۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

بیگانگی «روشنبین ها» با فرهنگ و تاریخ کشور




خشایار رُخسانی

پاسُخی به یک هم میهن [1]

پیشگفتار:

برخی از هم میهنان ما بر این باورند که: «دین مردم را باید گرامی داشت»، من نیز میگویم که در این پیوند هیچ شکی نیست، ولی هنگامیکه «دین مردم» از چهارچوب خانه-ی آنها بیرون بیاید و بخواهد در جایگاه دات های پایه ای (قانون اساسی) کشور فرمان براند و سبب ورشکستگی ترازداریک (اقتصادی) و فرودِش فرخویی (سقوط اخلاقی) مردم گردد، دیگر این «دین» تنها «دین مردم» نیست، ونکه (بلکه) دات پایه ای (قانون اساسی) کشور نیز هست و باید که خودش را پاسخگو به کاستی هایش کُند و این هاگ (حق) هر شهروند است که بتواند از کاستی هایِ آن خُرده گیری و سُخن سنجی (انتقاد) کُند.
دیگر اینکه به شَوَندِ (به علت) ناآگاهی بخشی از «روشنبین های» ایران از تاریخ کشورشان، آنها با فرهنگ و مردم کشورشان بیگانه هَستند؛ این بیگانگی به اندازه ای است که این «روشنبین ها»، پارسیگویی و میهندوستی ایرانیان را به نادُرُستی همانند نژادپرستی اروپاییان میپندارند و آنرا خوار میدارند. و این درهالی است که پارسیگویی بُزرگترین دژ اُستوانی است که تاکنون از کَتامی (هویت) ایرانی بودن ما پدافندی کرده است و دیگر اینکه تا پیش از فتنه-ی اسلام در این کشور، مردم ایران در پی چند هزار سال تاریخ درخشانشان با آموزه (درس) گرفتن از آموزش هایِ مردمیک (انسانی) فرزانه-ی بُزرگ جهان اشو زرتشت با فرهنگ نژاد پرستی و برده داری بیگانه بودند و آنرا رفتاری ناشایست میشمُردند.

سرآغاز:


زبان ایرانیان پارسی است ولی امروز به آن «فارسی» میگویند زیرا عرب ها وات (حرف) «پ» ندارند، و زبانِ پارسی امروز تا 70% با وام واژگان عربی آلوده شُده است. اگر امروز زبان پارسی هنوز زنده است این نیک بخَتی را ایرانیان وامدار آن ایستادگی هَستند که از فردای فروگرفته شُدنِ کشور ایران بدست تازیان عرب آغاز شُد و پرچم این پایداری را هزاران فرهیخته-ی میهندوست از رودکی گرفته تا پورسینا، پردیسی (فردوسی)، رضا شاه بُزرگ، شادروان احمد کسروی، فریدون جنیدی و دکتر میرجلال الدین کزازی تا به امروز دست به دست کرده اند. اگر این ایستادگی ها و پایورزی هایِ سرسختانه نمیبود، امروز مردم ایران بجای پارسیگویی باهم به عربی بلغور میکردند و بخشی از اُمت عرب شُده بودند و شما هم دیگر هیچ دُشواری برای بکار بُردن واژگانِ پارسی «پورمرگ (خطر)» و «شهریگری (تمدن)» نمیداشتید. مردم مصر، سوریه، لبنان، و همگی کشورهای خاورمیانه بجز عربستان سعودی و شاید هم یمن، عرب زبان نبودند، آنها را به زور شمشیر اسلام عرب زبان کردند، ولی این روند عرب شُدن آنها یک شبه انجام نگرفت؛ عرب شدن آنها یک روندِ آهسته بود و درپی گذشتِ دهه ها انجام گرفت؛ بدبختانه در میان این پاترم هایِ (ملل) عرب شُده، آدم های فراوانی همانند شما بوده اند که هیچ بهایی به فرهنگ و زبان شانِ نمیدادند و هر نمونه ایستادگی فرهنگی در برابر تازش زبان عربی را به ریشخند میگرفتند. ولی در ایران خوشبختانه شُمار آنها که مهر به فرهنگ و زبان کشورشان داشتند، بیشتر بود. ازاینرو این زبان توانسته است تا امروز زنده بماند.
با نگاهی به ادبیات دوران قاجار که در روش روزنامه نگاریِ آنها بخوبی بازتاب پیدا کرده است، درخواهید یافت که گُزارش ها و نوشتارها در روزنامه هایِ آن دوران با بیش از 90% از وام واژگان عربی ساخته میشُدند، اگر رضاشاه بُزرگ برای زنده کردن زبان پارسی و ساختن واژگان نوی پارسی، فرهنگستان ایران را نمیگُشود، امروز زبان پارسی بیشتر از 70% با وام واژگان عربی آلوده میببود. با نگاهی به ادبیات دیوانی (ادارجات) در حکومت اسلامی، پی خواهید بُرد که این حکومت اَنیرانی و اشغالگر، نامه های دیوانی را آنچنان با واژگانِ بیگانه-ی عربی مینگارد که مانی (معنی) آنها تنها برای عرب زبان ها و آنها که به زبان عربی چیره هَستند، روشن است؛ اگر امروز «ترمزدستی» کشیده نشود، نباید که شگفت زده شوید، که زایک (نسل) آینده بجای پارسیگویی باهم به عربی بلغور کُنند؛ و از آنجا که حکومت اسلامی آسیب رسانی به زبان پارسی را هدفمند دُنبال میکند تا با نابودی زبان پارسی کَتامی (هویت) ایرانیان را نیز به بادِ فراموشی بسپارد و ایرانیان را بخشی از اُمت عرب سازد، بی پروایی (بی تفاوتی) هر ایرانی در برابر اینچنین تازش فرهنگی به زبان و کیستی (هویت) میهنی او، نشانه-ی برجسته ای از بی رگی او خواهد بود.
اینگونه که من از یاداشت شُما برداشت کردم، شما از بیخ به گوهر پیام من پی نبُرده اید، اکنون هرچه که بخواهد شَوَندِ (علت) آن باشد، من به روشنی در یاداشتِ پیشین بیان داشتم که دین اسلام بُزرگترین آسیب را به شهریگری های (تمدن های) باستان زده است که در میان آنها مردم شهر نشین ایران و مصر که پرچم دارد شهریگری (تمدن) در دروان باستان بوده اند، بهای گزافی را برای تازش اسلام به این کشورها پرداخت کرده اند. اکنون من نمیدانم که چه انگیزه ای شُما را ناگُزیر کرده است که شُما بخواهید برای من باُستوانید (ثابت کُنید) که آیا در دوران پیدایش اسلام در عربستان و در شهرهای مکه و مدینه «سامان بورژوازی» چیره بوده است یا دُوتاکمانی (قبیله ای)؟ زیرا این پاسُخ شما هیچ پیوندی با گفته-ی من نداشت.
به هر روی برای روشن کردن شما، مردم ایران تا پیش از تازش اسلام دستکم برای پنج هزار سال پیشینه-ی شهرنشینی داشتند و در سامانِ پَشکانی (نظام طبقاتی) ایران، همه نمونه فن پیشه وری بوده است از کارمندان دیوانی گرفته تا دوزندگی، آهنگری و آشپزی، جنگ ابزار سازی...و ده ها پیشه-ی (شغل) دیگر. و در هر همبودگاهی نیز که مردم شهرنشین، توانمندی، ارج هَنجُمَنی (احترام اجتمایی) و سرمایه-ی خود را از نیروی اندیشه و پیشه وری خود بدست میآورند و نه از راه وابستگی های اشرافی، برپایه-ی دانش نوین همبودگاه (جامعه) شناسی، به آنها «بورژوا» میگویند. اگر رنج خواندن «تاریخ تمدن» ویل دورانت را بخودتان بدهید، به این راستی پی خواهید بُرد که کوروش بزرگ با بُنیانگزاری ایران، پایه-یِ کشورداری نوین با همگی وزارت خانه های گوناگونش و همچنین بخش بندیِ پَشکان های هَنجُمَنی (طبقات اجتمایی) را گذاشت. اکنون هرچه که بخواهد فرنود (دلیل) به شاخه پریدنِ شُما بوده باشد، دین های سامی (اسلام، ترسایی و یهود) برای دوهزار سال بُزرگترین آسیب را به هومَنی (انسانیت) و همبودگاهِ آدمی زدند و شهریگری (تمدن) آدمی را از پیشرفت بازداشتند.
در پیوند با این گفته-ی شما که: «دولت اسرائیل، پاکستان و عربستان دین و سیاست را باهم درآمیخته اند»، این نمونه آوری شما نمیتواند هیچ فرنود (دلیل) خَرَدمندانه ای برای پیروی از ادامه-ی چنین روش کشورداری در ایران باشد، آنهم هنگامیکه ما برای هزار و چهار سد سال و بویژه در سه دهه گذشته از بازده و پی آیندهای ناگوار درآمیختن دین در کشورداری آگاه هَستیم و آنرا آزموده ایم.
باآنکه شما میپذیرید که درآمیختن دین در کشورداری بازده-ی ناگواری برای کشور داشته است، ولی سپس پُرسش میکُنید که:«نهاد دین چه ارتباطی با اعتقادات اجتمایی داد؟». پاسُخ من به شُما این است که نهادِ دین تا زمانی میتواند یک پُرسش خودویژه-ی (شخصی) شهروندان باشد، که «دین» در چهار دیواری و خانه-ی آنها بماند، ولی هنگامیکه نهادِ دین بخواهد خودش را در نهادِ کشورداری درآمیزد، این «دین»، دیگر تنها «دین مردم» یا «اعتقادات اجتمایی» نیست، ونکه (بلکه) راه و روش کشورداری نیز شُده است و هاگ (حق) هر شهروند آزاده است که این «راه و روش کشورداری» را زیر ریزبین (ذره بین) بگیرد و بدون رودربایستگی، از آن خُرده گیری و سُخن سنجی کند (انتقاد کند). و دیگر اینکه من به فردید (منظور) شما دُرُست پی نبُردم که پافشاری من بر جدایی راه دین از راه کشورداری چه پیوندی با «آریا بازی و ارث و میراث آن بابا و زنده کردن رویای تمدن بُزرگش دارد؟». هرچه که بخواهد آرزوی شادروان محمد رضا شاه پهلوی بوده باشد، من به نام یک ایرانی آزاده و گیتیگرا (سکولار) بر جدایی نهادِ دین از نهاد کشورداری پافشاری میکُنم و هیچ پیوندی هم میانِ دستیافتن به این خواسته و «آریا بازی» یا نژاد پرستی نمی بینم؛ سکولاریسم یا گیتیگرایی به دُرُستی همان راهی است که کوروش بزرگ الگوی کشورداریش کرد.
در پیوند با اینکه گفتید که: در درورانِ پهلوی دوم کیفر خواندن نَسک (کتاب) «غرب زدگی» جلال آل احمد، زندان بود و توضیح المسائل خمینی را در دسترس مردم نگذاشتند تا مردم با خواندن آن به اندیشه های پلید خمینی پی ببرند، من با شما همداستان (موافق) هَستم. و اینکار را یکی از بُزرگترین لغزش های شادروان محمد رضا شاه پهلوی میدانم که او میپنداشت که از راه دور زدن آخوندها و اسلام، بجایِ رو در روی شُدن با آنها، آسیب کمتری به همبودگاه ایران زده خواهد شُد، و او بتواند بدون درگیری با آخوندها و یا دامن زدن به دُشمنی با آنها، دینکاران در برابر برنامه های سازندگی و نوین سازی کشور ایستادگی نَکُنند، و او در آسودگی راه پیشرفت ایران را دُنبال کُند. درهالیکه اگر شادروان محمد رضا شاه پهلوی بجای زندانی کردن میهندوستان به گُرم (جرم) دگراندیشی، ولی همزمان باز گذاردن دست آخوندها، او شایش (امکان) گفتگوی باز سیاسی را میانِ آدم های فرهیخته، گیتیگرا (سکولار) و میهندوست با آخوندهای واپسگرا را فراهم میآورد تا مردم از راه این گفتگوها و روشنگری ها به ژرفای اندیشه های پلید آخوندها و خُمینی گُجَستک (ملعون) پی ببُردند، هیچگاه مردم ایران به دام فتنه-ی سال 57 گرفتار نمیشُدند. از آنجا که واشکافی این نهاده (موضوع) جُستار این یاداشت نیست، نمیخواهم هم اکنون به آن اندر شوم.
در پایان میخواهم بگویم که شُما با یاداشت بالا نشان دادید که نمونه-ی آشکار از آن هزاران «فرهیخته» کشور هَستید که در دهه شست به گُرم (جرم) دگراندیشی کُرپانی (قربانی) کُشتارهایِ خُمینی گُجَستک (ملعون) شُدند، بدون اینکه خودشان هرگز پی بُرده باشند که برای چه هدفی مبارزه کردند و به چه گُناهی کُشته شُدند. مردُمیکه با تاریخ کشورشان آشنایی نداشته باشند، با این سیج (خطر) زندگی میکُنند که لغزش ها و رَمژَک های (اشتباه های) گذشته را دوباره تکرار کُنند. یکی از کاستی های بُزرگ در رفتار فرهیختگان ایرانی ناآشنایی و بیگانگی آنها با گذشته و تاریخ کشورشان است، و این درهالی است که آنها با تاریخ کشورهایِ اروپا همچون روسیه و فرانسه بیشتر آشنایی دارند. فرهیختگانی که با مردم و تاریخ کشور خودشان بیگانه هَستند، در هنگام پاسخگویی به گرفتاری های کشورشان، بجای نوآوری و یافتن راهکارهای بومی، چشم بسته راهکارهای کشورهای دیگر را اُلگوی کار خود میکُنند. شوربختانه روشن بین های ایران نمونه-ی برجسته ای از این ازخودبیگانگی فرهنگی با کشور و مردم شان هَستند. برای نمونه آنها با خواندن تاریخ همروزگار (معاصر) یا باستان اروپا دریافته اند که سُهِش (حس) میهن پرستی در این کشورها هدفِ دُژکاربُردیِ (سواستفاده-ی) نژاد پرستان و انگیزه ای برای جنگ جهانی شُده است، و یا در روم باستان سامان برده داری وجود داشته است. اکنون این «روشنبین های» ایرانی بدون هرگونه آشنایی با تاریخ ایران باستان، فرهنگ راستین و ویژگی هاِ مردم کشورشان که در ایران پیش از اسلام برده داری نبوده است [2]، و مردم ایران نژادپرستی را همیشه خوار شمُرده اند و از ویژگی های ناشایست ارزیابی کرده اند، این «روشنبین ها»، میهن پرستی ایرانیان را با نژاد پرستی اروپاییان یکی میپندارند و خوار میشمارند. درهالیکه در میان شَوَندهای (علت های) گوناگونی که به ماندگاری حکومت اسلامی کُمک کرده اند، یکی از این فرنودهای (دلیل های) مِهَندی (مهمی) که سبب شده است مردم ایران سه دهه نَنگ و بختک حکومت اشغالگر اسلامی را برتابند، نبود این سُهِش (حس) میهندوستی است.
در پایان اینکه واژه-ی «دایره» را واژهنامه-ی آنندراج پارسی دانسته است و شما میتوانید با دل آسودگی همانند های دیگری چون «پرهون» را نیز بکارببرید. ولی آنکس که برای به ریشخند گرفتن زبان مردم کشورش به «دایره»، «گَردکی» میگوید، در جُرگه-ی همان «روشنبین های» بیگانه با فرهنگ، تاریخ و مردم کشورش میباشد که از ایرانی بودنشان شرم داشتند و هرگز ندانستند که از بهر چه کُشته شُدند. من از این شرم ندارم که پارسیگویی من شَوُه (سبب) ریشخند شُما بشَوَد، شرم من از این است که از بی پروایی (بیتفاوتی) و بی رگی من، زایک (نسل) آینده-ی ایران بجای پارسیگویی باهم به عربی بلغور کُنند.

شادروان احمد کسروی میگوید:

بدبخت آن مردمی هَستند که تاریخ کشورشان را ندانند

شوربخت تر از آن مردمی هَستند که نخواهند تاریخ کشورشان را بدانند

تیره بخت تر از همه آن مردمی هَستند که تاریخ کشورش را به ریشخند بگیرند.



یاداشت:



[1] آقای رُخسانی، بگذاريد چند نکته را روشن کنم. من سلطنت طلب نيستم، افتخارم هم در زندگیم اين است که در سرنگونی سلطنت و برچيدن اين نظام سهيم بوده ام. نکته ی بعدی اين که در جمهوری اسلامی از آن يک درصدی ها بوده ام که در موردشان می گفتند کسی که رای... نداده حق نظر نداره. خارج کشور هم از سر خوشی و يا انتقال سرمايه هايم به خارج نيامده ام. به شدت هم از آنهايی که در سال های اخير فهميده اند که نه بابا از جمهوری اسلامی ابی گرم نمی شود و فتح اله هايی که تبديل به اهوراپيروز می شوند، شاکی ام. حالا به نظر شما من ناآگاه که هيزم کش حکومت اسلامی هم هستم عقلم نمی رسد. اما اگر شاهنشاه معبود شما اينقدر عقل و شعورش می رسيد که برای يک کتاب ساده ی غرب زدگی جوانان مردم را شش سال تمام به زندان نيندازد و اجازه ی انتشار مزخرفات خمينی را می داد، احتمالا فک و فاميل محترم شما هم آن را خوانده بودند و روی پشت بام خانه هايشان به دنبال عکس امام توی ماه نمی گشتند.

واله من يک بار نوشتم و همه چيز طی چشم به هم زدنی با اين تغييرات فيس بوک غيب شد. اما اين دفعه اميدورام چنين اتفاقی نيفتد. اولا من واقعا چيزی نفهميدم. با اين ميزان امور روزمره هم فرصت به دست گرفتن فرهنگ لغات و پارسی نويسی و پارسی خوانی را ندارم. زبانی را می فهمم که زبان عامه و ادبيات اين سرزمين است، بلد هم نيستم به جای دايره بگويم گردکی. بيشتر به شوخی شباهت دارد تا مبحثی جدی. اما تا آنجايی که فهميدم. شما سلطنت طلب نيستيد ؟ چه خوب، چون من هم نيستم. تبريک. حالا بد هم نيست هر از چندی از يک کوته فکر تبريکی بشنويد. داستان های مربوط به پورمرگ و شهرينگی و اين حرف ها را هم درست و حسابی نفهميدم. اما فقط برای ثبت شدن می گويم. اسلام در هزار و چهارصد سال قبل در جامعه ای بدوی سر زده. يعنی ويژگی های جامعه ی بدوی را داشته. نمی توانسته پورمرگ (عجب !) شهرينگی باشد. چون شهرينگی ای که شما می فرمائيد، پديده ای است که در فارسی به آن می گويند شهرنشينی. به زبان شما نمی دانم به آن چه می گويند. شهرنشينی پديده ای است تاريخی، منوط است به رشد بورژوازی در جوامع. رشد جامعه از قبيله به روستا و سپس از روستا به شهر

حالا اسلام در جايی آمده، که اين پديده هنوز هم معنا و مفهومی ندارد. يک جا نشينی، به معنای وجود مکه و مدينه، دليل شهرنشينی نمی شود، اصلا شهری آن زمان نبوده که اسلام در مخالفت با آن شکل بگيرد

حالا موضوع دخالت دين در دولت. اين پديده منحصر به ايران و اسلام نيست. دولت اسرائيل بارزترين نمونه ی آن است. تا جايی که همانطور که جمهوری اسلامی مردم را امت اسلامی نام نهاده، آنها هم خود را ملت يهود می خوانند. پاکستان و عربستان سعودی هم به آن اضافه کنيد

حالا نظرتان اين است که نهاد دين بايد از نهاد دولت جدا باشد، خوب من هم موافقم. اما نهاد دين چه ارتباطی دارد با اعتقادات اجتماعی ؟ می فرمائيد دخالت دين در دولت نتايج ناگواری دارد، عرض می کنم، بله بازهم موافقم. اما اين هم ارث و ميراث آن بابايی است که شما تلاش داريد با آريایی بازی رويای تمدن بزرگش را زنده کنيد. خمينی گوربگور شده همه ی آنچه را که امروز در ايران اتفاق می افتد ده سال قبل از ورود نحس اش به ايران نوشته بود و در دسترس گذاشته بود. شاهنشاه آريامهر، که برای خواند غرب زدگی آل احمد جماعت را به شش سال زندان محکوم می کرد، کتاب خمينی مادر قحبه را از دسترس خارج کرده بود و اجازه نمی داد ملت بخوانند. که اگر می خواندند به زندان های طويل المدت محکوم می شدند

می دانيد، چون او هم می گفت اين عرب های سوسمار خور می خواهند تمدن (ببخشيد شهرينگی) آريايی ما را به گند بکشند، شما را چه به خواندن اين حرف ها. ملت هم ندانسته و نخوانده، از بغض معاويه به حب علی (يعنی همان خمينی مادر قحبه) دچار آمدند. حالا عده ای که من آنها را عقب افتاده ترين اقشار اجتماعی ايران نام می گذارم، به همان وضعيت دچار آمده و اين بار به روشی مشابه همان بار، اما بر عکس، همه دشمن هر چه که نام مسلمان و مسلمانی داشته باشد شده اند. موقعی هم که پای بساط می نشينند و کمی سرشان گرم می شود، وعده می دهند همه ی مساجد را ديسکوتک کرده و هر درختی را هم با آخوندی مزين کنند

اينها همانطور که گفتم تمايلات عقب افتاده ترين اقشار اجتماعی است، همانهايی که ديروز با يک غوره سردی شان شد، حالا بايک مويز گرمی می کنند.



[2] در ایران باستان بویژه در دوران هَخامنشیان با آموزه گرفتن از آموزش های اشو زرتشت رسم بر این بود که سربازان دُشمن را که در جنگ گرفتار میشُدند برده نمیکردند، ونکه (بلکه) آنها را شهروند ایران میکردند با همگی هاگ های (حقوق شهروندی) که شهرک های خودشان را برپا میساختند. نگاه کُنید به نَسک (کتاب) زندگینامه-ی کشورش بزرگ (کیروپدیا) نوشته سنفون. و این رسم نیز در دوران ساسانیان ادامه پیدا کرد.




آدینه 19 فروردین، ناهید شید، 3749 دین بهی




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر