چکیده:
زبان ها از راه بده بستان واژگان به همدیگر کمبودهای خود را میزُدایند و و پُربار میشوند، ولی ناسانی بُزرگی است میان پذیرش وام واژگانِ بیگانه از سر نیاز و به دلخواهی با پذیرفتن آنها به زور شمشیر. درجاییکه در هالت نُخست وام واژگان بیگانه به توامندی زبان میزبان کُمک میکُنند، درهالت دوم آنها آسیب فراوان به زبان میزبان میرسانند، زیرا خیلی از وام واژگانِ مهمان از چَم (معنی) واژگانی که در زبان میزبان جایگُزین آنها شُده اند، بی بهره هَستند. برای نمونه واژگان خدا، خداوند، دادار و آفریدگار نباید به جای الله و باریتعالی و پدر آسمانی و یهوه صبایوت به کار گرفت. چرا که الاهان ابراهیمی همسرشت «خدا» در فرهنگ ایران نیستند. همچنین واژهی «خِرد» را نمیتوان جایگزین واژهی «عقل» تازی کرد. از سوی دیگر پذیرفتن یک واژهی بیگانه برای افزودن بر توانمندی آن زبان است، نه برای جایگزین کردن آن واژگان خودی. و این چیزی است که با اندوه بسیار باید گفت که سخنسرایان نامدار ما، از دیر زمان تا به امروز کردهاند و هنوز هم میکنند تا آن جا که واژههای تازی، جا را برای واژههای پارسی تنگکردهاند و در بسیاری از زمینهها واژههای پارسی را یکسره از میدان به در کردهاند .
سرآغاز:
زبان هر مردمی پیالهی فرهنگِ آن مردم است؛ پس هنگامی که ما از فرهنگ ایران سخن میگوییم شایسته نیست که آن را در پیالهی ناسازگاری که از واژگان تازی ساخته و پرداخته شده است بریزیم، و نباید به دستآویز این که برخی از دانشمندان ایرانی مانند پورسینا و چند تن دیگر، اندیشههای فرزانی و دانشی خود را به زبان عربی گفته و نوشتهاند، از زیر بار خویشکاری شانه تهی کنیم و آن را دستِ کم بگیرم. اگر فرزانگان بلند پایهی ما، از روی ناگزیری به زبان تازی میگفتند و مینوشتند و گاه مانند عطار نیشابوری و مولوی بلخی و بس بسیاران دیگر، گرانمایهترین اندیشههای فرزانی خود را که برآمده از شالودههای بنیادین فرهنگ ایران بود، در پیالهی زبانزدهای قرآنی میریختند، این نباید دستآویزی باشد برای ما که ما نیز چنین کنیم. ما باید به یاد داشته باشیم که امروز، روز رستاخیز مردم ایران است، امروز روز نو زایی فرهنگ ماست، امروز روزی است که سیمرغ فرهنگ ایران دارد از ژرفای خاکستر خود سر برون میکشد و بالا برمیافرازد، ما باید کوشش خونبار دانشمندان، سخنسرایان، هنرمندان و دیگر فرزانگان ایرانی را در راستای پاسداری از ارزشهای فرهنگی و گرامیداشتِ بالایشهای میهنی ارج بگذاریم، ولی زمانهی خود را دریابیم و خویشکاری خود را بشناسیم. ما باید کاری را که آنها به شوندِ فشار خونریز زورآوران زمانه نتوانستند به انجامانند، به خان پیروزی برسانیم.
ولی شوربختانه هنوز هستند کسانی که تا سخن از پارسی ناب به میان میآید بیدرنگ بالا برمیافرازند که اگر چنین کنیم «پس تکلیف حافظ و سعدی و مولوی چه میشود؟؟» نخست از گویندگان این سخن باید پرسید که اگر در اندیشهی پاکسازی زبان خود نباشیم «پس تکلیف فردوسی چه میشود؟؟» ولی در پاسخ این گروه باید گفت که به کارگیری زبان پارسی در گفتار و نوشتار نه تنها ما را با حافظ و سعدی بیگانه نمیسازد، ونکه (بلکه) وارون آن، ما را به دریافت پیام آنان توانا تر میکند.
فراموش نکنیم که حافظ و سعدی، ایرانی تبار و پارسی زبان بودند، و اگر گهگاه برای همآوا کردن سرودههای خود، ناگزیر برخی از واژههای تازی را نیز به کار بردهاند این نباید دستآویزی باشد برای ما، تا از زیر بار خویشکاری بگریزیم و با ندانمکاریهای خود زبان پارسی را، آنچنان به واژههای تازی بیالاییم که حافظ و سعدی هم از دریافت آن ناتوان بمانند .
اگر به سرودههای حافظ و سعدی و مولوی و خاقانی و منوچهری و دیگران بنگریم، هزاران هزار واژهی ناب پارسی را در سرودههای آنان خواهیم یافت که ما امروزه از روی بیانگاری به جای آنها واژههای تازی را به کار میبریم. برای نمونه آنان گفتهاند «چنبر» ما میگوییم «دایره»، آنان گفتهاند برابری، ما میگوییم «تساوی»، آنان گفتهاند «کژ و مژ» ما به شیوهی تازیان میگوییم «کج و مج»، آنها گفتهاند «پسآب» ما میگوییم، فاضلآب» آنها گفتهاند سخن، ما میگوییم «حرف» آنها گفتهاند «گفتار»، ما میگوییم «مقوله» و بسیاری همانند اینها نشان میدهند که درد ما، درد حافظ و سعدی نیست؛ درد ما درد تنبلی و گریز از زیر بار خویشکاری است. ما میخواهیم به دستآویز پاسداری از سرودههای سعدی و حافظ و دیگران، کار را بر خود آسانتر کنیم و گرنه هر کسی میداند که این سخن گفتن و نوشتن به پارسی، نه تنها آسیبی بر سرودههای سعدی و حافظ نمیزند و راه را بر دریافت سخن آنان نمیبندد، ونکه پیالهی فرهنگ ما را فراختر و روان حافظ و سعدی را شادمانتر میکند. اگر ایرانی به عطش» بگوید «تشنگی» و به جای «عفونت» بگوید «گندیگی، بدبویی، چرکینی» حافظ و سعدی نه تنها از او آزرده نخواهند شد ونکه سپاسگزار او نیز خواهند گردید .
گروهی دیگر بر این باورند که واژههایِ تازی پس از این که به زبان پارسی درآمدند و شناسنامهی ایرانی گرفتند دیگر نباید واژههای تازی به شمار آیند، اینها بر زبان و کلک بزرگان فرهنگ و ادب ما روان شدهاند، پس باید واژههای ایرانی شمرده بشوند .
در پاسخ این گروه باید گفت: «آری برخی از واژههای تازی ایرانی شده و شناسنامهی ایرانی دارند ولی این گونه واژهها در گفتار و نوشتار نباید در ردهی یکم و همپای واژههای ناب پارسی شمرده شوند، برای نمونه اگر چامهسرایی ناگزیر از به کار بردن «دایره» باشد میتواند آنرا به کار برد، و اگر چنین نیازی در کار نبود چرا باید «دایره» ی تازی «چنبر» پارسی را از میدان به در کند، چرا باید «عقیم» تازی جای «نازا» و سِتَروَن» پارسی را بگیرد، چرا «شراب» تازی باید جای «می، باده، ننید، مل و آبِ رَز» را بگیرد ... ما که در زبان پارسی واژهی «دستیازی، ربایش، یازش، بهزورگیری، ربایشگری، دستاندازی و فروگیری» داریم چرا باید واژهی «غصب» تازی را به کار گیریم، و این همه واژههای خوشآهنگ پارسی را از پیالهی زبان خود دور بریزیم. ما که واژههای «نیازمندی، تنگدستی، ناداری، بیچیزی و مستمندی» در زبان خود داریم چه نیازی داریم که «فاقه»ی تازی را در گفتار و نوشتار خود به کار بریم. پس برخی ار واژههای تازی که به پارسی درآمده و جا خوش کردهاند باید شهروندان ردهی دوم و سوم زبان پارسی شمرده شوند، و تنها زمانی به کار گرفته شوند که یا برابر آنها در زبان پارسی نباشد و یا برای همرده کردن و همآوا کردن پارههای یک بند در چامهسرایی از آنها بهرهبرداری شود، نه این که آنها را شهروندان ردهی یکم به شماریم و برابرهای زیبای پارسی آنها را از پیالهی زبان خود دور بریزیم .
گروهی دیگر، پارسیگویی را یک «جنش پادعرب» میشمرند. در پاسخ این گروه باید گفت که بسیاری از عرب زبانان جهان مانند مردمان مصر، سوریه، عراق، اردن، فلسطین، سودان، یمن و جز اینها «عرب» نیستند. اینها زیر فشار تیغهای برهنهی تازیان، میان مرگ همراه با خواری، یا پذیرش آیین و زبان تازیان، دومی را برگزیدند، و «عربزبان» شدند، پس ما با این مردم ستمدیده نه تنها سر جنگ نداریم ونکه با آنان همدردی هم میکنیم .
دیگر این که زبان عربی، زبانی است بسیار رسا و توانا، ولی برای عربها و عربزبانان، نه برای ما ایرانیان، که خود زبانی بسیار شیوا و رسا و توانا داریم. آیا هرگز دیدهاید که عربها بگونهای با هم سخن بگویند که نیم بیشتر واژههایشان پارسی باشد؟؟ و اگر چنین کنند، آیا میشود آنان را برای این کار ناشایستشان ستود؟؟ ... پس اگر به کار بردن واژههای پارسی در زبان تازی برای عربها ناستودنی است، چرا باید به کار بردن واژههای تازی در زبان پارسی برای ما ستودنی باشد؟؟
پروانه بدهید که من بخشی از نوشتهی یکی از فرزانگان ایرانی را برای شما بخوانم تا نمونهای از بیانگاری فرزانگان خودی را پیش روی شما گذاشته باشم. این فرزانه که نامی بزرگ در دفتر ادب ایرانزمین دارد و من در اینجا از او نامی نمیبرم در نوشتار بسیار ارزشمندی که از خود به جای گذاشته مینویسد:«مقدمهی مجلد اول ترجمهی مول یکی از بهترین تحقیقهایی است که راجع به شاهنامه و فردوسی و آثار حماسی ایرانی شده است و اغلب اطلاعاتی که مول اظهار کرده هنوز تازه و قابل استفاد و نقل است.....
اگر چهار نام «مول»، «شاهنامه»، «فردوسی» و «ایرانی» را از سیواژهای که در این گزاره به کار رفتهاند کنار بگذاریم بیست و شش واژه به جا میماند که چهارده تای آنها عربی است.
آیا میتوان گفت که این گونه سخن گفتن و نوشتن برای آن است که ما دچار کمبود واژه هستیم؟؟ یا درد ولنگاری و بیبند و باری نسبت به زبان پارسی است؟؟ برای نشان دادن توانمندی زبان پارسی، پروانه دهید که همین گزاره را در پیالهی زبان پارسی بریزیم و توانمندی این زبان و بینیازی آنرا به واژههای بیگانه نشان دهیم: «پیشگفتار پوشینهی یکم برگردانِ مول، یکی از بهترین پژوهشهایی است که دربارهی شناخت فردوسی و شاهنامه و دیگر رزمنامههای ایرانی شده است، بیشترِ آگاهیهایی که مول بازنموده، هنوز هم تازه و شایان بهرهبرداری و گفتوگو است.....
در این جابهجایی، واژههای پیشگفتار به جای مقدمه، پوشینه به جای مجلد، برگردان به جای ترجمه، پژوهش به جای تحقیق، درباره به جای راجع به، رزمنامه به جای حماسه، بیشتر به جای اغلب، آگاهی به جای اطلاع، بازنمود به جای اظهار، شایان بهرهبرداری و گفتوگو به جای قابل استفاده و نقل، به کار گرفته شدند. و دیدیم که نهتنها نیازی به واژههای تازی نبود ونکه آن چه به پارسی گفته شد، بسیار شیواتر از آن بود که با واژههای تازی گفته شده بود .
گروه دیگری میگویند:«یک زبان هنگامی توانمند میشود که دروازههای خود را به روی واژههای بیگانه بگشاید و با پذیرفتن آنها بر دارش و توانایی خود بیافزاید، و در این راستا زبان انگلیسی را نمونه میآورند. این سخن بسیار درستی است، بیگمان همانگونه که فرهنگ یک مردم در آمیزش با فرهنگهای دیگر تروتازه و جوان و برنا میشود، زبان نیز باید این ویژگی را داشته باشد تا بتواند در چرخهی ناایستای زمان پویش خود را پیگیرد و این چیزی است که نیاکان ما از دیر زمان دریافته و در راستای آن کوشیدهاند. نمونههایی که پیشکش میکنم نشان دهندهی کوششهای ارجمند آنهاست .
واژهی «دبیره» به چم «خط» یا «نوشتن» از زبان بابلی به پارسی درآمده و شناسنامهی پارسی گرفته است. این واژه نخستین بار در سنگنبشتههای هخامنشی به پیکر «دیپی» دیده میشود. داریوش بزرگ در سنگنپشتهی بیستون مینویسد: « تو که زین پس این «دیپی» بخوانی، کردهی من تو را باور شود، آن را دروغ مپندار» باز میگوید: «باخواست اهورامزدا مرا کردههای دیگری است که در این «دیپی» نوشته نشد، از این رو نوشته نشد که آن که این «دیپی» پس از این بخواند، او را کردهی من گزاف ننماید....
این واژه سپستر (بعدها) به پیکر دبیره، دیبا، دیباچه و دیوان به جای ماند. هر آینه این تنها واژهای نیست که از سرزمین میانرودان به ایران رسیده و شناسنامهی «پارسی» گرفته است، بسیاری دیگر از این گونه واژهها دیرزمانی است که از زبانهای سومری، اکدی، بابلی، آرامی و سریانی به ایران رسیده و در پیالهی زبان پارسی جاخوش کردهاند، مانند واژهی سومری «بوریا» و واژهی اکدی «تنور» و واژهی آرامی «یلدا» و بسیاری واژههای دیگر هم چنان که بسیاری از واژههای یونانی و ترکی هم به زبان پارسی درآمده و بر دامنه ی آن افزودهاند مانند واژهی «دفتر» که برآمده از «دیفتر» یونانی و به چم پوست است (نام بیماری دیفتری هم از همین ریشه است)، و همچنین واژههای دِرهم و دینار و کالبد و دیهیم و جز اینها که تاکنون در زبان پارسی به جا مانده همه از زبان یونانیاند و همچنین واژههای آقا و آلاچیق و اتابک، اتراق، اجاق، اخته و اردو ... و جز اینها که از زبان ترکی به زبان پارسی درآمده و برگنجایش زبان ما افزودهاند.
بیگمان یکی از شوندهای رسایی و شیوایی زبان پارسی در همین دادهها و گرفتههاست. این زبان اگر چه امروز پارسی نامیده می شود، ولی وارون آن چه که برخی گمان می برند و گاه آن را نشان نژادپرستی پارس ها می شمارند تار و پودش در «پارس» و بخ دست پارس ها فراهم نیامده و بافته نشده است، ونکه همهی مرد ایرانزمین، از خراسان بزرگ گرفته (با زبان پهلوی و گویشهای سُغدی و خُتنی) تا «کردستان و آذرآبادگان و همدان» با گویشهای مادی و خوزستان و لرستان (پشتکوه) و کوههای بختیاری با گویشهای ایلامی و هتا زبانهای بیگانه مانند سومری و بابلی و اکدی و یونانی هم در ساخت و بافت این زبان دلنشین دست داشته و آن را به شیوایی و رسایی رسانیدهاند و هم امروز نیز هزاران واژه از زبانهای لاتین انگلیسی و فرانسهای و روسی مانند سماور، رادیو، تلوزیون، ... و جز اینها به زبان پارسی راه یافته و جاخوش کردهاند و هیچکس در اندیشهی جداسازی آنان نیست.
پس باید پرسید که اینهمه گفت و گو برای چیست؟ چرا واژههای یونانی و سومری و اکدی و آرامی و فرانسهای و روسی و جز اینها به آسانی پذیرفته میشوند ولی در برابر واژههای تازی گاه با واکنشهای تند و سخت روبه رو میشویم؟؟
پاسخ این پرسش را در دو کرانه باید جُست؛ نخست این که ناهمسانی بسیار هست میان آن چیز که خود برمیگزینیم و آن چیز که به زور و فشار بر ما پذیرانده میشود ...
زن جوانی که همسرش را خود برمیگزیند تا در اندوه و شادیهایش انباز شود، با زن دیگری که به زور به همسری مرد فرومایهای داده میشود تا را به زیر مشت و لگد بگیرد و خوارش بدارد، هرگز برابر شمرده نمیشوند .
ما واژهی سماور را نداشتیم آن را از زبان روسی گرفتیم و بر زبان خود افزودیم، به همانگونه واژههای دبیر و دفتر و تنور و بوریا را از سومریها و بابلیها و یونانیها و اکدیها ... . و رادیو و تلفن و تلوزیون و ... را از لاتین و دیگر زبانهای اروپایی ستاندیم و به آنها شناسنامهی ایرانی بخشیدیم. اینها را هیچکس به زور شمشیر بر زبان ما نکاشت و با خون نیاکانمان آبیاری نکرد. هیچ یک از این مردم برای پذیراندن زبان و آیین خود آسیابهایمان را با خون زنان و مردان کودکانمان به کار نیانداختند. هیچ کدامشان پسر بچههایمان را اخته نکردند و به نام غلامبچه با آنها نیامیختند. هیچ کدامشان به زنان و دختران ایرانی دستیازی نکردند و پس از کامجویی در بازارهای بردهفروشان جهان به روسپیگری نفروختند. هیچ کدام به گناه پارسیگویی زبان از دهان ایرانیان بیرون نکشیدند و بر سر درختان نیاویختند. هیچ کدام از آنها کودکان دانشمندان ایرانی مانند خداش را در دیگها نپختند و به خورد پدرانشان ندادند. هیچ کدامشان با سرهای بریدهی ایرانیان پایههای دیگ نساختند و ایرانی را خوار نکردند و وادار به پذیرش دین و آیین و زبان خود نکردند، ولی تازیان این همه را کردند و بسیار بدتر از این همه را کردند.
پس نمیتوان واژهی «دفتر» یونانی را با «کتاب» تازی در یک رده نهاد. چرا که دفتر را ما برگزیدیم و از زبان یونانی به زبان پارسی درآوردیم ولی تازیان «نامهها» و «نامکسراها» و «نَسکها» و «نَسکخانهها» ی ما را سوزاندند و به رودخانهها ریختند تا کتاب خود را جایگزین آن کنند چرا ما باید واژهی کتاب را به جای نامه و نسک، و واژهی کتابخانه را به جای نامکسرا به کار گیریم. مگر فردوسی شاهکار خود را «کتاب سلاطین» نامید که ما چنین میکنیم. فردوسی که پدر و زندهگر زبان پارسی است واژه «نامه» را به جای «کتاب» و «شاه» را به جای «سلطان» به کار برد. پس ما نیز چنین کنیم .
از سوی دیگر پذیرفتن یک واژهی بیگانه برای افزودن بر توانمندی آن زبان است، نه برای جایگزین کردن آن واژگان خودی. و این چیزی است که با اندوه بسیار باید گفت که سخنسرایان نامدار ما، از دیر زمان تا به امروز کردهاند و هنوز هم میکنند تا آن جا که واژههای تازی جا را برای واژههای پارسی تنگکردهاند و در بسیاری از زمینهها واژههای پارسی را یکسره از میدان به در کردهاند .
در همین جا شایان یادآوری است که برخی از واژههای تازی همسرشت و همگوهر برابرهای پارسی خود نیستند؛ از این رو نباید واژگان پارسی را جایگزین این دسته از واژهها نمود. برای نمونه واژگان خدا، خداوند، دادار و آفریدگار نباید به جای الله و باریتعالی و پدر آسمانی و یهوه صبایوت به کار گرفت. چرا که الاهان ابراهیمی همسرشت «خدا» در فرهنگ ایران نیستند. بر بنیاد آموزههای قرآن، الله نمیزاید و زاده نمی شود ولی در فرهنگ ایران خدا هممیزاید و همزاده میشود و از خودافشانی اوست که هستی پدیدار میگردد، و یا «پدر آسمانی» در آیین ترساگری، چنان چه از نامش پیداست، پدر است و سرشتی مردانه دارد ولی خدا در ایران زاینده است و سرشتی زنانه دارد. پس پدر آسمانی و یهوه صبایوت و الله را نمیتوان و نباید با خدا همسرشت و اینهمان شمرد. چنین کاری آسیبهای بزرگی بر پیکر فرهنگ ایران میزند و آن را از درون تهی میسازد. همچنین واژهی «خِرد» را نمیتوان جایگزین واژهی «عقل» تازی کرد. عقل چیزی است و خرد چیز دیگری است. واژههای «فرزانگی» و «حکمت» سرشتی یکسره جدا از یکدیگر دارند پس نمیشود به جای حکمت واژهی فرزانگی را به کار گرفت و به فرزانهی بزرگی مانند فردوسی نباید حکیم گفت. واژههای «خلقت» و «آفرینش» را نباید این همان شمرد، و واژهی «سیاست» را باید یکسره از زبان و فرهنگ ایران بیرون گذاشت و به جای آن باید از واژهها و همکردهای شهرآرایی، کشورآرایی، رامیاری، کشورداری، فرمانروایی و جز اینها بهره گرفت. شاید در گفتار دیگری ما به این زمینهها بپردازیم و سخن را رساترکنیم .
سخن پایانی من این است که پاکسازی زبان پارسی از واژههای بیگانه نباید با «شونیسم پارسی» اینهمانی داده شوند. من که خود یک آشوری ایرانیتبار هستم، هنگامی که به زبان مادریام که زبان آشوری است، سخن میگویم بسیار میکوشم تا از واژههای بیگانه هتا از واژههای پارسی بپرهیزم. هم چنین است در بارهی زبان کردی، که یکی از سرچشمههای زبان پارسی است و زبان بلوچی که شایسته است همهی این زبانها که گویشهای گوناگون ایرانیان هستند، از واژههای بیگانه پالوده بشوند...
بشود که سخنوران و سخنسرایان ایرانی، زبان پارسی را که پیالهی فرهنگ ایران است پاس بدارند و در گفتار و نوشتار خود به جای واژههای تازی، واژههای دلانگیز پارسی را به کار گیرند. بشود که در آینده دفترهای آموزشی دورههای دبیرستان و دبیرستانی یکسره به زبان پارسی آراسته شوند
ایدون باد و ایدونتر باد
برگرفته از تارنمای فرهنگایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر