۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

پیوند میان مُسلمان بودن ایرانیان و پدیده-یِ «اسُتکهُلم (Stockholm) »




جهانشاه رشیدیان


پیشگفتار:

تا پیش از بُنیانگُذاری حکومت اسلامی در ایران، ایرانیان کوشش میکردند که با فراموش کردن گذشته-ی تاریک و خون آلودِ چیره شدن اسلام بر این کشور، راه سازش با اسلام را درپیش گیرند، که برآیند آن نابودی دین و فرهنگ شکوهمند و شهریگری (تمدن) پیشرفته-ی آنها بود. ولی آزمون تلخ سه دهه حکومت دینی در ایران سبب شُد تا اندیشمندان ایرانی تاریخ ترسناک و غم انگیز تازش اسلام به ایران را زیر ریزبین بگیرند و درباره-ی انگیزه-ی پایبند ماندن ایرانیان به دین و فرهنگ بدوی تازیان پس از دست یافتن آنها به خودسالاریشان (استقلال شان)، پژوهش کُنند. نوشتاری که در پیش رو دارید، کوششی در این راستاست. مردم اسپانیا توانستند پس از گذشتِ 800 سال از اشغال کشورشان بدست عرب های مسلمان، آنها را از کشور برانند و دین و فرهنگ و کَتامی (هویت) خودشان را دوباره بازسازی کُنند، ولی مردم ایران که توانستند پس از گذشت 200 سال از اشغال کشورشان به خودسالاری (استقلال) دستیابند، راه مردم اسپانیا را نرفتند. نویسنده بر این باور است که میتوان انگیزه-ی این رفتار ناروامند (غیرعادی) مردم ایران را با پدیده-ی استُکهُلم (Stockholm)  روشن کرد، یک یدیده-ی روانشناسی که برای نُخستین بار در استُکهُلم پس از یک پیشآمدِ گروگان گیری درنگریسته شد، پدیده ای که پیوند میان یک آدم ستمدیده و ستمگر را بررسی میکُند؛ در این راستا هرچه درجه-ی ستمگری و خشونت میان آدم کُرپانی (قربانی) و بزهکار بیشتر باشد، دلباختگی کُرپانی (قربانی) به بزهکار نیر بیشتر میشود. [1]

سرآغاز:

زمان درازی است که درمیانِ مردم ایران سرگردانی ای در برابر اسلام پدید آمده است. با آنکه 200 سال پس از تازش عرب های مُسلمان به ایران، مردم ایران از امکانِ خودسالاری (استقلال) برخوردار شُدند، ولی آنها دین و فرهنگِ نیاکانِ خودشان را دوباره پابرجا نساختند، ونکه (بلکه) به دلخواه به فرهنگِ بدوی، واپسمانده و ددمنشانه-ی تازشگران پایبند ماندند؛ جُستجو درباره-ی فرنودهای (دلیل هایِ) این فروتنی ایرانیان برای زمانِ درازی یک کار ناروایی بود. نُخست پس از بُنیانگذاری حکومت اسلامی در ایران و آزمونِ تلخ آزَرَنگ های (مصیبت هایِ) چنین حکومتی، سبب شُد تا برخی از ایرانیان زمان برای اینکار بگُذارند تا درباره-ی فرنودهایِ (دلیل های) پایبند ماندنِ ایرانیان به دین اسلام پژوهش کُنند. بدینسان انگیزه هایِ آشکار این فرمانبُرداری و فروتنی در برابر اسلام نادیده نماند.
یکی از این پَروَهان ها (دلیل ها) برای این رفتار ایرانیان را دانش نوین «پدیده-ی استُکهُلم» (Stockholm) مینامد. نشانه-ی ویژه-ی این بیماری، دلبستگی پیدا کردن آدم ستمدیده به آدم ستمگر یا کُرپانی (قربانی) به بزهکار است. برای اینکه به سرشت این پدیده بهتر پی ببریم، ناگُزیریم که نگاهی به این شیوه-یِ رفتار بیاندازیم: برای نمونه ما چه پاسُخی برای اینگونه رفتار داریم، هنگامیکه یک گُروگان، دلباخته-ی گروگانگیر خود میشود یا یک زندانی از بَند رسته-ی جَنگی، دلبخواهی شیفته-ی زندانبان خودش میگردد؟ این رفتار ناروامند (غیر عادی) برای نُخستین بار پس از یک رویداد گروگانگیری در شهر استُکهلم در کشور سوئد درنگریسته شُد.
برآیند سُخن اینکه آدم میتواند رَِدِپایِ پدیده-یِ اسُتکُهم (Stockholm) را در پیوند با بسیاری از وابستگی ها (رابطه ها) میانِ کُرپانی (قربانی) و بزهکار بازشناسد. دلباختگی یا وفاداری و سُهِش هایی (احساس هایی) همانند اینها در بسیاری از پیوندها میان آدمها پدیدآر میشوند- در آموزشگاه، در جایگاه کار، در کیش های بُنیادگرای دینی یا ایدیولوژی های خودکامه. در این نمونه آوری ها پدیده-ی استُکُهلم (Stockholm) نقش سرنوشت سازی را بازی میکُند.
این دلباختگی بیمارگونه میتواند فرنودِ (دلیل) فروتنی و فرمانبُرداریِ مردم شکست خورده از کشورگُشایان را در سده های پیشین روشن کُند. وفاداریِ بَردگان، دهگانان و کارگران به سروَرانشان و به کشورگُشایان نیز از این بُنپایه (قاعده) پیروی میکُند. شاید بدون پدیده-ی استُکُهم (Stockholm) جَنوریکارانی (جنایتکارانی) چون خُمینی و اسکندر گُجستک، هیتلر و استالین که در میان توده ها گیرایی داشته اند، در تاریخ پدیدار نمی گشتند.
شاید بدونِ پدیده-ی استُکُهم (Stockholm)، گردن نهادن ایرانیان به شمشیر اسلام و دات ها و دستورهای اسلامی امکان پذیر نمیبود. به باور من از دیدگاه روانشناسی، کانونِ آن پیوندی که میانِ کُرپانی (قربانی) و بزهکار بسته شُده است، یک آمیختگی از ترس و پدیده-یِ استُکُهم (Stockholm) است، که در آن، کُرپانی (قربانی) ترس را به دلباختگی وامیگرداند و آدم بزهگار از این رفتار کُرپانی (قربانی) در جایگاه یک چیرگی و برتریِ خودپسندانه بهره میبرد؛ ولی این پیوندِ بیمارگونه ای که میان کُرپانی (قرانی) و بزهکار برپا شُده است، خودش را با ترس نمی ویچارد (توجیه نمیکُند) ونکه (بلکه) خودش را با «شیفتگی» میان آن دو تَن نشان میدهد. بدینسان آدم میتواند فرمانبُرداری و باور فروتنانه-ی ایرانیان به اسلام و «وَرجاوَندان (مقدسان) اسلامی» را دریابد، که با شمشیر و لشکرکشی هایشان میلیون ها تن از ایرانیان را کُشتار کردند. بدونِ این پیوند بیمارگونه میانِ «کرپانی (قربانی) و بزهکار»، نمیتوانست میلیون ها مُسلمان در ایران یا دو میلیارد مُسلمان در جهان وجود داشته باشد.
در سال 633 ترسایی، لشکرهایِ مُسلمانِ عرب با کُشتار و تاراج و خوارداشتن ایرانیان به ایران تاختند. در سده-ی هفتم ترسایی در کنار نابودی سرزمین های ایران، میلیون ها ایرانی کُشتار شُدند، آنها را سُپُوختند (به آنها تجاوز کردند) و به بردگی بُردند. اشغال دویست ساله-ی ایران با درهم شکستن شاهنشاهی ساسانی آغاز شُد، که واپسین شاهنشاهی ایرانی پیش از اسلام بود، و با نابودی فرهنگ و شهریگری (تمدن) ایران پایان یافت. تازیان، ایرانیان را ناگُزیر از پذیرفتن دین اسلام میکردند و ایرانیان ناچار بودند دین تازشگران را بپذیرند تا جانشان را رها سازند. پس از 200 سال اشغال ایران بدست مُسلمانان عرب، ایرانیان توانستند آزادیشان را دوباره پس بگیرند، ولی جای شگفتی دارد که ایرانیان دین دُشمنانشان را نگهداشتند، رفتاری که در کشور اسپانیا پیش نیامد؛ اسپانیایی ها توانستند پس از بیرون راندنِ مُسلمانانِ اشغالگر از کشوشان، که برای سده ها فروگرفته شُده بود، فرهنگ و دینشان را دوباره بازسازی کُنند.
اسپانیایی ها یک راه روامندی (عادی) را درپیش گرفتند تا کَتامی (هویت) راستین خودشان را دوباره بازیابند، چیزیکه در نزد ایرانیان تا به امروز روی نداده است. از آنجا که پدیده-ی ناهنجار استُکُهم (Stockholm) در نزد بخش گُسترده ای از همبودگاه (جامعه) ناشناخته است و کمتر با آن آشنایی دارند، روشنبین هایِ ایرانی و کوشندگان سیاسی ناگُزیرند که این جُستار (موضوع) را در پیوند با دین اسلام و اَپَرماند (میراث) آن، که حکومت اسلامی است، روشن کُنند.
وابستگی مهریک (عاطفی) و بیمارگونه-یِ ایرانیانِ کُرپانی شُده (قربانی شده) به بزهکارهایِ مُسلمانِ عرب، رَخن (میراث) دَدمَنشی بی اندازه و گزافگونه-یِ لشکرکشی هایِ مُسلمانان آغاز اسلام در تازش به ایران است. این پدیده-ی بیمارگونه امروز در رفتار هزاران ایرانی (بسیجی و سپاهی) بازتاب پیدا میکُند، که دلبخواهی خودشان را به نام مُزدور به رژیم اسلامی فروخته اند و آماده هَستند از بهر دلباختگی به اسلام، هم میهنان خودشان را شکنجه کُنند، آنها را بسُپُوزند (تجاورز کُنند) و سرکوب کُنند. خوش زاوری های (خوش خدمتی های) برخی از ایرانیانی که هتا در باختر زندگی میکُنند به حکومت اسلامی، با آنکه آنها راسته (مستقیم) از سوی رژیم پَتِست نمیشوند (تهدید نمیشوند)، نمونه-ی آشکاری از همین پدیده-ی بیمارگونه-یِ استُکهُلم است.
با آنکه این دلباختگی بیمارگونه راسته (مستقیم) با سُهِش (احساس) ترس همراهی نمیشود، ولی هنگامیکه کُرپانی (قربانی) نیرویی برای رها کردن خودش نداشته باشد، سُهِش (احساس) ترس او گُسترش پیدا میکُند. و این امکان هست که ناتوانی کُرپانی (قربانی) از رهایی خودش، سبب «دلباختگی» و فروتنی بیشتر او در برابر بزهکار گردد. ویژگی های بالا به هیچ روی نمایانگر رفتار ویژه-ی بُنیادگرایان اسلامی نیست که برای باورهای اسلامیشان میجنگند، ونکه (بلکه) بازتاب دهنده-ی رفتار آن بخش از هواداران حکومت اسلامی است که گرایش اسلامی ندارند. در اینجا سُخن از هواداران و مُزدوران مُسلمان رژیم نیست، ونکه (بلکه) گفته درباره-یِ آن بخش از هواداران حکومتِ اسلامی است که گیتیگرا (سکولار)، چپگرا، و میهندوست هَستند، کسانیکه از رژیم پولی را دریافت نمیکُنند یا از سوی آن پَتِست نمیشوند (تهدید نمیشوند)، برای نمونه ایرانیانی که در باختر زندگی میکُنند و میتوان رفتار ناهنجارشان را در همراهی با رژیم، با پدیده-ی استُکهُلم روشن ساخت. این کسان از ماندگاری حکومت اسلامی با شیوه ها و رنگ های گوناگون پدافند میکُنند،َ باآنکه گروهایِ گوناگون اسلامی که این رژیم را در ایران میچرخانند، خودشان را پایندان (ضامن) اسلام میشناسانند و نه پدافندگر ایران.

شنبه، 10 اُردیبهشت، کیوان شید 3749 دین بهی

یاداشت ها:

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

پیامبران دروغگو




خَشایار رُخسانی


به سُخنان این حاجی گوش کُنید؛ به چرند و پرندهایِ او درباره-ی ساخته شُدن جَنین، میگویند مغز شویی [1]. او نُخست برای ارزش دادن به گفته هایش از سُخنان دانشمندان نمونه میآورد تا فرایندِ ساخته شدن جَنین را هماهنگ با دانش نوین بازگویی کُند و سپس با آسمان ریسمان کردن ها و از این شاخه به آن شاخه پریدن ها برای چسباندن آیه هایِ جدا از هم قرآن در باره-ی فرایندِ ساخته شُدن تُم آدمی (نطفه آدمی) به سخنان دانشمندان، میخواهد برای گفته های قرآن وزن و ویچور (اعتبار) کسب کُند. خورتاکی (مسئولیت) این کسانیکه به نام «حکیم باشی های اسلامی» اینگونه به مغز شویی جوانانِ ساده دل میپردازند، کمتر از دژخیمان کهریزک در نگهداری از این حکومت دروغ و جَنوری (جنایت) نیست.
در یونان باستان چنین میپنداشتند که جنین از خون پدید میآید، و این ناآگاهی از این برداشت نادُرست سرچشمه-ی میگرفت که آنها میپنداشتند از آنجا که زنانِ آبستن خونریزی ماهانه ندارند، این خون ها سبب ساخته شدن جنین میشوند. محمد ابن عبدالله نیز همین دانستنی نادُرُستِ دورانِ خودش را ناشیانه رونوشت برداری کرد و در قرآن بدینسان بازگفت، که: «جنین از خون بسته (علق) یا خون لخته پدید میآید، و آب گُنی (آب جنسی) مرد در کمر او ساخته میشود »، درهالیکه امروز یک دآنش آموز سال نُُخست دبیرستان هم میداند که داده های (اطلاعات) قرآن همه بی پایه هَستند زیرا آن گُندهایی (غده هایی) که آب گُنی (آب جنسی) مرد را میسازند در تُخم او جای دارند و سرچشمه-ی آب گُنی مرد هستند و نه کمر مرد که در قرآن از روی ناآگاهی نگاشته شُده است؛ و جنین هم از خون بسته یا لخته پدید نمیآید، ونکه (بلکه) از آمیخته شدن یاخته های گُنی (سلول های جنسی) مردم و زن است که پدید میآید. با آنکه از راه سنجش دانستنی های دانش نوین زیست شناسی با پیش بین هایِ قرآن، روشن است که گفته های قرآن در باره-ی پدید آمدن جنین از بیخ و بُن بی پایه هَستند، ولی این حاج آقا همچنان بر دُرُست بودن گفته های قرآن پافشاری میکُند، که شَوَندهای (علت های) گوناگونی میتواند سبب آن باشند؛ یا او نانش را از راه همراهی با بُنگاه های دروغ پراکنی حکومت اسلامی میخورد، یا نویدهای بهشتی و پری های هفتاد متری خَرَد را از سر او ربوده اند و یا ترس از مار غاشیه و آتش دوزخ او را کور و کَر کرده اند که او بجای پذیرفتن این لغزش ها در گفته های قرآن، برای ماله کشی آنها برخاسته است. و میخواهد از راه واژه بازی (حرافی) و آسمان ریسمان کردن ها، چرند و پرندهای قرآن را هماهنگ با دانش نوین نشان دهد. پس داستانِ آفرینش آدم در قرآن را چگونه میتوان با دانش نوین هماهنگ ساخت که: « آدم از گل و حوا از دنده-ی چپ او ساخته شُده است؟» یا جایگاه آن نُخستین آدم در فرگشتِ (تکامل) آدم کُجاست که:« از گل ساخته شُد» و به گفته-ی یک حاج آقای دیگر «17 متر درازا و 10 متر پهنا داشته است [2] ؟». دیگر اینکه در آنجا که قرآن به داستان ذوالقرنین اشاره میکند، میگوید که:«خورشید شب ها در مُرداب فرور میرود»، خوب این پیش بینی «دانشی» قرآن را دیگر کُجای دلم بگذارم و این حاج آقا چه «روشنگری» یا اُوزوارِشی (توجیه ای ) برای این گفته-ی «رازگونه-ی» قرآن دارد [3] ؟...
پرسش این است که اگر براستی محمد ابن عبدالله و دیگر پیامبران دین های سامی اندکی از دانش آسمانی برخوردار میبودند، چرا محمد همان 1400 سال پیش راز ساخته شُدن جنین آدم را به زبان ساده در قرآن بازگویی نکرد تا مردم ناچار نشوند 1300 سال پس از آن در سده-ی بیستم از اسرار ساخته شُدن تُم آدم (نطفه آدم) رازگُشایی کُنند؟ اگر مُسلمانان بر این باورند که: «در آن دوران خَرَدِ مردم این اندازه رشد نکرده بوده است که آنها بتوانستند رازگُشایی قرآن از ساخته شدن تُم آدم (نطفه آدم) را دریابند»، باید آنها را بدینسان از این باور نادُرست رها ساخت، که توانِ یادگیری، هوشیاری و خَرَد آدم های امروز در همان تراز و اندازه ای است که نیاکانِ آنها در 20000 سال پیش از آن بهرهمند بوده اند، و هیچ دگرگونی بُنیادین ژنتیکی در توان خَرَد آدمی در 20000 سال گذشته روی نداده است. و از اینرو مردم 1400 سال پیش نمیتوانسته اند کمتر از مردم امروز هوشیار و خَرَدمند باشند؛ تنها ناسانی میان مردم سده-ی بیست و یکم در اروپا و مردم سده-ی هفتم ترسایی در عربستان در گردایه-ی (مجموعه-ی) از دانستنی هایی است که آدمی توانسته است، در درازای این دوران بدست آورد و گردآوری کُند. برای نمونه امروز در جنگل های آمازُن و مالزی آدم هایی هَستند که به شُوَندِ (علت) جدا ماندن آنها از شهریگری (تمدن) همانند نیاکانشان در 30000 سال پیش لخت و برهنه و با ساده ترین ابزارها همانند آتش و نیزه و شکار زندگی میکُنند (هتا با هُنر تیر و کمان نیز آشنایی ندارند). ولی این آدم های جَنگلی کمتر از مردمان شهرنشین سده-ی بیست و یکم هوشیار و خَرَدمند نیستند؛ زیرا اگر فرزندان این مردمان جَنگلی را که از شهریگری واپس مانده اند، از خانواده هایشان جدا کُنند، و بجای زندگی در جنگل، آنها را در شهر زیر سایه-ی آموزش و پرورش نوین بگیرند، هیچ شکی نیست که بچه های آنها فردا بتوانند نه تنها با رایانه (کامپیوتر) و پیچیده ترین فن آوری های جهان نوین کار کُنند، ونکه (بلکه) هم در دانشگاه، فیزیک اتمی بخوانند و هم نامزد جایزه نُبل شوند.
پس اگر از روزن زیست شناسی هیچ ناسانی میان هوشیاری و خَرَد آدم هایِ جَنگلی و شهرنشین نیست، این ناسانی نیز نمیتواند میان آدم های شهرنشین امروز و 1400 سال پیش بوده باشد. اگر دانش آموزان امروز برای بسته شدن تُم آدمی (نطفه-ی آدمی) پاسُخ دانشیک (علمی) دارند، آنها این دانستنی را وامدار آن دانشمندان زیست شناسی هَستند که در سده-ی گذشته توانسته به راز این چیستان پی ببرند و دانستنی خودشان را در دسترس همگان بگذارند.
با پُشتگرمی به این نمونه آوری، میتوان همچنان به این خُرده گیری ها از دین های سامی ادامه داد که اگر براستی پیامبران آنها با پروردگار آسمان در پیوند میبودند و از دانش او برخوردار میبودند، آنها میبایستی بتوانستند برای بسیاری از بیماری هایِ واگیر دار همانند مَرگی (طاعون) که تا سده-ی پیشین میتوانستند، جان میلیون ها آدم را بگیرند، همان آنتی بیوتیک ها و واکسن هایی را پیشنهاد بدهند که امروز به شَوَندِ ( به علت) یافتن راهکار ساختن آنها، از گُسترش این بیماری ها پیشگیری میشود.
 راستی این است که پیامبران این دین های سامی نه پیوندی با آسمان داشته اند و نه اندوخته-ی دانشیک (علمی) و آسمانی در انبان داشته اند، و آنها تنها مُشتی دروغگو بوده اند که راه و رسم پیشنهادی آنها نه تنها کُمکی برای رستگاری و خوشبختی مردم جهان نبوده است، ونکه (بلکه) راه و رسم آنها برای بیش از 2000 سال مردم جهان را از پیشرفت، آسایش و خوشبختی بازداشتند.

سه شنبه، بهرام شید، 6 اردیبهشت، 3749 دین بهی

یاداشت:

[3] هنگاميکه ذوالقرنین به باختر دور رسيد. خورشيد را يافت که بر اقيانوس پهناورى غروب مى کرد و در آنجا مردمى را يافت. ما گفتيم، "اى ذوالقرنين، تو مى توانى هر طور که بخواهى حکمرانى کنى؛ يا تنبيه کنى، يا با آنها مهربان باشى."
(ترجمه ی رشاد خلیفه)
تا به غروبگاه آفتاب رسيد; (در آن جا) احساس كرد (و در نظرش مجسم شد) كه خورشيد در چشمه تيره و گلآلودى فرو مىرود; و در آن جا قومى را يافت; گفتيم: «اى ذو القرنين! آيا مىخواهى (آنان) را مجازات كنى، و يا روش نيكويى در مورد آنها انتخاب نمايى؟»
(ترجمه ی مکارم)
از این آیات اینجوری برداشت می شه که خورشید به دور زمین میگرده نه زمین به دور خورشید .
و بروید سوره کهف آیه 86 به پس را بخوانید که:« خورشید به دور زمین میگردد» نه زمین به دور خورشید..


  

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

دیدی نو از دینی کُهن




فرهنگ مهر
فلسفه-ی اشو زرتشت


  فلسفه اشو زرتشت گوهری است که باید آنرا از نو شناخت، زیرا بهترین راهنما برای ساختن یک ایران آباد، آزاد و مِهَست (باعظمت) است.

فلسفه-ی دین اشو زرتشت بر سه پایه-ی خَرَدگرایی، راستجویی و آزادگُزینی (اختیار) پایه گُذاری شُده است.

  1. خَرَد گرایی: دین اشو زرتشت خَرَردگراست و نه باورگرا، به این چم (معنی) که هیچ اندیشه ای را نباید به زور و ناگُزیری پذیرفت. نُخستین ویژگی اهورا مزدا خَرَد است؛ اهورا مزدا با خَرَدِ خود به آفرینش هستی بخشید.
  2. راستجویی: واژه ای که برای راستی در اوستا بکار رفته است «اشا» است که برابر آن در هیچ زبانی یافت نمیشود. «اشا» به  چم راستی و دُرُستی در برابر دروغ و داد در برابر بیداد است. ازاینرو پیروی از «اشا» با دادگری همسو است.
  3. آزادگُزینی: دین را باید با آزادی و آگاهی پذیرفت. آن دینی که از روی ناگُزیری و به زور پذیرفته شود دین نیست. آزادی ارزشمندترین داده-ی اهورایی است که در والاترین نمود خود زیربنای گات هاست؛ آنجا که اهورا مزدا آدمی را در اندیشیدن و پذیرا شُدنِ دین آزاد میگذارد.


یادآوری: این نَسکِ (کتاب) ارزنده را میتوانید با دُنبال کردن پیوندتارکده ای که در پایین گذاشته شده است، به رایگان و به رسایی بخوانید [1].

سرآغاز:
دین راه دُرُستِ زیستن است و درست زیستن با نیک اندیشی آغاز می‌شود. گات‌های زرتشت ( گات‌ها، پیام و دین اهورا مزدا و کلام آن سخن زرتشت است) نیک اندیشی، نیک گفتاری و نیک کرداری را می‌آموزد.
گات‌ها اندیشه‌هایِ مینویی (معنوی) هَستند و زبان آن، زبان اهورایی است. گات‌ها همچون اهورا مزدا، دانایی و روشنایی بی‌کرانی است که تنها با چشم و دل، گوش وجدان، و داوریِ خَرَدِ دینی، شنیدنی و دریافتنی است.  رموز، اشارات، تشبیهات و تمثیلات گات‌ها، زیبا و سخنانی اندیشه‌زا هستند که توسن پندار را در آسمان راستی به جولان آورده و جویندگانِ نیکی‌ و سازندگی را، شادی و رسایی می‌بخشند.
گات‌ها با اندیشه‌هایِ کلان سر و کار دارند. به خُرد و ریز نمی‌پردازند. سلامت روان و بدن را با هم لازمه-یِ نیک زیستن می‌داند و آن گونه رفتاری را اندرز می‌دهد که به جان و تن زیان نرساند. خَرَد، راستی، بینش و مهر راهنمای مردمان برای شناسایی آن گونه رفتار‌ها هستند.
گات‌ها از خَرَد و منش نیک (و هومن یا بهمن)، از راستی و داد (اشا یا اردیبهشت)، از توان سازنده و نیکو (خشترا یا شهریور)، از آرامش و مهر فزاینده (سپنتا آرمیتی یا اسفند)، از خودشناسی و رسایی (هاروتات یا خرداد) و از بیمرگی و جاودانی (امرتات یا امرداد)، و از هر آنچه والا فروزه‌های (صفت های) خدایی‌اند، سخن می‌گوید.
گات‌ها از آزادیِ گزینش (اختیار)، از هنجار انگیزه و شده (قانون علت و معلول) از بهره‌وری از کار‌کردِ زندگی (بهشت و جهنم)، و از داد (عدل) اهورایی گفت‌و‌گو می‌کند.
گات‌ها از آفرینش و روان فزاینده (سپنتامینیو) که گوهر اهورایی است، و از تازه شدن جهان (فرش کرت) که امید آدمی برای نیکو زیستن است، آگاهی می‌دهد.
گات‌ها پایه دین راستین را می‌آموزد، و راه درست اندیشیدن و درست زیستن.

یکتایی اهورا مزدا
اشو زرتشت خداوند را به نام‌های اهورا، مزدا، اشا یا ترکیبی از آن‌ها و بیشتر به نام اهورا مزدا و یا مزدا اهورا و گاهی هم مزدا اشا خوانده است. اهورا مزدا به چم (معنی) هستی‌بخش، سرور دانا، و داور هستی است. آن‌چه که فردوسی "خداوند جان و خرد" خوانده است.
اهورا از ریشه "اه " به معنای هستی؛ مزدا از ریشه "من" به معنای منش و خرد، و "اشا " به معنای راستی و داد است. "اشا" هم‌چنین، هنجار (قانون) طبیعی و خدایی است که آفرینش، را سامان می‌دهد و اندیشه، گفتار، و کردار آدمیان را ارزیابی می‌کند. این سه نام، ویژگی بنیادی خداوند را که هستی (مطلق وجود)، دانایی (عقل)، و داد (عدل) باشد، بازگو می‌کند. با توجه به ‌اینکه خداوند کلی و مطلق و آدمی جزئی و نسبی است. شناخت خداوند با توانایی‌های مرزین آدمی و تعریف او با واژه‌های قراردادی شدنی نیست. با همه‌ی این‌ها، آدمی کوشا‌ست تا با خَرَدِ (من) وجدان (دانا) و بینش (ب‌اُ‌د‌‌ا) حقیقتِ هستی (وجود) را در‌یابد و دهنده هستی ‌(خالق) را بشنا‌سد. خدای زرتشت، اهورا مزدا، هستی دهنده و خرد است.
نخستین بخش نام خداوند "اهورا " به چم هستی‌بخش است. "هستی" را می‌توان دریافت ولی نمی‌توان بیان کرد. در بودن (تحقق) هستی و دو دلی (تردید) روا‌نیست. اوستا از هستی و نا هستی، زندگی و نا‌زندگی، سپنتامینیو و انگره‌مینیو سخن می‌گوید. زندگی ‌و سپنتامینیو، هستی؛ نا‌زندگی و انگره‌مینیو، نا هستی‌اند. هستی و نا هستی هر دو واقعیت‌اند. یعنی در خارج تحقق دارند ولی تنها هستی، هستی دارد؛ نا‌هستی واقعیت دارد ولی هستی ندارد. در دانش دین زرتشتی، تنها داده‌های اهورا مزدا هستی‌ دارند. جهان، زندگی، راستی، نیکی، پیشرفت، آدمی، حیوان، گیاه و هَستُمَندهای (موجودهای) بی جان، همه هستی دارند. زیرا داده اهورا مزدا هستند. مرگ واقعیت است ولی، هستی ندارد. زیرا داده اهورا مزدا نیست بلکه پدیده‌ای‌ است غیر اهورایی.
 گوهر هستی یکی، جهانی، کلی، و همه جا گسترده است. به گفته اشو زرتشت:
اهورا مزدا، آن هستی جهانی و کلی است که همه-یِ هستی‌ها داده او و پایدار از او‌ست. از این رو اشو زرتشت آن سرچشمه نادیده را اهورا یعنی هستی، سرچشمه هستی و دهنده هستی می‌خواند.
در گات‌ها (کتاب مقدس زرتشت)، هستی بخش یا آفرینند‌گی اهورا مزدا، با دو واژه‌ی "داتار" و " تشار " بیان شده است. داتار یا دادار از ریشه "دا" به معنای دادن است و تشا از ریشه " تش" به معنای بریدن و شکل دادن است. بنابر‌این، اهورامزدا دهنده هستی (وجود) و شکل دهنده آن (خالق) است. همان‌گونه كه خورشید نور، گرمی و زندگی می‌بخشد، "دادار" خوبی و نعمت‌ها را ارزانی می‌داد. و همان‌گونه که هَندازگر و مهندس، سازندگی می‌کنند و به اشیاء شکل می‌دهند، "تشا" به موجودات چهره می‌دهد.
بر خلاف نظریه مذاهب ابراهیمی که خداوند همه چیز را از هیچ به وجود آورده است، در دین زرتشت اهورا مزدا از آنچه دارد موجودات را هستی می‌دهد. از همین رو، آفرینش بنا به فلسفه زرتشتی، قدیم است. همیشه با اهورا مزدا و در اهورا مزدا بوده است.
در فلسفه زرتشتی، "اهو" یا گوهر هستی موجودات زنده در "فروهر" اهورا مزدا است. "فروهر" نماد گوهر هستی است که در همه زندگان، امشاسپندان (فرشتگان برتر) و آدمیان هست، و نا‌دیدنی است، و پیکره‌ای که از او ساخته‌اند، پنداری (خیالی) است. اهورا مزدا جهان و همه نعمت‌ها را از "هستی" خود داده است. از این رو جهانِ هستی از خداوند جدا نیست. ولی اهورا مزدا "کلی" و "مطلق" است و گیتی جزئی و نسبی است.
اهورا مزدا " کلی " است یعنی اجزائی ندارد. بنابر‌این، درحالی‌که جهان از خدا جدا نیست، جزئی از خدا نیست. اهورا مزدا " کلی " است و حتی به فروزه‌های خود (امشاسپندان و سپنتامینیو) مقید نیست. هرچند فروزه‌هایش از او جدا نیستند و گات‌ها اهورا مزدا را با فروزه‌هایش می‌شناسد و بر آن‌ها حمل و تعبیر می‌کند. این فروزه‌ها قائم به اهورا مزدا هستند و مانند خود اهورا مزدا بی‌کران (نامحدود و نا‌محصور) میباشند. این ویژگی اهورا مزدا همانست که با "مطلق" بودن بیان می‌شود. اهورا مزدا بی‌آغاز و بی‌انجام است. آفرینند‌گی اهورا مزدا را از راه فروزه‌ی دهندگی و سازندگی سپنتامینیو می‌شناسیم و همان‌گونه که در جای دیگر خواهیم گفت سپنتامینیو یا گوهر هستی (ذات وجود) یکتا‌ست و با اهورا مزدا یکی است. آفریدن و افزودن، بایستگی (اقتضای) ذات اهورا مزدا است و آفرینند‌گی همیشه با او بوده است. شناخت "گوهر" هستی، تنها در خَرَد و وجدان میسر است. گات‌ها، اهورا مزدا را گوهر هستی و روان افزاینده (مقدس) می‌خواند. هستی همه موجودات از سرچشمه زاینده گوهر هستی مایه می‌گیرند.
دومین بخش نام خداوند "مزدا‌" به معنای گوهر و دهنده خرد است. در گات‌ها خَرَد فزاینده (مقدس) به عنوان نخستین فروزه اهورا مزدا آمده است. اهورا مزدا در خَرَد خود، جهان را آفریده و آفرینش را هنجار داده است. اشو زرتشت از راه خَرَد، اهورا مزدا را شناخت؛ و اهورا مزدا خود را در خَرَدِ زرتشت نمایان کرد و اشو زرتشت از راه خَرَد، مردم را به همکاری و همگامی با اهورا مزدا فرا می‌خواند.
خَرَد مقدس (منش نیک) رشته‌ای است که سراسر گات‌ها را به هم پیوند می‌دهد. گات‌ها خداوند را همه دانا و سازنده می‌خواند. در همه جایِ گات‌ها به مردمان سفارش شده که در هر کار نخست با خَرَد خود رایزنی کنند.
سومین نام خداوند "اشا‌" به معنای راستی، داد و هنجار (قانون) اهورایی است که جهان و آفرینش را سامان می‌دهد. "اشا‌" خواست اهورایی (مشیت الهی) است. در دین زرتشت، قانون خدایی با قانون زیستبومی (طبیعی) یکی و آن "اشا‌" است: کُنش قانونی که با راستی و داد یگانه است. اشا‌، مي‌زان (شاخص) است. این آدمی است که باید کُنش خود را با "اشا‌" هم آهنگ کرده، با راستی و داد، رفتار کند تا خوشبخت شود. "اشا‌" داده اهورا مزدا و خود اهورا مزدا است. اشا در کارهای آدمی دخالتی ندارد. آدمی از آزادی گزینش (اختیار) برخوردار است. ولی نتایج کار آدمی با میزان اشا، سنجیده می‌شود. اشا میزان سنجش چندی و چونی است و این سنجش، کار‌کردِ پیوندِ میان بُن و بَر (علت و معلول) است. زندگی و آینده انسان مقدر نیست، ولی قانونی که نتیجه و پاداش کار‌های آدمی را معین می‌‌کند، مقدر است. هر کس، با آگاهی از نتایجی که بر هر علمی بار است می‌تواند راه خود را انتخاب کند.
اهورا مزدا "خوبی‌ و داد" ‌مطلق و بدون قید و شرط است بدی در آستان او راه ندارد. خداوندِ زرتشت کینه‌توز و انتقام‌جو نیست. او از بدی و ویرا‌نگری دور است. او خشم نمی‌شناسد و از همین رو مورد پرستش است. آنان که بدی می‌کنند، بازده-یِ کاشته خود را درو میکُنند که هماهنگ با قانون اشا، همان بدی است. انتقام‌جویی و یا مجازات کار خدا نیست. اهورا مزدا برای همه خوشبختی می‌خواهد. از این رو " راه درست زیستن " را از پیش نشان داده است. آنان که کجروی می‌کنند و با اشا بیگانه می‌شوند، سرانجام رنج می‌بینند و این ميوه کارکرد خودشان است و نه مجازات خداوند.
اشو زرتشت پس از اینکه خداوند را هستی بخش (اهورا)، همه دانا (مزدا)، و دادگر (اشا)، فراگیرنده و دهنده همه خوبی‌ها (سپنتامینیو) میشناساند، شش فروزه بنیادی دیگر برای خداوند بر می‌شمارد و همچنین می‌گوید که پرتوی از این فروزه‌ها در آدمی نیز وجود دارد. این فروزه‌ها عبارتند از :
1ـ وهیشتامن (بهمن)  vahishtamana:به معنای بهترین منش و خرد مقدس است. "وهیشتا‌" از ریشه "وه‌" به معنای بهترین (والاترین) و "من‌" به معنای منش و خرد و با هم به معناي والاترین اندیشه یا والاترین منش است. "وهیشتامن‌"، گوهر خرد، و "خرد جهانی‌" است همه آدمیان با فروزه و توانایی منش نیک (و‌هومن) پدید آمده‌اند. و‌هو من بازتابی از "وهیشتامن " یا خرد جهانی است.
2ـ اشاوهیشتا (اردیبهشت) asha vahishta  : که به معنای راستی (داد) والا‌ست. اشا وهیشتا، راستی جهانی، و قانون دگرگون ناپذیريي است که آفرینش را نظم می‌دهد. اشا نشانه‌ی خواست اهورایی است. اشا راه راستی است و پویندگان آن راه، به خوشبختی (او‌شتا) می‌رسند. در گات‌ها "وهیشتامن‌" و "اشاوهیشتا‌" بیشتر جاها با هم آمده‌اند هرچند که از اشا بیشتر نام برده شده است. اشا در خرد اهورا مزدا پدید آمده و با راستی و داد یکی است از این رو اشاوهیشتا به معنی گوهر داد هم هست. دین زرتشتی، دین راستی و داد است که همه‌جا با دروغ در جنگ است از این رو اشا، گوهر دین زرتشتی هم هست.
3ـ خشتر اوییریا (شهریور) khshathra vairya: سومین فروزه اهورا مزدا به معنای توانایی بر‌گزیدنی است. خشترا از ریشه "خش" به معنای توانایی است. این فروزه را به "شهریاری خدایی‌" تعبیر کرده‌اند. این فروزه معروف نیروی سازنده است و نه قدرت ویران کننده. معرف توان اخلاقی و روانی است و نه بدی و کینه توزی. اهورا مزدا که بر همه چیز تواناست، توانایی‌اش را جز در راه سازندگی، بخشند‌گی و مهر، به کار نمی‌برد و همان‌گونه که پس از این گفته خواهد شد، کسانی که با خرد (وهومن) به راستی و داد (اشا) رفتار کنند به "توانایی سازنده‌" دست می‌یابند و این توانایی آنان را از گرایش به بدی، خشم و کینه توزی باز می‌دارد. از این رو باید تنها چنین توانایی را برگزید.
4ـ سپنتا آرمیتی (اسفند) spenta avrmaiti: چهارمین فروزه بزرگ اهورا مزدا است. "سپنتا‌" به معنای افزاینده و آرمیتی به معنای "آرامش‌ هم‌آهنگی و مهر" است و دو واژه با هم به معنای آرامش افزاینده است. سپنتا آرمیتی، آرامش و مهر جهانی را که از راه همکاری آدمیان با اهورا مزدا به دست می‌آید نشان می‌دهد. سپنتا آرمیتی "برادری‌ جهانی‌" است که راه مهر، خدمت بدون انتظار پاداش، فروتنی و همدردی با دیگران به دست می‌آید.
 5 ـ اروتات (خرداد) haurvatat: که به معنای رسايي و کمال است. اهورا مزدا گوهر کمال است. او همه خوبی‌ها را از خود دارد و همه خوبی‌ها را از خود می‌دهد.
 "کمال‌" نمادی از "خودشناسی‌" اهورا مزدا است. آدمیان می‌توانند با کوشش در راه رسیدن به کمال، با به کار بردن خرد، و کارکرد به راستی و مهر‌ورزی، توان اهورایی به دست آورده در راستای کمال راه پیموده، خود را شناخته و به اهورا مزدا برسند ."هـ ا‌ر‌و‌تات" نماد "رسایی و خودشناسی‌" است.
6ـ امرتات (مرداد) ameretat: به معنای بیمر‌گی است. اهورا مزدا، بی‌‌آغاز، بی‌انجام و جاودانی است. در اوستا امرتات و هـ ‌ا‌روتات بیشتر جاها باهم آمده‌اند و این نشانه آن است که در راه رسیدن به بی‌مرگی، نائل شدن به کمال، رسایی و خودشناسی است. آدمی می‌تواند با خرد، وبا راستی و داد و مهر ورزی، با توانایی سازنده دست یافته و با آن توانایی به کمال رسایی و سرانجام به جاودانی برسد. اشو زرتشت، اهورا مزدای ندیدنی را با این فروزه‌ها شناخت. این فروزه‌ها پیکره ندارند و اهورا مزدا پیکره‌ای نمی‌تواند داشته باشد. اهورا مزدا "کلی‌" است و این فروزه‌ها آفریده او و قائم به او هستند ولی، اهورا مزدا برای هریک از فروزه‌های خود حمل می‌شود این لازمه "کلی‌" بودن است. این امر بازتابی از فلسفه "وحدت وجود‌" در دین زرتشتی است. اهورا گوهر هستی، مزدا گوهر خرد، و اشا گوهر راستی و داد است. جرقه‌هایی از این فروزه‌ها در آدمیان وجود دارد. از این رو می‌گوییم که اهورا مزدا، آدمیان را در "شبه یا تصویر اخلاقی‌"خود پدید آورد. منظور از ایجاد در شبه اخلاقی این است که خداوند و آدمیان در صفات و فروزه‌هایی با هم شریک‌اند و این مشارکت، رابطه همکاری بین نیکان (اشوان) و اهورا مزدا را پدید می‌آورد.
این فلسفه وحدت وجود، کمال توحید و یکتاشناسی در هور مزديشت به این‌گونه بیان شده است:
در پاسخ اشو زرتشت که از نام و فروزه‌هایی اهورایی پرستش می‌کند، اهورا مزدا از راه خرد مقدس، او را این‌گونه آگاهی می‌دهد:
"نخستین نام من هستی، دومین نامم هستی‌بخش، و سومین نامم باشنده (حاضر) در همه هستی‌هاست "حضور هستی، لازمه هست شدن و هست بودن است. از این رو "جهان درونی‌" یکی از جلوه‌های اهورا مزدا است. "چهارمین نام من بهترین راستی، پنجمین نام من آفریننده همه نیکی‌ها و پاکی‌ها است‌". این دو نام فروزه اشویی و سپنتایی "ششمین و هفتمین‌" نام من خرد و خردمند، هشتمین و نهمین نام من دانش و دانشمند و دهمین نام من افزاینده است‌".  
در همه این فروزه‌ها، و فروزه‌های دیگری که در هورمزدیشت برای خداوند بر شمرده شده است، اهورا مزدا گوهر و دهنده‌خوبی است، خوبی که در همه‌جا گسترده است. و از این زیباتر، توصیفی برای اهورا مزدا نتوان کرد اشا، خداست و خواست خداست. خداوند دهنده اشا است و اشویی همه جا هست. در همه‌ي این فروزه‌ها که نشان دهنده اهورا مزدا هستند، یگانگی آفریننده، آفرینش، و آفریده (وحدت خالق و خلقت و مخلوق) به روشنی دیده می‌شود. دوگانگی حاصل دور شدن آدمی از اشا (راستی و داد) و سپنتامینیو (خوبی افزاینده) است. دوگانگی بیگانگی از خوبی و راستی است که درون هر کس به ودیعت گذاشته شده است. اهورا مزدا سرچشمه و در بر‌دارنده همه نیکویی‌هاست. بودن همه‌ي خوبی‌ها در اهورا مزدا نشان دهنده فزونی در یکتایی است و این نگاره‌ای است که اوستا از یکتایی خدای خوبی‌ها دست می‌دهد. صفات خداوند خود خداوند نیستند. ولی، خداوند هریک از آنها و همه آنهاست. کلی اهورا مزدا را می‌توان برفروزه‌هاي بنیادی (که در اوستای جوان‌تر باهم امشا سپنتا خوانده شده‌اند) تعبیر کرد ولی هیچ یک از فروزه‌ها را نمی‌توان خدا خواند. فروزه‌های بنیادی اهورا مزدا امشا سپنتا از اهورا مزدا جدا نیستند و فزاینده می‌باشند.
فروزه دیگر اهورا مزدا که معرف آفرینش و افزایش خوبی‌هاست "سپنتامینیو‌" است که در جهان مینوی با اهورامزدا یکی در جهان مادی تنها بازتابی از اهورا مزدا است. در این معنا "سپنتامینیو‌" نشان دهنده جهان برونی اهورامزدا است. به سخن دیگر "سپنتامینیو‌" جلوه اهورا مزدا در این جهان است. در اوستا گاهی سپنتامینیو را فرزند اهورا مزدا خوانده‌‌اند هم‌چنان‌که در مسیحیت "روح‌القدس" پسر خداوند خوانده شده است. برخی از دانشمندان مسیحی تا آنجا جلو رفته که "سپنتامینیو‌ی‌" زرتشت را با "روح‌القدس‌" مسیح که یکی دانسته‌اند.
یکی بودن "سپنتامینیو‌"و "اهورا مزدا‌" در جهان مینوی و بازتاب یا "شبه بودن‌" "سپنتامینیو‌" در جهان مادی باعث اشتباه برخی از نویسندگان شده و گمان برده‌اند همان‌گونه که ‌"انگره مینیو‌" در جهان مادی در برابر "سپنتامینیو‌" قرار داده شده است، پس باید در جهان مینوی هم‌چنين باشد. این اشتباه بزرگی است، همان‌گونه که د جای دیگر بیان خواهیم کرد "انگره مینو‌" در این جهان، چیزی جز نبودن "سپنتامینیو‌" نیست سپنتامینیو هستی است و انگره مینیو نبودن هستی يعني نیستی است. نیستی واقعیت دارد ولی هستی ندارد و ساخته اهورا مزدا هم نیست و نمی‌تواند در برابر او قرار گیرد. "انگره مینیو‌" عرض و پدیده‌ای در این جهان است که دائمی و پایدار نیست.
همبستگی نزدیک فروزه‌های اهورا‌مزدا (امشاسپنتا‌ یا امشاسپندان‌)، و ذات اهورا‌مزدا در دین زرتشت و نزدیکی فروزه مهر و محبت با خدای مسیح در مسیحیت، باعث شده که هلی‌ نلز‌ در کتابpersin mythogy  صفحه 43 بنویسد: در دین مسیح، خدا محبت است ولی در دین زرتشت محبت خداست. این درست نیست. در دین زرتشت هم خدا محبت (آرمیتی) است ولی آرمیتی خدا نیست. کما این که خدا خرد (وهیشتامن‌) است ولی خرد خدا نیست. خدا اجزا ندارد. خداوند کلی است که با فروزه‌های خرد، داد، محبت، رسایی‌ ‌و بی‌مرگی توصیف می‌شود ولی هیچ یک از این فروزه‌ها و حتی همه آنها، به صورت جمع (که امشاسپنتا باشد)  اهورا‌مزدا نمی‌شود. در هورمزدشت، به جز فروزه‌هایی که به آنها اشاره کردیم، فروزه‌های دیگری برای اهورامزدا بر شمرده شده است. از جمله اهورامزدا را توانا‌ترین، پیروزی بخش‌ترین، شک‌ناپذیر، تندرستی بخش، پروردگار، افزاینده‌ترین، فرهمند‌ترین، بینا‌ترین، سالم ساز‌ترین، سود رسان‌ترين، پاک ساز‌ترین، افتخار آفرین‌ترین، و... خوانده است، او بر همه چیز دانا، از همه چیز آگاه، و در همه‌جا حاضر، و در سرانجام بر همه چیز تواناست. اهورا مزدا دادگر است ولی بخشنده گناه نیست. داد‌گری با بخشش گناه یکی نیست. اشو زرتشت اندرز می‌دهد که هر کس کشته‌ی خود را بدون کم و بیش درو می‌کند. این عمل بر طبق قانون تغییر نا‌پذیر اشا صورت می‌گیرد. شفاعت در دین زرتشت موقعیتی ندارد. اشو زرتشت خداوند را در جهان برونی(transcendence)، جهان درونی (immancence)، و اهورایی توصیف می‌کند. از جنبه جهان برونی اهورا مزدا همه‌جا هست: در جهان ماورا‌ و آن. جهان وابسته به اهورا مزدا است ولی او به جهان متکی نیست. او خارج از زمان و مکان است ولی زمان و مکان در او با ‌اوست.
از جنبه جهان درونی خداوند در همه چیز جلوه‌گر است: در سنگ‌ ریزه‌ی بیابان، در دانه‌ی گیاه، در زندگی حیوان، و در اندیشه و روان انسان. او در همه هستی‌ها هست. هستی تنها بر اهورا مزدا استوار است.
خداوند اهورا‌ست، اندام و پیکره ندارد ولی از راه فروزه‌های خود که منحصرا نیک و اخلاقی هستندـ با افرادی که بخواهند ارتباط شخصی برقرار می‌کند. گفتیم که پرتوی افروزه‌های اهورایی در آدمیان هست، از این رو می‌گوییم که اهورا مزدا آدمی را در شبه اخلاقی خودش هست کرد. این "شبه‌" نشان دهنده "اشتراک فروزه‌ها‌"ست، و این اشتراک فروزه‌ها ایجاد "رابطه"‌ای می‌کند که بین نیکوکاران و اهورا مزدا برقرار می‌شود. اهورا مزدا پیکره ندارد. به گفته جرج کارتر، دین زرتشت کمتر از هر دین دیگری فروزه‌های مادی بشری (اندام و خصوصیات مربوط به آن‌ها) را به خداوند نسبت داده است. پیکره خیالی فروهر را برخی از روی نا‌آگاهی پیکره اهورا مزدا، خوانده‌اند که درست نیست در ادیان ابراهیمی، هم خداوند در برابر پیامبر ظاهر می‌شود و هم پیامبر به حضور خداوند می‌رود البته بدون اینکه خداوند را بیند. در دین زرتشت پیامبر هیچ‌گاه با اهورا مزدا روبرو نمی‌شود باله اشو زرتشت تنها در اندیشه و وجدان خود اهورامزدا را می‌بیند و پیام او را دریافت می‌کند. این همان ارتباطی است که بین اهورا مزدا و آدمیان از راه خرد، وجدان ، مهر و دیگر فروزه‌های اهورایی برقرار می‌شود. اشو زرتشت از راه اندیشه، وجدان و بینش خدا را شناخت و پیام او را دریافت داشت. بنابراین آن‌چه زرتشت از خدا می‌شناسد، فروزه‌ها و توانایی‌های اوست‌. همچنین زرتشت به یاری خرد و اشا در می‌یابد که پرتوی از این فروزه‌ها در آدمی وجود دارد. او متوجه هست که آدمی که با توانایی‌های جزیی و نسبی، و با بکاربردن واژه‌های قراردادی نخواهد توانست خداوند کلی و مطلق را بیان کند. از این رو از اهورا مزدا درخواست دارد که به همه آدمیان آن خرد (وهومن)، وجدان (دانا)(daena )و بینش(بادا)(baodha ) را ارزانی دارد تا بتواند برای خود به هستی (وجود) و دهنده هستی (خالق) پی‌برند.
اشو زرتشت دین تازه‌ای را آموزش داد که در آن خداوند، هستی بی‌کران، کمال اخلاق، خوبی افزاینده، راستی و داد مطلق، و پیشرفت دهنده است؛ که در آن آدمی با داشتن پرتوی از همه فروزه‌های اهورایی همکار اهورا مزدا است؛ که در آن سپنتامینیو بازتاب افزایندگی و سازندگی اهورامزدا و نشان دهنده فر‌اگرد دائمی آفرینش است؛ که در آن اشا قانون تغییر نا‌پذیر راستی و پیشرفت است؛ که در آن تقدس چیزی جز خوبی، افزایندگی، فراوانی و پیشرفت نیست. اشو زرتشت گفت که خداوند نیازی به قربانی و نذر ندارد، و با مراسم ظاهری فریب نمی‌خورد؛ که مردمان امناء جهان و موجودات آن هستند و باید در نگاهداری آن کوشا باشند؛ که خشونت به انسان‌ها، آزار به حیوانات، صدمه به گیاه، و تخریب محیط زیست ناسپاسی نسبت به اهورا مزدا است. بزرگی و شکوه خداوندی که اشو زرتشت او را به نام "اهورامزدا‌" توصیف کرده و به مردم نشان داده است و در نوشته‌های دینی و فلسفی جهان بی‌همتاست.
در دین زرتشت، خداوند آدمی را آفریده و به او وارن (varena) یا آزادی گزینش داده تا بهره برداری از خرد نیک (وهومن)، به راستی گراید و در پیشرفت جهان و آفرینش همکاراهورا مزدا باشد. حرکت به سوی رسایی و رسا شدن فرجامین، بخشی از ذات پویایی آفرینش است. والایی رسایی و بخشند‌گی اهورا مزدا در آرمان آفرینش خود نمایی می‌کند. مهر افزاینده و بخشند‌گی بی‌کران که در گوهر اهورا مزدا است در آفرینش و سپنتامینیو جلوه‌گر است و اهورا مزدا جز این نمی‌تواند باشد.

پروفسور جان هینلز با استفاده از سنت‌های مذهبی زرتشتی و شواهد تاریخی، می‌نویسد:
دین زرتشت را باید نخستین دین حقوق بشر خواند.
دانشمندان نامدار یونان با دین و فلسفه زرتشت آشنا بوده‌اند و درباره آن سخن گفته‌اند . قدیم‌ترین سند موجود، نوشته‌ای در حاشیه کتاب الکیبیادس (alcibaiades) افلاطون است که برگردان آن به فارسی چنین است: "گفته شده است که زرتشت در حدود شش هزار سال پیش از افلاطون می‌زیسته است، بعضی او را یونانی و برخی از ملت ماوراء‌ دریای بزرگ می‌دانند. زرتشت دانش جهانی خود را از روان نیکویی، یعنی از بینش والا آموخت. "ترجمه نام زرتشت به یونانی، استروئوتس یعنی ستاره پرست است."
ماخذ: فلسفه زرتشت- دكتر فرهنگ مهر
یاداشت:
[1]



  

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

همبستگی یگانه راه پیروزی





خشایار رُخسانی

پاسُخی به یک هم میهن [1]


پیشگفتار:

در هفته-ی گذشته «راه توده» [3] کوشش کرد تا با پخش یک گزارش دروغین از «همکاری شبکه-ی سکولارهای سبز با رحیم مشایی» [ 4] و همچنین پخش نوشتار «معمای نه چندان پیچیده-ی رضا پهلوی» [6]، در اُردوگاه آزادیخواهان و همبستگی میان «شبکه-ی سکولارهای سبز» و شاهزاده رضا پهلوی شکاف بیاندازد. پاسخ دندان شکن آقای دکتر نوری علا به این نوشتار [2] سبب کژبرداشتی (سوتفاهم) یکی از هم میهنان ما شده است که هوادار سامانه-ی شهریاری است. نوشتاری که در پی میآید کوششی برای زُدودن این کژبرداشتی (سوتفاهم) است.

سرآغاز:

درود به کدبان شادمان سرو آزاد،
 یاداشتِ کدبان دکتر نوری علا در وبگاهِ «بالاترین» که انگیزه-ی نگارش نوشتار شما شُده است، پاسخی است که دکتر نوری علا در پَدافند از شاهزاده رضا پهلوی به یک هوادار «راه توده» داده است که خودش را پشت نام سِپَنجی (مستعار) «ندا ایرانی» پنهان کرده بود [2]. از آنجا که شاهزاده رضا پهلوی نوید همکاری با هَنداخ نوی (طرح نوی) «شبکه-ی سکولارهای سبز» داده است که ساختن یک نیروی جایگُزین (آلترناتیو) است، این همبستگی برای «راه توده» گران آمده است و هفته گذشته «راه توده» [3] که با رفتار سیاسیش در سه دهه گذشته نشان داده است که به کرده (عملا) بُلندگو و غلام حلقه بگوش بیت رهبری است، برایِ پیشگیری از گام هایِ تازه-ی برخی از میهندوستان در برونمرز در راه یکپارچه کردنِ آزادیخواهانِ گیتیگرا (سکولار) با همدیگر و همبستگی با شاهزاده رضا پهلوی و همچنین شکاف انداختن در میان آنها، گُزارش دُروغی را در دستگاه افسانه بافیش ساخت و بیرون داد، بر این پایه که «شبکه-ی سکولارهای سبز بدست رحیم مشایی گردانده میشود [4]». «راه توده» امید داشت که بتواند با چنین گزارش بی پایه ای، به توفانی از سرگردانی و پریشانی در میان آزادیخواهان دامن بزند و با اینکارش، هم یک خوش زاوری (خوش خدمتی) به اربابش در بیت رهبری کرده باشد و هم آزادیخواهان را از همکاری با هَنداخ نو (طرح نو) و برنامه «شبکه سکولارهای سبز» دلسرد سازد، زیرا هدف «سکولارهای سبز»، ساختن یک نیروی جایگُزین (آلترناتیو) از راه بُنیانگذاری یک مِهَستان میهنی (مجلس ملی) و یک دولت گذرا به کمک ایرانیان در برونمرز است [5]. پس از اینکه رهبران «راه توده» درنگریستند که هیچکس گُزارش دروغین آنها را جدی نگرفته است و  تیر آنها به سنگ خورده است، آنها با بیرون دادن نوشتار «معمای نه چندان پیچیده-ی رضا پهلوی» با نام سِپَنجی (مستعار) «ندا ایرانی» کوشش کردند که میان «سکولارهای سبز و شاهزاده رضا پهلوی» جدایی بیاندازند، بدینسان که از دکتر نوری علا ستایش کُنند ولی همزمان رضا پهلوی را خوار سازند [6]، ولی دکتر نوری علا در یاداشتی که در پایِ نوشتار آن «راه توده ای» فرومایه گذاشت، پاسخ دندان شکنی به این ترفند بدشگون «راه توده» داد که شوربختانه سبب کژبرداشتی (سوتفاهم) شما شده است.
نگرانی شما از اینکه دکتر نوری علا گفته اند که: «رضا پهلوی یک وزنه-ی ملی است»، و شما باور دارید که «او یک وزنه-ی سیاسی است»، نشان میدهد که در سامانه-یِ پادشاهی آرمانی شما، اهرم سیاسی کشور باید در دست پادشاه باشد و پادشاه باید کشور را با نیک خواهی و بهین دید خودش بگرداند. نُخست اینکه چنین دیدگاه و چشم داشتی از پادشاه، هیچگونه نزدیکی با خویشکاری (وظیفه-ی) او در یک سامانه-ی شهریاری ندارد که در فرهنگ و تاریخ ایران بیش از اسلام رسم بوده است، زیرا در ایران باستان به گواهی سنفون یونانی نیروی پادشاه مرزین (محدود) بود و مِهَستان (مجلس)، برای پیشگیری از خودکامه شدن پادشاه، لگام او را در دست داشته است [7]. و راستی این است که آن سامانه-ی پادشاهی که آرمان شماست یک سامانه-ی سُلطانی است و نه پادشاهی، زیرا تنها یک سُلطان میتواند از قدرت لگام گُسیخته برخوردار باشد؛ این شیوه-ی کشورداری را تُرک ها با رونوشت برداری از فرمانروایی خلیفه های عباسی پذیرفتند، با این ناسانی که در سامانه-ی فرمانروایی تُرکان، سُلطان امیرالمومنین مسلمانان نبود.
دوم اینکه سرسختی و پافشاری شما در گره زدن فرهنگ ایران با سامانه-ی پادشاهی شگفت انگیز است، زیرا در دوران باستان بجز در زمانِ کوتاهی در یونان و رم باستان، همگی کشورها به شیوه-ی پادشاهی اداره میشُدند، و قدرت از پدر به پسر میرسید، زیرا روش کشورداری دیگری را نمیشناختند. از اینرو گره زدن سامانه-ی پادشاهی با فرهنگ ایران نمیتواند به راستی نزدیک باشد، زیرا چنین شیوه-ی کشورداری در گذشته، در همگی کشورهای جهان رسم بوده است. پافشاری شما در نشان دادن سامانه-ی شهریاری در جایگاه نمادی از فرهنگ ایرانی، همانند این نمونه آوری میماند که ما بخواهیم بر آیین سفر کردن و رفت و آمد با اسب در دوران نوین پیورزی (تعصب) نشان دهیم، و آنرا یک «آیین ایرانی» بنامیم، زیرا دو هزار و پانسد سال پیش کوروش بزرگ چنین بخش نامه ای را برای پارسیان برنهاده بود [7]، و با اینکار از رفت و آمد با ابزارهای ترابُری نوین چشم پوشی کُنیم، درهالیکه ما میدانیم که اسب یگانه امکان رفت و آمد در دوران باستان برای همگی مردم جهان بوده است؛ و یا اینکه  بخواهیم شیوه-ی آبیاری زمین های کشاورزی به کمک کَناد (قنات) را که در سه هزار سال پیش در ایران نوآوری شده و رسم بوده است، با فرهنگ ایران گره بزنیم، و با این بهانه از بکارگیری فن آوری نوین برای آبیاری زمین های کشاورزی در سده-ی بیست  و یکم چشم پوشی کُنیم. ساختار مَردُمبُدی (جمهوری) نیز که هدفش اداره-یِ کشور بدست مردم و سپردن اهرم قدرت به آنها است، همانند فن آوری نوین کشاورزی و رفت و آمد ازآن یک پاترم (ملت) نیست، ونکه (بلکه) یک روش فرمانروایی مردم بر مردم است که برآیند چندهزار سال آزمون (تجربه-ی) شهرنشینی آدم هاست که از راه آزمایش و ماندَک (خطای) بدست آمده و ازآن همگی مردم جهان است. از آنجا که در یک سامانه-ی مَردُمبُدی (جمهوری)، به کمک نهادهای مِهَستان (مجلس) و دیوانِ دادرسی کشور، بر قدرتِ فرنشین کشور لگام زده میشود، در سنجش با حکومت های خودکامه، فرنشین کشور در  چنین سامانه ای از بخت کمتری برای دُژکاربُردی (سواستفاده) از قدرت و خودکامگی برخوردار خواهد شُد.
این دیدگاه که «هر ایرانی که هوادار سامانه-ی پادشاهی آرمانی شما نباشد، یک دُشمن است و او خواهان آسیب زدن به یکپارچگی مرزی است»، یک دیدگاه اُمید بخش و سودمندی برای یکپارچه کردن مردم ایران و آزادی ایران نیست. شُما با گُستردن چنین دیدگاه نادُرُستی تنها خودتان را از دیگر هم میهنان خودتان جدا میسازید، و بخشی از نیروهای بالنده و پویایِ هوادار سامانه-ی شهریاری را که میتوانند دوش به دوش دیگر هم میهنانشان در راه رهایی ایران بکوشند، سرگردان و زمینگیر میسازید. دیگر اینکه گذشته-ی هیچکس پاک نیست؛ از آنجا که لغزش کردن بخشی از سرشت آدمی است، پافشاری بر لغزش دیگران و بهانه کردن آنها برای دامن زدن به کینه ورزی خَرَدمندانه نیست. اگر بخواهید همکاری با خُمینی را بهانه-ی دُشمنی با دیگر هم میهنانتان کُنید، پس شما باید که دُشمن هفتاد میلیون ایرانی باشید که بیش از 90% از آنها به بُنیانگذاری حکومت اسلامی رای دادند. ولی از آنجا که شما میخواهید آن سامانه-ی دلپسند خودتان را در ایران بُنیانگذاری کُنید، و به رای مردم نیازمند هَستید، خَرَدمندانه نخواهد بود که بخواهید بر ادامه-ی چنین دیدگاهی پافشاری کُنید. در پایان با آموزه گرفتن (درس گرفتن) از رفتار کوروش بزرگ میخواهم این پند را به شُما بدهم که: «در میدانِ جنگ آن فرماندهی پیروز خواهد بود که از بیشترین همبستگان ولی از کمترین شمار دُشمنان برخوردار باشد.»

یاداشت:



[3] «راه توده» بخشی از حزب توده است که پس از سرکوب حزب توده و آمدن هموندان آن به برونمرز از آن حزب جدا شُد و هنوز به «دُرستی راه امام» باور دارد. درهالیکه حزب مادر بر این باور است که سیاست های آن در برابر حکومت اسلامی از آغاز همه نادُرُست بوده اند.
[4]
[5]

[6]


[7]


آدینه، دوم اردیبهشت، ناهید شید، 3749 دین بهی


۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

پذیرفته شُدن دین اشو زرتشت و زرتشتی بودن ایرانیان از دید قرآن





ماندانا خشایار

فرنودهایی (دلیل هایی) از قرآن که نشان میدهد ایرانیان خُدا پرست بوده اند و تازش مسلمانان عرب به ایران یک کار بیهوده و ناشایست بوده است.

هم میهنان!

اگر قرآن را میپذیرید و باور دارید که قرآن را الله فرستاده است و محمد ابن عبدالله رسول الله است، بدانید که الله هیچ پَتیاراکی (مخالفتی) با زرتشتی بودن شما ندارد؛ شگفت زده نشوید. این گفته-ی روشن الله است و چندین بار آن را در قرآن بازگو کرده است تا جای هیچ شک و اندیدی (شبهه ای) نباشد که ایرانی ها نباید از محمد پیروی کنند و باید از پیغمبر خودشان که زرتشت است پیروی کنند. من در اینجا آیه های قرآن را برایتان تکرار میکنم.

سوره ابراهیم، آیه 4
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ ۖ فَيُضِلُّ اللَّـهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
ما برای هیچ قومی پیغمبری نفرستادیم بغیر از پیغمبری که به زبان آنان سخن بگوید.
و بنا براین محمد برای ما پارسی زبانان فرستاده نشده است. پیامبر پارسی زبان زرتشت بود.

سوره النحل (زنبور)، آیه 36
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّـهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ
ما برای هر جامعه ای رسولی فرستاديم، می گفت: "خدا را بپرستيد و از پرستش هرگونه بتی اجتناب کنيد
برای ما ایرانیان این رسول زرتشت بود که پیام یکتا پرستی را مطابق با خلق و خوی ایرانی آورد.

سوره یونس، آیه 47
وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ ۖ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ
برای هر امتی رسولی است که هرگاه آن رسول آید و حجت کند، حکم به عدل خواهد شد و هیچکس ستم نخواهد دید.
دوباره، پیامبر ایرانی برای مردم ایرانی یعنی زرتشت.

سوره الشعراء (شاعران)، آیه 195، 198، 199
بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ، وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَىٰ بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ، فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ
195 و آن (قرآن) به زبان فصیح عربی آمد 198 و اگر آن را برای مردمی که عربی نمیدانند نازل میکردیم،199 محال بود که آن را بفهمند و به آن ایمان بیاورند.
یکبار دیگر به وضوح میگوید که قرآن برای عرب زبانها آمده است. نه برای ما پارسی زبانها.

سوره سجده، آیه 3
أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ ۚ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ
ای محمد قرآن را برای قوم تو فرستادیم چون پیش از تو رسولی برای آنها نیامده بود تا تو بر آنان رسولت کنی و شاید که هدایت شوند.
ما زرتشت را داشتیم که یکی از چهار پیامبر کتابدار و مورد قبول الله و محمد هستند. هیچ لزومی نداشت که به ما حمله کنند و آن قتل و غارت و برده گیری را راه بیاندازند. شرایط هنوز هم عوض نشده است. هنوز هم زبان ما پارسی است و فرهنگمان را هم از دست نداده ایم و عرب نشده ایم. بنابراین پیامبر ما طبق دستور الله زرتشت است و دین ما باید زرتشتی باشد.

سوره انعام (چهارپایان)، آیه 92
وَهَـٰذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا ۚ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ ۖ وَهُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ،
اين نیز كتاب آسمانی مباركی است كه ما نازل كرده‌ايم، تصدیق کنندهٔ كتب آسمانی پيشين. باشد كه به مهم ترين جامعه (مکه) و به مردم حوالی آن هشدار دهی. آنان كه به آخرت ايمان دارند، به اين (كتاب) ايمان می آورند و نمازها (ارتباط با خدا) را به جا می آورند.
این آیه ثابت میکند که محمد فقط برای پیامبری مکه و اطراف آن فرستاده شده. بنابراین حتی ایرانیانی که خود را عرب زبان میدانند نباید از او پیروی کنند چون آنها در ایران زندگی میکنند، نه در مکه و حوالی.

سوره انعام (چهارپایان)، آیه 130
يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَـٰذَا ۚ قَالُوا شَهِدْنَا عَلَىٰ أَنفُسِنَا ۖ وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ
ای جن‌ها و انسان‌ها، آيا از ميان خود رسولانی دريافت نكرديد كه آيات مرا برايتان خواندند و شما را دربارهٔ ملاقات اين روز هشدار دادند؟ آنها خواهند گفت: "ما عليه خود شهادت می دهيم." آنها كاملاً سرگرم زندگی دنيوی شدند و عليه خود شهادت خواهند داد كه كافر بودند
محمد پیامبری از میان ما نیست. پیامبری که از میان ما است زرتشت است.


سوره فصلت (جزییات)، آیه 3
كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ
کتابی آسمانی که آيات آن با تمام جزئيات بیان شده است، در قرآنی عربی، برای مردمی که عربی می دانند
یکبار دیگر، قرآن عربی برای مردم عرب زبان. نه برای ما مردم پارسی زبان. بیخود نیست که آخوندها سعی دارند که زبان ما را عربی کنند تا از نون خوردن نیفتند.

سوره یوسف، آیه 2
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
ما آن را قرآنی به زبان عربی نازل كرده ايم، تا شما بفهميد
این را به محمد و مردم مکه و حوالی میگوید. نه به پارسی زبانان ایرانی که عربی نمی فهمند.
نظایر این را در چندین نقطه دیگر در قرآن میتوان یافت مثل:
سوره رعد، آیه 37
سوره طه، آیه 113
سوره الزمر، آیه 28
سوره الزخرف، آیه 3 و آیه 44
سوره الاحقاف، آیه 12
سوره النمل
سوره توبه، آیه 128
پس ای فرزندان ایران. ریشها را بتراشید. روسریها و چادرها را از سرها بزدایید. و همه دست بدست هم بکوشید و این فرزندان و نوکران تازی را از کشور بیرون کنید. زیرا که هم اهورامزدا و هم الله پشتیبان شما هستند.