۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

رگ میهنی و مرز بُردباری ایرانیان کُجاست؟





برگرفته از وبگاه «جمهوری دمکراتیک» در فیس بوک [1]

پیشگُفتار:
دستکاری در تاریخ یک پاترم (ملت) و به دروغ نوشتن آن بُزرگترین خوارداشت و دُشنام به آن مردم است؛ حکومت اسلامی برای درست کردن «شایستگی» تاریخی برای فرمانروایی ننگینش آنهم به بهای بیگانه کردن مردم ایران با گذشته و کَتامی (هویت) تاریخی شان، به دستکاری سامانمند (سیستماتیک) در تاریخ ایران روی آورده است تا با وارونه نشان دادن رویدادهایِ راستین تاریخی، کیستی (هویت) مردم ایران را زیر پُرسش ببرد. یکی از این نمونه دروغ های بیشرمانه «بی فرهنگ و بدوی خواندن مردم ایران پیش از مسلمان شُدن آنها و زنده به گور کردن دُخترانشان میباشد.» بسیاری از ایرانیان که آگاه از این بیداد فرهنگی هَستند، یا تنها با تکان دادن سر یا یک ریشخند تلخ، ناباوری خودشان را نشان میدهند و یا با چراغ خاموش و بی پروایی (بی تفاوتی) از کنار آن گذر میکُنند؛ اکنون پُرسش این است که: مرز بُردباری ایرانیان در برابر نگارش دُروغین گذشتهنگاری آنها بدست حکومت اشغالگر اسلامی و این خوارداشتِ بُزرگ از راه زیر پُرسش بُردن کَتامی (هویت) تاریخی آنها کُجاست؟ و آیا این مردم هرگز رگ میهنی دارند که به آن بر بُخورد؟

سرآغاز:
چگونگی کشتار و تاراج ایرانیان بدست عرب هایِ مسلمان
هم میهنان گرامی هم به روشنگری های تاریخی در این ویدیو گوش کُنید [2] و هم درباره-یِ این گفته های راستین و رفتار مسلمانان داوری کنید؛ هر بار که ستم، کُشتار، ترور و بمب گذاری در هرگوشه ای از جهان روی میدهد، دست یک یا چند مسلمان در آن کُشتار ها آلوده است، ولی من میخواهم شما را به سفری به گذشته با خود ببرم؛ بیاد بیاورید که مسمانان یا تازی ها در زمان خلافت عمر به کشور ما تاختند و آنرا ویران ساختند و ایرانیانی را که از میهن و آبرویشان پدافندی میکردند و تنها گُناهشان، دُشاکی (عشق) و مهر به آب وخاکشان بود، ددمنشانه کُشتند و زن و فرزندان آنها را به بردگی بُردند. بسیاری از این دلاوران به خون خُفته دارای همسر وفرزند وخانواده بودند ولی دُشاکی (عشق) آنها به میهن، از دریایِ مازندران گرفته تا شاخابِ پارس (خلیج پارس) و از خاور تا باختر و مهر آنها به اهورا مزدا سبب شُد که آنها از همه چیز خود بگُذرند و به یاری دیگر ایرانیان بشتابند تا با ایستادگی در برابر این تازشگران عرب، جان فشانی در راه میهن کُنند. عرب های تازشگر ایرانیان را کشتند انها را سر بریدند- هتمن هر بار الله و اکبر هم سر دادند- و اگر هم هَماوَردِ (حریف) دلاوران ایرانی نمیشدند از روی فرومایگی، شبیخون به ایرانیان میزدند و با نامردی و پستی در شب ها به چادرهایِ مبارزین ایرانی میتاختند و آنها را درخواب فرناسگیر کرده (غافلگیر کرده) و «الله و اکبر گویان» کُشتار میکردند. عرب ها پس پیروزی در جنگی که آنرا «فتح الفتوح» نامیدند، به چم (یعنی) جنگ پایانی، بر ایرانیان به رسایی (کاملا) چیره گَشتند، و با ددمنشی بیمانندی پس از کشتار مردم و به تاراج بُردن گنجینه هایِ مردم ایران، نَسکخانه های (کتابخانه های) ایرانیان را یا به اتش کشیدند و یا در آب ریختند، تا مردم ما را نیز بسانِ دیگر مردم کشور هایِ شکست خورده، بخشی از اُمت عرب سازند، که هرآینه (البته) در دستیافتن به این هدف پلیدشان کامگار نَشُدند (موفق نشدند)؛ پس از آن زنان و دختران پارسی را برای کلفتی وکامجویی گُنی (جنسی) در بازار ها فروختند تا کُرپانی (قربانی) دُژکاربُردی گُنی (سو استفاده جنسی) شیخ ها پست عرب گردند، هتا از پسران خردسال هم نگذشتند و آنها را اخته کرده به و به نام غلام فروختند تا شیخ های عرب از آنها کامجویی گُنی (جنسی) ببرند [3].
رفتار پلید عرب های مُسلمان در بچه بازی و کُون مرزی (لواط) با خُردسالان ایرانی، نشان دهنده-یِ ناباوری آنها به آموزش های آن دینی دارد که آنها میخواستند به زور شمشیر به مردم ایران بپذیرانند. از سویی دیگر با آنکه در قرآن به روشنی گفته شُده است که:« لا اکراه فی الدین » و یا اینکه:« ما برای هر پاترمی (ملتی) به زبان آن مردم، پیامبرانی فرستاده ایم»، و یا اینکه:« قرآن از اینرو به زبان عربی نگاشته شُده است که برای راهنمایی مردم عرب آمده است»، ولی عرب ها گُسترش دین خودشان را که به زور شمشیر انجام میگرفت، بهانه کردند تا به گنج ها و سرمایه های مردم توانمند ایران دسترسی پیدا کُنند و آنها را به بردگی ببرند. و این درهالی بود که دین آنها پیام سودمند تازه ای نداشت، بجز گُسترش برده داری، قصاص، سنگسار و فرهنگِ خودداری از راستگویی (تقیه)، فریب (خدعه)، زیر پا گُذاشتن هاگ های آدمی، بویژه بانوان که همیشه در فرهنگ ایران از هاگ های (حقوق) برابری با مردان برخوردار بودند.
این فیلم نمونه-یِ آشکار از ددمَنشی این دین است که برآیندِ آموزش های آن همین رژیم کُنونی مُلاها در ایران است که برای سده ها با زنده نگه داشتن آیین های تاسوعا وعاشور کیسه های گُشاد خودشان را پُر از پول کرده اند و بویژه با گُسترش نادانی، دورغ و ژاژپنداری ها (خرافات)، یک شاخه-ی دینی دیگر به نام شیعه گری دُرُست کرده اند. امروز هم میبینید که در سه دهه گذشته به نام «دین پُربرکت اسلام» چه به روزگار مردم ایران آرورده اند؛ و راستینگی (واقعیت) تلخ این است که تا زمانیکه مردم ایران بیدار و باهم هبسته نشوند، این جَنوری ها (جنایت ها)، کشتار ها و ترور ها ادامه خواهند داشت.
هم میهنان! تا زمانی که همه-یِ ما با هم همسته نشویم تا یکپارچه در برابر این ستمکاران برخیزیم، این ملاها بر جان و دارایی و آبروی ما چیره خواهند بود. بیایید همانند گذشته های دور از نیاکانمان یاد بگیریم و با یکپارچگی مان اینبار رژیم اشغالگر، آدمکُش و تبهکار اسلامی را شکست دهیم، زیرا ما هاگ دار (حق دار) و بیشماریم؛ بیگمان باشید که راز پیروزی ما در برابر این ستمگران در یگانه شُدن ماست.
دُروغ نگاری و گوگال کردن (جعل کردن) تاریخ ایران در نَسک (کتاب) دوم راهنمایی
جمهوری اسلامی به تازگی دست به دُروغنگاری گسترده ای در نَسک های (کتاب های) تاریخی زده است، برای نمونه نام پادشاهان را از همگی نَسک های (کتاب های) آموزشی زُدوده است. آن چه در پایین می آید بَخشی از نَسک (کتاب) تاریخ دوم راهنمایی میباشد که هم اکنون در دبیرستان هایِ ایران آموزش میشود:
تا پش از پیدایش اسلام، ایرانیان مردمانی بدوی، بُت پرست و با شهریگری (تمدن) یکسره (کاملا) بیگانه بودند. در این دوره برخی از دُوتاکمان های (قبیله های) ایرانی، دختران خود را زنده به گور می کردند.
با پیدایش دین اسلام، آوازه ی این دین پر از مهر بسیار زود به ایران رسید. مردم ایران کسی را به نام سلمان فارسی به نمایندگی از خود به نزد پیامبر اسلام فرستادند. سلمان فارسی به نزد حضرت محمد رفت و از او خواهش کرد تا ایرانیان را به نام مسلمان بپذیرد.
بیشتر عرب ها با این درخواستِ سلمان فارسی سر ناسازگاری گُذاشتند، ولی حضرت محمد که دارایِ دل مهربانی بودند با رویی گشاده از سلمان پذیرایی نموند و درخواست وی را پذیرفتند.
این گُزراش شادی بخش چنان سلمان فارسی را خوشهال نمود که او بازه-ی (فاصله ی) چهل روزه-ی میانِ مکه تا تیسپون (مدائن) را بیست روزه پیمود. مردم ایران با شنیدن این گُزارش خوش، یک هفته به جشن و پایکوبی پرداختند.
همانگونه که در بالا نمار شُد (اشاره شُد) ایرانیان، مردُمانی بی فرهنگ و بدور از شهریگری (تمدن) بودند، ازاینرو بار دیگر سلمان فارسی را به نزد پیامبر فرستادند و از او خواهش نمودند تا تنی چند از مسلمین را برای اداره-یِ کشور و دیگر آموزش هایِ دینی به ایران بفرستد.
به دُنبالِ دهه ها جنگ در میانِ دُوتاکمان های (قبیله های) ایرانی، بسیاری از مردان و پسران کشته شده بودند، و بازده اینکه بسیاری از زنان بی شوهر و بسیاری از دختران بی خواستگار مانده بودند.
پیامبر اسلام چند سد مسلمان عرب را به کمک ایرانیان فرستاد. هر کُدام از مسلمانان نُخست هفت یا هشت زن ایرانی را برای زناشویی برگُزیدند. گرچه مسلمانان دختران و زنان ایرانی را به همسری برگزیده بودند ولی شُمار زن ها و دختران به اندازه ای فراوان بود که با اینهمه باز هم بسیاری از آنان بی شوهر ماندند؛ بازده اینکه مسلمین وَداییدند (تصمیم گرفتند) ده ها هزار زن و دختر ایرانی را برای رسیدن به شوهر، به گُزیره دیس (شبه جزیره) عربستان بیاوَرند؛ بدینسان مسلمانان ریشه ی فساد را در همان آغاز کار خشکاندند. از آن پس دیگر هیچ زن و دختری بدون شوهر نماند.
هر اندازه که پیامبر و خویشاوندانش به ایرانیان نیکی می کردند به همان اندازه هم برخی از عرب ها به ایرانیان کینه میورزیدند؛ آنها بر این باور بودند که ایرانیان نبایستی مسلمان باشند.
پس از مرگ پیامبر اسلام، سه تن از یاران پیامبر حضرت علی را به گوشه ای کشاندند و به وی گفتند:« ما می دانیم که تو نماینده-ی بر هاگ (حق) پیامبر هَستی، ولی ما برای بستن پیمان پُشتیبانی (بیعت) با تو یک سامه داریم (شرط داریم)، سامه-ی (شرط) ما هم این است که به ایرانیان بگویی که دست از مسلمانی بکشند که ایرانیان نبایستی مسلمان باشند».
حضرت علی روی به آن سه تن کرده و گفت:« اگر عطارُد را در دست راست من و مریخ را در دست چپ من هم بگذارید هرگز چنین کاری نخواهم کرد، عطای خلافت را به لقایش بخشیدم
بدینسان کسی به نام ابوبکر به خلافت رسید، گرچه بر پایه-ی پیمانی که آنها بسته بودند، هال که حضرت علی از خلافت چشم پوشیده بود، عرب هایی که دُشمن ایرانیان بودند، نمیبایستی کاری به کار ایرانیان میداشتند، ولی آنها پیمان شکستند و از فردای خلافت ابوبکر، آزار ایرانیان آغازیدند.
پس از مرگ ابوبکر، عمر به خلافت رسید، وی آدمی به نام سعد ابی وقاص را روانه-یِ ایران کرد و به ایرانیان هشدار داد که دست از مسلمانی بکشند، ولی ایرانیان که تازه مزه-ی شیرین آزادی را چشیده بودند، دستور او را نپذیرفتند. عمر لشکری را به سوی ایران روانه ساخت، ارتش ایران به فرماندهی رستم فرخزاد در بیرون شهر تیسپون (مدائن) به جنگ دشمن رفت، لشکر ایران دو بار دشمن را شکست داد، ولی سرانجام در بار سوم شکست خورد.
لشکر عمر کشتار ایرانیان را آغازید، ولی هتا یک ایرانی هم آماده نشد که از دین اسلام برگردد. عمر برای این که ایرانیان را ناگُزیر به فرمانبُرداری کند، رو به شیوه های ناجوانمردانه آورد، وی فرمان داد که: «اگر ایرانیان آماده نیستند دست از مسلمانی بردارند پس باید نیمی از درآمد سالیانه ی خویش را به نام باژ (مالیات) بپردازند.» عمر اُمید داشت که با این سامه-ی (شرط) بسیار سختی که برنهاده است (وضع کرده است) ایرانیان را وادار سازد که دست از مسلمانی بکشند، ولی شگفتا که این دشنه-ی (حربه-یِ) او نیز ره به جایی نبرد.
عمر نسکخانه ها (کتابخانه ها) و کشتزارها را آتش زد، ولی باز هم کاری از پیش نبُرد؛ او ایرانیان را از گفتگو به زبان پارسی بازداشت، ولی باز هم برآیندی (نتیجه ای) نداشت؛ وی که از دیدن این همه ایستادگی سخت خَشمگین شده بود، در باشندگی (حضور) بسیاری از ایرانیان به پیامبر اسلام دشنام داد و او را وَرزیتار (عامل) مسلمان شدن ایرانیان دانست.
از آنجا که ایرانیان به پیامبر اسلام بسیار دلبستگی داشتند و به هیچ روی نمی توانستند ببینند که کسی به وی توهین کند، یکی از ایرانیان دلاور به نام فیروز نهاوندی، همینکه دشنام از زبان عمر را شنید، به سوی وی شتافت و با خنجری که در دست داشت به زندگی ننگین وی پایان داد.
پس از عمر واپسین بازمانده ی این تیره (قوم) به خلافت رسید و او نیز راه خلیفه هایِ پیشین را ادامه داد، ولی مانند آن دو تن پیشین نتوانست اندکی از مهر ایرانیان به دین اسلام را کم کند.
خلیفه ی سوم نیز سرنوشتی بهتر از خلیفه ی دوم نداشت و وی نیز به شَوَندِ (عت) بی ارجی کردن به جایگاهِ پیامبر اسلام، بدست یکی دیگر از ایرانیان دلاور کُشته شُد.
سرانجام پس از سال ها پَژمَر (انتظار)، امام علی به امامت رسیدند. دوران امامت حضرت علی اوگ (اوج) شکوفایی و رشد ایران بود. مردم ایران در این دوره در ناز و شِیدان (نعمت) زندگی می کردند. کشور به رسایی (کاملا) به آبادنی رسید و ساختمان هایِ بسیاری در کشور ساخته شد.
تخت جمشید، بیستون، سی و سه پل، چهل ستون و بسیاری دیگر از یادبودهایِ باستانی ایران در دوران امام علی در ایران ساخته شدند.
براستی که آدم شگفت زده از خواندن چنین دروغ های شرم آور میشود؛ و شرم آورتر از همه این است که مردم ایران که بُزرگترین کُرپانی (قربانی) تازش اسلام به این کشور بودند و ایستادگی مردانه-ی بابک خُرمدین برای 20 سال در برابر بیداد فرمانروایی عرب در ایران تنها یکی از سدها نمونه-یِ آن است [2]، با بی پروایی (بی تفاوتی) تماشاگر این چرند و پرندهایی باشند که حکومت اشغالگر اسلامی دارد به نام رویدادهای «راستین» تاریخی به فرزندان آنها آموزش میدهد، و ایرانیان این دروغ های بزرگ را برتابند و در برابر آنها واکُنش درخور نشان ندهند [4].
یاداشت:

[1] 
http://www.facebook.com/profile.php?id=100001807262786

[2]
http://www.youtube.com/watch?v=s8qt5PXt0Uo

http://www.youtube.com/watch?v=0GvI2hHlh7M

[3]

[4]



سه شنبه، 5 فروردین، بهرام شید، 3749 دین بهی




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر