خشایار رُخسانی
پاسُخی به نوشتار آقای تابان با سرنویس «قیام در برابر جمهوری» [1].
چکیده:
جمهوریخواهان برای برپاسازی ساختار کشورداری مورد
پسندشان، نیاز به یکپارچگی مرزی کشور و رهایی ایران دارند که بدون یاری
پادشاهیخواهان این مهم امکان پذیر نخواهد بود. فروکاستن شاهزاده رضا پهلوی در تراز علی خامنه ای یک بدنامی بی پایه از سوی کسانی است که از او بیشتر از آن اراذل و اوباش حکومتی ترس دارند که به نام «جمهوری» برای سه دهه مردم ایران را به گروگان گرفته اند. و از سویی دیگر سیاست های دوچَندان بیدادگرانۀِ
حکومت اسلامی بر تیره های ایرانی مرزنشین در سه دهه گذشته، زمینۀِ گُریز آنها از مرکز را فراهم آورده است و با اینکار
کشور ایران را به مرز فروپاشی کشانده است؛ دَرَنگ و «استخاره» جمهوریخواهان در همبستگی
با پادشاهیخواهان به این روند شتاب بیشتری خواهد بخشید. اگر امروز پادشاهیخواهان و
هواداران مردُمبُدی (جمهوریخواهی) نتوانند نشان دهند که با مردم ایران همدردند و نتوانند
با رفتار نمونه از راه برپایی همبستگی در راستای ساختن یک نیروی جانشین، آینده و چشم
انداز اُمید بخشی را برای مردم ایران نمودار سازند، نباید شگفت زده شوند که مردم ایران
برای رهایی و پایان دادن به دردهایشان چشم براهِ لشکرکشی رزمی نیروهای اَنیرانی شوند.
سرآغاز:
ارزش گفتگوهایِ دیدهمانی (تئوری) تنها برای آموختن از آنها و پیشبینی آینده در راستایِ کاستن از آسیب هاست، و نه برای سرگرمی. گفتگوی سازنده آن است که در پایان، ما را یک گام به پیش ببرد؛ ولی بازکرد گُفتمان های تکراری در سپهر سیاسی ایران، در سه دهه گذشته تنها نشانۀِ فروکاسته شدن ارزش این گفتگوها به سرگرمی آن نیروهای سیاسی شُده است که با درد مردم کشورشان بیگانه هَستند.
ناسانی بُزرگ میان روشنبین ها و آدم هایِ نافرهیخته در
توانایی و یا ناتوانایی های آنها برای پیشبینی آینده به کُمک داده های (اطاعات)
ویژه است. اگر روشنبین ها نتوانند به کُمک داده هایِ ویژه ای که آنها از راه
گفتگوهای سازنده و روشنگرانه، دگراندیشی و یا بهره بُردن از آزمون دیگران که از راهِ
خواندن بدست میآورند، آینده را پیشبینی کُنند، آنها هیچ ناسانی با آدم های
نافرهیخته نخواهند داشت. به سُخن دیگر ارزش یک آدم فرهیخته به توانایی او در
پیشبینی رویدادهایِ تلخ آینده، و پیشگیری از آسیب هاست، ولی هنگامیکه رویدادهای تلخ
پیش آیند، اکنون چه او فرهیخته باشد و چه نافرهیخته، دیگر نه دانش او و یا
نادانیش، هیچ هنایشی (تأثیری) در بازگرداندنِ چرخ روزگار نخواهد داشت. اگر یک
ویژگی برجسته برایِ فرهیخته بودن، توانایی در پیشبینی آینده است، نگر به سرنوشت شومی
که روشنبین هایِ دهه 50 با نادانی شان برای مردم ایران فراهم آوردند، روشن است که آنها
چندان ناسانی با آدم های نافرهیخته نداشتند.
نوشتۀِ آقای تابان بازتاب دهندۀِ اندیشۀِ
روشنبین هایِ دهه50 است، بویژه کسانیکه انگار در سه دهه گذشته در «صندوق یخی»
نگهداری شُده اند، و سوای بی مهریشان به مام میهن، ناتوان در یک کَندوکاوی دُرُست
از نهش (وضع) کشور و پیشبینی دُرُست از آینده، ناآگاه از رویدادهایِ تلخ
پیرامونشان، واپسگرایی فرهنگی، گرفتاری و سرنوشت مردم کشورشان در سه دهه گذشته
هَستند. و شوربختانه نوشتۀِ آقای تابان نُمودی (تجلی ای) غم انگیز از بینشِ بخش
بُزرگی از اُپوزیسیون حکومت اسلامی است که با دردِ راستین مردم کشورشان که
واپسماندگی فرهنگی و دین زدگی است، بیگانه هَستند، زیرا آنها از یک روش کشورداری
به نام مردُمبُدی (جمهوری) که باید تنها پلکانی برایِ رساندن مردم ایران به
مردمسالاری و فراهم آوردنِ آسایش آنها باشد، یک ایدئولوژی و یا به سُخن موشکافانه
تر، یک بُتی ساخته اند و از راه پرهیز از همبستگی با سازمان های پادشاهیخواهِ
مردمسالار، این امکان را برای حکومت اشغالگر اسلامی فراهم آورده اند که شب و روز
جان، آسایش و سرمایۀِ مردم کشورشان را در پای « بُت جمهوریخواهی» شان کُرپانی
(قربانی) کُند، آنهم درپایِ یک روش کشورداری که نام آن در سه دهه گذشته تنها با
نکبت آمیخته بوده است. آقای تابان و دوستانش نگهداری به هر بها از این «بُت» را هدف خود ساخته اند، با آنکه هنوز
هیچکُدام از ویژگی های آن در آیندۀِ سیاسی ایران که او و دوستانش
آرزو میکُنند، روشن نیست. هزینۀِ نگهداری از این «بُت» نیز خودداری از همبستگی با
دیگر سازمان های مردمسالار شُده است؛ و پیامدِ اینچنین نگرشی، خواسته و یا
ناخواسته سبب ادامۀِ اشغال ایران بدست این حکومتِ اَنیرانی و روشن نگه داشته شُدن
آتش دوزخ اسلامیش در ایران در سه دهه گذشته بوده است. آقای
تابان و دوستانش در پافشاری برای برپایی ساختار کشورداری موردِ پسندشان هیچ ناسانی
با خُمینیست ها ندارند، زیرا همانگونه که نگهداری
از ساختار حکومت اسلامی مهمتر از اجرای دستورهای دین اسلام برای
خُمینیست هاست، برای آقای تابان و دوستانِ جمهوریخواه او، پاسداری شیوۀِ کشورداری موردِ پسندشان، مهمتر از نگهداری از جان،
آسایش سود و سرمایۀِ کشور، فرهنگ سازی و نهادینه شدن مردمسالاری در ایران است.
آقای تابان در این نوشته از گفتگو با دگراندیشان پیشوازی
میکُند و میپذیرد که برای سرنگونی حکومت اسلامی به یک همبستگی گُسترده نیاز است،
ولی او همزمان از جمهوریخواهانی که به سوی همبستگی با پادشاهیخواهان گام برداشته
اند، خُرده میگیرد که «چرا آنها از خواست جمهوری چشمپوشی کرده اند و برپایی ساختار
جمهوری را آسۀِ (محور) منشور همبستگی با هواداران پادشاهی، نکردند!!!»
آقای تابان گرامی!
اگر شما به اهمیت همبستگی برای سرنگونی حکومتِ اسلامی باور دارید، خوب، پس باید
بپذیرید که همبستگی بر سر کمینه ای از خواست های اَنباز (مشترک) میان سازمان هایی
پدید میآید که میخواهند دستِ یاری بهم بدهند. پادشاهیخواهان پذیرفته اند که در
منشور همبستگی ساختار سیاسی آینده ایران را به رای آزاد مردم بگذارند، ولی اگر
جمهوریخواهان بخواهند بدون پذیرفتن همه پُرسی، ساختار کشورداری آینده ایران را از
پیش روشن کُنند، پس بفرمایید بگویید که این دو سازمان سیاسی شیرازۀِ این همبستگی
را با کُدام سریشم بهم بچسبانند؟!!!
یکی از گرفتاری های بخش بُزرگی از روشنبین های ایران این
است که هنوز ناسانی میان ساختار پادشاهی و سلطنتی را نمیدانند و یا اینکه آنجا که
به سودشان باشد، کوشش میکُنند که با درهم آمیختن این دو ساختار کشورداری گوناگون،
به سود خودشان بهره برداری سیاسی کُنند. آقای تابان از« 2500 سال پیشینۀِ سلطنت»
در ایران مینالد، ولی راستی این است که ساختار سلطنت در ایران تنها 1200 سال
دیرینه دارد، که پس از فروگرفته شدن ایران بدست عرب ها و سرکار آمدن ترکان در
ایران پایه گذاری شُد، و تا پیش از آن ایران به شیوۀِ پادشاهی اداره میشُد. ناسانی
بُزرگ میان ساختار پادشاهی و سلطنتی در اینجاست که در ساختار پادشاهی نیروی پادشاه
از سوی مِهَستان (مجلس)، دربار و نژادگان (اشراف) مهار میشُد، پادشاه نمیتوانست به
تنهایی دستور به جنگ و یا آشتی بدهد. در چنین ساختار کشورداری، پادشاه تنها
میتوانست فرزند خودش را برای جانشینی پیشنهاد دهد، ولی گُزینش نهایی در دستِ آن سه
نهاد کشوری بود که بر نیروی پادشاه لگام زده بودند. برای نمونه دربار ساسانی و نژادگان از جانشینی کاووس پسر بُزرگ هُرمُزد چهارم پیشگیری کردند، زیرا او با مزدکیان پیوند دوستی خوبی داشت و بجای او خُسرو پرویز را جانشین پادشاه کردند. ولی در ناسانی با ساختار
پادشاهی ایران پیش از اسلام، ساختار سلطنتی یا سلطانی که ترکان پس از اسلام در
ایران پایه گذاری کردند، گرانیگاه قدرت در دست سلطان بود و او نماد خودکامگی و چیرگی
بر جان و مال مردم و کشور بود. درهم آمیختن این دوساختار ناهمسانِ کشورداری از سوی
روشنبین های ایران تنها نشانۀِ بیگانگی آنها با تاریخ کشورشان است و از بی مهری
آنها به گذشته، و ارزش های فرهنگی کشورشان سرچشمه میگیرد.
اکنون که ناسانی میان
ساختار پادشاهی و سلطنت را روشن کردیم، همچنین خوب است که بدانید که آرزوی شاهزاده
رضا پهلوی و هواداران پادشاهی نهادینه کردن یک ساختار سُلطانی در ایران نیست،
همانگونه که در هیچکدام از سخنرانی ها و یا نوشته های او در سه دهه گذشته چنین
برداشتی وجود نداشته است، وآنکه آرزوی شاهزاده رضا پهلوی برپایی یک ساختار پادشاهی
همانند کشورهای اسکاندیناوی است که در آن، دولت در دست نهادهای برگُزیده-ی مردم
است و پادشاه تنها نمادی برایِ همبستگی میان تیره های گوناگون و پاسداری از ارزش
های فرهنگی و هویت میهنی کشورش است. از اینرو فروکاستن او در تراز یک آدم خودکامه
ای همانند علی خامنه ای یک بدنامی و اِرَنگی (اتهامی) بی پایه ای است که شما خودتان هم آنرا باور ندارید. براستی که جای شگفتی است که ترس شما از پادشاه شدن چنین آدم آزاده ای بیشتر از فرمانروایی آن اراذل و اوباش و لُمپن هایی باشد که برای سه دهه به نام «جمهوری» مردم ایران را به گُروگان گرفته اند.
شاید که شما این پُرسش را پیش بکشید که ما از بیخ و بُن چه نیازی به یک پادشاه نمادین داریم؟ ولی راستی این است که اگر شما بپذیرید که هیچ سازمان سیاسی نخواهد توانست به تنهایی حکومت اسلامی را سرنگون کُند، و در اینراه نیاز به یک همبستگی سراسری برای بهره بُردن از همگی سرمایه های میهنی است، پس چه بهتر که هواداران پادشاهی نیز در این همبستگی باشند که بخش بُزرگی از مردم ایران را دربر میگیرند. و همچنین آنها دستکم خودشان را به جُدایی راه دینداری از کشورداری و ارزش هایی همانند آزادی، دادیک آدمی (حقوق بشر) و مردمسالاری پایبند میدانند و آماده هَستند که ساختار سیاسی آینده ایران را به رای همگانی در یک همه پرسی واگذار کُنند.
شاید که شما این پُرسش را پیش بکشید که ما از بیخ و بُن چه نیازی به یک پادشاه نمادین داریم؟ ولی راستی این است که اگر شما بپذیرید که هیچ سازمان سیاسی نخواهد توانست به تنهایی حکومت اسلامی را سرنگون کُند، و در اینراه نیاز به یک همبستگی سراسری برای بهره بُردن از همگی سرمایه های میهنی است، پس چه بهتر که هواداران پادشاهی نیز در این همبستگی باشند که بخش بُزرگی از مردم ایران را دربر میگیرند. و همچنین آنها دستکم خودشان را به جُدایی راه دینداری از کشورداری و ارزش هایی همانند آزادی، دادیک آدمی (حقوق بشر) و مردمسالاری پایبند میدانند و آماده هَستند که ساختار سیاسی آینده ایران را به رای همگانی در یک همه پرسی واگذار کُنند.
در پیوند با شیوۀِ کشورداری شادروان محمد رضا شاه پهلوی،
هیچ اندید و شکی نیست که او ایران را با خودکامگی اداره میکرد، و همانند روشنبین های دهه 50 سهم بُزرگی در پیدایش
شورش 57 داشت؛ بستن اِسپاش
(فضای) سیاسی ایران از مهمترین شَوَندهای (علت های) این شورش بود. یک پیرامون بستۀِ
سیاسی از آگاهی مردم پیشگیری میکرد، و سبب رُشد دینکاران و پیدایش پشکی (قشری) از روشنبین هایِ ناآگاهی شد
که بجای خِرَدشان با سُهِش شان (احساس شان) میاندیشیدند. و اِسپاش (فضای) سیاسی بسته
ایران نیز به سهم خودش بازتاب و پیامدِ جنگ سرد میان باختر و خاور در جهان بود. انقلاب مشروطیت از زمانی به کژراه رفت که زیر فشار آخوندها پَرداختار هایِ (مُتمم هایِ) تازه
ای را به داتنامۀِ پایه ای (قانون اساسی) مشروطه افزودند. این پَرداختارها اختیارات
بی مرزی را به پادشاه دادند تا او بجای پادشاهی، سلطنت کُند، با آنکه خودِ پادشاه در
افزودن این پَرداختارها (متمم ها)، هیچ نقشی نداشت. با اینهمه، از آنجا که ارزش تاریخ تنها به آموزه گرفتن از آن است و نه
زندگی در آن، سازمان های سیاسی ایران ناگُزیرند که برای ساختن آیندۀِ ایران، خودشان
را از بند گُذشته ها رها سازند. اگر جمهوریخواهان میپذیرند که ایران ازآن همۀِ
ایرانیان است، پس باید آماده باشند که در ساختن فردای ایران با هواداران پادشاهی و شاهزاده رضا پهلوی همکاری
کُنند که یک سرمایۀِ میهنی است. یک همبودگاه (جامعۀِ) مردمسالار را تنها دات های (قانون های) مردم پسند
نمیسازند، وآنکه رشد فرهنگی و پایبندی به ارزش هایی همانند رواداری، بُردباری و
برتابیدن دگراندیشان و پایان دادن به بدبینی ها، «زرنگ بازی» و زد و بندهای سیاسی، نقش درخوری
در این سازندگی دارند. ایران آینده باید بدست شما، من و هواداران پادشاهی و دیگر
سازمان های سیاسی دمکرات ساخته و آباد شود. ما در این سازندگی به همبستگی باهم
نیاز داریم که شیرازۀِ آن بُردباری، پُشتگرمی بهم و اَپستام روبارو (اعتماد
متقابل) است. هتا برای
اینکه شما جمهوری مورد پسندتان را برپا سازید، نیاز به یکپارچگی مرزی کشور و رهایی
ایران دارید، و از سویی دیگر سیاست های دوچَندان بیدادگرانۀِ حکومت اسلامی بر
تیره های ایرانی مرزنشین در سه دهه گذشته، زمینۀِ گُریز آنها از مرکز را فراهم آورده است و با
اینکار کشور ایران را به مرز فروپاشی کشانده است؛ و دَرَنگ و «استخاره» شما در
همبستگی با پادشاهیخواهان به این روند شتاب بیشتری خواهد بخشید. اگر امروز ما
نتوانیم نشان دهیم که با مردم ایران همدردیم و نتوانیم با رفتار نمونه و همبستگی
خودمان، آینده و چشم انداز اُمیدبخشی را برای مردم ایران نمودار سازیم، نباید شگفت
زده شویم که آنها برای رهایی و پایان دادن به دردهایشان چشم براهِ نیروهای
اَنیرانی شوند.
چهارشنبه، یکم شهریور، 3750 دین بهی
یاداشت
[1]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر