دکتر خسرو خزاعي ( پرديس)
چکیده:
چکیده:
پس از چهارده سده از خود بیگانگی و سرگردانی ایرانیان، خیلی از نشانه ها گویایِ رستاخیز ِفرهنگی ِدیگری دارند که باید آن را به شگون نیک گرفت. برايِ به پیروزی رساندن اين نبردِ فرهنگي، ميبايست نخست فرهنگِ در هم شکسته-یِ ايران را باز سازي کرد و کیستی، شناسه و نيروي از دست رفته-یِ آنرا به آن باز گرداند. ميبايست با آرامش با يک دیدگاه نوین به ژرفناي چند هزار سال گُذشته-یِ ايران رفت و در درازي اين راه ارزشهايِ آدمگرایي، پيشرونده و پيشبرنده آنرا پيدا کرد و آنها را به زمان ما به چم (يعني) به سده بيست و يکم آورد.
بزرگترين کاستی يک فرهنگ، پراکندگي ِارزشهاي آنست. اين ارزشها هر اندازه هم مَردُمیک خردگرا و آزادانديش باشند اگر در ساختمان بندي يک ايدیولوژي فرهنگي نيرومند سازمان داده نشده باشند، نمیتوانند بجایِ يک ابزار سودمند در يک نبرد فرهنگي کاربردی داشت باشند بگونه ایکه در برابر يک فرهنگ ديگري با ارزشهاي نامردُمیک (ضد انسانی)، بیخردانه و خودکامه ولي سازمان داده شده از پاي در خواهند آمد. آزموده-ی ناگوار شکست قادسيه در 1400 سال پيش نمونه آشکار آن است.
اروپاییان زمانی توانستند خود را از شر دوران تاریک حکومت کلیسا رها سازند که کیستی خود را پیش از فرمانروایی کلیسا بر اروپا، دوباره بازیافتند و بالیدن بر آن را آرمان خود ساختند.
اگر اروپائيان توانستند از فرهنگ فراموش شده و در هم شکسته يونان و روم ابزاري نيرومند براي مبارزه با فرهنگ مسيحي بسازند و پيروز شوند و به دوران روشنائي برسند چرا ايرانيان نتوانند با داشتن يک ميراث فرهنگي چنين پويا و نيرومند، در برابر يک فرهنگ بيگانه بدوي که 1400 سال است بر انديشه و آبرو و جان و شرف آنها چيره شده است، از فرهنگ خود ابزار هاي لازم را براي يک رستاخيز بزرگ در ايران بسازند و آنرا به پيروزي برسانند؟
سرآغاز:
1ـ ارزيابي موقعيت امروز
هزار و چهارسد سال چيرگي ِاستعمار ِفرهنگي عرب بر ايران که اسلام ناميده شد، تسليم و سپس خو گرفتن نسلهاي پي درپي ايرانيان به اين استعمار وحشتناک که پيامد آن در هم شکسته شدن فرهنگ، هويت و شناسه ايرانيان و از دست دادن استواري به خود بود سبب گرديد که موجوداتي فريبکار بنام « آخوند» که از شکم همين استعمار زائيده شده بودند به آساني مردم را فريب داده و بر ايران حاکم شوند.
امروز سي سال از آن زمان ميگزرد. ولي هنوز فرمانروائي مطلق آنها بوسيله کشتار و شکنجه و سنگسار و تازيانه... که در هيچ دوراني از تاريخ ايران سابقه نداشته پابرجاست.
در درازاي اين زمان هزاران نفر از ميهن گرايان، آزادي خواهان وکوشندگان از طيفهاي گوناگون سياسي جان خود را از دست دادند، بسياري در زندانها بسر ميبرند و ميليون ها نفر ديگر ناچار به آوارگي و اسارت گرديده و سرخورده به چهار گوشه جهان پناهنده
شده اند.
در اين شرايط سرنوشت ساز که ايرانيان ميبايستي از هر زمان ديگري بهم نزديک شده، دست در دست يکديگر گزاشته، انديشه و دلهاي خود را به هم نزديک کرده، نيرو هاي خود را بهم پيوند داده و يک صدا نيروهايِ اهريمني ريا و فريب را در هم بکوبند، به دليل درهم شکستگي ِهويتي و فرهنگي و در نتيجه نداشتن پختگي سياسي به گروهکهاي کوچکي بخش شده و آغاز به سرکوبيدن يکديگر کردند. در نتيجه يک اپوزيسيون سازمان داده شده و يک دستگاهِ رهبري نيرومند نتوانست پاي بگيرد و اين کوته بيني درد آور سبب شد که پس از سي سال تا به امروز حکومت آخوندان پا بر جا بماند.
2 ـ در جستجوي يک ابزار نبرد و پيدايش يک انديشه بزرگ
از همان روزهاي نخست چندي از خردگرايان ميدانستند که نبرد ما با جمهوري اسلامي نه سياسي است، نه نظامي است و نه اقتصادي است. نبرد ما تنها و تنها يک نبرد فرهنگي است. اگر در اين نبرد فرهنگي پيروز شويم فرهنگ استعماري عرب (اسلام) را براي هميشه از ايران بيرون خواهيم انداخت و دل و روان و انديشه ايرانيان را از آن پاک خواهيم کرد. اگر شکست بخوريم فرهنگ استعماري عرب براي سده هاي ديگر بر ايران چيره خواهد ماند و ايرانيان باز ناگزير خواهند شد روزي 17 بار بسوي کشور ِعربستان سر خم کنند و پيشاني خود را به خاکي که از آن کشور آورده شده بمالند؛ ده ها هزار ايراني هرسال به خيابانها بيايند تا سرو صورت خود را با سينه زدن و قمه زدن براي يک عرب که 1400 سال پيش بدست پسر عموي خود کشته شده خونين و مالين کنند و خدا و پيغمبر و کتاب آسماني و تمام افراد مقدس آنها عرب باشند و مغز هاي خود را در خرافات و دروغها و اراجيف آنها شستشو دهند.
برايِ آماده کردن خود براي اين نبردِ فرهنگي، ميبايست نخست فرهنگِ در هم شکسته-یِ ايران را باز سازي کرد و هويت و شناسه و نيروي از دست رفته-یِ آنرا به آن باز گرداند. ميبايست با آرامش با يک ديدگاه نوين به ژرفناي چند هزار سال تاريخ ايران رفت و در درازي اين راه ارزشهايِ انسانگرایي، پيشرونده و پيشبرنده آنرا پيدا کرد و آنها را بزمان ما يعني به سده بيست و يکم آورد.
اين ارزشها را ميبايست نخست، از گَرد و خاک تاريخ زُدود وسپس از پراکندگي نجات و محکم بهم جوش داد، نماد هاي آنرا زنده کرد و همچون يک ايدیولُوژي پيشبرنده و سازگار با زمان ما بازسازي نمود، و مانند ابزاري نيرومند در برابر ايدیولُوژي عرب يعني اسلام بکار گرفت.
بزرگترين ضعفِ يک فرهنگ، پراکندگي ِارزشهاي آنست. اين ارزشها هر اندازه هم انسانگرا خردگرا و آزادانديش باشند اگر در ساختمان بندي يک ايدیولوژي فرهنگي نيرومند سازمان داده نشده باشند بعنوان يک ابزار در يک نبرد فرهنگي کاربرد نخواهند داشت و در برابر يک فرهنگ ديگري با ارزشهاي ضد انساني، ضد خرد و ضد آزادي ولي سازمان داده شده از پاي در خواهد آمد. تجربه شکست قادسيه در 1400 سال پيش و شکست آرزوها و امال ايرانيان براي رسيدن به تمدني که شايسته آن بودند درسي سال پيش که رونوشتي از همان شکست نخست بود درستي گفته بالا را به روشني تائيد ميکند.
اين بازسازي فرهنگي کار ساده اي نبود. برخوردِ سهمگين فرهنگ عرب ( اسلام) با فرهنگِ ايراني ( فرهنگ زرتشت) سبب شده بود که در درازاي زمان فرهنگِ سومي براي ايرانيان شکل بگيرد و آن خو گرفتن به زندگي در دو گانگي و تناقض و کوشش براي آشتي دادن واپسماندگي و پيشرفت بود.
دراين شرائط، انسان ايراني از درون تکه تکه گرديد و يک تکه آن در جنگ با تکه ديگر شد. او انساني شد بدون نماد و هويت فرهنگي. نمادهايِ ايرانيان همگي خورد شده بودند. به آنها گفته بودند زرتشت آتش پرست و دو خدائي است، کوروش آدم کش و يهودي گراست، دوران پيش از اسلام در ايران دوران جاهليت بوده و ايرانيان هيچ تمدني نداشته اند و اين عربها بودند که به ايرانيان تمدن ياد دادند...غيره و غيره. به واژگونه فرهنگ عرب تمام نماد هاي خود را زنده نگاه داشته بود، الله و پيغمبر و قرآن وامامانشان را بدوران ما آورده بودند و آنها را تقدس ميکردند و براي آنها انسانهاي ديگر را ميکشتند يا براي آنها
جان ميدادند..
تمام فرهنگ پس از اسلام ايراني از فردوسي تا حافظ از اين نبرد دروني دردآور و از اين جدائي بزرگ انسان ايراني از خويشتن خويش و کوشش او براي پيدا کردن خود وهويت و نماد هاي فرهنگي خود سخن ميگويند.
در اين فضاي آشفته و پاره پاره شده و در جستجوي يک ابزار نيرومند نبرد، و پاد زهري براي از ميان بردن اين مصيبت چندي از انديشمندان وخردگرايان دلاور ايراني، مرد و زن، خودپرستي مرسومي را کنار گزاشته و بيباکانه، چه در درون و چه در بيرون از ايران، از همان روز هاي نخست براي پيدا کردن راه چاره اي به صحنه آمدند و با هم همپيوند شدند. در اين راه مي بايست از بهترين مغزهاي ايراني که در سراسر جهان پراکنده شده بودند بهره گرفت و از همگي چاره جوئي کرد. در آرامش و در دوري از جار و جنجال. همانند « هزار فرزانگان» که در تاريخ ايران توانسته بودند شعله آتشي را که از گزشته هاي دور در دل هر ايراني سو سو ميزد زنده نگاه دارند آنها هم آغاز بکار کنند.
يکي از پرسشهاي مهمي که خردگرايان از خود ميکردند اين بود که آيا کشور هاي ديگري در جهان بوده اند که در تاريخ خود چنين مصيبتي را تجربه کرده اند؟ و اگر آري پاد زهري را که آنها پيدا کرده بودند چه بوده؟ پاسخ به اين پرسش نياز به کمي پژوهش داشت.
براي پيدا کردن الگو و مدلي در تاريخ جهان که شباهتي به رژيم اسلامي در ايران امروز داشته باشد مي بايستي به قرون وسطاي اروپا در سده هاي ميان سده ششم و سيزدهم که بنام «کفر بزرگ» معروف شده رفت. در اين زمان وحشت و فشار بوسيله کليساي مسيحي چنان بر مردم وارد ميشد که کم کم جنبش « رنسانس» يعني نوزادي يا رستاخيز را بوجود آورد.
راهي که اروپائيان براي نوزادي خود و در نتيجه بازسازي هويت در هم شکسته خود در پيش گرفتند راهي بود که آنها را به تاريخ پيش از چيرگي مسحيت يعني بدوران يونان و روم ميبرد. با اينکه يونان و رم سده ها بود که ويران شده بودند و اروپائيان از تاريخ يونان و رم چيزي نميدانستند ولي با کوشش زياد آنرا بازسازي و حتي به آرمان خود فراگرداندند تا بتوانند از آن ابزاري براي نبردِ فرهنگي در برابر کليساي مسيحي بسازند. براي به پيروزي رساندن اين جنبش، مردمان از هر طيفي از جامعه در آن شرکت کردند. رنسانس در اروپا بيش از چهارسد سال به درازا کشيد چون آنها بر خلاف امروز نه اينترنت داشتند نه تلويزيون ونه رسانه هاي گروهي امروزي. براي آنکه گُزارشی از رم به پاريس برسد بيش از يکماه بدرازا ميکشيد و آن آگاهی هم تنها بگوش چند نفر ميرسيد.
اگر اروپائيان توانستند از فرهنگ فراموش شده و در هم شکسته يونان و روم ابزاري نيرومند براي مبارزه با فرهنگ مسيحي بسازند و پيروز شوند و به دوران روشنائي برسند چرا ايرانيان با داشتن يک ميراث فرهنگي چنين پويا و نيرومند نتوانند در برابر يک فرهنگ بيگانه بدوي که 1400 سال است بر انديشه و آبرو و جان و شرف آنها چيره شده از فرهنگ خود ابزار هاي لازم را براي يک رستاخيز بزرگ در ايران نسازند و آنرا به پيروزي نرسانند؟ اين انديشه بزرگي بود که ميبايست روي آن کار شود، بسيار هم کار شود.
اين راه را فردوسي بزرگ هزار سال پيش کوشش به رفتن کرده بود و توانسته بود در شرائط و دشواريهاي زمان ِخود بخش بزرگي از هويت پيش از اسلام ايرانيان را نجات دهد. ولي رُخداد هاي دوران ما نشان داد که کوششهاي او کافي نبود. چون هنوز ويروس استعمار فرهنگ عرب پا بر جا بود و مغز و روان ايرانيان را ضهاک وار مي مکيد. اين ويروس منتظر بود تا در درازاي سده ها از نسلي به نسل ديگري سرايت کرده تا در دوران ما درآغاز سده بيست و يکم سه نسل از ايرانيان را يکجا قرباني کند.
3ـ استواري به خود و آغاز روشنائي
زماني يک ملت ميتواند بگويد « من از يک فرهنگ پويا و نيرومند» برخوردارم که اين فرهنگ بتواند در زمان نياز، مانندِ ابزاري نيرومند در دستش، او را از تاريکي ها و سر افکندگي ها رهائي دهد. پس ما که هميشه از فرهنگ و تاريخ چندين هزار ساله به خود باليده ايم کجاست آن ابزار هاي رهائي بخش؟ پس چرا اينهمه سردرگمي؟ اين روشن است که احساسات برخواسته از خشم و ناسزا گوئي نميتوانند پيروز شوند. اين هم روشن است که ايدیولوژي و انديشه هاي برخاسته از فرهنگِ غرب نميتواند در براندازي فرهنگ استعماري عرب (اسلام) در ايران کار ساز باشد. نه تنها اين ايدیولوژي ها در رابطه با ويژگيهاي تاريخي، فرهنگي، اجتماعي ، اقتصادي وجغرافيائي غرب درست شده و در درازاي زمان شکل گرفته بلکه همين ايدیولوژي ها، امروز ناتوانند در برابر هجوم اسلام در کشورهاي خود در اروپا، امريکا يا کانادا مقاومت کنند.
گفتگو از « حقوق بشر» يا «دموکراسي» در يک کشور اسلامي جز يک خود فريبي بزرگ و يک فريبکاري بيش نيست. آيا شما از ميان 56 کشور اسلامي يک کشور را مي شناسيد که « حقوق بشر» در آن اجرا شده باشد يا امکان اجرا شدن باشد؟ آيا شما از ميان 56 کشور اسلامي يک کشور را مي شناسيد که « آزادي انديشه و گزينش» در آن اجرا شده باشد يا امکان اجرا شدن باشد ؟ و آيا شما از ميان 56 کشور اسلامي يک کشور را مي شناسيد که « برابري زن و مرد» در آن اجرا شده باشد يا امکان اجرا شدن باشد ؟
بنابراين ميبايست خود فريبي را کنار گزاشت و مانند فولاد به اين انديشه استوار شد که تنها در فرهنگ خرد گراي ايران که گرد تاريخ از آن زدوده شده باشد ميتوان پاد زهري براي اين مصيبت يافت. پس بايد به ژرفناي چند هزار سال تاريخ و فرهنگ ايران در جستجوي نيروي زنده، انسانگرائي و خردگرائي آن رفت و آنرا به سده بيست و يکم آورد و از اين نيرو بهره گرفت.
4ـ کشف بزرگترين ابزار يک نبرد آزادي بخش:
بزرگترين کاستی يک فرهنگ، پراکندگي ِارزشهاي آنست. اين ارزشها هر اندازه هم مَردُمیک خردگرا و آزادانديش باشند اگر در ساختمان بندي يک ايدیولوژي فرهنگي نيرومند سازمان داده نشده باشند، نمیتوانند بجایِ يک ابزار سودمند در يک نبرد فرهنگي کاربردی داشت باشند بگونه ایکه در برابر يک فرهنگ ديگري با ارزشهاي نامردُمیک (ضد انسانی)، بیخردانه و خودکامه ولي سازمان داده شده از پاي در خواهند آمد. آزموده-ی ناگوار شکست قادسيه در 1400 سال پيش نمونه آشکار آن است.
اروپاییان زمانی توانستند خود را از شر دوران تاریک حکومت کلیسا رها سازند که کیستی خود را پیش از فرمانروایی کلیسا بر اروپا، دوباره بازیافتند و بالیدن بر آن را آرمان خود ساختند.
اگر اروپائيان توانستند از فرهنگ فراموش شده و در هم شکسته يونان و روم ابزاري نيرومند براي مبارزه با فرهنگ مسيحي بسازند و پيروز شوند و به دوران روشنائي برسند چرا ايرانيان نتوانند با داشتن يک ميراث فرهنگي چنين پويا و نيرومند، در برابر يک فرهنگ بيگانه بدوي که 1400 سال است بر انديشه و آبرو و جان و شرف آنها چيره شده است، از فرهنگ خود ابزار هاي لازم را براي يک رستاخيز بزرگ در ايران بسازند و آنرا به پيروزي برسانند؟
سرآغاز:
1ـ ارزيابي موقعيت امروز
هزار و چهارسد سال چيرگي ِاستعمار ِفرهنگي عرب بر ايران که اسلام ناميده شد، تسليم و سپس خو گرفتن نسلهاي پي درپي ايرانيان به اين استعمار وحشتناک که پيامد آن در هم شکسته شدن فرهنگ، هويت و شناسه ايرانيان و از دست دادن استواري به خود بود سبب گرديد که موجوداتي فريبکار بنام « آخوند» که از شکم همين استعمار زائيده شده بودند به آساني مردم را فريب داده و بر ايران حاکم شوند.
امروز سي سال از آن زمان ميگزرد. ولي هنوز فرمانروائي مطلق آنها بوسيله کشتار و شکنجه و سنگسار و تازيانه... که در هيچ دوراني از تاريخ ايران سابقه نداشته پابرجاست.
در درازاي اين زمان هزاران نفر از ميهن گرايان، آزادي خواهان وکوشندگان از طيفهاي گوناگون سياسي جان خود را از دست دادند، بسياري در زندانها بسر ميبرند و ميليون ها نفر ديگر ناچار به آوارگي و اسارت گرديده و سرخورده به چهار گوشه جهان پناهنده
شده اند.
در اين شرايط سرنوشت ساز که ايرانيان ميبايستي از هر زمان ديگري بهم نزديک شده، دست در دست يکديگر گزاشته، انديشه و دلهاي خود را به هم نزديک کرده، نيرو هاي خود را بهم پيوند داده و يک صدا نيروهايِ اهريمني ريا و فريب را در هم بکوبند، به دليل درهم شکستگي ِهويتي و فرهنگي و در نتيجه نداشتن پختگي سياسي به گروهکهاي کوچکي بخش شده و آغاز به سرکوبيدن يکديگر کردند. در نتيجه يک اپوزيسيون سازمان داده شده و يک دستگاهِ رهبري نيرومند نتوانست پاي بگيرد و اين کوته بيني درد آور سبب شد که پس از سي سال تا به امروز حکومت آخوندان پا بر جا بماند.
2 ـ در جستجوي يک ابزار نبرد و پيدايش يک انديشه بزرگ
از همان روزهاي نخست چندي از خردگرايان ميدانستند که نبرد ما با جمهوري اسلامي نه سياسي است، نه نظامي است و نه اقتصادي است. نبرد ما تنها و تنها يک نبرد فرهنگي است. اگر در اين نبرد فرهنگي پيروز شويم فرهنگ استعماري عرب (اسلام) را براي هميشه از ايران بيرون خواهيم انداخت و دل و روان و انديشه ايرانيان را از آن پاک خواهيم کرد. اگر شکست بخوريم فرهنگ استعماري عرب براي سده هاي ديگر بر ايران چيره خواهد ماند و ايرانيان باز ناگزير خواهند شد روزي 17 بار بسوي کشور ِعربستان سر خم کنند و پيشاني خود را به خاکي که از آن کشور آورده شده بمالند؛ ده ها هزار ايراني هرسال به خيابانها بيايند تا سرو صورت خود را با سينه زدن و قمه زدن براي يک عرب که 1400 سال پيش بدست پسر عموي خود کشته شده خونين و مالين کنند و خدا و پيغمبر و کتاب آسماني و تمام افراد مقدس آنها عرب باشند و مغز هاي خود را در خرافات و دروغها و اراجيف آنها شستشو دهند.
برايِ آماده کردن خود براي اين نبردِ فرهنگي، ميبايست نخست فرهنگِ در هم شکسته-یِ ايران را باز سازي کرد و هويت و شناسه و نيروي از دست رفته-یِ آنرا به آن باز گرداند. ميبايست با آرامش با يک ديدگاه نوين به ژرفناي چند هزار سال تاريخ ايران رفت و در درازي اين راه ارزشهايِ انسانگرایي، پيشرونده و پيشبرنده آنرا پيدا کرد و آنها را بزمان ما يعني به سده بيست و يکم آورد.
اين ارزشها را ميبايست نخست، از گَرد و خاک تاريخ زُدود وسپس از پراکندگي نجات و محکم بهم جوش داد، نماد هاي آنرا زنده کرد و همچون يک ايدیولُوژي پيشبرنده و سازگار با زمان ما بازسازي نمود، و مانند ابزاري نيرومند در برابر ايدیولُوژي عرب يعني اسلام بکار گرفت.
بزرگترين ضعفِ يک فرهنگ، پراکندگي ِارزشهاي آنست. اين ارزشها هر اندازه هم انسانگرا خردگرا و آزادانديش باشند اگر در ساختمان بندي يک ايدیولوژي فرهنگي نيرومند سازمان داده نشده باشند بعنوان يک ابزار در يک نبرد فرهنگي کاربرد نخواهند داشت و در برابر يک فرهنگ ديگري با ارزشهاي ضد انساني، ضد خرد و ضد آزادي ولي سازمان داده شده از پاي در خواهد آمد. تجربه شکست قادسيه در 1400 سال پيش و شکست آرزوها و امال ايرانيان براي رسيدن به تمدني که شايسته آن بودند درسي سال پيش که رونوشتي از همان شکست نخست بود درستي گفته بالا را به روشني تائيد ميکند.
اين بازسازي فرهنگي کار ساده اي نبود. برخوردِ سهمگين فرهنگ عرب ( اسلام) با فرهنگِ ايراني ( فرهنگ زرتشت) سبب شده بود که در درازاي زمان فرهنگِ سومي براي ايرانيان شکل بگيرد و آن خو گرفتن به زندگي در دو گانگي و تناقض و کوشش براي آشتي دادن واپسماندگي و پيشرفت بود.
دراين شرائط، انسان ايراني از درون تکه تکه گرديد و يک تکه آن در جنگ با تکه ديگر شد. او انساني شد بدون نماد و هويت فرهنگي. نمادهايِ ايرانيان همگي خورد شده بودند. به آنها گفته بودند زرتشت آتش پرست و دو خدائي است، کوروش آدم کش و يهودي گراست، دوران پيش از اسلام در ايران دوران جاهليت بوده و ايرانيان هيچ تمدني نداشته اند و اين عربها بودند که به ايرانيان تمدن ياد دادند...غيره و غيره. به واژگونه فرهنگ عرب تمام نماد هاي خود را زنده نگاه داشته بود، الله و پيغمبر و قرآن وامامانشان را بدوران ما آورده بودند و آنها را تقدس ميکردند و براي آنها انسانهاي ديگر را ميکشتند يا براي آنها
جان ميدادند..
تمام فرهنگ پس از اسلام ايراني از فردوسي تا حافظ از اين نبرد دروني دردآور و از اين جدائي بزرگ انسان ايراني از خويشتن خويش و کوشش او براي پيدا کردن خود وهويت و نماد هاي فرهنگي خود سخن ميگويند.
در اين فضاي آشفته و پاره پاره شده و در جستجوي يک ابزار نيرومند نبرد، و پاد زهري براي از ميان بردن اين مصيبت چندي از انديشمندان وخردگرايان دلاور ايراني، مرد و زن، خودپرستي مرسومي را کنار گزاشته و بيباکانه، چه در درون و چه در بيرون از ايران، از همان روز هاي نخست براي پيدا کردن راه چاره اي به صحنه آمدند و با هم همپيوند شدند. در اين راه مي بايست از بهترين مغزهاي ايراني که در سراسر جهان پراکنده شده بودند بهره گرفت و از همگي چاره جوئي کرد. در آرامش و در دوري از جار و جنجال. همانند « هزار فرزانگان» که در تاريخ ايران توانسته بودند شعله آتشي را که از گزشته هاي دور در دل هر ايراني سو سو ميزد زنده نگاه دارند آنها هم آغاز بکار کنند.
يکي از پرسشهاي مهمي که خردگرايان از خود ميکردند اين بود که آيا کشور هاي ديگري در جهان بوده اند که در تاريخ خود چنين مصيبتي را تجربه کرده اند؟ و اگر آري پاد زهري را که آنها پيدا کرده بودند چه بوده؟ پاسخ به اين پرسش نياز به کمي پژوهش داشت.
براي پيدا کردن الگو و مدلي در تاريخ جهان که شباهتي به رژيم اسلامي در ايران امروز داشته باشد مي بايستي به قرون وسطاي اروپا در سده هاي ميان سده ششم و سيزدهم که بنام «کفر بزرگ» معروف شده رفت. در اين زمان وحشت و فشار بوسيله کليساي مسيحي چنان بر مردم وارد ميشد که کم کم جنبش « رنسانس» يعني نوزادي يا رستاخيز را بوجود آورد.
راهي که اروپائيان براي نوزادي خود و در نتيجه بازسازي هويت در هم شکسته خود در پيش گرفتند راهي بود که آنها را به تاريخ پيش از چيرگي مسحيت يعني بدوران يونان و روم ميبرد. با اينکه يونان و رم سده ها بود که ويران شده بودند و اروپائيان از تاريخ يونان و رم چيزي نميدانستند ولي با کوشش زياد آنرا بازسازي و حتي به آرمان خود فراگرداندند تا بتوانند از آن ابزاري براي نبردِ فرهنگي در برابر کليساي مسيحي بسازند. براي به پيروزي رساندن اين جنبش، مردمان از هر طيفي از جامعه در آن شرکت کردند. رنسانس در اروپا بيش از چهارسد سال به درازا کشيد چون آنها بر خلاف امروز نه اينترنت داشتند نه تلويزيون ونه رسانه هاي گروهي امروزي. براي آنکه گُزارشی از رم به پاريس برسد بيش از يکماه بدرازا ميکشيد و آن آگاهی هم تنها بگوش چند نفر ميرسيد.
اگر اروپائيان توانستند از فرهنگ فراموش شده و در هم شکسته يونان و روم ابزاري نيرومند براي مبارزه با فرهنگ مسيحي بسازند و پيروز شوند و به دوران روشنائي برسند چرا ايرانيان با داشتن يک ميراث فرهنگي چنين پويا و نيرومند نتوانند در برابر يک فرهنگ بيگانه بدوي که 1400 سال است بر انديشه و آبرو و جان و شرف آنها چيره شده از فرهنگ خود ابزار هاي لازم را براي يک رستاخيز بزرگ در ايران نسازند و آنرا به پيروزي نرسانند؟ اين انديشه بزرگي بود که ميبايست روي آن کار شود، بسيار هم کار شود.
اين راه را فردوسي بزرگ هزار سال پيش کوشش به رفتن کرده بود و توانسته بود در شرائط و دشواريهاي زمان ِخود بخش بزرگي از هويت پيش از اسلام ايرانيان را نجات دهد. ولي رُخداد هاي دوران ما نشان داد که کوششهاي او کافي نبود. چون هنوز ويروس استعمار فرهنگ عرب پا بر جا بود و مغز و روان ايرانيان را ضهاک وار مي مکيد. اين ويروس منتظر بود تا در درازاي سده ها از نسلي به نسل ديگري سرايت کرده تا در دوران ما درآغاز سده بيست و يکم سه نسل از ايرانيان را يکجا قرباني کند.
3ـ استواري به خود و آغاز روشنائي
زماني يک ملت ميتواند بگويد « من از يک فرهنگ پويا و نيرومند» برخوردارم که اين فرهنگ بتواند در زمان نياز، مانندِ ابزاري نيرومند در دستش، او را از تاريکي ها و سر افکندگي ها رهائي دهد. پس ما که هميشه از فرهنگ و تاريخ چندين هزار ساله به خود باليده ايم کجاست آن ابزار هاي رهائي بخش؟ پس چرا اينهمه سردرگمي؟ اين روشن است که احساسات برخواسته از خشم و ناسزا گوئي نميتوانند پيروز شوند. اين هم روشن است که ايدیولوژي و انديشه هاي برخاسته از فرهنگِ غرب نميتواند در براندازي فرهنگ استعماري عرب (اسلام) در ايران کار ساز باشد. نه تنها اين ايدیولوژي ها در رابطه با ويژگيهاي تاريخي، فرهنگي، اجتماعي ، اقتصادي وجغرافيائي غرب درست شده و در درازاي زمان شکل گرفته بلکه همين ايدیولوژي ها، امروز ناتوانند در برابر هجوم اسلام در کشورهاي خود در اروپا، امريکا يا کانادا مقاومت کنند.
گفتگو از « حقوق بشر» يا «دموکراسي» در يک کشور اسلامي جز يک خود فريبي بزرگ و يک فريبکاري بيش نيست. آيا شما از ميان 56 کشور اسلامي يک کشور را مي شناسيد که « حقوق بشر» در آن اجرا شده باشد يا امکان اجرا شدن باشد؟ آيا شما از ميان 56 کشور اسلامي يک کشور را مي شناسيد که « آزادي انديشه و گزينش» در آن اجرا شده باشد يا امکان اجرا شدن باشد ؟ و آيا شما از ميان 56 کشور اسلامي يک کشور را مي شناسيد که « برابري زن و مرد» در آن اجرا شده باشد يا امکان اجرا شدن باشد ؟
بنابراين ميبايست خود فريبي را کنار گزاشت و مانند فولاد به اين انديشه استوار شد که تنها در فرهنگ خرد گراي ايران که گرد تاريخ از آن زدوده شده باشد ميتوان پاد زهري براي اين مصيبت يافت. پس بايد به ژرفناي چند هزار سال تاريخ و فرهنگ ايران در جستجوي نيروي زنده، انسانگرائي و خردگرائي آن رفت و آنرا به سده بيست و يکم آورد و از اين نيرو بهره گرفت.
4ـ کشف بزرگترين ابزار يک نبرد آزادي بخش:
گاتهاي زرتشت
در ژرفناترين نقطه-یِ فرهنگِ خرد گراي ايران، جائي که نميشد فراتر رفت کتابي پيدا شد که چهارهزار سال بود مانند خورشيد ميدرخشيد ولي چشمهاي نابينا شده-یِ ما از گرد و خاکِ آشفتگي ِ انديشه اي و روان پارگي ِرنج آور که در پيامدِ استعمار فرهنگي عرب بوجود آمده بود آنرا نميديد. و اين کتاب، کتاب« گاتها ، سروده هاي اهورائي زرتشت» بود.
چند نفر از ايرانيان اين کتاب را که کل فرهنگ خردگراي ايران بر پايه و بنياد آن بنا شده ميشناختند؟ اگر ايرانياني را که دلاورانه نخواستند در 1400 سال پيش پشت خود را در برابر تازيان خم کنند و ما به آنها « زرتشتيان»ميگوئيم جدا کنيم، در زمان پيش از انقلاب اسلامي شايد هزار نفر هم نام « گاتها» را نشنيده بودند. ولي تا بخواهيد «روشنفکران» وطني ميتوانستند نامها و کتابهاي امامان تازي وآخوندان تازي پرست و نامها و کتابهاي نويسندگان غربي را که اصلن چيزي از ايران نميدانستند يا حتي نميدانستند ايران کجاست براي خودنمائي هم که شده رديف کرده و به رخ ديگران بکشند.
اگر امروز جواناني که قرباني ناداني پدران خود شدند از خود بپرسيد چگونه شد که اين « روشنفکران» خود را به اين آساني به نادان ترين و کودن ترين افراد جامعه ايراني يعني آخوندان فروختند؟ پاسخ اينست که اينها با اينکه تيتر هاي دهن پر کن پروفسور و دکتر و مهندس.. پشت نام خود ميکشيدند به فرهنگ و تاريخ ايران همان ديدي را داشتند که يک غربي جهانگرد داشت: يعني يک« فرهنگ موزه اي» يا « باستاني» !
تمام نيرو و جان اين فرهنگ را در زندان « باستاني» و « موزه اي» که فرآوردِ امپرياليزم انگليس و فرانسه در سده نوزدهم بود در بند کشيده بودند. ولي در عوض نيروي فرهنگ عرب و نماد هاي آنرا زنده و آزاد گزاشته و بوسيله آن ميتوانستند ده ها هزار ايراني را به خيابانها بکشند تا سرو صورت خود را با سينه زدن و قمه زدن براي يک عرب که 1400 سال پيش بدست پسر عموي خود کشته شده خونين و مالين کنند. اگر ايراني سر در گم نميدانست « گاتها» چيست ولي همين ايراني شوستشوي مغزي داده شده به خوبي ميدانست قرآن چيست و کوچکترين بي احترامي را به آن نمي بخشيد. اگر همين ايراني سر درگم روزي 17 بار بسوي کشور عربستان سر خم ميکند و پيشاني خود را به خاکي که از آن کشور آورده شده ميمالد ولي همين ايراني مانند يک توريست غربي به آرامگاه کوروش نگاه ميکرد، يعني فقط يک ساختمان کهنه و فرسوده را ميديد. اين بيچارگي بزرگ فرهنگي و در هم شکستگي هويتي يک ملت است. زماني که ملتي به مقدسات خود بي اعتنا شد ناچار است که مقدسات بيگانگان را بپرستد و به بردگي و سر سپردگي آن فرهنگ بيگانه در بيايد و کشور خودش را دو دستي به نمايندگان آن فرهنگ بيگانه تحويل دهد.
اگر به يکي از اين ( روشنفکران» ميگفتيد فقط سه دقيقه از فرهنگ پيش از اسلام ايران سخن بگويد يا فوري گنگ ميشد يا دشنام و ناسزا را براي پنهان کردن ناداني خود در اين زمينه روانه ميکرد.
مگر اين فرهنگ پيش از اسلام ايران نبود که به ايرانيان اجازه داده بود در درازاي 1200 سال يا تنها ابر قدرت جهان باشند يا يکي از دو ابر نيرو در دنيا باشند؟ مگر نيروي اين فرهنگ پيش از اسلام ايران نبود که به ايرانيان اجازه داده بود کوروش ها را در دامان خود بپروراند و نخستين فرمان آزادي مردمان را در جهان تدوين کند؟ مگر اين فرهنگ پيش از اسلام ايران نبود که به ايرانيان اجازه داده بود سه فروزه جاوداني انديشه نيک؛ گفتار نيک و کردار نيک را به جهانيان بشناساند؟ و از شکم و ريشه همين فرهنگ بود که پس از تازيان فردوسي ها، خيامها، مولوي ها ، سهراوردي ها... و حافظ ها بيرون آمدند.
گاتهاي زرتشت بمب اتمي ايرانيان در نبرد با استعمار
فرهنگي عرب ( اسلام) در ايران و خرافه زدائي از جامعه
نزديک به چهارهزار سال پيش زرتشت آموزگار بزرگ ايران زمين چکيده جهان بيني و انديشه خود را در هفده سروده بيان کرد. اين هفده سروده که گاتها ناميده ميشوند بي هيچ کم و کاستي امروز بدست ما رسيده. زبان گاتها پس از ميان رفتن هخامنشيان بکلي فراموش ميشود و اين فراموشي بيش از دو هزار سال بدرازا ميکشد. عده اي از پيروان زرتشت که درود جاودانه ما بر آنها باد اين سروده ها را بي آنکه معني آنها را بفهمند از بر کرده و در نيايشگاه ها ميخواندند. در سده سوم براي اينکه آواي اين زبان فراموش شده هم از يادها نرود خط بسيار کاملي را براي آن درست کردند و آنرا نوشتند. 1500 سال بعد در سده هجدهم زبان گاتها کشف شد و اين کشف بسيار مهم دروازه-یِ بزرگي را بر روي ريشه بسياري از فلسفه هاي جهان گشود و پژوهش هاي بسياري در باره آن بويژه در کشور هاي غربي صورت گرفت.
آخرين ترجمه آن مستقيمن از زبان گاتائي ( لهجه اي از زبان آريائي که زبان زرتشت بود) چهار سال پيش در کانون ما بزبان پارسي وسپس در آمريکا بزبان انگليسي ترجمه شد و بزودي ترجمه فرانسه آنهم در فرانسه به چاپ خواهد رسيد. براي پارسي زبانان درون ايران نسخه کامل گاتها در اينترنت به نشاني زير گزاشته شده :
http://www.gatha.org/persian/books/000319.html
کتاب گاتها نه يک دين است و نه يک مذهب. گاتها يک جهان بيني، و يک راه و روش زندگي است که بر روي آزادي گزينش و انتخاب هر فرد بنا شده.
هدف از زندگي در گاتها پي ريزي يک زندگي شاد و خوشبخت در اين جهان خاکي است. این خوشبختي ميسر نيست مگر اينکه همگان ، نه تنها زنان و مردان ، بلکه جانوران و گياهان هم شکوفا شده و دراين خوشبختي شريک باشند. از نخستين رويه تا آخرين رويه گاتها از شيوه و چگونگي ساختن يک زندگي خوشبخت و آسوده و يک جامع پيشرو وآزاد گفتگو ميکند. بسختي باور کردني است که اين سخنان که نزديک به 4000 سال پيش ايراد شده چگونه اينهمه طراوت و تازگي خود را نگه داشته بگونه اي که از هر فلسفه مدرن امروزي پيشرو تر، با خرد تر و نوراني تر است. در اين کتاب نه اينکار را بکن يا آن کار را نکن است، نه اين چيز را بخور آن چيز را نخور است، نه اين لباس را بپوش آن لباس را نپوش است. نه گناه و صواب است و نه دستور و فرمان.
در گاتها بزرگترين يار و ياور مردمان براي پي ريزي يک زندگي خوشبخت « راستي» است و بزرگترين دشمن دروغ و ريا کاري است. خداي زرتشت، اهورامزدا، خداي خرد است.
او خوشبختی و شادی و شکوفائی را برای جانداران اين زمين آفريده تا از آن بهره بگيرند. او آزادی گزينش را آفريده تا انسانها بتوانند راه و روش وشيوه زندگی خود را به دل خواه خود گزينش کنند. او آرامش را آفريده تا مردمان زندگی آسوده داشته باشند. او انديشه نيک را آفريده تا زنان ومردان را به سوی بخش پرفروغ زندگی راهنمائی کند. او چيرگی به خود را آفريده تا مردمان را از لغزشهای نا خواسته زندگی دور نگاه دارد. و سرانجام او رسائي و تکامل را آفريده تا انسانها بتوانند هر دم روان و بينش دروني خود را در پهنه هاي جهان غيرمادي مينوي گسترش داده و در جاودانگي با نور ادغام شوند.
زماني که گاتهاي زرتشت به خوبي فهميده شود، آنگاه آن نيروی دروني فرهنگی که به ايرانيان اجازه داده بود در اين جهان، سربلند زندگي کنند و ساير ملتها را هم به بالا بکشند و همتراز خود در بياورند بهتر دريافته خواهد شد. و در اين راستا با دريافتن درست پیام گاتهاي زرتشت، چکامه هاي فردوسي، خيام، مولوي، نظامي، سعدي و حافظ هم جلوه ديگري بخود خواهند گرفت و ايرانيان به جاي خواندن آنها در ميهمانيها، با اين چکامه ها زندگي خواهند کرد. چون جدائي ايراني از فرهنگ خودش از ميان رفته و با آن يکي شده است.
حکومت دريک جامعه گاتائي چگونه است ؟
در يک جامعه گاتائي که زيربناي فرهنگ ايران است بزرگترين فضاي کوشش و فعاليت براي هرگونه انديشه سيا سي، اقتصادي، اجتماعي، هنري باز خواهد بود. چون آزادي گزينش يکي از مهمترين پايه هاي بنيادين اين فرهنگ است هرکس ميتواند و بايد انديشه و گفتني هاي خود را آزادانه بيان کند و شيوه زندگي خود را انگونه که دلخواه خود اوست برگزيند.
جامعه گاتائي جامعه ايست خرد گرا، آزاد انديش؛ فراگروهي و فرامسلکي؛ برابري زن و مرد در اين جامعه بنيادين است. حتي اهورا مزدا خداي زرتشت هم از ديدگاه دستور زبان از دو ويژگي زن و مرد برخوردار است.
در اين جامعه هيچکس شهروند درجه دو نخواهد بود و هرکس ميتواند و بايد در زندگي اجتمائي شرکت کرده و براي آباداني کشور و خوشبخت زيستي خود، مردمان و ساير جانداران بکوشد. جامعه گاتائي هر زن و مردي را تشويق ميکند که خود يک خلاق و آفريدگار در هر زمينه شود و در پخش دانه هاي خرد و دانش و بهتر کردن زندگي به مردمان زير ستم کشور هاي ديگرهم کمک کند.
شکل حکومت در چنين جامعه اي بصورت گزينشي است. از ديدگاه نويسنده اين نوشتار در کشوري مانند ايران که از تيره هاي گوناگون درست شده ـــ و بي گمان با پي ريزي چنين جامعه اي بسياري از کشور هاي آسياي مرکزي هم آزادانه به آن خواهند پيوست ــ داشتن يک حکومت پادشاهي آزادمنش که تنها بعنوان يک نماد و محور همبستگي عمل کند مورد نياز است. ولي نيروي حقيقي در دست نمايندگان گزيده مردم خواهد بود. و کشور بوسيله دولت که از سوي نمايندگان ملت برگزيده ميشود اداره خواهد شد.
ايراني خلاق و آفريده گار شده ديگر نيازي ندارد خود را همچون يک فتوکپي ناقص از فرهنگ غربي در آورد و ايدیولوژي هاي آنها و سيستم حکومتي آنها را در بست بپزيرد.
در سالهاي گزشته ايرانيان بگونه اي خود جوش در بسياري از کشور هاي جهان انجمن هاي گوناگوني که هر روز تعداد آنها بيشتر ميشود درست کرده اند که هدف و آرمان آنها در جهت آرماني است که در اين نوشتار از آن سخن رفته است. چه خوب است که اين انجمنها با تمام قشرهاي جامعه چه در ايران و چه در بيرون از ايران يعني در هر کشوري که زندگي ميکنند پيوند برقرار کرده و از هر گونه کمک و مهرباني و نظرخواهي به آنها دريغ نکنند و اين فرهنگ را به آنها بشناسانند. ما بايد عملن نشان بدهيم که فرهنگ ايراني فرهنگ مهر و دوستي و خنده روئي و زيبائي است.
پرچم ايران چه خواهد بود؟
پرچم تاريخي و فرهنگي ايران از هزاران سال پيش تا تسخير ايران بوسيله تازيان « درفش کاوياني» يعني پرچم سه رنگ سرخ و زرد و بنفش با تصوير خورشيد درخشان در ميان آن بوده. اين پرچم از دل فرهنگ استوره اي ايران با فلسفه نبرد در برابر ستم و بر قراري آزادي بوجود آمده. دراين داستان کاوه آهنگر که در اين اُستوره، نماد مردم و ملت است و ضهاک مار دوش که مارهاي دوش او نياز به تغذيه مغز جوانان داشتند و نماد خرافات و ناداني و شستشوي مغزي است، حکومت را از پادشاهي بنام فريدون غصب کرده بود.
سر انجام اين حکومت ستمگر با شورش کاوه با پیروزی پایان میپذیرد که پيشبند خود را مانند پرچمي در مياورد و فريدون آزادمنش را دو باره به فرمانروائي ميرساند.
بهر روي اگر پرچم ايران روزي بخواهد دو باره پرچم ايران شود بايد از مردم نظر خواهي و راي گيري گردد.
دشمناني که ايرانيان براي رسيدن به يک جامعه خوشبخت و پيشرو جلوي خود خواهند يافت
اين دشمنان را ميتوان به چند گروه بخش کرد:
1ـ کشورهاِي غربي مانند انگليس و آمريکا مايل نيستند که ايرانياني که هويت خود را بازسازي کرده و با فرهنگ خود آشنا شده اند قدرت بزرگي در جهان بشوند و منافع آنها را به خطر بيندازد. آنها با تاريخ ايران آشنا هستند و ميدانند که ايرانيان دست کم 1200 سال سابقه ابر قدرتي داشته اند و حق هم دارند که بترسند.
بنا براين عمل کرد ما در اين زمينه بايد بسيار خردمندانه و با ظرافت همراه باشد. ما بايد به آنها بپزيرانيم که فرهنگ ايراني فرهنگي است صلح جو و با هيچ ملت و کشوري سر دشمني ندارد و در نهايت ميتواند از بهترين دوستان همه کشورها باشد.
2ـ کشور هاي عربي و اسلامي همسايه که از « ضد اسلامي» بودن مردم ايران به وحشت خواهند افتاد ممکن است کوشش به خرابکاريهائي بکنند. ما بايد به آنها اطمينان بدهيم که ما به هيچ روي ضد اسلام نيستيم. اسلام تا زماني که با ما کاري نداشته باشد و در بيرون از مرز هاي ايران بماند ماهم با او کاري نخواهيم داشت. اسلام فرهنگ عرب است و اين حق عربهاست که از فرهنگ خود پاسداري کنند همانگونه که اين حق هر ايراني است که از فرهنگ خود پاسداري نمايد.
3ـ عده اي از « روشنفکران وطني» که براي نخستين بار چيزهائي را در اين نوشتار ميخوانند که هيچ گاه نشنيده اند و در نتيجه و بيدرنگ بدون آنکه يکبار ديگر آنرا بازخواني کنند جبهه خواهند گرفت.
البته حق هم دارند چون سخناني مانند « بازسازي هويت»، «بازگشت به خويشتن خود» ، « رهائي از فرهنگ استعماري عرب (اسلام)»، « جهان بيني گاتها»،« رفتن به ژرفناي تاريخ ايران براي پيدا کردن ارزشهاي انسانگرايانه، خردگرايانه و پيشبرنده » و غيره براي آنها نا آشناست. چون اين واژه ها را نميتوانند در فرهنگنامه هاي غربي پيدا کنند. آنها تنها با واژه هائي آشنا ميباشند که با پسوند «... ايزم» پايان پزيرد.
تنها راه عمل در برابر اين « روشنفکران» بي تفاوتي است. چون ساختمانبندي انديشه اي اين گروه از انسانها سالهاست که ساخته و پرداخته گرديده و مانند سنگ خارا شده و هيچ خردي در آن تاثيرپزير نخواهد بود.
4ـ عده اي از پولداران خود بزرگ بيني که احساس کرده اند با نشان دادن رنگ پول به اين و آن و اين و آن را خريدن در اين راه عقده هاي ارضا نشده خود را آبياري کرده و شهرتي براي خود در اين زمينه دست وپا کنند و همزمان اين جنبش را به بي راهه بکشانند.
چندي پيش در يک گرد هم آئي براي بر پي ريزي يک انجمن يکي از همين پولدار ها نشان داد که به آساني ميتواند « تقيه اسلامي» يعني دروغ را وارد اين جنبش کرده و با کمک پيشکارچاپلوسش که از بوي پول مست شده و او را مرتب « باد» ميکرد خود را در مقام « آيت العظمائي » حس کند.
ما از اين روباهاي مکار ضربه هاي بسيار ديده ايم و اينبار به هيچ روي نبايد اجازه دهيم که رستاخيز بزرگ مردم ايران که پس از 1400 سال استعمار فرهنگي عرب اين موقعيت را پيدا کرده که به پيروزي برسد، بدست بيگانگان يا بدست « خوديها» خود پرست به کج راهي رود و راستي و پاکي يعني نيروي بنيادين خودرا از دست بدهد.
دکتر خسرو خزاعي (پرديس)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر