۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

گفتگوی رسانه ای شاهزاده رضا پهلوی با تلوزیون اندیشه دربارۀ شورای ملی





شنیدن گفتگوی رسانه ای شاهزاده رضا پهلوی با تلوزیون اندیشه را به همۀِ میهندوستانی پیشنهاد میکُنم  که دلبستگی به دُنبال کردنِ گزارشهایِ شورای ملی ایرانیان دارند. در این گفتگو آقای رضا پهلوی به بیشتر پرسش ها و نگرانی هایِ کسانی که هنوز در همکاری با شورای ملی ایرانیان دودل هَستند، پاسخ شایسته و خِرَدمندانه میدهد.

http://soundcloud.com/arshan_news/4oa2wegvunot

۱۳۹۱ آبان ۷, یکشنبه

نگاهی به منشور دایکِ آدمی (حقوق بشر) کورش بزرگ




هفتم آبان روز کورش بزرگ را گرامی میداریم

منشور کورش هخامنشی

نام کورش:

نام كورش بزرگ، پادشاه هخامنشی در كهن‌ترین سند شناخته‌شده كه همانا منشور کورش هخامنشی باشد، به گونه «كـو ـ رَ ـ اَش» آمده است. از آنجا كه متن منشور به خط و زبان اَكَـدی (بابلی نو) نگاشته شده است، می‌توان بر این گمان بود كه نام كورش نیز در آن فرمان بر مبنای آوا و تلفظ بابلی آن نویسانده شده است.
اما در بخشی از سنگ‌نبشته‌های پاسارگاد كه به خط و زبان پارسی باستان هستند، این نام به گونه «كوروشَـه/ كوروش» آمده است: «اَدَم/ كوروش/ خشایـثی‌یـه/ هخامنیشی‌یـه»، «من كورش، شاه هخامنشی». البته در باره زمان نگارش این سنگ‌نبشت‌ها، پرسش‌ها و تردیدهایی جدی مطرح است. در تاریخ‌نامه‌‌های سده‌های میانه، نام كورش به آوای عربیده آن، همچون «قورس/ قورش» ثبت شده است.
اما نكته جالب و مهمی كه برانگیزاننده این یادداشت كوتاه می‌بوده، در این است كه گویا كورش نام دیگری نیز داشته است. استرابو نقل می‌كند كه «كورش» نامی است كه او پس از پادشاهی و با الهام از رود «كُـر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد. او همچنین گزارش كرده كه پیش از آن، نام كورش «اَگـرَداتوس Agradatus» (اَگـرَداد/ اَگـراداد) بوده است. می‌دانیم كه اگرَداد، نامی یكپارچه ایرانی است و پسوند «-ُ س» را به قاعده تلفظ یونانی بر خود پذیرفته است.
در باره معنای نام اگرَداد و كورش آگاهی چندانی در دست نیست. ممكن است نام اگرَداد، آنگونه كه جهانشاه درخشانی در «آریاییان، مردم كاشی و دیگر ایرانیان» (تهران، 1382) باز آورده است، به معنای «اهوراداد» باشد و همچنین ممكن است با «آتش» در پیوند باشد، بدانگونه كه امروزه نیز در برخی نواحی ایران، آتش را بگونه «آگُـر» ادا می‌كنند. اما معنای واژه كورش یا كُـر، مانند بسیاری از دیگر نام‌های كهن در همه زبان‌ها، ظاهراً به تمامی از دست رفته است و كوشش‌های برخی پژوهشگران برای دریافت معانی و بخش‌های برسازنده آن تاكنون به نتیجه‌ای پذیرفتنی نرسیده است. اما می‌توان گمان داد كه اصطلاح فقهی «آب كٌـر» از ریشه‌ ایرانی ناشناخته‌ رود كر برگرفته شده باشد و نام‌ها و اصطلاح‌هایی از این قبیل فراوان هستند.

پیشگفتار:

جهان امروز، نه با چشمداشت بر خاك سرزمین‌ها، كه با تاختن بر اندیشه، باورها، غرور و هویت ملی مردمان، چیرگی بر آنان را در سر می‌پروراند. مردمانی كه باورها و هویت ملی و تاریخی خود را به فراموشی سپارند؛ مردمانی كه نیازمند دانش و فن‌آوری كشورهای دیگر باشند؛ شكست‌خوردگان جهان امروزند. پیشینیان ما گذشته‌ای سرافرازانه برای ما به ارمغان نهادند. ما برای فرزندان آینده خود چه دستاوردی داریم و برای شكسته نشدن در جهانِ سخت نامهربان امروز، چه راه‌هایی اندیشیده‌ایم؟
در سال 1258 خورشیدی/ 1879 میلادی، به دنبال كاوش‌های گروه انگلیسی در معبد بزرگ اِسَـگيلَـه (نیایشگاه مَـردوک، خدای بزرگ بابلی) در شهر باستانی بـابِـل در میاندورود (بین‌النهرین) استوانه‌ای از گل پخته بدست باستان‌شناسی كـلدانی به نام «هرمز رسـام» پیدا شد كه امروزه در موزه بریتانیا در شهر لندن نگهداری می‌شود.
بررسی‌های نخستین نشان می‌داد كه گرداگرد این استوانه گِـلین را نوشته‌هایی به خط و زبان بابلی نو (اَكَـدی) در برگرفته است كه گمان می‌رفت نبشته‌ای از فرمانروایان آشور و بابِـل باشد. اما بررسی‌های بیشتری كه پس از گرته‌برداری و آوانویسی و ترجمه آن انجام شد، نشان داد كه این نبشته در سال 538 پیش از میلاد به فرمان كورش بزرگ هخامنشی (550-530 پ‌م.) و به هنگام ورود به شهر بابل نویسانده شده است. از زمان نگارش این فرمان تا به امروز (1384) 2545 سال می‌گذرد.
***
شكل ظاهری این فرمان، به مانند استوانه‌ای دیده می‌شود كه میانه آن قطورتر از دوسوی آنست. انتشار و ثبت فرمان‌ها و یادمان‌های رسمی بر روی استوانه گِلین و نیز بر روی لوحه‌های مسطح، از سابقه‌ای دیرین در ایران و میاندورود برخوردار بوده، كه گونه استوانه‌ای آن نسبت به بقیه، پایداری و دوام بیشتری داشته است. بی‌تردید این فرمان در نسخه‌های متعددی برای ارسال به نواحی گوناگون نویسانده شده بوده كه امروزه تنها یكی از آنها به دست آمده است.
استوانه كورش آسیب‌هایی جدی به خود دیده است. بسیاری از سطرهای آن از بین رفته و یا بر اثر فرسودگی بیش از اندازه قابل خواندن نیستند. نبشته‌های بخش‌های آسیب‌دیده را تنها با توجه به اندازه فضای خالی و برخی حروف باقی مانده در آن می‌توان تا حدودی بازسازی كرد كه در این بازسازی نیز، بی‌گمان احتمال اشتباه‌هایی وجود دارد. بدین لحاظ و نیز به دلیل اینكه در خوانش و ترجمه نبشته‌های بابلی، هنوز نیز اتفاق نظر وجود ندارد؛ متن منشور كورش در ترجمه‌های گوناگون به تفاوت‌هایی دچار آمده است. با این نگرش، هیچیك از ترجمه‌‌های امروزی كتیبه، معادل دقیق معنای عبارت‌های اصلی آنرا ارائه نمی‌كنند. استناد به محتوای كتیبه و به ویژه كلید‌واژه‌ها، می‌بایست با دقت و وسواس بسیاری صورت پذیرد. بی‌تردید استناد به كتیبه هنگامی با اطمینان بیشتری ممكن می‌شود كه واژ‌ه یا مفهومی خاص، در بیشتر پژوهش‌ها به گونه كم‌وبیش یكسانی برگردان شده باشند.
در دانشگاه «ییل» (Yale) كتیبه كوچك و آسیب‌‌دیده‌ای نگهداری می‌شود كه ریشارد بِرگِر در سال 1975 آنرا بخشی گمشده از استوانه كورش دانست. این بخش توسط همو به كتیبه اصلی اضافه گردید و نُه سطر پایانی فعلی آنرا تشكیل می‌دهد ( سطرهای 37 تا 45).
فرمان كورش بزرگ از زمان پیدایش تا به امروز بارها ترجمه و ویرایش و پژوهش شده است. پیش از همه، جوان پر شور و كاشـف رمز خط میخی فارسی باستان یعنی هنری كِرِسْویك راولینسون در سال 1880 میلادی و بعدها ف. ویسباخ 1890، گ. ریختر 1952، آ. اوپنهایم 1955، و. اِیلرز 1974، ج. هارماتا 1974، پ. بـرگـر 1975، ا. كـورت 1983، پ. لوكوك 1999 و بسیاری دیگر آنرا تكرار و كامل‌تر كردند. متن فارسی ارائه شده در این كتاب نیز با نگرش به پژوهش‌های پیشین و روند بهبود شناخت حروف و واژگان بابلی یا اَكَدی و نیز خوانش‌های تازه‌تر منشور كورش فراهم شده و در زیرنویس‌ها به یادداشت‌های اندكی پرداخته شده است.
ترجمه و انتــشار فرمــان كــورش بــزرگ (كــورش دوم) پــرده از نادانــسته‌های بســیار برداشت و بزودی بعنوان «منشور آزادی» و «نخستین منشور جهانی حقوق بشر» شهرتی عالمگیر یافت و نمایندگان و حقوق‌دانان كشورهای گوناگون جهان در سال 1348 خورشیدی با گردهمایی در كنار آرامگاه كورش در پاسارگاد، از او بنام نخستین بنیاد‌گذار حقوق بشر جهان یاد كردند و او را ستودند. حقوقی كه انسانِ امروز پس از دوهزاروپانصد سال در اندیشه ایجاد و فراهم‌سازی آن افتاده است و آرزوی گسترش آنرا در سر می‌پروراند.
(نسخه‌بدلی از منشور كورش به عنوان كهن‌ترین فرمانِ شناخته‌شده تفاهم و همزیستی ملت‌ها در ساختمان سازمان ملل متحد در نیویورك نگهداری می‌شود. این كتیبه در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیمومت جای دارد).
چه چیز باعث شده است تا فرمان كورش به این پایه از شهرت برسد؟ پاسخ این پرسش هنگامی دریافته می‌شود كه فرمان كورش را با نبشته‌های دیگر فرمانروایان همزمان خود و حكمرانان امروزی به سنجش بگذاریم و بین آنها داوری كنیم.
آشور نصیرپال، پادشاه آشور (884 پ‌م.) در كتیبه خود نوشته است: ‘‘ به فرمان آشور و ایشتار، خدایان بزرگ و حامیان من ششصد نفر از لشكر دشمن را بدون ملاحظه سر بریدم و سه هزار نفر از اسیران آنان را زنده زنده در آتش سوزاندم حاكم شهر را به دست خودم زنده پوست كندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم بسیاری را در آتش كباب كردم و دست و گوش و بینی زیادی را بریدم، هزاران چشم از كاسه و هزاران زبان از دهان بیرون كشیدم و سرهای بریده را از درختان شهر آویختم."
در‌كتیبه سِـناخِـریب، پادشاه آشور (689 پ‌م.) چنین نوشته شده است: ‘‘ وقتی كه شهر بابِـل را تصرف كردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه‌هایشان را چنان ویران كردم كه بصورت تلی از خاك درآمد. همه شهر را چنان آتـش زدم كـه روزهای بسـیار دود آن به آسـمان می‌رفـت. نهـر فـرات را به روی شهر جاری كردم تا آب حتی ویرانه‌ها را نیز با خود ببرد."
در كتیبه آشور بانیپال (645 پ‌م.) پس از تصرف شهر شوش آمده است: ‘‘ من شوش، شهر بزرگ مقدس را به خواست آشور و ایشتار فتح كردم من زیگورات شوش را كه با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شكستم معابد عیلام را با خاك یكسان كردم و خـدایـان و الـهه‌هـایشان را به باد یغما دادم. سپاهیان من وارد بیشه‌های مقدسش شدند كه هیچ بیگانه‌ای از كنارش نگذشته بود، آنرا دیدند و به آتش كشیدند. من در فاصله یك ماه و بیست و پنج روز راه، سـرزمـین شـوش را تبدیل به یك ویرانه و صحرای لم یزرع كردم ندای انسانی و فریادهای شـادی به دست من از آنجا رخت بربست، خاك آنجا را به تـوبـره كشیدم و به ماران و عـقرب‌ها اجازه دادم آنجا را اشغال كنند."
و در كتیبه نَـبوكَـد نَـصَر دوم، پادشـاه بـابل (565 پ‌م.) آمـده است: ‘‘ فرمان دادم كه صد هزار چشم در آورند و صد هزار ساق پا را بشكنند. هزاران دختر و پسر جوان را در آتش سوزاندم و خـانـه‌ها را چنان ویران كردم كه دیگر بانگ زنده‌ای از آنجا برنخیزد."
 این رویدادهای غیر انسانی تنها به آن روزگاران تعلق ندارد. امروزه نیز مردمان جهان با چنین ستم‌ها و خشونت‌هایی روبرو هستند. هنوز جنایت‌های آمریكا در ژاپن و ویتنام، فرانسه در الجزایر، ایتالیا در حبشه و لیبی، پرتقال و اسپانیا در آمریكای لاتین، و انگلستان در سراسر جهان، از یادها نرفته‌اند. مردم هرگز فراموش نخواهند كرد كه در عراق بمب‌های شیمیایی بر سر مردم بی‌دفاع هلبچه فروریخت و همه آنان از پیر و جوان و زن و كودك به وضعی رقت‌انگیز نابود شدند. در افغانستان و در میان سكوت حیرت‌انگیزِ جهانیان، صدها هزار تن از مردم غیر‌نظامی و بی‌دفاع شهرها قربانی مطامع ابر‌قدرت‌های امروز و گروهای سیاسی كشور می‌شوند، در حالیكه در زندگی روزمره نیز از قحطی و بیماری‌های همه‌گیر، از گرسنگی و وبا و سرما رنج می‌برند. در بوسنی و در كانون اروپای متمدن تنها به انگیزه‌های نژادی مردم و كودكان را بی‌دریغ و دسته‌جمعی به كام مرگ می‌فرستند. در مكه جامه سپید زائران را به سرخی می‌آلایند و جان و مال و ناموس آنان را مباح می‌شمرند.
كشورهای بزرگ و پیشرفته و متمدن جهان، سلاح‌های مرگبار كشتار جمعی و بمب‌های شیمیایی و میكربی خود را دیگر مستقیماً بر كاشانه مردم رها نمی‌كنند، بلكه آنها را به بهایی گزاف در اختیار كشورهایی همچون عراق می‌گذارند تا بر سر جوانان ایران زمین بریزد و آنگاه باز هم به بهای گزاف به درمان زخم‌های آنان بپردازند و از نقض حقوق بشر گلایه كنند و خود را بزرگترین پشتیبان آن بدانند.
اما علیرغم رفتارهای ناپسند پادشاهان آشور و بابل و حكمرانان امروز جهان، كورش پس از ورود به شهر بابل و با دارا بودن هرگونه قدرت‌عملی به عنوان شاه نیرومندترین كشور جهان، نه تنها پادشاه مغلوب را مصلوب نكرد؛ بلكه او را به حاكمیت ناحیه‌ای منصوب، و با مردم شهر نیز چنین رفتار نمود: ‘‘ آنگاه كه بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم، همه مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند مَردوك (خدای بابلی) دل‌های پاك مردم بابل را متوجه من كرد؛ زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تكان داد. من برای صلح كوشیدم. برده‌داری را برانداختم. به بد‌بختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم هیچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند. خدای بزرگ از من خرسند شد فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی را كه بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. اهالی این محل‌ها را گرد آوردم و خانه‌های آنان را كه خراب كرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم."
كورش پس از ورود به شهر بابل (در كنار رود فرات و در جنوب بغداد امروزی) فرمان آزادی هزاران یهودی را صادر كرد كه قریب هفتاد سال در بابل به اسارت گرفته شده بودند. هزاران آوند زرین و سیمین آنان را كه پادشاه بابل از ایشان به غنیمت گرفته بود، به آنان بازگرداند و اجازه داد كه در سرزمین خود نیایشگاهی بزرگ برای خود بر پای دارند. رفتار كورش با یهودیان موجب كوچ بسیاری از آنان به ایران شد كه در درازای بیست و پنج قرن هیچگاه بین آنان و ایرانیان جنگ و خشونت و درگیری رخ نداد و آنان ایران را میهن دوم خود می‌دانسته‌اند. در این باره در باب‌های گوناگون اسفار عَـزرا و اشعیا در كتاب تورات (عهد عتیق)، ضمن نامبر كردن كورش با عنوان «مسیح خداوند» آمده است: ‘‘ خداوند روح كورش پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامی ممالك خود فرمانی صادر كند و بنویسد: كورش پادشاه فارس چنین می‌فرماید كه یـهُـوَه/ یـهْـوِه خدای آسمان مرا امر فرموده است كه خانه‌ای برای او در اورشلیم كه در یهودا است، بنا نمایم. پس كیست از شما از تمامی قوم او كه خدایش با وی باشد و به اورشلیم كه در یهودا است برود و خانه یـهُـوَه را كه خدای حقیقی است در اورشلیم بنا نماید ؟ پس همگی برخاسته و روان شدند تا خانه خداوند را كه در اورشــلیم است، بـنا نمایند. ... و كورش پادشاه، ظروف خانه خداوند را كه نَـبوكَـد نَـصَـر آنها را از اورشلیم آورده و در خانه خود گذاشته بود، بیرون آورد و به رئیس یهودیان سپرد."
 در اینجا مایلم بخصوص به این نكته تاكید كنم كه با وجود اینكه منشور كورش بزرگ را «نخستین اعلامیه حقوق بشر» می‌دانند، اما نوآوری چنین فرمانی از كورش نبوده است؛ بلكه این فرمان فرایند فرهنگ ایرانی بوده است. فرهنگی كه هرگز دستور به غارت و آدمكشی و ویرانی نداده است. و كورش این رفتار را از مردمان سرزمین خود، از نیاكان خود، از فرهنگ رایج كشورش، در آغوش مهرآمیز مادر و از پرورش او آموخته بوده و بكار بسته است. سرافرازی نخستین بیانیه جهانی حقوق بشر نه تنها برای كورش، بلكه همچنین برای فرهنگ كشوری است كه سراسر پهنه پهناور آن از كهن‌ترین روزگاران تابش‌گاهِ اندیشه نیك و كردار نیكی بوده است كه امروزه و از پس هزاران سال مردمان جهان در آرزو و آرمان فراهم ساختن آن هستند.
منشور كورش هخامنشی ارمغانی است از سرزمین ایران برای جهانی كه از جنگ و خشونت خسته است و از آن رنج می‌برد.


گزیده منشور:

منم كـوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَد، شاه چهار گوشه جهان. پسر كمبوجیه، شاه بزرگ نوه كورش، شاه بزرگ نبیره چیش‌پیش، شاه بزرگ

آنگاه كه بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم، همه مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابِـل بر تخت شهریاری نشستم. مردوك خدای بزرگ دل‌های پاك مردم بابـل را متوجه من كرد زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تكان داد من برای صلح كوشیدم.
من برده‌داری را بر‌انداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم كه هیچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند.
مَـردوك خدای بزرگ از كردار من خشنود شد او بركت و مهربانی‌اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم
من همه شهرهایی را كه ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی كه بسته شده بودند را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم.
همه مردمانی كه پراكنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم و خانه‌های ویران آنان را آباد كردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم. همچنین پیكره خدایان سومر و اَكَـد را كه نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مَردوك خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم. بشود كه دل‌ها شاد گردد.
بشود، خدایانی كه آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نیكخواهانه برایم بیابند. بشود كه آنان به خدای من مَردوك بگویند: ‘‘ به كورش شاه، پادشاهی كه ترا گرامی می‌دارد و پسرش كمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
من برای همه مردم جامعه‌ای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم.
متن کامل منشور:
1. «كورش» (در بابلی: ‹كو- رَ آش›)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابِـل» ‹با- بی- لیم›، شاه «سـومـر» ‹شو- مـِ- ری› و «اَكَّـد» ‹اَ‌ك- كـَ- دی- ای›،
2. ... همه جهان
از اینجا تا پایان سطر نوزدهم، نه از زبان كورش، بلكه به روایت ناظری ناشناخته كه می‌تواند نظر اهالی و بزرگان بابل باشد، بازگو می‌شود.
3. ... مرد ناشایستی به فرمانروایی كشورش رسیده بود.
4. او آیین‌های كهن را از میان برد و چیزهای ساختگی بجای آن گذاشت.
5. معبدی بَدلی از نیایشگاه «اِسَـگیلَـه» ‹اِ- سَگ- ایلَـه› برای شهر «اور» ‹او- ریم› و دیگر شهرها ساخت.
«اِسَـگیـلَـه/ اِزاگیلا» نام نیایشگاه بزرگ «مردوك» یا خدای بزرگ است. این نام شباهت فراوانی با نام نیایشگاه ایرانی «اِزَگین» در «اَرَتَـه» دارد كه در حماسه سومری «اِنمِـركار و فرمانروای اَرَته» بازگو شده است. آقای جهانشاه درخشانی در آریاییان، مردم كاشی و دیگر ایرانیان (تهران، 1382، ص 507)، «اِزَگین» را به معنای «سنگ لاجورد» می‌داند. از سوی دیگر «كاسیان» نیز رنگ آبی را رنگ خداوند بشمار می‌آوردند و «كاشّـو/ كاسّـو»، نام خدای بزرگ آنان به معنای «رنگ آبی» است. امروزه همچنان واژه «كاس» برای رنگ آبی در گویش‌های محلی بكار می‌رود. برای نمونه در گیلان، مردان با چشم آبی را «كـاس آقا» خطاب می‌كنند. همچنین برای آگاهی از پیوند اَرَتَـه با نواحی باستانی حاشیه هلیل‌رود در جنوب جیرفت بنگرید به: مجیدزاده، یوسف، جیرفت كهن‌ترین تمدن شرق، تهران، 1382.
6. او كار ناشایست قربانی كردن را رواج داد كه پیش از آن نبود ... هر روز كارهایی ناپسند می‌كرد، خشونت و بد‌كرداری.
7. او كارهای ... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگی مـردم دخالت می‌كرد. اندوه و غم را در شهرها پراكند. او از پرستش «مَــردوك» ‹اَمَـر- اوتو› خدای بزرگ روی برگرداند.
گمان می‌رود نام «مردوك» با واژه آریایی و اوستایی «اَمِـرِتات» به معنای «جاودانگی/ بی‌مرگی» در پیوند باشد. اما ویژگی‌های دیگر مردوك شباهت‌هایی با «اهورامزدا» دارد و همچون او در سیاره «مشتری» متجلی می‌شده است. همانگونه كه مردوك را با نام «اَمَـر- اوتو‌» می‌شناخته‌اند؛ از او با نام آریایی و كاسی «شوگورو» نیز یاد می‌كرده‌اند كه به معنای «بزرگترین سرور» بوده و با معنای اهورامزدا (سرور دانا/ سرور خردمند) در پیوند است.
8. او مردم را به سختی معاش دچار كرد. هر روز به شیوه‌ای ساكنان شهر را آزار می‌داد. او با كارهای خشنِ خود مردم را نابود می‌كرد ... همه مردم را.
9. از ناله و دادخواهی مردم، «اِنـلیل/ ایـلّیل» خدای بزرگ (= مردوك) ناراحت شد ... دیگر ایزدان آن سرزمین را ترك كرده بودند. (منظور آبادانی و فراوانی و آرامش)
10. مردم از خدای بزرگ می‌خواستند تا به وضع همه باشندگان روی زمین كه زندگی و كاشانه‌اشان رو به ویرانی می‌رفت، توجه كند. مردوك خدای بزرگ اراده كرد تا ایزدان به «بابِـل» بازگردند.
11. ساكنان سرزمین «سـومِـر» و «اَكَّـد» مانند مردگان شده بودند. مردوك بسوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
12. مردوك به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه كشورها به جستجو پرداخت. به جستجوی شاهی خوب كه او را یاری دهد. آنگاه او نام «كورش» پادشاه «اَنْـشان» ‹اَن- شـَ- اَن› را برخواند. از او بنام پادشاه جهان یاد كرد.
13. او تمام سرزمین «گوتی» ‹كو- تی- ای› را به فرمانبرداری كورش در آورد. همچنین همه مردمان «ماد» ‹اوم- مـان‌مَـن- دَه› را. كـورش با هر « سیاه سر» (همه انـسان‌ها) دادگرانه رفتار كرد.
در تداول، نامِ بابلی «اومان‌منده» را با «ماد» برابر می‌دانند. اما به نظر می‌آید كه این نام بر همه یا یكی از اقوام آریایی كه در هزاره دوم پیش از میلاد به میاندورود مهاجرت كرده‌ بوده‌اند؛ اطلاق می‌شده است.
14. كورش با راستی و عدالت كشور را اداره می‌كرد. مردوك، خدای بزرگ، با شادی از كردار نیك و اندیشه نیكِ این پشتیبان مردم خرسند بود.
15. او كورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد؛ در حالی كه خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام برمی‌داشت.
ممكن است منظور دیده شدن سیاره مشتری بوده باشد. در باورهای ایرانی، سیاره مشتری نماد آسمانی اهورامزدا/ مردوك بوده است. نك به: بارتل ل. واندروردن، پیدایش دانش نجوم، ترجمه همایون صنعتی‌زاده، 1372. او حتی منظور از «سپاه پر شمار او» را نیز ستارگان آسمان می‌داند.
16. لشكر پر شمار او كه همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ‌افزارها در كنار او ره می‌سپردند.
17. مردوك مقدر كرد تا كورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلایی ایمن داشت. او «نَـبـونـید» ‹نـَ- بو- نـَ- اید› شاه را به دست كورش سپرد.

18. مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اَكَّـد و همه فرمانروایان محلی فرمان كورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهره‌های درخشان او را بوسیدند.
19. مردم سروری را شادباش گفتند كه به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
20. منم «كـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَكَّـد، شاه چهار گوشه جهان.
از اینجا روایت به صیغه اول شخص و از زبان كورش بازگو می‌شود. استرابو نقل می‌كند كه «كورش» نامی است كه او پس از پادشاهی و با الهام از رود «كُـر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد. پیش از این، نام او «اَگـرَداتوس Agradatus» (اَگـرَداد/ اَگـراداد) بوده است. نك به: جغرافیای استرابو، ترجمه هـ. صنعتی‌زاده، 1382، ص. 319.
21. پسر «كمبوجیه» ‹كـَ- اَم- بو- زی- یه›، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوه «كـورش» (كـورش یكم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره «چیش‌پیش» ‹شی- ایش- بی- ایش›، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
22. از دودمـانی ‌كـه ‌همیشه شـاه بـوده‌اند و فـرمانـروایی‌اش را «بِل/ بعل» ‹بـِ- لو› (خداوند/ = مردوك) و «نَـبـو» ‹نـَ- بو› گرامی می‌دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند. آنگاه كه بدون جنگ و پیكار وارد بابل شدم؛
«نَـبـو» ایزد نویسندگی و دبیـری بـوده، و نیایشگاه او به نـام «اِزیـدَه» خوانده می‌شده است. ورود كورش «بدون جنگ و پیكار» به بابل، نه تنها در گزارش او، بلكه در متون بابلی همچون «سالنامه نبونید» و نیز در «تواریخ هرودوت» (كتاب یكم) تأیید شده است. برای آگاهی از سالنامه نبونید نگاه كنید به:
 Hinnz, W., Darios und die Perser, I, 1976, p. 106.
23. همه مـردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوك دل‌های پاك مردم بابل را متوجه من‌كرد، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
پذیرش كورش توسط مردم، در «كورش‌نامه/ سیروپدی» (Curou Paideia) نوشته گزنفون نیز تأیید شده است. گزنفون اظهار می‌دارد كه مردمان همه كشورها با رضایت خودشان پادشاهی و اقتدار كورش را پذیرفته بودند (سیروپدی، كتاب یكم).
24. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
25. وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تكان داد ... من برای صلح كوشیدم. نَـبونید، مردم درمانده بابل را به بردگی كشیده بود، كاری كه در خور شأن آنان نبود.
26. من برده‌داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم كه هیچكس اهالی شهر را از هستی ساقط نكند. مردوك از كردار نیك من خشنود شد.
27. او بر من، كورش، كه ستایشگر او هستم، بر پسر من «كمبوجیه» و همچنین بر همه سپاهیان من.
28. بركت و مهربانی‌اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان مَردوك همه شاهانی كه بر اورنگ پادشاهی نشسته‌اند؛
29. و همه پادشاهان سرزمین‌های جهان، از «دریای بالا» تا «دریای پایین» (دریای مدیترانه تا خلیج فارس)، همه مردم سرزمین‌های دوردست، همه پادشاهان «آموری» ‹اَ- مور- ری- ای›، همه چادرنشینان،
30. مـرا خـراج گذاردند و در بـابـل بر من بـوسـه زدنـد. از ... تا «آشـــور» ‹اَش- شور› و «شوش» ‹شو- شَن›.
31. من شهرهای «آگادِه» ‹اَ- گـَ- دِه›، «اِشنونا» ‹اِش- نو- نَك›، «زَمبان» ‹زَ- اَم- بـَ- اَن›، «مِتورنو» ‹مـِ- تور- نو›، «دیر» ‹دِ- ایر›، سرزمین «گوتیان» و شهرهای كهن آنسوی «دجله» ‹ای- دیك- لَت› كه ویران شده بود را از نو ساختم.
32. فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی كه بسته شده بود را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی كه پراكنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم. خانه‌های ویران آنان را آباد كردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم.
با اینكه هیچ دلیل قاطعی در زرتشتی بودنِ كورش بزرگ در دست نیست؛ اما او همچون زرتشت به این باور كهن ایرانی پایبند بوده است كه هر كس در پرستش خدای خود و انتخاب دین خود آزاد است. افسوس كه موبدان زرتشتی عصر ساسانی با سختگیری‌ و خشونت‌های بی‌شمار و اعمال سلیقه‌های شخصی در تحریف آیین زرتشت، به این دستاورد با ارزش فرهنگ ایرانی آسیب زدند.
33. همچنین پیكره خدایان سومر و اَكَّـد را كه نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوك به شادی و خرمی،
34. به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم، بشود كه دل‌ها شاد گردد. بشود، خدایانی كه آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم،
گشایش و بازسازی نیایشگاه‌ها به فرمان كورش، دستكم در یك متن دیگر شناخته شده است. بر این لوح چهار سطری كه از «اَرَخ» در میاندورود كشف شده، آمده است: “منم كورش، پسر كمبوجیه، شاه توانمند، آنكه «اِسَـگیلَـه» و «اِزیـدَه» را باز ساخت.” برای آگاهی بیشتر نگاه كنید به صفحه 156 مقاله W. Eilers در كتاب‌شناسی.
35. هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود كه سخنان پر بركت و نیكخواهانه برایم بیابند. بشود كه آنان به خدای من مَردوك بگویند: ‘‘به كورش شاه، پادشاهی كه ترا گرامی می‌دارد و پسرش كمبوجیه جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
در باورهای ایرانی، «سرای سپند» یا «اَنَـغْـرَه رَئُـچَـنْـگْـه» (اَنَـغران/ اَنارام) به معنای «روشنایی بی‌پایان و جایگاه خدای بزرگ یا اهورامزدا و بهشت برین است.
36. بی‌گمان در روزهای سازندگی، همگی مردم بابل، پادشاه را گرامی داشتند و من برای همه مردم جامعه‌ای آرام فراهم ساختم. (صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا كردم). . . . .
37. غاز، دو اردك، ده كبوتر. برای غازها، اردك‌ها و كبوتران
از سطر 37 تا 45 بخش نویافته‌ای است كه در پیشگفتار به آن اشاره شد. این نُه سطر دنباله بلافصل سطرهای پیشین نیست.
38. ... باروی بزرگ شهر بابل بنام «ایمگور- اِنـلیل» ‹ایم- گور- اِن- لیل› را استوار گردانیدم ...
39. ... دیوار آجری خندق شهر را،
40. ... كه هیچیك از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند؛
41. ... به انجام رسانیدم.
42. دروازه‌هایی بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب «سِدر» و روكشی از مفرغ ...
43. ...كتیبه‌ای از پـادشاهی پیش از من بنام «آشور بانیپال» ‹آش- شور- با- نی- اَپ- لی›
44. ...
45. ... برای همیشه!

۱۳۹۱ مهر ۳۰, یکشنبه

سرگردانی اپوزیسیون حکومت اسلامی در کربلایِ 28 امرداد



خشایار رُخسانی

پاسخ به آقای جهانشاه رشیدیان [1]


بخشی از جمهوریخواهان میپندارند که در سه دهه گذشته خاندان پهلوی در ایران فرمانروایی کرده است، از اینرو آنها بجایِ هدف گرفتن رهبران حکومت اسلامی، خاندان پهلوی و بویژه رضا پهلوی را هدف تاخت و تاز خودشان گرفته اند. و از آنجا نیز که این کسان نمیتوانند از آزادگی و ویژگی های مردُم پَسند رضا پهلوی خرده گیری کُنند و یا برای نمونه یک سُخن نسنجیده از رضا پهلوی بیاورند، آنها بدون آوردن پاشن (سند) رضا پهلوی را بدنام میکُنند که «ماهی 150 هزار دلار از سازمان سیا دریافت میکُند [1]» یا میخواهند که او را پاسخگوی همگی سیاست های «نادُرُست» پدرش یا رویداد 28 امرداد کُنند. به دید من سوای اینکه اینچنین اِرَنگ های (اتهام های ) بی پایه همانندِ «دریافتِ کمک ماهیانه از سازمان سیا»  ارزش پاسخ گفتن ندارند، این بخش از اپوزیسیون همانندی فراوانی با آن شیعیان بُنیادگرا دارد که امروز نیز پس از گذشت 13 سده از رویداد عاشورا، و  آشتی خاندان بنی هاشم و بنی امیه یک سال پس از این رویداد، در سوگواری هایشان چنان سینه چاک میدهند و خون میگریند که انگار که حسین برادرشان بوده است و  عاشورا نیز دیروز رویداده است.
راستی این است که رضا پهلوی همانند دیگر ایرانیان میهندوست و آزاده میخواهد سهمی در آزادی کشورش داشته باشد. و از آنجا که او یک آدم شناخته شُده و خوشنامی است، میتواند سهم بُزرگتری از آدم هایِ گُمنام همانند من در آزادی ایران داشته باشد، که کسی مرا نمیشناسد. از اینرو او یک سرمایه است، زیرا دولتمردان کشورهای باختر آماده اند که برای گفتگو با او بر سر گرفتاری های مردم ایران وقت بگذارند، ولی آیا این دولتمردان چنین وقتی را برای من میگذارند، هنگامیکه آنها مرا هرگز نمیشناسند؟
اینکه رضا پهلوی خواهان یک ساختار پادشاهی در ایران است به هاگ (حق) آزادی اندیشه و بیان او برمیگردد. و در این پیوند، از جمهوریخواهان این چشمداشت نمیرود که از یک سوی در نوشتارهایشان برای آزادی بیان و دمکراسی سینه چاک بدهند، ولی در میدان کُنش (عمل) رفتاری همانند خودکامگان داشته باشند. با آنکه رضا پهلوی بارها گفته است که پادشاه تنها نماد همبستگی و یکپارچگی مرزی کشور است و نقشی در اداره کشور در آینده نخواهدداشت و انجام این کار مهم، خویشکاری (وظیفه) نمایندگان برگُزیده مردم خواهد بود، آن کسانیکه به چنین ترسی دامن میزنند که رضا پهلوی با نهادینه کردن ساختار پادشاهی در ایران میخواهد «خودکامگی را دوباره باززایش کُند»، بهتر است به این پرسش پاسُخ بدهند که آیا چنین سیجی (خطری) در جمهوری های رخنی (وراثتی) وجود ندارد که نمونه آنرا ما داریم در کره شمالی، سوریه میآزماییم  و در گذشته در لیبی و عراق... آزمودیم؟
در پیوند با این بدنامی و اتهام که «پدر رضا پهلوی چند میلیون پول از کشور بُرده است،» نُخست اینکه هر ایرانی که چنین دادوشی (ادعایی) را دارد، آزاد است که در فردای پیروزی برای رسیدگی به این «گُناه رضا پهلوی» از دادگاه درخواست دادخواهی کُند. و دوم، اینکه اندازۀِ آن سرمایه ها و درآمدهای نفتی که دارد هر روز به شَوَندِ (علت) وجود حکومت اسلامی در ایران  نابود میش و آن آسیبی که دارد هر روز به ایران زده میشود، سنجش پذیر با همۀِ آن «آسیبی» نیست که بدید شُما «خاندان پهلوی در پنجاه سال فرمانروایی شان به ایران زده اند» و دُشمنان خاندان پهلوی اکنون میخواهند رضا پهلوی را به گُناهِ تاراج آن سرمایه ها بدستِ پدرش، او را دادگاهی کُنند. از اینرو آویزان ماندن به این اتهام خنده آور و آنرا بهانه کردن برایِ بدنام کردن رضا پهلوی، سبب شکاف در میان نیروهای آزادیخواه و  پیشگیری از همبستگی اپوزیسیون میشود که تنها میتواند به سود حکومت اسلامی پایان پذیرد.
هدف مهم یک گفتگوی سیاسی پیدا کردن راهکار است برای برداشتن یک گام به پیش و نه درجا زدن در گرفتاری های گذشته از راه چیره کردنِ یک دیدگاهِ نادُرُستی که تنها بر کوه آشفتگی ها و دُشواری ها میافزاید. یاداشت بالای شما بازکرد و تکرار همان داوش هایی (ادعاهایی) است که در درازای سه دهه گذشته پیوسته در گفتمان های سیاسی پیشکشیده شُده اند، و بازدۀِ آن نیز همین اپوزیسیون ناتوان و درهم شکسته ای است که در چهار گوشه جهان آواره و بی پناه است، زیرا پیش کشیدن چنین گفتگوهایِ شاخه ای و تنش برانگیز، بجای همبسته کردن نیروهایِ آزادیخواه پیوسته سبب بیزاری آنها ازهم شُده است. و در نتیجه، دُشمنی میان آزادیخواهان به اندازه ای شُده است که آنها بجایِ هدف گرفتن دُشمن انبازشان (مشترک شان)، حکومت اشغالگر اسلامی، سایه همدیگر را با تیر میزنند.
 اگر شما پیوسته همان کاری را انجام دهید که در سه دهه گذشته انجام دادید، و نتیجه ای نگیرید، نمیتوانید از ادامۀِ همان کار امید به وَرچ (معجزه) و گُشایشی داشته باشید. پس باید بپذیرید که هتمن گره ای در کار شماست و برای دستیافتن به یک دگرگونی، چاره ای بجز گُزینش یک راهکار تازه ندارید. از یاداشت بالای شما چنین برداشت میشود که شما آنچنان خودتان را در رویدادهایِ گذشتۀِ ایران گرفتار کرده اید که پیوندتان را با امروز و جهان راستین از دست داده اید. شاه و مصدق سال هاست که مُرده اند و به تاریخ پیوسته اند؛ و در این جهان راستین ما هم اکنون یک حکومت اشغالگر و اَنیرانی دارد در ایران بیداد و فرمانروایی میکُند و نه شاهنشاهی پهلوی. بدون اینکه من بخواهم هم اکنون در این گفتمان شاخه ای اندر شوم که «رویداد 28 امرداد یک کودتا بود یا یک خیزش میهنی»، میخواهم بگویم که تاریخ هر کشوری سرشار از شکست ها و پیروزی هاست. مهم آموزه گرفتن از تاریخ برای پیشگیری از بازکرد لغزش ها و ماندَک ها (خطاها) است و نه درجا زدن در تاریخ. از آنجا که رویدادهای تاریخی همانند چنبر های (حلقه های) یک زنجیر بهم پیوسته اند، هر رویدادی هنایش (تأثیر) بر رویداد دیگر میگذارد. و اگر بُردباری شما قد بدهد من میتوانم از رویداد 28 امرداد نیز پس تر رَوَم و شَوَندِ (علت) چیره شُدن آخوندها بر خاک ایران و سرچشمۀِ این تیره بختی را در گذشته های بسیار دور و پیش از تازش عرب ها به ایران جُستجو کُنم و نشان دهم که بدبختی امروز مردم ایران تنها به نافرجامی «رویداد 28 امرداد» باز نمیگردد، وآنکه بازدۀِ لغزش دیگر نام آوران تاریخ ایران است.
راستی این است که زندگی در گذشته یک نگارک کلیشه ای در ذهن شما ساخته است که شما را ناتوان از پذیرفتن این فرهود (حقیقت) میکُند که امروز هیچکس خواهان ساختار «سلطنت» در ایران نیست که نماد خودکامگی است. و آن بخش از مردم ایران نیز که خواهان ساختار پادشاهی هَستند،  دارای منشور و بُنیادنامه ای هَستند که هماهنگ با ساختار دمکراسی و کشورداری نوین نگاشته شُده است، که گیتیگرایی (سکولاریسم)، مردمسالاری و ارج دادیک آدمی (حقوق بشر) را پذیرفته است. ولی از آنجا که زندگی در گذشته، پیوند شما را با جهان امروز بُریده است، شما بدون رویکرد به منشور هواداران پادشاهی و پایبندی آنها به همگی ارزش های دمکراسی، به خودتان این پروانه را میدهید که آنها را به نام «لمپن، شاه الله ای، مزدور، عوام فریب، کهنه پرست......» بدنام کُنید. که « هیچ منطق سیاسی و اخلاقی برای توجیه نظام شاهنشاهی ندارند.» آنهم بدون اینکه شما خودتان به این پُرسش پاسخ بدهید که « منطق و توجیه» شما از پذیراندنِ ساختار سیاسی موردِ پسندِ خودتان به همگی مردم ایران چیست؟ اگر رای مردم زرسنج (معیار) این « منطق و توجیه» است، و به دید شما «سلطنت در ایران به ذباله دانی تاریخ پیوسته است»، و شما خودتان را سرپرست و برگُزیدۀِ ( قیم و ولی) مردم ایران نمیدانید و این اندازه به خِرَد مردم ارزش میدهید تا آنها برای سرنوشت خودشان بوَدَایند (تصمیم بگیرند)، پس ترس شما از چیست تا هاگ (حق) گُزینش ساختار سیاسی آینده ایران را به خود مردم ایران واگذار کُنید؟  آیا شما هیچ از خودتان پُرسیده اید که دارید با بیرون راندنِ دیگر نیروهای آزادیخواه از میدان نبَرد، چهارنال (چهارنعل) به سوی تمامیت خواهی میتازید؟ راستی این است که شما دارید با چنین پیشداوری هایی که به دور از دادگری هَستند، به بخش بزرگی از مردم ایران دُشنام میدهید که هوادار پادشاهی هَستند و کوشش میکُنید که آنها را از اُردوگاهِ آزادیخواهان برانید و با اینکار شکاف در اردوگاه آزادیخواهان بیاندازید. و شاید هم شما سپس از خودتان هم پرسش کُنید که «چرا اپوزیسیون حکومت اسلامی همبسته نمیشود و این اندازه ناتوان و در چهار گوشه جهان آواره و بی پناه است؟»


یاداشت ها

[1]
شاه در دوران سلطنت خود، به ویژه بعد از کودتای ۱۹۵۳ وتوسعه ماشین سرکوب، ارتباط نزدیکی با نظامی ترین و راست ترین جناح های حزب جمهوری خواهان امریکا، اسراییل و حکومت نژاد پرست آپارتاید داشت. بعد از سقوط او در ۷۹ باز ماندگان شاه و سلطنت طلبان در صدد حفظ این ارتباط بودند - بی دلیل نیست سلطنت طلبان برای رامنی کمپین میکنند و طرفدار اسرائیل هستند و با اینکه در غرب زندگی میکنند به ارزش ها و فرهنگ منفور نژاد پرستی، آریا پرستی، خود افتخار میکنند -.

در دوران بوش که "شاهزاده" تازه فعالیت سیاسی خود را شروع میکرد, ایشان باز مورد توجه پنتاگون، لابی نیرومند اسراییل در امریکا، سیا، جناح جنگ طلب و راست افراطی حزب جمهوری خواهان معروف به " بازها" گردید. تا آنجا که شنیده ام، سیا مبلغ ۱۵۰ هزار دلار ماهانه, مقرری, در اختیار " شاهزاده" میگذشت و برای ایشان دفتری فراهم و اندک اندک یک عده که بوی کباب چشیده بودند دور خان "شاهزاده, که دیگر اعلاحضرت هم نامیده میشود، گرد آمدند.

معمولا جریانات سوسیال دموکرات، سوسیالیست، حقوق بشر نظر مساعدی به شاه و در نتیجه خانواده او نداشتند. بعد از ۱۹۷۹، شاه و خانواده او را هم تحویل نمیگرفتند. به یاد دارم بیوگرافی شاه در گوگل یا یاهو به عنوان یکی از دیکتاتور های معاصر و دشمن حقوق بشر نشر شده بود. در حالیکه مریم رجوی، حتی زمانی که نامشان در لیست تروریستی اروپا بود، با لچک در مجلس و محفل های سیاسی سخنرانی و مذاکره میکرد، "شاهزاده" فاقد اعتبار یک ملاقات ساده با یک شخصیت بر جسته یا حضور در یک جلسه با آنان بود.البته من هم ازملاقات های "محرمانه" خانواده پهلوی با دولت مردان غربی خبری ندارم!

البته میگویند سال پیش فرح پهلوی در ازدواج شاهزاده موناکو دعوت شده بود و یک کادوی ۱ میلون دلاری هم هدیه کرده بود. چند ماه پیش هم آقای رضا پهلوی به اسراییل رفت و در تلویزیون آنجا در خواست عدم حمله اسرائیل به ایران را کرد...! بدون اینکه معلوم شود این بازی مسخره برای فریب کیست!

صرف نظر از استبداد و فساد دربار، صرفنظر از شخصیت و نیت رضا پهلوی، اصل مطلب این است که شاهنشاهی در سال ۵۷ به زباله دان تاریخ رفت، امروز سخن از گزینه سلطنت بی معنیست. یعنی آقای رضا پهلوی به هر دری زنند دیگه با چند هزار شاه الهی و باز ماندگان استبداد تاج تخت را بدست نمیآورند ، یعنی به زبان شاه الهی ها و شعبون بی مخ ها ، این کارا برای فاطی تنبون نمیشه، بابا ول معطلی، برید کنار و مزاحم مردم در سر نگونی رژیم اسلامی نشوید !

۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه

سنجش فرهنگ ایرانی و آیین اسلام


هومر آبرامیان

رشته سُخنرانی های ایرانبان هومر آبرامیان دربارۀِ سنجش دین و آیین ایرانیان با آیین های ابراهیمی به ویژه دین اسلام


۱۳۹۱ مهر ۲۲, شنبه

راه‌های نوین در پژوهش قرآن





Hans-Caspar Graf von Bothmer, Karl-Heinz Ohlig
and Gerd-Rüdiger Puin

برگردان: ب. بی‌نیاز (داریوش)

برگرفته از اخبار روز

 چکیده:

برپایۀِ تازه ترین پژوهش های دانشمندان زبان شناس و پژوهشگران اسلام شناس رویِ قرآن های صنعا در کشور یمن، قرآن هایی که در دوران عثمان گردآوری شُدند، ناسانی فراوانی با آن قرآن هایی دارند که امروز در دسترس هَستند، که برای نخستین بار نزدیک به 70 سال پیش در کشور مصر چاپ گردیدند. فرنود (دلیل) این ناسانی، داستان های توراتی و انجیلی و دات های (قانون های) تازه ای هَستند که دهه ها تا سده ها سال پس از مرگ محمد بر قرآن افزوده شُدند.

سرآغاز:

«راه‌های نوین پژوهش قرآن» در اصل سه مقاله است: «قرآن به مثابه‌ی یک محصول دسته‌جمعی؟» از پروفسور دکتر کارل- هاینتس اولیگ، «درباره‌ی کهن‌ترین برگه‌های قرآن کشف شده در صنعا (یمن) و اهمیت آن برای تاریخ رسم‌الخط قرآن» از دکتر گرد پوئین و «آغاز نگارش قرآن: آزمایشات [فیزیکی- شیمیایی] روی دست‌خط‌ها‌ و عناصر هنری برگه‌های قرآن صنعا» از دکتر هانس-کاسپر گراف فون بوتمر. مقاله‌ نخست به طور کامل ترجمه شده است ولی دو مقاله‌ی دیگر به دلیل جنبه‌های تخصصی‌شان، ترجمه نشده‌اند و فقط چکیده‌ای از اطلاعات‌ِ مندرج در آن دو مقاله آورده شده است. 


اطلاعاتی درباره‌ی برگه‌های قرآنی صنعا 

در صنعا، پایتخت یمن، یکی از کهن‌ترین مساجد جهان قرار دارد. این ساختمان در زمان پیامبر اسلام، یک کاخ‌ِ چهار طبقه بوده است و بعدها به مسجد تغییر داده شد؛ از زمان تغییرش به مسجد، 1100 سال می‌گذرد. در آغاز دهه‌ی هفتاد سده‌ی پیش (1972)، دیوار غربی مسجد را به دلیل فرسودگی ویران کردند تا آن را بازسازی کنند. در همین هنگام، به اتاق‌ِ زیر شیروانی راه می‌یابند که در آن جا بیش از 12000 برگه‌های پوستی (پرگامنت) و کاغذی پیدا می‌کنند. پس از بالا و پایین‌های بسیاری، پژوهشگران آلمانی مسئولیت پاکسازی، نگه‌داری، کپی‌برداری و ارزیابی آنها را به عهده بگیرند (از سال 1979). مسئولیت این پروژه به پروفسور دکتر آ. نوت از دانشگاه هامبورگ واگذار می‌شود و بخش فرهنگی وزارت خارجه آلمان نیز هزینه‌های چند میلیونی پروژه را به عهده می‌گیرد. بازسازی این برگه‌ها که شدیداً آسیب‌ دیده بودند به عهده‌ی گرد آر. پوئین و سپس به دکتر بوتمر سپرده شد. بالاخره پژوهشگران و کادر فنی آلمانی توانستند به بهترین نحو این یافته‌های بسیار ارزشمند را بازسازی کنند، از آنها میکروفیلم بردارند و کپی‌ فیلم‌ها را در اختیار مراجع علمی و دینی [مثلاً دانشگاه و مسجد الازهر قاهره] قرار بدهند. 


روی هم رفته، حدود 12 هزار برگه پوستی (پرگامنت) و کاغذی پیدا شده؛ بسیاری از این برگه‌ها متون قرآنی هستند و بعضی از آنها متون عمومی یا مذهبی می‌باشند. اندازه‌ها عمدتاً 51
x 47 سانتی‌متر و هر صفحه 20 سطر است. قرآن‌های پوستی کامل نیستند و بعضی از آنها فقط چند برگ دارند. در ضمن، بعضی از آنها به خط حجازی و بعضی به خط کوفی نوشته شده‌اند. یکی از نسخه‌های قرآن دولایه نوشته است [مهم‌ترین بخش این یافته‌ها]. متن رویی با قرآن امروزی تقریباً یکی است ولی متن زیرین آن بسیار متفاوت است. آزمایش‌های رادیو کربن نشان می‌دهند که بخش زیرین این دست‌نوشته احتمالاً حدود پانزده سال پس از درگذشت پیامبر اسلام نوشته است. متن زیرین که با قرآن امروزی تفاوت بزرگی دارد، شاید به این دلیل پاک شده که برای یک دست کردن متون قرآنی در عهد عثمان می‌بایستی متون پیشین از بین می‌رفتند. 

تفاوت‌های بزرگ بین قرآن‌ِ پانزده سال پس از مرگ پیامبر اسلام و قرآن‌ِ کنونی، پرسش‌های بسیاری را در برابر پژوهشگران قرار داده است:
 

1- معیار و میزان جمع‌آوری متون قرآن در عمل چگونه پیش رفته است؟
 

2- فرآیند تقسیم‌بندی سوره‌ها و نامگذاری آنها چگونه بوده است؟
 

3- با توجه به این که در عربی‌نویسی آن زمان نه تنها اِعراب [فتحه، کسره، ضمه؛ به اصطلاح، تجهیز حروف بی‌صدا به حروف باصدا] گذاشته نمی‌شد بلکه حتا نقطه‌های حروف هم گذاشته نمی‌شد [یعنی ب، پ، ت، ث، ح، خ و غیره بدون نقطه بودند]، آیا اِعراب‌گذاری که در دهه‌ها یا سده‌های بعدی صورت گرفته، همان معانی‌‌ای را انتقال می‌دهند که چهل یا شصت سال پیش از آن می‌دادند؟
 

و پرسش‌هایی از این دست! برگه‌های قرآنی صنعا راه را برای پاسخ گویی به این پرسش‌ها باز کرده است. تاکنون توافق عمومی، در کشورهای اسلامی و غرب، بر این بوده که قرآن عثمان بازتاب حقیقی سخنان (آیات) پیامبر اسلام است، و این قرآن به اصطلاح از اصالت خدشه‌ناپذیر برخوردار است. ولی با توجه به این یافته‌ها، پژوهشگران عمر‌ِ شکل‌گیری قرآن کنونی را بیش از آن می‌پندارند که تا کنون پنداشته شده است و بر این نظرند که نویسندگان و ویراستاران بی‌شماری روی آن کار کرده‌اند. به سخن دیگر، حتا «قرآن عثمان» نمی‌تواند آخرین نسخه‌ باشد و احتمالاً در زمان امویان (بنی امیه) نیز تغییراتی در آن داده شده است. و این نظریه بر اساس شواهدی است که برگه‌های قرآن صنعا در اختیار ما می‌گذارد.
 

قرآن به مثابه‌ی یک محصول دسته‌جمعی؟ 


پروفسور دکتر کارل- هاینتس اولیگ 

الهیات اسلامی بر این باور است که قرآن و 114 سوره‌اش محصول الهامات‌ِ ابدی‌ای‌ست که خدا از طریق پیامبرش محمد به مردم بشارت داده است. همچنین پژوهشگران غربی به جز چند استثناء- اصالت قرآن محمد را می‌پذیرند؛ گفته می‌شود که شنوندگان، موعظه‌های محمد را بر سنگ، شاخه‌ی خرما، پوست [پرگامنت] یا برگه‌های حصیری [پاپیروس] می‌نوشتند و یا از بر می‌کردند و سرانجام در دوره‌ی خلافت عثمان (مرگ در سال 656 میلادی) بین سالهای 650 تا 656 میلادی، یعنی 34-28 سال پس از مرگ محمد، یک هیئت تحریریه همه‌ی این نوشته‌ها و به یاد‌سپرده‌ها را در یک مجموعه‌ی کامل گردآوری کرد. «قرآنی که هم اکنون در دست ماست و در سال 1925 یک نسخه‌ی بسیار مرغوب آن در قاهره به چاپ رسید و چاپ‌های بعدی آن از روی آن صورت گرفته، همان قرآن عثمان است[1].» همواره مبنا بر این قرار داده شد که همین قرآن حقیقتاً در کلیت‌ِ خود بشارت محمد را بازگو می‌کند، همانگونه که رودی پاره در مقدمه‌ی ترجمه‌ی قرآنش می‌نویسد: «چیزی که ثابت کند حتا یک آیه‌ی قرآن از خود محمد نیست، وجود ندارد.[2]» 

ولی از 25 سال به این طرف نوشته‌هایی وجود دارند که اصالت‌ِ قرآن محمد یا قرآن عثمان را زیر علامت سوآل می‌برند: گ. لولینگ [
G. Lüling] معتقد است که یک بخش از قرآن ریشه در مزامیر مسیحی دارد که خیلی پیش از محمد در محیط‌های آریانی[3] شایع بودند و بعدها در قرآن با رنگ و بوی عربی کهن آمیخته شدند[4]. جان برتون تاریخ جمع‌آوری قرآن را پیش از دوره‌ی عثمان می‌داند؛ در این جا کارهای جان وانسبرو از اهمیت اساسی برخوردار هستند. او جمع‌آوری قرآن را در دوره‌ی عثمان رد می‌کند و تاریخ جمع‌آوری نهایی آن را در پایان سده‌ی هشتم و آغاز سده‌ی نهم در بین‌النهرین [میاندورود] می‌داند. بنا به ارزیابی وانسبرو، در این دوره سنت‌های جا افتاده در جماعت‌های ساکن‌ِ بین‌النهرین وارد قرآن شده و به همین دلیل باید بین هسته‌ی اصلی سخنان محمد و اضافات بعدی وسیعی که به قرآن شده تفاوت قایل شد. 

در این جا دو نوع پرسش مرتبط به هم طرح می‌شوند:
 

الف: چه موقع و کجا ویراستاری [جمع‌آوری] نهایی قرآن صورت گرفته است؟ آیا تمام قرآن یا فقط بخش‌هایی از آن به محمد مربوط می‌شوند یا به سخن دیگر چه بخش‌هایی از قرآن به سنت‌های پیش از محمد و چه بخش‌هایی از آن به سنت‌های پس از محمد مربوط می‌شوند؟ این پرسش‌ها فقط می‌توانند از طریق پژوهش‌های تاریخی- انتقادی روی خود متن قرآن صورت بگیرد؛ روش معمول تا کنون این بوده که برای پاسخ به این پرسش‌ها، به احادیث اسلامی رجوع می‌شد، ولی آنها نمی‌توانند به ما کمکی بکنند. زیرا احادیث کلاً «اطلاعات» درباره‌ی زندگی خصوصی محمد است و اطلاعات جزئی و کلی آنها درباره‌ی زندگی محمد عمدتاً بر مواد افسانه‌ای
دینی سده‌ی 9 و 10 [سده‌های 3 و 4 هجری] قرار گرفته‌اند؛ و خود قرآن هم اشارات بسیار کمی دارد. 

این کار تاریخی
انتقادی روی قرآن هنوز صورت نگرفته است. البته آزمایشات علمی [فیزیکی - شیمیایی] اندکی روی این یافته‌های دست‌خطی صورت گرفته ولی هنوز منتشر نشده- (روی موارد تحریریه مورد استفاده و خود دست‌خط‌ها) که با در نظر گرفتن ضریب‌خطای زمانی، می‌توان گفت که تا حدود پایان سده‌ی 7 میلادی [اول هجری] می‌رسد. به هر رو، شواهد بسیاری نشان می‌دهند که قرآن کنونی در دو دهه‌ی آخر سده‌ی هفتم میلادی جمع‌آوری شده است؛ البته با توجه به این که بعدها نیز نسخه‌های دیگری از قرآن وجود داشته‌اند، مثلاً در سده‌ی 9 میلادی [سده سوم هجری] که آیه‌های شیطانی را نیز شامل می‌شد یا نسخه‌هایی که سوره‌های 113 و 114 را نداشتند. 

افزون بر این، کهن‌ترین دست‌نوشته‌های قرآن فقط به «دست‌خط ناقص» [
scripto defectiva] وجود دارند؛ در این دست‌نوشته‌ها فقط حروف بی‌صدا نوشته شده‌اند یعنی بدون اعراب؛ صدادار کردن یا اِعراب‌گذاری بعدی قرآن در بسیاری موارد بیشتر تعبیر و تفسیر متن است. در ضمن، بعضی از حروف بی‌صدا در کهن‌ترین نسخه‌ها، آن چنان مبهم هستند که اشتباه خواندن بعدی آنها را نمی‌توان از قلم انداخت. از سده‌ی 19 میلادی بعضی از اسلام‌شناسان مشاهده کردند (مثلاً ألفونی منغنا) که قرآن از بُن‌مایه‌های «آرامی» برخوردار است، یعنی به زبان سوریه شرقی آن روزگاران شباهت‌های بسیار قوی دارد[5]. شاید با این تلاش بتوان پیش از هر چیز آیه‌های «تاریک»، یعنی آیه‌های نامفهوم قرآن را یک بخش عمده از متن موجود در ترجمه رودی پاره از طریق تفاسیر فراوان در پرانتزهای اضافی آمده - با اتکاء به زمینه‌های زبان آرامی سوری بازخوانی کرد و از این طریق یک قرائت (خوانش) کاملاً نوین و منسجمی از قرآن بدست داد. اگر پس از مرگ پیامبر اسلام چهل تا شصت سال لازم بود تا قرآن شکل نهایی ولی هنوز با «دست‌خط ناقص»- خود را بدست بیاورد، باید این احتمال را داد که طی همین زمان مقادیر متنابهی از سنت‌های جاری مردم نیز وارد‌ِ آن شده باشد. همین را می‌‌توان درباره‌ی مسیح نشان داد؛ در طی چهل سال پس از مرگ مسیح تا پیدایش کتاب مرقس [مارکوس]، موعظه‌ها و زندگی مسیح آنچنان تغییر داده شدند و همه‌ی آنها آنچنان تحت تأثیر سنت‌های جماعت‌های مسیحی قرار گرفتند که دیگر عیسی‌‌ِ تاریخی را نمی‌توان باز شناخت. یک چنین روندی می‌تواند برای محمد یعنی سخنان و زندگی‌اش صادق باشد. می‌توان گفت که هم سنت‌های کهن عرب‌ِ پیش از اسلام و هم شکل‌گیری بعدی جماعت‌های مسلمان و همچنین بُن‌مایه‌ها و دست‌مایه‌های انجیلی می‌توانند بعدها به گفته‌های محمد اضافه شده باشند. 

اگر از این منظر به قرآن بنگریم، شاید بتوانیم بسیاری از ناروشنی‌ها و تفاوت‌ها را در متون قرآنی روشن سازیم؛ حتا می‌توانیم اظهارات متناقض‌ را- که نمی‌‌توانند از دهان یک نویسنده [محمد] بیرون آمده باشند- توضیح بدهیم. بسیاری از اظهارات محمد، به ویژه سُننِ حقوقی که همه‌ی حوزه‌های زندگی را در بر می‌گیرند، از دل‌ِ زندگی جماعت‌های استقرار یافته و نیازمندی آنها به قانونمندی‌شان بیرون آمده است
مانند حق ارث، رفتار با بردگان، حقوق زناشویی و جنسی و غیره. 

همچنین می‌توان دست‌مایه‌های فراوانی را در قرآن مشاهده کرد که از کار ویراستاران بعدی خبر می‌دهند. یکی دو نمونه: بنا بر ارزیابی وانسبرو، کل ساختار قرآن- مطابق با این اصل شکل گرفته که وحی با وساطت یک پیامبر عرب صورت یافته است - توسط یک هیئت تحریریه بعدی صورت گرفته است. یا: «جایگاه زندگی» محمد چه بود که باعث شد نه تنها علیه یهودیان که در یثرب (مدینه) با آنها درگیر شده بود بلکه علیه مسیحیان و «علما و راهب‌های آنها» (سوره 9، آیه 30) سرسختانه به جدل بپردازد؟ آیا نباید در این جا وضعیت کشمکش و بحرانی را تصور کرد که نه در زمان خود محمد بلکه خیلی بعد از آن بوجود آمد؟ یا: گفته می‌شود که جماعت‌های یهودی و مسیحی به محمد می‌گفتند که اسلام یک دین جدید است، ولی محمد تلاش می‌کرد که اسلام را به عنوان دین قدیمی‌تر
یا بهتر گفته شود، قدیمی‌ترین دین معرفی کند. این، از منظر دین‌شناسی یک استدلال متناقض و بحث‌انگیز است و برای محیط عربی [زمان پیامبر اسلام] ضرورتی نداشت و می‌بایستی دهه‌ها پس از مرگ محمد اتفاق افتاده باشد. از آن جا که یهودیان و مسیحیان، موسی و مسیح را از آن خود می‌دانستند و به اصطلاح آنها «اِشغال» شده بودند، قرآن به ابراهیم[6] نخستین «مسلمان جهان» - که از یک سو قدیمی‌تر و از سوی دیگر برای هر دو دین‌ِ رقیب، چهره‌ای مثبت بود، متوسل شد؛ اسلام «دین‌ِ ابراهیم» است (سوره 2، آیه‌های 130 و 135)، و کعبه در مکه توسط او درست شده است (سوره 2، آیه 125). همچنین گردآوری منظم مجازات‌های الاهی‌ِ [مانند توفان نوح/م] پیش از اسلام و دست‌مایه‌های انجیلی، و «ردیف کردن» شخصیت‌های توراتی یا دسته‌بندی زنان پیامبر (سوره 33، آیات 50 تا 52)، به خوبی گرایش منظم و سیستماتیک ویراستاران را نشان می‌دهد که با عطف به اوضاع زمان‌ِ خود آنها را تنظیم کرده و البته در کنار آن می‌خواستند رفتار محمد را نیز توجیه کنند. 
زمان و مکان پیدایش نسخه‌ی کامل یا نهایی قرآن را می‌توان از طریق مقادیر فراوان موضوعات انجیلی که در قرآن آمده بدست آورد. از تورات و انجیل فقط روایت‌ها، البته به شکل ادبی کاملاً متفاوتی وارد قرآن شده‌اند. متون پیامبران و پولس در قرآن وجود ندارند. شاید علت‌اش این باشد که به هنگام گرفتن این مواد داستانی، از منابع نوشتاری استفاده نشده و بیشتر از روایت‌های شفاهی که برای بازگویی معمول‌تر و سهل‌تر بود، بهره برده شد. همچنین اشاره می‌شود که موضوعات به عاریه گرفته شده از شریعت یهود و مسیحی با تعبیر و برداشتی آزاد صورت گرفته و در کنار آن عناصر انجیلی غیرشرعی (آپوکریفا) نیز در قرآن گنجانده شدند. 
درک معمول کنونی این است که می‌گوید محمد تمام این اطلاعات را در محیط زندگی‌اش یا به هنگام سفر‌های تجاری‌اش بدست آورده است؛ درکی که اساساً بر احادیث سده‌ی نهم (سوم هجری) استوار است و داده‌ها و اطلاعات دیگر تاریخی آن را مورد تأیید قرار نمی‌دهند. ولی دلایل بسیاری وجود دارند که گواهی می‌دهند بسیاری از عناصر روایی و شفاهی که منشاءشان تورات و انجیل‌اند طی یک فرآیند زندگی همجواری جماعت‌های یهودی، مسیحی و مسلمان به دست آمده‌ و وارد قرآن شده‌اند.
 
مثلاً در میان‌دو رود [بین‌النهرین] درست پس از مرگ محمد جماعت‌های عرب مسلمان- قشر صاحب‌‌ِ قدرت سیاسی- با یهودیان و مسیحیان در کنار هم زندگی می‌کردند؛ مسلمانان با داستان‌های آنها آشنا شدند، و درست همین روایت‌ها در میان مردم شیوع یافت و در این جا هم برای مردم مسلمان مهم نبود که این روایت‌ها به کتابهای شرعی یا غیرشرعی (آپوکریفا) تعلق دارند. جماعت‌های نخستین مسلمان تا آن جا که نیاز داشتند از این روایت‌ها استفاده کردند و آنها را متناسب با موعظه‌های محمد یا دقیق‌‌تر گفته شود متناسب با احادیثی که در این باره از محمد در دست داشتند، تعبیر کرده و وارد قرآن کردند. همین می‌تواند توضیح بدهد که چرا یک سلسله ارجاعات توراتی و انجیلی در رابطه با «مجازات‌های خدایی» به گونه‌ای وارد قرآن شده که گویا شنوندگان نسبت به آنها از پیش آگاهی دارند: «و آن زمان‌ها وقتی سرورت گفت...» این جملات، جملات پیرو ندارند و از لحاظ دستور زبانی ناقص هستند. 
وقتی به «مضامینی»‌ که از سنت انجیلی وارد قرآن شده‌اند می‌نگریم متوجه می‌شویم که آنها عناصر انجیلی‌ای هستند که مسیحیان نستوری در سوریه شرقی بدان باور داشتند. زیرا طبق این آیین، مسیح نه فرزند خدا که یک انسان برگزیده‌ی خدا و بنده‌ی او بوده است [مثلاً سوره 3، آیات 48-42، سوره 3، آیه 51، سوره3، آیه 59، سوره 4، آیه 171، سوره 116 و 117، سوره 19، آیات 30، 34 و 35 و غیره] همچنین شباهت‌هایی بین درک «وحدانیت» مسیحیان نستوری سوری و قرآن مشاهده می‌کنیم: خدا فرزندی ندارد [سوره 4، آیه 171، سوره 19، آیه 34]. در کنار آن ولی بندهای وجود دارد که مرگ صلیب‌وار مسیح و مرگش را اساساً زیر علامت پرسش می‌برد (سوره 4، آیات 156- 158). همچنین در قرآن اظهاراتی آمده، مانند سوره 5، آیه 116 که گویا مسیحیان، مریم را در تثلیث [خدای پدر، خدای پسر و خدای روح‌القدس/م] به حساب می‌آورند؛ یک چنین برداشتی فقط در محیط‌های مسیحی‌ای قابل فهم است که در آن ستایش مریم اجرا می‌گردد؛ از بیرون این گونه دیده می‌شد که گویا مریم مانند خدا ستایش می‌شود. درباره‌ی مریم در کنار چیزهای دیگر مانند زایش باکره- گفته می‌شود که او (مریم) خواهر موسی و آرون [هارون نیز گفته می‌شود/م] است [سوره 3، آیه 35؛ سوره 19، آیات 27 و 28]. ظاهراً در اینجا، تأثیر کتابهای «اعداد» [باب 29، بند 59] و تواریخ اول [باب 5، بند 29] بی‌تأثیر نبوده است. زیرا طبق این اطلاعات توراتی، عَمران سه فرزند به نام‌های آرون [هارون]، موسی و مریم داشت. اچ. بوسه [H. Busse] این در هم ریزی عجیب و غریب شخصیت‌ها را که بین آنها بیش از هزار سال فاصله وجود دارد، به درستی به سنت‌ِ برداشت‌های الگوبرداری از تورات ارجاع می‌دهد که گسترش آنها فقط در مناطقی قابل فهم است که جماعت های وسیع و متنوعی از مسیحیان وجود داشتند. 
عناصر انجیلی که قرآن تکرار کرده است، نشان می‌دهند که آنها از محیط سوریه شرقی گرفته شده‌اند. در آن جا در کنار جریان غالب مسیحیان نستوری (مسیح به عنوان انسان برگزیده و بنده‌ی خدا) و خداشناسی (ذات واحدنیت خدا)، فرقه‌های دیگر مسیحی وجود داشتند که به پرستش مریم و عیسی می‌پرداختند و همچنین در آنجا الگوسازی‌های مذهبی از شخصیت‌های توراتی [انجیل عهد عتیق] شایع بوده است. این طیف متنوع از فرقه‌های مسیحی در دوران محمد در محیط عربستان وجود نداشت. افزون بر این، این فرقه‌های مسیحی باید در محیط عربستان آنچنان جا افتاده می‌بودند تا محمد می‌توانست این تفاوت‌های ظریف را تشخیص دهد. 
بدین ترتیب می‌توان گفت که هیئت تحریریه عثمان که حدود 30 سال پس از مرگ محمد برای جمع‌آوری قرآن فرا خوانده شد، گرایش به این داشت تا تاریخ الهیات اسلامی را به عقب بکشاند تا بدین وسیله به کتاب مقدس اقتدار و استحکام ارزانی کند؛ یا می‌توان نتیجه گرفت که قرآن عثمان همه‌ی قرآن کنونی را شامل نمی‌شود. دوم: مکانی که از آن جا سنت‌های بسیاری وارد قرآن شده‌اند سوریه شرقی بوده؛ سوم: آن چه از محمد به ما رسیده «فقط» یک هسته‌ی اصلی از قرآن امروزی را تشکیل می‌دهد و بعدها از جنبه‌های گوناگونی توسط الهیات بعدی مورد پرداخت قرار گرفته است. به سخن دیگر: این «دگم» که قرآن حاضر یعنی قرآن عثمان، بازتاب‌ دهنده‌ی سخنان محمد است، زیر علامت پرسش برده شده است.
 
تازه با اتکاء به این فرضیه می‌توان در آینده با بررسی تاریخی
انتقادی از متون قرآنی، به گونه‌ای علمی آغاز و شکل‌گیری قرآن و اسلام را توضیح داد. 
پژوهش اسلام که بیش از 100 سال بر پیش‌فرض‌های مسلم گام برداشته است می‌بایستی با آن یقین‌های خود وداع کند. برای دین‌شناسان مسلمان یک چنین مسیر پژوهشی منجر به مشکلات بزرگی خواهد شد، زیرا از این طریق درک‌ِ بنیادین سنتی که برای قرآن کیفیت وحی (خدایی) قایل است، زیر علامت سوآل می‌رود. با این وجود، امیدواریم که بتوان از طریق یک نقد تاریخی برای درک عمیق‌تر‌ِ متون پایه‌ای این دین بزرگ جهانی نقبی زد.
 

منبع: سایت دانشگاه زارلند
 
www.uni-saarland.de 

نویسندگان مقالات:
 
Prof. Dr. Karl-Heinz Ohlig 
Dr. Gerd-R. Puin 
Dr. Hans-Caspar Graf von Bothmer 


[1] - رودی پاره، «قرآن به مثابه‌ی منبع تاریخی» در: اسلام، شماره 37، 1961، ص 27
 

[2] - رودی پاره، ترجمه قرآن، برلین، کلن، ماینتس، 1979، ص 5
 

[3] - پایه‌گذار جریان مسیحی آریانیسم (
Arianismus)، آریوس (Arius; 260-336) بود. این یکی از جریانات فراگیر مذهبی مسیحی بود که بعدها به یکی از موانع بزرگ بر سر کلیسای کاتولیک تبدیل شد. کلیسای کاتولیک از سده‌ی پنجم تا دهم میلادی تحت پروژه‌ی جا انداختن «دین حق» هزاران نفر از آن‌ها را قتل عام کرد. جریان آریانیسم در سوریه‌ی پیش از اسلام بسیار قدرتمند بود و بر محیط مسیحی آن روزگاران تأثیرات فراوانی گذاشت. مترجم 

[4] - درباره‌ی قرآن اولیه. ملاحظاتی برای بازسازی سرودهای قافیه‌دار‌ِ مسیحی و پیش از اسلام در قرآن، در ارلانگن 11974، 1993
 

[5] - عربهای ساکن سوریه شرقی بعضی از واژه‌های آرامی را با خط عربی می‌نوشتند و همین در طول زمان منجر به این شد که یک زبان مخلوط آرامی- عربی نیز پدیدار گردد. مترجم
 

[6] - طبق تورات، ابراهیم بین سالهای 1812 تا 1637 پیش از میلاد می‌زیسته. به جز تورات ما هیچ منبع یا یافته‌ی باستان‌شناختی نمی‌شناسیم که بتواند وجود ابراهیم را تأیید کند. در تورات این داستان نقل شده که: حضرت ابراهیم ابن تارح در شهر اور، یکی از شهرهای جنوبی کلده و نزدیک شهر بصره متولد شد. ولی بعدها آنجا را ترک کرد و به «حران» در شمال سوریه کنونی رفت و در سن 75 سالگی به کنعان یا فلسطین مهاجرت کرد. جدا از این که وجود تاریخی ابراهیم خود شدیداً مورد شک است، این موضوع که ابراهیم به مکه یا عربستان پا گذاشته باشد و کعبه را ساخته باشد، در هیچ منبع دینی (یهودی یا مسیحی) ذکر نشده است. مترجم