۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

مارکسیست های «وطنی» و بیگانگی آنها با میهندوستی


خشایار رُخسانی

چکیده:

مارکسیست ها بدون کمترین آگاهی از فرهنگ ایران، میهندوستی ایرانیان را با نژادپرستی در باختر یکی میگیرند و آنرا با تکیه به گفتۀِ فیلسوف آلمانی آرتو شُپنهاور، نشانۀِ «فرومایگی» میدانند. به دید من بیگانگی مارکسیست ها با واژۀِ میهندوستی همانند رفتار اسلامیست هاست که به اُمت جهانی اسلام و جهان وطنی باور دارند. و این شیوۀِ اندیشه سبب شُده است که باوجود تنگدستی گستردۀِ مردم ایران، حکومت اسلامی سرمایه های آنها را هزینۀِ کمک به کشورهای «دوست» خودش کُند. و اگر روزی مارکسیست ها نیز در ایران قدرت بگیرند، نگرانی آنها همانند خمینیست ها، حکومتِ جهانی و کمک به کشورهای همبسته شان خواهد بود تا رسیدگی به گرفتاری و دغدغه های مردم ایران.

سرآغاز

هدف از کوشندگی های سیاسی فراهم آوردن آزادی، آسایش، ارج انسانی و امنیتِ شهروندی برای مردم و نگهداری از فرهنگ، کُهن نامه (تاریخ) و سود و سرمایۀِ کشور است؛ بدبختانه در فرهنگِ سیاسی باهَمادهای (حزب های) ایرانی بویژه سازمان های کمونیستی، این آرمانِ والا فراموش شُده است. نوشته های چپ های ایرانی نشان میدهد که آنها نه تنها با این ارزش ها بیگانه هَستند، وآنکه به واژگونۀِ آن، در پی آسیب زدن به فرهنگ ایران در راستای بی شناسه و بی هویت کردن ایرانیان میباشند. برای من باور پذیر نیست، که کسی ایرانی باشد و تا این اندازه نسبت به کشورش بی مهری و دُشمنی بوَرزَد. در هزاره های گذشته فرهنگ، شناسه و هویت مردم ایران بسان دژی استوار از کشور در برابر تازش بیگانگان پدافند کرده است؛ و در آنجا که پاترمان (ملت های) گُمنام در راستایِ کسب آبروی جهانی برای خودشان هویت تاریخی و کُهن نامۀِ دروغین میسازند، روشن است کسانیکه کوشش میکُنند تاریخ پُرافتخار ایران را خوار دارند و یا به باد فراموشی بسپارند و یا غرور ملی ایرانیان و سربُلندی به تاریخشان را نشانۀِ «فرومایگی» آنها میدانند، و کسانیکه تاریخ ایران را دروغ نگاری میکُنند و یا ایرانیان را به «نژادپرستی»، بدنام میکُنند، و دین ایرانیان باستان را با برچسب های دروغین چون آیین «زن دشتان» و «زناشویی با خواهر» خوار میکُنند، هیچگاه نمیتوانند ایرانی یا دوستِ نیکخواه ایران باشند. با داشتن چنین «دوستانی» کشور نیاز به دُشمن ندارد؛ و اگر این کسان پاکباخته نباشند، بیگمان ستون پنجم و جاده هموار کُن دُشمن هَستند. آن کسانیکه نسنجیده و توتی وار از آرتور شُپنهاور (Arthur Schopenhauer) گفته میآورند که «غرور ملی نشانۀِ فرومایگی است»، آیا آنها میتوانند با تکرار این سخنان از حکومتِ آلمان درخواست ارج، آسایش، امنیت و ماندگاری در آن کشور یا پناهندگی کُنند؟ انسان ها تنها در کشور خودشان که به کمک هویت ملی و ارزش های تاریخی و فرهنگی ویژه خودشان آنرا ساخته اند، میتوانند در پناه یک حکومت ملی از ارج، آسایش، امنیت و آزادی برخوردار شوند.
در کشورهای باختر، باهَمادهای (حزب های) گوناگون، با وجودِ اختلاف های سیاسی میان آنها، همیشه یک آرمان انباز (مشترک) را دُنبال میکُنند، و آنهم فراهم آوردن آسایش، امنیتِ شهروندان و پاسداری از فرهنگ، شناسه مردم و سود و سرمایۀِ کشور است. شوربختانه نوشتارهای مارکسیست های «وطنی» نشان میدهد که تا چه اندازه آنها با چنین آرمانی بیگانه هَستند.
گرفتاری ما با شما مارکسیست های «وطنی»، از اینجا آغاز میشود که آنها ناسانی میان «نژادپرستی» و میهندوستی را نمیدانند، و از آنجا که با فرهنگِ میهندوستی ایرانیان بیگانه اند، ناآگاهانه آنرا با «فاشیسم» در برخی از کشورهای باختر جابجا میگیرند. و این درهالی است که «فاشیسم» در بُنیادش و درآغاز هیچ پیوندی با نژاد پرستی نداشت، و پیش از اینکه یک بینش یا مکتب سیاسی و «نژادپرستانه» باشد، یک ساختار حکومتی بود که در آن، حکومت در جایگاه کارفرما همگی کارخانه ها و زمین های کشاورزی بُزرگ را در دست داشت، ولی حکومت نمایندۀِ پَشک (طبقه) کارگر و کشاورزان نبود. و برپایۀِ این مانی (معنی) دُرُست از واژۀِ «فاشیسم»، میتوان نتیجه گرفت که همگی کشورهای کمونیستی در خاور در سده گذشته، کشورهای فاشیستی بودند، بدون اینکه بخواهم به این کشورها انگ نژادپرستی بزنم، زیرا حکومت ها در آن کشورهای کمونیستی، نماینده پَشک (طبقه) کارگر نبودند.
 و دیگر اینکه مارکسیست های «وطنی» نه به مردمسالاری باور دارند و نه هیچگونه فراتُمی (اولویت) برای نگهداری از سود و سرمایه های مردم ایران و کشور میشناسند. و این درهالی است که پیش زمینه برای آبادانی کشور، و نهادینه شُدنِ مردمسالاری در ایران، میهندوستی و پایبندیِ همگی سازمان ها و باهَماد های (حزب های) سیاسی به ارزش های مردمسالاری همانند ساختار سیاسی چند باهَمادی (حزبی)، رسانه های گروهی آزاد، گُزیدمان آزاد و نگهداری از سود و سرمایه های مردم و کشور است.
همانگونه که میدانیم، اسلامیست ها در راستای کوشش برای ساختن اُمت جهانی اسلام و بینش جهان وطنی، با واژۀِِ «میهن» بیگانه اند یا با آن دُشمنی میورزند؛ و هماهنگ با آن، اسلامیست ها از دستاوردهایِ همبودگاه های انسانی باختر، همانند مردمسالاری، آزادی، دادیک آدمی (حقوق بشر)، بیزاری میجویند، و باورهایِ اسلامی خودشان را زرسنج (معیار) «ارزش های انسانی» کرده اند. اسلامیست ها از اینرو دُشمن مردمسالاری و ساختار سیاسی چند باهَمادی (حزبی) هَستند، که به دید آنها یک خودکامگی لگام گسیخته دینی، پُرشتاب ترین راه برای گسترش جهانبینی اسلامی و برپا کردن حکومت جهانی اسلام است، از اینرو برای خمینیست ها در ایران، فرارسانی و تبلیغ های اسلامی از راه بذل و بخشش به کشورهای همبسته شان همانند لبنان و ونزوئلا مهم تر از پُشتیبانی و کُمک به زلزله زدگان آذربایجانی و آبادانی شهرهای جنگ زدۀِ ایران و بویژه ویرانه های برجای مانده از جنگ ایران و عراق در خرمشهر پس از گذشت 26 سال از پایان جنگ است. و از آنجا که مارکسیست های «وطنی» نیز همانند احمدی نژاد بیشتر نگران «مدیریت جهانی» هَستند تا گرفتاری های مردم ایران، و آنها با ارزش های میهندوستی بیگانه اند و با مردمسالاری، آزادی اندیشه و دادیک آدمی (حقوق بشر) دُشمنی میورزند، زیرا این ارزش ها در چهارچوب جهانبینی مارکسیستی آنها نمیگُنجد، و مارکسیست ها به حکومت جهانی کارگری باور دارند، چنانچه مارکسیست ها نیز سرکار بیایند، برای آنها هم پُشتیبانی از کشورهای «برادر» همانند کوبا و کره شمالی و چین مهمتر از رسیدگی به گرفتاری های کشور و دغدغه های مردم ایران خواهد بود. تنها تفاوت چپ های ایران با اسلامیست ها اینجاست که اسلامیست ها باورهای خودشان را در پوششی از هاله «اشونمایی (تقدس نمایی)» پنهان میسازند، ولی مارکسیست ها ایدیولوژی خودشان را به نام «جهانبینی دانشی» جا زده اند. و راستی این است که نه در باورهای اسلامیست ها و نه در جهانبینی مارکسیست ها کمترین ردی از ارزش های اشویی (تقدسی) و یا دانشی میتوان پیدا کرد. سوای این، با همان بهانه که اسلامیست ها از راه پیوند زدن هدف شان به آسمان، از آنجا پروانۀِ خودکامگی و کُشتار دگراندیشان را گرفته اند و آنرا وسیلۀِ برپا ساختن حکومت جهانی اسلام کرده اند و در اینراه، گذر از دریای خون نیز راهبندِ آنها نخواهد شُد، مارکسیست های «وطنی» نیز در راه برپایی آرمانشهر کمونیستی یا دیکتاتوری پُرلتاریا و جهانی کردن اردوگاه های کار اجباری، اگر در خونریزی از برادرانِ دوقلویِ اسلامی شان جلو نزنید، از آنها جای نخواهید ماند. و دیگر اینکه، با نگر به آن جایگاه پستی که شهروندان در حکومت های کمونیستی خاور در سدۀِ گذشته فروکاسته شُده بودند، و نگر به این راستی که کارگران در این حکومت ها ارزشی بیشتر از دسته بیل و پیچ و مهرۀِ یک کارخانه نداشتند، آرنگ های (شعارهای) «انسان دوستانۀِ» مارکسیست ها و چکامه سرایی هایِ آنها برای بازکاوی (تشریح) ارزش انسان در جهانبینی کمونیستی، بیشتر همانند یک جوک و بَزله گویی میماند تا داوشی (ادعایی) برای شنیدن و جدی گرفتن آن.
در آینده، اگر مارکسیست ها بخواهند در ایران کوشندگی سیاسی کُنند، باید مردمسالاری، ساختار سیاسی چند باهَمادی (حزبی) و چرخش آزاد قدرت را بپذیرند. سوای این، آنها نیز سرنوشت بهتری از اسلامیست ها در سپهر سیاسی ایرانِ دمکراتیک نخواهند داشت، زیرا با تجربه های تاریخی از به قدرت رسیدن نازی ها در آلمان و خمینیست ها در ایران، روشن است که این جریان های بُنیادگرا و خودکامه پیوسته به کمک ساز و کارهای مردمسالاری و گُزیدمان آزاد بر سرکار میآیند، ولی پس از گرفتن قدرت، آنها دستگاه مردمسالاری را برمیچینند و دستگاه خودکامگی خودشان را برپا میکُنند.
در پیوند با خُرده گیری آنها از آیین «زن دشتان» و پیوند دادن آن به «زن ستیزی» در دین زرتشت. اگر کسی بخواهد دین زرتشت را به «زن ستیزی» یا «نژادپرستی» بدنام کُند، باید بتواند از آن اندرزها و گفتار اشو زرتشت خُرده گیری کُند که درسُروده های او به نام گات ها گردآوری شُده اند [1]. آیین زرتشت همانند دین های ابراهیمی خُشک نیست که دستورهای دینی آن، ثابت و دگرگون ناپذیر باشند. برتری دین زرتشت در برابر دیگر دین ها اینجاست، که اشو زرتُشت پیوسته به پیروانش سفارش میکند که در هر دوره ای هماهنگ با پیشرفت دانش و توان درکی که مردم دارند، آنها باید بتوانند از خِرَد خودشان کمکم بگیرند و بهترین قانون های هَنجُمَنی (اجتمایی) را برای پاسخگویی به نیازهایِ زمانشان بنویسند. از اینرو  اگر یک موبدی چندهزار سال پیش در یک ناکُجاآبادی به اندازه توانِ درک خودش به پیروانش آیین نابخردی را روا کرده باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی بخواهد این آیین را بخش دگرگون ناپذیر دین زرتشت و بهانه ای برای «زن ستیزی در آیین زرتشت» بشمار آورد و آنرا به دین زرتشت بربندد. اشو زرتشت اندرز میدهد که انسان ها باید بتوانند در هر دوره ای با توان درک و خِرَدشان و پیروی از سه ستون بُنیادین دین زرتشت: اندیشه، گفتار و کرادار نیک، بهترین قانون ها را بنگارند.
در پاسُخ به دروغی به نام «زناشویی کمبوجیه با خواهرش»، که برخی از مارکسیست های «وطنی» برای خوار کردن آیین ایرانیان باستان رواج میدهند، و برای پیشگیری از به درازا کشیده نشُدن این یاداشت، اگر کسی براستی به دنبال فرهود (حقیقت) است و نمیخواهد که تنها با چنین دروغی «سنگی را در چاه بیاندازد»، میتواند از وبگاه من دیدن کُند و به پژوهشی که در این زمینه شُده است، نگاهی بیاندازید که به همگی این دروغ ها با پاشن (سند) پاسُخ میدهد [2].

یاداشت ها

[1]

[2]



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر