۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

عزیز من کجایی تو


امیر لاکی

اگر بینی که هم میهن، به خون غلتید و جان دادش
تو ای هم میهنم این دم ، چرا پس بی صدایی تو
به آن میهن که دادش جان، همان میهن تو نوزادش
شنیدی گرچه فریادش، ندیدی این سیاهی تو
مبر یک دم تو از یادش، به یاد آور تو میعادش
تو هم میهن، تو هم میهن، عزیز من کجایی تو؟

اگر من چشم در راهم، اگر فرزند خود، خواهم
نمیدانم چرا پر پر، چرا از من جدایی تو
و میدانم که جان دادی ، برای میهن ، آگاهم
برای میهن و خلقت، عزیزی جان فدایی تو
چو بینی مانده در چاهم، و با هر اشک و هر آهم
تو را خواهم، تو را خواهم ، عزیز من کجایی تو

اگر من بی پدر هستم، و باز خیره به در هستم
که شاید بار دیگر هم، دوباره خانه آیی تو
و چون دست تو در دستم، در آغوشت چو بنشستم
برون آیی تو دیگر بار، ز اعماق سیاهی تو
سراپا شور و عشق هستم، ز یادت گرچه سر مستم
چو امیدی به دل بستم ، عزیز من کجایی تو

اگر فرزند تو بودم، و یا خود مادری بودم
چو تیغش بر گلوی من، برایم در عزایی تو
اگر آبم، اگر رودم ، رسیدم چون به مقصودم
مشو غمگین چو جان دادم، چو بر دشمن بلایی تو
اگر آتش و یا دودم، چه دشمن ها که فرسودم
به چشم دشمنم هستم، عزیز من کجایی تو

اگر من مادری دارم، برادر، خواهری دارم
به یاد آرم ز مهر تو، همیشه با صفایی تو
چو بینی غُصه ها دارم، اگر از چشم خود بارم
تو رفتی گرچه بیمارم، همیشه با وفایی تو
چو یادم آید از یارم، همیشه بس و بسیارم
عزیز دل و غم خوارم، عزیز من کجایی تو

اگر چشمان خود بستی، ز نادانی اگر مستی
اگر از عالم پستی، اسیر صد ریایی تو
چوکس نالان شد از دردی، و تو، هم درد نامردی
و با تک جمله ای هایت، بدان بس در خطایی تو
اگر یک لحظه بنشستی، چو دام حیله بشکستی
رها کن دوز و تحریکت، عزیز من کجایی تو

عزیزانم، عزیزانم، جگر گوشی از این جانم
همیشه با تو میمانم، سراسر دلربایی تو
بسوی تو چو میآیم، به یادت محکم و شادم
از آهن گشته بنیادم، چنان آهن ربایی تو
کجا هستم، کجا باشم، ز یادت من چو آزادم
همیشه مانده در یادم، عزیز من کجایی تو

اگر آزاده دل هستی، به انسانها چو دل بستی
مکن پشتت به انسانها، مگر انسان نمایی تو
بیا ای جمع انسانها، سراسر عالم هستی
بیا با هم یکی گردیم، مکن ناز و ادایی تو
ز هر جایی که تو هستی، بیا این دم بده دستی
شویم انسان بیا با هم، عزیز من کجایی تو

اگر ظالم خدا داند، از آیاتش دعا خواند
چه حاصل از خدا ماند، خدایا پس چرایی تو
اگر در بند و زندانم، تجاوز ها چو بر جانم
شکایت از خدا دارم، کجایی گر خدایی تو
چه میداند چه میداند، اگر خلقی ز خود راند
چه میماند، چه میماند، عزیز من کجایی تو

در این پاییز پر باران، هوای ظلمت و تاران
اگر بر پا شدی از جان، به امید هوایی تو
در این عهد ستمکاران، برای زخم بیماران
شویم با هم چو هشیاران، به امید دوایی تو
برای حفظ این ایران، شویم ما یک صدا از جان
به پا خیزیم کنون یاران، عزیز من کجایی تو


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر