۱۳۹۲ مهر ۲۷, شنبه

ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها



نویسنده: سیروس غنی

برگردان: حسن کامشاد


ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها» عنوان کتابی است که با تلاش سیروس غنی به رشته تحریر درآمده و توسط دکتر حسن کامشاد به فارسی ترجمه شده است. در نگارش این کتاب که از سوی انتشارات نیلوفر در سال 1377 برای اولین بار به چاپ رسید، از پیامهای تلگرافی موجود در «اداره اسناد عمومی لندن» و «آرشیو ایالات متحده در واشنگتن» نسخه‌برداری شده است.
کودتای سوم اسفند 1299ه.ش. و ظاهر شدن رضاخان در صحنه سیاسی کشور، سپس اوج‌گیری سریع و مستمر مقام و موقعیت وی و سرانجام، برافتادن سلسله قاجاریه و بر تخت نشستن عنصر نظامی کودتا به عنوان شاه تازه، تاکنون در مقالات و کتابهای متعددی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. این موضوع، دستمایه پژوهش تاریخی آقای «سیروس غنی» نیز واقع شده است که حاصل آن به صورت کتاب «ایران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها»، در دسترس همگان قرار دارد. شاید بتوان گفت وجه ممیزه این کتاب از سایر کتابهای با همین موضوع، ابتنای آن بر مجموعه گسترده‌ای از اسناد منتشره توسط وزارت امور خارجه انگلیس و البته بعضاً وزارت امور خارجه آمریکاست؛ به طوری که باید کتاب حاضر را روایت بازسازی شده براساس اسناد مزبور از وقایع و تحولات منتهی به کودتای 1299 و سالهای پس از آن، تا تأسیس سلسله پهلوی توسط رضاخان، به شمار آورد. همان‌گونه که نویسنده، خود در پیشگفتار بیان داشته مدت دو سال وقت صرف «پژوهش و نسخه‌برداری پیامهای تلگرافی در اداره اسناد عمومی و آرشیو ایالات متحده در واشینگتن و مریلند» کرده است تا چنین مجموعه اسنادی را برای نگارش کتاب مزبور گردآوری کند.
مسلماً سخن گفتن در حوزه تاریخ بر مبنای اسناد و مدارک، کار بسیار شایسته‌ای است و تلاش دو ساله آقای غنی برای یافتن متن تلگرامهای رد و بدل شده میان مأموران سیاسی و نظامی بریتانیا و دیگر کشورها در ایران با مقامات مافوق خود یا گزارشهای تهیه شده توسط آنها از مسائل سیاسی و نظامی محل مأموریتشان حاکی از جد و جهد نویسنده محترم در هر چه بیشتر مستند ساختن روایتی است که قصد دارد از این دوران به دست دهد، اما نکته حائز اهمیت در پژوهشهای تاریخی بر مبنای اسناد آن است که نخست مجموعه‌ متنوعی از اسناد مورد بررسی قرار گیرد. این تنوع و چندگونگی منابع و اسناد به محقق امکان می‌دهد تا نقاط ضعف و قوت - به عبارت دیگر میزان صحت و سقم - آنها را در مقابله با یکدیگر، به نحو بهتری تشخیص دهد. حال آن که اگر یک دسته از اسناد مورد توجه قرار گیرند یا امکان مقابله آنها با دیگر اسناد موجود در آن زمینه وجود نداشته باشد، چه بسا که در پایان، شاهد نگاهی یکجانبه به یک مسئله باشیم و حاصل چنین نگاهی را در واقع باید روایت یک واقعه از زبان یک دسته اسناد دانست.
آنچه بر این نکته باید افزود و مورد توجه قرار داد، در نظر داشتن نقص و نقصانهایی است که می‌تواند از سوی دارنده و ناشر اسناد به دلایل مختلف در مجموعه انتشار یافته، به وجود آمده باشد. به عنوان نمونه، چگونه ما می‌توانیم اطمینان داشته باشیم که دولت انگلیس کلیه مکاتبات و گزارشهای مقامات سیاسی و نظامی خود را در آن زمان در مورد مسائل ایران، منتشر کرده و در دسترس پژوهشگران قرار داده است؟ آنان که با مسائل تاریخی سروکار دارند بخوبی این واقعیت را می‌دانند که گاه، بودن یا نبودن یک سند می‌تواند تأثیرات عمیقی بر تعبیر و تفسیر مجموعه اسناد موجود در آن زمینه بگذارد. لذا حداقل این احتمال را نباید نادیده گرفت که چه بسا انگلیس بنا به ملاحظاتی، پاره‌ای اسناد را همچنان در آرشیو سرّی خود نگه داشته باشد و هرگز نیز راضی به انتشار آنها نشود. البته این موضوعی است که خوشبختانه در مبحث «کودتای 1299» مورد توجه نویسنده محترم واقع شده و ایشان سخن از نبود برخی اسناد «بُودار» به میان می‌آورد: «احتمال زیاد می‌رود که پاره‌ای از مکاتبات و تلگرامهای بودار را، دستکم فعلاً، از پرونده‌های جاری «اداره اسناد عمومی» بریتانیا برداشته باشند.»(ص212) اما در دیگر مباحث، بویژه در ارتباط با رویدادهای پس از این کودتا که در کتاب حاضر بر اساس اسناد موجود در اداره اسناد عمومی بازسازی شده‌اند، چنین احتمالی مورد توجه نویسنده محترم قرار نمی‌گیرد؛ لذا جای بحث درباره شرح و تفسیر ایشان از وقایع و رویدادها، باقی می‌ماند.
نکته دیگری که باید دربارة اسناد و مکاتبات به جا مانده از قبل مورد توجه جدی قرار داد، ادبیات، مفاهیم و شیوه‌های خاص نگارش آنهاست. طبعاً این مسئله در بررسی مکاتبات میان مقامات سیاسی و نظامی انگلیس در اوایل قرن بیستم، هنگامی که این کشور در هر گوشه از جهان در حال استحکام حضور استعمارگرانه خویش بود، نباید از نظر دور داشته شود. به عنوان نمونه، در مکاتبات دیپلماتهای انگلیس و در چارچوب رقابتهای انگلیس و دولت نوپای اتحاد جماهیر شوروی و حساسیتهای فی‌مابین، جنبش میرزاکوچک‌خان جنگلی به عنوان یک جنبش بلشویکی و کاملاً تحت اختیار شوروی قلمداد و طبعاً بر این مبنا تحلیل و تفسیرهایی نیز می‌شود که ماحصل آن به لندن ارسال می‌گردد، در حالی‌که، ملاک قرار دادن این‌گونه عبارتها و توصیفها و سپس تجزیه و تحلیل شرایط بر مبنای آنچه در آن هنگام از سوی دیپلماتها و نظامیان انگلیسی عنوان گردیده است، یک خطا و اشتباه در تحلیل وقایع سالهای نخست این سده به شمار می‌آید. همچنین تحلیلها و گزارشهای مقامات انگلیسی از اوضاع و احوال ایران و تحولات جاری آن را نیز باید در چارچوب اصول و قواعد حاکم بر این‌گونه مکاتبات و مراسلات مورد توجه قرار داد. به عنوان نمونه، هنگامی که «لورین» طی نامه‌ای به لندن می‌نویسد: «ما باید اجازه دهیم رویدادها جریان خود را طی کند»(ص 281) و نمونه‌های متعدد دیگری از این قبیل، این مسئله به هیچ عنوان نباید به مثابه عدم دخالت انگلیسی‌ها در روند حوادث تلقی شود، بلکه در بطن این جمله، دقیقاً نوعی دخالت آشکار انگلیس در امور داخلی ایران نهفته است که باید آن را تشخیص داد.
نکته دیگر در ارتباط با اسناد آن است که اگرچه نمی‌توان متن کامل همه آنها را در کتاب منعکس کرد، اما بهره‌گیری از یک جمله کوتاه و بعضاً ناقص از یک متن نیز ممکن است رساننده مقصود و منظور نهفته در کل آن متن نباشد و حتی در مواقعی خواننده را به مفهومی کاملاً معکوس رهنمون سازد؛ بنابراین، نویسنده باید مراقب باشد تا چنانچه دست به انتخاب گزاره‌هایی کوتاه از دل یک متن بلند می‌زند، روح و محتوای آن گزاره را در چارچوب متن اصلی، انتقال دهد.
اینک به دنبال این مقدمه، جا دارد به بررسی کتاب حاضر بپردازیم:
به طور کلی فرضیه نویسنده را از دل نخستین عبارات «پیشگفتار» می‌توان بیرون کشید: «این دوران با کودتایی باور نکردنی در نهایت شتابزدگی به تمهید افسری انگلیسی آغاز شد که از کشور و مردم ما تقریباً هیچ اطلاعی نداشت. نظامیان بریتانیا کمتر چنین خودسر دست به سیاست یازیده بودند، تا چه رسد که بدون دستور صریح دولت متبوع خود کودتا راه بیندازند. از این طرفه‌تر نقش وزیر مختار انگلستان در این کودتاست، این شخص از همان لحظه ورود به تهران به ابتکار خویش به کارهایی کاملاً برخلاف توصیه‌های وزارت خارجه انگلیس پرداخت تا آنجا که سرانجام اعتماد وزیر خارجه بریتانیا را به کل از دست داد. کودتای سوم اسفند 1299 و آمدن رضاخان نتیجه مستقیم ادامه سیاست ناواقعگرای قرن نوزدهمی حکومت بریتانیا، و گل سرسبد آن قرارداد 1919، در ایران پس از جنگ جهانی اول بود، ایرانی که ملی‌گرایی تازه‌ای در آن عمیق ریشه دوانیده بود.»(ص13)
به اعتقاد آقای غنی، کودتای 1299 حاصل یک برنامه تدارک دیده شده از سوی دولت بریتانیا و در راستای سیاستها و اهداف کلان این کشور نبود و صرفاً «به تمهید افسری انگلیسی» و برخلاف «سیاست ناواقعگرای قرن نوزدهمی حکومت بریتانیا» صورت گرفت. همچنین اختلاف نظر وزیرمختار انگلیس در تهران با وزارت امور خارجه آن کشور و دست زدن به اقداماتی «به ابتکار خویش» دلیل دیگری از برنامه‌ریزی نکردن و عدم مداخله حکومت انگلیس در این کودتا به شمار می‌آید. بنابراین اگرچه این کودتا با «نقش آشکار انگلستان» درآمیخته است، اما نویسنده این نقش را از آن دولت انگلیس نمی‌داند و معتقد است به دو عنصر خودسر نظامی و سیاسی آن کشور در ایران باز می‌گردد.
اما در مورد طرف دیگر این کودتا یعنی رضاخان نیز فرضیه نویسنده محترم را می‌توان در همین پیشگفتار ملاحظه کرد. از نگاه ایشان، رضاخان علی‌رغم نداشتن تجربه قبلی در سیاست، «بسرعت آموخت» و «بسرعت خود را با اوضاع و احوال وفق داد» و به این ترتیب «ده سال نخست پس از کودتا، دوره نوآوری و اقدامات جسورانه، امیدهای بزرگ و اطمینان فزاینده، احترام و اتکای به نفس بود». حاصل این همه نیز چیزی نبود جز تبدیل ایران به «کشوری مستقل و فارغ از سلطه خارجی». وی معتقد است، شخصیت رضاخان نیز به هیچ رو نشانی از وابستگی به انگلیس نداشت، چرا که «با وجود نقش آشکار انگلستان در کودتا و موقعیت برتر آن کشور در ایران، رفتار رضاشاه با بریتانیا و با حکومت سایر قدرتها بر پایه برابری بود.»(ص 13)
آخرین جمله از این کتاب نیز می‌تواند به نحو بارزتری بیانگر دیدگاه نویسنده درباره رضاخان باشد: «رضاشاه فیلسوف- شاه افلاطونی نبود، و مسلماً نقایص بسیار داشت، ولی بی‌گمان پدر ایران نوین و معمار تاریخ قرن بیستم کشور ما بود.»
بنابراین در یک جمع‌بندی کلی می‌توان این‌گونه اظهار داشت که تلاش آقای غنی در کتاب خویش بر اثبات این فرضیه است که اگرچه پاره‌ای مأموران سیاسی و نظامی انگلیسی به گونه‌ای خودسرانه اقدام به راه‌اندازی کودتایی کردند که به برآمدن رضاخان انجامید، اما این شخصیت نوظهور در عرصه سیاسی ایران، چه در جریان کودتا و چه در طول دو دهه پس از آن، استقلال رأی و نظر خود را ولو برخلاف دیدگاهها و نظرات مأموران بریتانیا و همچنین دولت آن کشور، حفظ نمود و با کنار زدن سلسله پوسیده قاجاریه براساس توانمندیها، هوشمندیها و کارآمدیهای خویش، دوران برپایی ایران نوین را آغاز کرد. شاید این فرضیه را بتوان به نحو بارزی در طراحی تصویر روی جلد کتاب نیز مشاهده کرد. تصویری شفاف از رضاخان در لباس نظامی که با اقتدار به دوردستها می‌نگرد و در پشت سر او تصویری کمرنگ و مات از لرد کرزن - وزیر امور خارجه وقت انگلیس - که با حالتی نه چندان استوار و با عصایی در دست، گام برمی‌دارد.
برای ارزیابی این فرضیه و مستندات و دلایل و براهین اقامه شده به منظور اثبات آن، ابتدا لازم است نگاهی به نقش و جایگاه انگلیس در آن دوران انداخته شود. همان‌گونه که می‌دانیم حفظ و نگهداری هندوستان به عنوان یک مستعمره بزرگ، جزو اهداف استراتژیک انگلیس به شمار می‌آمد؛ لذا این کشور بدین منظور هرگونه اقدامی می‌کرد. از سوی دیگر، در همین چارچوب، دستیابی به نوعی موازنه قوا با روسیه در ایران نیز از اهمیت ویژه‌ای برخوردار شده بود و البته به مرور زمان روسها و انگلیسی‌ها توانسته بودند به تفاهم و تعادل مورد نظر خویش در ایران برسند. انعقاد قراردادهای 1907 و 1915 میان این دو کشور و به رسمیت شناختن مناطق نفوذ یکدیگر در ایران بخوبی این واقعیت را نشان می‌دهد. در این حال، وقوع انقلاب سوسیالیستی 1917 در روسیه از یک سو و قرار گرفتن انگلیس در جایگاه فاتحان در پایان جنگ جهانی اول به سال 1918، موقعیت ویژه‌ای را در عرصه بین‌المللی نصیب این کشور می‌کند. همچنین پایان یافتن عمر امپراتوری عثمانی و تقسیم سرزمینهای وسیع این امپراتوری میان انگلیس و فرانسه، برنامه‌ریزی‌های وسیعتر انگلیس را برای حضور در مستعمره‌های این کشور در منطقه خاورمیانه به دنبال دارد. به این ترتیب انگلیس در دوران پس از جنگ جهانی اول، در اوج قدرت استعماری خویش قرار دارد و هیچ سد و مانعی برای حضور بلامنازع خود در منطقه خاورمیانه و همچنین ایران، نمی‌بیند. تنظیم قرارداد 1919م. که ایران را به یک کشور کاملاً تحت‌الحمایه انگلیس تبدیل می‌کرد، دقیقاً در چنین شرایطی صورت می‌گیرد.
اما در اینجا به یک مسئله مهم دیگر نیز باید توجه داشت و آن وقوع انقلاب سوسیالیستی در روسیه است. بی‌تردید «سوسیالیسم» مکتب و مرام ناآشنایی برای دنیای سرمایه‌داری آن هنگام و در رأس آن «بریتانیای کبیر» نبود و از تهدیدهایی که به واسطه نشر افکار و عقاید سوسیالیستی و کمونیستی می‌توانست متوجه آنها شود، بخوبی آگاه بودند؛ بنابراین اگرچه به واسطه وقوع این انقلاب و لغو تمامی امتیازهای تزاری در ایران از سوی دولت نوپای اتحاد جماهیر شوروی، رقابتهای از نوع پیشین میان انگلیس و همسایه شمالی ایران، پایان یافته بود، اما نوع دیگری از رقابتها و تنشها میان این دو قدرت در منطقه ایران، در حال شکل‌گیری بود. طبیعی است که برای انگلیس در این شرایط، فوری‌ترین و ضروری‌ترین اقدام، کشیدن حصاری محکم و آهنین به دور کشور سوسیالیستی بود تا از نفوذ زبانه‌های انقلاب آن به دیگر کشورهای همجوار، جلوگیری به عمل آید. قرارداد 1919 از این لحاظ نیز برای انگلیس دارای اهمیت بود؛ چرا که به نحو بهتر و مؤثرتری می‌توانست در تحقق این هدف مهم و استراتژیک بکوشد، به ویژه آن که در این زمان دولت شوروی به دلیل درگیر بودن در حل مسائل داخلی‌اش دارای نفوذ و قدرتی در محدوده سرزمینی ایران نبود. این مسئله مورد تأیید آقای غنی نیز قرار دارد: «در سال 1297 بریتانیا قدرت بلامنازع در ایران بود. حتی لشکر قزاق به سرکردگی سرهنگی روسی هوادار تزار، برای هزینه‌های جاری خود صددرصد متکی به بریتانیا بود»(ص41) در چنین شرایطی، مشکل انگلستان برای تنظیم قراردادهای استعماری در مورد ایران، دیگر چانه‌زنی با رقیبی قدرتمند به نام روسیه نبود، بلکه این بار مشکل این کشور یافتن فردی ایرانی بود که پای این قرارداد را امضا کند و آرزوی دیرینه انگلیس را برای حاکمیت کامل بر ایران، تحقق بخشد. این اقدام توسط وثوق‌الدوله صورت پذیرفت و تنها یک گام دیگر باقی ماند: «اجرای قرارداد».

در اینجا توجه به این نکته ضروری است که این قرارداد فی‌نفسه برای انگلیس، مقدس و واجب‌الاجرا نبود، بلکه مسئله مهم برای این دولت، وضعیتی بود که بر اثر اجرای این قرارداد در ایران به وجود می‌آمد. در واقع انگلیس در پی تحت‌الحمایه کردن ایران برای تحقق یافتن اهداف متنوع استعماری خود در این منطقه از جهان بود و هرآنچه می‌توانست به چنین وضعیتی منتهی شود، برای او مطلوبیت داشت. از سوی دیگر، دولت انگلیس تجربه‌ها و سوابق درازمدتی در امر استعمارگری داشت و قاعدتاً می‌توانیم چنین بیندیشیم که دستگاه حاکمه این کشور با اتکا به یک سنت و رویه و با بهره‌گیری از مجموعه عظیمی از تجربه‌ها و سیاستها و اقدامات گوناگون، اهداف خود را به پیش می‌برد. غرض از این سخن آن است که توجه داشته باشیم فرد فرد مسئولان انگلیسی در این هنگام اهداف خود را در یک چارچوب کلی و بزرگ منافع بریتانیای کبیر- پی می‌گیرند و اگرچه ممکن است پاره‌ای اختلاف نظرها یا تفاوت در روشها و اولویت‌بندیها در میان آنها مشاهده شود، اما این‌گونه مسائل را نباید به مثابه خروج از محدوده اهداف و چارچوبهای کلی به شمار آورد. در واقع یک خط سیر مستمر را می‌توان نظاره کرد که هیئت حاکمه انگلیس روی آن پیش می‌رود. شاهد مدعا در این زمینه اقداماتی است که در زمان وزارت خارجه «لرد بلفور» برای حل قضیه ایران صورت گرفته بود و در زمان «لرد کرزن» ادامه یافت: «پیشامد به مراتب مهمتر در روابط انگلیس و ایران، انتصاب لرد کرزن به سمت وزیر خارجه پس از کناره‌گیری لرد بلفور در 24 اکتبر 1919 بود... اتکای کامل نیروی دریایی بریتانیا بر نفت ایران در جنگ جهانی اول و نیز مسئله دائمی دفاع هند، دولت انگلستان را ناچار ساخت در اواخر 1917 یک کمیته ایران تشکیل دهد. منظور از تشکیل کمیته آن بود که «قضیه ایران یک بار برای همیشه حل شود» یعنی انگلستان سلطه خود را بر سراسر این کشور گسترش دهد»(ص46)
تنظیم قرارداد 1919 که آقای غنی، لرد کرزن را «پدر فکری و نیروی پیشران آن» می‌نامد(ص47) دقیقاً در ادامه مسیری بود که نه تنها با تشکیل کمیته ایران در سال 1917، بلکه از دهها سال پیش از آن آغاز شده بود و اینک با از دور خارج شدن روسیه، می‌رفت تا به آرزوی دیرینه «بریتانیا» و نه شخص «لردکرزن» جامه عمل بپوشاند. اقداماتی هم که پس از بروز مشکل در اجرای قرارداد مزبور از سوی این یا آن مسئول انگلیسی به عمل آمد در همین چارچوب قابل ارزیابی است و نه خواسته‌های شخصی و تمایلات فردی.
در واقع آنچه باعث شده است تا آقای غنی مسئولیت کودتای 1299 و تحولات بعدی آن را حاصل تمهید خودسرانه یک افسر انگلیسی به نام «آیرون ساید» و ابتکارهای شخصی وزیر مختار انگلیس در تهران بخواند و به‌گونه‌ای تلویحی مسئولیت این ماجرا را از دوش دولت بریتانیا بردارد، نادیده گرفتن خط سیر کلی و چارچوب کلان سیاستهای استعماری این کشور در قرن نوزدهم و بیستم است. به عبارت دیگر، باید گفت ایشان با غور کردن در انبوهی از مکاتبات میان نمایندگان سیاسی و نظامی انگلیس در ایران با مقامات مافوق خود و پرداختن تفصیلی به جزئیات- که البته در جای خود امری مهم محسوب می‌شود- از کلیات غفلت ورزیده است. این بدان می‌ماند که ما یکایک درختها را ببینیم و توصیف کنیم، اما از مشاهده جنگل و توصیف و تشریح کلیت آن بازمانیم.
اما گزارشهای ارسالی از سوی کالدول - وزیر مختار آمریکا در ایران - به هنگام کودتا، نگاه جامعتری به این واقعه دارد: «کاملاً پیداست که تمامی این حرکت [کودتا] ریشه و حمایت انگلیسی دارد و هدف، پیشبرد نقشه مهار کشور به قهر است.» (ص205) در این گزارش کاملاً مشهود است که از نظر وزیر مختار آمریکا، نکته مهم و اساسی، «مهار کشور به قهر» توسط انگلیس برای پیشبرد اهداف کلان خود است و این که «پدرخوانده» یا عامل کودتا چه کسی بوده، چندان اهمیتی ندارد.
جالب اینکه آقای غنی، خود در فصل هفتم از این کتاب تحت عنوان «رضاخان و کودتای سوم اسفند (حوت) 1299» از فقدان اسناد و مدارکی که نشان‌دهنده نوع واکنش وزیر امور خارجه بریتانیا به این کودتا باشد، اظهار تعجب کرده و عنوان داشته که احتمالاً برخی اسناد و مدارک مربوطه همچنان ارائه نشده‌اند: «یک هفته تمام طول کشید تا نرمن نخستین گزارش خود را دربارة جزئیات کودتا به لندن فرستاد. حیرت‌آور است که کرزن، که بی‌اغراق سرنوشت سیاسی خود را با عنوان کردن تغییر ساختار روابط انگلیس و ایران به خطر انداخته بود، حالا مبدل به ناظری بی‌تفاوت شده بود و هیچ علاقه‌ای به اصل و منشاء و پیامد کودتای نظامی بی‌سابقه در یکصدو سی سال گذشته ایران نداشت. احتمال می‌رود که پاره‌ای از مکاتبات و تلگرامهای بودار را، دستکم فعلاً از پرونده‌های جاری «اداره اسناد عمومی» بریتانیا برداشته باشند.» (ص212) براستی آیا ممکن است وزیر خارجه انگلیس در آن شرایط، از اظهارنظر پیرامون این موضوع خودداری کرده و راه بی‌تفاوتی را در پیش گرفته باشد؟ مسلماً پاسخ این سئوال منفی است. حال که می‌توان گفت اسناد و مدارکی در این باره همچنان در اختفا قرار دارد، چرا نتوان این احتمال را به دیگر موارد نیز تسری داد و چنین پنداشت که در تمامی زمینه‌ها، برخی اسناد کلیدی و تعیین کننده، عرضه نشده‌اند، لذا مبنا قرار دادن صرف اسناد انتشار یافته و اتکا به آنها برای استنتاجات تاریخی، می‌تواند محقق را به بیراهه بکشاند؟
موضوع دیگری که در اینجا باید به آن پرداخت، شخصیتی است که آقای غنی از رضاخان به عنوان عامل نظامی کودتا و سپس در نقش سردار سپه، وزیر جنگ، رئیس‌الوزرا و سرانجام شاه ارائه می‌دهد. ایشان در تشریح جریان کودتا نقش عوامل انگلیس را خاطرنشان می‌سازد و در فصل مربوطه، دلایل و براهینی را نیز بر دخالت این عوامل در کودتا اقامه می‌کند و پاره‌ای عملکردها و رفتارهای عوامل انگلیسی کودتا را که تظاهر به بی‌اطلاعی از کودتا می‌کردند، به نقد می‌کشد: «تظاهر نرمن به جهل و بی‌خبری از حرکت و مقصد قزاقها صرفاً برای این بود که بعداً بتواند در برابر شاه و سپهدار از خود دفاع کند... رفتار هیگ در جلسه با نرمن و بعداً در اردوی قزاقها در مهر‌آباد نیز ادا و اطوار بود و می‌خواست به نماینده‌های شاه و سپهدار بنمایاند که سفارت مثل آنها از کودتا بی‌اطلاع بوده است... گردش و راهپیمایی طولانی نرمن در روز 2 اسفند هم مشکوک است» (ص213) اما این نقادی و نگاه موشکافانه به مسائل صرفاً در محدوده اثبات نقش عوامل انگلیس در کودتا باقی می‌ماند و در ورای این موضوع خاص- که البته به لحاظ تاریخی کاملاً اثبات شده و غیرقابل تشکیک است دیگر اثری از این نوع نگاه به اسناد انتشار یافته از سوی «اداره اسناد عمومی» بریتانیا مشاهده نمی‌شود. بارزترین نمونه در این زمینه، نگاهی است که ایشان به رضاخان دارد و در این راستا با بهر‌ه‌گیری از برخی نامه‌ها و گزارشهای به جا مانده از مأموران سیاسی و نظامی انگلیس، شخصیتی مستقل و بلکه ضد انگلیسی از او تصویر می‌کند: «اندکی بعد، وقتی رضاخان سد راه سیدضیاء در استخدام افسران انگلیسی شد و به ویژه هنگامی که سیدضیاء مجبور شد او را وزیر جنگ کند، نرمن برضد رضاخان برخاست... پس از برکناری سیدضیاء در 4 خرداد 1300 بر دشمنی نرمن با رضاخان افزوده شد و گزارش دادند که «رضاخان علناً ضدانگلیسی است و در تماس نزدیک با رتشتین کار می‌کند» (ص 213) در صفحات این کتاب، بارها شاهد اظهارنظر و ارائه اسنادی از این دست هستیم که «تصویر ضدانگلیسی» رضاخان را به خواننده عرضه می‌کند. البته این که دلایل ارسال چنین گزارشهایی که امروز به عنوان سند مورد بهره‌برداری پژوهشگران واقع می‌شوند- از سوی مأموران انگلیس در تهران به مرکز چه بوده، خود موضوعی قابل تحقیق و تأمل است، اما آیا می‌توان پذیرفت که انگلیسی‌های باتجربه در امر مهره‌چینی و نیرویابی در دیگر ممالک و سرزمینها، فردی را به عنوان عامل نظامی کودتا برگزینند و مسیر او را به سوی موقعیتهای برتر هموار سازند که دارای استعداد ضدانگلیسی شدن باشد و بلکه باب همکاری نزدیک و تنگاتنگ با سفیر اتحاد جماهیر شوروی و نماینده سیاسی بلشویکها در تهران را باز کند؟

حق تکثیر:

تهران - انتشارات نیلوفر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر