۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

وابستگی آزادی و پیشرفت ایران به سُخن سنجی (نقد) از اسلام


امین موحدی

چکیده:
با آزمون دوران روشنگری و رُنسانس در اروپا که از سده-ی 15 آغاز شد، برای ما روشن است که تا زمانیکه دکارت فرزان (فلسفه-ی) «شک بر باور (یقین)» را پایه گذاری نکرد، و فرهیختگان اروپا به اهمیت جایگاهِ خَرَد و اندیشه در برابر باور به روایت های دینی و آیه های آسمانی پی نبردند، اروپا نتوانست قدرت را از کلیسا بگیرد و زمینه-ی گذار به مردمسالاری را فراهم بیاورد. با بهرهمندی از این آزمون گرانبها، در ایران نیز تا دات های (قانون های) اسلامی هدف سخن سنجی (نقد) و بررسی دانشی از سوی فرهیختگان ایران نشود، گذار به مردمسالاری آسان نخواهد بود. گرفتاری ما امروز با روشنبین های دینی همانند اکبر گنجی نیست که کوشش میکنند با تفسیر تازه از دین اسلام یک ریخت «بخشاینده (رحمانی)» به آن بدهند، وآنکه گرفتاری ما با آن بخش از فرهیختگانی است که به شَوَندِ (علت) ترس از جان و هوشکاری (احتیاط) نمیخواهند در میدان روشنگری دینی پا بگذارند. سُخن سنجی (نقد) از اسلام گرچه پُرسیج (خطرناک) است اما برای پیشرفت و آزادی ایران راهي ديگر بجز روبرو شدن با این سیج (خطر) برای ما انگاشت پذیر (متصور) نیست. ما می بایست همان راهی را برویم که اروپاییان در آن 300 سال دوران رنسانس رفتند: زیر پرسش بردنِ باور های دینی و ایستادگی در برابر چیرگی دستگاه دین و درآمیختن آن در کشورمداری.

سرآغاز
تا زمانی‌ که در دوران رنسانس اروپا، مذهب، در بوتهء نقد قرار نگرفت و تعاليم و قوانين کليسا، با علم و فلسفه به چالش گرفته نشد، هر گونه حرکتی در جهت برپایی حاکمیت قانون و استقرار دموکراسی و پيشرفت در کشور‌های اورپایی با شکست مواجه می شد .اگرچه شروع و محل آغاز دورهء رنسانس (نوزایش) در اروپا را، سدهء چهاردهم ودر شمال ایتالیا می‌دانند اما این جنبش در سدهء پانزدهم میلادی، بشکل فعال با فرا گرفتن شمال اروپا، آن قاره را تحت تاثير جدي قرار داد.
رنسانس، در عرض سه‌ قرن، سراسر اروپا را فرا گرفت و تأثير آن زمانی‌ به اوج خود رسید که در قرن 17 میلادی، اندیشمندی به نام "دکارت" به نبرد فلسفي مستقيم با خرافات کلیسا بر خاست. تا آن ‌زمان، بواسطهء جنبش رنسانس، انقلاب هاي بزرگ علمی، فرهنگی و اقتصادی در اورپا انجام گرفته بود اما نقطهء اصلی‌ شکوفایی اروپا و تاثیر رنسانس زمانی‌ بود که دکارت، عقل بشر را به جای مذهب و کلیسا و پاپ، مبنا قرار داد.
قبل از دکارت، انقلاب فکری کوپرنیک در سال 1514 میلادی اولین انقلاب بزرگ دوره رنسانس بود که نظریهء مرکز بودن زمین را باطل و خورشید را محور قرار میداد. این نظریه اولین ضربه به کلیسا و تعالیم دینی به شمار میرفت، چرا که نظریه کوپرنیک، علاوه بر رد نظریهء "زمين محور بطلیموسی" که افلاطون و ارسطو دو قرن پيشتر، آن را مطرح و با ظهور بطلیموس به اوج تعالی رسیده بود، بر خلاف نص صریح کتاب مقدس نيز بود.
انقلاب فکری دوم در قرن 17 توسط گالیله صورت گرفت. گالیله علاوه بر تایید نظریه کوپرنیک، علم را از مذهب جدا کرده و یا در واقع، علم را سکولار نمود. گالیله مفهومی تازه از حقایق طبیعت را اعلام کرد که بنیادهای تعالیم کلیسا را متزلزل مي کرد و فیزیک را مستقل از الهیات مي ساخت. گالیله می‌گفت: «حقیقت طبیعت همواره در برابر چشم‌های ماست. این حقیقت چیزی نیست که یک بار به انبیای بنی اسرائیل و حضرت مسیح وحی شده باشد. حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمان ماست. اما برای فهم این حقیقت باید با زبان ریاضی آشنا بود. زبان این حقیقت اشکال هندسی یعنی دایره و بیضوی و مثلث و امثالهم است که در کتاب مقدس سخنی از ریاضی و هندسه به میان نیامده‌ است».
گرچه وی تحت فشار کلیسا وادار به توبه و انکار نظریات خویش شد اما رسالت خود را به انجام رسانده و زمینهء ضربهء اصلی‌ به خرافات را که بعد از وی توسط دکارت وارد آمد را فراهم نموده بود.
نقش اصلی‌ برای فراگیر شدن و گسترش علم در جهت پیشرفت، بر عهده کسی جز دکارت نبود که نظريه وي به عنوان سومین انقلاب فکری و بزرگترین آن در عصر رنسانس شناخته می شود.
دکارت فلسفهء "شک برای یقین" را بنا نهاد تا شک در آموزه‌های مذهبی‌ را که قبل از آن به عنوان ضد ارزش و خط قرمز شناخته می شد تبدیل به ارزش نماید. وی از بالا شروع می‌کند، از همان خدا، می‌گوید: «من باید بفهمم آیا خدایی هست و پس از آن آیا این خدا می تواند فریبکار باشد؟»
هدف دکارت انکار خدا نبود بلکه اثبات مقدم بودن اندیشه و خرد بر هر چیز حتي خدا مي بود و در راه اندیشیدن اولین انگیزاننده شک" می تواند باشد، باید اول نسبت به کيفيت و يا موجوديت يک پدیده آشکار يا پنهان، به ديدهء شک نگریست تا برای کشف حقیقت وجودي آن قادر به اندیشیدن شد. وقتی‌ شکی‌ در بین نباشد لزومی هم برای کشف حقیقت احساس نمی‌شود.
دکارت منشأ دین را هدف گرفته بود و آن هم خدا، نه تنها خدا را به دیده شک نگریست بلکه امکان فریبکار بودن خدا را هم در صورت وجودش، مطرح کرد. در عصری که انکار خدا کفر بزرگی‌ به شمار می‌آمد، دکارت حتا پا را فراتر گذاشته و در بارهء خدا به مانند فریبکار فکر کرد.
آیا دکارت می خواست به باور‌های مردم توهین کند؟ هرگز، بلکه وی می خواست باور‌های مردم را عقلانی تر نماید. دکارت تنها واقعيت غير قابل شک را خود "شک" مي دانست. وي مي گفت: من می‌توانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک می‌کنم، نمی‌توانم تردیدی داشته باشم. بنابراین شک کردن من امری است یقینی. و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من می‌اندیشم. چون شک می‌کنم، پس فکر دارم و چون می‌اندیشم، پس کسی هستم که می‌اندیشم.
دکارت مي خواست خرافه را از باورها بزداید و عقلائی اندیشی‌ را در مقابل خرافات بگذارد. یکی‌ از آن خرافات، کفر شمردن انکار خدا و اندیشیدن در بارهء خدا و کلیسا بود که دکارت آنها را در هم فرو ریخت تا اصل اندیشه بر اصل خرافه غلبه کند.
دکارت فلسفهء «شک برای یقین» را بنا نمود تا اگر قرار است به یقینی برسیم، آن یقین بر پایه‌های محکم اندیشه و استدلال استوار باشد.
جرأت شک به اعتقادات غالب در يک جامعه، اندیشه‌های مستقلي را که مجال رشد نیافته اند شکوفا می‌کند و ظرفیت اندیشه و تولید فکری جامعه را بالا خواهد برد.گر چه شک در خدا و حتا فریبکار نامیدن خدا در ظاهر امر می‌توانست به کفری فراگیر و از میان رفتن بسیاری از نکات مثبت معنوی تأثیر مذهب در جامعه بیانجامد اما، در واقع، انقلاب سوم رنسانس يا همان انقلاب فکری دکارت با "فلسفه شک برای یقین" نشان دادکه حتا شک در وجود خدا جامعه را دچار کفر و هرج ومرج معنوی نمی کند. فلسفهء دکارت، خرافات را به مثابه ضدّ ارزش معرفی‌ مي کرد، بدون آنکه ارزش‌ها را خدشه دار کند. علاوه بر آن، اين فلسفه نقش مهمی در صلح بین علم و کلیسا نیز ايفا نمود.

کشور ما در چنین وضعیتی گرفتار شده است. منتقد به اسلام در ردیف کفر و مرتد قرار می‌گیرد و مستحق مرگ و سانسور است. به جاي تکيه بر اندکي استدلال و انديشه و شک در مبانی اسلام، که می تواند تابو‌های مرگبار فکری را در هم بریزد، و استدلال هاي منطقي و انساني قدرمندي را پشوانه باورها نمايد، به تعریف و توصیف از خشونت و جهلي خرافي پرداخته مي شود که برای اثبات آن خرافات خشونت آفرين نیازی به فلسفهء پیچیدهء نظری نیست.
آیا تاکنون از خود پرسیده اید که اساساً چرا باید برای تبلیغ یک پدیدهء رحمانی، از شمشیر و آتش و زنجیر استفاده کرد؟ اگر کمي در آنچه که به نام "رحمت" به زحمت و خشونت در گوش هايمان و مغزمان فرو مي کنند شک کنيم به حقيقتي شگرف و باوري عميق و آرام بخش خواهيم رسيد.
آیات و سوره‌هاي ثابت قرآن آن چنان روشن و صریح است که نیازی به مفسر و منجّم و فیلسوف ندارد .اگر اسلام دارای اصالت الهي باشد، شک در مبانی آن، هرگز نمی‌تواند آسیبی به اسلام برساند، بنابر اين چرا بايد بحثی‌ بدون ضرر، کفر و مضرّ شناخته شود؟
سلب حق اظهار نظر از انسان در مورد اسلام توسط انسانی‌ دیگر نشانگر این است که خدا قدرت دفاع از خود و دين خود را ندارد و انسان باید از خداوند و دارايي اش دفاع کند! مهمتر از همه، سلب این حق از انسان از قول خدا، آیا نفی عدالت خدا محسوب نمی شود که اين همه در اسلام از آن دم زده مي شود؟
من هرگز منکر و مخالف دفاع انسانی از ديني منتسب به خدا يا خود خدا نیستم؛ اما این دفاع باید انسانی‌ باشد، باید عاری از خشونت و سانسور و صدور حکم مرگ و ارتداد باشد.این دفاع باید بر اساس اندیشه باشد نه از روی احساس و عصبیت.
اگر من در وجود خدا و اصالت اسلام شک دارم، برای خارج کردن من از این شک، نیاز به استدلال عقلی و منطقی‌ می‌باشد. این استدلال نباید بر اساس تعالیم کتابي دینی باشد که من به همان کتاب و همان دين شک دارم بلکه باید بر اساس استدال همان عقلی باشد که من با توسّل به آن عقل، در وجود خدا و يا اسلام شک کرده ام.
وقتی‌ می گویم آیات قرآن برایم قابل قبول نيست، آنگاه براي قانع کردن من آيه اي ديگر از همان کتاب مي آورند! جایی‌ که انسان به قرآن شک داشته باشد، حتي خواندن تمام آیات قرآن نیز بر وي، او را مجاب نخواهد کرد چرا که استناد به آنچه که مورد شک است، کاری عقلانی و منطقی‌ نمی تواند باشد. باید "استدلال عقلی" در برابر "شک عقلی" ارائه نمود. متاسفانه نه تنها تلاشي براي مجاب کردن شکاک با "استدلال غیر مورد شک" صورت نمي گيرد، بلکه با حکم همان موضوع مورد شک، فرد شکاک را محکوم به مرگ می نمایند.
کوتاه سخن اينکه با توجه به لزوم آغاز بحث و نقد اسلام در ایران انتظار داریم روشنفکران جانب احتیاط را رها ساخته و پا پیش بگذارند تا با رواج اندیشه ورزی بتوانیم دوران قرون وسطایی ایران را پشت سر بگذاریم.
مشکل ما با کسانی‌ چون اکبر گنجی نیست که با نقد خود سعی‌ دارند چهره ای‌ رحمانی و مترقی از اسلام بنمايانند بلکه مشکل ما با کسانی‌ است که خلاف این عقیده را دارند و پا پیش نمی‌گذارند و نظریات و شکیات خود را ابراز نمی دارند.
نقد اسلام گرچه خطرناک است اما برای پیشرفت و آزادی ایران راهي ديگر جز روبرو شدن با این خطر برایمان متصور نیست. ما می بایست همان کاری را بکنیم که اروپاییان در 300 سال دوران رنسانس و در برابر تسلط مذهب و کلیسا بر جامعه انجام دادند. با توجه به شرایط حال حاضر ایران و منطقه و تهدیدات موجود علیه کشورمان، کار ما دشوارتر خواهد بود و بنظر نمی آید فرصت زیادی برایمان باقی‌ مانده باشد. کاری را که اروپاییان در طول سیصد سال انجام دادند ما باید قادر باشیم در زمانی‌ کمتر از چند سال، و شاید سال هايي کمتر از تعداد انگشتان یک دست، به انجام برسانیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر