۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

به یاد جاویدنامانِ (شُهدای) به خاک افتاده در نبردِ کادُوسی (قادسیه) [1]





خشایار رخسانی


 

پیشگفتار:

شانزدهم نوامبر سالگردِ نبردِ کادوسی (قادسیه) است. در نبردِ کادوسی تازیان با بهانه کردن گُسترش دین اسلام ولی با هدف غارت گنج هایِ شهر تیسپون به نیمروز (جنوب) ایران لشکر کشیدند.
رستم فرخزاد فرمانده-ی ارتش ایران در نیمروز نزدیک به چهار ماه در نَیسنگ (منطقه) بلاش آباد در پادگان آن شهر که سپس تر سابط نام گرفت اردو زد . تا مبادا لشگر عربها نزدیک پایتخت ایران در تیسپون گردد . رستم فرخزاد از نهشت (وضعیت) ایران به خوبی آگاه بود زیرا خودش یزدگرد سوم را به پادشاهی رسانده بود تا کشور به مرز فروپاشی نیافتد و خوب میدانست که درگیری های درونمرزی و کودتاهای چند تن از افسران پارتی و نهشت (وضعیت) نابسامان کشور، راهبندانِ یکپارچگی ارتش ایران شده اند . از سویی دیگر او با مردمانی وحشی درگیر بود که:

1. گُسترش دین نویِ شان را بهانه-ی تازش به ایران کرده بودند

2. میخواستند در راه خدا کشته شوند

3. ایران را فروگیرند و ایرانیان را برده کنند و از آنها باژ بگیرند

رستم می دانست که هدف سپاهیان ایران واژگونه-ی (برعکس) هدف عربها است، زیرا آنان برای زنده ماندن میجنگند نه برای کشته شدن در راه خدا . بنابراین او چندین گفتگو با یزدگرد انجام داد تا شاهنشاه ایران را در جریان پَژمَرگ (خطر) عربها بگذارد. ولی یزدگرد سوم در اندیشه-ی شکوه و مِهَستی (عظمت) گذشته-یِ ایران بود و از نِهش (وضع) ویران کشور آگاهی نداشت، و از سویی دیگر رَگِ میهنی و میهندوستانه-یِ شاه این پروانه را به او نمی داد که با عربهای وحشی از در گفتگو در آید. یزدگرد میدانست که عربها مردمی بدبخت و گرسنه هستند و ایران چندین بار به آنان کمک نموده و آنان را از گُرسنگی و خُشکسالی بیرون آورده و کشور ایران همیشه از آنان در برابر کشورهایِ تازشگر پُشتیبانی نموده است، ولی یزدگرد هرگز گمان نمیکرد که روزی آنان آهنگ تازش به فرمانروایی ایران را در سر داشته باشند. بنابراین یزدگرد فرمان جنگ به رستم داد . ولی باز رستم چندین تن از فرماندهان عرب را فراخواند تا در ایران گفتگو کنند، ولی این گفتگوها هیچ بازده ای دربر نداشتند.
نبردِ کادوسی (قادیسه) که در 16 نوامبر سال 636 ترسایی آغاز و سه روز پس از آن در نیمروز (ظهر) 19 نوامبر با شکست ارتش ایران پایان یافت، نُخستین نبردِ بُزرگ میان ایرانیان و تازیان مسلمان بود. در این جنگ ارتش ایران سوگند خورده بود که با بدست آوردن یک پیروزی بزرگ جبران شکست های پیشین را بکند. با آنکه در روز نخست نبرد، از بهر برخورداری ارتش ایران از یگانِ پیلان (فیلان)، ارتش ایران پیروز شد، ولی در روزهای سپسین با کور شدن پیلانِ جَنگی بدست تازیان، و شبیخونی که تازیان در شب به اردوگاه ارتش ایران زدند، توانستند رستم فرخزاد را ازپای درآورند و درفش کاویانی را به چنگ آورند و پیروزی را ازآنِ خود کُنند. در پی این شکست عرب ها شهر تیسپون را با گنج های افسانه ای آن غارت کردند ایرانیان را از دم تیغ گذر دادند و آنهایی را که زنده مانده بودند به بردگی بردند، شهرهای ایران را یکی پس از دیگری گشودند و سپس به پیگردِ یزدگرد سوم پادشاه ایران پرداختند که برای گردآوری نیرو از تیسپون پس نشینی کرده بود و در دو جنگ دیگر، جولا و نهاوند، نیز او را شکست دادند و به خُراسان گُریزاندند که در شهر مرو ترور شُد. برآیندِ این شکست، تاریخ جهان را دگرگون ساخت، ایران را به پرتگاه نابودی افکند و برای چهارده سده از پیشرفت بازداشت و در سایه-ی شوم این شکست، این کشور همچنان از گُذرگاه شهریگری و تمدن بدور نگه داشته شده و سه دهه فرمانروایی حکومت اسلامی در ایران جلوه ای از این شکست است.

سرآغاز

درباره-یِ شوند (دلیلی) فروپاشی شاهنشاهی نیرومند ساسانی بدست مُشتی تیره های بی فرهنگ و بیابانگردِ تازی گمانه زنی های فراوانی میشود، ولی آنچه که روشن است، پس از کودتای شیرویه [2] پسر 17 ساله-ی مریم دختر ترسایی کایزر روم، که با نیرنگ برخی از درباریان در برابر پدرش خسرو پرویز انجام گرفت، خسرو پرویز خواهران و برادران ناتنی شیرویه کشته شُدند، و پس از چندی خود شیرویه نیز کُرپانی ترفندِ درباریان شد. پس از آن نهشت (وضعیت) کشور آشفته گشت، بگونه ایکه در زمانی کمتر از یک سال چهار پادشاه بر سرکار آمدند و رفتند وکودتاهای پی در پی افسران پارتی ارتش ایران، یکپارچگی ارتش را برهم زد و کشور را نابسامان کرد.
نبرد کادوسی (قادسیه) نخستین جنگ بزرگ ایران و عرب های تازی است که در سال چهاردهم هجری روی داد. کادوسی (قادسیه) نام روستایی بود که در پانزده فرسنگی شهر کوفه در عراق قرار داشت.
پیروزی عرب ها در این جنگ یک پیروزی سرنوشت ساز بود زیرا سبب شد تا ایرانیان سراسر نیروی روانی رزمندگی خود را از دست بدهند. در این نبرد درفش کاویانی پرچم نامدار ایران بدست دشمن افتاد. برپایه-یِ گفته ای، ضرار بن الخطاب که این پرچم را بدست آورده بود، آنرا به سی هزار دینار فروخت، و این درهالی بود که بهایِ راستین گوهرهای آن به یک سد و بیست هزار دینار سر می زد.
و سرانجام شکست ارتش ایران در جنگ نهاوند در سال 21 هجری، به چهارده سده تاریخ پُر از رویداد و باشکوه ایران باستان پایان بخشید، دورانی که از هفت سده پیش از میلاد و تا هفت سده پس از آن به درازا کشیده بود و هزاران سال تاریخ استوره ای باشکوه و اسرار آمیز، درخود داشت. این رویداد سبب سرنگون دودمان ساسانیان شد که دستگاه فرمانروایی آنها پیش از آن، ازهم پاشیده شده بود. زیرا در روزهایِ پایانی این دودمان، پریشانی و تباهی در همه-یِ کارها راه یافته بود. ستم و خودکامگی خسروان ، آسایش و اَرمَندی (امنیت) مردم را میدانگاهِ سیجمندی (پُرخطری) کرده بود وکژخویی و سُست رایی موبدان به ناسازگاری دینی می افزود.
در پایانِ کار دودمان ساسانی براستی فرخویی (اخلاق) و دین به چنان پایه ای فروکش کرده بود که جز سرنگونی و شکست، چشمداشت دیگری درکار نبود. در گیرودار شگفت انگیزی که پس از دوران شیرویه [1] در ایران پدید آمد ، دیگر ساسانیان چیزی نداشتند که توده-ی مردم را بخود دلبسته کند و یا کسی را به سودِ خود به فداکاری وادارد. با سرنگونی و کودتاهایِ پی در پی شاهان ، فره ایزدی به سستی گراییده بود و هیبت و ارج خود را از دست داده بود [3]. آزمندیهای فرمانروایان با تباهی و ناسازگاری موبدان و دینکاران دست به دست هم داده، پیوندها و باورهای کهن را به سستی کشانده بود. شاهان همواره از چیرگی دشمنان دل پریشان بودند و از اندیشه-ی سرنگونی و بیم جان آرام و قرار نداشتند. فرمانروایان شهرهای مرزی که امید به ماندگاری دولت مرکزی را از دست داده بودند، ترسی در نشاندادن نافرمانی به آن دستگاه نداشتند. جدایی ها و پریشانی فرخویی (اخلاقی)، بیشتر خردمندان و دوراندیشان را نگرانِ رویدادیِ شگرف ساخته بود که دیر یا زود میبایستی رخ میداد و از پرده بدر میآمد.
ازیک سو سخنان مانی و مزدک در باور مردم رخنه کرده بود و ازدیگر سوی رَواکی (نفوذ) دین ترسایان در باختر و پیشرفت آیین بودا در خاور توان آیین زرتشت را کاسته بود. و موبدان حکومتی پروانه-ی هیچگونه بهینه سازی (اصلاح) دینی را نمیدادند . کیش زرتشت از راه بُنیادین خود کج افتاده بود، و دیگر این آیین با آنچه که اشو زرتشت آورده بود زمین تا آسمان ناسانی داشت؛ بیشتر از آنکه سخنان پیامبر آریایی، در آیین زرتشت دیده شود ، بنگر میرسید که دین زرتشت از سخنان پیامبران سامی نژاد هنایش (تاثیر) بیشتری گرفته باشد. یکپارچگی میهنی و دینی در این روزگار سُستی فراوان یافته بود، بگونه ایکه کشور دیگر نمیتوانست در برابر هیچ تازشی تاب بیاورد.
دستگاهِ فرمانرایی به اندازه ای پریشان شده بود و کارها تباه گشته بودند که اندکی از نیرویِ ایمانِ کم مایه ترین تیره هایِ (قوم های) بیگانه می توانست آن را از هم بپاشاند و یکسره نابود و تباه سازد. بیزانس ـ که دشمن چندین ساله ی ایران بود نیز از بس خود در آن روزها گرفتاری داشت که نتوانست این بخت را به غنیمت گیرد و عرب ها که تا آن روزها هرگز اندیشه-ی تازش به ایران را نیز درسر نمی پروراندند، گُرمَک (جرات) این کار را یافتند. زیرا گُزارش ها درباره-یِ سُستی دستگاه فرمانروایی و نابسامانی درونی ایران و نبودن شاهان و فرمانروایان کار آزموده و کاردان، پیوسته بگوش نُخستین خلیفه-یِ مسلمانان میرسید و این مژده های امید بخش، او را بیش از پیش برای تازش بر سرزمین هایِ ایران دلیرتر میکردند.
بدین ترتیب ، کاری که دولتِ بزرگ روم با آیین قدیم ترسایی نتوانست در ایران از پیش ببرد، دولت خلیفه ی عرب با آیین نورسیده ی اسلام از پیش برد.
مسلمانان در این نبرد ( عین التمر ) نیز چون جنگهای پیشین پیروز شدند و هماوردانشان گُریخته و در دژ عین التمر پناه گرفتند و برای چهار روز ایستادگی کردند. مهران (سردار ایرانی ) پس از چهار روز پایورزی، از خالد زنهار خواست. خالد این پیشنهاد را پذیرفت ولی با این سامه (شرط) که همه ی مردم دژ بدون چون و چرا خود را به مسلمانان واگُزارند. مهران که چاره ای جز پذیرفتن این سامه (شرط) نداشت، با کسان خویش از دژ بیرون رفت. خالد آن مردم را به بردگی گرفت و مسلمانان بر دارایی های آنان دست انداختند.
دغابازی (خیانت) نیز چنان بود که درکنار فرات، یک جا، گروهی ازدهقانان برای تازیان پُل ساختند تا سپاه ابوعبیده به خاک ایران بتازد، و شهر شوشتر را یکی از بزرگان شهر با دغابازی (خیانت) به عرب ها واگُزار کرد و هرمزان فرماندار آن، بر سر این دغابازی (خیانت) به بردگی بُرده شد. در شهرهایی مانند: ری ، قومس ، سپاهان (اصفهان) ، جرجان و تبرستان ، مردم گُزیتَک (جزیه) را می پذیرفتند، زیرا به جنگ آهنگ نداشتند و فرنود (دلیل) اینکار آن بود که از بس دولت ساسانی دچار هرج و مرج و پریشانی شُده بود که هیچکس دلبستگی به پدافندگری از میهن نداشت. و از سویی دیگر ترس از دژخیمی و ددمنشی تازیان، سنگدلی و کشتار آنها خود هراسی سخت در دل مردم برپا ساخته بود.
همچنین آورده اند که مرزبان سپاهان (اصفهان) به نام فاذوسبانف مردی بود با دلاور و با همت، چون دید که مردم به جنگ دلبستگی ندارند و آنها او را تنها گذاشته اند، او شهر سپاهان (اصفهان) را فروگذاشت و با سی تن از تیراندازان خویش راه کرمان پیش گرفت تا به یزدگرد شهریار ایران بپیوندد. ولی تازیان در پی او رفتند و بازش آوردند و سرانجام در میان آنها پیمان آشتی بسته شد با این سامه (شرط) که شهروندانِ سپاهان (اصفهان) که گُزیتَک (جزیه) بپردازند و چون فاذوسبان به سپاهان (اصفهان) باز آمد، او مردم را سرزنش کرد که مرا تنها گذاشتید و به یاری برنخاستید سزای شما همین است که باژ به عربان بدهید. هتا از سوارن او برخی دلبخواه دین اسلام را پذیرفتند و به بنی تمیم پیوستند. همچنین، هنگامیکه برخی از بزرگان سپاه یزدگرد کر و فر تازیان بدیدند، از یزدگرد نومید شدند و به آیین مسلمانی گرویدند و هتا در گُسترش و پراکندن اسلام نیز کوشش کردند.
همین ناامیدی ها و ناخرسندی ها بود که عربان را در جنگ با ساسانیان پیروز گردانید. براستی فتح نهاوند در آن روزگاران پیروزی بزرگ برای عرب ها بود و سرنگونی و شکست برای ایرانیان .
باید دانست که یکی از فرنودهایِ (دلیل های) سرنگونی فوری حکومت ساسانیان، نزدیک بودن پایتخت آن حکومت به جزیره العرب و آسانی در دستیابی عرب ها بر تیسپون، پایتخت باشکوه آنها بود. یکی دیگر از شوندهای (سبب های) این سرنگونی دغابازی (خیانت) برخی از سرداران و بزرگان ایران به پادشاه کشور بود. بنابر نوشته ی بلاذری ، در نبرد کادوسی (قادسیه) چهار هزار تن از ایرانیان تحت فرماندهی دیلم راه دغابازی (خیانت) در پیش گرفته بی آنکه وارد جنگ با تازیان گردند ، خود را به آنها سُتوهیدند (تسلیم کردند).
یاداشت های:
[1] قادسيه همان دشت نينوا است كه اكنون آنرا به نام كربلا ميشناسند.

[2] شیرویه پسر خسروپرویز از مادر ترسایی به نام مریم بود که در سن 17 سالگی با دسیسه-ی دربار بر خسروپرویز شورید و کودتا کرد. که به مرگ خسرو پرویز فرجامید.

[3] از بهر نابسامانی نهِشت (وضعیت) کشور، در کمتر از یک سال چها پادشاه جای خود را بهمدیگر دادند و چند کودتا بدست افسران پارتی در ارتش انجام گرفت.

برگرفته از وبگاه:

زرتشت و ایران باستان، اندیشه و فرهنگ ایران

http://farvahar.blogsky.com/1383/06/01/post-40/



فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh






















هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر