۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

کوروش بُزُرگ، بُرزش هومَنی (افتخار انسانیت)



خشایار رُخسانی


 پاسُخی به یک هم میهن [5]


 چکیده:
اگر هدف از دینداری پیروی از مَنِش نیکوست، رفتار کوروش بزرگ بهترین الگوی پارسایی و جوانمردی است، با آنکه او داوش (ادعای) پیامبری نداشت. یک نمونه از رفتار جوانمردانه-ی کوروش بزرگ که او را بهترین الگوی فرخویی (اخلاقی) برای هومَنی (انسانیت) کرده است این است که هنگامیکه پانتآ «زیبای شوش» که همسر اَبرَه داتا، پادشاه شوش و همبسته-ی پادشاه بابل بود، در جنگ گرفتار ارتش کوروش گردید، کوروش بزرگ همانند یک برادر با پانتآ رفتار کرد و فرمان به نگهداری و برآوردن امنیت و آسایش او را داد. پانتآ آنچنان شیفته-ی رفتار جوانمردانه-ی کوروش بُزرگ شد که او به کوروش پیشنهاد داد، پیکی به سوی همسرش، پادشاه شوش بفرستد که بسیار دلباخته-ی پانتآ بود تا او را همبسته-ی کوروش سازد. و پادشاه شوش، اَبرَه داتا  پس از آگاه شُدن از رفتار جوانمردانه-ی کوروش، برای سپاسگُزاری از او، سوای اینکه همبسته-ی کوروش شد، برای نشان دادنِ وفاداریش به کوروش در جنگ با سپاه مصریان که همبسته-ی کشور بابل بودند و برای آن کشور مُزدوری میکردند، خودش را در پیشاپیش هنگِ ارابه داران، با ارابه-ی داس دار به دل سپاه مصریان زد و برای کوروش جانفشانی کرد، ولی محمد بن عبدالله که باید الگوی فرخویی (اخلاقی) مسلمانان میبود، هتا از زینب زن پسرخوانده اش زید ابن حارثه هم گُذشت نکرد! 

سرآغاز:
درود به آقای رضا قادری،
همه-ی آن پاداشی که دین اسلام به مسلمانان داده است یک «چک بی محلی» است به نام «پردیس یا بهشت»، ولی در برابر آن، دین اسلام جهان راستین با همه-ی ارزش ها و زیبایی های آنرا از مُسلمانان گرفته است. اکنون همه-ی زندگی یک مُسلمان بُنیادگرا به دور این هدف میچرخد که این «چک بی محل» را نقدینه کُند و مهم نیست که با چه بهایی، هتا اگر بهای آن به آتش کشیدن جهان، زایک کُشی (نسل کُشی)، خودکُشی انفجاری و نابودی شهریگری های هومَنی (تمدن های بشری)، دستبرد در تاریخ، زیرپا گذاشتن کُتامی (هویت) میهنی و پذیرفتن هرگونه خواری... باشد، مهم این است که تنها «اسلام عزیز زنده باشد!»
واژه-ی دین در بُنیادش یک واژه-ی اوستایی است، به چم (معنی) راه و رسم دُرُست زیستن است. اگر چکیده-یِ چم (معنی) دین، راه و رسم دُرُست زیستن باشد، هیچ آدم خَرَدمندی نمیتواند دستورهایِ ددمنشانه-یِ هَنجُمَنی (اجتمایی) و کیفری دین اسلام همانند سنگسار، دست و پا بریدن تُخم مرغ دُزدان، قصاص، بی بهره کردن زنان از دادیک (حقوق) شهروندی و لگدمال کردن  دادیک آدمی (حقوق بشر) را بهترین راه و آیین برای زندگی کردنِ آدم ها در سده-ی بیست و یکم بداند.

 اگر ما دین را به نام یک الگوی فرخویی (اخلاقی) درنگریم، و بپنداریم که نُخستین امید از پیشوایان دینی الگوبرداری از رفتار نیکوی آنهاست، آیا براستی شما باور دارید که بتوان رفتار پیشوایانِ دین اسلام را از محمد بن عبدالله گرفته تا حسن عسکری، الگویِ زندگی مردم در سده-ی بیست و یکم کرد، آنهم، هنگامیکه همه-ی آنها تقیه (خوداری از راستگویی)، فریب، مکر (مکر و مکرالله والله خیرالماکرین) و برده داری را پیشه-ی خود کرده بودند و از یک رفاه و آسایشی بهره میبُردند که با پروه های (غنیمت های) دزدیده شده از کشور ایران و دسترنج مردم ایران ساخته شُده بود؟ چه سود، اگر شما خودتان را تنها با چنین افسانه-یِ بچگانه دلخوش کُنید که «اگرچه علی برده ای به نام قنبر داشت، ولی هنگام خرید جامه از بازار، علی جامه-ی گرانتر و زیباتر را برای قنبر ولی جامه-یِ دست دوم را برای خودش میخرید؟» شاید شما بتوانید با این چنین افسانه ای خودتان را خُرسند سازید، ولی راستی این است، که هنگامیکه شما آزادی را از یک آدم بگیرید، بهایِ این آزادی ربوده شده را نمیتوانید با همه-ی سرمایه های جهان به او پرداخت کُنید. دیگر اینکه همگی پیشوایان اسلام دارای شمار فراوانی کنیز بوده اند؛ این کنیزان، خواهران و مادران نیاکانِ آزاده-ی ما بودند که گرفتار سپاه اسلام شده و به زور از خانه و کاشانه شان ربوده شُده بودند. ولی برای یک مسلمان ایرانی که باورهایِ دینی، خَرَد و غیرتش را باهم خورده اند، «این کنیزان تنها پاداش مجاهدین بودند که الله به آنها در جنگ داده بود.» آیا هرگز شما از خودتان پُرسیده اید که یک کنیز یا یک برده از چه هاگی (حقی) برخوردار بوده است؟ آیا میدانید که پست ترین کارها را به بردگان میدادند و بردگان ناگزیر بودند که برای زنده ماندن به هر فرومایگی تن دهند تا کُشته نشوند، و تنها هاگ (حق) آنها هُده-ی (حق) مُردن بود؟ آیا میدانید که اگر برده، زن میبود او میبایست به نام کنیز نقش اسباب بازیِ گُنی (Sex doll) را بازی میکرد تا هم نیاز گُنی (جنسی) خاوندش (صاحبش)  و هم مهمانانش را بجای آورد و همچنین ابزاری برای آموزش گُنی (جنسی) فرزندانِ پسر خاوندش (صاحبش) باشد؟ و هنگامیکه برده دار از کنیز دل زده میشُد، او میتوانست به سادگی آنرا به کسی دیگر بفروشد و یا بکُشد، بدون اینکه خود را به پاسخگوی چنین جنایتی بکُند؟

شُما میگویید که «سرگذشت کوروش اسباب شرمندگی» شماست؛ سرگذشت کسی سبب شرمندگی شما شُده است که بُرزش هومَنی (افتخار انسانیت)  است، دُوست و دُشمن رفتار زندگیش را بهترین الگوی فرخویی (اخلاقی) و جوانمردی میدانند؛ کسیکه با برنهادنِ منشور دادیک آدمی (حقوق بشر) هزار سال پیش از پیدایش دین اسلام  و زایش محمد آیین زشت برده داری را در سرزمین های زیر فرمان شاهنشاهی ایران برانداخت. یک نمونه از رفتار جوانمردانه-ی کوروش بزرگ که او را بهترین الگوی فرخویی (اخلاقی) برای هومَنی (انسانیت) کرد این است که هنگامیکه پانتآ «زیبای شوش» که همسر پادشاه شوش، اَبرَه داتا همبسته-ی پادشاه بابل بود، در جنگ گرفتار ارتش کوروش گردید، کوروش بزرگ همانند یک برادر با پانتآ رفتار کرد و فرمان به نگهداری و برآوردن امنیت و آسایش او را داد. پانتآ آنچنان شیفته-ی رفتار جوانمردانه-ی کوروش بُزرگ شد که او به کوروش پیشنهاد داد، پیکی به سوی همسرش، پادشاه شوش بفرستد که بسیار دلباخته-ی پانتآ بود تا او را همبسته-ی کوروش سازد. و پادشاه شوش، اَبرَه داتا  پس از آگاه شُدن از رفتار جوانمردانه-ی کوروش، برای سپاسگزاری از کوروش، سوای اینکه همبسته-ی او شد، برای نشان دادنِ وفاداریش به کوروش در جنگ با سپاه مصریان که همبسته-ی کشور بابل بودند و برای آن کشور مُزدوری میکردند، خودش را در پیشاپیش هنگ ارابه داران، با ارابه-ی داس دار به دل سپاه مصریان زد و برای کوروش جانفشانی کرد، ولی محمد بن عبدالله که باید الگوی فرخویی (اخلاقی) مسلمانان باشد، هتا از زینب زن پسرخوانده اش زید ابن حارثه هم گُذشت نکرد! شما همزمان سرافراز به وجود آن تازیانی هَستید که نیاکان شما را برده کردند که جهان تا پیش از این آنها را به نام آزادگان میشناخت. و به واژگونه، شما امروز سربُلند به وجود آن تازیانی هَستید که خودسالاری ایران را از این کشور گرفتند، و آیین برده داری را در جهان گُستردند. در اینجا یا شما چم (معنی) «شرمندگی» را نمیدانید، و یا باورهای دینی آنچنان شما را سرگشته کرده اند، که ناتوان از بازشناسی هُده (حق) از بیهوده، راست از دروغ و داستان از افسانه شُده اید. چه سربلندی بالاتر از این میتواند برای ایرانیان باشد که همه-ی دودمان های شاهنشاهی که پس از کوروش بر سرکار آمدند تا پایان دوره-ی ساسانی با پیروی از آیین کوروش از رسم برده داری دوری گُزیدند؟ در آن دورانی که رومی ها سربازان ایرانی را برده میکردند و یا برای سرگرمی، آنها را در تماشاخانه ها به نام گلادیاتور به جنگ با همدیگر یا به جنگِ شیرها میفرستادند، برپایه-ی گزارش سنفون، ایرانیان سربازان گرفتار شده-ی دُشمن را شهروند ایران با همه-ی دادیک های (حقوق) شهروندی میکردند.

اگر مردم ایران سه دهه حکومت دینی در این کشور را نیازموده بودند، شاید آنها میتوانستند تنها با تکیه به خوش باوری و ساده دلی دینی، به برداشت های افسانه ای شان از «دادگری علی» و «اسلام ناب محمدی» دلخوش کُنند تا هم «اینجهان را نگه دارند و هم «جهان دیگر» را، ولی اکنون که برای سه دهه حکومت اشغالگر اسلامی چهره-ی ددمنشانه و نامردمی دین اسلام را آشکارا در ایران به نمایش گذاشته است، و همه-ی کاستی های دین اسلام را در اداره-ی یک کشور نوین در سده-ی بیست و یکم هویدا کرده است، آویزان ماندنِ برخی از هم میهنان ما از ریسمان پوسیده-یِ دین اسلام و امید به وَرچ (معجزه) از این امام زاده، به نام یگانه راه و چاره-یِ رستگاری هومنی (انسانیت)، بسیار شگفت انگیز و جای افسوس است.

براستی که شفگت انگیز است، که شما پدافند از تازش عرب ها به ایران را خویشکاری (وظیفه-ی) دینی خودتان کرده اید، با آنکه گذشتهنگاران اسلامی همانند تبری، بلهمی ابن خلدون...، 200 سال جنایت تازیان در ایران را روزنگاری کرده اند. و شما بجای سوگواری برای نیاکان ایرانی تان (اگر ایرانی باشید)، که کُرپانی (قربانی) آزمندی و ددمنشی تازیان گشته اند، با تازیان همدردی میکُنید!

هتا اگر به باور شما یک «پادشاه ستمگری» در ایران فرمانروایی کرده باشد، آیا براستی «رفتار نامردمی» این پادشاه، میتوانست بهانه ای برای اُوزوارش (توجیه) تازش عرب ها به  ایران، ویرانی دستاوردهای چندهزار سال شهریگری (تمدن) این کشور و به بردگی بُردن مردم آزاده-ی ایران شود؟ یک ایرانی هیچگاه چنین نمیاندیشد تنها کسی اینگونه میاندیشد که تازی زاده باشد و یا باورهای دینی دریچه-ی خَرَد او را بسته باشند.


اکنون میخواهم به پرسش های شما بپردازم
1) من به فردید (منظور) شما در پیوند با «کَتامی جَمی (هویت های جمعی)» پی نبُردم. همگی تیره های ایرانی دارای کَتامی (هویت) ایرانی هَستند. و جای هیچ شکی هم در این پیوند نیست. از سوی دیگر کشور ایران چهارده سده پیش بدست تازیان اشغال شُد و آنها در چهار ده سده-ی گذشته از هیچ کوششی در راه نابودی فرهنگ ایرانی و از میان بُردن کَتامی (هویت) ایرانی ما کوتاهی نکردند. آیا فردید (منظور) شما از پذیرفتن «هویت جمعی» در اینجا پذیرفتن فرهنگ و هویت اشغالگران و ذوب شدن در آیین و فرهنگ آنهاست؟
2) شما از «بیداد کوروش و ستم های انجام گرفته شده در زمان کشورگُشایی های او» سُخن گفته اید. من نمیدانم که سرچشمه-ی دانستنی هایِ تاریخی شما چیست؟ سوای گُزارش های دروغین ناصر پورپیرا این توده ای دُشمنیار که پس از فروپاشی شوروی و از دست دان اربابان روسیش، هم اکنون برای آخوندها خوش رقصی و به آنها زاوری میکُند (خدمت میکُند)، و دستبرد در تاریخ ایران باستان را هدف زندگی خودش کرده است، اگر شما براستی میخواهید از تاریخ ایران آگاهی پیدا کُنید، بهتر است که در آن تاریخی پژوهش کُنید که در دانشگاه های بُزرگ و اَپَستام مند (قابل اعتماد) جهان آموزش داده میشود. در این پیوند جای بسیار شگفتی است که دوست و دُشمن از کوروش بزرگ به نام یک نیکخواه جهان یاد میکُنند و رفتار او را الگوی هومنی (انسانیت) کرده اند، ولی شما به نام یک ایرانی آنچنان با فرهنگ ایران و نام کوروش بُزرگ بیگانه هَستید که «سرگُذشت او اسباب شرمندگی» شما شُده است. چنین دیدگاه درباره-ی کوروش بزرگ که دوست و دُشمن از ستایش او خودداری نمیکُنند، تنها میتواند بخشی از وَرچ های (معجزه های) فرهنگ اسلامی باشد که ایرانیان مسلمانی همانند شما را پرورش میدهد که با فرهنگ ایرانی و میهنشان بیگانه هَستند.

 برپایه-ی نوشته-ی سفنون که زندگینامه-ی کوروش بزرگ را نگاشته است، جنگ کوروش با بابل و دیگر کشورها یک جنگ پدافندی بود، زیرا همبستگی کشور ماد و پارس یک خاری در  چشم فرمانروای بابل شُده بود. و پادشاه بابل برای نابودی پیمانگان (فدراسیون) پارس ها و مادها نیمی از کشورهای جهان باستان را از کشور لُیدیه با سرکردگی کُرسوس گرفته تا شمال آفریکا (آفریقا) و کشور مصر، همبسته-ی خودش کرد و به کشور ماد لشکر کشید. پادشاه ماد، سیاکسارس که دایی کوروش بود، از کامبیز پادشاه پارس که پدر کوروش بود، درخواست کمک کرد. کامبیز نیز ارتش بزرگی را گردآوری کرد و آنرا با فرماندهی کوروش که کمابیش 16 سال سن داشت به کمک مادها فرستاد. کوروش ناگزیر بود در این جنگ که گُذشتهنگاران از آن به نام نُخستین جنگ جهانی باستان یاد میکُنند، پیش از درگیری فرجامین با فرمانروایان بابلی که خودشان را پشت استوار ترین دیوارهای دژ این کشور پنهان ساخته بودند، نخست کشورهای همبسته بابل، همانند لیدیه را از گردونه-ی جنگ بیرون کُند یا آنها را یار خود سازد؛ و این، انگیزه-ی کوروش بُزرگ برای کشورگُشایی های او شُد.

هرکس که بخواهد از کوروش بزرگ بدگویی کُند، نمیتواند در برابر منشور دادیک آدمی (حقوق بشر) او، و برچیدن آیین زشت برده داری به فرمان او خاموش بماند. تنها همین منشوردادیک آدمی (حقوق بشر) بهترین گواهِ ویژگی های این اَبَرمرد پارسی و بهترین انگیزه-ی ایرانیان برای سربُلند بودن به چنین آدمی است که در دامان فرهنگ و آیین مردم ساز اشو زرتشت پرورده شُده بود.


3) شُما نخستین کسی هَستید که داریوش بزرگ را به «فروختن دختران و فرزندان» دُشمن بدنام میکُند. سوای دروغ های ناصر پورپیرا، اگر شما پاشنی (سندی) در این پیوند دارید، بفرمایید نشان دهید. ولی من میتوانم برای شما سند بیاورم که چگونه داریوش بزرگ تنها برای برچیدن یک آیین پلید و سنگدلانه به یک کشور آفریکایی لشکرکشی کرد، که فرزندان نخست شان را در جشن هایِ ویژه-ی دینی در آتش میافکندند؛ چنین پادشاهی هیچگاه نمیتواند ستمگر باشد.
4) براستی که جای شگفتی است، با آنکه تاریخ نویس های مسلمان همانند تبری، بلهی و ابن خلدون ... همه-ی جنایت های عرب های تازی را برای دستکم 200 سال در ایران روزنگاری کرده اند، باز شما به نام یک ایرانی بجای همدردی با نیاکان خودتان که کُرپانی آزمندی عرب ها به سرمایه های ایران شُدند، اُوزوارش (توجیه) جنایت و بیداد عرب ها در ایران را خویشکاری (وظیفه-ی) دینی خود میپندارید. در آنجا که عرب ها به دستور عمر ماتیکانکده های (کتابخانه های) ایران را سوزانده و یا به آب دادند، که برآیند چندهزار سال کار فرهنگی  ایرانیان بودند و نیاکان ما توانسته بودند شهریگری (تمدن) خودشان را به کمک آنها برپا سازند، شاید بهتر بود که شما پرسش خودتان درباره-ی وجودِ آن دانشمندان، و چکامه سرایان (شاعران) ایرانی که این شاهکارهای دانشی را فراهم آوردند، از عمر و آن فرماندهان عربی میکردید که برای نابودی کَتامی (هویت) و فرهنگ ایرانی، دستاوردهای چند هزار ساله-یِ فرهنگی ایرانیان را نابود ساختند.

دیگر اینکه آیا شما میتوانید چند تا دانشمند ایرانی پس از اسلام نام ببرید که بازده-ی فرهنگ اسلامی و پایبند به باورهای دین اسلام بودند؟ ولی من میتوانم شمار فراوانی از دانشمندان  و چکامه سرایان ایرانی و بی دین را به شما نشان دهم که از بهر دیدگاه های گیتیگرایانه شان (سکولارشان) به نام «مرتد» بدنام شُده و به مرگ ایراخته شُدند (محکوم شُدند) همانند حافظ و خیام و یا از شهر و دیار خودشان آواره شده بودند همانند پورسینا [1].
5) شما از ساختار پَشکانی (طبقاتی) در ایران باستان نام بُردید و آنرا یکی از نشانه های وجود «ستم» در کشور ایران نشان دادید. کژبرداشتی (سوتفاهم) بزرگی که در اینجا وجود دارد این است که وجود «کاست» [2] ها در ایران بیشتر نشانگر بخش بندی مردم، بر پایه-ی پیشه-ی آنها بوده است، و نه بر پایه-ی تراز آسایش، رفاه و دادیک هَنجُمَنی (حقوق اجتمایی) آنها؛ همبودگاه ایران به پَشک (طبقه-ی) سرمایه دار و تنگدست بخشبندی نشده بود، و آنکه برپایه-ی پیشه-یِ مردم، پشک ها (طبقه ها) را از هم جدا کرده بودند. و این بدین چم (معنی) است که یک کشاورز ایرانی به شَوَندِ کار روی کشتزار، یا یک کفشگر، هاگ های هَنجُمَنی (حقوق اجتمایی) کمتر از ارتشیان، یا کارمندان دولت نداشته است. اگر ساختار پَشکانی (طبقاتی) ایران، برپایه-ی دارا و ندار یا سرمایه دار و تنگدست بخشبندی شُده بود، هیچگاه یک کفشگر در این همبودگاه نمیتوانست این اندازه سرمایه بیاندوزد که به خُسرو پرویز پیشنهاد پذیرفتن هزینه-ی یکی از جنگ هایش را بدهد، با این سامه (شرط) که فرزندش در پَشک نژادگان (طبقه-ی اشراف) پذیرفته شود. و مهمتر اینکه برپایه-ی تازه ترین پژوهشی که در تاریخ ساسانیان انجام گرفته است، دکتر پروانه-ی پورشریعتی با سند نشان میدهد که ساسانیان کوشش های فراوانی برای ساختن پَشک میانه (طبقه-ی متوسط) انجام دادند [3]

از آنجا که در ایران پَشک ها (طبقه ها) را برپایه-ی پیشه-ی مردم بخشبندی کرده بودند، به دید حکومت، بهتر این بود که فرزندان کشاورزان در کار کشتگری و کشاورزی تجربه اندوزی میکردند، تا در آموزش های پزشکی، مهرازی (معماری) و هَندازگری (مهندسی) که در آنها هیچ آزمونی (تجربه ای) نداشتند. در اینجا ناهمسانی (تفاوت) بزرگی است میانِ یادگیری هُنر خواندن و نوشتن، با آموزش های کارشناسانه-ی پزشکی یا مهرازی (معماری) و یا کارشناسی در یک رشته-ی ویژه-ی دیگر که برای فرزندان یک خانواده در یک «کاست» یا پَشک (طبقه) ویژه، بیگانه بوده است. و این یکی از دیگر دروغ هایی است که مُسلمانان پیوسته کوشش کرده اند، با برجسته کردن آن، فرهنگ ایران باستان را ناپسند جلوه بدهند تا برای آیین اسلام امتیاز بدست آورند. هنگامیکه ما میدانیم که بخش بزرگی از ارتش ایران را فرزندان کشاورزان و پیشه وران میساختند، چگونه حکومت ایران میتوانست از سواد آموزی و فرهیخته سازی سربازان، افسران و فرماندهان رزمیش پیشگیری کُند؟ اگر براستی میخواهید با روش و سازمان آموزش و پرورش ایران در دوران باستان آشنا شوید، بهتر است که زندگینامه کوروش بزرگ نوشته سنفون را بخوانید تا به ارزش آن سازمان آموزشی پی ببرید که ایرانیان 2500 سال پیش پایه گذاری کردند و سنجش پذیر با سازمان آموزش و پرورش در جهان امروز است. [4] اگر بدید شما هُنر نوشتن و خواندن در ایران تا این اندازه مرزین (محدود) بوده است، آیا هیچ از خودتان پرسش کرده اید، که در آن ساختار پیچیده-ی کشورداری ساسانی پیوند میان شهر و روستا، چگونه انجام میگرفته است و گُسترش شهریگری (تمدن) ایران که بهترین نشانه های آن مهرازی، هُنر ده سازی، شهرسازی و جاده سازی بود، چگونه میتوانست پدید آید ؟ آیا این شهریگری (تمدن) میتوانست بدون وجود گُسترش فرهیختگی و سواد آموزی در سراسر کشور و وجود آن دانشمندان پیش از اسلام پدید آید که دانشگاه گُندی شاپور را اداره میکردند؟


یاداشت ها


[1]



http://youtu.be/NGMTGVis0x0



[2] «کاست»، بخشبندی همبودگاه برپایه-ی پیشه-ی مردم


[3]


[4]




[5]


جناب خشایار سلام


من فکر میکنم آنجه شما تسلیم پذیری ایرانیان در برابر اعراب می خوانید، خودشان آن را انتخاب بدانند.


واقعیت آن است که علاقه انسان ها یه هویت های جمعی، تداوم ارزش گذاری به خود است. اینمه مثلا شما علاقمند هستید خود را ایرانی بدانید، از خود شما آغاز شده، به خانواده و قوم و سپس شاید ملیت و نژآد و ... می رسد. حال هر هویت جمعی نماد هائی دارد که خود این نهاد ها به تدریج شکل گرفته اند. در این دنیای وانفسا، این نهاد ها بسیار ارزشمند شده اند.
نماد های کسانیکه همانند شما به ایران باستان تمسک بسته اند، مجموعه ای است از آثار باستانی ارزشمند و یکی دو پادشاه همچوم کورش و داریوش و به طور نهانی نژاد آریایی
علاقه به این نماد ها پس از صد ها و هزار سال یک چیز است و در زمان خود آنها یک چیز دیگر
مثلا عظمت پادشاهی ایران در عصر هخامنشی و یدتر از آن ساسانی در دید مردم عادی ایرانی مملو بوده است از ظلم ها و بدبختی ها ئی که موبدان زرتشتی و پادشاهان به اصطلاح عادل همچون انوشیروان و یا حتی کورش روا می داشته اند.
سر سلسله و بزرگ شاهان ایرانی، یعنی کورش در تمام مدت جیات سیاسی خود در حال کشور گشائی بود و متاسفانه (اسباب شرمندگی برای من به عنوان یک ایرانی) در بسیاری از جنگ هائی که به راه انداخت کشتار های فراوان نیز روا داشت.
کافی است سری بزنید به بیانیه ها و یادگار هائی که داریوش کبیر پس از تسخیر برخی شهر ها صادر نمود. با کمال افتخار از کشتن هزاران تن و فروش دختران و فرزندان و .... یاد میکند.
این چیز ها در که طی سالها کمرنگ شده است، برای مردم عادی آن عصر که اجازه درس خوانندن نداشتند قابل کم رنگ شدن نبود.
شما که به مطالعات تاریخی ایران باستان علاقمندید، آیا می توانید نام ده شاعر، نویسنده هنرمند و دانشمند ایرانی این دوران طلاعی قبل از اسلام را بفرمائید؟ اما تا دلتان بخواهد پادشاه داریم و سورنا و رستم فرخزاد و ... که به قول شما با سپاه میلیونی از جلوی یک مشت عرب وحشی بی تمدن گریختند و پس از رفتن آنها هم حتی بعذ از آنکه قدرت اعراب از بین رفت، اکثر ایرانی ها تمایلی برای بازگشت به آن دوران عظمت از خود نشان ندادند.
جالب آن است که شما تمدن ایران باستان را که سیستم طبقاتی غیر قابل انعطاف دارد و در آن فرزند یک دهقان حتی با پرداخت پول فراوان اجازه درش خواندن نمی یابد پیشرفته قلمداد می کنید اما سیستم اعراب مسلمان را که در آن یک اسیر باسواد با آموخنن سواد به ده مسلمان آزاد می شود را عقب مانده!!
از آن جالب تر این است که وقتی یک فرد قلدر از روستا ی الاشت، با انواع کیاست و زدو بند ها سیاسی خود را به بالاترین سطح قدرت در ایران می رساند، در حالی که واقعا پدر و پدر بزرگ خودش مورد سوال بوده اند، خود را می رساند به آن سلسله ها و نام خود را پهلوی میگذارد و بدین سان برای خود حق ویژه می خواهد و چنین شخصی با مخالفت این ایران پرستان روبرو نمی شود! اما اینکه ایرانیان (معلوم نیست از کجا و چرا) به گروهی که آنها را سادات و از خاندان پیامبر اسلام می دانند احترام می گذارند با مخالفت روبرو می گردند
راستش من فکر میکنم اینکه اکثر مردم ایران علاقمند هستند خود را هویت حمعی دیگری که (راست یا دروغ) بر مبنای رفتار (و نه چیز مسخره ای مثل نژاد) انسانی و عدالت جوئی وابسته بدانند کاملا منظقی است. این انتخاب هویت نیز نه در عصر شام وناهار نذری کنونی بلکه در دورانی صورت گرفته که شائبه هواداری از علی دردسر ساز بوده است. کافی است نگاهی به خطابه حکیم طوس به محمود غزنوی بیاندازید که پس از آنکه علیرغم وعده اولیه برای سرودن شاهنامه، به دلیل شهرت به علاقمندی به علی او را خوار شمرد در حماسی ترین زیان به او تاخته و می گوید:



هر آن كس كه در دلش كین علی است


از او خوارتر در جهان گو كه نیست


منم بنده‌ی هر دو تا رستخیز


اگر شه كند پیكرم ریز ریز


من از مهر این هر دو شه نگذرم


اگر تیغ شه بگذرد بر سرم


نباشد جز از بی‌پدر دشمنش


كه یزدان بسوزد به آتش تنش


منم بنده‌ی اهل بیت نبی


ستاینده‌ی خاك پای وصی


مرا سهم دادی كه در پای پیل


تنت را بسایم چو دریای نیل


نترسم كه دارم ز روشندلی


به دل مهر جان نبی و علی


چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی


خداوند امر و خداوند نهی


كه من شهر علمم علیم در است


درست این سخن گفتِ پیغمبر است



۴ نظر:

  1. جناب خشایار عزیز. کاش پرسش های آقای قادری را هم می آوردید تا بیشتر برای خوانندگان مفید باشد.

    پاسخحذف
  2. درود به هم میهن گرامی سپاس از رویکرد شما به این نوشتار،
    پُرسش های آقای قادری را که همراه یاداشت ایشان است، من در پایین همین نوشتار با بازبرد (reference) شماره-ی 5 گذاشته ام.
    پیروز باشید
    خشایار

    پاسخحذف
  3. این گفتگوها در فیسبوک انجام گرفته اند. اگر دوست داشته باشید همه-ی یاداشت های ایشان را بخوانید، میتوانم پیوند آنرا در پایین برای شما بگذارم.
    برای باز کردن این برگ ها در فیسبوک و خواندن این یاداشت ها، شاید نیاز باشد که شما در پهرست دوستان من در فیسبوک باشید.
    https://www.facebook.com/photo.php?fbid=342406459102925&set=a.101556996521207.3313.100000007211114&type=1&theater
    https://www.facebook.com/photo.php?fbid=340628802614024&set=a.101556996521207.3313.100000007211114&type=1&theater

    پاسخحذف