دکتر اسماعیل خویی
چکیده:
با آنکه اشو زرتشت اسپنتمان یک پیامبر ایرانی است ولی او در اروپا از آوازه-ی بیشتری برخوردار است. نامآوری اشو زرتشت در اروپا بیشتر از بهر پژوهش های دانشیکی است که از دویست سال پیش از سوی دانشمندان باختر برای ردیابی ریشه های شهرینگی (تمدن) اروپاییان آغازیده است. بدون گزافگویی کمابیش همه-یِ دین های بُزرگ جهان و فرزانگان یونان یا از آموزش های اشو زرتشت رونویسی کرده اند و یا از آنها هنایش (تأثیر) پذیرفته اند. کرامندی (اهمیت) آموزش های اشور زرتشت در برابر دین های دیگر، از بهر ارج گذاشتن بر هوده-ی (حق) آزادی گُزینش است که او به باورمندانش پیشکش کرده است. ایرانیان با پیروی از آموزش های زرتشت، به باورهای شهروندان و هوده-ی (حق) آزادی آنها در گزینش دین به اندازه ای ارج میگُذاشتند که هنگامیکه 24 کشور بُزرگ جهان بخشی از گُستره-ی ایران بودند، ایرانیان شهروند هیچ کشوری را ناگُزیر از پذیرفتن دین زرتشت نکردند. برآیندِ آموزش هایِ اشو زرتشت این بود که برای نخستین بار در گذشتهنگاری جهان، زنان از هوده های شهروندی برابری همچون مردان برخوردار شدند. اشو زرتشت بر این باور است که برای خوشبخت بودن در این جهان باید که دات های زیستبوم (قوانین طبیعت) را شناخت و هماهنگ با آنها رفتار کرد. و دیگر اینکه هرگاه که یک پدیده به نیرویی فراروید بیدرنگ هَمِستار (ضد) خود را رو در روی خواهد یافت؛ و در پیکار باهم است که این دو نیرو مینش (مفهوم) پیدا میکنند.
تا پیش از نویابی (کشف) زبان و دبیره (خط) اوستا، دانشمندان نسک های اوستا را گفته های اشو زرتشت میپنداشتند. پس از نویابی دبیره اوستا از سوی دانشمند زبان شناس مارتین هوگ در سال 1861 جهان به چم و مینش سروده هایِ گُهربار و آدم ساز اشو زرتشت که گاته ها نام دارند و بخشی از اوستا را میسازند، پی برد.
اشو زرتشت در گاته ها میگوید:«هدف از زندگی، شاد و خوشبخت زيستن است ( بيش از30 بار واژه خوشبختی و شادی در گاتا ها تکرارشده). شاد و خوشبخت زيستن ميسر نيست مگر اينکه همگان در جامعه، از جمله جانوران و گياهان بتوانند با شادی و شکوفايی زندگی کنند. برای رسيدن به اين هدف مردمان بايد قانون هستی را ( که به آن ارتا يا اشا ميگويند) بياموزند.»
سرآغاز
بر خلاف کشورهای زادگاه زرتشت (ايران، افغانستان و تاجيکستان) در اروپا دست کم دويست سال است که آموزش و پژوهش در باره انديشه و جهان بينی زرتشت به گونه علمی آغاز شده و ا مروز در دانشگاها بخش جا افتاده ايست. هدف اروپاييان از اين آموزش و پژوهش پی بردن به ريشه و بن زبانی، فلسفی، فرهنگی و هستی شناسی خود ميباشد.
اگر بيش از سه هزار سال است که نام زرتشت بعنوان يک نام مقدس وارد ضمير ناخودآگاه ايرانيان و مردمان آسيای ميانه شده، همين نام بيش از دو هزار و پانصد سال است که بعنوان « بالاترين نماد دانش» وارد ضمير ناخودآگاه اروپاييان گرديده.
فيثا قورث دانشمند بنام يونانی خود را شاگرد زرتشت ميپنداشت و ارستو فيلسوف ديگر يونانی که شاگرد افلاتون بود در کتاب خود « فلسفه» مينويسد که تمام دانش افلاتون از زرتشت گرفته شده. بطور کلی تمام دانشمندان و فيلسوفهای يونان باستان خود را شاگرد مکتب زرتشت دانسته اند و نوشته های خود را به او پيوند داده اند. ( ژک دوشن گيمن : پاسخ غرب به زرتشت, اکسفورد 1958 : ر.م افنان : تاثير زرتشت بر انديشه يونان: نيويورک 1965 : ژ. فرل: تاثير زرتشت و انديشه زرتشت بر فرهنگ غرب، سيدنی 1977 ) .
ميدانيم که در آن دوره، يعنی در سده پنجم پيش از ميلاد مسيح، ايرانيان (که مردمان آسيای ميانه امروزی را هم در بر ميگرفتند) با پی ريزی نخستين امپراتوری جهانی که از 46 کشور درست شده بود امور دنيا را اداره ميکردند و شايد بهمين علت بود که يونانيان شيفته جهان بينی زرتشت که فلسفه هستی ايرانيان بود شدند.( مری بويس: تاريخ زرتشت گرايی، لندن، 1989 جلد دوم رويه 280-282 )
بنا به نوشتارهای تاريخ نويسان کهن و امروزی، با تحول فرهنگی ژرفی که زرتشت در ميان ايرانيان بوجود آورد، آنها آزاد منش ترين انديشه ها را در ميان ملتهای امپراتوری گسترش دادند و در اين راستا نخستين قانون حقوق بشر (فرمان آزادی) را بنگارش در آوردند. چون زرتشت به آ ن نها آموخته بود که « حقيقت متعلق به هيچ کشور، به هيچ ملت و به هيچ نژادی نيست». ( ژرار ايزرايل: کورش بزرگ، پاريس 1987: افلاتون: قانونها، ، بخش سوم، پارسيان 693 و 694).
و در همين زمينه بود که که پس از آزادی يهوديان از اسارت بوسيله کوروش بزرگ، ساختن معبد اورشليم بوسيله داريوش و جمع آوری تورات بوسيله خشايارشاه، پيامبران يهودی همچون ايسايی، ژرمی، ازقيل ودانيل، کورش بزرگ را در تورات « فرستاده خدا و پيام آور آزادی» خواندند.
در فرمان آزادی کورش که 2541 سال پيش با خط ميخی روی استوانه بزرگی نوشته شده که 150 سال پيش کشف شد اين جمله ها آمده اند: « انسانها آزادند که هر خدايی را که دلخواه آنها بود بپرستند، آنها آزادند که در کشور دلخواه خويش زندگی کنند، همگی بايد در آرامش و صلح زندگی کنند.....». ( و. ايلرز : ترجمه استوانه کورش از خط ميخی، 1974 : ي. کيله: تفسير نوشتار استوانه کورش، 1973 ) .
اين نخستين انقلاب انسانگرايی و آزاديخواهی در تاريخ بود. تمام نوشتارهای تاريخی نشان ميدهد که چه اندازه اين انقلاب جهان را به پيش کشاند. آداب و روسوم يهوديان که پيش از آن خشن و با قربانی جانوران بيگناه همراه بود، با وارد شدن انديشه زرتشت در دين آنها دگرگون شد و بعدها بر دين مسيحيت تاثير بنيادين گزاشت. ملتهای گوناگون امپراتوری آداب و رسوم خود را توانستند حفظ کنند و زنها همتراز مردان شدند. «پل دو بروی» زرتشت شناس معروف فرانسوی مي نويسد
« تحولی که زرتشت در فرهنگ آن زمان به وجود آورد زنهای ايرانی را در تمام زمينه ها هم تراز مردان کرد و زنها از چنان آزادی برخوردار شدند که نظير آنرا در هيچ جايی از دنيای باستان نميتوان يافت. درآن زمان يونانيها با زنان خود مانند برده رفتار ميکردند و ارستو ميگفت زن نميتواند روح داشته باشد ». ( پل دو بروی: تاريخ فلسفه زرتشت، پاريس 1984 رويه 110) همين نويسنده در چند رويه جلوتر کتاب خود مينويسد « هيچ صفحه ا ی از کتابهای تاريخ نميتواند گواه دهد که يک نفر بزور به انديشه زرتشت وارد شده باشد. اگر جز اين بود زمانی که ايرانيان امپراتوری جهانی درست کرده بودند، يونان و هند و مصر و تمام خاور ميانه و نيمی از آفريقا زرتشتی شده بودند».
پس از در هم پاشيده شدن امپراتوری هخامنشی در سده سوم پيش از ميلاد، علاقه و شيفتگی دانشمندان يونانی به زرتشت حتی از دورانی که ايران امپراتوری جهانی داشت بيشتر شد. اين شيفتگی به جايی رسيد که هيچ فيلسوف يا دانشمندی را دراين دوره در يونان نميتوان پيدا کرد که برای وجهه دادن به کار و پژوهش علمی خود آنرا را به زرتشت نسبت نداده باشد! اعتبار گرفتن از زرتشت بعنوان « بالاترين نماد در همه دانشها» به جايی رسيد که حتی دانش ستاره شناسی و کيمياگری را هم به او نسبت دادند! ( مری بويس: تاريخ زرتشتگرايی، لندن 1982 پوشينه دوم رويه491-565. ژ- دوشن گيمن : پاسخ غرب به زرتشت، رويه 12-14)
شيفتگی به زرتشت به اندازه ای در اروپا رواج پيدا کرد که حتی با از ميان رفتن يونان فرو ننشست. با پيدايش امپراتوری رم دانشمندان رمی مانند فيلسوفان يونانی برای اعتبار دادن به کارهای خود از نام زرتشت تا جايی که ميتوانستند استفاده کردند.
پس از سده نخست ميلادی دين رسمی در امپراتوری رم مهر ستايی (ميترايزم) شد. مهرستايی که در جهان بينی زرتشت هضم شده بود و يکی از بخشهای اوستا را درست ميکرد از ايران به اروپا رفت و برای 400 سال درسراسر اين قاره گسترده شد بگونه ای که امروزدر انگلستان، آلمان، سويس، اسپانيا، ايتاليا و يونان بيش از 6000 معبد ميترا کشف شده. ( فرانس کومن: نوشته ها و مانده گارها در باره راز ميترا، بروکسل 1896 دو جلد، ی.گرشن تيچ: سروده های اوستايی در باره ميترا ، کيمبريج 1959 )
در سده چهارم ميلادی، مسيحيت در امپراتوری رم کم کم رواج پيدا کرد، ولی چون دين نو پا يی بود و هيچ آداب و رسوم ويژه ای نداشت تمام آداب و رسوم مهر ستايی را در خود هضم کرد. تاريخ 25 دسامبر را که تاريخ زاد روز ميترا بود که ايرانيان آنرا « شب يلدا » ميگويند تاريخ زاد روز مسيح قرار دادند. درخت کاج و سرو را هم که مهرستايان با آن مراسم شب يلدا را تزيين ميکردند وارد رسوم خود کردند. ميترايزم هفت رده يا گام برای پيشبرد روان و دنيای مينوی داشت که استاد رده هفتم را پير يا پدر ميگفتند. واژه پدر وارد مسيحت شد و کشيش را پدر خواندند. همچنين ميترايزم بعدها پايه ای شد برای ساختن فرا مسونری در اروپا که از سده هفدهم به بعد رواج گرفت.
در ايران و کشورهای آسيای ميانه از سده سوم ميلادی به آن سو کم کم انديشه زرتشت زرتشت شده بودند و فرمانراوايی ميکردند. جنگهای تمام نشدنی ميان ايران و رم هر دو مپراتوری را ناتوان کرده بود. در اين زمان بود که در سده هفت ميلادی عربهای مسلمان با يورش خود به ايران که 200 سال به درازا کشيد فرهنگ ايرانی را در هم شکستند و جهان بينی زرتشت که هنوز کمی از آن پا بر جا مانده بود به دست فراموشی سپرده شد، ابن خلدون تاريخ دان عرب مينويسد که مدت شش ماه خزينه گرمابه ها در ايران از سوختن کتابها گرم ميشد.
اگر در ايران و کشورهای آسيای ميانه آتش زرتشت به خاموشی گراييد ، در اروپا هيچگاه پژوهش و علاقه در باره انديشه زرتشت کم نشد. حتی در قرون وسطای مسيحيت که تبليغات ضد زرتشت بعنوان يک نماد ضد دين به اوج خود رسيده بود، روشنگران و خردگرايان اروپا دوباره زرتشت را بعنوان يک ابزار نبرد بر عليه کورگرايی و اختناق به ميان آوردند.
در سده پانزدهم ميلادی يکی ازبزرگترين فيلسوفان دوران رنسانس يا رستاخيز فرهنگی اروپا، گرگوری پلوتن که نفوذ سياسی زيادی هم در دربار امپراتوری بيزانس به دست آورده بود کوشش کرد که جهان بينی زرتشت را جايگزين سه دين يهودی، مسيحی و اسلام که در جنگ هميشگی با هم بودند بکند. با اينکه بسياری از دولتمردان و خردگرايان آن زمان با او همراه شدند اما در اين راه پيروز نشد. ولی موفق شد که انديشه زرتشت را وارد مکتب افلاتونی فلورانس(ايتاليا) بکند و آنرا پايه ای برای انقلاب رنسانس در اروپا گرداند و انسانگرايی( هومنيزم) را پی ريزی کند. ( ژ. دوشن گيمن: پاسخ غرب به زرتشت، رويه 4 ، ح. لوی : انجمن زرتشت در امپراتوری رم ، 1985 رويه های 99 به بعد).
در دوران رونسانس و پس از آن، گرايش به زرتشت در ميان روشن بينان اروپايی نه تنها کم نگرديد بلکه بيش از بيش گسترده شدو بعد ديگری به خود گرفت. ولی سده ها بود که زبان زرتشت فراموش شده بود و هر چيزی که از زرتشت گفته ميشد نقل قول از ديگران بود. بنابر اين ميبايستی به پژوهش پرداخت و زبان او را از نو کشف کرد.
در سده هفدهم زبانشناس فرانسوی، انکتيل دو پرون، پس از 20 سال کوشش سرانجام زبان ا اوستا را کشف کرد و آنرا در دو جلد به چاپ رسانيد. اوستا سخنان زرتشت نبود. اين کتاب از نوشتارهای پراکنده ای درست شده بود که سده ها پس از مرگ زرتشت حتی در دوران اسلامی بوسيله موبدان نوشته شده بود. با اين حال اين کشف سرو صدای زيادی در اروپا به پا کرد. خردگرايان اروپا در اوستا ابزاری را پيدا کردند که با آن ميتوانستند دوباره کليسای مسيحيت را بکوبند. آنها ميگفتند «حقيقت ديگردر انحصار کليسا نيست . حقيقت را هم ميتوان در يک انديشه آريايی پيدا کرد».
در اين نبرد روشنگرايان و فيلسوفهای بزرگی مانند ولتر، گوته، گريم، ديدرو، وون کليست، بايرون، وورتسميت، شلی، نيچه و بسياری ديگر وارد ميدان نبرد شدند و آهنگسازان بزرگی مانند رمو (فرانسوی)، موزار و اشتروس (اتريشی) و چا يکوفسکی(روسی) در شکوه زرتشت اپرا ساختند. (برای فهرست کامل نام و نوشتارهای نويسندگان و هنرمندان با لا به کتاب ژ. دوشن گيمن : پاسخ غرب به زرتشت، رويه 16-17 ماجعه کنيد).
اينگونه برخورد سبب گرديد که کشيشان در برابر اوستا جبهه بگيرند و بگويند که ترجمه دوپرون ترجمه ايست دروغين! در برابر اين ادعا ساير زبان شناسان هم وارد اين نبرد انديشه ای شدند. سه سال بعد زبان شناس آلمانی کلوکرز با ترجمه ديگری از اوستا به دوپرون حق داد و ثابت کرد که ترجمه او درست است. با اين حال اين نبرد به علت مقاومت کشيشان سی سال به درازا انجاميد. سرا انجام همگی درست بودن اوستا را تاييد کردند و اين کتاب برای هميشه وارد آموزش دانشگاهیگرديد.
با اينکه اين پيروزی بسيار مهم بود ولی هنوز مسالة سخنان زرتشت روشن نشده بود. در سال 1861 زبان شناس معروف مارتين هوگ که در باره اوستا پژوهش گسترده ای را آغاز کرده بود متوجه شد که 17بخش از 72 بخش اوستا به زبانی نوشته شده که از ساير بخشها بسيار کهن تر و شيوه نگارش آن به گونه ای ديگر است. او بزودی پی برد که اين زبان، زبان پارسی کهن است که نزديک به دو هزار سال بود که از يادها رفته بود. سده ها بود که موبدان زرتشتی اين 17 بخش را از بر کرده و بدون اينکه معنی آنها را بدانند بعنوان سرود های مقدس در نيايشگاه ها ميخواندند.
هوگ با کمک گرفتن از زبان سانسکريت که تازه کشف شده بود، اين 17 بخش را که به آنها «گاتا ها» ميگويند از بقيه اوستا جدا و سپس ترجمه کرد.
پژوهشهای زبانشناسی و تاريخی بعدی بگونه ای شگفت آور ثابت کرد که گاتا ها که معنی آن« سروده» است بيش 3700 سال پيش بوسيله خود زرتشت سروده شده و از زبان خود او بيرون آمده. ترجمه گاتاها دروازه بزرگی را بروی تاريخ انديشه، فلسفه و تمدن جهانی گشود و ريشه بسياری از دينها و فلسفه ها يی که فرهنگ جهانی را ساختند روشن کرد.
چکيده گاتاها را ميتوان بصورت زير بازگو کرد:
هدف از زندگی، شاد و خوشبخت زيستن است ( بيش از30 بار واژه خوشبختی و شادی در گاتا ها تکرارشده). شاد و خوشبخت زيستن ميسر نيست مگر اينکه همگان در جامعه، از جمله جانوران و گياهان بتوانند با شادی و شکوفايی زندگی کنند. برای رسيدن به اين هدف مردمان بايد قانون هستی را ( که به آن ارتا يا اشا ميگويند) بياموزند.
اين قانون از سه اصل بنيادين بگونه زير در ست شده است:
1-جهان هستی و بويژه زندگی انسانها در هر لحظه از زمان بوسيله نبرد ميان دو نيروی بنيادين و خود آفريننده و ضد يکديگر شکل ميگيرد. مردمان اثر نبرد اين دو نيرو را در درون خود بصورت شادمانی يا غم زدگی، عشق و نفرت، دوستی و دشمنی، آرامش درونی يا نگرانی، دادگری يا بيداد گری، خوب يا بد، شکست و پيروزی، روشنی درونی يا تاريکی و غيره احساس ميکنند.
به سرچشمه نيروهای مثبت که مردمان را بسوی خوشبختی پيش ميبرند اهورا مزدا گفته ميشود. «اهورا» يعنی هستی آفرين و «مزدا» به معنی خرد است. بنابراين اهورامزدا به معنی« نيروی خردزا» يا «خدای خرد» ترجمه شده است.
از ويژگيهای مردمانی که در راه اهورامزدا هستند، شاد زيستی و راستی در پندار و گفتار و کردار ميباشد.
به سر چشمه نيروهای منفی يعنی نيروهايی که مردمان را به بدبختی و پسماندگی و غمزدگی ميبرند، انگرا ماينو يا اهريمن گفته ميشود. انگرا ماينو يعنی آشفتگی و خشم درونی که خرد ستيز است و چشم درونی را کور ميکند. از ويژ گيهای انگراماينو دروغ و ريا است. با اين ابزار است که او آگاهی را سرکوب و نا آگاهی را رواج ميدهد.
2- دومين قانون جهان بينی زرتشت ميگويد که در اين جهان هيچ نيرويی بدون وجود نيروی ضد خود نميتواند مفهومی داشته باشد. روز بدون شب، خوب بدون بد، آرامش درونی بدون نگرانی، عشق بدون نفرت و غيره هيچيک به تنهايی مفهومی نخواهند داشت. اگر چيزی در اين دنيا بخواهد به صورت نيرو در آيد بی درنگ نيروی مخالف خود را در برابر خود خواهد يافت.
3- و چون اين جهان از نيروهای دوگانه ضد هم و مثبت و منفی درست شده، هستی در انسانها نيرويی بنام « آزادی گزينش» » گزاشته که بوسيله آن هر کس ميتواند از ميان دو نيروی ضد هم و در حال نبرد يکی را انتخاب کرده و در آن شرکت کند. ميان شادی و ماتمزدگی، دوستی و دشمنی، دادگری و بيدادگری، خرد و خرد ستيزی، راستی و دروغ، خوب و بد، آزادی و اختناق، سروری و بردگی و غيره يکی را گزينش کرده و در آن زندگی کند. چون آزادی گزينش با انسان است، بنا بر اين مسئوليت هم با اوست.
چند سال پس از ترجمه گاتاهای زرتشت، يکی از بزرگترين فيلسوفان اروپا فردريک نيچه در سال 1883 شاهکار معروف خود «آن چنان گفت زرتشت» را در دو جلد نوشت. اين کتاب که امروز به تمام زبانهای دنيا ترجمه شده ديدگاه اروپاييان را نسبت بزندگی زيرو رو کرد و فرهنگی نوين و مدرن را که تا امروز ادامه دارد به اين قاره ارمغان نمود. هگل در کتاب «درس هايی درباره فلسفه مکتب» می گويد: آيين زرتشت در برابر شمشير عرب شکست خورد و نه در برابر ايدئولوژی اسلام. شايد نيازی به تذکر هم نباشد که در سرکوبی آيين مانوی نيز شمشير بی رحم مسيحيت و اسلام متفقا به کار افتادند.
آيين زرتشتی ايران نخستين آيينی بود که بعدی در جهان داشت زيرا خواست خدای آن٬ اهورامزدا اين است که فروغ هر چه دورتر و بيشتر گسترش يابد.در آيين کهن ايرانی هر اصل اخلاقی نتيجه ی منطقی قانون تکامل بر اساس پيکار دائمی خير و شر و روشنايی با تاريکی است و در چنين رويارويی آدمی به جای اينکه مانند ديگر مذاهب مواظب باشد اصول اخلاقی را بصورت اوامری آسمانی بی چون و چرا بپذيرد و خودش حق دخالتی در آنها نداشته باشد٬ خود در قلمرو انديشه و تشخيص خويش نقش تعيين کننده دارد و گويی مقام والايی در برابر آفريدگار خود در حد يک همکار و نه يک بنده پيدا کرده است.
زرتشت سراسر جهان را ميدان نبرد روشنايی٬ زندگی٬ راستی٬ آبادانی و تندرستی از يک سو و تاريکی و مرگ و دروغ و ويرانی و بيماری از سوی ديگر می شمارد و در پندار او تا هنگامی که اين نبرد با پيروزی اهورامزدا بر اهريمن به پايان نرسيده است همه آدميان در اين پيکار سهيم اند و وظيفه دارند که آگاهانه در مسير خير و بر عليه شر٬ اهورامزدا را ياری دهند. در برابر زرتشت آدمی در گزينش خوب و بد مختار است و در اين راستا مقامی چندان ارجمند دارد که نيکی گفتار و پندار و کردارش برای پيروزی روشنی بر تاريکی ضرورتی بنيادين پيدا می کند. بر خلاف مذاهب سامی که بدن را خوار و دنيا را بی مقدار می شمارند٬ در آيين مزديسنا هر فردی اين رسالت را بر عهده دارد که نيرومند و کوشا و سازنده و آفريننده باشد.
در برداشت ايدئولوژيک آيين زرتشتی٬ فرد انسانی وجودی مجازی نيست که تنها به رستگاری خويش بينديشد. با اين منطق که اگر فرايض مذهبی خويش را بطور کامل انجام دهد شايسته آن بهشتی می شود که بدون دخالت او ساخته شده بلکه او همکار الزامی پروردگار خود در طريق هدايت جهان در مسير روشنايی است و از چنين ديدگاهی حکم سرباز يا کارگری را دارد که در راه تحقق يک طرح بسيار بزرگ کار می کند. نه تنها برای زندگی شخصی خودش بلکه برای همه جهان آفرينش و در پيکاری همه جانبه برای پيروزی نهايی فروغ بر تاريکی و زندگی بر مرگ.
با چنين برداشت بنيادی برای نخستين بار در تاريخ مذاهب جهان٬ اصولی مطرح می شود که در هيچ آيين ديگری سابقه ندارد و تکرار هم نشده است. اين آزادی تشخيص و آزادی انتخاب تقريبا در سراسر سرودهای مينوی اشو زرتشت در گاتاها منعکس است:
«سخن ها را بشنويد و با انديشه روشن در آن بنگريد و راهی را که بايد در پيش گيريد برای خود برگزينيد. از آن دو مينوی همزادی که در آغاز آفرينش در انديشه و رفتار پديدار شدند٬ يکی نيکی را می نماياند و ديگری بدی را٬ و ميان اين دو٬ دانا راستی را برمی گزيند و نادان دروغ را.» (هات ۳۰ ـ بند دوم و سوم)
«ای مزدا هنگامی که برای ما تن و خرد آفريدی و به تن ما جان دادی و توانايی گفتار و کردار٬ از ما خواستی که راه خويش را آزادانه برگزينيم و به دلخواه خود به راستی يا کژی رويم.» (هات ۳۱ ـ بند ۱۱)
خود زرتشت نيز مدعی شناخت حقيقت از راه وحی نمی شود بلکه آنرا زاده ی انديشه و ادراک خويش می شناسد:
«ای مزدا هنگامی که تو را با نيروی انديشه شناختم٬ دريافتم که تو سرآغاز و سرانجام هستی و آن سرچشمه انديشه نيکی که به آدميان آزادی گزينش داده ای تا راه راستين خويش را برگزينند.» (هات ۳۱ ـ بند ۸ و ۹)
کسی که راه فروغ را در اين انتخاب بر می گزيند از آن پس دوست و ياور اهورامزدا ست و نه بنده ی بی اختيار و سر به فرمان او. اين ويژگی در بند ديگری از همين هات منعکس شده است: «اهورامزدا با خداوندی و سروری خود رسايی و جاودانگی و راستی و شهرياری و پاکمنشی را به کسی ارزانی می دارد که در انديشه و کردار دوست او باشد. ياور ارجمند اهورا کسی است که گفتار و کردارش نشان از راستی و نکويی داشته باشد.» (هات ۳۱ ـ بندهای ۲۱ و ۲۲).
اين انديشه تفکيک بنيادی خير و شر و آزادی آدمی در گزينش يکی از آنها را به خوبی در زندگی بر مبنای مکتب مزديسنا نشان می دهد. بر خلاف اعراب و ديگر اقوام سامی که رابطه ی آنها با خداوند همواره يک نوع احترام آميخته با ترس و نگرانی است٬ عرفای ايرانی رابطه ای را بر اساس عشق و محبت با پروردگار خود پی ريزی کرده اند و با او با چنان صفا و صميميتی سخن گفته اند که گويی با معشوق خود سخن می رانند. (با سيری در گات ها براحتی می توان به عمق اين انديشه در تفکرات پيامبر اهورايی ايران پی برد. بر فروهر پاکش درود می فرستيم).
خدای بزرگ دانا٬ پروردگار هستی بخش٬ اهورامزدا را بايد با ديدی عاشقانه و عارفانه نگريست نه با نگاهی تنگ نظرانه ی انديشه هايی که معتقدند خدا تمام کائنات و زمين و خورشيد و مشتی ستاره را در شش هزار سال پيش آفريده بلکه او گرداننده نظامی اشايی سرسام آوری است که ميلياردها کهکشان را با ميلياردها خورشيد آنها از ميلياردها سال پيش در گردش دارد. اين خدا نه آن خدايی است که جايی در آسمان بر تخت خود بر دوش چند مَلِک مقرب نشسته باشد و آن خدايی که آدميان زمين را به شکل شخص خود ساخته و پرداخته باشد و نه آن خدايی است که هر چند يک بار از کار خود پشيمان می شود يا گفته ی خود را پس می گيرد برای آنکه گفته ی بهتری را در جای آن بگذارد!! پروردگار اهورامزدا نه قومی برگزيده دارد و نه سرزمينی را در برابر چند آلت ختنه شده به کسانی بخشيده و نه با زبان های خاص برای کسانی وحی می فرسد و نه گروهی از آفريدگان خويش را مامور کشتار گروهی ديگر می کند و نه خودش شبانه چند هزار نفر از بندگانش (فرزندان مصريان) را سر می برد و نه بابت خطايیکه خودش برای اين بندگان خواسته است آنها را به آتش و مار و عقرب جهانی ديگر روانه می کند. او کوهی به نام کائنات را برای ذره ای به نام زمين ما نيافريده بلکه او جوهر راستی و سرمنشاء حقيقت و نيکی است. او مبداء نور و آغاز و پايان اين نظام هدفمند اشايی است. او برتر و پاک تر از آن است که ما وی را درگير مسائل فرومايه زندگی چند انسان گمراه بکنيم. او اهوراست و حقيقت راستی.
*
پ.س:
انقلاب اسلامی در جنبش روشنفکری ایران واکنشهای گوناگونی بر انگیخته است. سکولاریزم حاکم بر فضای جنیش مشروطیت به رغم ناخالصی و با وصف آغشتگی به دادجوئی های مذهبی که در برخی از رهبران روحانی این جنبش نمایندگی می شد ترجمانی بود از مدرنیتۀ اروپائی و پاره ای از رهبران آن جنبش تا آنجا پیش رفتند که خواهان سرتاپا اروپائی شدن ایرانیان شدند (تقی زاده مثلا). اما مدرنیته در خود اروپا با چالشهائی سهمگین روبرو شد. جنبشهای فاشیسم و نازیسم و استالنینیسم یکسره بر روی آماج بنیادین مدرنیته تیغ نفی کشیدند. این آماج بنیادین البته تا از زبان و قلم امانوئل کانت فورم نهائی خود را بیابد و به این دستور رهائی بخش بدل شود (دلیری اعتماد کردن به اندیشۀ خود را یافتن)، راهی بس دراز و سهمگین طی کرده بود. قربانی ها داده بود: هزاران انسان از قبیل جیوردانو برونو در راهش زنده زنده در آنش دستگاه های انکیزیسیون کباب شده بودند. انسانهای بسیار دیگری همچون اسپینوزا تکفیر شده بودند. خدای سخت و صلب قرون وسطا اجازۀ اندیشیدن نمی داد تنها اطاعت و باور می طلبید. اما دلیری اعتماد کردن به اندیشۀ خود همچون هر دستاورد نیکی دژآمدهائی نیز در پی داشت. سرگردانی انسان مدرن را حافظ خود ما انگار بسیار پیشتر درک کرده بود:«از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود / زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت.» این سرنوشت هر آن کسی ست که جرأت اعتماد کردن به اندیشۀ خویش را بیابد.
در سده دهم ، جنبش آزادگان به اوج قدرت خود رسید . اندیشمندان و دلاورانی که این جنبش را پی ریزی کرده بودند می بایست بخود ببالند چون آنها به آرمان خود یعنی نجات زبان و فرهنگ پارسی رسیده و از عرب شدن یکپارچه ای ایران جلوگیری کرده بودند . نامدارترین عضو جنبش آزادگان فردوسی توسی بود که با شاهکار جهانی خود شاهنامه برای همیشه زبان و فرهنگ و تاریخ ایران را از لجن زار تازیان نجات داد. پس از سده یازدهم با از میان رفتن دلیل وجود جنبش آزادگان ، این جنبش هم کم کم غروب کرد و مشعل فروزان خود را به خرم دینان و سپس هزار فرزانگان سپرد.
پس از 1400 سال نبردی را که جنبش آزادگان پی ریزی کرد هنوز با همان نیروی نخستین ادامه دارد و همانگونه که بزرگ آموزگار، زرتشت گفت تا پیروزی کامل راستی بر دروغ ادامه خواهد داشت .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر