۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

بیگانگی یا دُشمنیِ «روشنبین ها» با تاریخ نوین ایران



خشایار رُخسانی

پاسخی به آقای جهانشاه رشیدیان [1]

چکیده:

ارزیابی آقای جهانشاه رشیدیان از تاریخ نوین  ایران کارشناسانه نیست و بیشتر یک سوی نگرانه و بدخواهانه است. شوربختانه چنین دیدگاهی بازتاب دهندۀِ نگاهِ بخشی از اپوزیسیونِ حکومت اسلامی نیز هست که پیامدهایِ سهمگین آن بر سرنوشت کشور، بُردباری در برابر بیدادِ حکومت اسلامی از ترس از بازگشت سامانۀِ شاهنشاهی به ایران شُده است. او بجای آوردنِ سند برای پُشتگرمی دادن به همۀِ اتهام هایی که به حکومت پهلوی میزند، تنها بَسنده میکُند به این گُزارۀِ رازآمیز که: «میگویند....چنین بوده است.»......و سپس «چک بی محل میکشد.»


سرآغاز:

همانگونه که من در یاداشت بالا بیان داشتم [2]، من همۀ سیاست های شادروان محمدرضا شاه پهلوی را نمیهایم (تأیید نمیکُنم). و تیربارانِ شادروان حسین فاطمی که در میهندوستی و آزدگی او هیچ شکی نیست، از جمله کارهای نادُرُست حکومت پیشین میدانم. ولی امروز زمان شایسته برای رسیدگی به این رویداد غم انگیز نیست. چکیدۀ سخن من این است که «پیشگیری از ادامۀِ زیان و آسیب در هر زمان که باشد یک سود است.» ولی آیا سود ما اکنون در یک سوی نگری به رویداد 28 امُرداد و شکاف انداختن در اُردوگاهِ آزادیخواهان است و با اینکار کُمک کردن به ادامۀِ حکومت مُلاها در ایران، و یا رفتن به سوی همبستگی برای پایان دادنِ هرچه زودتر به این نکبت؟  و چنین سودی هیچگاه با درجا زدن در رویدادهایِ گذشته بدست نخواهد آمد. هتا اگر اَرَنگ ها (اتهام ها) و بدنامی های آقای رشیدیان به حکومتِ پیشین روا باشند، بازنگری این رویدادها تنها زمانی درخور هزینه کردن وقت و نیرو گذاشتن روی آنها خواهد بود که امکانی برای ارایه دادن یک دادخواست به یک دادگاه شایسته باشد. اکنون پُرسش از شما این است: هنگامیکه هیچ امکانی برای برپا کردن چنین دادگاهی در دست نیست، پیشکشیدنِ چنین اتهام هایی که هنوز فرنوده نَشُده اند (ثابت نشُده اند)، آیا ارزشی بجز دامن زدن به جو دُشمنی در اُردوگاه آزادیخواهان میتواند داشته باشد؟  اگر شُما هم باور دارید که برپایی چنین دادگاهی در سایۀِ حکومت اسلامی یک آرزوی بیهوده است، پس راه کرویزی (منطقی) و خِرَدمندانه این است که شما نیرویِ خودتان را در جایی بکار بگیرید که شما را به برپایی این دادگاه نزدیکتر کُند که هدف تان است. و مُهمتر اینکه، اگر باور دارید که چنین دادگاهی تنها در یک ایران رها شده و دمکراتیک میتواند برگُزار شود و هیچ سازمان آزادیخواه نخواهد توانست به تنهایی ایران را آزاد سازد و برای انجام اینکار به یک هبستگی از نیروهای دمکرات نیاز است، بسیار جای شگفتی خواهد بود که باز شما در دُشمنی با اندیشۀِ همبستگی، و با پیشکشیدنِ چنین گُفتمان هایِ تنش آمیز، همۀِ نیروی خودتان را بکارگرفته اید.

یکی  از گرفتاری هایِ مُهم «روشنبین های» ایران، این است که آنها میهندوستی را با نژادپرستی جابجا گرفته اند؛ اگر در اروپا میهندوستی ابزاری برای پیشبُردن سیاست های نژادپرستانه هیتلر و موسیلینی بود، شُما هیچ فرنودی (دلیلی) در تاریخ ایران پیدا نمیکُنید که میهندوستی ایرانیان چنین سرانجام بدشگونی داشته است. تازه به واژگونۀِ آن، بخش بُزرگی از بدبختی مردم ایران ریشه در بیگانگی آنها با شناسه میهنی، تاریخ و فرهنگ کشورشان دارد که سبب شُده است برای چهارده سده دین و فرهنگ تازیان و فرمانروایی اشغالگران را بر کشورشان بپذیرند. یکی از بُزرگترین آسیب هایی که بیگانگی با شناسۀِ میهنی و دُشمنی با فرهنگ و تاریخ کشور در میان روشنبین ها پدید میآورد، این است که هنگامیکه این چنین «روشنبین هایی» به نام سیاستمدار قدرت را در دست میگیرند، پدافند از سود و سرمایۀِ هم میهنانشان در جهان و خاک کشورشان، واپسین نگرانی آنها میشود.
ارزیابی آقای رشیدیان و بخشی از «روشنبین های» ایران  از تاریخ کشورشان یک نگاه سُخن سنجانه (انتقادی) و سازنده نیست، وآنکه دُشمنی با تاریخ، فرهنگ و شناسۀِ میهنی شان است. زیرا بیشتر اِرَنگ هایی (اتهام هایی) که ایشان به حکومت پیشین میزند، از سر دلسوزی و بی سویانه نیست، وآنکه بدخواهانه است. برای نمونه او میگوید: « میگویند که امیران آرتش شاهنشاهی با رایِ پنتاگون برگُزیده میشُدند.» روشن است از آنجا که او هیچ سندی برای بدنام کردنِ افسران بُلندپایۀِ آرتش شاهنشاهی در دست ندارد، چه راهی «بهتر» از این که او هر اتهامی را که «بهتر» میداند، به کُمکِ گُزارۀِ «میگویند» به این افسران بَربَندَ، و با این ترفند خودش را نیز پاسخگویِ این دروغ پراکنی نکُند. روشن است که این شیوۀِ برخوردِ یک روشنبین با تاریخ کشورش، نه تنها کارشناسانه نیست، وآنکه تنها کوششی نافرجام برای دامن زدن به جو دُشمنی و دروغ نگاری تاریخ است. اگر افسران بُلندپایۀ آرتش ایران در زمان شاه، درجه ها و پایه های رزمی خودشان را در جنگ بدست نیاوردند، باید سپاسگزار حکومت پیشین بود که برایِ آزمودنِ درجۀِ شایستگی افسرانِ بُلندپایه اش، آرامش مردم را از راه درگیر کردن آنها در یک جنگِ مرگبار و ناخواسته برهم نزده است و برای آزمودن این شایستگی به رزمایش ها و آموزش های رزمی در دانشگاه افسری بسنده کرده است.
از دیگر دروغ پراکنی های آقای رشیدیان این است که ایشان پیوسته کوشش میکند ساختار «سلطنت» و «پادشاهی» را یکی بانگارد. با آنکه من در نوشتارهای پیشین با آوردن سند به ایشان نشان دادم که هتا اگر مردم ایران در یک همه پرسی به ساختار پادشاهی رای بدهند، هدف شاهزاده رضا پهلوی «سلطنت» نیست، وآنکه یک ساختار پادشاهی همانند کشورهای اسکاندیناوی است که در آن، پادشاه تنها نمادِ شناسۀِ میهنی، یکپارچگی مرزی و همبستگی تیره های ایرانی است، و کشور بدست نمایندگانِ برگُزیده مردم اداره میشود، باز ایشان بدون رویکرد به این روشنگری ها کوشش میکُنند، دوباره برای پیشبُردِ برنامه های سیاسی خودشان به دروغ پراکنی ادامه بدهند [3]. از اینرو چنین گُفتمان هایی هیچگاه سازنده نخواهند بود، زیرا هدف پُرسش کُننده، پی بُردن به راستی و فرهود (حقیقت) نیست، وآنکه سایه انداختن بر فرهود است.
من هم میپندارم که اگر شاه جو سیاسی را باز میکرد،  شاید امروز مردم ایران گرفتار آخوندها نمیشُدند، ولی پاسخ به این پُرسش ساده نخواهد بود، هنگامیکه ما میدانیم که جنگ سرد میان خاور کمونیستی و باختر کاپیتالیستی، بر جو سیاسی ایران سایه انداخته بود، بگونه ایکه نگرانی حزب توده پیش از آزادی سیاسی و دادگری هَنجُمَنی (عدالت اجتمایی) برای کارگران ایران، برآوردن آرزوهایِ شوروی کمونیستی و رهبران کرملین بود. و این حزب در اینراه از هیچ کوششی برای برهم زدن پایستگی (ثبات) کشور خودداری نمیکرد؛ و آرمان دیگر سازمان های کمونیستی ایران برپایی یک ساختار تک هَنگانی (حزبی) با رهبری پرولتاریا بود و نه نهادینه کردن آزادی سیاسی و مردمسالاری. در این پیوند در میانِ مهمترین اپوزیسیون حکومتِ پیشین، میتوان از کمونیست ها و مجاهدین اسلامگرا نام بُرد که با واژه های آزادی و دادیک آدمی (حقوق بشر) بیگانه بودند و همین امروز هم با آنکه آنها در جایگاه پناهنده برای بیش از سه دهه از رفاه و آسایش همبودگاه «کاپیتالیستی» در کشورهای باختر بهرمند هَستند، در نکوهش و نبرد با « آزادی های لیبرالیستی» و ارزش های چنین ساختاری  قلم میزنند. درست است که جو سیاسی در دوران شاه بسته بود، ولی با اینهمه شاه همیستارهای (مخالفان) سیاسی خودش را تنها زندانی میکرد،کسانی را همانند علی خامنه ای و همپالگی هایِ جنایتکار او که امروز مردم ایران هزاران بار آرزوی مرگشان را دارند.
در پاسخ به آقای تورج امیری، ایران نوین را ما وامدار زاوری های (خدمت های) رضا شاه بُزرگ هَستیم. با رویکرد به این راستی که کمابیش پس از 200 سال  فرمانروایی قاجارها در ایران، ویرانه ای از این کشور برجای گذاشته بود، و با نگاهی به ادبیات رونامه نگاری دوران قاجار، که زبان پارسی با 90% از وام واژگان عربی آلوده شُده بود، اگر گُشایش فرهنگستان ایران در راستای برنامه های سازندگی رضا شاه بُزرگ برایِ پاکسازی زبان پارسی نبود، و بدون کوشش های او برای پیوستن ایران به جهان نوین و  برپایی یک آرتش میهنی برای پدافند از یکپارچگی مرزی ایران،  امروز ایران بخشی از امُت عرب شُده بود، و ما نمیتوانستیم هتا همین بخش کوچک ازخاک ایران را روی نقشۀ جهان پیدا کُنیم، که از زمان فرمانروایی هَخامنشیان برجای مانده است، زیرا برای جدا کردن چهار گوشۀِ ایران جدایی خواهان خیز برداشته بودند؛ اُستان خوزستان را شیخ خزعل میخواست از خاک ایران جدا کُند و  اَپاختر (شمال) ایران را میزا کوچک خانه جنگلی. این آرتش میهنی رضا شاه بود که از یکپارچگی مرزی ایران پدافند کرد. از اینرو، آنکس که برنامه های نوین سازیِ ایران، بدست رضا شاه بزرگ را نادیده میگیرد یا با تاریخ ایران بیگانه است و یا این «بیگانگی» به سود پیشبُرد برنامه های سیاسیش است. با نگاهی به تراز دانش مردم ایران در آغاز سدۀِ پیشین، و نقش ملاها و ژاژپرستی (خرافات) و باورهای دینی در زندگی مردم و هنگامیکه مردم بجای دادخواهی در دادگاه، به ملای محل روی میآوردند و بجای فرستادن فرزندانشان به دبستان به مدرسه قرآن میفرستاند، و در برابر دوش گرفتن به جای خزینه رفتن و یا هر برنامۀِ نوین سازی کشور به دیوار بُلندِ لجبازی و سرسختی بُنیادگرایان اسلامی برخورد میکرد، کُدام آدم خِرَدمند میتواند برنامۀِ سازندگی و نوین سازی کشور را به رای توده های دین زده واگُذار کُند که تنها رای ملای محل برای آنها پذیرفتنی بود؟ آیا رضا شاه میبایست برنامۀیِ آزد کردن زنان از بندِ سرکردن چادر، سواد آموزی دختران، گُشایش دبستان ها و دبیرستان های دخترانه، گشایش دادگستری و دیگر برنامه های نوین سازی ایران را به رای مردم نافرهیخته میگذاشت که برای آنها تنها سخن ملای محل «حُجت» بود؟ روشن است که در چنین نهشی (وضعی)  برای پیشبُرد برنامه های نوین سازی کشور تا اندازه ای به «زور» نیاز بود. و این همان «زوری» است که رضا شاه بکار بُرد و شما آنرا با اَنگِ «خودکامگی» بدنام میکُنید.
پنجشنبه، 11 آبان، 3750 دین بهی
یاداشت
[1]
کسانی که از روابط درونی ارتش شاه اطلاع دارند، میدانند که ارتش شاهنشاهی یکی از فاشیستی ترین و ضد ملی ترین نهاد های دیکتاتوری شاه بود. تنها فرومایه ترین و سر سپرده ترین افسران به انتخاب شاه تیمسار میشدند تا سوگند سرسپردگی به شاه را با سرکوب مخالفان ولی نعمت خود ثابت کنند. هیچ کدام از این تیمسار ها تجربه دفاع از مرزهای کشور را نداشتند، درجه, مدال و افتخارات آنان در سرسپردگی، دست بوسی و چابلوسی به شاه کسب میشدند.
[2]
آقای جهانشاه رشیدیان، انگار که شما پس از گذشت سه دهه هنوز نمیدانید که در ایران شاهنشاهی پهلوی فرمانروایی نمیکُند، وآنکه این آخوندهای تازی زاده هَستند که برای سه دهه ایران ما را اشغال و به پرتگاه نابودی کشانده اند. گرفتاری امروز مردم ایران «افسران سرسپردۀِ شاه» نیست، وآنکه آزادی ایران از چنگال این قوم ویرانگر است که تا سنگی روی سنگ در این کشور مانده باشد، ول بکُن نیستند. پس از پیروزی جنبش آزادیخواهی مردم ایران، شما وقت به اندازه بَسنده خواهید داشت تا تاریخ ایران در دوران پهلوی را بازنگری کُنید. ولی اکنون شما بجای شناخت فراتُمی ها (اُولویت ها)، دارید از راه پیش کشیدن و بها دادن به گفتمان های شاخه ای، ذهن آزادیخواهان را از گرفتاری های بُنیادین کشور، به بیراهه میبرید و نیروی آنها را بهدر میدهید. امروز گفتمان بُنیادین دربرگیرندۀِ آزادی زندانیان سیاسی از سیاهچال های حکومت اسلامی و پیشگیری از کُشتار زندانیان و نسل کُشی ایرانیان است، ولی شما دارید با چنین کار ناپُخته، در میان نیروهای سیاسی شکاف میاندازید و ناخواسته علی خامنه ای و بیت رهبری را دلشاد میسازید.
آقای اردلان مقدم قدیمی، من هیچ شکی به کاستی ها و سیاست های نادرست حکومت پیشین ندارم. اگر همۀِ کار ها و برنامه های شادروان محمد رضا شاه پهلوی درست میبودند که انقلاب نمیشُد. آنچه که شوربختانه از ذهن بخشی از روشنبین های ما به دور مانده است، پیشکشیدن گفتمان هایی است که هم اکنون نه تنها نیازین (ضروری) نیستند، وآنکه تنها به شکاف در میان نیروهای آزادیخواه دامن میزنند. کسی که چنین گفتمان هایی را پیش میکشد، باید از خودش بپرسد که او در پایان به چه هدفی میخواهد برسد؟ آیا انگیزه او بازنویسی تاریخ ایران است، یا یادآوری و به اندیشه واداشتن هم میهنان از تاریخ کشورشان؟ آیا هتا اگر نویسنده بتواند تنها با این یاداشت کوچک «مو را از ماست» بیرون بیاورد، آنگاه زمینه برای یک همبستگی سراسری میان نیروهای آزادیخواه فراهم خواهد شُد؟ روشن است که چنین چشمداشتی نه تنها بیهوده است، وآنکه اینگونه یاداشت ها پیوسته همانند پاشیدن روغن روی آتش کارگرمیافتند. اینکه چه شَوَندهایی (علت هایی) سبب انقلاب شُدند، و سهم حکومت پیشین در آن چه اندازه بوده است، یک گفتمان کارشناسانه است که باید درجای خودش بررسی شود.و من نیز از آن پیشوازی میکنم و آماده پاسخ گفتن هستم. ولی هر سخنی جایی دارد، ولی براستی در این هنگامه سرنوشت ساز که سایۀِ شوم جنگ بر خاک ما افتاده است و حکومت اسلامی نه تنها امنیت، و آرامش مردم ایران وآنکه آسایش جهان را میسیجد (بخطر انداخته است) و آمریکا دارد برای گفتگو با آخوندهای جنایتکار چراغ سبز نشان میدهد، اپوزیسیون حکومت اسلامی باید خودش را سرگرم «کشیدن مو از ماست» رویدادهای گذشته ایران کند، و یا به سوی همبستگی گام بردارد تا بتواند نماینده و سدای مردم ایران در جهان شود؟ چرا نباید آمریکا حکومت جنایتکار آخوندی را به رسمیت بشناسد و با آن گفتگو کُند، هنگامیکه اپوزیسیون این حکومت هنوز نتوانسته است با همبسته کردن خودش به جهان نشان دهد که شایستگی بیشتری از آخوندها برای نمایندگی مردم ایران در جهان دارد؟
[3]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر