دکتر اسماعیل نوری علا
در
ميان دست اندرکاران حکومت اسلامی که به
خارج آمده اند، آقای مجتبی واحدی برای من
چهرهء شاخص و قابل احترامی بوده است.
ايستادگی
او در مقابل جرياناتی که به محمد خاتمی ـ
و بخصوص آخرين بدکاری عهدشکنانهء او در
جريان شرکت در انتخابات تحريم شده از جانب
اصلاح طلبان ـ وصل می شوند، نظرات صريح
او در مورد «لزوم
زمينی شدن حکومت»
(که
نوعی پرهيز از بکار بردن اصطلاح سکولاريسم
است)،
و نظرات جالب او در مواردی ديگر موجب آن
بوده است که برای کسی که خود را مشاور شيخ
مهدی کروبی می خواند و می داند، ارزشی
فراتر از چهره های ديگر (مثلاً،
آدم هائی همچون مهندس امير ارجمند، حجة
الاسلام کديور و عطاء الله مهاجرانی)
قائل
باشم.
اما
مقالهء اخير او در مورد مصاحبهء آقای رضا
پهلوی در مجلهء فوکوس(1)،
و بخصوص همزمان شدن اين مقاله با يک سلسله
حملهء نابخردانه ديگر به او، آن هم بر
اساس همان مصاحبه، ابهاماتی را در ذهن من
ايجاد کرده است که می کوشم چند و چون شان
را دستمايهء جمعه گردی امروز کنم.
براستی
چرا مجتبی واحدی تصميم گرفته است اينگونه
هتاکانه به رضا پهلوی حمله کند؟ و برای
روشن شدن موضع خود نسبت به او دست به تشبيه
اين مرد (که
دستش به هیچ جرم و جنایتی آلوده نیست)
با
نامردی به نام مجتبی خامنه ای (که
همراه و همگام همه ی جنایت های رژیم اسلامی
است)
بزند؟
و اتهاماتی بی اساس ـ يا از جانب آقای
واحدی اثبات نشده ـ را بر او وارد کند؟
آيا براستی راز و رمز اين «نيت
خوانی»
ها
چيست که يکی [محمد
امينی]
می
گويد که، به استناد مصاحبهء فوکوس، رضا
پهلوی قصد دارد کاری محمدعلی شاهی کند و
مجلس ملی به توپ ببندد(2)
و
ديگری [مجتبی
واحدی]
معتقد
است که، رضا پهلوی، به استناد همان مصاحبه،
«احتمالاً
اگر به جای
پدرش بود به آسانی تن به ترک کشور نمی داد
و دورهء کشتار
معترضان بسيار طولانی
می گرديد»؟
***
اما
اجازه دهيد قبل از ادامهء اين پرسش ها و
کوشش برای يافتن پاسخ هائی محتمل برايشان،
اول تکليف خود را در مورد شخصيتی به نام
شاهزاده رضا پهلوی روشن کنم؛ هر چند که
من سال ها است که، هم در برنامه های
تلويزيونی و هم در مقالات هفتگی ام، نظرم
را در مورد اين شخصيت بيان داشته ام.
1.
اگر
مطالب فوکوس درست باشد و رضا پهلوی همچنان
خود را شاه ايران بداند؛ در آن صورت هيچ
راهی در آينده بر او و طرفداران اش
گشوده نيست جز اينکه همگی شان خواستار آن
شوند که بپس از متلاشی شدن حکومت اسلامی
ملت ايران بايد به قانون اساسی مشروطه
برگشته و از ايجاد يک قانون اساسی جديد
برای کشور منصرف شود؛ چرا که پادشاهی
سلسلهء پهلوی یر حسب آن سند قانونيت داشته
و در آينده نيز رضا پهلوی تنها به استناد
آن سند است که می تواند خود را شاه ايران
بداند.
در
غياب يا ابطال قانون اساسی مشروطه محلی
هم برای ادعای رضا پهلوی باقی نمی ماند.
2.
اما
من نه از ايشان و نه از طرفداران ايشان در
مورد بازگشت به قانون مشروطه سخنی نشنيده
ام.
اين
حقيقت که سی و اندی سال پيش رضا پهلوی
نوزده ساله در قاهره بعنوان شاه ايران
قسم خورد و لذا اکنون هم، بر حسب قانون
مشروطه، شاه قانونی ايران محسوب می شود
تنها به يک دليل می تواند واقعيتی انکار
ناپذير داشته باشد که پس از متلاشی شدن
حکومت اسلامی مردم ايران به قانون اساسی
مشروطه برگردند.
3.
در
ابطال يا غياب قانون اساسی مشروطه، رضا
پهلوی صرفاً تبديل به يک شهروند ساده می
شود، هرچند که در پرونده اش اوراقی تاريخی
وجود داشته باشد؛ هرچند که در «رژيم
سابق»
هم
پدر و هم پدر بزرگ اش پادشاه ايرن بوده
باشند و هم او نيز بر اساس قانون اساسی آن
رژيم ابتدا وليعهد و سپس پادشاه در تبعيد
شده باشد.
اينها
همه سابقه و خاطره و متعلق به گذشته اند.
با
حدوث انقلاب ضد استبدادی و ضد سلطنتی 57
و
توفيق نکبت بار دينکاران امامی در لگام
زدن به آن و نوشتن قانونی اساسی که ـ درست
يا نادرست ـ در يک همه پرسی به تصويب ملت
آن روز ايران رسيده است، قانون اساسی
مشروطه باطل يا تعطيل شده و «تا
هنگامی که بتوان آن را ديگرباره فعال کرد»
هيچ
منصب مستند به آن دارای واقعيت و نفاذ
قانونی، اجتماعی و سياسی نيست.
4.
حتی
اگر فرض کنيم که پس از متلاشی شدن حکومت
اسلامی، ملت کنونی ايران به برقراری رژيم
پادشاهی تشريفاتی تمايل داشته باشند اين
تمايل هيچ مقامی را برای رضا پهلوی تضمين
نمی کند؛ چرا که تازه، با برقراری رژيم
پادشاهی تشريفاتی، ملت ايران بايد بر
اساس روندهای حقوقی خاصی برای کشور و نظام
نوين خود پادشاه جديدی را انتخاب کند.
در
اين صورت رضا پهلوی دارای حق خاصی نسبت
به بقيه نبوده و تنها يکی از کانديداهای
اين سمت خواهد بود.
يعنی
قانون اساسی آينده نمی تواند، بدون برسميت
شناختن نفاذ قانون اساسی مشروطه، برای
رضا پهلوی منصب خاصی را در نظر بگيرد.
5.
اما
از نظر من اين مرد، جدا از اينکه پدر و پدر
بزرگ اش پادشاه بوده اند و خود نيز روزگاری
بر اساس توصيهء اطرافيان اش سوگند پادشاهی
خورده است، مردی ارزشمند است و اين ارزش
تا حدی است که او را تبديل به يک «سرمايهء
ملی»
می
کند.
او
شناخته ترين ايرانی معاصر است، در عقايدی
که مستمراً در مورد حکومت و سياست بيان
می کند فردی سکولار دموکرات محسوب می شود،
درهای همهء مجامع و رسانه های بين المللی
بروی او گشوده تر از بقيه است، نسل جوان
ايران نمی تواند در ميان جمع اپوزيسيون
برانداز کنونی نماينده ای بهتر از او برای
خود بيابد؛ نماينده ای که خوش می پوشد و
خوش سخن می گويد و در رفتار و کردارش ارزش
های امروزی انسان های جهان متمدن مشهود
است.
در
عين حال، او آنقدر متمدن است که تا به حال
نسبت به همه ی کسانی که به او ناسزا گفته
اند، تهمت ناروا زده اند، از قول او دروغ
گفته اند هرگز پاسخ نگفته است.
گذاشته
است که مردم نسبت به این گفته ها تصمیم
بگیرند و قضاوت کنند.
تا
به حال جز رهبران جمهوری اسلامی هیچ کسی
را طرد نکرده، به هیچ یک از افراد اپوزیسیون
نگفته که حق شرکت در مبارزه را ندارد چون
چنین و چنان کرده است.
فرضاً
به آقای واحدی نگفته که تو چون نمایندهء
کروبی هستی و کروبی سال های سال با حکومت
ساخته و در بد و خوبش شریک بوده می توان
نتيجه گرفت که اگر کروبی به حکومت برسد
مثل خامنه ای جنایتکار خواهد شد و تو مثل
مجتبی خامنه ای عمل خواهی کرد.
6.
البته
همه می دانيم که او رژيم پادشاهی تشريفاتی
را بهترين نظام برای ايران می داند اما،
در عين حال، هيچگاه خود را رهبر سياسی
اپوزيسيون ندانسته است، به اهميت تصميم
تعيين کنندهء ملت ايران در انتخاب نوع
نظام آينده اعتقاد دارد و حتی می گويد که
اگر ملت ايران رژيم جمهوری سکولار دموکرات
را انتخاب کند او به 85
درصد
از آرزوهايش برای کشورش رسيده است.
او
با سلطه و تسلط (و
لذا سلطنت ِ)
فرد
يا گروهی خاص بر سرنوشت ملت مخالف است،
دموکراسی را بهترين شيوهء مديريت کشور
می داند، با تمرکز قدرت در مرکز (که
مادر و بازتوليد کنندهء استبداد تاريخی
است)
مخالف
است، برای پادشاه آينده نقشی صرفاً نمادين
در قلمروی يگانگی ملی قائل است و می داند
که شاه تشريفاتی نه فرماندهء کل قوا خواهد
بود، نه حق منحل کردن مجلس و نه امکان
تعيين رؤسای قوای سه گانه را خواهد داشت.
7.
حال
پرسش من از اپوزيسيون سکولار ـ دموکرات
و برانداز آن است که ما چرا بايد بر روی
اين «سرمايهء
ملی»
خط
ابطال بکشيم؟ چرا بايد نگذاريم که او،
بعنوان يک شهروند، در ائتلاف های سياسی
شرکت کند و توانمندی های خود را در اختيار
آلترناتيوی بگذارد که برای مبارزه با
حکومت اسلامی بوجود می آيد و هدف اش نه
پادشاهی يا جمهوری که «استقرار
حاکميت ملی»
است؟
اگر ملت ايران صاحب و مالک و حاکم بر سرنوشت
کشور خود شد آنگاه تازه همه بايد دست بکار
ارائهء تزها و برنامه ها و نقشه و پيشنهادات
خاص حزبی و گروهی شوند.
و
در آن صورت بايد گذاشت ملتی که ديگر آقا
بالاسر ندارد و حاکميت خود را از طريق
داشتن حق اظهار نظر در مورد سرنوشت کشور
خويش به دست آورده است با گزينه های مختلف
روبرو، با آنها آشنا و از آنها آگاه شود
و خود تصميم بگيرد که چه می خواهد.
8.
اينکه
از هم اکنون اعلام کنيم که پادشاهی تشريفاتی
ضد حقوق بشر است و نبايد بعنوان گزينه
ای برای انتخاب به مردم ارائه شود، يا
اينکه پادشاهی لزوماً راه به استبداد می
برد (انگار
جمهوری های جهان عقب مانده از خاورميانه
گرفته تا امريکای لاتين چنين نکرده اند!)
و
يا رضا پهلوی دارای شخصيتی است که می
تواند، پس از احراز سمت پادشاهی تشريفاتی،
عليه حاکميت ملت قيام کند و همچون محمدعلی
شاه مجلس را به توپ ببندد چرا که می گويد
من در سی سال پيش به نام پادشاه مشروطه
قسم خورده ام، و يا چون انقلاب اسلامی را
قبول ندارد نشان می دهد که چه طبع درنده
خوئی دارد که اگر بجای پدر بر تخت سلطنت
می نشست کشتاری وسيع را براه می انداخت،
جملگی چه هدفی می توانند داشته باشند؟
جز:
*
محروم
ساختن اپوزيسيون از وجود يک شخصيت معتبر
و محبوب
*
تضعيف
اين اپوزيسيون از طريق طرح اختلافاتی که
حل آنها به دست ملت ايران در آينده ممکن
است
*
حفظ
حکومت اسلامی تا زمانی که بتوان بديلی
داخلی و قابل کنترل از جانب اصلاح طلبان
بوجود آورد
*
و،
در يک دورانديشی دور از عقل، همواره از
انجام همه پرسی برای تعيين نوع نظام
جلوگيری کرد؟
***
برگردم
به موضوع حملاتی که در اين روزها به آقای
رضا پهلوی می شود، و از جمله حملهء بسيار
زنندهء آقای مجتبی واحدی به او.
براستی
چه محرکی موجب آن شده که آقای واحدی دست
به قلم ببرد و اتهاماتی از قبيل دزدی اموال
عمومی و درندهء خوئی ذاتی و استبدادی را
بر رضا پهلوی وارد کند؟ ضرورت اين کار چه
بوده و آقای واحدی در اين راستا کدام هدف
را در نظر داشته است؟
به
اعتقاد من نمی توان به اين پرسش ها پاسخی
در خور داد اگر حرکاتی همچون مقاله نويسی
عليه رضا پهلوی را در متن تغييراتی که در
سپهر سياسی ايران در حال رخ دادن است مورد
نظر نداشت.
اين
حملات، به نظر من، دو مقصود مجزا را تعقيب
می کنند:
نخستين
مقصود عبارت است از اعلام برائت و جداسازی
کامل اردوگاه آمدگان از حکومت اسلامی از
اردوگاه اپوزيسيون برانداز و انحلال طلب
در خارج کشور.
در
پی پيدايش جنبش سبز و دستگيری و کتک خوردن
سران اصلاح طلبی، بخشی از مهره های درشت
آنها به خارج کشور آمدند و برای جا خوش
کردن با انحلال طلبان نشست و برخاست پيدا
کردند.
اما
اکنون ورق برگشته است و انسان بايد کور
باشد تا حرکت بزرگ گستردهء اصلاح طلبان
به دامان رژيم اسلامی را نبيند.
درست
است که اين حرکت با شرکت محمد خاتمی در
انتخابات مجلس اسلامی کليد خورد اما نبايد
از اين نکته غافل شويم که اکنون فضای رسانه
های داخلی پر از خبر در مورد آقای مهدی
کروبی است.
ايشان
را سر حال و خندان در جمع خانواده می بينيم
و نشريه های نزديک به «بيت
رهبری»
(بخوان
دربار سلطنتی آخوندی)
خبر
از اين می دهند که بزودی ايام حصر ايشان
به سر خواهد آمد.
آنچه
«جام
زهری ديگر»
خوانده
می شود نه عاقبت مسئلهء اتمی که رسيدن به
اين موقعيت است که حکومت، برای ابقای خود،
می رود تا دست به دامان «شاپور
بختيار»
خويش
شود تا شايد او بتواند مجموعهء رژيم را
(با
حذف ها و تغييرات بسيار)
حفظ
کند [همينچا
از اين مقايسه عذر می خواهم اما برای
رساندن مقصود چاره ای جز استفاده از آن
ندارم].
آيا
اين «نجات
بخش»
برای
رژيم کنونی خاتمی است يا کروبی؟ يا نه،
بايد مراقب ظهور ناگهانی ميرحسين مووسی
بود که پشت سر خاتمی و کروبی، با چراغ
خاموش، آمادهء به صحنه آمدن می شود؟ براستی
چرا خانم حقيقت جو پس از توبيخ شدن از جانب
خاتمی، در مورد اينکه چرا با انحلال طلبان
نشست و برخاست داشته، يکباره در تلويزيون
انديشه ظاهر می شود تا به اين پرسش از پيش
تمرين شده پاسخ دهد که «شما
چگونه با آدم هائی چون نوری علا در کنفرانس
ها ظاهر شده ايد؟»
و
او بی محابا دروغ بگويد که «اتفاقاً
من هر هفته مشغول فحش خوردن از نوری علا
هستم و کافی است که در اين مورد به سايت
او مراجعه کنيد».
[من
خود، هر چه در سايت هايم گشتم دو سه خطی
هم دربارهء اين خانم پيدا نکردم].
و
چگونه است که در پی خودکشی برادر آقای رضا
پهلوی شخص آقای مهدی کروبی از طريق اعوان
خود پيام تسليتی به رضا پهلوی می فرستد و
اکنون مشاور او می خواهد با طرح کردن حساب
بی پايهء احتمالاتی کودکانه ريشهء يک
ديکتاتور موهوم و موسوم به رضا پهلوی را
بسوزاند؟ يکی از آداب مذهبيون اعلام برائت
است.
مقصود
دوم هم به نوعی محاسبه برای آينده های
نامحتمل تر مربوط می شود.
اصلاح
طلبان متوجه شده اند که اپوزيسيون انحلال
طلب ايران در طی اين سی ساله قادر نبوده
است تا چهره ای مردمی و شاخص را از ميان
خود به ملت بشناساند و، در نتيجه، نسل
جوان ايران خودبخود و به صورتی فزاينده
نماد ويژگی های آرمانی خويش را در شهروندی
به نام رضا پهلوی می بيند و لذا محتمل است
که در آيندهء ايران رضا پهلوی، نه بعنوان
شاه، که بعنوان چهره ای شاخص در ميان
اپوزيسيون برانداز، بتواند خواب های خوش
اصلاح طلبان را بر هم زند.
پس،
بجای در افتادن مستقيم با اين «شهروند
محبوب»
بايد
از او شخصيتی ديگر ساخت و آن شخصيت را آماج
حمله قرار داد.
بايد
هرچه زودتر يال و گوپال محمد رضا شاهی و
چکمه های رضا شاهی را بر تن اين مدعی کرد
و توپ های محمدعليشاهی را نيز به دست اش
داد تا مردمی که چهل سال پيش هم اگر به
دنيا آمده باشند خاطره ای از روزگار پيش
از انقلاب نکبت بار اسلامی ندارند متوجه
خطری شوند که زير پوست رضا پهلوی می لولد
و او را وا می دارد که، اگر دست اش برسد،
انتقام رفتارهای ملت را با پدر و پدر بزرگ
اش با شدن بسيار بگيرد.
براستی
آيا اين سخن رضا پهلوی که «پدرم
معتقد بود مردم برای دموکراسی آمادگی
ندارند»
سخن
دروغی است؟ و آيا بيان آن به معنی تصديق
صحت آن سخن نيز هست؟ آيا بيان علاقه به
گاندی به معنی آن است که رضا پهلوی خود را
گاندی می پندارد؟ حتی آيا اگر کسی آرزومند
آن باشد که همچون گاندی، و نه هيتلر، زندگی
کند بايد بر او ايراد گرفت؟
در
فروردين ماه سال 90،
آقای محمد امينی، در مقاله ای با عنوان
«ای
بسا آرزو که خاک شده»،
فکر آلترناتيوسازی در خارج کشور را به
سخره گرفته و نوشت:
«برای
من شگفت آور است که کسانی به جای ستایش و
پشتیبانی از آن چه در ایران می گذرد و درک
درست از فرایندی که در واکنش به رفتار
خونریزانهء جمهوری اسلامی، راهکارها
و ساختارهای رهبری آینده ایران را بنا می
کند، به این نتیجهء دردناک برسند که همهء
راه های مبارزه سیاسی در ایران بسته شده
و کانون رهبری باید به خارج ...
منتقل
شود»
و
نيز، در مورد آنچه در داخل کشور می گذشت،
نوشت:
«فراموش
نکنیم آزمون انقلاب
مشروطه را که در پیآمد بن بست اقتصادی و
سیاسی دولت قاجار، بسیاری شاهزادگان،
میرزایان و روحانیان منورالفکر هم به
اردوی روشنفکران و سوداگران مشروطه خواه
و هوادار مدرنیته پیوستند»(3).
بنظر
من، سکهء نگاه آقای امينی در تحقير خارج
کشور و حماسه سازی از پيوستن «روحانیان
منورالفکر»
به
آزاديخواهان داخل کشور، روی ديگری هم
دارد؛ و آن مبارزه با شکل گرفتن هر نوع
بديل و پيدايش هر نوع چهرهء جاذبی است که
بتواند در ماورای حکومت اسلامی برای ملت
در بند ايران اميدآفرينی کند.
وگرنه
چگونه است که ايشان (که
تشکيلات شان انکار کروبی و موسوی را خط
قرمز خود اعلام می کند)
يکباره
خواب نما شده و تصميم به نيت خوانی از بين
خطوط مصاحبهء معوج نشريهء فوکوس گرفته
است تا به ملت ايران هشدار دهد که «محمد
عليشاه ديگری در راه است؟!»
چگونه
است که آقای مجتبی واحدی متوجه آن شده اند
که اگر ملت ايران دير جنبيده بود و رضا
پهلوی پيش از انقلاب به قدرت رسيده بود
حتماً حمام خون برپا می کرد؟ و نتيجه گرفت
که کسی که در نوجوانی چنان «استعداد»ی
داشته حتماً نمی تواند در آينده شاه بی
آزار و تشريفاتی ايران شود؟
***
من
اگرچه معتقدم که امکان برقراری پادشاهی
تشريفاتی در ايران بسيار اندک است و يک
جمهوری سکولار ـ دموکرات بی آقا بالاسر
و دوره ای و زمانمند بيشتر بکار مملکت مان
می خورد و اين گزينهء در يک رقابت آزاد و
متمدنانه پيروز خواهد شد، اما شعله ور
شدن آتش حمله به آقای رضا پهلوی را، آن هم
به عنوان یکی از مهمترین چهره های سکولار
اپوزیسیون، نه اقدامی عليه يک نفر که عليه
اپوزيسيون سکولار دموکرات برانداز و
انحلال طلب ايران ارزيابی می کنم؛ اقدامی
که از جانب اصلاح طلبان مذهبی و اعوان و
انصاری از آنان که در داخل نيروهای سکولار
-
دموکرات
اپوزيسيوون رخنه کرده اند اعمال می شود.
و
هشدار می دهم که متوجه موج جديد بازگشت
اصلاح طلبان به دامن حکومت خونريز اسلامی
از يکسو، و کوشش برای تخريب رقبای انحلال
طلب شان، از سوی ديگر، باشيم و اگر ذره ای
به سرنوشت آيندهء کشورمان علاقمنديم خود
را برای رزمی نوين با نيروهای ارتجاعی
موسوم به اصلاح طلب حکومت اسلامی آماده
کنيم.
مجموعهء
آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد: