خان طي نامه اي به ميرزاي شيرازي از او خواستند كه به پيروزي اي كه در لغو امتياز تنباكو نصيب او و ملت شده است، قانع نشود و "امور را تا نقطه ي آخر اصلاح" كند، يعني به كار سلطنت ناصرالدين شاه خاتمه دهد. در اين نامه از او خواستند كه: "دستگاه ظلم و معاونت ظلم و اطاعت ظالم را... تكفير نمايند" و در توجيه اين امر نوشتند كه " احياي دين و دولت اسلام موقوف يك فتواي رباني است"[10]. روشنفكر لامذهب براي مبارزه با استبداد مي خواست از ابزار تكفير استفاده كند. ملكم در توضيحي راجع به نخستين فعاليتهايش براي شاعر و سياح انگليسي، ويلفرد بلانت، اقرار مي كند كه تنها مي خواسته است بر اصلاحات مادي خود جامه اي بپوشاند كه براي مردم قابل فهم و پذيرش باشد، و آن جامه ي مذهب بود[11]. شايد اسفاده ي از حربه ي تكفير عليه استبداد را بتوان به نحوي توجيه كرد، اما استفاده ي از حربه ي تكفير عليه خرد ورزي آزادانه به هيچ وجه توجيه شدني نيست.
جلال آل احمد يكي از روشنفكران بنام و تأثير گذار دهه ي چهل و پنجاه است. نگاه او به روحانيت و شريعت، مشابه نگاه ملكم متأخر است. آل احمد هم در مبارزه با شاه به روحانيت محتاج بود. از روشنفكران به شدت تمام انتقاد مي كرد و روحانيت را تنها اميد در برابر غرب زدگي قلمداد مي كرد. جلال آل احمد مي گفت روحانيت " آخرين سنگر دفاع در مقابل غرب زدگي " است و " گوهر گرانبهايي " براي مبارزه با ظالمان و فاسقان در اختيار دارد[12]. وحدت با روحانيت را تنها راه مبارزه با استبداد و استعمار قلمداد مي كرد. مي گفت: " همه ي حكام زمان به اعتقاد شيعه غاصبند و به اين ترتيب شيعه هيچ الزامي يا اجباري در اطاعت از حكومت ندارد... روحانيت تشيع، امر حكومت و دخالت در سياست را امري دور از صلاحيت ذاتي خود نمي داند"[13]. همه چيز را به مبارزه سياسي فرو مي كاست و در وقت مقتضي فتواي تكفيرهم صادر مي كرد. مي نويسد: "حوزه ي عرفان و تصوف در سراسر تاريخ اسلامي ايران تا اوايل صفويه، حوزه ي ارتداد و روشنفكري است... همه ي عرفا و صوفيان بزرگ نوعي چون و چرا كنندگان بوده اند در قبال سلطه ي تحجر فقهاي قشري، و سرنسپارندگان بوده اند به مراجع قدرت شرع، اما در مقابل مراجع قدرت عرف، اغلب ايشان ساكت بوده اند، و فوراً بپرسيم كه آيا روشنفكران معاصر همان راه عرفا را نمي روند؟... سراسر اسرار التوحيد، در عين حال كه كوچكترين معارضه اي با حكومتها ندارد، پر است از اشارات زندقه آميز شخص بوسعيد ابي الخير در تسهيل و امهال مذهبي و... آيا چنين نمي نمايد كه عرفاي بزرگ ايراني از طرفي اولين فراموش كنندگان قدرت حكومتها يند يا رضايت دهندگان به آن"[14].
اينكه تقي زاده متهم به ترور يك مجتهد و يكي از مهمترين رهبران مشروطه بوده، باز هم مراجع تقليد حاضر نمي شوند حكم به تكفير او دهند. اين نحوه ي واكنش مراجعي است كه اگر حكم تكفير صادر كنند، به وظيفه ي فقهي خود عمل كرده اند. اما مگر روشنفكر هم فقيه است كه حكم ارتداد و كفر صادر مي كند؟ سروش مسلماني است كه برمبناي سنت عرفاني- فلسفي مسلمين سخن مي گويد. اين سنت ابن عربي، حلاج، مولوي و صدرالمتألهين و... را در انبان دارد. امروز ديگر فقيهان هم نمي توانند به تكفير اينان حكم دهند، چه رسد به روشنفكران. آيا در تاريخ روشنفكري ايران هيچ روشنفكري عليه روشنفكر ديگري چنين احكامي صادر كرده است:
بدنبال انتشار گفت و گوي عبدالكريم سروش درباره "كلام محمد"، بهاالدين خرمشاهي طي مقاله اي زير عنوان " پاسخي به قرآن ستيزان"، نوشت كه سروش دو عقيده ي ضروري اسلامي، يعني "حقانيت و وحيانيت قرآن كريم و به همراه آن نبوت پيامبراسلام"، را انكار كرده است. به گفته ي وي، سروش " اساس و اصول اعتقادي اسلامي... را خدشه دار ساخته" است. تأويل سروش "حقانيت و وحيانيت كل قرآن را به نحوي غير مجاز... انكار مي كند". خرمشاهي تا آنجا پيش مي رود كه سروش را به قرآن نشناسي، ارتداد، بي ايماني و بي علمي متهم مي كند : " اين گروه اندك شمار تجددگرايان قرآن نشناس و خارق اجماع، حتي به قيمت آلوده شدن به ارتداد (برگشت/خارج شدن از اسلام) اين تأويلات بنيان كن را كه مشكل افزاست نه مشكل گشا، برهم بافته اند... شما (تجددگرايان) نه علم داريد، نه ايمان (يعني ايمان بر وفق ارتدكسي اسلامي)". از سوي ديگر، مجيد مجيدي هم طي سخناني اعلام كرد: "انديشه ورزان دنيا طلب شاعر و نادانش مي خوانند و چون جاهليت پيشين قرآن را "اساطير الاولين" مي دانند... انزجار خود را از آنچه به اصطلاح روشنفكر گفته است اعلام مي كنم و از همه ي آنان كه در مقابل اين جفاي بي نظير سكوت كرده اند، گله مندم... اگر آن روز كه روشنفكران مذهبي عصمت و علم غيب ائمه را زير سئوال بردند و نفي كردند يا مسلمات تاريخي چون غدير و شهادت حضرت زهرا(س) را افسانه خواندند يا مانند همين قلم منحرف زيارت جامعه كبيره را "مرامنامه شيعه غالي" برشمردند سكوت نمي كرديم، امروز جسارت را به مرحله پيامبر و قرآن نمي رساندند تا علناً پيامبر را فردي عامي و همسنگ افراد جاهلي بدانند و قرآن، كلام الهي را، محصول بشري بخوانند... كسي كه ادعاي مولوي شناسي مي كند و براي او بيش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند كه به حكم مرادش كافر است".
ارتداد و تكفير جز مهمي از سنت فقهي بوده است. اما اينك با اين خطر روبرو هستيم كه سنت روشنفكري ما نيز با تكفير و ارتداد پيوند يابد و "روشنفكري فقيهانه" پا به عرصه ي هستي بگذارد. ايران به اندازه ي كافي فقيه براي تكفير در اختيار دارد، مشكل ما كمبود "روشنفكر حوزه عمومي" است تا با آراي نو، گفت و گوي انتقادي مستدل، ارائه ي مدل هاي بديل و رقيب، يك قلمرو عمومي رها از سلطه ي ايدئولوژي و دولت و سرمايه پديد آورد. اگر نگران حفظ دين هستيم، بايد بدانيم كه صاحب اين دين وعده داده است كه دينش را براي هميشه حفظ خواهد كرد. اما اگر نگران ايمان ديندارانيم و بر اين باوريم كه آدميان مي توانند با سخنان و اعمال خود باعث زوال دينداري دينداران شوند، منصفانه از خود بپرسيم در ايران امروز سخنان و اعمال چه كساني باعث دين گريزي و دين ستيزي شده است؟ سخنان نوانديشاني چون عبدالكريم سروش، محمد مجتهد شبستري و مصطفي ملكيان كه قرائتي اخلاقي- معنوي- عرفاني از دين ارائه مي كنند؟ يا سخنان و اعمال آنان كه قرائتي فاشيستي- توتاليتر از دين ارائه مي كنند[15]؟ سخن را با كلام عميق محي الدين عربي پايان مي برم:
"بدان كه رعايت شفقت بر بندگان خدا سزاوارتر است از غيرت در راه خدا. داوود مي خواست كه بيت المقدس را بسازد. آن را چند بار ساخت و هر بار ويران شد. به خداوند شكايت كرد. خداوند به او وحي نمود كه خانه ي من به دست كسي كه خونريزي كرده برپا نمي شود. داوود در جواب گفت مگر خون ريزي ما در راه تو نبود؟ خداوند فرمود بلي، ولي مگر آنان بندگان من نبودند؟... غرض از اين حكايت اين است كه بايد عالم انسان را پاس داشت و برپا داشتنش بهتر از ويران كردن آن است"[16].
پاورقي ها:
------------
1- ممكن است گفته شود عقلانيت به معناي نشان دادن صدق اعتقاد به نحوي كه جميع عقلا را قانع نمايد، محال است و نمي توان صدق يك نظام اعتقادات ديني را چنان معلوم كرد كه همه ي عقلا قانع شوند. در اين صورت "اثبات"، "وابسته به شخص" خواهد شد، يعني يك استدلال ممكن است به نظر شخصي امري را كاملاً اثبات كند، اما همان استدلال نتواند براي ديگري چيزي را اثبات كند. قائلين به عقلانيت انتقادي وعده نمي دهند كه بتوانند صحت يك رأي خاص و كذب ساير آرا را قاطعانه اثبات كنند. اينان هيچ تضمين عقلي محرزي مبني بر صحت ديدگاه خود در اختيار ندارند. بر همين مبنا، قائلين به عقلانيت انتقادي به شدت خود را محتاج ديدگاههاي رقيب و طرفدارانشان مي دانند.
------------
1- ممكن است گفته شود عقلانيت به معناي نشان دادن صدق اعتقاد به نحوي كه جميع عقلا را قانع نمايد، محال است و نمي توان صدق يك نظام اعتقادات ديني را چنان معلوم كرد كه همه ي عقلا قانع شوند. در اين صورت "اثبات"، "وابسته به شخص" خواهد شد، يعني يك استدلال ممكن است به نظر شخصي امري را كاملاً اثبات كند، اما همان استدلال نتواند براي ديگري چيزي را اثبات كند. قائلين به عقلانيت انتقادي وعده نمي دهند كه بتوانند صحت يك رأي خاص و كذب ساير آرا را قاطعانه اثبات كنند. اينان هيچ تضمين عقلي محرزي مبني بر صحت ديدگاه خود در اختيار ندارند. بر همين مبنا، قائلين به عقلانيت انتقادي به شدت خود را محتاج ديدگاههاي رقيب و طرفدارانشان مي دانند.
عقلانيت حداكثري پيش فرض سنت فلسفي مسلمين است. دين خود را دين حق خواندن و ديگر اديان را ناحق يا ناكامل خواندن، متكي بر عقلانيت حداكثري است. اگر پيروان اين سنت به عقلانيت حداكثري باور دارند، بايد دلائلي براي صدق باور به خدا، سخن گفتن خدا با يك شخص خاص و غيره ارائه كنند كه جميع عقلا را قانع كند. اما اگر چنين دلائلي وجود ندارد، كه ندارد، پس جا براي نظريه هاي رقيب گشوده خواهد شد. يك نظريه قرآن را كلام خدا مي داند، ولي نظريه ديگر، قرآن را كلام محمد(ص) مي داند. طرفداران هر يك از اين نظريات بايد دلائل خود را عرضه بدارند، ولي در عين حال بايد متوجه باشند كه نزاع به هيچ وجه فيصله نخواهد يافت. براي اينكه استدلالي وجود ندارد كه جميع عقلا را قانع سازد.
بحث حاضر در چارچوب سنت مسلمانها صورت مي گيرد. برخي از نوانديشان ديني پديده ي وحي را در چارچوب آراي الوين پلنتنجا و ويليام آلستون بازسازي كرده اند(رجوع شود به رساله دين شناخت آرش نراقي، طرح نو، كه در آن وي وحي را نوعي تجربه ادراكي مي داند كه واجد وجهي تفسيري و عاطفي نيز هست. او در بازسازي اين نظريه از آراي آلستون، جان هيك و ردولف آتو بهره برده است). پلنتينجا "خدا وجود دارد" را جزو اعتقادات پايه مي داند و معتقد است دينداران لازم نيست براي موجه كردن آن حجت يا برهاني اقامه كنند. برمبناي نظريه او، هركسي مي تواند اعتقادات خود را اعتقادي واقعاً پايه به شمار آورد. آلستون هم تجربه ي خداوند را ادراك خداوند مي داند و ساختار اين ادراك را بر الگوي ساختار ادراك حسي بازسازي مي كند. اگر خدا با شخص خاصي سخن گفته باشد، اين نظريه مدلي براي فهم اين پديده در اختيار ما مي گذارد. اما از اين مدل بر نمي آيد كه خدا حتماً با شخص خاصي سخن گفته است. كما اينكه آلستون نگفته است كه خدا با پيامبر اسلام سخن گفته است.
2- علامه طباطبايي، الميزان، جلد 10، صص 225-224.
3-علامه طباطبايي، الميزان، جلد 8، ص 198.
4- علامه طباطبايي، الميزان، جلد 16، ص 356..
5- سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 4، ص 264.
6- بهاالدين خرمشاهي، قرآن و بازتاب فرهنگ زمانه، مجله بينات، شماره 5، 1374، ص91
7- پيشين، ص 95
8- پيشين، ص95
9- پيشين
10- متن نامه به شرح زير است:
حجت الاسلام، ملاذالمسلمين، نايب الائمه المعصومين آقاي ميرزا محمد حسن شيرازي سلمه الله تعالي
ما عموم اهل ايران كه مهجور از وطن عزيز، در مملك عثماني متفرق هستيم... [معتقديم كه] بحكم هر قانون شرعي و عقلي بر ذمه ي علماي دين واجب است كه بلاتأخير يك مجلس كبراي ملي ترتيب بدهند و موافق اصول شرع مقدس، حقوق ملت و شرايط بقاي دولت را آنطوري كه بايد مقرر و مستحكم بسازند... شكي نيست كه علماي اسلام كاملاً قادر هستند كه در ظرف چند روز اين دستگاه ظلم را در نظر عامه ي مسلمين بطوري مورد لعن و به نحوي محل نفرت عام بسازند كه ديگر هيچ بي دين جرئت نكند نزديك چنان دستگاه منفور برود. از براي علماء عصر چه افتخاري بالاتر از اين كه بدون خيچ خونريزي، فقط به قوت كلام حق، اين دولت اسلام را از چنگ اين جانوران ملت خور، خلاص و آئين عدل الهي را مجدداً اسباب سعادت امم روي زمين بسازند.... از همت ايشان توقع ما فقط اين است كه از بالاي منابر اسلام، دستگاه ظلم و معاونت و اطاعت ظلم را جهراً و صراحتاً لعن و تكفير نمايند. انهدام بنيان ظلم و شكست جميع زنجيره هاي اسارت و احيأ دين و دولت اسلام، موقوف به اين يك فتواي رباني است. پس اي قبله ي امم. اي ملاذ مسلمين. اي محيي ملت، اي آفتاب آسمان شريعت، در اعلام اين فتواي عدل الهي چه تأمل داريد؟... روح اسلام منتظر نداي چنان فتواي حياتبخش و ما عموم آدميان ايران به ايمان پاك و به قوت باطن اسلام، مهياي اجراي هر امر آن عرش انوار هدايت، هستيم"(قانون، شماره بيستم، صص 1و2و3).
3-علامه طباطبايي، الميزان، جلد 8، ص 198.
4- علامه طباطبايي، الميزان، جلد 16، ص 356..
5- سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 4، ص 264.
6- بهاالدين خرمشاهي، قرآن و بازتاب فرهنگ زمانه، مجله بينات، شماره 5، 1374، ص91
7- پيشين، ص 95
8- پيشين، ص95
9- پيشين
10- متن نامه به شرح زير است:
حجت الاسلام، ملاذالمسلمين، نايب الائمه المعصومين آقاي ميرزا محمد حسن شيرازي سلمه الله تعالي
ما عموم اهل ايران كه مهجور از وطن عزيز، در مملك عثماني متفرق هستيم... [معتقديم كه] بحكم هر قانون شرعي و عقلي بر ذمه ي علماي دين واجب است كه بلاتأخير يك مجلس كبراي ملي ترتيب بدهند و موافق اصول شرع مقدس، حقوق ملت و شرايط بقاي دولت را آنطوري كه بايد مقرر و مستحكم بسازند... شكي نيست كه علماي اسلام كاملاً قادر هستند كه در ظرف چند روز اين دستگاه ظلم را در نظر عامه ي مسلمين بطوري مورد لعن و به نحوي محل نفرت عام بسازند كه ديگر هيچ بي دين جرئت نكند نزديك چنان دستگاه منفور برود. از براي علماء عصر چه افتخاري بالاتر از اين كه بدون خيچ خونريزي، فقط به قوت كلام حق، اين دولت اسلام را از چنگ اين جانوران ملت خور، خلاص و آئين عدل الهي را مجدداً اسباب سعادت امم روي زمين بسازند.... از همت ايشان توقع ما فقط اين است كه از بالاي منابر اسلام، دستگاه ظلم و معاونت و اطاعت ظلم را جهراً و صراحتاً لعن و تكفير نمايند. انهدام بنيان ظلم و شكست جميع زنجيره هاي اسارت و احيأ دين و دولت اسلام، موقوف به اين يك فتواي رباني است. پس اي قبله ي امم. اي ملاذ مسلمين. اي محيي ملت، اي آفتاب آسمان شريعت، در اعلام اين فتواي عدل الهي چه تأمل داريد؟... روح اسلام منتظر نداي چنان فتواي حياتبخش و ما عموم آدميان ايران به ايمان پاك و به قوت باطن اسلام، مهياي اجراي هر امر آن عرش انوار هدايت، هستيم"(قانون، شماره بيستم، صص 1و2و3).
11- بايد توجه داشت كه ملكم متأخر(دوران قانون) با ملكم متقدم(ملكم جوان) تفاوت هاي بسيار دارد. ملكم متأخر تئوريسن حكومت فقهي است. مي نويسد: " كدام احمق گفته است كه ما بايد برويم همه رسومات و عادات خارجه را اخذ نمائيم. حرف جميع ارباب ترقي اين است كه احكام دين ما همان اصول ترقي است كه كل انبيأ متفقاً به دنيا اعلام فرموده اند و ديگران اسباب اين همه قدرت خود ساخته اند"(روزنامه قانون، به كوشش هما ناطق، امير كبير). "در دنيا هيچ نظم و حكمتي نمي بينم كه مبادي آن يا در قرآن يا در اقوال ائمه يا در آن درياي معرفت اسلام كه ما احاديث مي گوئيم و حدود و وسعت آن خارج از تصور شماست به طور صريح معين نشده باشد"(قانون، شماره 36، صص4-3). "ساير دول قانون اعظم خود را از اصول اسلام اخذ كرده اند"(قانون، شماره 5، ص2). "آن قوانين و آن اصولي كه خدا و پيغمبر و حكما به علماي اسلام ياد داده اند، همه را خيلي صحيح و كافي مي دانيم"(قانون، شماره6، ص1). "اسلام يعني مجمع قوانين الهي و آدميت يعني اجراي آن قوانين"(قانون، شماره 10). "آرزوي ما فقط اين است كه روساي دين و فضلا جمع بشوند و قوانين شريعت خدا را به تدابير شايسته مجرا بدارند"(شماره 7، ص 2). "سبب همه اين مصائب ايران از عدم اجراي قوانين شريعت خدا است و استخلاص اين ملك ممكن نخواهد بود مگر با اجراي احكام الهي... پرسيديم كه احكام شريعت خدا را از كدام خزانه ي غيب بخواهيم و اجراي آن احكام را به كرامت چه تدبير در اين ملك مقرر نمائيم؟ به يك زبان الهام نشان اين طور فرمودند: اكمل تدابير و منبع جميع فيوض هستي در خرانه ي شريعت اسلام است. ترقي بني آدم در هر نقطه عالم كه ظهور بكند، لامحاله از پرتو معرفت اسلام است"(شماره 9، ص1). "در هر ولايتي كه هستيد مجتهد شهر يا امام محله را امين خود قرار بدهيد"(شماره 11، صص2و4). "رئيس روحاني ملت بايد بالاتر از شاه باشد... چرا بايد امام شرعي امت خدا، فايق بر جميع امراي عرفي نباشد"(شماره بيست و نهم، ص3). "موافق دين ما كل معرف عالم در قرآن مجيد جمع است. اگر مسلمان هستيد بايد لامحاله محكوم علم علماي اسلام باشيد... فضلاي ملت جمع مي شوند و موافق يك قانون شرعي از ميان اوليأ اسلام، اعلم و افضل و اعدل را رئيس قرار مي دهند"(شماره بيست و نهم، صص4-3). ملكم در پي ايجاد دولت شرعي به رياست مجتهدين بود و مي گفت"امام شرعي امت" بايد بالاتر از هر شاه و "فائق بر جميع امرأ عرفي" باشد. اگر تمام اين نوشته ها را دوز و كلك و استفاده ابزاري براي رسيدن به مقصد بدانيم، با آخرين مصاحبه ي او با يك نشريه انگليسي زبان در سال 1896 چه بايد كرد كه در آنجا به صراحت مي گويد: "ما پذيراي تنظيمات و اصلاحات غربي و تمدن مسيحي نيستيم. همه چيز بايد اسلامي باشد". رجوع شود به:
H. R. Haweis: Talk With A Persian Stateman. The Contempoary Review. No. 367. July 1896. P. 76.
H. R. Haweis: Talk With A Persian Stateman. The Contempoary Review. No. 367. July 1896. P. 76.
12- جلال آل احمد، غرب زدگي، نشر جامه دران، صص 62-61.
13- جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، ص271.
14- جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، 173-171.
15- آراي نوانديشان ديني را طي مقاله ي بلندي گزارش و نقد كرده ام. اين مقاله بزودي منتشر خواهد شد.
16- محي الدين عربي، فصوص الحكم، فص هجدهم، فص حكمت نفسيه در كلمات يونسيه، تصحيح ابوالعلاء عفيفي، ص 167.
13- جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، ص271.
14- جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، 173-171.
15- آراي نوانديشان ديني را طي مقاله ي بلندي گزارش و نقد كرده ام. اين مقاله بزودي منتشر خواهد شد.
16- محي الدين عربي، فصوص الحكم، فص هجدهم، فص حكمت نفسيه در كلمات يونسيه، تصحيح ابوالعلاء عفيفي، ص 167.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر