محمد نوری زاد روزنامه نگار و فیلسماز دربند در پنجمین نامهاش به علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی پیش از نماز جمعه چهاردهم خردادماه به وی هشدار داده است که مواظب فتنههای واقعی باشد.
محمد نوریزاد: «رهبر گرامی، ما امروز، چه بخواهیم و چه نخواهیم، شکست خوردۀ معرکۀ جولانِ تاریخی ِ خویشیم. باورم بر این است که سران فتنه، درست در بزنگاه نیاز، به یاری ما شتافتند. اگر آنان نبودند، ما و شما اکنون باید به مردم خود "پاسخ" میگفتیم که مسؤل این همه عقبماندگی و کار نابلدی، و رواجگر این همه بیکیاستی و بیلیاقتی، و بهباد دهندۀ این همه فرصت و ثروت، و بدیهیکنندۀ این همه دروغ و حرامخوری، و بانی این همه خندهدار شدن قانون، کسی جز خود ما نیست.»
سرآغاز:
به نام خالق حق
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیت الله خامنهای
یک سال از ظهور "فتنه" در کشور ما سپری شد. فتنهای که به قول رسانههای رسمی و شخصیتهای شاخص نظام، هم آبروی ما را مضحکه جهانی در انداخت، و هم خون و مال جمعی از هم وطنان ما را تباه ساخت، وهم شکاف هراسناکی در ساختار ملی و حیثیتی ما ایجاد کرد.
میبینید که من نیز مثل بسیاری، از همین واژه "فتنه" آویختهام. واژهای که در این یک سال گذشته، به قدر همه عمر اساطیریاش از او سود بردهایم. واژهای که در ادبیات سیاسی ما، به فهرست مطول واژگانی چون: طاغوت، طاغوتی، انقلاب، ضد انقلاب، مستضعف، مستکبر، منافق، ضد ولایت فقیه، امت شهید پرور، دشمن قسم خورده و واژگان دیگری از این دست پیوست و معنای ویژهای برای خویش اختیار کرد.
در این یک سال گذشته، آن چنان افراط گونه بر طبل فتنه و سران فتنه کوفتیم تا کودکان ما نیز به محض شنیدن آن، بدانند ما را جز از موسوی و خاتمی و کروبی، مقصودی نیست. آوار، و بهمن سران فتنه، همان پلیدی درهم فشردهای است که خسارت این ستم را بر سر مردمان ما فرو میبارد. بهمنی که به هنگام عبور، از کنار خانه هاشمی رفسنجانی میگذرد، و کسانی که از اهل این خانه را نیز به حجم آوارگونگی خویش میافزاید.
سران فتنه اما، فراتر از خسارات فراوانشان، فوایدی نیز داشتهاند که من، قصد واشکافی فایدههای آنان را دارم. پیش از آن، اجازه بدهید در سفری به دور دستهای روستای محل زادگاهم، به ترسیم دورنمایی از این فایدهها بپردازم. جدال بر سر قدرت، ظاهرا ودیعه مکرری است که در هیچ کجای تاریخ، بیمخاطب نبوده است، چه در قبایل بدوی، و چه در جوامع مدنی، در روستای ما نیز، دو طایفه کم خرد، طبق یک عادت ضروری، و به بهانهای تکراری، خشماگین بر سر هم میکوفتند و بعد از تحمل جراحتها و ناسزاها و بیآبروییها کارشان به پاسگاه و امنیه و وساطت بزرگترها میکشید.
در جدال هر باره، نیک به یاد دارم که مردان طایفه شکست خورده، بیدلیل بر اهل خانه خود سخت میگرفتند. یعنی پدری که در میدان کارزار، توسط حریف از پا در آمده بود، در خانه خویش، به یک خطای مختصر، بر سر زن و فرزند خود میکوفت و مردانگی مخدوش خود را به رخ میکشید و یادآور میشد.
باورم بر این است که حکایت ما و سران فتنه نیز خارج از این روال روانی و تاریخی نیست. سران فتنه در این مثال ساده و روستایی من همان اهل منزلاند. کسانی که ما با کتک زدن آنان، عصبیت ناشی از شکستهای پی در پی، خود را تخلیه میکنیم و قدرت مخدوش خود به رخ میکشیم. روستایی چوب خورده و تحقیر شده-یِ دیروز، از این روی بر سر زن و فرزند خود میکوفت، که فکر آنان را از واکاوی چند و چونِ شکستِ خویش، به همان خطای خانگی معطوف کند.
قبول میفرمایید که ما و شما، در این آزمون سی ساله، کارنامه درخشانی از عمل به وعدههای اسلامی انقلاب نیاراستهایم. اگر که با خود صادق باشیم، صدای شکستن استخوانهای اقتدارمان را خواهیم شنید. متاسفانه آسیب و جراحتی که ما به اسلام و به گرایش دینی مردم وارد آوردهایم، فراتر از آسیب و جراحت همه طول تاریخ است.
شرمندهام که نوشته من از صراحتی اینچنین تلخ و گزنده آکنده است. باورم بر این است که ما را فرصت چندانی برای بازگشت و ترمیم خرابیها نیست. وگرنه، من آدابِ کوچکتری خویش، نیک میدانم.اگر انقلابِ سی ساله ما، هیچ نداشت الا به صحنه آوردن انصاف، ما پیروز بودیم. و اگر هیچ نداشت الا ادب و پاکی و پاک دستی بزرگان، ما پیروز بودیم. من از بلندای سی سالگی انقلاب که به گذشته مینگرم، آرزو میکنم ای کاش ما را با "اسلام اختراعی" خود کار نبود. و یا حتی اسلام، تنها در سفر به دور دستهایِ تاریخی ما محدود و تعریف نمیشد. و ما، به جای بار انداختن اسلام اختراعی - خود در کوچه-یِ بنیهاشم، بر سر و سینه کوفتنهای بیپشتوانه، اهالی کوچه بنیهاشم را به امروز تاریخی خویش فرا میخواندیم و از نورشان بهره میبردیم.
ای کاش در همان ویرانه تاریخی خویش مانده بودیم اما در عوض: ادب داشتیم، خدا داشتیم. ای کاش دوستی ما با خدا و خوبان خدا، در لفظ نمیماند، و به عمل میگرایید. ای کاش مراجع تقلید ما و روحانیان ما میدانستند که محدوده آگاهی و دانش آنان، محدود به علومی است که ارتباط چندانی با حساسیتهای کشوری و جهانی ندارد. و میدانستند که جامعه، مردم، تاریخ، و سنتهای الهی، برای خود مختصات و قواعدی دارند و ورود نا آگاهانه به هر یک از این حوزهها، و دخالت ناشیانه در سیر عالمانه آنها، جامعه را به آشفتگی حتمی فرو میبرد.رهبر گرامی، از خود شریف شما آموختهام که سخت دلتنگِ عدالت علوی باشیم. عدالتی که به جانبداری از مردم شهر قم، محکمهای به پا کند، و بزرگان دینی و مسولان خطا کار حکومتی این شهر را فرا بخواند، و از آنان بپرسد: چرا شهر قم، که تا پیش از انقلاب، پاک و شایسته بود، بعد از انقلاب، اول شهر آسیب دیده از مفاسد اجتماعی کشور شده است؟ عدالتی که آقازادههای ما را، مثل پدرانشان، به تناول شهد مفاهیم دینی وا میداشت و آنان را از شیرینی واردات شکر باز میداشت. عدالتی که خود این پدران را نیز از مواضعی چون معدن سنگ سرخ بیدخت فارس، باز میداشت. عدالتی که برای ورود به حسابرسی آستان قدس رضوی زانوانش نلرزد. عدالتی که به عدم تعادل فکری مسؤلان حکومتی، و حتی به عدم تعادل یک رییس جمهور نمرۀ منفی بدهد. عدالتی که شهامت اعادۀ حیثیت از خود را داشته و اجازه ندهد کسی و کسانی از او بیاویزند و مطاع دروغین خود را در سبد نیاز مردم گذارند.
رهبر گرامی، ما امروز، چه بخواهیم و چه نخواهیم، شکست خوردۀ معرکۀ جولانِ تاریخی ِ خویشیم. متأسفانه، حتی در موضوع تخصصی خودمان که اسلام باشد، به قهقرا گراییدهایم. بدیهی است که در این سی سالگی انقلاب، باید به یک یکِ کاستیها و ناهنجاریها، و به نقش و سهم خود اعتراف کنیم و در جایگاهِ یک مسؤل، پاسخگوی مردم و تاریخ باشیم. که چرا در معرفی اسلام به روزی در افتادهایم که علاوه بر طرد مخاطبان ِجهانی، مخاطبان ِ داخلی ِ دین خدا را نیز تاراندهایم و به گزینش نامبارکِ حداقلی مردم خویش ناچار شدهایم؟ و چرا چنان چهرۀ مخوف و نامبارکی از اسلام آراستهایم که فرزندانِ بلا فصل خودمان نیز از آن میهراسند و بدان تمایلی ندارند؟ و یا چرا با سرمایههای پولی سرزمین خویش به آنچنان غارتی درافتادهایم که دزدان گردنه، فردا، از ما طلبکار آبروی رفتۀ خویش خواهند شد؟ و یا چرا با آوار اسلام ِ اختراعی ِ خویش، جلوی " رشد" اسلام واقعی و جلوی رشد مردم خود را گرفتهایم؟
رهبر گرامی، میبینید که پرسشهایِ بزرگ و توفانی و حتمی پیش روی ماست. و ما ناگزیر از پاسخگویی به این همه سؤال سرگردانیم. باورم بر این است که سران فتنه، درست در بزنگاه نیاز، به یاری ما شتافتند. اگر آنان نبودند، ما وشما اکنون باید به مردم خود "پاسخ" میگفتیم که مسؤل این همه عقب ماندگی وکار نابلدی، و رواج گر این همه بی کیاستی و بی لیاقتی، وبه باد دهندۀ این همه فرصت وثروت، وبدیهی کنندۀ این همه دروغ و حرامخوری، و بانی این همه خنده دار شدن قانون، کسی جز خود ما نیست.
سران فتنه از راه رسیدند تا ما را از پاسخگویی به مطالباتِ مکرر و رها مانده و بیسرانجام مردم برهانند. ما و شما از این روی به سرکوب سران فتنه اصرار ورزیدیم که تا مردمان ما به مشغلهای انحرافی درافتند و از چگونگی کارهای تو در توی ما و مسؤلیتهای خاک آلود و بر زمین ماندۀ ما نپرسند. از ما نپرسند آیا این بود آن انقلابی که همگان را به درک و لمس و بهرهمندی از افقهای نورانیاش نوید میدادید؟آیا اسلامی که از او دم میزدید، همین است که در چارچوب در خانۀ جوانان بیکار و معتاد و تن فروش و سرگشته و فرومرده و پژمرده و معلق ما ذبح میشود؟ همین است که در مجلس شورای اسلامی، هر روزه چهرهاش میخراشند و پوستش میدرند؟ ودر دستگاه قضا به شوخیاش میگیرند؟ و در دولت، جیبهایش را خالی میکنند؟
اگر سران فتنه نبودند، ما و شما باید هر روزه به مردم خود پاسخ میگفتیم که چرا سپاه، در روز روشن، سهام مخابرات را بالا کشید؟ و چرا سپاه و نیروی انتظامی، با واردات میلیاردها کالای قاچاق، همچنان سلحشور و غیور و مردمیاند؟سران فتنه آمدند تا نمایندگان شجاع و نترس و البته با کفایت ما بهانهای برای پرخاش و ناسزا داشته باشند، نمایندگانی که مفهوم استقلال مجلس، و نمایندگی مردم را در همان روز نخست، زیر پا مینهند تا اعتبار نامههایشان تصویب شود. نمایندگانی که همچنان به سرکوب سران فتنه محتاجاند و برای محاکمۀ آنان طومار امضاء میکنند تا نگاه مردم را از عصارگی بر خاک افتادۀ فضايلشان، و از طنز مجلسی که باید در رأس امور باشد و نیست، به غوغای سران فتنه منحرف کنند و خود را از حمل سنگینی امانت مضمحل شدۀ مردم، و تحمل شماتت مردم برهانند. نمایندگانی که متأسفانه، سالهاست به جای قانون و نظارت قانونی، و به جای تحقیق و تفحص مؤثر، و به جای واخواهی حقوق فراموش شدۀ مردم، شوخی میپراکنند.
رهبر گرامی، اطمینان دارم با من موافقید که اگر از این مجلس و قوانین و نظارت آن، آبی گرم شده بود، مردمان ما را اکنون بهرهای در مشت بود، و اگر دستگاه قضا را با قانون نسبتی بود، ما را اکنون از برکات عدل و انصاف و درستی او نصیبی بود، و اگر دولت را لیاقت و برنامه و عقلانیتی بود، ما را تاکنون از ورطۀ ورشکستگیهای داخلی و تحقیرهای جهانی به در برده بود. اما این سه یار دبستانی را ظاهراً جز رکود و رخوت و رفاقت، رویکردی نیست. پس چرا نباید از ظهور فتنه و سران فتنه در پوست نگنجیم و نگاه پرسشگر و پر شماتت مردم داخل و خارج ونسلهای گذشته و آینده را به رفتار آنان منحرف نکنیم؟این روزها شاهدیم که بار دیگر مبارزه با بدحجابی به کانون فهم بزرگان دینی ما راه یافته است. وچه برخوردهای شداد وغلاظ، برای چندمین بار، بر سر جامعه ما سایه انداخته است. اما برای چندمین بار نیز میتوان از همین اکنون عاقبت شکست خورده و پر از آسیب این هیاهوی هیچ در هیچ را به چشم دید. چرا که شهر قم، و آسیبهای دلخراش و مفسدههای اجتماعی آن، دقیقاً محصول همین نگرش خام و دستوری و بیخردانه است. اگر بپذیریم که اجبار در خط کشیهای خشک اجتماعی، ضروری و با فایده است، این را نیز میپذیریم که اجبار در مواضع فهم و فکر و باور مردم، جز خسارت و خرابی و گریز و نفرت مردم نتیجه ندارد. شرمندهام که بگویم راز تنهایی ما، و کم شدن مخاطبان داخلی و جهانی ما، در همین اسلام اجباری و اختراعی ما است. اسلامی که اغلب در این سی سال عمر خود، از کنار حقهای آشکار عبور کرده است و بر گزینش نا حقهای آشکار اصرار ورزیده است.در زندانِ وزارتِ اطلاعات، و در زندانِ عمومی، داستانهایی از اسلام اختراعی-خودمان دیدهام که امید دارم در یک ملاقات حضوری، همه را یک به یک برای شما باز گویم. اما از باب نمونه، به یکی از مظاهر آن اشاره میکنم و از توقف بر این شرم بزرگ، درمیگذرم:
من این روزها، با جوان نوزده سالهای همنشین و همبند هستم که مجموعهای از خردمندیها و درستیها با اوست. این جوان با همین سن و سال اندک خود، دو فرمول بدیع ریاضی را که از دسترس همۀ دانشمندان و ریاضی دانان جهان دور بوده است، کشف کرده و به اسم خود به ثبت رسانده است. این جوان، با همین سن وسال اندک خود، چهار اختراع غرورآفرین دارد. المپیادی است. برندۀ جشنوارۀ خوارزمی است. به زبانهای انگلیسی و ایتالیایی مسلط است. این جوان اما به اتهام متداول توهین به رییس جمهور و تبلیغ علیه نظام، پنج ماه و نیم است که در زندان است. اتهامی که مردمان جهان، به میزان ارتفاع آن غش غش میخندند. این جوان، شصت روز در زندان انفرادی بوده و توسط بازجوهای تند و بیادب خود کتک خورده و تهدید شده است. این جوان، همان است که آقای جلالالدین فارسی، پدرش را به ضرب گلولۀ تفنگ شکاری خود کشته است. این جوان، اکنون، هفده سال است که چشم به راه تراوش حق وعدالت، از اسلام اختراعی ما است. اسلامی که آقای جلال الدین فارسی قاتل را به پرداخت یک ريال از پول خون پدر او ملزم نکرده است. اسلامی که آقای جلال الدین فارسی قاتل را آزاد گذارده، و خود او را که به ابراز نشاط سیاسیاش مشغول بوده، به زندان و انفرادی و تحمل ناسزا و ضرب وشتم در انداخته است.من معتقدم راز شکستِ اسلام-اختراعی ما، در همین خصلتهایِ گزینشگری و خاصهپروری و نخبهگریزی و فریبکاری و عوامپروری است. و اختلاطِ غلیظ حق و باطل در او. کارایی سرکوب سرانِ فتنه، در این بوده است که نگاهِ منتقدین ما را از امثال آقای جلالالدین فارسی که قاتل اما آزاد است، به این جوان گستاخ اما بیگناه، معطوف کند. حالا خود شما رد پایِ نمایندگانِ مجلس، و قضاوتِ دستگاهِ قضایی، و دولتمردانِ عدالت ورز مان را در تحلیل فرایندهایِ این چنینی جامعه، رصد فرمایید.
راستی شما در مقام فرماندهی کل قوا، تا چه حد به رفتار سپاهیان و نظامیان خود، در ورود به مواضع اقتصادی، و در قامتِ رانتخوارانی چون آقای صادق محصولی، و در واردات میلیاردها کالای قاچاق از مبادی گمرکی واسکلههایِ رسمی و غیر رسمی اشراف دارید؟ و البته اجازه میدهید که در تقبیح رفتار ناشایست سپاهیان ونظامیان، مسؤلیت حضرتعالی را نیز در مقام فرماندهی یادآور شویم؟ و از شما به خاطر تغییر چهرۀ آن سپاه و آن بسیج و آن اسلام آرمانی گله کنیم؟
رهبر گرامیام، کم کم به سالروز ظهور فتنه نزدیک میشویم. اگر کمی هوشمندی اختیار کنیم، باور خواهیم کرد که جماعتی، دور از چشم شما، به خلق حادثه میاندیشند. حادثههایی که نیمه-یِ دوم خرداد را به زعم خود در بحرانی طراحی شده فرو ببرند. این بحران، که چه بسا خونین نیز باشد، قرار است مجدداً انرژی تازهای را علیه سران فتنه سامان دهد. طراحان این بحران، با خلق حادثههای ریز و درشت، شما را در موضعی قرار خواهند داد تا همانی بگویید که آنان میخواهند. و همان موضعی را اختیار کنید که آنان مشتاقاند.
شما را به خدا، رهبر گرامی، مراقب فتنهها باشید. فتنههایی که بانیان آن، فراتر از سران فتنه، در اطراف شما آرایش یافتهاند و ادعای دوستی غلیظ میکنند. فتنه را در تحرک قدرتی بکاوید که در سایه است. قدرتی که هرگز مطیع شما نیست و برای خود قرار و مداری دارد. قدرتی که یک جا از حنجرۀ رییس جمهور نامتعادل ما بیرون میخزد، و در جای دیگر از امضای نمایندگان مجلس ما جاری میشود، و برای گشودن موانع پیش رو، به قاضیان مرعوب دستگاه قضا تحکم میکند. سران واقعی فتنه، سران قدرتهایِ در سایهاند. سرانی که میلیارد میلیارد پول بیزبان مردم را جابجا میکنند، و به پروندۀ مفتوحۀ میلیاردها پول گمشده، پوزخند میزنند. در این یک سال گذشته، و با غوغایی که از رسانهها و تریبونهایِ رسمی علیه سران فتنه در گرفت، قدرتهای در سایه، بهترین فرصت را برای پیش برد مقاصد خود بلوکه کردند. قدرتهایِ در سایه، در این یک سال پر آشوب و پر هیاهو، به قدر همه عمر خود به تحکیم مواضع خود پرداختند، اما غافل از این که بخش وسیعی از مردم را از اطراف شما پراکندند. قدرتهای در سایه، به مردم احتیاج ندارند، اما کدام رهبر است که بدون مردم، همچنان رهبر باشد و رهبری کند؟!
از باب طنز، بگویم که چندی پیش آقای جلالالدین فارسی، به سران فتنه تاخت تا او نیز حتی از این کارناوال هتاکی جا نمانده باشد. فراتر از طنز، شما را به تماشای امضای خودتان، پای برگه خرید سهام مخابرات توسط سپاه فرامیخوانم. بله، قدرتهای در سایه، با شما این میکنند! و بدون این که شما بخواهید و شما راضی باشید و شما خبر داشته باشید، امضای رضایت شما را پای عملکرد خود مینشانند. شما را به خدا مراقب فتنههای واقعی باشید.
با احترام و ادب:
فرزند شما، محمد نوریزاد
زندان اوین، نهم خرداد هزار وسیصد وهشتاد ونه
ایران امروز
فرستادنِ پیام به دنباله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر