۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

«ظهور»، نَسکی (کتابی) برای برونرفت از ژاژپنداری هایِ (خرافات) دینی




میرزا آقا عسگری (مانی)

حکایت هوشنگ معینزاده و »امام زمان«

پیشگفتار: خشایار رُخسانی


برای سه دهه است که حکومت اسلامی به نمایندگی از یک «امام غیبی»  بر مردم ایران ستم میکُند که هیچ سندِ ویچَرتی (مُعتبری) برای وجود او در دست نیست. از سویی دیگر چشم اسفندیار یا پاشنه-ی آشیل حکومت اشغالگر اسلامی همین باور بی پایه به «امام غیبی یا امام زمان» است. از آنجا که حکومت اسلامی به رهبری حرامزاده (سید) علی خامنه چُلاق داوش (ادعای) باب یا نماینده بودن از سویِ «امام غیبی» را پروانه-ی سه دهه جَنوری (جنایت) و بیداد به مردم ایران کرده است، خویشکاری (وظیفه-ی) هر ایرانی میهندوست و آزادیخواه است که کوشا افسانه-ی امام زمان را زیر ذره بین خَرَد ببرد تا بی پایگی آنرا با دانش زمان بسنجد که تنها هدف از بافتنش خُشک نشدن سرچشمه-ی سهم امام از ایران به سوی سامره بوده است.  مِهَستی (اهمیت) پرداختن به افسانه-ی امام زمان برای آشکار کردن و پرده دری از این دروغ بیشرمانه به این اندازه است که ولایت خامنه ای با حکومت اسلامی را به باد خواهد داد که دارند برای سه دهه با پُشتگرمی توده-ی دین زده و نادان که به افسانه-ی امام زمان باور دارد، در ایران بیداد میکُنند. برای آشنایی با فرهود (حقیقت) افسانه-ی امام زمان، میتوانید نَسک (کتاب) «ظهور، حکایت من با امام زمان» را که نوشته-ی هوشنگ معین زاده است به رایگان از تارکده بارگیری کُنید و بخوانید [1].

سرآغاز:

ایران درچرخشگاهِ فرهنگی دشواری به سر میبرد. پس از فرورفتن میهن ما در مرداب دین اسلام و فرهنگ تازیان، هرگونه تلاش سیاسی، نظامی و فرهنگی برای برونرفت از شکست سیاسی – فرهنگی در چهارده سدهی گذشته بینتیجه مانده است. تلاش ایرانیان برای دورزدن دین و فرهنگ اعراب، یا بهسازی محتوای آن موجب نهادینه شدن هرچه بیشتر اسلام بنیادگرا شد. شاخههای دینی مانند عرفان و صوفیگری نه تنها نتوانستند از اسلام ناب محمدی بگریزند، بلکه به تعمیق و ماندگاری و گسترش آن یاری رساندند. ایجاد انواع فرقههای دینی با روکش اسلام که برخیهاشان برای گریز از «فرهنگ» غالبِ اعراب بود بینتیجه ماند. صدها فرقهی «حیدری» و «نعمتی» موجب تفرقهها، زدوخوردها، و کشتار بیشتر ایرانیان به دست خودشان شد. خونینترین و جاهلانهترین فرقه، فرقهی شیعه بود که از دوران قدرتیابی حکومتیاش در دوران صفویه تا به اکنون، بخشهائی گسترده از ایرانیان را در«جهل مرکب» فروبرده و پیامدهای خونین، ویرانگر و تحمیقگر آن را امروز در قدرتیابی سیاسی دوبارهی آن در ایران امروز میتوان دید. اساس تفکر این فرقه بر تولید خرافه، جعل احادیث، فساد معنوی و تحمیق تودههای ایرانی بوده و هست. شاخصترین این خرافات و جعلیات، تولید دروغ بزرگی با نام «امام زمان» بوده است. یک سناریوی فوقالعاده مضحک، اما ماندگار و ویرانگر. آخوندهای وارداتی از لبنان و دیگر سرزمینهای عربی باهمدستی ایرانیانی که روحیهی خود را پس از شکستهای پیاپی از اعراب، مغولها و ترکان از دست داده بودند پروژهی جعلی «امام مهدی» را پیاده کردند و به ایرانیان تلقین کردند که پسربچهی پنجسالهای که گویا درچاهی در سامره فرورفته برای نجات آنان «ظهور»خواهد کرد! بر اساس این پروژه، ایرانیان باید قرنها و شاید هزارهها، ستم و نکبت و تیرهبختی را تحمل کنند و چشم به راه «ظهور امام دوازدهم» باشند تا بیاید و جهان را در خون و شکنجه و ویرانی فروببرد و سرانجام، پیرواناش )شیعیان.ایرانیان( را خوشبخت نماید! هیچجای این پروژه با خرد و عقل همساز نیست. این بدترین و باورنکردنی سناریوئی است که تا کنون بهدست «بشر» نوشته شده و اکثریت یک ملت کهن مجری آن بوده است. با این همه، بیش از دوازده قرن است که میلیونها میلیون ایرانی برای صحنهی پایانی این سناریوی خونین که همانا «ظهور» باشد لحظهشماری کرده و میکنند. مردمی که روزی روزگاری مصدر قدرت، دانش، صنعت و ادبیات بودهاند، مردمی که روزگاری امپراتوریهای بزرگی درخاورزمین برپا کرده بودند، امروزه در شوهای مضحکی با نام «عاشورا و تاسوعا» با قمه و زنجیر بر سر و روی خود میزنند، خود را در حوضچههای گِل، گِل مالی میکنند، برسر و شانه و صورت خود گِل میمالند، نوحهخوانی و گریه و زاری میکنند، و برای فرارسیدن «انقلاب مهدی» سردر چاه «جمکران» فروبردهاند. آیا چنین مردمانی سحر و جادو شدهاند؟ آیا اینان «طلسم» شدهاند؟! آیا جادادن این «هویت جعلی» با نام «تشییع» در کالبد چنین مردمانی، برای نگهداشتن ابدی آنان در تباهی و تاریکی طراحی نشده است؟! از آن لایهی نازک و شکستنی ایرانیان دگراندیش و روشنبین که اینگونه خرافات را نپذیرفته و جان و مالشان را در راه افشاء این توطئه باختهاند بگذریم. چرا که آنان اگرچه در اندیشه نیرومند و نو بودند، اما «سیدها» و «آخوندهای وارداتی» و«آخوندهای تولید شده درایران» توانستهاند تودههای مردم را زیر خط دانائی و آگاهی نگهدارند و از همان تودهها لشگری جرار برای سرکوب آن لایهی نازکِ نواندیش ترتیب دهند. تماشای انبوه مردمانی که در«عاشورای حسینی» سیاه میپوشند و سیاه میاندیشند و خون خویش را بر سرتاپای خویش میافشانند چیز واقعا عجیب و غریبی است! آن هم درست در قرن بیست و یکم که دانش و آگاهی مردم متمدن جهان سر به کهکشانها کشانده است. تماشای تودههائی که برای ظهور آن بچهی ۵ سالهی عرب در خیابانها و مساجد ایران نعره میزنند، یقه میدرانند، روی مین میدوند و«نیروی استشهادی» (برای کشتار دگراندیشان ) تشکیل میدهند بسیار ترحمانگیز و شگفتیزا است. براستی ما کیستیم؟ چیستیم؟ در کجای جهل تاریخی به اسارت رفتهایم؟
وظیفهی روشناندیشان در این لجنزار فرهنگی و دینی چیست؟ وظیفهی روشنفکران، نویسندگان و شاعران در میان اینگونه مردم جادوشده و خرافهپیچ چیست؟ اینان چگونه میتوانند این کشور کهن و این مردم را - که روزی روزگاری سرشان به تنشان میارزیده و اکنون درلجنزاری متعفن فرورفتهاند - از تباهی و گمراهی برون آورند؟ بسیارانی بودهاند که در پردهبرداری از این سناریوی ضدایرانی، گفتهاند و نوشتهاند. اما برای خنثاکردن لشگر «روحانیون» عربزده و عربتبار، تلاشی هزارچندان لازم است. هنوزهم هستند بسیارانی که درکار دریدن پوست گوسفندی هستند که بر تن گرگ هار روحانیت و بنیادگرایان کشیده شده است. آیا اگر تلاشهای گذشته بیثمر یا کمثمر بودهاند، باید سکوت کنیم و خود نیز بخشی از آن «جهل مرکب» شویم؟ یا نه، باید با هر قیمتی که شده به ندای وجدان و آگاهی پاسخ دهیم و بکوشیم که آن «لشگر استشهادی» را که جان و امنیت جهانیان را در امروز و آینده تهدید میکند خنثا کنیم؟ اگر «روشنفکران» چنین نکنند، چه فرقی با تاریک فکران دارند؟
هوشنگ معین زاده یکی از روشنفکران شجاع و آگاه ایران امروز است. آگاه است، چرا که با همان «جهل مرکب» و تاریخی، با اسلام و شیعه درگیری فکری و روشنگرانه دارد. شجاع است زیرا اندیشههایش را مینویسد و با نام و نشان خودش منتشر میکند. او پشت نام مستعار پنهان نشده است. او روشنگریاش را در سمبولها و استعارههای عجیب و غریب پنهان نمیکند. رک و راست با کارگردانان «سناریوی امام زمان» و با خود «امام زمان» و با «خدای امام زمان» درگیرشده است. او یکی از وجدانهای بیدار و آگاه زمانهی ما است. از او کتابهای گوناگونی در افشاء خرافات دینی و اسلامی خواندهایم. بتازگی هم کتاب جانانهای از او را در دست داریم با نام «ظهور. حکایت من و امام زمان» که کتابی است خواندنی و ماندنی. بویژه برای همان تودههای پرشمار جادوشده و خودآزاری که ابزار پروژهی نابودی ایران با اسلام شدهاند. تردید ندارم که نه تنها روشنبینان امروز کار او را ارج مینهند، بل که آینده به او آفرینها خواهد گفت.
میتوان از دیدگاه نقد ادبی یا داستانپردازی، شیوهی پرداخت کتاب را به چالش کشید و آنجاهائی را که معین زاده بر اسب بالدار خیال شخصیت های مورد بحث اش را به کنش و واکنش وامیدارد زیر ذره بین گذاشت. مثلا ظهور «امام زمان» در پاریس، نطق او در جمکران در برابر هزاران هزار ایرانی (بدون حضور خبرنگاران و بازتاب آن در رسانه های جهان)، کشته شدن او با توطئۀ سران رژیم اسلامی در ایران، یا سفرهای او با پای پیاده به شهرها و روستاهای ایران و گفتگویش با مردم.
طراحی صحنه های داستان با واقعیت امروز ایران و جهان، همخوانی تنگاتنگی ندارد. حتا ممکن است خواننده ی کتاب در طول داستان، کم و بیش به «امام زمان» علاقمند شود و دلش برای او بسوزد! معین زاده، متفکر خوبی است اما داستان پرداز برجسته ای نیست. افشای واپسماندگی فرهنگی، ناگزیر ابزار و تکنیک مدرن را طلب میکند. طراحی کش و واکشها در داستان و شخصیت های کتاب «ظهور» با شیوه ی داستان نویسی مدرن و تکنیک های امروزین آن همخوان نیست.
البته معین زاده قصد نوشتن داستان یا رمان نداشته است اما از این شیوه در کتاب «ظهور» و کتابهای دیگرش به فراوانی بهره گرفته است و همین امر توجه خواننده را به امر پردازش و مهندسی ادبی ی کتاب هم جلب میکند. میتوان به نثر کتاب که یادآور نثرنویسی چنددهه پیشتر است انگشت گذاشت و موضوعات تکنیکی و ادبی ی دیگر را مطرح کرد. اما مهمترین گفتمان کتاب «ظهور» همانا نشان دادن گنداب خرافه است و شکستن هاله ی «تقدس» گرداگرد حقه بازی بزرگ آخوندی در ایران، یعنی پدیده ی «امام زمان» است. شجاعت معین زاده در به چالش کشیدن ذهنیت شیعه را باید ستود. مهم این است که چنین کتابهائی نوشته شوند و در دسترس توده های جادو شده و جن زده قرار گیرند شاید خواب تاریخی آنان اندکی بیاشوبد، فکر کنند، شک کنند، موافقت یا مخالفت کنند تا شاید سرانجام و در جریان یک سری داد و ستد فکری درازمدت، از دنیای خرافات به دنیای واقع بینی پای بگذارند. خواندن این کتاب و کتاب های دیگر معین زاده را باید بویژه به همان درماندگان در خرافه و دین و جادو توصیه کرد. این کتابی است برای آنها، خطاب به آنها و برای روشن کردن آنها.

یاداشت:

[1]
moinzadeh@gmail.com
www.moinzadeh.com
http://www.moinzadeh.com/zohor.php 
http://www.moinzadeh.com/pdf/zohor2.pdf

تاريخ نگارش : ۱۹ ارديبهشت 1388

۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

نهازشی (توهمی) به نام «اسلام بخشاینده (رحمانی)»




خشایار رُخسانی

پاسُخی به یک هم میهن

پیشگفتار:

آقای رضا قادری بر این باور است که: «ایرانیان در برابر تازش عرب های مسلمان به ایران، هیچ ایستادگی نکردند و شوه-ی (علت) آن نیز بیدادگری موبدان زرتشتی به مردم ایران با پُشتگرمی دربار شاهنشاهی ساسانی بوده است. و دیگر اینکه کارکردها و رفتار ناشایست مُسلمانان را نباید به پای دستورهایِ «آسمانی» قرآن نوشت.» در پایین پاسخ مرا به او میخوانید. و چنانچه نیاز به خواندن یاداشت آقای قادری باشد، یاداشت او را در پایان نوشتار در دسترس گذاشته ام [4].

سرآغاز:

آقای رضا قادری، پاسُخ های شما بازکرد و تکرار همان «روضه هایی» است که آخوندها در چهارده سده-ی گذشته برای مغزشویی و خام کردن مردم ایران و دستبُردن در تاریخ آنها از بُلندگویِ منبرهایِشان فریاد زده اند و پراکنده اند. و امروز حکومت اشغالگر اسلامی به پاس سرمایه هایِ بیکران نفتی و دیگر سرچشمه های پولی که در دسترس دارد، میتواند همگی امکان های خود را برایِ دستبُردن سامانمند (سیستماتیک) در تاریخ ایران بکاربگیرد، نام کوروش بزرگ و خاندان هخامنشی را از نسک های (کتاب های) تاریخ بزُداید، تندیس آرش کمانگیر و آریوبرزن را برچیند تا نام ایران و گذشته-ی پُرشکوه آن پیش از اسلام را به تُندباد فراموشی بسپارد و زایک (نسل) آینده-ی این کشور را با نام ایران و زبان پارسی بیگانه سازد.  شاید باور به چنین دورغ هایِ بیشرمانه بتواند آدم هایِ دین زده ای را که با کار پژوهش سر و کاری ندارند، خُرسند سازد، ولی شما چرا که داوش (ادعای) فرهیختگی و بکارگیری تارکده (اینترنت) و دسترسی به ماتیکان کده هایِ (کتابخانه های) دانشگاه های بُرگ جهان و شاهراهِ داده های (اطلاعات) دانشی جهان را هم دارید؟

در پایین کوشش میکُنم که پاسُخ شما را کوتاه و بخشبندی شده بدهم:


1. با وام گیری از گُفته-ی ارزشمند آقای یاکُب شیرازی، من هم بر این باورم که زرسنج (معیار) خَرَدمند بودن یا نبودنِ یک دین و آیین، رویکرد (توجه) آنها به دادگری، ارج آدمی و هاگ هایِ (حقوق) مردمی او، آزادی گُزینش، گُسترش آشتی درمیان هومَنی (انسانیت)، برابری، و رویکرد آن دین و آیین به دانش و تراز (سطح) آسایش مردم است. در این سنجش، جُدا از رفتار پیروانِ دین اشو زرتشت و محمد بن عبدالله در پایبندیِ آنها به بُنپایه های این دو آیین، باید تنها نَسک هایِ (کتاب های) آنها و اندرزها و دستورهایِ آمده در این نَسک ها (کتاب ها)، زرسنج (معیار) ارزش گذاری بر دُرُستی یا نادُرستی این دو آیین باشند. خوشبختانه گوهر پیام اشو زرتشت که در سُروده های او، گات ها، گردآوری شده است، پس از گذشت چندهزار سال هنوز دست نخورده در دسترس است و میتوانید آنرا به رایگان بارگیری کُنید و بخوانید [1]. این سروده ها سرشارند از اندرزهایِ خَرَدمندانه و فرزانه-یِ اشو زرتشت برای دستیافتن هومَنی (انسانیت) به رستگاری در هر دو جهان، بدون بکارگیری ابزار ترس چون «آتش دوزخ و مار غاشیه»، یا فریب و آزمند کردنِ باورمندان به «پری های بهشتی». در راه رستگاری و دستیافتن آدمی به رسایی (کمال)، از دید اشو زرتشت هیچ چیز با ارزش تر از آزادیِ گُزینش آدمی و بهرهمندی او از نیرویِ خَرَد نیست. اشو زرتشت به پیروانش میآموزد که انجام کارها و رفتارهای نیکو در زندگی از اینرو سودمند برای خودشان و همبودگاه آدمی هَستند که هماهنگ با دات های (قانون های) سرشتین و گُهَریک (طبیعی) میباشند. در گات ها، اشو زرتشت برای دستیافتن به رستگاریِ هومَنی (انسانیت) شش فروزه (صفت) اهورایی را به پیروانش پیشنهاد میکُند: 1) راستی؛ 2) اندیشه-ی نیک؛ 3) خودچیرگی؛ 4) آرامش؛ 5) رسایی (کمال) و فرگشت (تکامل) و 6) جاودانگی؛  کوتاه سُخن اینکه آنکس که سه بُنپایه-ی جهانبینی اشو زرتشت را در زندگی ندیده میگیرد که ساخته شده از «اندیشه-ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک» هَستند، همانند کسی میماند که بخواهد بدون بکارگیری ابزاری شایسته برای ایستادگی در برابر جاذبه-ی زمین از روی کوه بپرد با این اُمید که تندرست روی زمین فرود آید. برای دستیافتن به رستگاری و رسایی (کمال)، اشو زرتشت در گات هایش نه سفارشی به سنگسار زنان بینوا کرده است، و نه پایمال کردن هُده های (حقوق) شهروندی و آزادی بانوان، و نه بُریدن دست و پای دُزدان. و نه اشو زرتشت از نیازین (ضروری) بودن گُسترش دین او به زور شمشیر و خونریزی و راهزنی و ناموس دُزدی سُخنی گفته است، که اگر چنین میبود، میبایستی هنگامیکه نیمی از جهان زیر فرمانروایی کوروش بُزرگ بود، همه-ی جهان زرتشتی میشُدند. اکنون بجای بَسنده کردن به تفسیر های قرآن که تنها برای ماله کشی و پُرکردن سوراخ سُنبه های آن و نشان دادن چهره-ی «مردمی» و پوشاندن پارادُخش های (تناقض های)  آن، نگارش شده اند، خودتان بروید قرآن را بخوانید و تنها یک آیه نشان من بدهید که پیام تازه ای دربر داشته باشد، و رونوشت برداری از دین یهود و ترسایی نباشد، با آیه هایِ دیگر یا رفتار محمد رد نشده باشد (به زبان آخوندی ناسخ و منسوخ هم نباشند) و پیروی از آن سودی برای هومَنی (انسانیت) داشته باشد.
2. شُما با بازکرد و تکرار «روضه» آخوندها برای اُوزوارش (توجیه) تازش عرب های مسلمان به ایران، که تنها انگیزه-ی آن، تاراج سرمایه ها و اشغال این کشور و به بردگی بُردن و خوارداشتِ ایرانیان بوده است، میگویید که: «کافی است نگاهی به رفتار های مغان و موبدان زرتشتی در دوران ساسانی افکنده شود تا پشتیبانی آنها از ظلم و ستم شاهان و تفکیک شدید طبقاتی در آن دوران مشاهده گردد.» ولی شما هیچ از خودتان پُرسش نمیکُنید که نخست این «تاریخ» را چه کسی نوشته است، مردم شکست خورده یا کشورگُشایان عرب؟ و دوم اینکه این چه «ظلمی» بوده است که به «برکت» آن مردم ایران تا پیش از تازش عرب های مسلمان به این کشور، به گفته-ی هرودوت، در جهان به «آزادگان» نامور بوده اند و بالاترین تراز (سطح) زندگی را داشته اند و خوشبخت ترین مردم جهان بوده اند، بگونه ایکه یک کفشگر در این همبودگاهِ «ستمدیده» میتوانست به خُسروپرویز پیشنهاد دهد که هزینه-ی یکی از جنگ هایِ او را فراهم آورد، اگر تنها فرزندش را در پَشک (طبقه-ی) نژادگان (اشراف) برگُزیند؟ از دیگر «مغلطه هایی» که شما در پای منبر آخوندها فراگرفته اید، این است که «ایرانیان هیچگونه ایستادگی در برابر تازشگران عرب از خود نشان ندادند». اگر براستی شما به چنین دروغ بیشرمانه ای باور دارید، پس در جنگ هایِ زنجیر، پُل، کادوسی (قادسیه)، جولا و جنگ نهاوند چه کسانی در برابر سپاهیان تازی ایستادگی کردند و بیابان های کادوسی، جولا و نهاوند با خون چه کسانی سُرخ شُد؟ و آیا دویست سال شورش ها و ایستادگی های ایرانیان چون خیزش بهزادان (ابومسلم)،بابک خُرمدین، مازیار، استادسیس، روزبه پور داودیه (ابن مقفع)... برای رهایی ایران از دست اشغالگران مسلمان نبوده است؟

3. شُما در پاسخ به آقای یاکُب شیرازی میگویید که «چهار زنی در اسلام هم پاسخی به نهَش (وضع) جنگی بوده است و هم برای پیشگیری از گرفتن شمار بیشتر زنان به همسری بوده است» که این هم یکی دیگر از آن «مغلطه هاست»، زیرا هیچ دینی تا پیش از اسلام چنین آیینی را برای خوارداشتِ زنان برننهاده بوده است (تصویب نکرده بوده است). و هتا در خود عربستان، زنان عرب تا پیش از اسلام به اندازه ای از هاگ های (حقوق) شهروندی و آزادی برخوردار بوده اند که خدیجه توانسته بوده است بازرگانی بُزرگی را براه بیاندازد و محمد بن عبدالله را بکار بگُمارد.
4. شما میگویید که «آیه های قتلو قتلویِ قرآن تنها برای زمان ویژه-یِ جنگی برنهاده شده بوده اند»، ولی پرسش اینجاست که هنگامیکه از دیدگاه قرآن «تا زمانیکه همگی جهان و واپسین دهکده در جنگل هایِ آمازون به اسلام روی نیاورده باشند، مُسلمانان در جنگ با کُفار هَستند،» پس بفرمایید بگویید که در چه زمانی باید یک حکومت اسلامی به «سامه های (شرایط) ویژه-ی جنگی» پایان دهد، تا مُسلمانان از گردن زدن نُخستین کافری که در سر راه میبابند، خودداری کُنند؟ 
5. در هایش (تایید) آیین زشت و نامردمی برده داری شما میگویید که اگر « حکمی غیر از آن دارید بازگویید و یا اصولا بفرمائید در جامعه ای که پر از زد و خورد و جنگ، بوده است حکم انسانی برای دشمنانی که زنده مانده اند چه می توانسته باشد؟»، این گفته-ی شما از این ناآگاهی سرچشمه میگیرد که نُخست شما نه فرهنگ اهورایی و نه تاریخ کشورتان را میشناسید که نُخست، ایرانیان تنها مردم جهان باستان بودند که به پاس آموزش های مردمی دین اشو زرتشت، آیین برده داری را ننگ میدانستند و آنرا هیچگاه در ایران برپا نساختند. و دوم اینکه از زمان کوروش بزرگ و آزادیِ بردگانِ یهودی و برنهاده شدنِ منشور هُده های مردمی (حقوق بشر) کوروش بزرگ، آیین جنگی فرمانروایان ایرانی چنین بوده است که سربازان گرفتار شده-یِ دُشمن را شهروند ایران میکردند با همگی هاگ های (حقوق) شهروندی؛ و آنها میتوانستند در ایران شهرک های خودشان را برپا کُنند و در همبودگاه ایران جذب شوند. این آیین که تا پایان دوره ساسانی در ایران پابرجا بوده است، سنفون یونانی در نَسک (کتاب) زندگی نامه-ی کوروش بزرگ به آن اشاره کرده است [2]. از آشکار ترین دستک هایی (سندهایی) که ناروا بودن آیین برده داری در فرهنگ ایران را نشان میدهد و هتا نویسندگان عرب هم به آن اشاره کرده اند، آزادی کنیزان و بندگان مریم دختر کایزر روم بود که پس از آمدن او به همراه خُسرو پرویز به ایران و همسری با او، خُسرو پرویز دستور آزادی بندگان مریم را میدهد [3]. دوم اینکه هدف آن «دین مُبینی» که داوش (ادعای) «برادری» و «برابری» و «آزادی» دارد، باید آوردنِ یک آیین تازه-ی مردمی و برچیدن آیین هایِ  زشت و نامردمی گذشته باشد و نه پیروی از آیین هایِ پلید مردمان پیرامون خود و ادامه-ی راه آنها، که اگر چنین باشد، پس نیاز به پیدایش دین تازه و پذیرفتن آن چه سودی میتوانسته برای هومنی داشته باشد؟

یاداشت ها:

[1]

http://www.gatha.org/images/stories/Documents/Gathas_Khosro_Khazai.pdf

http://www.gatha.org/index.php?option=com_content&view=article&id=63%3A2010-12-22-17-03-20&catid=25&Itemid=68&lang=en


[2] نَسک (کتاب) زندگینامه کوروش بزرگ را میتوانید از اینجا به رایگان بارگیری کُنید:
http://khaschayarrochssani.blogspot.com/2010/12/blog-post_05.html

[3] خُسرو پرویز پیش از پادشاه شدن، برای نجات تخت و تاجش به کایزر روم پناه میبرد و برای پیکار با سپهبُد بهرام چوبین از او درخواست کمک میکند. کایزر روم با پذیرفتن درخواست خُسرو پرویز دخترش مریم را هم به همسری او درمیآورد.

[4]

رضا قادری

جناب خشایار، مطمئنا اگر من عقیده شما را داشتم در کامنت قبلی اینطور نمی نوشتم و می توانید مطمئن باشید یک در میلیون هم امکان ندارد معتقد به یک مطلب را با این گونه سخنان از عقیده اش باز گرداند.
البته در بخش آخر نوشته تان فرصتی برای بحث و استدلال وجود دارد. 
اگر قرار باشد حقانیت و یا قابل قبول بودن دینی را از روی عمکرد معتقدان (یا مدعیان اعتقاد به آن) آنهم در زمانی که قدرت را در دست داشته اند بررسی کنیم، وضع تعالیم زردشت نه تنها اصلا بهتر از اسلام نیست بلکه بسیار بدتر است. کافی است نگاهی به رفتار های مغان و موبدان زرتشتی در دوران ساسانی افکنده شود تا پشتیبانی آنها از ظلم و ستم شاهان و تفکیک شدید طبقاتی در آن دوران مشاهده گردد. ظهور آئین های مزدکی و مانوی و ... و حتی گرایش به مسحیت و بودیسم که بشدت توسط حامیان دین رسمی زرتشتی سرکوب گردیدند از دلائل از هم گسیختگی فرهنگی ایران در آن زمان بود.
یکی از مهمترین دلائل عدم مقاومت کامل ایرانیان در برابر اعراب مسلمان در انتهای دوره ساسانی، بدون تردید بایستی یا بگوئیم که رفتار حامیان آئین زرتشت دخل چندانی به اساس و مبانی آن آئین ندارد، که در اینصورت همین حکم را برای دیگر آئین ها و از جمله اسلام برقرار ساخت و یا اینکه این سوء رفتار را ناشی از اصل آن آئین بدانیم که در این صورت نیز باید گفت هیچ آئینی برای بشر نخواهد ماند.

یاکوب شیرازی:

معيار و ميزان سنجش هرآيين و دين اينهاست.

١ - تا چه حد عدالت را حرمت و اشاعه ميدهد.
٢ - بآزادي و صلح در ميان ابناي بشر ملتزم است يا خير.
٣ - حقوق همسان و بدون اجحافي براي همگان در نظر دارد يا خير.
٤ - چقدر بدانش و رشد و ارتقاع سطح رفاه بشر كمك ميكند.

با اين معيارها حالا ببين وقتيكه ميگه برو چهارتا زن بگير از شير خوار ببالا عدالتش كجاست??? و وقتيكه ميگه هرجا غير مسلمونها را ديديد بكشيد چه اندازه صلح را مد نظر داره و وقتيكه ميگه برده داري آزاد است كه غلام و كنيز داشته باشيد بآزادي چقدر دشمني ميورزد و وقتيكه ارزش جان زن را برابر بيضه چپ مرد قيمت ميگذارد معيار وحشيگريش در تجاوز بحقوق انسان تا كجاست! دشمني مشهودش با هنر و دانش هم با انتخاب پيغمبر بيسواد و امي اش و مسطح و ثابت بودن زمين و ميخ كوهي تير اندازي ستاره اي و چاله لجن خورشيدي كه مرغ پركنده را بجنده گري وا ميدارد هم بر هركه يك جو عقل توي كله اش ! باشد كه معلوم است. حالا مسلمان گيرش در چيست كه در اين دام هولناك افتاده و نميخواهد خود را نجات دهد چيست???


رضا قادری:

آقای شیرازی، همان طور که گفتم احکام دینی یکی از وجوه آن است که تا حد بسیار زیادی تابع زمان و مکان است
در مورد اینکه میگوید برو 4 تا زن بگیر توجه به این نکته ضروری است این حکم در جامعه ای بیان شده که چند همسری کاملا رواج داشته و در واقع حکم برای محدود کردن آن است. هر چند بنظر من باید در دوره اخیر کنار گذاشته شود
در مورد اینکه هر جا مسلمانها را دیدید بکشید بدیهی است مورد خطاب آن به گروه بخصوصی از مخالفان بوده و اینکه در هیچ مقطع غیر جنگی اجرای چنین حکمی دیده نشده است نشان دهنده غلط بودن برداشت شما یا تبلیغ شماست
در مورد آزادی برده داری، بد نیست به در صورت وجود به آئنی دیگر در آن زمان اشاره کنید که حکمی غیر از آن داشته و یا اصولا بفرمائید در جامعه ای پر از زد و خورد و جنگ، حکم انسانی برای دشمنانی که زنده مانده اند چه می توانسته باشد؟
در مورد بیسوادی پیامبر ، این امر مورد افتخار ماست چرا که در بسیاری از موارد آنچه افراد عالم عصری علم می دانند با گذشت چند سال مورد تمسخر واقع می شود. از این گذشته عقل داشتن از دانش داشتن بسی بالاتر است.
در مورد مسائل دیگری که فرمودید مرغ پر کنده را به ... وا می دارد به دلیل عدم تجربه چیزی نمی دانم و شاید بد نباشد دوستانی که تجربه دارند توضیح بیشتری بیان فرمایند
اما در نکنه آخرش فرمایش در مورد اینکه مسلمان گیرش چیست؟
باید عرض کنم که مانند بسیاری مردم، از بسیاری رفتار های خرافی و خشونت آمیز مسلمانان کمتر از رفتار دوستانی که اصطلاحا سر پائی زاده شده و بدون کوچکترین توجهی به سیل جنایات، خرافات و تعصبات دیگر مردم به اصطلاح متمدن ، میمون وار از آنها تقلید و طوطی وار لا طائلات آنها را تکرار می نمایند کمتر تنفر دارم. سخن بسیاری این است که شمائی که میگوئی پایت را از اینجا بردار که زیرش سست است، فکر کرده ای که پایت را کجا باید بگذاری که بدتر از این نباشد؟
اگر چنین است بسم الله بفرمائید کجا

۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

خودکشی فرهنگی ایرانیان



سمندر

چکیده:


در درازای این ۱۴ سده‌ی سیاه و شرم‌آور، همواره لایه‌ی نازکی از ایرانیان بوده‌اند که جایگاه تاریخی، ملی و فرهنگی خود را باز شناخته‌اند. آنها در کوران شمشیرهای خونین اسلام، و در میدان‌های ترس و مرگ و خون، چراغ فرهنگ ایرانی و هویت ملی ما را روشن نگهداشتند.


سرآغاز:


هنگامی که سامانه‌ی سیاسی ایران به دست لشگر مسلمان عمر درهم شکست، کمتر ایرانی‌ای در آن روزگار می‌توانست باور کند که چیرگیِ تازیان بر امپراتوری ایران بیش از ۱۴ سده بدرازا انجامد. فراتر از آن کمتر کسی می‌توانست بپندارد که در درازای این ۱۴ سده، هویت فرهنگی، زبان پارسی، جهان‌نگری و شیوه‌ی زندگی ایرانیان آن‌چنان دستخوش ویرانی و دگرگونی گردد که ایرانیان، آئین نیاکانی خود را کنار بگذارند، دین دشمن را بناچار بپذیرند، سیل واژگان تازی را به زبان مادری خود راه دهند، نام‌های دشمنان و سرکوبگران خود را بر فرزندان خود بنهند، و جشن‌ها و آئین‌های هزاران ساله‌ی خود را فراموش کنند و آئین‌های سوگواری برای مرگ چیره‌یافته‌گان بر ایران برگزار نمایند. در آغاز فروپاشی سامانه‌ی ساسانیان، کمتر ایرانی می‌توانست گمانه‌زنی کند که در سده‌های آینده، نیایش‌گاه‌ها و آتشکده‌هاشان ویران و فراموش خواهند شد و به جای آن‌ها آئین‌هایی مانند عاشورا، تاسوعا وعید قربان را برگزار خواهند شد. کمتر کسی می‌توانست باور کند که آئین سوگ سیاوش فراموش خواهد شد، آرامگاه بزرگمرد تاریخ ایران – کوروش – در غبار گم خواهد شد و مردم ایران به جای دیدار از آن‌، به زیارتگورهای نمایندگان سیاسی قوم چیره شده بر ایران در «مشهد، قم، نجف و کربلا» خواهند شتافت. در آن روزگار تاریک شکست، کمتر ایرانی‌ای می‌توانست باور کند که روزی روزگاری جشن‌های تیرگان، بهمن‌گان، اردیبهشت‌گان و مهرگان به فراموش‌گاه تاریخ خواهند رفت، و به جایش «نیمه‌ی شعبان» و «مراسم ماه رمضان» و «عاشورا و تاسوعا» برگزار خواهد شد.اما شوربختانه، همه‌ی این رخدادهای شوم دامن گستردند. تباهی فرهنگی، فراخدامن شد. فرومایگی و زانوسائی در برابر بیگانگان گسترش یافت و بخش گسترده‌ای از مردم ایران ، خود به کارگزار اندیشه‌ها، روش‌ها، آئین‌ها و جهان‌نگری دشمنان خود تبدیل شدند، و دیگر هم‌میهنان خود را که پایداری می‌کردند سرکوب کردند. توده‌های ایرانی، نام ویران‌کنندگان سرزمین و فرهنگ خود را برفرزندان خود نهادند. نام‌های عمر، علی، محمد، حسن، حسین، فاطمه، رقیه، مهدی و رضا که جای خود دارند، ایرانیان حتا نام‌های اسکندر، چنگیز، تیمور و حسن فضل‌الله را بر فرزندان خود نهادند. به جای پاسداری از راه و نام کوروش و زرتشت و بابک و رستم فرخزاد، در هر دهکوره‌ای برای خود «امامزاده و زیارتگاه‌های اسلامی» برپا کردند و یکسره به رمال‌ها، خرافه‌سازان و آخوندهای وارداتی دل بستند. به جای خنیاگران باربدی و نکیسائی، زوزه‌کشانی مانند آهنگران آمدند. زبان پارسی تا گلوگاه در زبان تازی فرورفت. عزاداری جای جشن و شادمانی را گرفت. توده‌های ایرانی رخت سیاه‌ پوشیدند و با قمه و زنجیر برسر و روی خود زدند، و برای دست‌یابی به خوشبختی، سر در چاه جمکران فروبردند و به امامزاده‌ها دخیل بستند.کار خودزنی و خودکشی فرهنگی ایرانیان به جائی رسید که شاه اسماعیل صفوی برای شیعه کردن ایرانیانی که دوسومشان سنی شده بودند دویست و پنجاه هزار ایرانی را کشت و از لبنان و سرزمین‌های عربی آخوند و ملا وارد کرد تا مردم را در خرافات فروبرند. او می‌گفت: «مرا به این کار بازداشته‌اند و خدای عالم و حضرات (ائمه‌ی معصومین) همراه من‌اند و من از هیچ‌کس باک ندارم و به توفیق الله تعالی اگر رعیت هم حرفی بگویند شمشیر می‌کشم و یک کس را زنده نمی‌گذارم»! *این شاه ایرانی آماده بود برای شیعه کردن مردم ایران همه‌ی آن‌ها را بکشد! شاه صفوی نام خود را «کلب‌علی» (سگ علی) گذاشته بود. زنجیر به گردن خود می‌انداخت و با گفتن : «یا علی سگم به درگاهت!» عوعو می‌کرد! شاهان صفوی آدمخواران حرفه‌ای تربیت کرده بودند برای کشتن و پختن و خوردن ایرانیانی که در برابر فرهنگ تازی پایداری می‌کردند!سلطان محمود غزنوی شاه ایران که خود را «غلام حلقه به گوش خلیفه‌ی مسلمین» می‌دانست، می‌گفت: «انگشت درکرده‌ام در همه‌ی جهان و قرمطی می‌جویم و آن‌چه یافته آید و درست گردد بر دار می‌کشند»! حتا نمایندگان فکری ایرانیان مانند خواجه‌نظام‌الملک، دانشمندان و مبارزان دگراندیش ایرانی را مجوس و نجس ودشمن اسلام می‌نامیدند تا زمینه‌ی کشتار دسته‌جمعی آن‌ها را فراهم ‌کنند. در زمان‌های پسین‌تر، شاعر کمونیست ایران خسروگلسرخی نیز برپایه‌ی درک کژ و کوژ روزگار خود که ما هم در آن همبهره بودیم می گفت من سوسیالیسم را از مولایم علی آموختم. می گفت امام حسین سرور شهیدان خاورمیانه است! و شاید نمی‌دانست که علی و خاندان او چه بر سر مردم میهنش آورده‌اند!شاه دوم پهلوی - که پدرش با کوشش بسیار توانسته بود گروه آخوندهای خرافه‌ساز را اندکی به کناری براند – خود را «کمر بسته‌ی امام رضا» می‌دانست و در حسینیه‌های تهران پای منبر آخوندها می‌نشست!کار خودکشی ملی ایرانیان به جائی رسیده است که امروزه مردم ایران که نمی‌دانند آرامگاه زرتشت در کجای میهن‌شان گم و گور شده، در هر کنج وکناری امام‌زاده‌‌ای برپا کرده‌اند تا به آن‌ها دخیل ببندند، و فرمانروایان اسلامی در ایران از بردن نام ایران بیزارند و کشور ما را «کشور بقیهالله‌اعظم»، «کشور امام زمان»، «ام القرای اسلام» و «کشور مقدس جمهوری اسلامی» می‌نامند و توده‌های مردم هم برای هر جمله‌ی آنان، فریاد «الله اکبر» برمی‌آورند.اما ناامیدتان نکنم. در درازای این ۱۴ سده‌ی سیاه و شرم‌آور، همواره لایه‌ی نازکی از ایرانیان بوده‌اند که جایگاه تاریخی، ملی و فرهنگی خود را باز شناخته‌اند. آنها در کوران شمشیرهای خونین اسلام، و در میدان‌های ترس و مرگ و خون، چراغ فرهنگ ایرانی و هویت ملی ما را روشن نگهداشتند. آنان گفتند، نوشتند، آفریدند و بیشترشان کشته یا دربدر شدند. فرهیختگان این لایه‌ی نازک - که مایه‌ی سربلندی هر ایرانی میهن‌دوست هستند - نگذاشتند همه‌چیز برای همیشه از دست برود. فردوسی به نگهداری زبان پارسی و حماسه‌های پهلوانی ایرانیان همت گماشت. بابک خرمدین تا واپسین چکه‌ی خون خود از ایران و ایرانی پاسداری کرد، خیام، زندگی این‌جهانی را در برابر زندگی دروغین در بهشت نهاد، حافظ، رندی و سرخوشی را به جای پرت و پلاگوئی شیخ و زاهد و عابد گذاشت، و احمدشاملو در برابر خمینی نوشت: «من عدوی تو نیستم، انکار توام!». هریک از ما می‌توانیم و شایستگی آن را داریم که در گستره‌ی توان خود، این چراغ هویت ملی - فرهنگی ایرانی را روشن نگهداریم.این که در ایران آزاد و مردم‌سالار آینده، سازماندهان سیاسی و فرهنگی ایران چه روش‌ها و منش‌هائی برای پاسداشت و گسترش سویه‌های پذیرفتنی‌ِ فرهنگ ایرانی بکار بندند، امری است پیوسته به آینده.آن‌چه اما با ما پیوند دارد نگهداشت و بهسازی این فرهنگ و هویت در درون خانواده، همپیوندان و هم‌اندیشانمان است.یادمان نرود که همین پارسی دری دست و پاشکسته‌ای که امروزه با آن سخن می‌گوئیم و توانسته سرشت فرهنگی ما را تا اندازه‌ای در خود نگهدارد، در دهکوره‌های پرت، در کوچه پس‌کوچه‌های ایران و در درون خانواده‌های ایرانی زنده ماند. ما هم می‌توانیم جشن‌ها و آئین‌های بسامان- اما فراموش شده‌ی - خود را مانند جشن نوروز، یلدا، چهارشنبه‌سوری و سیزده بدر زنده نگهداریم و در میان خود بگسترانیم. می‌توانیم از رفتن به مراسم عزاداری اسلامی پرهیز کنیم.به باور من، پیروزی دوباره‌ی اسلام در ایران به دست خمینی، آغاز شکستن و فروپاشی اسلام سیاسی در جهان بود و هست. چرا که با روی کار آمدن این حکومتِ بشدت اسلامی در ایران، آتش اسلام سیاسی در خاورمیانه دامنگستر شد، به گونه‌ای که امروزه، اسلام و اسلام سیاسی به درستی تهدیدی برای همه‌ی تمدن بشری و دستاوردهای آن بشمار می‌رود. اکنون بسیاری از جهانیان دریافته‌اند که اگر اسلام سیاسی از تخت فرمانروایی فروکشانده نشود، همانند صدراسلام، جهان را خواهد بلعید. ما نشانه‌های چالش و رودروئی فرهنگی، هنری و سیاسی جهان متمدن را با اسلامی که حکومت تهران سرچشمه‌ی مالی و سیاسی آن است می‌بینیم. ار درج کاریکاتور محمد گرفته تا سخنان پاپ بندیک که اسلام را دین خون و شمشیر و زور برشمرد، از کتاب آیات شیطانی رشدی گرفته تا آن‌چه که روشنفکران ایرانی می‌گویند و می‌نویسند نشان می‌دهد که آغاز پایان اسلام سیاسی را تجربه می‌کنیم.ما ایرانیان می‌توانیم برای بازگرداندن همه‌ی آن‌چه را که از دست داده‌ایم، و برای بازیابی جایگاه شایسته‌ی خود در میان جهانیان متمدن، هریک به سهم خود، گامی در بازآفرینی فرهنگی و بهسازی هویت ملی خود برداریم.این نکته را هم بگویم که خواسته‌ی من از این سخنان، ستیز با تازیان نیست. چالش من با کسانی است که کارگزاران فرهنگ و دین و سیاست تازیان ۱۴ سده پیش در ایرانند.هریک از ما -اگر نه در سخن و گفتار، دست کم در کردار و اندیشه – می‌توانیم یک فردوسی باشیم .هریک از ما - اگر نه در رزم، دست‌کم در میهن‌دوستی - می‌توانیم یک بابک باشیم .


برگرفته از : سمندر

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

ای مُسلمانان! تُف بر دین و آیین تان



خشایار رُخسانی




نماگاه گردن زدن یک زن بینوای اندونزی که در عربستان سعودی به بردگی گرفته شده بوده است.


بردگی نوین در عربستان سعودی و کشورهای عربی: زنان کشورهای تهیدست را به بهانه کار به کشورهای عربی میبرند و در آنجا آنها را از هر گونه هُده-ی (حق) شهروندی بی بهره میسازند تا آنها را به کنیزی و بندگی بگیرند. تماشای نماگاهِ گردن زدنِ یک زنِ بینوای اندونزی را که در خانه-ی یک عرب سعودی به کنیزی و بندگی گرفته شده بوده است، به ایرانیان مسلمان پیشنهاد میکنم؛ ایرانیان مُسلمان هتمن این ویدیو را تماشا کُنند، تا از خودشان و باور به دین اهریمنیشان اسلام شرم کُنند. این ویدیو پژواک دهنده-ی رفتار پیشگامان ددمنش اسلام با نیاکان ما در چهارده سده-ی گذشته میباشد که به بردگی گرفته شدند و اینچنین گردن زده میشُدند. اکنون مُسلمانان ایرانی باید از خودشان شرم کُنند که برای بجا آوردن آیین بُت پرستی حج، لغمه نان شب را از دها فرزندانشان میگیرند تا به مکه سفر کُنند و با ریختن میلیون ها دلار به جیب گََشاد عرب های سعودی، شکم گُنده-ی آنها را فربه تر سازند و این آیین اهریمنی را همچنان پابرجا نگه دارند. ای مُسلمانان! تُف بر دین و آیین تان که بجز نکبت و گُسترش نادانی و واپسگرایی پیام دیگری برای هومَنی (انسانیت) نداشته است.


http://www.facedl.com/fvideo.php?f=eekawuueikwixue&hukuman-pancung-di-saudi

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

قرآن، کلام محمد





  دکتر لطف الله روزبهانی

آیات مکی قرآن آیاتی هستند که محمد آنها را در مکه نوشته و صرفا رنگ و بوی اصلاحی و انسانی دارد که دقیقا برای جا افتادن زده و نوشته شده است، ولی آیات مدنی که در مدینه نوشته شده فقط رنگ و حال جنگ و غارت و گردن زدن دارد. حال، چطور میتوان باور داشت که الله متعادل در زمان کوتاهی که دستش از همه چیز کوتاه است حرف های خوب بزند، مردم را فریب دهد و وقتی هنوز فرستاده اش در مکه صاحب قدرت نشده، کلامش رنگ و بوی معصومیت و انسانیت دارد و وقتی که او را به مدینه می فرستد و صاحب قدرتش می کند، 180 درجه تغییر عقیده داده و تنها به خونریزی و غارت و مسایل سکسی می پردازد. با یک نگاه سطحی به قرآن دو نکته دستگیر خواننده می شود، اول اینکه در ابتدای کار تمام سوره ها طول و دراز بوده و این مربوط به زمانی است که محمد، حوصله و وقت زیادی داشته و کپی برداری او از فرامین زرتشت و یهودیت و مسیحیت، سر فرصت انجام میگرفته. هرچه به انتهای قرآن نزدیک تر می شویم، سوره ها محدود به چند آیه می شوند که بیشتر آنها تکراری است و به جنگ و خونریزی و غارت خلاصه می شود که نشان دهنده ته کشیدن مفروضات محمد است.

برای باریری رایگان یان نَسکِ (کتاب) ارزنده، مهرورزانه پیوند زیر را دُنبال کُنید: