۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

توبه کار اجتمایی



گفتگوی رادیو پارس با دکتر کورش عرفانی [1]

پرسش: مهروزانه در باره-ی پدیده-ی توبه کار اجتمایی روشنگری کُنید.

پاسخ: در گام نخست بهتر میدانم که میان دو پدیده-ی توبه کار سیاسی و توبه کار اجتمایی جدا سازی کُنم. توبه کار سیاسی فردی است که به دلیل کُنشگری هایِ سیاسی، گرفتار دستگاه امنیتی یک حکومت خودکامه میشود و سپس زیر فشارهای روانی و بدنی از باورهایِ خودش باز میگردد، یا توبه میکند؛ به سُخنی دیگر پشیمانی خودش را نسبت به باور هایِ پیشینش بیان میکند [2]. و با اینکار در برابر اندیشه و باورهایِ گذشته-یِ خودش صف آرایی میکند و یا گام های فراتر برمیدارد. و برای نمونه بگونه-یِ کُنِشیک وارد حرکت هایی میشود که به زیان اندیشه های گذشته-یِ خودش هَستند و یا آسیب به کسانی میزند که به اندیشه های گذشته-ی وی باور دارند؛ اینها ویژگی های توبه کار سیاسی هستند.
در اینجا نیاز است که چَم و مفهوم توبه کار اجتمایی نیز روشن شود. توبه کار اجتمایی به کسی گویند که در آغاز دارای برخی باور هایِ سیاسی بوده است، ولی در چهار چوبِ یک سامانه-یِ خودکامه، این اندیشه ها عملا اندیشه های ناسازوار و مخالف شناخته میشوند؛ همانگونه که گفته شُد توبه کار اجتمایی، در یک بُرشگاه و مقطع از زندگیش، دارای یک اندیشه-ی ویژه سیاسی است، ولی او بدون اینکه به چنگ دستگاه های امنیتی حکومتی بیافتد، دست از اندیشه های خودش برمیدارد. انگیزه ای که توبه کار اجتمایی را وادار میکند که دست از اندیشه هایش بردارد، ترس و هراس او از پیامدهایی است که شاید باورهایِ سیاسیش دربر داشته باشند. به سُخن دیگر سرآغاز راهی که یک توبه کار اجتمایی وارد آن میشود، ترس او از خطرهایی است که باور و اندیشه هایش میتوانسته اند برای او به همراه داشته باشند؛ برای نمونه دستگیر شدن، بازجویی شُدن، شکنجه شدن، آسیب بدنی دین، زمینگیر شدن، زیر شکنجه جان باختن، و یا با کیفر مرگ رو برو شدن و از دست دادن زندگی. پس، با نگر به رفتار سنگدلانه-یِ حکومت خودکامه-یِ اسلامی در ایران با دگراندیشان و در سیاهچال هایش، انگیزه-یِ ترس در وجود توبه کار اجتمایی یک انگیزه-یِ پرت و بدور از راستینگی و واقعیت نیست. ولی آنچه که توبه کار سیاسی را از توبه کار اجتمایی جدا میسازد، این است که توبه کار سیاسی خطرها را بگونه مادی و راستین بر پیکر خودش لمس کرده است؛ به این چم و معنی که توبه کار سیاسی در دستگاهِ امنیتی رژیم خودکامه، بازجویی و شکنجه شُده است؛ و شکنجه گران با کار کردن بر روی ناتوانی های بدنی و روانی او، تلاش کرده اند که با گُذشتن از مرز توانایی هایِ بدنی و روانیش، وی را بشکنند. و در بسیاری از موردها شکنجه گران در بازگرداندنِ او از دیدگاهش و وادار کردن او به پذیرفتن دیدگاهِ حکومتِ خودکامه، کامگار بوده اند.
در اینجا باید برایِ یک روشنگری ویژه، کمانکی را باز کنم: در پیوند با چم و مفهوم «توبه» اینکه: این واژه از فرهنگ دینی وارد جهانِ سیاست شده است و هم اکنون نیز ما آن را در بررسی گرفتاری هایِ سیاسی و اجتمایی بکار میبریم. واژه-ی «توبه» در مفهوم دینی آن به این چَم (معنی) است که کسی قانون هایِ دینی را زیر پا گُذارد ولی پس از پَشیمانی، با خُداوند پیمان ببندد که دیگر دُچار گُناه نشود. در این پَرتو اَفکنی بر واژه-ی «توبه» دو جایگاه ویژه روشن میشوند: نُخست جایگاه گناهکار و دوم جایگاه خداوند که میتواند از گناهان چشمپوشی کند و گُناهکار را در جهان دیگر با سرب داغ و آتش کیفر ندهد. پس، از دیدگاهِ دینی گُذشتن از گُناه، تنها در توانایی و در فرادست خداوند است که بالاترین جایگاه را دارد. و «توبه» تنها میتواند در درگاه خداوند انجام گیرد؛ اکنون درنگریم که چگونه واژه-ی دینی «توبه» که بازتاب دهنده-یِ یک وابستگی ویژه میان یک موجودِ گناهکار و ناتوان، شرم سار، پشیمان، بخود آمده و برگشته از گُناه، با خداوند است، در شگنجه گاه هایِ حکومت هایِ خودکامه همانند حکومت اسلامی کاربُرد پیدا میکند.
در سیاهچال هایِ حکومت اسلامی جایگاهِ آدم توبه کار ازآن زندانی سیاسی میشود که گُناه او پدافندگری از آرمان هایی چون آزادی، دادگری و آسایش اجتمایی است، و این درحالی است که جایگاه خُداوند ازآنِ شکنجه گر، بازجو، دادرس، و بازرس-حکومت اسلامی میشود که در برابر این آرمان ها صف آرایی کرده اند. به سُخن دیگر در حکومت اسلامی باور به آزادی میشود گناه، با همان چَم و مفهومی که در دین بکار بُرده میشود؛ باور به دادگریِ اجتمایی و از میان رفتن نابرابری هایِ طبقاتی میشود گناه، زیرا این حکومت، دُشمن این آرمان هایِ مردمی و اجتمایی است. و از آنجا که شکنجه گرانِ حکومت اسلامی خود را در جایگاهِ خُداوند می پندارند، آنها بخودشان پروانه میدهند که از راه تار و مار کردن زندانی و روی آوردن به به هر روش نامردمی، فرد باورمند و زندانی سیاسی را به خودسپاری و تسلیم وادارند؛ زندانی را به مرحله ای بکشانند که او از همه-ی آرمان هایش و باورهایش به آزادی، دادگری اجتمایی، آزادی اندیشه و بیان و سرنگونی حکومتِ خودکامه-ی اسلامی چشم پوشی کُند؛ به چَم دیگر، شکنجه گران زیر فشارهای بدنی و روانی، باورمندِ سیاسی را میشکنند و او را ناگُزیر میکنند تا با گُذشتن از ارزش هایِ مردمی-خودش به ضدِ ارزش ها روی بیاورد.
یک توبه کار سیاسی انگیزه ای برای پُشت کردن به باورهایش دارد، با آنکه خیلی ها هَستند که همه-یِ این فشارها و حتا خیلی بیشتر را هم بر میتابند، ولی از باورهای خودشان دست نمیکشند. راستینگی و واقعیت این است که ما نمیتوانیم شکیبایی و بُردباریِ همه-ی آدم ها را در برابر فشارهایِ بدنی و روانی یکسان بانگاریم. از اینرو باید که بپذیریم که برخی از بهر ناتوانی ها و یا نداشتن آمادگی روانی و بدنی نتوانند در برابر فشارها ایستادگی کنند و یک توبه کار سیاسی شوند.
پس فشارهایِ بدنی و روانی از یک باورمند سیاسی یک توبه کار سیاسی میسازند. ولی در باره-ی توبه کار اجتمایی چنین فرایندی وجود ندارد، به چَم اینکه توبه کار اجتمایی زیر فشارهایِ مادیِ ویژه که درباره-یِ آنها گفتگو کردیم نیست. به سُخن دیگر پیکر توبه کار سیاسی شلاق، کابل، دار و درفش و آویزان شُدن کُتک خوردن، گرسنگی، سرما، تشنگی و بیخوابی را آزموده است، ولی بدن توبه کار اجتمایی هرگز؛ توبه کار اجتمایی تنها با شنیدن گُزارش فشارهای روانی و بدنی بر زندانیان و ترس از این فشارهاست که وارد فرایند دیگرگونی (استحاله) و پشیمانی از باورهایش میشود. درگام نخست، توبه کار اجتمایی به انکار باورهایِ خودش یا زیر پُرسش بُردن آنها میپردازد، تا بتواند از این ترس بوجود آمده در درونش رهایی یابد؛ به سخن دیگر آنچیزی که تا دیروز برای او ارزش داشته است، زیر پرسش میرود، و از اینراه او آنها را کنار میگذارد و میزُداید. برای نمونه توبه کار اجتمایی به خودش میپذیراند که او دیگر به هیچ سازمانِ سیاسی وابستگی ندارد، باورهای آنها را نمیپذیرد و تنها یک آدم عادی در همبودگاه است. این گام نُخُستینی است که یک توبه کار اجتمایی برمیدارد. ولی این روندِ دگرگون شُدنِ یک شهروند به توبه کار اجتمایی در اینجا بازنمیایستد و یک گام پیش تر میرود. و از اینجاست که کم کم مفهوم توبه کار اجتمایی ساخته میشود. چرا؟
برای اینکه در زندان نیز برای دیگرگونی یک توبه کار سیاسی، درجه ها و مرحله هایِ گوناگونی را میشناسند: در گامه یا مرحله-یِ نُخست او پشیمانی خودش را به آگاهی بازجو میرساند؛ سپس با فشار بیشتر او آماده گفتگوی رسانه ای میشود. سپس تر فشار که باز بیشتر شُد، او میپذیرد که خودش بازجو شود و اعتراف بگیرید؛ با ادامه-ی این روند، توبه کار سیاسی را بجایی میکشانند که او آماده میشود که همباوران گذشته-یِ خودش را شکنجه دهد و در پایان آماده میشود که شکنجه های وحشتناک کند، اعدام کند و تیر خلاص بر سر همرزمان پیشین خودش بزند.
خوب به بینید روندِ واگرداندنِ آدم به ضد آدم به همراه فشارهایِ بدنی و روانی از یک باورمند سیاسی، توبه کار سیاسی میسازد، و این درحالی است که توبه کار اجتمایی این روند را بگونه-ی دیگر و با دُرونمایه-یِ دیگر و اندکی ناهمسانی میآزماید. با اینهمه در این روند نیز، این مرحله بندیِ گام به گام برای توبه کار اجتمایی همانند توبه کار سیاسی وجود دارد، ولی چگونه؟ در گام نخست گفتیم که توبه کار باورهای خودش را انکار و رد میکند. در گام دوم توبه کار این دیگرگونی در اندیشه را آشکار میکند. به این چم که دیگران را آگاه میسازد که او نه تنها دیگر به باورهایِ گذشته اش پایبندی ندارد، بلکه آنها را حتا زیر پرسش میبرد؛ برایِ نمونه او میگویدکه از یک کمونیست به یک خُرده گیر و منتقد اندیشه هایِ کُمونیستی فراروییده است. دلیل روانشناختی گام دوم که در آن توبه کار دگردیسی در اندیشه های خود را آشکار میکند، این است که او میخواهد با برهنه کردن اندیشه های تازه اش در پیش دیدِ همگانی، دیوارهایِ نگهبانی بهتری را در برابر ترس نُخستینش بوجود آورد. از آنجا که فرد توبه کار اجتمایی ترس دارد که لو رود و کیفر ببیند، برتری را برای خودش در این رفتار جُستجو میکند که نه تنها اندیشه هایِ پیشینش را در درون و ذهن خودش نفی کُند، بلکه این دگردیسی را هم به آگاهی دیگران برساند، بویژه هنگامیکه او با کسانی رو در روی میشود که توانایی دامن زدن به ترس نخستین در او را دارند، کسانی همانند پاسدارها، بازجوها، مقام هایِ حکومتی، با این اُمید که با چرب زبانی، خودشیرینی و بلبل زبانی در نفی باورهای گُذشته اش، گُماشته هایِ حکومتی را وادارد تا ترس را در ذهن توبه کار کاهش دهند. همه-ی گامه ها و مراحلی را که برای توبه کار سیاسی برشُمُردیم، از بیان پشیمانی از اندیشه اش گرفته تا گامه-یِ تیرخلاص زدن به همرزمان پیشین خودش، در مورد توبه کار اجتمایی نیز هست و ادامه پیدا میکند.
پس از اینکه آدم توبه کار اجتمایی باورهای پیشینش را در ذهن نفی کرد، و نگرش تازه اش را در دُشمنی با اندیشه هایِ گذشته اش آشکار ساخت، در گام سوم او هرکجا که به یک فرد یا نشانه هایی برخورد کُند که گواهی دهند که این فرد رگه هایی از اندیشه هایِ گذشته-ی توبه کار اجتمایی را درخود دارد، توبه کار اجتمایی در حالتی که نرم برخورد کند، به این فرد اندرز میدهد و از او خُرده گیری میکند، بدینگونه توبه کار اجتمایی به عنصری فرامیروید که به دگراندیشان اندرز میدهد، و یا از آنها خُرده گیری میکند؛ ولی درحالتی که توبه کار اجتمایی بخواهد زیاده روی کُند، او دگراندیشان را هدف سرزنش پرخاش گرانه و تُندِ خود خواهد کرد؛ بدینگونه که مسئولیت همه-ی لغزش ها، خشونت ها و کُشتارهایِ رژیم را بر دوش دگراندیشان خواهد انداخت. و رفتارهایِ ددمنشانه-یِ رژیم را تنها به یک واکُنش از سر ناگُزیری در برابر رفتار نادرستِ دگراندیشان، فرومیکاهد.
تا اینجا می بینیم که توبه کار اجتمایی در پی رهایی روانی خود از سرچشمه-یِ ترسی است که تنها ریشه ذهنی دارد، به چم اینکه وی در جهان راستین هنوز با انگیزه-یِ آن ترس همانند شکنجه شدن، آسیب بدنی دیدن، خطر دار زده شدن، رو در روی نشده است، که بگوییم که یک انگیزه مادیِ و لمس شدنی ویژه، او را به این روز انداخته است، بلکه تنها برخی از شنیده ها سبب شده اند که این ترس بر او چیره گردد، و برای گُریز از آن ترس است که او توبه کار اجتمایی شده است. تا اینجا من نماد روانشناختی این پدیده اجتمایی را بررسی کردم، ولی سوی دیگر این پدیده، بازتاب اجتمایی و فرهنگِ توبه کاری است که در پیوند با آن شکل میگیرد؛ درست از زمانی که توبه کار اجتمایی فرهنگ ترس، هُوشکاری و محافظه کاری را از زندگی شخصی وارد همبودگاه میکند.
بگونه-یِ روشن و در جامعه شناسی، فرهنگ هوشکاری یا محافظه کاری برآیند یک سری از رفتار هاست که فرد و یا قشر اجتمایی که خواهان نگهداری از نظم موجود است، از خودش نشان میدهد. آدم هوشکار یا محافظه کار از هرگونه دگرگونی ترس دارد، زیرا که میترسد که دگرگونی، او یا گروه اجتماییش را با برخی خطرهایِ ناشناخته رو در روی سازد. و از اینرو که آدم هوشکار میخواهد این آرامش درونی خودش را پاسدارد، تلاش میکند که از هرچیز که این آرامش را برهم زند بگُریزد. و بدینسان او به یک آدم محافظه کار فرامیروید. آدم هوشکار زمانی احساس آسودگی میکند که همه چیز با یک نظم روامند و عادی دُنبال شود، در اینجا نظم اجتمایی در همبودگاه چه بیدادگرانه و ضد مردمی باشد، و چه نابرابر و ضد دمکراتیک باشد، هرچه که باشد برای آدم محافظه کار مهم نیست، برای او مهم این است که یک سامانی وجود دارد، درست است که آدم ها را در خیابان میگیرند، میزنند، دستگیر میکنند، میکشند، اجازه-یِ گُشایش هیچ حزب و سندیکا را نمیدهند، روزنامه ها را میبندند و روزنامه نگاران را بازداشت میکنند، دانشجویان را از حق آزادی اندیشه و بیان بی بهره میکنند؛ خوب، همه این ها هست ولی چه خوب که شرایط از بهر اینکارها دگرگون نمیشود. و از اینرو که شرایط دگرگون نمیشود، آدم محافظه کار میتواند پایستگی و ثباتی در زندگی داشته باشد. این پایستگی و ثبات در زندگی، و در همبودگاه است که به یک محافظه کار اجازه میدهد که او آرامش ذهنی داشته باشد. این روند خیلی کمک میکند که ویژگی هایِ محافظه کاری اجتمایی، فرهنگی، خانوادگی، فردی و سیاسی در فرد جا بیافتند. اکنون فردی که دارای این ویژگی هاست، ترس را درونی کرده است، ستم پذیری را درونی کرده است، شرایط را آنگونه که هست پذیرفته است. آرزوی او نگهداری از پایستگی و ثباتِ نظم موجود است. و هدف همه-یِ تلاش های او پیشگیری از دگرگونی در نظم موجود است. خوب، بدیهی است که یک باورمندِ سیاسی که از اندیشه هایِ گُذشته خودش بُریده است و هم اکنون هوادار دو آتشه-یِ حکومت شُده است، بخواهد خودش را با هنجارها و سامانه-ی موجود هماهنگ سازد و از هر فرصتی برای تأیید کارکردِ ستمگرانه و غارتگرانه-ی حکومت بهره ببرد. حکومت های خودکامه نیز بدینگونه خود را سرپا نگه میدارند که به چنین آدم های چاپلوس، کُرنشگر و پادو پر و بال، امتیاز و امکان رُشد میدهند. و بدینسان آدم های محافظه کاری که به ارزش های انسانی خودشان پُشت کرده اند، بیشترین بخت را برای پیشرفت اقتصادی و اجتمایی در یک سامانه-ی خودکامه را پیدا میکنند، برای نمونه در حکومت اسلامی محافظه کارانی که تا دیروز آدابِ نماز خواندن را نمیدانستند، امروز سربلند از جایِ گُنده-ی مهرنماز بر پیشانی خودشان هَستند.
بخشی دیگر از محافظه کاران بدون نمایان شدن با نمادهای رسمی و دینی حکومت اسلامی، از راه رُشوه خواری، دزدی، حق کشی، یک زندگی برآسوده و پُر زرق و برقی برای خودشان دست و پا میکنند. بخشی از مهندسان، وکیل ها، رییس هایِ شرکت های بازرگانی، کامگاری خود را در پول درآوردن و پیشرفت اقتصادی، وامدار چنین وضعی هَستند. آنها محافظه کارانی هَستند که همین حکومت را دوست دارند و خواهان دگرگونی نیستند. این کسان نیروهای ایستا، ضد پویایی جامعه هَستند که در برابر هرگونه دگرگونی که بخواهد از سود تُهیدستان پُشتیبانی کند، ایستادگی میکنند.
و همین افراد، در درونِ خانواده هایِ خودشان پس از زناشویی و بچه دار شُدن، همین فرهنگ محافظه کارانه-یِ ترس مداری و ترس باوری را در کودکان و فرزندان خودشان جا میاندازند. به سخن دیگر نسل پس از خود را به نسل محافظه کار وامیگردانند؛ چنین نسلی در برابر سامانه-یِ بیدادگرنه-یِ موجود کُرنش میکند، در آموزشگاه ها از مسئول امور تربیتی پیروی میکند و با هر گونه زور و ستمی که رواداشته میشود، یک جوری کنار میاید و نام آن را هم زرنگی میگذارد. در جایگاهِ دانشجو هنگامیکه در دانشگاه همکلاسی آنها را میگیرند، میبرند، شکنجه و به دار میکشند، نسل محافظه کار هرگز به این پیشآمدها رویکردی نشان نمیدهد، و هنگامیکه میاید خانه و با پدر و مادرش در باره این رویدادها گفتگو میکند، پدر و مادر محافظه کار او، دانشجویان دستگیرشده را خرابکار و سبک سر و تُهی مغز مینامند، کسانی که زندگی خودشان را به باد میدهند. چرا؟ چونکه آدم محافظه کار آن آدمی را که در برابر بیدادگری سرکشی میکند، شهروند گُستاخ مینامد و به چشم یک آدم نادان به او نگاه میکند که نمیخواهد با سر خم کردن در برابر بیداد، از فرصت ها بهره ببرد و خودش را بالا بکشد، ولی بجای آن، خطر را میپذیرد، دنبال آزادی و اعترض است، دنبال دگرگونی است.
فرزندان آدم هایِ محافظه کار، موشکافانه همچون رونوشت پدر و مادر خود بار میآیند. و پیش ساز و ماکتی از خود آنها هستند، که در همان اندیشه-یِ ستم پذیری، و با فرهنگِ بوسه بر دست دژخیم زدن، پرورش مییابند. و به کسانی فرامیرویند که تنها بدنبال این هستند که بتوانند، شرایط را به سودِ خودشان نگهدارند، یا چگونه از موقعیت خودشان پدافندگری کنند، و تنها در این اندیشه هستند که در درون و یا برونمرز گواهینامه دانشگاهی بگیرند، کار و پُست خیلی خوبی را بدست آورند، یا تجارت خوبی را برای خودشان براه بیاندازند. در یک جمله اینکه، همان روندی را که پدرانشان دُنبال کردند، اکنون اینها دُنبال کُنند، و این روند چیزی نیست بجز ساختن یک قشر محافظه کار اجتمایی، که پیوسته در جامعه زاییده و باززایش میشود.
جم بندی این گفتار اینکه: توبه کار اجتمایی، یک پدیده ای اجتمایی است که از روزن جامعه شناسی سیاسی، در همبودگاه هایی همانند جامعه-ی ایران که گرفتار خودکامگی است، یک گرفتاری راستین و کمابیش گُسترده است که دربر گیرنده-یِ افرادی است که نسبت به ارزش های اخلاقی و اندیشه هایِ ولامنش و مردمی که روزگاری به درستی آنها به رسایی باور داشته اند، پشت میکنند، و به افراد سواستفاده گر فرامیرویند، آنهم با این نگرش فرصت طلبانه که با حکومت ستمگر کنار بیایند تا از راه چاپیدن، غارت کردن، و زیر پا گذاشتن حق ستمدیدگان، زر اندوزی کنند و به زندگی مادی خود غنا به بخشیدند. و این کسان با پدیده هایی مانند اعتلای معنوی، فرگشت و تکامل شخصیتی، و روانی بیگانه هَستند. اگر توبه کار سیاسی به دلیل زخم شلاق و فشار بدنی و عصبی میشکند و وامیدهد، توبه کار اجتمایی تنها از ترس از درد شلاق است که وامیدهد و تسلیم میشود؛ شلاقی که هرگز به پیکر او هم نخورده است. بنگر من پدیده-ی توبه کار اجتمایی باید در جامعه-یِ ایران موشکافانه بررسی شود. در اینجا، من به نام یک جامعه شناس نمیخواهم داوری ویژه ای در باره-یِ این پدیده کنم، و تنها دارم آن را باز میکنم. روشنبین ها، فرهیختگان، کنشگران سیاسی و کسانی که نسبت به پدیده های انسانی و اجتمایی با حساسیت و مسئولانه برخورد میکنند، میتوانند از این داده ها بهره ببرند، تا با انجام کارهای ویژه سیاسی و فرهنگی در جامعه، توبه کاران اجتمایی را به ارزش های راستین انسانی و مردمی بازگردانند، ارزش هایی که حقوق برابر آدم ها، دادگری اجتمایی، و آزادی را پاس میدارند و به اراده و حاکمیت مردم بر سرنوشت شان ارج میگذارند. تا آزادیخواهان بتوانند این دیواری را که در دل جامعه، همراستا با دیوار سرکوب حکومتِ اسلامی راهبند دگرگونی شُده است، از سر راه بردارند و در راه ساختن یک همبودگاه آزاد، آباد و انسان مدار، به یک دگرگونی بُنیادین و ساختاری دستیابند.
با سپاس از توجه شما و شنوندگان شما به این گفتگو.

یاداشت ها:

[1]

http://www.facebook.com/l/9150drJVfwFwLRWscBR3yQLYE-Q;193.192.228.134:554/ramgen/lora/archiv/20100711.rm?start=06%3A00%3A00&end=07%3A00%3A00&title=Radio+Parss&author=Sonntag%2C+11.07.2010&copyright=%A92010+Radio+LoRa+97%2C5

[2] واژه-یِ « توبه» را سپس تر در این گفتاورد بیشتر باز خواهم کرد.
فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر