دانیال جعفری
اعترافات حسین بروجردی به صورت نسخه اینترنتی منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبه هایی ست با حسین بروجردی، یکی از فعالین مسلمان علیه رژیم شاهنشاهی و از نزدیک ترین افراد به حلقه های قدرت در روزهای ابتدایی انقلاب بهمن بود.
ویراستار و مصاحبه کننده ظاهرا با نام مستعار بهرام چوبینه، تلاش داشته تا حرف های بروجردی را برای ثبت مستند کند. در نگاه اول، ضعف کتاب در شفاهی بودن بیش از حد ش است. پیگیری سیر نوشته ها مرتبا به دلیل جلو و عقب رفتن در حافظه تاریخی دشوار می شود و ظاهرا اصرار ویراستار حفظ ساختار پرسش و پاسخی مصاحبه بوده است. سئوالات در اوقاتی چالشی می شوند ولی در دیگر مواقع پرسش ها باز هستند تا گوینده واقعه ای که ظاهرا پیشتر شرح داده را بازگو کند. کتاب برای فرمت الکترونیکی قابل قبول است و دارای پیوست های قابل توجه به صورت عکس ها و لیست ها و اسناد تایپ شده از روی متن هستن.
بروجردی جوانی بوده با سابقه خدمت در ارتش که به دلیل وضع مساعد مالی و روحیه ماجراجویی، توسط یکی از افراد هیات موتلفه با نام مستعار شهاب جذب می شود. به گفته نویسنده در ابتدا تنها گشت و گذار بوده و در میانه این ایران گردی ها، فلاکت مردمان را به بروجردی نشان می داده و می گفته در مملکت اسلامی نباید چنین باشد. بعد از جذب بروجردی و دو نفر دیگر، یک گروه «توحیدی» تشکیل می دهند که در حقیقت یک سلول تروریستی بوده با اهداف شناسایی، خرابکاری و آدم کشی. طیف کسانی که توسط این گروه به قتل می رسند به قدری وسیع است که تنها به یک کمپین وحشت افکنی می ماند. بعدها وقتی پس از انقلاب صحبت از صدور انقلاب می شود، منظور آوردن و آموزش دادن قاتلین و تبه کاران کشورهای مفلوک دیگر به هدف بازتولید همین گروه های ترور و خراب کاری در دیگر جاهاست. بروجردی در مقطعی آموزش این خارجی ها که اکثریت شان عرب زبان بوده اند را در پادگان امام حسین به عهده می گیرد. از جمله هولناک ترین ماجراهای پیش از انقلاب، آتش سوزی سینما رکس است، که توضیحات مختصر کتاب خمینی در فرانسه، با گفته های بروجردی در این باره منطبق است. گروه بروجردی، مقادیر زیادی ماده آتش زا را از آقای خامنه ای در تهران تحویل می گیرند و به موسوی تبریزی در آبادان تحویل می دهند. وقتی چند روز بعد خبر حادثه منتشر می شود، اعضای گروه به شهاب اعتراض می کنند که اینها زن و بچه مردم اند و این شکل از آدم کشی از دید آنها مجاز نیست! تنها شاهد پشیمان حادثه، بعدا توسط موسوی تبریزی در تهران محاکمه و به اعدام محکوم می شود! از رشیدیان، یکی از اصلاح طلبان به عنوان دیگر این جنایت حرف زده می شود. در موردی دیگر، آخوندهای مخالف خمینی را می ربودند و در کاروانسرای متروکه برایشان دادگاه اسلامی برگزار می کردند و به قتل می رساندند و چال می کردند. تصویری که هوشنگ نهاوندی از فعالیت های گروه های اسلام گرا به مرکزیت موتلفه/فداییان اسلام به دست می دهد، یک عملیات گسترده خرابکارانه، با استفاده از مهره های تبه کار و فاسد، در این خاطرات تایید می شود. فزون بر این، بروجردی مدعی ست کسانی در سال های ۵۶ و ۵۷ از داخل دستگاه حاکمه به انقلابیون کمک می رسانده اند تا خرابکاری هایشان را ادامه بدهند، و گروه مجاهدین، با نادانی تمام، آدم کشی ها و انفجار ها را به عهده می گرفت و باعث می شد توجه از روی سلول های تروریستی توحیدی منحرف بشود. شبکه ای تامین کننده، به صورت شبکه ای از عراق و معاودین (رانده شدگان عراقی در سال های به قدرت رسیدن حزب بعث) که سلاح به داخل ایران قاچاق می کردند، تا دپو های اسلحه در محلات مختلف تهران و شهرهای دیگر و همین طور همکاری ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده و مصطفی چمران در انتقال آموزش دیده های هوانیروز ارتش که توسط هیات موتلفه جذب شده و با رشوه به تیمسار برنجیان، برایشان مرخصی های یک ماهه حین خدمت گرفته می شد و به ظاهر به فرانسه یا آلمان می رفتند ولی از همان جا به سوریه یا لیبی یا لبنان برای آموزش فرستاده می شدند. منابع مالی این کمپین اما ترسناک تر است، بازاریانی که داوطلبانه وجوهات نمی داده اند خود هدف قرار می گرفته اند. بعدتر وقتی افرادی برای دیدار خمینی به پاریس یا بعدا به مدرسه رفاه می رفتند، بازاریان چک های سفید امضا به حاج آقا اشراقی می دادند تا بار بیابند. پولی که از سرقت از بانک به دست گروه افتاده بود، خرج پول دادن به مرغ فروشان می شد تا مرغ را ارزان به مردم ارایه کنند، و تبلیغ می شد که آقا که بیاید، همیشه اینطور خواهد بود.
اما همه آنچه نقل می شود در مقایسه با آنچه پس از انقلاب رخ داد از قساوت و جنایتکاری رنگ می بازد. بروجردی به دلیل آموزش های نظامی، شخصا در سرکوب سقز حضور داشته و جنایات خلخالی را شاهد بوده. وقتی کار غارت و چپو در کمیته ها بالا می گیرد،خمینی تلاش می کند اوضاع را کنترل کند، اما امثال شاه آبادی و خسروشاهی که ارتباطی با خمینی داشته اند به کار خود ادامه می دهند. کمیته ها از یک سو گروگان می گرفتند و غارت می کردند، مردم از سوی دیگر برای دادخواهی به دیوار سید احمد بر می خوردند که پیش از اجازه دیدن پدر، درخواست پول واریزی به حساب شماره ۱۰۰ امام خمینی می کرد. این حساب توسط بسیاری برای توجیه رشوه گیری مورد استفاده قرار گرفت و مثلا برای آزاد کردن بازاری ها، یک مبلغ به حساب ۱۰۰ و مبلغی هم مستقیم به آخوند مسئول کمیته داده می شد. این کمیته ها بلافاصله تبدیل به میلیشیای شخصی آخوند ها شدند و تلاش های بهشتی برای نظم دادن به امور با ترور اش ناکام ماند. بروجردی معتقد است که باندهای متعدد تشکیل شده از خود اسلام گراها، از نوفل لوشاتو در حال شکل گیری بود و مثلا محمد خاتمی، پسر آیت اله صدوقی و صادق طباطبایی را در یک گروه می داند که در همان نوفل لوشاتو در حال توطئه علیه بقیه بودند.
از نکات جالب در کتاب، اشاره نسبت نواده شیخ فضل اله نوری بودن نورالدین کیانوری رهبر حزب توده است، اینکه او نسبتی با خمینی هم داشته. یا این موضوع که دلیل حاشیه نشینی هادی غفاری، پرونده سازی علیه احمد خمینی بوده. یا رفتار متکبرانه عباس امیرانتظام در زندان جمهوری اسلامی با بروجردی. یا این موضوع که اساسنامه سپاه پاسداران که بروجردی در تشکیل اش حضور داشته، و در این راه از کیانوری کمک فراوان گرفته است. اینکه چمران و گروه امل ش، در تل عتزر دست به کشتار فلسطینیانی می زنند که قصد عقب نشینی داشتند و اینکه او به شهادت پزشکی قانونی ایران، با شلیک سه گلوله از پشت به قتل رسیده و آن هم نه در خط مقدم. اینکه خامنه ای علاقه ای وافر به تهذیب دارد و مجموعه ای نفیس متعلق به رییس انتشارات اطلاعات را از محسن رفیقدوست که متخصص عتیقه جات غارتی بوده، دست خوش می گیرد. اینکه با جمع کردن شهر نو و اعدام پری بلنده، فاحشه های جوان تر و خوش برو رو، صیغه سپاهی ها و ملاها شدند و آنها که خریدار نداشتند به کار زندان بانی و خواهر زینب شدن و گشت کمیته گمارده شدند. همین طور در رابطه با شبکه گسترده قاچاقی که جمهوری اسلامی اداره می کند، نام خانواده ریگی ها به عنوان کسانی که در مرز بلوچستان دستان شان باز گذاشته شده، این حرف ها بسیار پیشتر از شکل گیری جندالله زده شده است. بروجردی معتقد است که فرقان، گروه دست پرورده هاشمی رفسنجانی بود و دلیل می آورد که وقتی در ترور نافرجام اش توسط این گروه، در خانه اش مشغول خوردن چای بوده اند، نمی توانسته اند با هاشمی ناآشنا باشند.
بروجردی به دنبال استنکاف از ادامه فعالیت، و همکاری با کودتای نوژه، تحت تعقیب قرار می گیرد، اما چون خانواده اش را به گروگان گرفته بودند، خودش را تحویل می دهد. بعد از شکنجه های فراوان و دادن حکم، بعد از مدتی آزاد می شود و دوباره تلاش می کند که با گروه های برانداز تماس بگیرد و چند بار با کمک عناصری از داخل وزارت اطلاعات و سپاه، به خارج از ایران با کمک پاسپورت قلابی سفر می کند و نهایتا وقتی همین افراد به او خبر می دهند که این بار بخششی در کار نیست، برای همیشه به اروپا می گریزد. این کتاب در سال ۲۰۰۲ منتشر شده است ولی حتی تا به امروز هم کسی تلاشی در جهت حقیقت یابی یا تکمیل اظهارات او انجام نداده است. مثلا می شود از ابراهیم یزدی پرسید که واقعا در صدور حکم برای ارتشیانی که محاکمه کرد نقشی نداشته؟ یا می شود از کسانی که ایران را ترک کرده اند درباره این کتاب پرماجرا پرسش کرد. به گمان من، تا وقتی روایت های بیشتری چون این در قضاوت عمومی قرار نگیرد، برداشت ایرانیان از انقلاب بهمن مخدوش و همراه با جانب داری ست. همین قدر توجه کافی ست که اکثر چهره های مطرح انقلاب بهمن، یا ترور شده یا اعدام شده و یا به کل از زندگی اجتماعی دست شسته اند.
بروجردی جوانی بوده با سابقه خدمت در ارتش که به دلیل وضع مساعد مالی و روحیه ماجراجویی، توسط یکی از افراد هیات موتلفه با نام مستعار شهاب جذب می شود. به گفته نویسنده در ابتدا تنها گشت و گذار بوده و در میانه این ایران گردی ها، فلاکت مردمان را به بروجردی نشان می داده و می گفته در مملکت اسلامی نباید چنین باشد. بعد از جذب بروجردی و دو نفر دیگر، یک گروه «توحیدی» تشکیل می دهند که در حقیقت یک سلول تروریستی بوده با اهداف شناسایی، خرابکاری و آدم کشی. طیف کسانی که توسط این گروه به قتل می رسند به قدری وسیع است که تنها به یک کمپین وحشت افکنی می ماند. بعدها وقتی پس از انقلاب صحبت از صدور انقلاب می شود، منظور آوردن و آموزش دادن قاتلین و تبه کاران کشورهای مفلوک دیگر به هدف بازتولید همین گروه های ترور و خراب کاری در دیگر جاهاست. بروجردی در مقطعی آموزش این خارجی ها که اکثریت شان عرب زبان بوده اند را در پادگان امام حسین به عهده می گیرد. از جمله هولناک ترین ماجراهای پیش از انقلاب، آتش سوزی سینما رکس است، که توضیحات مختصر کتاب خمینی در فرانسه، با گفته های بروجردی در این باره منطبق است. گروه بروجردی، مقادیر زیادی ماده آتش زا را از آقای خامنه ای در تهران تحویل می گیرند و به موسوی تبریزی در آبادان تحویل می دهند. وقتی چند روز بعد خبر حادثه منتشر می شود، اعضای گروه به شهاب اعتراض می کنند که اینها زن و بچه مردم اند و این شکل از آدم کشی از دید آنها مجاز نیست! تنها شاهد پشیمان حادثه، بعدا توسط موسوی تبریزی در تهران محاکمه و به اعدام محکوم می شود! از رشیدیان، یکی از اصلاح طلبان به عنوان دیگر این جنایت حرف زده می شود. در موردی دیگر، آخوندهای مخالف خمینی را می ربودند و در کاروانسرای متروکه برایشان دادگاه اسلامی برگزار می کردند و به قتل می رساندند و چال می کردند. تصویری که هوشنگ نهاوندی از فعالیت های گروه های اسلام گرا به مرکزیت موتلفه/فداییان اسلام به دست می دهد، یک عملیات گسترده خرابکارانه، با استفاده از مهره های تبه کار و فاسد، در این خاطرات تایید می شود. فزون بر این، بروجردی مدعی ست کسانی در سال های ۵۶ و ۵۷ از داخل دستگاه حاکمه به انقلابیون کمک می رسانده اند تا خرابکاری هایشان را ادامه بدهند، و گروه مجاهدین، با نادانی تمام، آدم کشی ها و انفجار ها را به عهده می گرفت و باعث می شد توجه از روی سلول های تروریستی توحیدی منحرف بشود. شبکه ای تامین کننده، به صورت شبکه ای از عراق و معاودین (رانده شدگان عراقی در سال های به قدرت رسیدن حزب بعث) که سلاح به داخل ایران قاچاق می کردند، تا دپو های اسلحه در محلات مختلف تهران و شهرهای دیگر و همین طور همکاری ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده و مصطفی چمران در انتقال آموزش دیده های هوانیروز ارتش که توسط هیات موتلفه جذب شده و با رشوه به تیمسار برنجیان، برایشان مرخصی های یک ماهه حین خدمت گرفته می شد و به ظاهر به فرانسه یا آلمان می رفتند ولی از همان جا به سوریه یا لیبی یا لبنان برای آموزش فرستاده می شدند. منابع مالی این کمپین اما ترسناک تر است، بازاریانی که داوطلبانه وجوهات نمی داده اند خود هدف قرار می گرفته اند. بعدتر وقتی افرادی برای دیدار خمینی به پاریس یا بعدا به مدرسه رفاه می رفتند، بازاریان چک های سفید امضا به حاج آقا اشراقی می دادند تا بار بیابند. پولی که از سرقت از بانک به دست گروه افتاده بود، خرج پول دادن به مرغ فروشان می شد تا مرغ را ارزان به مردم ارایه کنند، و تبلیغ می شد که آقا که بیاید، همیشه اینطور خواهد بود.
اما همه آنچه نقل می شود در مقایسه با آنچه پس از انقلاب رخ داد از قساوت و جنایتکاری رنگ می بازد. بروجردی به دلیل آموزش های نظامی، شخصا در سرکوب سقز حضور داشته و جنایات خلخالی را شاهد بوده. وقتی کار غارت و چپو در کمیته ها بالا می گیرد،خمینی تلاش می کند اوضاع را کنترل کند، اما امثال شاه آبادی و خسروشاهی که ارتباطی با خمینی داشته اند به کار خود ادامه می دهند. کمیته ها از یک سو گروگان می گرفتند و غارت می کردند، مردم از سوی دیگر برای دادخواهی به دیوار سید احمد بر می خوردند که پیش از اجازه دیدن پدر، درخواست پول واریزی به حساب شماره ۱۰۰ امام خمینی می کرد. این حساب توسط بسیاری برای توجیه رشوه گیری مورد استفاده قرار گرفت و مثلا برای آزاد کردن بازاری ها، یک مبلغ به حساب ۱۰۰ و مبلغی هم مستقیم به آخوند مسئول کمیته داده می شد. این کمیته ها بلافاصله تبدیل به میلیشیای شخصی آخوند ها شدند و تلاش های بهشتی برای نظم دادن به امور با ترور اش ناکام ماند. بروجردی معتقد است که باندهای متعدد تشکیل شده از خود اسلام گراها، از نوفل لوشاتو در حال شکل گیری بود و مثلا محمد خاتمی، پسر آیت اله صدوقی و صادق طباطبایی را در یک گروه می داند که در همان نوفل لوشاتو در حال توطئه علیه بقیه بودند.
از نکات جالب در کتاب، اشاره نسبت نواده شیخ فضل اله نوری بودن نورالدین کیانوری رهبر حزب توده است، اینکه او نسبتی با خمینی هم داشته. یا این موضوع که دلیل حاشیه نشینی هادی غفاری، پرونده سازی علیه احمد خمینی بوده. یا رفتار متکبرانه عباس امیرانتظام در زندان جمهوری اسلامی با بروجردی. یا این موضوع که اساسنامه سپاه پاسداران که بروجردی در تشکیل اش حضور داشته، و در این راه از کیانوری کمک فراوان گرفته است. اینکه چمران و گروه امل ش، در تل عتزر دست به کشتار فلسطینیانی می زنند که قصد عقب نشینی داشتند و اینکه او به شهادت پزشکی قانونی ایران، با شلیک سه گلوله از پشت به قتل رسیده و آن هم نه در خط مقدم. اینکه خامنه ای علاقه ای وافر به تهذیب دارد و مجموعه ای نفیس متعلق به رییس انتشارات اطلاعات را از محسن رفیقدوست که متخصص عتیقه جات غارتی بوده، دست خوش می گیرد. اینکه با جمع کردن شهر نو و اعدام پری بلنده، فاحشه های جوان تر و خوش برو رو، صیغه سپاهی ها و ملاها شدند و آنها که خریدار نداشتند به کار زندان بانی و خواهر زینب شدن و گشت کمیته گمارده شدند. همین طور در رابطه با شبکه گسترده قاچاقی که جمهوری اسلامی اداره می کند، نام خانواده ریگی ها به عنوان کسانی که در مرز بلوچستان دستان شان باز گذاشته شده، این حرف ها بسیار پیشتر از شکل گیری جندالله زده شده است. بروجردی معتقد است که فرقان، گروه دست پرورده هاشمی رفسنجانی بود و دلیل می آورد که وقتی در ترور نافرجام اش توسط این گروه، در خانه اش مشغول خوردن چای بوده اند، نمی توانسته اند با هاشمی ناآشنا باشند.
بروجردی به دنبال استنکاف از ادامه فعالیت، و همکاری با کودتای نوژه، تحت تعقیب قرار می گیرد، اما چون خانواده اش را به گروگان گرفته بودند، خودش را تحویل می دهد. بعد از شکنجه های فراوان و دادن حکم، بعد از مدتی آزاد می شود و دوباره تلاش می کند که با گروه های برانداز تماس بگیرد و چند بار با کمک عناصری از داخل وزارت اطلاعات و سپاه، به خارج از ایران با کمک پاسپورت قلابی سفر می کند و نهایتا وقتی همین افراد به او خبر می دهند که این بار بخششی در کار نیست، برای همیشه به اروپا می گریزد. این کتاب در سال ۲۰۰۲ منتشر شده است ولی حتی تا به امروز هم کسی تلاشی در جهت حقیقت یابی یا تکمیل اظهارات او انجام نداده است. مثلا می شود از ابراهیم یزدی پرسید که واقعا در صدور حکم برای ارتشیانی که محاکمه کرد نقشی نداشته؟ یا می شود از کسانی که ایران را ترک کرده اند درباره این کتاب پرماجرا پرسش کرد. به گمان من، تا وقتی روایت های بیشتری چون این در قضاوت عمومی قرار نگیرد، برداشت ایرانیان از انقلاب بهمن مخدوش و همراه با جانب داری ست. همین قدر توجه کافی ست که اکثر چهره های مطرح انقلاب بهمن، یا ترور شده یا اعدام شده و یا به کل از زندگی اجتماعی دست شسته اند.
کتاب را می توانید با دنبال کردن پیوند زیردانلود کنید و خواندن اش را به همه توصیه می کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر