۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

در سوگِ ستمگر


خشایار رُخسانی


پاسخ به یک هم میهن [1] 


پیشگفتار:  


 هم میهن ما «سبز آزادی» مرا نکوهش میکند که من از «ادب و شعور» بی بهره هستم زیرا آرزوی خودم را در ریشه کن شدن دو جناح حکومتی بُنیادگرا و بهینشگر (اصلاحگر) بدست هم از راه «دریدن کونِ همدیگر»، بلند بیان داشته ام [2]. و میگوید که: «مردم ایران با آغوشی باز از اسلام پیشوازی کردند و سوگواری مردم ایران برای حسین ابن علی از اینروست که مردم او را دوست دارند زیرا او با شهبانو دختر یزدگر سوم زناشویی کرده است.» 


 در پایین پاسخ مرا به او میخوانید.


سرآغاز:    

 هم میهن گرامی «سبز آزادی«آقای «سبز آزادی»، شاید من «یک ذره ادب» نداشته باشم، ولی این اندازه خَرَد و رگ میهنی (غیرت ملی) دارم که در غم یک آدم جنوریکاری (جنایتکاری) همانند حسین ابن علی سوگواری نکنم؛ و برای او نه خاک و نه دشنه بر سر و سینه ام زنم، زیرا که او پیشگام سپاه اسلام در کُشتار نیاکان آزاده-ی ما در تبرستان و به بردگی بُردن خواهران و مادران ما به مکه و مدینه بود.حسین ابن علی، این نماد «آزادگی» و کهرمان (قهرمان) شما  کسی است که خون نیاکان ما از شمشیرش میچکید؛ او آنچنان از ایرانیان بیزار بود (نفرت داشت) که هتا پیش از مردن، واپسین لابه (التماس) و خواهش او از عمر ابن سعد فرمانده-ی سپاه یزید در هنگامه-ی کربلا این بود که:«بجای کشتن من بگذارید که در پیشاپیش سپاه اسلام به تبرستان لشکر بکشم و ایرانیان را کشتار کنم». اکنون شما میتوانید «شعور و ادب» مرا زیر پرسش ببرید، ولی خوشهالم که این اندازه خَرَد و رگ میهنی (غیرت ملی) دارم که در سوگ چنین جَنوریکاری (جنایتکاری) نگریم و در غم او خاک بر سر نریزم. 
 دیگر اینکه اگر براستی شما میخواهید از تاریخ راستین ایران در زمان تازش عربهای مسلمان به ایران آگاه شوید، بجای نشستن پای منبر آخوندها و بلغور کردن روضه-ی آنها به نام تاریخ، بروید تاریخ تبری را بخوانید و در آن پژوهش کُنید تا از سرگذشت غم انگیز نیاکانتان آگاهی یابید که کُرپانی (قربانی) ددمنشی ها و بی ناموسی های جهادگران اسلامی در آغاز پیدایش اسلام و تازش به ایران گشتند. خوشبختانه شما میتوانید این تاریخ را در فرمات پی دی اف از تارکده (اینترت) بارگیری کُنید. اگر آگاهی شما از گذشتهنگاریِ (تاریخ) ایران به آن تاریخی مرزین (محدود) شده باشد که در فیضیه-ی قم به آخوندها آموزش میدهند، پس این شما هَستید که نیاز به برُوز کردن دادهای (اطلاعات) تاریخی تان دارید، زیرا برپایه-ی تاریخ دروغینی که آخوندها نگاشته و در دبستان ها و دبیرستان های ایران آموزش میدهند، «در آغاز پیدایش اسلام مردم ایران مردمی بی فرهنگ بودند و دخترانشان را زنده به گور میکردند. و هیچ جنگی میان ایرانیان و تازشگران عرب انجام نگرفت؛ مردم ایران با آغوشی باز به پیشوازی سپاه اسلام میرفتند و زنانشان که در غم بی شوهری بودند برای همخوابگی با عرب های بیابانگرد له له میزدند و دم شماری (لحظه شماری) میکردند. و مجاهدین عرب بر مردم ایران منت میگذاشتند که زنان بی سرپرست و دختران بی شوهر آنها را به زنی بگیرند و با خود به مکه و مدینه ببرند.» براستی هر ایرانی میهندوستی که یک میلیمتر رگ میهنی و یک نخود خَرَد داشته باشد، باید بجای خاموش ماندن در برابر چنین گُستاخی و خوارداشت به فرهنگ و تاریخ ایران، نَسک (کتاب) تاریخ حکومت اسلامی را بر سر گردآورندگان آن بکوبد. من که تاکنون در تاریخ تبری چیزی در باره-ی افسانه-ی «همسر شدن شهبانو دختر یزدگرد با حسین ابن علی» نخوانده ام. روشن است که آخوندها چنین روضه ای را سرهم آورده اند تا تنور دُکان شیعه گری را داغ نگه دارند. تازه اگر این گزارش هم درست باشد، آیا میتواند نشانی برای «آزادگی» حسین ابن علی باشد، و ازاینرو او را «سرور آزادگان جهان» نامید؟ آیا شما براستی میپندارید هنگامیکه کشور ایران بدست تازیان بی سروپا فروگرفته شده بوده است و یزدگرد سوم را کشته بودند و خانواده-ی او و هزاران خانواده-ی ایرانی دیگر گرفتار تازیان ددمنش شده بوده اند، حسین ابن علی به خواستگاری شهبانو رفته است و شهبانو هم از چنین آزادی گُزینش برخوردار بوده است که با خُرسندیِ دلی (رضایت قلبی) حسین ابن علی را به همسری برگُزیند و با او زناشویی کُند؟ راستی این است که شهبانو نیز یکی از هزاران دختر بی پناه ایرانی بود که بدست تازیان گرفتار شده بوده است. و جهادگران اسلام میتوانستد با راهنمایی ها و سفارش های ویژه-ی محمد در تازینامه اش، با آنها همانند پَروه های (غنیمت های) جنگی و اَروسَک گُنی (sex doll) رفتار کُنند و هر گونه که بخواستند از آنها بهره-ی گُنی (جنسی) ببرند، زیرا برپایه-ی دستورهای قرآن بردگان و بویژه کنیزان از هیچ هاگ (حق) هومَنی (انسانی) برخوردار نبوده اند بجز انجام کارهای پست و برآورده ساختن نیاز گُنی (جنسی) خاوندشان (صاحبشان)، مهمانان او، و ابزاری باشند برای برزش گُنی (تمرین جنسی) برای پسران بزرگ خاوندشان.بدبختانه اَپیون (تریاک) دین اسلام چنان خَرَد و رَگ میهنی توده های دین زده ای ایران همچون شما را خورده است که شما از ترس از افسانه-یِ «آتش دوزخ و مار غاشیه»، تن به هر پستی میدهید و میتوانید چشمانتان را بر راستی های تلخ و غم انگیز تاریخ ببندید و بجای همدردی با نیاکان ستمدیده تان، در غم ستمگرانی چون حسین ابن علی سوگواری کُنید و با هزار آسمان ریسمان کردن ها و دستبُرد در تاریخ، نام این سُپُوزش ها (تجاوزها) و بی ناموسی ها با خواهران و مادران ما را زناشویی با تازیان بنامید. 

یاداشت ها:


 [1] آنچه شما گفتید تحاریف تاریخیست! اول شما بفرمایید اطلاعات خود را به روز کنید سپس من با شما بحث می‌کنم.'شهربانو دختر یزدگرد ساسانی همسر امام حسین (ع) بود و گاه حتی به این مسئله افتخار هم میکردند که حسین (ع) داماد ایرانیان بوده است و بنابراین بعد از کشته شدنش ایرانیان بسیار غمگین شده اند و هر سال مراسم عزاداری برپا می کرده اند.'متاسفانه آنچه شما بیان کردید از جهات گوناگون دارای اشکالات و نقص‌های فراوانی میباشد. در زمانی‌ که حاکمان ستمگر و ظالم در سرزمین مسلمان‌ها حکومت میکردند، کسی‌ قدرت و توان مقابله با آنها را نداشت از همین رو بود که امام حسین (ع) قیام فرمودند تا به نا برابری‌های جامعه آنروز مسلمانان پایان دهند. ایشان دقیقا راه پدر بزرگوار و عادل خود را به پیش گرفتند چون اسلام ناب محمّدی را تنها راه چاره در رستگاری و عاقبت به خیر شدن مردمان می‌دانستند. قیام امام حسین (ع) قیام حق بر باطل بود. که اگر غیر از این بود تا بدین حد ایشان مورد عشق و علاقه ایرانیان قرار نمیگرفتند. اگر ایرانیان براستی تا بدین اندازه مورد ظلم و ستم مسلمانان قرار گرفتند پس چرا تا کنون از اسلام روی گردان نشده اند؟ این نشان دهنده آن است که مردم ایران حق طلب و آزاد اندیش هستند و دین اسلام را بر خلاف آنچه شما فرمودید با آغوشی باز پذیرفتند. امام حسین (ع) می‌فرماید: به‌خاطر امر به معروف و نهي‌از منكر و اصلاح اسلام و ديانت اسلام قيام مي‌كنم. كسي كه در متن حاكميت با عنوان اسلام بر مردم حكومت مي‌كند با انواع اجحاف‌هايي كه در حق دين انجام مي‌دهد بايد قيام كند. امام حسین (ع) هیچ گاه از کشته شدن پادشاهان ایران خوشحال نشدند یا به قول دوستان"بشکن نزدند" ! و همیشه خواهان ان بودند که جامعه ایران پر از عدل و داد شود و ایرانیان هر چه بیشتر از جهالت و نادانی‌ روی گردانند. و به همین خاطر بود که شربانو در حالی‌ که اسلام را پذیرفت با امام حسین (ع) همبستر شد تا از این طریق هم علاقه خود به امام حسین و اسلام آشکار شود و هم سپاس گذاری کرده باشد از این همه مهر و محبت آن امام بزرگوار نسبت به ایرانیان. من شما ارجاع میدهم به نوشته های دكتر مهدي نجفي‌افرا فیلسوف و استاد دانشگاه, که 
در این مورد بسیار صحبت کردند.


[2] در این ویدو نشان داده میشود که  چگونه بهینشگران (اصلاحگران) در حسینیه ارشاد درهنگام سوگواری برای امام حسین هدف تازش اراذل و اوباش بسیجی میشوند.




چهارشنبه پنجم مرداد، تیرشید 3749 دین بهی




۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

سرآبی به نام «آرمانشهر اسلامی» علی شریعتی (بخش سوم)



خشایار رُخسانی

بخش سوم

پاسخ به یک هم میهن [5]


پیشگفتار:

آقای یوسف ناصری یکی از هواداران علی شریعتی است که نقش اندیشه هایِ زیان آور او را در مغزشویی جوانان و سرکار آمدن آخوندها در ایران و برپایی ساختار ولایت مطلقه فقیه در این کشور نادیده میگیرد و میگوید: که علی شریعتی اَداتَستان (مخالف) اندیشه-ی ولایت فقیه بوده است. و دیگر اینکه ایشان نمیخواهند بپذیرند که «الله مدینه» پیش از اینکه بدست محمد بن عبدالله به آسمان فرستاده شود، یکی از 360 بُت خانه-ی کعبه بوده است. در پایین پاسخ مرا به او میخوانید. 

سرآغاز: 

درود بر آقای یوسف ناصری، این «جون سختی» شما ستایش انگیز است، زیرا در کنار این گفتگوها نه تنها شما بلکه «سربازان گُمنانم امام زمان» هم روشن خواهند شد که سرگرم «گشتِ امنیت اخلاقی» در فیس بوک هَستند. پرسش بُنیادین گفتگوی ما این بود که علی شریعتی نگره پرداز (تئوریسین) ولایت فقیه بوده است و او با افسانه بافی هایش در باره-ی «دادگری اسلامی» و «اسلام بخشاینده (رحمانی)» چهره-ی زشت و ددمنشانه-ی اسلام را در پشت واژگان زیبا پنهان ساخت تا مغز های جوانان را به بند کشد و با اینکار «سنگ ها را ببندد ولی سگ های اسلامی را رها سازد». از اینرو او با کمک به روی کار آمدن آخوندها، خورتاک (مسئول) سه دهه رنج و بدبختی مردم ایران و پرتاب شدن این کشور به دوران غار نشینی است. ولی شما با بستن گوشهایتان بر روی این سخن باهُوده (برحق) میگویید که:« علی شریعتی اَداتَستان (مخالفِ) ولایت فقیه بوده است.»

جدا از اینکه همگی نَسک هایی (کتاب هایی) که علی شریعتی نگاشته است، بازتاب دهنده-ی اندیشه-ی او در برپایی یک حکومت اسلامی بر پایه-یِ ساختار امت و امامت بوده است، او در سخنرانی ایکه در هشتم آبانماه سال 1350 در حسینه ارشاد کرد، به روشنی اندیشه جانشینی امام زمان یا ولایت فقیه را برای نخستین بار پیش کشید که با همگی ساز و کارهایی که ما امروز در حکومت اشغالگر اسلامی میشناسیم، هماهنگی رسایی (کاملی) دارد [1]. در این سخنرانی علی شریعتی به روشنی خویشکاری (وظیفه-ی) گُزینش ولایت فقیه را به «خبرگان» میدهد که به دید او کارشناس دینی یا دینکار هَستند، درست همانند آن ویژگی هایی که ما امروز در نمایندگان مجلس خبرگان رهبری میشناسیم. در این سخنرانی علی شریعتی روشن بیان میکند که:« در ناسانی با گُزیدمان هایِ (انتخابات) آزاد در جهان باختر، که نماینده-ی برگزیده شده تنها در برابر رای مردم پاسخگو هست، ولی فقیه تنها در برابر امام زمان پاسخگو است. و خویشکاری (وظیفه-ی) ولایت فقیه پیش از بجا آوردن خواسته های آسایشی مردم، رساندنِ همبودگاه (جامعه) با رنج و سختی به آن هدفی است که او به نمایندگی از امام زمان خورتاکی (مسئولیت) آنرا بر دوش گرفته است.» دیدگاه علی شریعتی در پیوند با خویشکاری (وظیفه-ی) ولی فقیه در این سخنرانی، امروز موشکافانه (دقیقا) الگوی رفتاری دولتمردان حکومت اسلامی است که خود را تنها در برابر امام زمان پاسخگو میدانند و نه در برابر خواسته های آسایشی مردم.
شما در پیوند با الله میگویید که: «. اون بت نبوده که الله بوده. بلکه به بت لقب و اسم الله داده بودن. یعنی قبل از به وجود آمدن همون بت الله به معنی آفریدگار بوده که روی اون بت گذاشته بودن. ایزد یا معبود معنی الله در زبان عربی بوده که قبل از اسلام اون رو به دوست بت یار همراه دختر یا پسر و ... نسبت میدادند. اما پس از اسلام چون در اسلام اعتقاد به یگانگی الله بود این لقب به دیگر موارد قبل از اسلام داده نشد».
آقای یوسف ناصری! براستی این هم شد پاسخ که شما بمن داده اید یا یک ترازنیش (معادله) با چند ناشناخته (مجهول)؟ اگر براستی شما میخواهید با تاریخچه-یِ «الله» آشنا شوید، بجای نشستن پای منبر آخوندها و بلغور کردن روضه-ی آنها، به پژوهش های باستان شناسی و گذشتهنگاری دانشی روی بیاورید که جهان نوین همگی آسایش خود را وامدار پژوهش های دانشگاهی در زمینه ها و شاخه های گوناگونِ آن است و نه وامدار «افسانه هایِ» جن گیران و رمالان. خوشبختانه باستان شناسان توانسته اند به کمک گُذشتهنگاران تا 20 پُشت محمد بن عبدالله در خاندان قریش را شناسایی و تبارشناسی کُنند که همه-ی آنها پرده داران بُت خانه-ی کعبه بوده اند [2]؛ از مضر، الیاس و حریمه گرفته تا عبدالمطب و عبدالله و محمد. اکنون پرسشی که باید شما از خودتان بکنید این است که این «الله ای» که به باور شما در نزد عرب ها «خدای یگانه» شناخته میشده است، در چه زمانی چیستی (ماهیت) خودش را از دست داده است و از «عرش آسمان» به خانه نشینی کعبه فروکاسته و بُتِ الله شده است؟
راستی این است که عرب ها به نیروهای پنهان که نشانه-ی آنرا در ماه یا خورشید یا در سنگ و درخت میدیدند «اله» میگفتند، چنانچه این نیروهای مرموز ویژگی مردانه میداشتند. ولی، از دیدگاه عرب ها اگر این نیروهای مرموز دارای ویژگی زنانه میبودند به آنها «الهه» میگفتند. چم (معنی) واژه «الله» به پارسی میشود:«آن خدایی که ازآن من است». و شَوَندِ اینکه هر از گاهی واژه-ی «الله» بجای «اله» یا «الهه» بکارگرفته میشده است، بازشناسی «اله» و «الهه» هایِ دُوتاکمان های (قبیله های) توانمند، از «اله» و الهه های» دوتاکمان های تنگدست بوده است که در نمونه-ی نخست از تلا و نُکره (نقره) ساخته میشده است و در نمونه-ی دوم از سنگ های ساده. شمیم الرشدیه پژوهشگر عرب کامگار شده است (موفق شده است) که در نَسک (کتاب) پژوهشی خود با نام «شرح حال زندگی محمد» از راه واکاوی (تجزیه و تحلیل) و تبارشناسی محمد ابن عبدالله به اُستواند (ثابت کُند) که نیاکان محمد ابن عبدالله به باژگونه-ی (برخلاف) داوش (ادعای) او نه تنها به ابراهیم و اسمائیل نمیرسند، ونکه (بلکه) هیچگاه پای این کسان به مکه هم نرسیده است [2]. در ناسانی با باور مُسلمانان که میگویند شهر مکه و تاریخ خانه-ی کعبه به آدم نخستین پیامبر الله میرسد، باستانشناسان بر این باورند که شهر مکه در سده-ی چهارم پیش از زایش مسیح ساخته شده است. و اگر شهر مکه دینرینه ای پیش از این میداشت، میبایستی پژوهشگران دستساز ها و ابزارهایی را در این نیسنگ (منطقه) پیدا میکردند که نشان دهنده-یِ یادگارهایِ مردمانِ شهرنشین در این نیسنگ (منطقه) در گذشته های دور بوده باشد؛ همانند بیت المقدس که در هر بخش کوچک از خاکش باستانشناسان به ابزارها و دستسازهای مردمان کُهن برمیخورند که تا دوهزار سال پیشینگی دارند [3].
راستی این است که نیاکان محمد ابن عبدالله تا 20 زایک (نسل) پُشت او بُت پرست و پرده دار و کلیددارانِ بُتخانه-ی کعبه بوده اند. الله یکی از 360 بت سنگی در بتخانه-ی کعبه بوده است که دارای سه دختر با نام های لات، منات و عزی بوده است. و به واژگونه-ی (برعکس) داوش (ادعای) آخوندها و پیشوایان دین اسلام، نه محمد ابن عبدالله - تا پیش از داوش (ادعای) پیامبر بودنش - و نه نیاکان او میتوانسته اند یکتا پرست بوده باشند، زیرا در رسم زناشویی، نیاکان محمد از آیین هایی پیروی میکرده اند که در دین های سامی به آنها «زنای مُحسنه» میگویند که انجام آنها گُناه بُزرگ به شُمار میآیند و در دین اسلام برای آنها کیفر مرگ درنگر گرفته شده است [4].

یاداشت ها:

[1]

[2]
[3]
[4]
 همبستری با مادر در اسلام کیفر مرگ دارد

[5]
درود بر خشایار عزیز. شما چی رو دارید به من میگید؟ آیا من به شما ثابت نکردم که اشتباه میکنید؟ الان چرا دارید حکومت اسلامی رو تعریف میکنید؟ شما گفتید علی شریعتی به ولایت فقیه به معنای امروزی معتقد بوده و من به شما ثابت کردم که نبوده. و معتقد بوده حاکم باید توسط مردم انتخاب بشن که الان این اتفاق نیفتاده که شما دارید مقایسه میکنید. چون اصلا انتخاب توسط مردم و به صورت مستقیم نبوده. شما اتهامی وارد کردید به دکتر که من اون رو رد کردم. حالا تعریف ها از حکومت اسلامی ای که الان هست و گشت و روسری و ... بی معنی هست. چون من گفتم که حکومت فعلی و شیوه پیدایشش مغایر با اعتقادات دکتر علی شریعتی هست. شما تنها یک آیه-ی خَرَدمندانه از قرآن را به من نشان دهید، که سودی برای هومنی (انسانیت) داشته باشد ولی با آیه های دیگر رد نشده باشد، به زبان آخوندی ناسخ و منسوخ هم نباشند و رونویسی از تورات هم نباشد ... فقط یک نمونه کافی هست؟ اگر یک نمونه آوردم که بین این موارد نبود شما اشتباه بودن حرف خودتون رو می پذیرید یا خیر؟ در مورد الله من موندم واقعا در تفکرات شما. اون بت نبوده که الله بوده. بلکه به بت لقب و اسم الله داده بودن. یعنی قبل از به وجود آمدن همون بت الله به معنی آفریدگار بوده که روی اون بت گذاشته بودن. ایزد یا معبود معنی الله در زبان عربی بوده که قبل از اسلام اون رو به دوست بت یار همراه دختر یا پسر و ... نسبت میدادند. اما پس از اسلام چون در اسلام اعتقاد به یگانگی الله بود این لقب به دیگر موارد قبل از اسلام داده نشد

علی شریعتی و ولایت فقیه



برگرفته از وبگاه حقیقت [1]

پیشگفتار:
 خشایار رُخسانی
آنچه در پی می آید، بخشی از سخنرانی علی شریعتی است که در تاریخ هشتم آبان سال 1350 در حسینه ارشاد ایراد و در نَسک (کتاب) «انتظار؛ مذهب اعتراض»، پیرامون جُستار «مهدویت» و هَنایش هایِ مینویی (تاثیرات معنوی) و هَنجُمَنی (اجتماعی) آن، انتشار یافته است. در این بخش، علی شریعتی نهاده ای (موضوعی) را پیش میکشد که در سال های سپسین در انقلاب اسلامی ایران به نام «ولایت فقیه» پدیدار میگردد؛ با همان شیوه و ساز و کاری که در قانون اساسی آمده یانی (یعنی) برپایی «مجلس خبرگان رهبری» و با همان موشکافی های سیاسی – هَنجُمَنی (اجتماعی) آن. با آنکه هواداران علی شریعتی نمیخواهند او را پایه گذار اندیشه-ی «ولایت فقیه» درنگرند ولی این سخنرانی گواه روشنی بر این راستی است. علی شریعتی در این سخنرانی بیان میکند: از آنجا که توده هایِ روامند (عادی) شایستگی گُزینش جانشین امام زمان یا «ولایت فقیه» را ندارند، خورتاکی (مسئولیت) گُزینش جانشین امام زمان باید به «خبرگان» داده شود که دینشناس هَستند. و دیگر اینکه علی شریعتی بر این باور است که:« در ناسانی با گُزیدمان های (انتخابات) آزاد در دمکراسی های باختر (غرب)، که نماینده-یِ برگُزیده شده در برابر رای دهندگان پاسخگو است، ولی فقیه تنها پاسخگو به امام زمان است.» 
بیزاری علی شریعتی از ارزش هایی چون آزادی (liberalism)، مردمسالاری  باختر و دادیکِ آدمی (حقوق بشر) و همزمان ستایش او از مهدویت و انقلابی گری، سبب کُرپانی شدن (قربانی شدن) این ارزش ها در پای انقلاب اسلامی در سال 1357 شد، انقلابی که او نگره پردازش (تئوریسینش) بود و ایران را به دوران غار نشینی پرتاب کرد. با افسانه بافی های دروغین درباره-ی «دادگری اسلامی» و «ارزش آدمی در دین اسلام» و برانگیزاندن امید به «اسلام رهایی بخش» علی شریعتی مغز جوانان را به بند کشید، و با اینکار «سنگ ها را بست ولی سگ های اسلامی را رهاساخت.» یکی از زِپاکانگَری های (سفسطه بافی های) علی شریعتی در این سخنرانی بالیدن به پورسینا پزشک و فرزانه-ی (فیلسوف) ایرانی است که علی شریعتی او را به نام «فیلسوف اسلامی» و نمونه ای از بازده-ی «فرهنگ اسلامی» میشناساند، و این درهالی است که پورسینا دردوره پایانی زندگیش از بهر زیر پرسش بُردن برخی باورها و بُنپایه های دین اسلام ریختن خونش روا و از ترس از «قاضی القضات ها» و فقیه هان اسلامی از شهری به شهر دیگر گُریزان و آواره شُده بود.

سرآغاز:
مذهبی های عادی هیچ لزومی نمی بینند که اعتقاد به عمر طولانی امام زمان را با اصول و قوانین زیست شناسی جدید توجیه کنند، آنها معتقدند که خداوند چنین رسالتی را به فردی از انسان واگذار کرده و برای انجام رسالتش استعداد زنده ماندن بیش از عمر بشر معمولی را به او عطا کرده و این اراده خداوند است و خدا بر هر کار تواناست و توجیه فیزیولوژی و بیولوژیک آن لازم نیست. اعتقاد به امام زمان در این گروه آخری یعنی مذهبی هایی که نمی خواهند معتقداتشان را با اصول علمی جدید توجیه کنند، خیلی روشن است و آن اینکه امام زمان از ذریه پیغمبر اسلام و به طور دقیق فرزند امام حسن عسگری و یکی از اوصیای به حق پیغمبر است که او را پس از خودش در فهرست اسامی 12 تن نام برده که به دنیا آمده و بعد غایب شده است، غیبت کرده است، نه از دنیای مادی و از بین چشم ها، او را "نمی شناسند" اما "می بینند" شاید بسیاری دیده اند و هم اکنون در کوچه و بازار می بینند. اما بازش نمی شناسند. این غیبت از چشم هاست، نه از ماده، نه از طبیعت و نه از زمین. این است که برخلاف عیسی که بنابر مشهور به آسمان رفته و سوشیانت که به عقیده پیروانش در عالم دیگر است و امام محمد حنیفه که در کوه رضوی مخفی است، مهدی - موعود - در میان مردم زندگی عادی دارد و همه او را می بینند؛ اما نمی شناسند. «امام زمان»، دو دوره غیبت داشته است: نخست، غیبت صغرا (کوچک) که در این دوره چهار "باب" یا "نایب خاص" – که اختصاصاً خودش تعیین کرده- واسطه میان او و شیعیان بوده اند. دوم پس از این دوره و پس از مرگ چهار نایب خاص، دوره " غیبت صغرا" (که مدتش عمر یک نسل است) تمام شده و " غیبت کبرا" (بزرگ) فرا رسیده است که اکنون، در این دوره هستیم. در این دوره دیگر "باب" یعنی واسطه ورود و تماس، یا "نایب خاص" – یعنی نماینده ویژه یا کسی که به جای امام کار می کند و با مردم تماس دارد و به دست امام منصوب شده – وجود ندارد و تنها راه تماس مردم، با او که رهبر است و زنده و حاضر "نایب عام" است. این نایب عام را چه کسی انتخاب می کند؟ بر خلاف آن چهار تن که امام آنها را شخصاً نصب کرده، اینان را مردم با کمک «اهل خُبره» انتخاب می کنند؟ چگونه انتخاب می کنند؟ در اینجا یک مسأله بسیار اساسی و حساس مطرح می شود. مسأله ای که از نظر تاریخی و به ویژه از نظر اجتماعی و سیاسی و هم از نظر فکری و مرامی سخت عمیق و شگفت آور است و در عین حال، مثال بسیار روشنی است که تشیع را تا چه حد وارونه کرده اند و این پوستین را از رویه دیگری -که بد منظره و ترس آور و زشت و بیزار کننده است (و این رویه دیگری خودشان است) – بر اندام روح و اندیشه و شعور و احساس و جهان و زندگی ما پوشانده اند! در عصر غیبت کبرا یعنی دوران نامحدود تاریخی که از قرن سوم هجری آغاز می شود و تا خدا بخواهد ادامه دارد، شیعه یک فلسفه سیاسی و مکتب اجتماعی ویژه ای پیدا می کند که به همان اندازه که امروز منحط و ذلت آور و ضد مردم و نسبت به انسان و اراده و آزادی و اندیشه انسانی، اهانت آمیز و نفی کننده مسوولیت های اجتماعی و یاس آور و تسلیم بار نشان داده می شود و جز برای توده سر به زیری که عمل می کنند اما فکر نمی کنند و می پذیرند ولی نمی فهمند، اساساً قابل دفاع نیست. آری، درست به همین اندازه، مترقی و عزت آور و مردمی و نسبت به انسان و اراده و آزادی و اندیشه انسانی حرمت آمیز و تثبیت کننده مسوولیت های اجتماعی و بخشنده خوشبینی تاریخی و استقلال عقلی و روحی است:با آغاز دوران غیبت بزرگ و خاتمه کار نواب انتصابی -که امام به وسیله آنها، در نهان، بر مردم خویش حکم می راند، مردم، از طریق این باب های تعیین شده، با شخص رهبر تماس داشتند و وظیفه اجتماعی خود را از او کسب می کردند و حقیقت اعتقادی مذهب خویش را از او می پرسیدند - رابطه قطع می شود و مسوولیت امام به مردم واگذار می شود و دوران انتصاب پایان می گیرد و عصر "انتخاب" فرا می رسد.

"توقیع، (فرمان) مشهور امام –که پیش از ورود به دوران "غیبت بزرگ" صادر شده است- نظام ویژه ای را که: «تقلید نه تنها با تعقل ناسازگار نیست، اساساً کار عقل این است که هر گاه نمی داند، از آنکه می داند تقلید می کند و لازمه عقل این است که در این جا خود را نفی کند و عقل آگاه را جانشین خود کند. شعور، این فضلیت علمی و عقلی را به آنان آموخته است که ابراز فضل در آنچه نمی دانند، فضولی است و این شیوه عقل است که در یک رشته علمی، از متخصص تقلید کند و این قانونی است که در همه رشته های زندگی جاری است و هر جامعه ای که پیشرفته تر و متمدن تر است، اصل تقلید و تخصص در آن استوار تر و مشخص تر است». جانشین نظام "امامت" به این گونه اعلام میدارد: اما الحوادث الواقعه، فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا، فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم. ( اما درباره پدیده ها و رویدادهایی که در مسیر زمان و در طی تحولات و تغییرات اجتماعی، وقوع می یابد، به راویان سخن ما -دانشمندان ومتفکرانی که به سخنان ما هم ، دانایند و هم آشنا- رجوع کنید که آنان حجت من بر شما هستند و من جحت خدایم بر ایشان). 


اما اینها چه کسانی اند؟ و چگونه و چرا انتخاب می شوند؟ 
ضوابط و شرایط انتخاب آنان را امام صادق برای توده مردم اعلام کرده است: امّا، من کان من الفقها صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لامرمولاه، فللعوام ان یقلدوه. (اما از دین شناسان، آنکه نگهدار خویشتنش بود، نگهبان ایمانش، مخالف هوسش، فرمانبردار خدا و مطیع امر مولایش، برتوده مردم است که تقلیدش کنند.) و این هم طبیعی است و هم منطقی و هم ضروری. تقلید نه تنها با تعقل ناسازگار نیست، اساساً کار عقل این است که هر گاه نمی داند، از آنکه می داند تقلید می کند و لازمه عقل این است که در اینجا خود را نفی نماید و عقل آگاه را جانشین خود کند. بیمار خردمند کسی است که در برابر طبیب متخصص خردمندی نکند، چه، خردمندی کردن در این جا بی خردی است و اقتضای تعقل، تعبد است و تقلید. مهندس، طبیب، حقوقدان و رهبر یک تشکیلات انقلاب یا حزبی، همیشه تربیت شده ترین و فهمیده ترین افراد را در میان مراجعان و اعضای خود مطیع تر و مجری تر از همه یافته اند . زیرا شعور، این فضلیت علمی و عقلی را به آنان آموخته است که ابراز فضل در آنچه نمی دانند فضولی است و این شیوه عقل است که در یک رشته علمی، از متخصص تقلید کند و این قانونی است که در همه رشته های زندگی جاری است و هر جامعه ای که پیشرفته تر و متمدن تر است، اصل تقلید و تخصص در آن استوار تر و مشخص تر است. بنابراین می بینیم که در این دوره غیبت کبرا، یک نظام انتخاباتی خاص به وجود می آید و آن یک انتخابات دموکراتیک است برای رهبر، اما یک دموکراسی آزاد نیست، گرچه این انتخاب شونده به وسیله "مردم" انتخاب می شود، اما در برابر "امام" مسئول است و در برابر مردم نیز. بر خلاف دموکراسی که منتخب به وسیله "مردم"، فقط در برابر "خود مردم" که انتخاب کنندگان و موکلین او هستند، مسوول است. این است که مردم "نایب عام" را خودشان، با تشخیص و آرای خودشان، براساس این ضوابط انتخاب کرده و رهبری او را می پذیرند، و او را جانشین امام تلقی می کنند، و این جانشین امام در برابر امام و مکتب او مسوول است یعنی بر خلاف نماینده ای که با نظام دموکراتیک انتخاب شده، او مسوول این نیست که ایده ها و ایده آل ها و نیازهای مردمی که او را انتخاب کرده اند بر آورده کند، بلکه مسوول است که مردم را براساس قانون و مکتبی که امام رهبر و هدایت کننده آن مکتب است، هدایت کند و آنها را براساس این مکتب تغییر و پرورش دهد. البته این انتخاب که یک "انتخاب مقیدی" است، به این معنی نیست که همه مردم بیایند رای بدهند و هر کس آرایش بیشتر بود، به جانشینی امام منتخب شود و در مسند نیابت امام قرار گیرد، بلکه چون این فرد یک شخصیت اجتماعی است و در عین حال یک شخصیت علمی، بنابراین توده نا آشنا با علم، خود به خود شایستگی انتخاب او را ندارند و عقل حکم می کند کسانی که آگاهی و علم دارند و می دانند که عالم ترین و متخصص ترین و آشنا ترین فرد به این مکتب کیست، یعنی "عالِم شناسان" به این انتخاب مبادرت ورزند. و مردم هم که خود به خود با فضلا و وروحانیان و علمای مذهب خودشان تماس و به آنها اعتماد دارند و از آنها پیروی می کنند، طبعاً رای آنها را برای انتخاب نایب امام می پذیرند و این یک انتخاب طبیعی است، همان طور که درباره متخصصان دیگر این کار را می کنیم، مثلاً من که بیماری قلب دارم و شخصاً هیچ گونه آگاهی طبی ندارم، بزرگ ترین متخصص قلب را خودم انتخاب نمی کنم و معمولاً از دانشجویان پزشکی ، اطبا داروسازان و یا کسانی که آگاهی به این مسایل دارند استخبار می نمایم که بهترین متخصص قلب کیست و بنابر اعتقادی که به ایشان دارم، رای ایشان را به عنوان رای خودم می پذیرم، یک نوع انتخابات دو درجه ای طبیعی.این امام، در دوره غیبت، مسوولیت هدایت خلق و پیروانش را برعهده علمای روشن و پاک و آگاهان برمذهب خود می گذارد تاظهورش فرا رسد و آن هنگامی است که رژیم های حاکم و نظام های اجتماعی در سراسر زندگی انسان ها به خصیض فساد رسیده باشد. او در کنار کعبه ندا در می دهد و انقلابش را از آنجا آغاز می کند، و بعد دو نیروی عاصی بر نهضت او در زمین به وجود می آیند: یکی دجّال، مرد مسخ شده افسونگری که در دل ها و اندیشه ها، اختلال و انحراف ایجاد می کند و یک چشم است، با چشم چپ، که در میانه پیشانی دارد و شراره از آن می تابد و دیگر مردی است که سفیانی که نیروی جمع و فلسطین و اردن را اشغال می کند و از آنجا مقاومتش را در برابر این نهضت آغاز می نماید ولی نیروی او میان مکه و مدینه نابود می شود. امام پس از ظهور و اعلام نهضت خویش در کعبه با 313 تن که نخستین گروندگان و همگامان او هستند به کوفه می آید و آنجا را مرکز قدرت خویش قرار می دهد و در پشت کوفه به قدری از علمای فاسد می کشد که جوی های خون روان می شود و مبارزه با شمشیر و جهاد و کشتار آغاز می نماید و حکومت عدل را "در سطح جهانی" استقرار می دهد و از همه ستمکاران تاریخ انتقام می گیرد، شکست کربلا را جبران می کند و تمام رهبران و پیشوایان به حق، انبیا، ائمه شیعی را که نتوانستند هدف خودشان را تخقیق بخشند، و پایمال و شکست خورده ظلم و زور شدند به حکومت حقه خویش می رساند و نظام عدالت به جای زور، و تقوا به جای فساد، و برادری به جای نفاق و خصومت، چنان در دنیا مستتر و استوار می شود که گرگ و میش از یک آبشخور آب می خورند. «انتخاب ولی فقیه یک "انتخاب مقیدی" است، به این معنی نیست که همه مردم بیایند رای بدهند و هر کس آرایش بیشتر بود، به جانشینی امام منتخب شود و در مسند نیابت امام قرار گیرد. بلکه چون این فرد یک شخصیت اجتماعی است و در عین حال یک شخصیت علمی، بنابراین توده نا آشنا با علم، خود به خود شایستگی انتخاب او را ندارند و عقل حکم می کند کسانی که آگاهی و علم دارند و می دانند که عالم ترین و متخصص ترین و آشنا ترین فرد به این مکتب کیست، یعنی "عالِم شناسان" به این انتخاب مبادرت ورزند.» پرچمی که امام زمان به دست دارد پرچم مسلمانان در جنگ بدر و شمشیرش، شمشیر علی ( ذوالفقار) است، زرهی که بر تن دارد زره رسول خدا پیغمبر اسلام، و پایتخت قدرتش کوفه و آغاز ظهورش کعبه است، و بعد از استقرار حکومت جهانی عدل، کشته می شود. این تمام کلیات طرز تفکر شیعه امروز درباره امام زمان است.من شخصاً به این طرز تفکر، و طرح این شکل اعتقادی بیش از از طرحی که در ذهن تحصیلکرده های روشنفکر مذهبی است و می کوشند تا اصل امام زمان را با اصول فیزیولوژی و فیزیک و شیمی و بیولوژی اثبات کنند، معتقدم. یکی از دانشجویان اخیراً از من پرسیده بود که آیا «به دلیل اینکه علوم طبیعی عمر محدودی برای انسان قایل نیستند و یا آن چنان که بعضی از نویسندگان دانشمند -که من شخصاً به آنها احترام می گذارم- اخیراً می خواهند اثبات کنندکه: چون عمر انسان محدود نیست، پس می توان یک عمر چند هزار ساله را پذیرفت، برای امام زمان می شود چنین استدلالی را به کار برد؟» در جوابش عرض کردم من کار ندارم که می شود یا نمی شود. بیاییم به جای حل این مسأله و به جای اینکه اذهان و افکار را به این مطالب ذهنی و کلامی -به صورت قدیم و یا جدیدش– متوجه کنیم به یک مسأله بزرگ تر توجه کنیم و آن اینکه "اعتقاد به این اصل چه فایده ای دارد؟ مهم این است که دریاییم اعتقاد و یا عدم اعتقاد به این اصل چه نقش مثبت و یا منفی می تواند در رسالت، مسوولیت، سرنوشت و وظیفه فردی و اجتماعی ما داشته باشد؟ یا در زندگی امروز ما چه تاثیری می تواند به جای گذارد؟ من در تحقیقات اسلامی به یک اصل معتقدم و این اصل را در تمام بحث هایی که راجع به مذهب و اسلام می شود، صادق می دانم و آن این است که به جای اینکه -مثل علمای قدیم یا جدید– اعتقاد به یک اصل را از راه های علمی و منطقی و یا تئوری های فیزیک و شیمی و کلام و فلسفه اثبات، و حق باطل آن را به این شکل ها و با این وسایل تحلیل کنیم، بیاییم یک ملاک مطمئن تر از نظر حقیقت یابی و مفید تر از نظر زندگی اجتماعی بیابیم و بکار ببریم. ما که مسلمانیم، آدم و بهشت و نبوت و وحی از اصول اعتقادیمان است، به طور مشترک، و اختلافمان در برداشت و نوع تلقیمان از این اصول است، تو جوری برداشت می کنی، من جور دیگر و سومی جور دیگر، آیا برداشت من از این مسأله اسلامی درست است؟ یا برداشت تو؟ و یا آن طوری که دیگری می فهمد؟ و یا اصلاً هیج کدام؟ یکی استدلال فیزیک و شیمی و فیزیولوژی و بیولوژی می کند، دیگری –استدلال کلامی، و دیگری استدلال عقلی و فلسفی، دیگری عرفانی و اشراقی و.... به سادگی می توان فهمید کدام درست است. اگر دیدید که استباط من مثلاً از اصل "امامت" و اعتقاد به آن، با طرز تحلیلی که می کنم و جوری که می فهم، در زندگی شخص معتقد به این اصل، و جامعه ای که به این اصل اعتقاد دارد تاثیر مثبت و سازنده ومترقی دارد، پس این استباط درست است، حقیقت دارد. و اگر استباطی که ما از این اصل می کنیم و برای آن پنجاه تئوری علمی هم از قول علما و جامعه شناسان و شیمی دانان و فلاسفه قدیم و جدی هم داریم دیدیم که در زندگی ما اثر سازنده ای ندارد، در بینش و تفکر اجتماعی و روشنی فکر ما تغییر نمی دهد. باید در درستی نظیه مان شک کنیم. اگر در یک جامعه عده ای امامت را به این شکل که تو استدلال و اثبات کردی پذیرفته و معتقد شدند چه تغییری در سرنوشتشان حاصل و چه اثری در وظیفه شان خواهد داشت؟ سرتوشت کسانی که به این اصل معتقدند با آنهایی که اعتقاد ندارند چه تفاوتی دارد؟ بعد می بینیم که من و تو به امامت معتقدیم ولی ملت های دیگری هستند که اعتقادی به این اصل ندارند و وضع زندگیشان با ما چندان فرقی نداشته و حتی از ما هم بهتر است. وقتی آثار این عقیده به کیفیتی است که می بینیم، باید دید عیب در کجاست. آیا اعتقاد به امامت اصل درستی نیست؟ نجات نمی دهد؟ عزت نمی دهد؟ مسوولیت نمی دهد؟ آگاهی نمی دهد؟ ارزش انسانی نمی دهد و انحطاط می آورد؟ این را نمی توان گفت، به دلیل آن که همه ما معتقد به این اصل هستیم که اسلام و تشیع، مذهب زندگی ساز و عزت بخش است، یا آن طوری که ما این اصل را می فهمیم غلط است؟ نمی شود اصل امامت یک اصل حقی باشد -چنان که واقعاً هست- و ما به این حقیقت به درستی آگاه شده باشیم و در عین حال، سرنوشتمان عبارت از بدبختی و ذلت است. علی (ع) شخصیتی است که ملت ما به او معتقد است، معتقد بودن به او یا دلبستگی و عشق و ایمان به فرزندش حسین، یک اصل است می بینیم ما به حسین معتقدیم، اما زندگیمان از آخرت یزید هم بدتر است. آیا اعتقاد به رهبری علی و اعتقاد به نهضت حسین به درد شب اول قبر و سوال و جواب آن جا می خورد؟ و بعد که سرما را توی قبر گذاشتیم و زندگی پس از این جهان را آغاز کردیم فرق بین ما و کسانی که اساساً به این اصل معتقد نیستند پدیدار می شود؟ هرگز: من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی و اضل سبیلا (هرکه اینجا کور باشد، در آخرت نیز کور است و بلکه گمراه تر است): پس امامت و ولایت باید به درد اینجا بخورد تا در آنجا هم نتیجه بدهد. آیا می توانیم در این شک کنیم که اصولا اعتقادی به رهبری علی، انحطاط آور است؟ یا دلبستگی به نهضت و رسالت حسین خمودی و سستی و ذلت می آورد؟ نه، حتی یک روشنفکر صغیر مذهبی هم اگر آزادیخواه باشد چنین شکی نمی کند. پس هزار و یک دلیل هم اگر در اثبات عقیده و تلقی فعلی مان از تشیع علی و عشق به حسین بیاورید مسلم است که نوع تلقی ای که از این دلبستگی ، از این نهضت و این نوع تصویری که از چهره علی یا حسین در ذهن داری غلط است. این را باید تصحیح کنی، جز این امکان ندارد. پس می بینیم که یک ملاک محکم و روشن که همه می توانند به سادگی بهفمند و درک آن فلسفه و کلام و فیزیک و شیمی نمی خواهد، به اصول اسلامی یا شیعی معتقدیم. ” اسلام دین زندگی است و کهنه نشده، یعنی هر قصه ای که در قرآن هست و هر عقیده ای که در اسلام و مذهب تشیع مطرح است، باید در زندگی امروزی و سرنوشت فردی و جمعی‌مان، در آگاهی‌مان، در عزت و شخصیت و استقلال مان نقشی داشته باشد که کسانی که به آن معتقد نیستند از اثرش محروم هستند. “ ولی این اصول در سرنوشتمان، اثری نداشته و چنانچه منکر هم باشیم باز در وضع و مسوولیت وجبهه گیری های اجتماعی مان و زندگی فردی و جمعی مان فرقی نمی کند، معلوم می شود در نوع شناختی که از این اصول داریم باید شک کنیم . زیرا همه ما به این اصل اعتقاد مشترک داریم که امکان ندارد یک ملتی مسلمان باشد و به رهبری علی و راه او معتقد، ولی این اعتقاد هیچ فایده ای در زندگیش نداشته باشد. بدیهی است که، به قول عیسی" هر درختی را از ثمرش باید شناختگ و ثمرات شجره اعتقادی ما این نیست، پس بیاییم به جای اینکه به حل مشکلات ذهنی و کلامی –که غالباً خودمان آنها را می تراشیم- بپردازیم، از دید دیگری مسأله را مطرح کنیم. به این ترتیب که از همان اول از خودمان و از کسی که یک عقیده اسلامی را بیان می کند، بپرسیم: فایده اش چیست؟ برای چه گفته شده؟ چه تاثیری بر جامعه و سرنوشت فردای ما دارد؟ و اعتقاد یا عدم اعتقاد به ان علاوه بر آثار اخروی در زندگی پیش از مرگ ما چه اثری را داراست؟ چون معتقدیم که اسلام دین زندگی است و کهنه نشده، یعنی هر قصه ای که در قرآن هست و هر عقیده ای که در اسلام و مذهب تشیع مطرح است، باید در زندگی امروزی و سرنوشت فردی و جمعی‌مان، در آگاهی‌مان، در عزت و شخصیت و استقلال مان نقشی داشته باشد که کسانی که به آن معتقد نیستند از اثرش محروم هستند. اگر چنین بود پس نوع برداشت مسأله درست است، والا اگر هزار دلیل هم داشته باشد غلط است، زیرا "و انتم الاعلون ان کنتم مومنین- لله العزه و لرسوله و للمومنین (و شما، اگر ایمان داشته باشید، برتر و بالار از همه اید، عزت ویژه ی خدا و رسولش و مومنان است). 
پس اگر دیدیم مومنین عزت ندارند بلکه ذلیلند و از نظر شعور و فرهنگ و اقتصاد و تمدن و قدرت نظامی، کفار بر آنها برتری و بالایی دارند، باید یقین کنیم که ایمانمان عوضی است و اسلام را وارونه به ما فهمانده اند! حال به سادگی می توان فهمید که در مورد امام زمان بهتر است به جای اینکه این مسأله را طرح کنیم و بااستدلال های ذهنی و شرح و بسط های کلامی و فلسفی و عرفانی شده و الان کجاست و چه جور زندگی می کند و چه می خورد و چه وضعی دارد و غیب چیست و غایب شدن چگونه است و... مسأله را به این شکل مطرح کنیم که اصولاً اعتقاد یک فرد، یک گروه، یک ملت به امام زمان، به انتظار و همچنین به اصل انقلاب آخرالزمان، چه ارزشی از نظر زندگی اجتماعی امروز دارد؟ و مفاهیم و هدف هایی را که در این اصل اعتقادی هست استخراج کنیم، مسوولیت های خود را در برابر این عقیده و در عصر غیبت بفهیم، بفهمانیم، و بدان عمل کنیم. این یک "پیشنهاد" نیست، "نظریه" من نیست، بینش و روح اسلام نخستین این است. این دو امام زمان، دو امامت، دوشیعه و دو اسلام است. یکی اسلام به عنوان "ایدئولوژی (یعنی، مکتب اعتقادی، اعتقاد مرامی و هدایتی، یعنی دین) که مسایل اعتقادی و مراسم علمی و حتی عبادی آن، عاملی است برای تکامل معنوی انسان و عزت و رشد اخلاقی و فکری و اجتماعی و "سلاحی" است برای ترقی زندگی نوع انسان و جنبه علمی دارد و برای پیش از مرگ هم مفید است. دیگری که مجموعه علوم و معارف و دانش ها و اطلاعات بسیار از قبیل فلسفه و کلام و عرفان و اصول و فقه و رجال و... است. اسلام به عنوان یک "فرهنگ". اسلام، به عنوان ایدئولوژی، ابوذر می سازد، اسلام، به عنوان فرهنگ، ابوعلی سینا؛ اسلام به عنوان ایدئولوژی –یعنی عقیده- روشنفکر می سازد و به عنوان فرهنگ، عالم. عقیده اسلامی است که مسوولیت و آگاهی و هدایت می دهد. علوم اسلامی یک رشته خاص علمی است که یک مستشرق نیز می تواند فرا گیرد، یک کج اندیش مرتجع یا بداندیش مغرض هم ممکن است آن را واقعاً داشته باشد. این است که یک فرد تحصیل نکرده ممکن است اسلام را درست تر فهیمده باشد اسلامی تر فکر و زندگی کند و مسوولیت اسلامی را تشخیص دهد تا یک فقیه یا عالم اصول یا فیلسوف و عارف. کسی که مثلاً «رسائل» و «مکاسب» را خوانده است به احکام اسلام واقف می شود و اما آنکه شرح حال و زندگی پیغمبر را خوانده است، معنی اسلام را شناخته . به هر حال عقیده من این است که کسی که مثلاً کتاب "اسفار" ملاصدرا" یا "شفا" ابوعلی را تحصیل کرده یک فیلسوف اسلامی است اما کسی که نهج البلاغه علی (ع) را می شناسد اسلام شناس است. اسلام به عنوان عقیده را باید در قرآن، زندگی پیغمبر، شناخت اصحاب و پروردگان نمونه مکتب اسلام شناخت ، یعنی همان منابعی که امروز حتی در میان دانشمندان اسلامی و برنامه رسمی تحصیلات اسلامی متروک مانده و در میان مردم مجعول است. اشعار شعرای جاهلیت عرب در مدارس اسلام به عنوان متن ادبی تدریس می شد و نهج البلاغه هرگز به هیچ عنوان! فلسفه یونانی ها و منطق ارسطو برنامه درسی بود و تفسیر قرآن نه، سیره پیغمبر اسلام و شرخ حال و افکار و شیوه زندگی و مبارزات ائمه مطرح نیست و اگر هم استثنائاً چند نفری به خواست فردی خود تحقیق کنند، علوم اصلی حساب نمی شود، فضل است! این است که متاسفانه طرز تفکر و بینش ما در مسایل اسلامی، با روش اسلامی و روح و اثر آن بیگانه است. قرآن و طرز فکر و شیوه ی زندگی پیغمبر و پرودگان وی همیشه می کوشند تا افکار مسلمانان را از مسایل ذهنی و طرح معماهای عیر واقعی و تفکر در مسایل غیبی و بحث از آنچه یا بی ثمر است یا غیر ممکن متوجه زمینه های عینی و عملی و مثبت کنند.


یاداشت:


http://www.bornanews.ir/vd​cjaxex.uqexvzsffu.html   :


[1]
   http://kstfgh.blogsky.com/

۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

سرآبی به نام «آرمانشهر اسلامی» علی شریعتی (بخش دوم)




خشایار رُخسانی



پاسخ به یک هم میهن

 پیشگفتار:

 پس از سه دهه آزمون دوزخ حکومت اسلامی در ایران که هندازگر (مهندس) آن علی شریعتی بوده است، هنوز بخش بُزرگی از جوانان خام این کشور اندیشه های زیانبار او را زمزمه میکنند. برای نمونه در دو وبگاهی که در فیس بوک هواداران علی شریعتی گُشوده اند، بیش از 300 هزار تن نام نویسی کرده اند. این گرایش بُزرگ به اندیشه هایی زیانبار علی شریعتی بسیار شگفت انگیز و همزمان نگران کُننده برای آینده-ی مردمسالاری در ایران است. و همچنین گویای این راستی است که همبودگاه ایران هنوز آن سوراخ مار را نیافته است که سه دهه پیش از آن نیش خورد، زیرا بخش بزرگی از مردم هنوز به افسانه-ی «امام زمان» باور دارند و راه رستگاریشان را در پیروی از دستورهای سنگسار و قصاص اسلامی دُنبال میکنند.در پایین ادامه-یِ پاسخ مرا به یک هم میهن میخوانید که از من درخواست فرنودی (دلیلی) در نکوهش از علی شریعتی کرده است [5]. 

 سرآغاز:

  آقای یوسف ناصری، شما میگوید:« در زمان غیبت، مردم تنها حاکم شرع و حکومت را انتخاب میکنند»اکنون نگاه کنیم که این حاکم شرع چه موجودی است و به دید اسلام دارای چه پایه-ی دانشگاهی و فرهیختگی است و مردم هاگ (حق) برگُزیدن چه حکومتی را دارند؟ به دید شما در زمان غیبت مردم میتوانند بگونه-ی دمکراتیک و راسته (مستقیم) کسی را همانند صادق خلخالی به نام «حاکم شرع» برگُزینند که در زمینه-ی کادیگری (قضاوت) و داوری هیچگونه پایه-ی دانشگاهی ندارد و تنها با چهارچوب های شناخته شده-ی اسلامی هُده (حق) را از بیهوده روشن میکُند و دستور به کُشتار میدهد. سپس از «مسئولیت سنگین خدایی امت اسلامی در دوران غیبت» سخن میگوید. پرسش اینجاست که بدید اسلام مگر «امت اسلامی در دوران غیبت» خورتاکی (مسئولیت) سنگین دیگری بجز پاسداری از آیین «یا روسری یا تو سری و گشت امنیت اخلاقی» هم دارند؟ و در پیوند با هاگ (حق) گزینش «حکومت» از سوی مردم، به دید اسلام تنها حکومتی که مردم میتوانند برگُزینند حکومت اسلامی است.بگذارید نخست درباره-ی نهاده-ی (موضوع) «امامت» گفتگو کُنیم که از دیدگاه شما علی شریعتی هم آنرا پذیرفته بوده است. آیا براستی شما میپندارید که امامان شیعه تافته ای جدا بافته از دیگر آدم های میرا بوده اند، یا ره آوردی (تحفه ای) بوده اند که نیروی شگفت انگیز و بهتری از محمد بن عبدالله داشته اند که در پاسخ به مردمیکه از او درخواست وَرچ (معجزه) میکردند، میگفت: من هم آدمی همانند آدم های دیگر هستم و هیچ وَرچی (معجزه ای) ندارم،»؟ اگر باور دارید که «امامان شیعه برگُزیدگان الله مدینه بوده اند و الله آنها را با نیروهای شگفت انگیز وَرچ (معجزه) و دانش بیکران آراسته بوده است،» چه دَستک (سند) و گواهی ای را شما میتوانید برای «اَبَرمرَد بودن» آنها پیش بکشید بجز ایمان چشم بسته به این باور، یا به زبان دیگر باور به ژاژپنداری های (خرافات) بی پایه؟ امامانی که نه از روز مرگشان آگاه بودند و نه توان پیشگیری از آنرا در برابر خلیفه های عباسی را داشتند و برای زنده ماندن یا میبایست دروغ میگفتند (تقیه میکردند) و یا با قدرت لاس میزدند، [1] از چه نیروی شگفت انگیزی میتوانستند برخوردار باشند که دیگر آدم ها از داشتن آن بی بهره بوده اند؟ هنگامیکه بپذیریم که چنین باوری از بیخ و بُن بی پایه و بدور از خَرَد است، گُسترش چنین باوری نیز هماهنگ با دامن زدن به ژاژپنداری (خرافات) در همبودگاه (جامعه) میباشد، و این یکی از اِرَنگ های (اتهام های) بُزرگی است که به علی شریعتی وارد است. هم اکنون تنها کسانی که از نویدهایِ علی شریعتی به پیروانش برای «در انتظار مهدی موعود ماندن» سود میبرند، علی خامنه ای و مافیای چیره بر سرنوشت مردم ایران هستند که دارند به نام او و به نمایندگی از او جَنوری (جنایت) میکنند و نه دین باوران ساده دلی که کُرپانی (قربانی) مغزشویی علی شریعتی شدند.آقای یوسف ناصری، شما بگونه ای با «ذوق زدگی» از فرایند گُزینش دمکراتیک نماینده-ی امام در دوران غیبت، سخن میرانید که انگار در سه دهه پیش شما را دریخ کرده باشند و از اینرو شما در جریان «گُزینش دمکراتیک جانشین امام (ولی فقیه)» در ایران نباشید. اگر جوانانِ خام در چهار دهه پیش فریفته-ی واژه بازی های (حرافی های) علی شریعتی شُده بودند، و او میتوانست کلاغ اسلامیش را بجای توتی مردمسالاری به آنها بفروشد، نمیتوان برآنها خُرده گرفت، زیرا آنها آزمون حکومت اسلامی را از سرنگذرانده بودند، ولی باید به خَرَد کسی شک کرد که فریفته-یِ سُخنان علی شریعتی شود، آنهم هنگامیکه او با چشمان خودش گواه «آرمانشهر» علی شریعتی و «روند دمکراتیک گُزینش جانشین امام (ولی فقیه)» در حکومت اسلامی باشد. شما میتوانید با آسمان ریسمان کردن ها و واژه بازی بجای نام «ولایت فقیه» واژه-ی «جانشین امام» را بکارببرید، ولی اگر باور دارید که تنها با جابجا کردن این دو واژه بتوانید، ساختار یک همبودگاه دینی را مردمسالار (دمکراتیزه) کُنید که همگی دات های هَنجُمَنیش (قانون های اجتماییش) الهام گرفته از دستورهای قرآن و آیین محمد بن عبدالله است، همچون پایمال کردن هاگ های (حقوق) شهروندان بویژه بانوان، سنگسار، و قصاص، دارید کژفرنودی میکنید (سفسته بافی میکنید). 


اکنون بپردازیم به پاسخ این گفته-ی شما که «ثابت کنید که باور دینی علی شریعتی نادرست بوده است». من این پرسش را پیش میکشم که شما تنها یک آیه-ی خَرَدمندانه از قرآن را به من نشان دهید، که سودی برای هومنی (انسانیت) داشته باشد ولی با آیه های دیگر رد نشده باشد، به زبان آخوندی ناسخ و منسوخ هم نباشند و رونویسی از تورات هم نباشد. قرآن یک رونوشت برداری از گردآیه ای (مجموعه ای) از افسانه هایِ تورات میباشد همانند آفرینش آدم و حوا، توفان نوح، سرگذشت قوم ثمود و لوط که 3000 سال پیش از پیدایش دین یهود مردم میانرودان [بابلیان و نیمروز (حنوب) ایران] با آنها آشنایی داشته اند که به داستان های گیلگمش (Gilgamesh) پُرآوازه هَستند [2]. دستورهایِ کیفری قرآن نیز که رونوشت برداری از آیین یهود هَستند، که یهودیان از ده فرمان حمورابی [3] الهام گرفته اند؛ یهودیان در پنجاه سالی که در بابل به بردگی زندگی میکردند، با این دستورها آشنا شدند و پس از آزادی و آمدن به ایران و آشناشدن به آیین فرجامخواهی دین زرتشت (باور به آخرت و جهان دیگر و پل صراط)، آنها ده فرمان حمورابی، داستان های گلیگمش و برخی از باورهای زرتشتی را به دین خود افزودند و تورات را بروز (update) کردند. قرآن گردایه ای از دستورها و افسانه ها و دات های (قانون های) کیفری تورات همانند سنگسار و قصاص و ختنه کردن پسران است و همچنین آیین بُت پرستان مکه همانند باور به الله [4] آیین حج، باور به جن ...شاید تنها نوآوری قرآن لگدمال کردن هاگ های هومنی (حقوق انسانی) زنان بوده است...پارادوخشگویی ها (تناقض گویی ها) و سخنان پی پایه و بیخردانه در قرآن در پیوند با داستان آفرینش پیدایش کیهان و فرایندِ چرخش جهان ...به اندازه ای فراوان است که میتوان از آن به نام تنها وَرچ (معجزه-ی) قرآن نام بُرد، زیرا باوجود آنها، بیش از یک میلیارد مسلمان قرآن را سخن خداوند میپندارند. 


 یاداشت:


 [1] همانند امام هشتم که وزیر مامون شد
.                                                  
[2]  داستان های گیلگمش را میتوان زیر همین نام با فرمات پی دی اف از تارکده بارگیری کرد. این داستان ها را بگونه-ی سنگ نوشته در سال های 1843/1845 بدست پاول امیل بوتا (Paul-Émile Botta) و آوستین هنر لاویارد ( Austin Henry Layard ) در عراق خاک برداری شدند.    
                                       
[3] حمورابی فرمانروای بابل باستان از ۱۷۹۵ تا ۱۷۵۰ پیش از میلاد بود. سنگ نبشته های ده فرمان حمورابی در شهر شوش در آغاز سده-ی گذشته خاک برداری شدند.  


 [4] «الله» بُزرگترین بت در عربستان بوده است که سه دختر با نام های لات، منات و عزی داشته است. نام پدر محمد که «عبدالله» بوده است - با آنکه روان او از دین اسلام نیز آگاهی نداشته است- بیانگر این راستی است که پیش از پیدایش دین اسلام مردم عربستان در ستایش «الله» نام فرزندانشان را «عبدالله» یا بنده-ی الله مینامیدند. 

[5] ممنون از شما. جواب قسمت اول که در مورد ولایت فقیه هست. باز هم میگم شریعتی مخالف حکومت فقیه بر مردم بوده و ولایت فقیه رو قانونی و مشروع نمیدانسته. آن چیز که شما میگویید و دقیقا در کتاب هم آمده حمایت علی شریعتی از امامت است. و فکر کنم شما حداقل بدونید چقدر تفاوت هست بین امام و ولی فقیه. دکتر شریعتی بارها و بارها در کتب مختلف و سخنرانی های مختلف اعلام داشته که در زمان غیبت تنها مردم حاکم شرع و حکومت را انتخاب میکنند آن هم با رای مستقیم. این ولایت فقیه بعد از مرگ دکتر شریعتی و به پیشنهاد حسن آیت به روی کار اومد. پس لطفا نگید دکتر شریعتی طرفدار ولایت فقیه بوده. همینی که الان و امروزه داریم. اگر کتاب هم لازم هست براتون ارسال میکنم تا یک بار دیگر بخوانید. و اما جواب بزرگترین نکوهش: ببینید دوست من قبلا هم گفتم صرف اینکه کسی طرفدار اسلام و تشیع یا تسنن یا مسیحیت و یهودیت باشد یا نباید ایراد نیست و نباید اشخاص را به خاطر اینکه در باره عقیده و باور خودشون سخنرانی کردن و کتاب نوشتن بازخواست کنید.بلکه باید ثابت کنید این باور غلط هست. انتظار برای آمدن یک نجات بخش بشریت برای اسلام و تشیع نیست. تمامی ادیان به ظهور یک منجی اعتقاد دارند. پس شما نباید بگید این اعتقاد فقط در اسلام باطل هست و دروغ. ضمن اینکه شریعتی از باور های خودش گفته و کتاب نوشته. این کجاش بزرگترین نکوهش هست؟ اما در مورد اون قسمت شماره 2 یادداشت. که دقیقا همون چیزی هست که گفتم دکتر اعتقاد داشته بهش. یعنی انتخاب رهبر در دوران غیبت توسط مردماین هم کل جمله بدون تکه برداری: "این است که بر اساس فلسفه غیبت در مکتب تشیع علوی، مردم نه تنها بدون مسئولیت اجتماعی در این دوره نیستند بلکه برعکس مسئولیت سنگین خدایی هم دارند. بدین معنی که در امر رهبری و مسئولیت اجتماعی امت اسلامی، افرادی از مردم از طرف مردم انتخاب شده اند جانشین امام می شوند و جانشین پیغمبر، یعنی مسئولیت رهبری با آنهاست که از میان مردم هستند و منتخب خود مردمند و توده مردم به جای خدا رهبر خود را انتخاب می کنند. و در تشیع علوی، دوره غیبت است که دوره دموکراسی است و برخلاف نبوت و امامت که از بالا تعیین می‌شود، رهبری جامعه در عصر غیبت بر اصل تحقیق، تشخیص و انتخاب و اجماع مردم مبتنی است و قدرت حاکمیت از متن مردم سرچشمه می‌گیرد" مجموعه آثار 9 تشیع علوی، تشیع صفوی صفحه 224 وسط صفحهو در همین کتاب دکتر شریعتی در انتقاد به تشیع صفوی بارها اعلام کرده که در زمان غیبت و در تشیع صفوی حاکم توسط مردم انتخاب نمیشود و به مردم تحمیل میشود.    
چهارشنبه، 29 تیر، تیر شید، 3749 دین بهی





۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

سرآبی به نام «آرمانشهر اسلامی» علی شریعتی






خشایار رُخسانی

پاسخ به یک هم میهن [4]

 پیشگفتار:

 پس از سه دهه آزمون دوزخ حکومت اسلامی در ایران که هندازگر (مهندس) آن علی شریعتی بوده است، هنوز بخش بُزرگی از جوانان خام این کشور اندیشه های زیانبار او را زمزمه میکنند. برای نمونه در دو وبگاهی که در فیس بوک هواداران علی شریعتی گُشوده اند، بیش از 300 هزار تن نام نویسی کرده اند. این گرایش بُزرگ به اندیشه هایی زیانبار علی شریعتی بسیار شگفت انگیز و همزمان نگران کُننده برای آینده-ی مردمسالاری در ایران است. و همچنین گویای این راستی است که همبودگاه ایران هنوز آن سوراخ مار را نیافته است که سه دهه پیش از آن نیش خورد، زیرا بخش بزرگی از مردم هنوز به افسانه-ی «امام زمان» باور دارند و راه رستگاریشان را در پیروی از دستورهای سنگسار و قصاص اسلامی دُنبال میکنند.در پایین پاسخ مرا به یک هم میهن میخوانید که از من درخواست فرنودی (دلیلی) در نکوهش از علی شریعتی کرده است. 

 سرآغاز:

 آقای یوسف ناصریشما میگویید که «علی شریعتی تئوریسین انقلاب بود، ولی او ایدیولوگ جمهوری اسلامی نبود»، خوب، هنگامیکه نفرین کردن به ساختار مردمسالاری و پدافند از «اسلام ناب محمدی» زیربنای اندیشه-ی علی شریعتی را میساختند، پس، آن انقلابی که به گفته-ی شما او تئوریسینش بوده است، نمیتوانست انقلاب برای مردمسالاری و آزادی و هُده های هومَنی (حقوق بشر) بوده باشد. انقلاب را که برای انقلاب نمیکنند، بلکه برای دستیافتن به یک هدف روشنی انجام میدهند، و هدف علی شریعتی نیز روشن بود: برپایی یک حکومت اسلامی با ساختار «امت و امامت»، که در همگی نَسک هایی (کتاب هایی) که نگاشته است، بازتاب پیدا کرده است. اکنون میخواهم این پرسش را پیش بکشم که آیا از دیدگاه شما که سه دهه دوزخ حکومت اسلامی در ایران را آزموده اید، آن «آرمانشهر اسلامی» علی شریعتی که او میخواست با برپایی یک حکومت اسلامی با ساختار «امت و امامت» به آن دستیابد، میتوانست، گنداب دیگری بجز همین حکومتِ واپسگرای اسلامی باشد که با ساختار ولایت مطلقه فقیه برای سه دهه کشور ایران را اشغال و مردم ایران را به گروگان گرفته است؟ آنهم هنگامیکه آبشخور هر دو حکومت (آرمانشهر علی شریعتی و حکومت اسلامی کنونی) یکی است، که همانا آیه ها و دستورهای سنگدلانه-ی و نامردمی قرآن هَستند؟من هم اکنون نَسک های (کتاب های) شریعتی را در دسترس ندارم که بخواهم فراز به فراز (جمله به جمله) از گفته های او نمونه آوری کُنم. ولی از آنجا که نسک هایی را که به آنها اشاره میکنم، خودم خوانده ام، میتوانم چکیده-ی اندیشه و پیام او در آن نوشته را بازگویم.اندیشه-ی علی شریعتی گردایه ای (مجموعه ای) از پارادُخش هاست (تناقض هاست). او از یک سوی با نگارش نَسک (کتاب) «امت و امامت» به روشنی از ساختار ولایت فقیه پدافند میکند [1] و آنرا به دمکراسی باختر برتری میدهد و از سوی دیگر و در جایی دیگر او میگوید که «در زمان غیبت، کشور باید بر پایه-ی دمکراسی و گزینش آزاد مردم اداره شود. [2] که چنین گفته ای در پارادُخش (تناقض) با اندیشه های او در خوارداشت مردمسالاری باختر است که در بیشتر نَسک های (کتاب های) او بازتاب پیدا کرده اند. او از یک سوی مردمسالاری را برای یک همبودگاه (جامعه-ی) قبیله ای رد میکند، آنهم با این نگرانی که: «تراز (سطح) پایین فرهنگی مردم، سبب گُزینش دُشمنان دمکراسی شود،» و از سویی دیگر او با پدافند آشکار از ساختار ولایت فقیه و «امت و امامت»، همان «قبیله» را گرفتار بُزرگترین دُشمن مردمسالاری (دمکراسی) میکند که ولایت فقیه است. چنین پارادُخشگویی ها (تناقض گویی ها) تنها میتوانند نمونه کوچکی از آن آشوب اندیشمندی ای باشند که ذهن بیمار علی شریعتی به آن گرفتار بوده است.بُزرگترین نکوهشی که به علی شریعتی وارد است، این است که او همه-ی نوشتارها و افسانه بافی هایش را در پَرَستش (خدمت) این اندیشه بکار گرفته بود که دین اسلام و بویژه شیعه گری و باور به امام زمان را به نام بهترین راهکار برای پاسخگویی به گرفتاری های هومَنی (انسانیت) در سده-ی نوین پیرایش دهد و بفروشد. نُخُست اینکه او با دامن زدن به امیدهای دروغین پیروی از دستورهای قرآن و دنبال کردن راهبُرد (استراتژی) «تشیع سرخ» و «انتظار مکتب اعتراض»، به کرده (عملا) زمینه های گسترش اسلام سیاسی و آماده کردن همبودگاه (جامعه) برای پذیرش حکومت آخوندی را فراهم آورد. اگر چه شاید علی شریعتی با پیشه-ی آخوندی سر ناسازگاری داشته است، ولی او با اندیشه های زهراگینش بازی سیاسی را به زمینی کشاند که بهترین بازیکُنانش آخوندها بودند. اگر این بهانه را بپذیریم که تا پیش از روی کار آمدن حکومت اسلامی در ایران هیچکس کمترین اَنگاری (تصوری) از ساختار یک حکومت اسلامی و شیوه-ی اداره-ی آن نمیداشت، ولی امروز به «برکت» وجود سه دهه دوزخ اسلامی که مردم ایران با پوست و استخوانشان آنرا آزموده اند، دیگر نیازی نیست که در رد اندیشه هایِ زیانبار علی شریعتی بخواهیم در اینجا داستان سرایی کُنیم، زیرا «آمد آفتاب دلیل آفتاب» [3].  
همین اندازه که علی شریعتی با دروغ پردازی و افسانه بافی هایش درباره-یِ باورهای گُنگی همانند افسانه-ی امام زمان و دامن زدن به امیدهای دروغینی چون «دادگری اسلامی» و «اسلام ناب محمدی» جوانان را مغزشویی کرد، که سراجام به برپا شدن حکومت ددمنشانه-یِ سنگسار و قصاص آخوندی فرجامید، میتواند بُزرگترین نکوهش و سُخن سنجی (انتقاد) از او باشد، زیرا حکومت اشغالگر اسلامی، برای دستکم سه دهه است که به نمایندگی از همان «امام غیبی» که علی شریعتی «انتظار» برای آمدنش را به مردم نوید میداد، مردم ایران را به گروگان گرفته است و کُشتار میکند، مگر اینکه شما هم هنوز به افسانه-ی امام زمان، افسانه های قرآن و وَرچ (معجزه-ی) اسلام آویزان باشید و دستورهای هَنجُمَنی (اجتمایی) قرآن را یگانه راه رستگاری هومَنی (انسانیت) بپندارید، که خود جُستار (بحث) دیگری است. 


 یاداشت:

[1] تنها هدف شریعتی از نگاشتن نَسک امت و امامت پدافند از اندیشه-ی ولایت فقیه بوده است که در همگی برگ برگ این نَسک بازتاب پیدا کرده است. در اینجا اگر کسی بخواهد از من درخواست سند بکند، درخواست او بیشتر به شوخی میماند تا یک گفته-ی جدی.

[2] «در تشیع علوی، دوره غیبت است که دوره دموکراسی است و برخلاف نبوت و امامت که از بالا تعیین می‌شود، رهبری جامعه در عصر غیبت بر اصل تحقیق، تشخیص و انتخاب و اجماع مردم مبتنی است و قدرت حاکمیت از متن مردم سرچشمه می‌گیرد.» (تشیع علوی و تشیع صفوی، مجموعه آثار، جلد ۹، ص ۲۲۴) 


[3] آزمون سیاه حکومت اسلامی چندان هم در ایران تازه نیست، زیرا در دوران صفویان بویژه دوره-ی حکومت شاه سلطان حسین، این آزمون بدشگون را مردم ایران از سر گذراندند. 


 [4] سلام دوباره بر خشایار عزیز. خدا رو شکر می کنم در مطالعه کتاب های دکتر کمفروشی نکردم و شاید هر کتاب او را بالای ده بار مطالعه کردم و هر دفعه چیز جدید یاد گرفتم. اگر به همین پیج من هم سر بزنید میبینید که من با منبع جملات دکتر رو ذکر میکنم. یعنی کتابی که جلوی روم هست و توی کتاب خونم. من فقط از شما خواستم دقیقا از خود دکتر شریعتی انتقاد کنید نه اینکه بگید این جمهوری اسلامی فلانه و فلانه و کار شریعتی بوده. چطور شما همچین چیزی رو می تونید بگید؟ دکتر شریعتی حذبی رو پایه گذاری کرد که امروز فعالیت توی اون جرم محسوب میشه و امثال عماد بهاور فقط به خاطر عضویت در حزب نهضت آزادی زندانی میشن. یا با دکتر یزدی ببینید چه کردند. این ها که همراهان دکتر شریعتی در تشکیل نهضت آزادی بودند. چطور میگید اگر شریعتی بود نمونه ای بارز میشد از همین حکومت و به قول دوستان آخوندها. نزنید این حرفها رو دوست من. برای کوبوندن شریعتی از جمهوری اسلامی مایه نزارید. از خودش انتقاد کنید. شما دارید برای کوبوندن شریعتی از جمهوری اسلامی ای استفاده می کنید که رهبر اون حاضر نشد بر پیکر شریعتی نماز بخونه و اون رو مرتد می دونست. همان آرمان شهری که شما ازش صحبت میکنید و شریعتی به دنبال تحقق اون بود اصلا به وجود نیومده که الان دارید ازش انتقاد میکنید.  


 سه شنبه، 28 تیر، بهرامشید، 3749 دین بهی

·