۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

از دارزدن چهار زندانی سیاسی پیشگیری کُنیم: نافرمانی شهریگری (مدنی)




 خشایار رخُسانی 



آزادیخواهان!  حکومت اسلامی بر خیزآب (موج) کُشتار زندانیان سیاسی افزوده است و هر روز دارند گروهی از جوانان این کشور از ریسمان دار آویزان میشوند. برای پیشگیری از ادامه-ی این کُشتارهای ددمنشانه باید ماشین کُشتار حکومت اشغالگر اسلامی را از کار بیاندازیم. یکی از بهترین راه ها برای پیشگیری از ادامه-ی این جَنوری های (حنایت های) حکومتی نافرمانی شهریگری است. امشب دوشنبه 31 ژانویه حکومت اشغالگر اسلامی میخواهد چهار زندانی سیاسی دیگر را با نام های لقمان مردای ، زانیار مرادی ، سعید ملک پور و یک نفر دیگر دار بزند. اگر میخواهد امشب از دارزدن این چهار زندانی سیاسی بدستِ حکومت دژخیم اسلامی پیشگیری کُنید، در تسوی (ساعت) 21 از روی پُشت بام خانه های خود فریاد «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» و مرگ بر دیکتاتور» سر دهید. از همه-ی آزادیخواهانی که این پیام را میخوانند خواهش میکنم که با پخش این پیام در فیس بوک و تارکده با این کارزار همراهی کُنند

فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

جنبش سبز و چگونگی پشتیبانی از خیزش مصر و جهان عرب


کوشا فرزانه نهاوندی

چکیده:

به شَوَندِ مِهَندی (علت اهمیتی) که کشور مصر در جهان عرب دارد، سرنوشت جنش آزادیخواهی مردم مصر میتواند نقش بزرگی بر جنبش آزادیخواهی مردم ایران و دیگر کشورهای عرب داشته باشد، به این چم (معنی) که اگر جُنبش مردم مصر زمینه ساز یک ساختار مردمسالار در این کشور گردد، جنبش آزادیخواهی مردم ایران و دیگر کشورهای عرب نیز از آن سود خواهند بُرد ولی اگر به چاه بُنیادگرایان اسلامی اخوان المسلمین گرفتار آید، کُمک بزرگی به گُسترش اندیشه ها بُنیادگرایانه-ی حکومت اشغالگر اسلامی و طالبان در خاورمیانه خواهد بود، از اینرو بهتر است که جُنبش سبز ایران پیشگام پُشتیبانی از جُنبش مردم مصر شود و با برپایی تماس با کُنشگران جنبش مصر و گذاشتن آزمون های خودش در دسترس آنها راهبندان به کژراه رفتن جنبش مردم مصر بدست بُنیادگرایان اسلامی اخوان المسلمین گردد و همزمان از چنگ اندازی حکومت اسلامی بر جُنبش آزادیخواهی مردم مصر پیشگیری کُند.

سرآغاز:

جنبش مردمی شمال آفریقا و جهان عرب انگار که برپاد(بر خلاف) پیشبینی ها آهنگ ایستادن ندارد. [1] جنبش مردم عرب که از تونس آغاز شده بود مرزهای مصر، اردن و یمن را یکی یکی درنوردیده است که در این میان رخدادهای مصر نه تنها توفنده تر از اردن و یمن می باشد که جایگاه مصر می تواند به تکان همه جهان عرب بیانجامد چرا که به گفته بسیاری از آناکاوها و تحلیلگران وضعیت مصر، این کشور سر جهان عرب است و هر رخدادی در آن از مهندی(اهمیتی) بنیادین برخوردار است. به شوندی(دلیلی) که گفته خواهد شد رخدادهای مصر و دیگر کشورهای عرب شاید پس از اسرائیل برای هیچ کشوری چون کشور ما مهند(مهم) نباشد. پیامدها و سوگیریهای این رخداد برای آینده ما مهند است چراکه از یکسو می تواند همراه و متحدی بنیادگرا برای حکومت ایران و یا از سوی دیگر همراهی دموکرات و آزادمنش برای جنبش سبز بیافریند. با این همه و با همه مهندی این رخدادها، پویندگان و سران سبز موضعی آشکار و درخور در برابر آن ننمایانده اند!
اینجا این پرسش پیش می آید که جنبش سبز در برابر این رخداد اثرگذار چه واکنشی نشان دهد؟ سران و توده های هوادار جنبش چه کنند که از یک سو به سود جنبش در درون و نیز به سود بخش آزادمنش دموکرات جنبش مردم عرب در بیرون باشد؟ آیا تنها گزارشدهی در تارنماهای ایرانی بسنده است؟ یا اینکه راهی دیگر و شیوه ای دگرسان نیاز است؟
واکنش سران و پویندگان جنبش چگونه باشد. برای پاسخ بدین پرسش بررسی موشکافانه تر وضعیت مصر راهگشاست: بر پایه گفته بسیاری آگاهان، کشور مصر، برپاد(بر خلاف) تونس، تا اندازه بسیاری آماده بنیادگرایی است و اینجاست که جنبش سبز ایران می تواند با آفرینش پیوند و تماس، در سطحهای گوناگون، مردم و رهبران پادگرایان(مخالفان) مصر را از سراب خطرناک بنیادگرایی آگاه تر سازد. این وظیفه ای است که نه تنها بر دوش سران سبز که بر دوش همه کوشندگان سبز و ایرانی هادر سراسر جهان است تا به یاری عربها به ویژه مصریان برویم. تاکنون پویندگان سبز همه کوشش خود را در آگاهسازی غربیان نسبت به رخدادهای ایران صرف کرده و از سوی دیگر بنیادگرایان ایران همه کوشش خود را در همراه سازی مسلمانان جهان با خود نموده اند! شوربختانه شعارهای پاد آمریکایی-اسرائیلی احمدی نژادی ،چه بخواهیم چه نخواهیم، بسیاری را در جهان سوم ، به ویژه بسیاری از عربها را، با خود همراه کرده است. زمان آن رسیده است که پویندگان سبز با یک تیر دو نشان بزنند: با پشتیبانی از جنبش جهان عرب همبستگی خود را با ایشان نشان دهند و نیز بکوشند ایشان را به ویرانگری های بنیادگرایی آشنا سازند. نباید بگذاریم حکومت ایران و احمد خاتمی های بنیادگرا تنها پشتیبانهای ایرانی جنبش مردم عرب باشند. همه ما می توانیم با گفتگو—حتی گفتگو با تک تک عربها و مسلمانانی که می شناسیم—نگرشمان را به ایشان برسانیم تا شاید کمکی در مهار بنیادگرایی باشد. بدین شیوه هم خطر بنیادگرایی را در جهان می کاهیم و هم بنیادگرایان ایرانی را از همراهان و متحدان امروز و آینده محروم می سازیم.
در اینجا بازگویی واکاوی های( تحلیل) یکی از نامی ترین فیلسوفان پسااستعماری درباره بنیادگرایی و مسلمانان شایسته می نماید: آکیل بیلگرامی فیلسوف مسلمان زاده هندی دانشگاه کلمبیای آمریکا در نوشتاری به نام "برخورد درون شهرمندی ها(تمدنها)"[2] نکته ای موشکافانه درباره جهان اسلام نشانمان می دهد. بر گفته او، بیشوند(اکثریت) مسلمانان برپاد(بر خلاف) آنچه نمود دارد برپاد بنیادگرایی( یا به گفته او مطلق گرایی) اند اما شوربختانه این تنها سر و صدای بنیادگرایان است که گوشها را می خراشد! به گفته وی، بیشوند(اکثریت) مسلمانان که میانه رو نیز هستندخاموشند. به شوند( دلیل) یادشده، اسلام و بنیادگرایی یکی دیده می شوند. وی آوندهایی(دلیلهایی) چون ترس بیشوند مسلمانان از غرب و ترازهای(معیارهای) دوگانه غرب در پشتیبانی از اسرائیل و حقوق بشر و...را از سازگرهای(عاملهای) این رویه می داند. وی خواهان ایجاد پرگه ای(عرصه ای) برای رسا کردن صدای مسلمانان میانه رو و دموکرات در برابر بنیادگرایان است. به نگر می رسد زمان آن رسیده است که جنبش سبز ایران با پشتیبانی و هشدار همزمان به کوشندگان سیاسی عرب، صدای خاموش توده های میانه رو را به جای سر و صدای گوشخراش بنیادگرایان بنشاند.
سران جنبش سبز می توانند در بیانیه های خود مردم عرب را هم از آفتهای بنیادگرایی آگاه سازند و هم همراهی و پشتیبانی خود را از ایشان آشکار کنند. بدین سان افزون بر وظیفه ای حقوق بشری شاید که در آینده ایشان نیز یاریگر ما شوند. در بیانیه های سران جنبش می توان با سنجش و نقد رفتارهای حاکمان کشورمان بر همسانی وضعیت خودکامگی ایشان و حاکمان عرب پای فشاری کرد و از آینده بیمشان داد. بدین شیوه همراهان ما در جهان عرب نه حاکمان بدکنش و فاسد که توده های رنجبر و دموکرات خواهند بود. در این بیانیه ها می توان با انگشت نهادن بر توان مردمی سبز، نیروی مردم سبز را به خودشان یادآوری کرد تا اندک ناامیدشدنگان سبز نیز برای روز واپسین آماده شوند و کوشندگان بر کنش آگاهسازی مردممان بیفزایند. پویندگان سبز برپاد سران و بزرگان می توانند هشدارهای خود برای حاکمان سرزمینمان را روشنتر از سران بیان کنند تا بر امیدها افزوده شود. نیازی نیست که سران سبز در وضعیت اکنونی آشکارا حاکمان را به سرنگونی تهدید کنند. شاید تنها بسنده است که هشدارشان دهند که سرنوشت خودکامگان در سراسر جهان یکی است. در این کنش سبز ، اگر بتوانیم اندکی از پشتیبانی ساده دلان جهان عرب از احمدی نژاد بکاهیم تا اندازه بسیاری از خودباوری رژیم کاسته و سرمایه گذاریهایش بر باد خواهد رفت. باید بکوشیم در بیانیه های پشتیبانی از مردم عرب بدانان نشان دهیم که برپاد آنچه به دید می رسد بنیادگرایی زیانش نخست نه برای غرب و..که برای خود مردم کشورهایی چون مصر و ایران است[3].
شایسته است که کنش خود را نه تنها در تارنماهای پارسی که به زبانهای پارسی، عربی، فرانسه[4] و انگلیسی به گونه گسترده پخش کنیم. ایرانیان زینده(ساکن)در کشورهای غربی بد نیست در راهپیمایی های احتمالی عربها در پشتیبانی از جنبش مردم عرب همراهی کنند و با ایشان رودررو سخن گویند. آناکاوهای سیاسی ایرانی چیره و مسلط بر زبانهایی چون عربی، فرانسه یا انگلیسی بد نیست بکوشند در برنامه های تلویزیونی شبکه هایی چون الجزیره حاضر شوند و دیدگاه های خود را زنده برای مردم عرب بگویند. هم پشتیبانی و همراهی کنند و همزمان خطر بنیادگرایی را آشکارا برایشان فریاد کنند.

شاید سران سبز نیز بد نباشد با درخواست راهپیمایی در پشتیبانی از جنبش مردم عرب، خودکامگان کشورمان را در منگنه و دوراهی بگذارند چراکه با ندادن مجوز برپایی راهپیمایی سبز از اعتبار حکومت بنیادگرایمان در میان مردم عرب کاسته خواهد شد و این کنشی زیانبار برای سرمایه گذاریهای حکومتمان است.

یاداشت ها:

[1] برخی بر این باور بودند که به سازگر(علت) نیاز غرب و اسرائیل به حکومت مبارک، غرب چشم خود را بر سرکوب و پایمالی حقوق بشر خواهد بست و بدین گونه حکومت مصر خواهد توانست جنبش پادگرایی(مخالفان) را سرکوب کند. اما انگار اینترنت و....حکومتها را یکی پس از دیگری بی سپر و بی دفاع و می کند.

[2] The clash within civilization

[3] می توان نشان داد که چگونه اسرائیل و بنیادگرایی اسلامی در پیوند با یکدیگر در نابودی سرمایه های ایرانیان و عربها اثرگذارند.

[4] زبان دوم بسیاری از کشورهای عربی فرانسوی است.


جشن سده: جشن بزرگ آتش با خاستگاه کیهانی


رضا مرادی غیاث آبادی

جشن «سَـدَه» بزرگترین جشن‌ آتش و یکی از کهن‌ترین آیین‌های گروهی و اشتراکی شناخته شده در ایران باستان است. در این جشن و در آغاز شامگاه دهم بهمن‌ماه، همه مردمانِ سرزمین‌های ایرانی بر بلندای کوه‌ها و بام خانه‌ها، آتش‌هایی برمی‌افروخته و هنوز هم کم‌‌وبیش بر می‌افروزند. مردمان نواحی مختلف در کنار شعله‌های آتش و با توجه به زبان و فرهنگ خود، سرودها و ترانه‌های گوناگونی را خوانده و آرزوی رفتن سرما و آمدن گرما را می‌کنند. همچنین در برخی نواحی، به جشن‌خوانی، بازی‌ها و نمایش‌های دسته‌جمعی نیز می‌پردازند.

گستره جشن

در گذشته، جشن سده در گستره پهناوری از آسیای کوچک (آناتولی) تا استان سین‌کیانگِ چین یعنی در سرتاسر ایران بزرگ، در بین همه مردمان، فارغ از هر قومیت یا گرایش دینی رواج داشته و به مانند نوروز در روایت‌های مکتوب تاریخی به آن اشاره شده است.
امروزه تا آنجا که نگارنده آگاهی دارد، این مراسم در میان روستا‌نشینان شمال شرقی کشور (همچون آزادوَر و روستاهای دشت جوین)، در بخش‌هایی از افغانستان و آسیای میانه (با نام «خِـرپَـچار»)، در کردستان (پیرامون سلیمانیه و اورامانات)، نواحی مرکزی ایران (با نام‌های «هله‌هله»، «کُـرده»، «جشن چوپانان») و در میان برخی روستانشینان و عشایر لرستان، کردستان، آذربایجان و کرمان رواج دارد.
همانگونه که گفته شد ، یکی از سرزمین‌هایی که جشن سده را برگزار می‌دارند، روستاهای دشت جوین در خراسان و به ویژه روستای «آزاد ور» است. این روستا در جنوب خاوری جاجرم و در کنار خط راه‌آهن خراسان و ایستگاه آزادور واقع شده است. در این روستای کهنسال و روستاهای پیرامون آن، جشن سده پس از چند هزار سال با شکوه فراوان برگزار می‌شود. چشم‌انداز دشت جوین در آغاز شامگاه دهم بهمن ماه و شادی و آوازخوانی مردم و جوانان، بسیار زیبا و دیدنی است. بر بام خانه ها و بر فراز کوه‌های اطراف، آکنده از بوته‌های فروزانی است که سراسر دشت را آتشباران و چراغانی کرده‌اند. هیزم این مراسم از بوته خاصی فراهم می‌شود که به نام محلی جشن، «سـرِه» (sare) نامیده می‌شود. مردم منطقه از چند روز پیش از سده به گردآوری این بوته می‌پردازند.
جشن سده آزادور در گذشته در چند روز متوالی برگزار می‌شده است و اکنون آقای خسرو زیباکیان از ناحیه کوهستانی وخان در پامیر (خاور افغانستان) خبر داده است که مردمان آن ناحیه هنوز هم جشن سده را در پنج روز متوالی منتهی به دهم بهمن برگزار می‌کنند. در اینجا لازم می‌دانم از همه مردم مهربان روستای آزاد ور، به ویژه خانوانده برادران آزادوری و مادر آگاه به باورهای کهن آنان که دوبار در جشن سده سال‌های ۱۳۸۰ و ۱۳۸۱ من و همراهان مرا برای پژوهش‌های میدانی به روستای کوچک و دوست‌داشتنی خود دعوت کردند، سپاسگزاری کنم.
با اینکه در هیچیک از متون پهلوی و منابع زرتشتی عصر ساسانی و پس از آن، نامی از جشن سده و مراسم آن برده نشده و پیداست که این جشن در مغایرت با سنت زرتشتی بوده است؛ اما خوشبختانه در دوران معاصر این مراسم در میان هم‌میهنان زرتشتی نیز رایج شده است که البته در شیوه برگزاری، به برخی آیین‌های کهن و گاه مهم آن توجه نمی‌شود. روشن کردن تعداد زیادی کُـپه‌های جداگانه آتش از ویژگی‌های این مراسم بوده و در همه متون کهن به آن اشاره شده؛ اما برافروختن تنها یک کُـپه آتش در منافات با آیین کهن است. همچنین با انجام مراسم توسط موبدان، جشنی ملی تبدیل به مراسمی دینی شده و بتازگی با سخنرانی‌های مقامات رسمی در حال تبدیل شدن به مراسمی تشریفاتی است. رواج این شیوه موجب می‌شود تا برگزاری جشنی همگانی، در انحصار گروهی خاص قرار بگیرد و دیگران حداکثر تماشاگر مراسم باشند. جشن سده در میان بسیاری از زرتشتیان و از جمله پارسیان هند در چهارم بهمن (برابر با دهم بهمن ماه در گاهشماری یزدگردی) برگزار می‌شود.

دلایل برگزاری جشن

جشن سده هیچگاه به هیچیک از اقوام یا ادیان باستان ارتباطی نداشته و همواره جشنی ملی و برگرفته از شرایط اقلیمی و رویدادهای کیهانی بوده است. قدمت زیاد این مراسم باعث شده تا در باره دلایل برگزاری آن روایت‌های بسیار متعدد و متناقضی در منابع قدیم ثبت شود.

یکی از دلایلی که برای پیدایش سده یاد می‌کنند همانا کشف آتش توسط هوشنگ‌شاه در شاهنامه فردوسی است. باید گفت که داستان کشف آتش در زمان هوشنگ، هیچگاه باور ایرانیان نبوده و از ساخته‌های جدیدتر است. این فرضیه امروزه مورد توجه بیشتر شاهنامه‌شناسان قرار گرفته و از جمله در نسخه‌های تصحیح شده آقایان، استاد جلال خالقی مطلق و مصطفی جیحونی، داستان کشف آتش به دلایل بسیاری در زمره بیت‌های افزوده شده و الحاقی شاهنامه آورده شده است. از سویی از این داستان در هیچیک از متون تاریخی مقدم بر شاهنامه و گاه متاخر بر آن یاد نشده است و همچنین می‌دانیم که کشف آتش بسیار کهن‌تر از عصر هوشنگ است که با توجه به اشاره‌های شاهنامه در باره چگونگی و دستاوردهای زندگی انسان در آن دوره (ساخت ابزار ریزسنگی، یکجا‌نشینی، آغاز کشت‌وزرع و اهلی کردن برخی حیوانات)، می‌بایست با دوره‌ای منطبق باشد که در باستان‌شناسی بنام «میان‌سنگی/ مزولیت» (حدود ۱۵۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ سال پیش) خوانده می‌شود. و از سوی دیگر این بیت‌ها در ‌برخی نسخه‌های متقدم شاهنامه و از جمله کهن‌ترین آن (دست‌نویس فلورانس) وجود ندارد.
نگارنده بر این باور است که پیدایی این جشن (مانند بسیاری مناسبت‌های دیگر) نه فقط یک دلیل، بلکه دلایل متعددی دارد که همزمانی آنها بر اهمیت جشن افزوده است.
نخست اینکه، اشاره‌های فراوانی که از داستان‌ها و ترانه‌های مردمی بدست می‌آید؛ نشانگر به ستوه آمدن مردم از یخبندان و آرزو برای رفتن سرما و یا کاستنِ از شدت آن بوده و همین نکته مهمترین دلیل پیدایش این مراسم و بر افروختن آتش‌هایی در مبارزه نمادین با سرماست.
بجز این، به نظر می‌آید که چند واقعه کیهانی نیز در پیدایش این آیین بی‌تاثیر نبوده است. نخست اینکه جشن سده در چهلمین روزِ شب یلدا یا شب زایش خورشید (انقلاب زمستانی) برگزار می‌شود و جشن چهلمین روز تولد خورشید است. دوم اینکه، دهم بهمن ماه، یکی از دو هنگامِ سال است که در عرض‌های بالایی ایران‌زمین، طول تاریکی کامل آسمان ۱۲ ساعت تمام است. سوم اینکه، می‌دانیم ارتباط واژه «سده» با عدد «سد/ صد» هنوز به اثبات نرسیده است. عدد «سد» به شکل «صد» معرب شده‌، در حالیکه واژه «سده» به شکل «سَذق» معرب گشته ‌است. اما در زبان اوستایی واژه «سَـد» به گونه جالبی هم به معنای «فرو رفتن/ غروب کردن» و هم به معنای متضاد آن یعنی «بر آمدن/ طلوع کردن» آمده است. همچنین واژه «سَـذِه» در اوستا، هم به معنای طلوع کردن و هم به معنای غروب کردن آمده است که به گمان برگرفته از رویداد زیر است:
در حدود پنج هزار سال پیش و در نخستین شب‌های شب‌های بهمن‌ماه، رویداد جالبی رخ می‌داده که بعید نیست با آیین‌های جشن سده در پیوند باشد. این رویداد عبارت است از طلوع و غروب همزمان دو ستاره پرنور و درخشان آسمان به نام‌های «سماک رامح» و «نسر واقع» در شمال شرقی و شمال‌غربی آسمان سرشبی. در آن زمان ستاره زرین «سماک رامح» در آسمان سرشبی عرض‌های بالایی ایران‌زمین و در افق شمال‌شرقی، به تازگی طلوع کرده و ستاره سپید‌فام و درخشان «نسر واقع» در همان هنگام و در افق شمال‌غربی، آماده غروب کردن بوده است. احتمالاً طلوع و غروب همزمان دو ستاره درخشان آسمان، موجب پیدایی معنای دوگانه و متضاد واژه‌های اوستایی «سد» و «سذه»، و نیز عاملی دیگر برای جشن سده بوده است






۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

رویدادهای ناگوار تازش سپاهیان اسلام به ایران



پیش گفتار:

پرسش من این است که چرا در زمان شاهنشاهی دودمان پهلوی از درج این گُزارش های ترسناک و انده گین تازش سپاهیان ددمنش اسلام به ایران و رفتارهای سنگدلانه-یِ آنها با ایرانیان در نَسک های (کتاب های) تاریخ پیشگیری میشُد؟ اگر مردم ایران بویژه جوانان به این فرهودهایِ (حقیقت های) تلخ جَنوری (جنایت) و دَدمنشی های سپاهیان اسلام با ایرانیان آگاهی پیدا میکردند، آیا هرگز مردم ایران فریب آخوندهای دینفروش را میخوردند که اسلام دین بَخشندگی و مهربانی است؟
از بررسی های تاریخی بدست میآید که بندگان و کنیزان از هیچ هاگی (حقی) برخوردار نبودند و باید از یک تکه نانی که برای زنده ماندن گیرشان میآمد ستایش و سپاس خُداوندگار شان بجا میآوردند تا همچنان از «مهربانی» او برخورد باشند و زنده بمانند، و بویژه کنیزان که هم میبایست کلفتی میکردند و هم نیازهای گُنی (جنسی) همگی مردان خانواده-ی خُداوندگارشان را از کوچک تا بُزرگ همچون اَروسَک هایِ سکس (sex doll or sex kitten) بجا میآوردند. اکنون ایرانیان باید با خودشان بیاندیشند که مُشتی تازی ددمنش چهارده سده پیش همچون لشکر ملخ های بیابانی ریخته اند در شهرهای آنها مردان را کُشتار کرده اند، شهرها را همراه با فرهنگ چندهزار ساله و پیشرفته-ی ایران را نابود ساختند، و مادر و خواهر آنها را به بردگی بُرده اند و آنهم تنها به این گُرم (جرم) که زبان مردم ایران عربی نبوده است که از درونمایه-ی دین عرب ها آگاهی داشته باشند، و عرب ها این زنان و بچه هایی را که در کشور خودشان آدم های آزاده بوده اند، به بردگی بُرده اند و در خانه های خودشان بنده کرده و به کُلفتی گُماشته اند و هرگاه که خواستند از چپ و راست به زنان و بچه ها سُپوزش کرده اند (تجاوز کرده اند) با این بهانه که «قالو تعالی....» (الله چنین گفته است). سپس مردم ایران کسانی چون محمد و نوه های او (حسن و حسین) را که پروانه-ی اینچنین بیدادگری ها بر مردم دیگر کشورها و بویژه بر ایران را به این عرب ها داده اند و پیشاپیش سپاه تاراج گر اسلام برای کُشتار و به بردگی بردن مردم ایران میتاختند، در جایگاه آدم هایِ وَرجاوَند (مقدس) ستایش میکُنند و هنوز هم دست از باژ دادن به این خانواده-ی «رسول الله» برنمیدارند.
در اینجا آدم از خودش پرسش میکند پس کجاست این رگ میهنی (غیرت ملی) ایرانیان؟ چرا مردم ایران در برابر این بیداد واخواهی (اعتراض) و واکُنش نشان نمیدهند، اگر مغزی و خَرَدی برای اندیشیدن میداشتند و هنوز خَرَدِ آنها خوراک هیولای دین اسلام نشده بود؟ آیا براستی این جای شگفتی دارد که مردم ایران با چنین بادپروایی (بیتفاوتی) که در برابر مَرگ ناک ها (قاتلان) نیاکانشان و تاراجگران کشورشان از خودشان نشان میدهند، این سرنوشت شومی را نیز داشته باشند؟ از دید من این بخش از مردم ایران که چنین میاندیشند مرده اند؛ مُرده هایی که، هم چون سُمبی (Zombi) میجُنبند؛ ولی برای بیداری و یک رستاخیز میهنی به یک شیپور روشنگری دینی به بُلندی شیپور صوراسرافیل نیاز دارند

سرآغاز

در سال ۶۳۶ میلادی اعراب مسلمان به ایران حمله کردند. بسیاری از ما از جنایت اعراب کم و بیششنیده ایم. کیست نداند تازیان با ما چه کردند .اما از اسناد و جزئیات این وقایع بی‌ خبریم. این فقر آگاهی‌ تا آنجا پیش رفته است که متاسفانه عده‌ای نیز بر این گمان هستند که ایرانیان با آغوش باز به استقبال اعراب شتافتند!!! به همین دلیل بر آن شدم که به بخشی از آن اشاره ‌کنم .
اسناد جنایات اعراب در ده‌ها کتاب معتبر بیان شده است که آن را غیر قابل انکار می‌کند.اعرابِ شبه‌جزیرهٔ عربستان در طی گشودن پیاپی شهرهای ایران قساوتی در خور شهرت تاریخیشان بروز دادند. سوزاندن شهر، آتش زدن کتب، برکندن درختان، کشتار مردان و برده‌ گرفتن زنان و کودکان و فروش آنان در بازارهای عربستان از جمله این جنایت بود. بارها کار بدانجا رسانیدند که مردان اسیر را می کشتند تا جوی خون برانند.
ایرانیان در جنگ جلولاء و جنگ نهاوند از خود مقاومت درخشانی نشان دادند. اعراب مسلمان در این جنگ سفاکی و خشونت بسیار. در این جنگ تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و از اموال و غنیمت ها؛ چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازه ی آن ذکر نشده است. عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد: فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند.شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته یبسیار بر جای نهادند.
پس از تسلط اعراب نیز ایرانیان هرگز دست از مقاومت در برابر آنان بر نداشتند. درطول سالهای اشغال در همه شهر ها و ولایات ایران؛ اعراب مسلمان با مقاومت های سخت مردم روبرو شدند. در اکثر شهرها؛ پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب گردید که به موارد ذیل می توان اشاره کرد:
در حمله به سیستان؛ مردم مقاومت بسیار و اعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد (سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) و هم از آن کشتگان تکیه گاهها ساختند؛ و ربیع ابن زیاد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سیستان هزار هزار ( یک میلیون ) درهم به امیر المومنین دهند با هزار غلام بچه و کنیز
در حمله اعراب به ری مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند ؛ بطوریکه مغیره ( سردار عرب ) در این جنگ چشمش را از دست داد . مردم جنگیدند و پایمردی کردند... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که خدا از ری نصیب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود
در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا ( سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند.
در حمله به الیس؛ جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به« رود خون » معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان؛ خالد ابن ولید نذر کرد که اگر بر ایرانیان پیروز گردید « چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسیان مغلوب شدند؛ بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ می آوردند و در رود گردن می زدند » مغیره گوید که « بر رود؛ آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند؛ آرد کردند ... کشتگان ( پارسیان ) در الیس هفتاد هزار تن بود.
در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبر شدند ؛ خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند ؛ خارها به دست و پای ایشان بنشست ؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر ؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خود داری کرده بودند گردن زدند.
در چالوس رویان؛ عبدالله ابن حازم مامور خلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی ) و رسیدگی به شکایاتمردم؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را یک یک به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند ... و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور می بردند.۶۹
در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر ؛ کشتند .
در حمله به نیشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوریکه « آنروز از وقت صبح تا نماز شام می کشتند و غارت می کردند.
در حمله ی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند؛ بطوریکه سردار عرب ( سعید بن عاص ) از وحشت؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پایداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان « امان » داد و سوگند خورد « یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسلیم شدند؛ اما سعید ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانید؛ بجز یک تن؛ و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: « من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود.
پس از فتح" استخر" (سالهای 28-30 هجری) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا راکشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم" استخر" را محاصره کنند.مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح "استخر" (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگین کرد بطوریکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم " استخر" که خون براند. پس خون همگان مباح گردانید و چندان کشتند خون نمی رفت تا آب گرم به خون ریختندپس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند "چهل هزار کشته " بودند بیرون از مجهولان.
رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام در آمد و فاتحان عرب؛ بسیاری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند.
مردم کرمان نیز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان؛ حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه و کنیز؛ بعنوان خراج سالانه؛ با اعراب مهاجم صلح کردند.
جنایات اعراب تنها به این شهر‌ها ختم نشده است و اینها تنها گوشه‌ای از تاراج میهنمان به دست تازیان بود و آشکارا مقاومت ایرانیان در برابر آنان را ثابت می‌کند. اگر شهر خاصی‌ مورد نظر شما بود خوشحال خواهم شد که روایت آنرا شرح دهم.
-سخنی از خسرو پرویز نقل شده که می گوید: اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند .فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند.از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهرهاند

یاداشت ها:



بهرهمندی رایگان از یک واژه نامه-ی انگلیسی: Lingoes


مُژده به همه-یِ دوستانی که با زبان انگلیسی سروکار دارند. با دنبال کردن پیوند پایین میتوانید از واژه نامه های فراوانی برخوردار شوید که شرکت لینگُز (Lingoes)  به رایگان در دسترس کاربران گذاشته است. زاوری های (خدمت های) شرکت  لینگُز (Lingoes)  تنها با شرکت بابیلون (Babylon)  سنجش پذیر است که برای بهره بردن از آن باید که پروانه-ی آن برای صد دولار خریداری شود:

www.lingoes.net
 

فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

پیام اهریمن



خشایار رُخسانی

پُرسش یک هم میهن

خشایار جان فکرنمی کنید تندروی برآیند باژگون-ی (عکس) آنرا داشته باشد؟
تو جنبش آدم های گوناگون با گرایش های دینی جورواجور وجود دارند.
کوروش که نماد هومَنی ( انسانیت) برای ما ایرونی هاست هیچ وقت به هیچیک از دین ها (خوب یا بد) ناسزا نمیگُفت.

 
پاسُخی به یک هم میهن

آروشا جان، این نگارک (تصویر) خوارداشت هومَنی (انسانیت) نیست، بُزرگترین دُشنام به همودگاه آدمی برپایی آن نماگاهی (صحنه ای) است که در آن آدم را سنگسار میکنند، و این بُزرگترین دُشنام به هُومَنی (انسانیت) است که ما آنرا وام دار دین های سامی هَستیم (یهودی، ترسایی و اسلام)؛  تنها سنگسار یک آدم در جهان بَسنده میکند (کافیست) که «خورشید از شرم خاموش گردد»، ولی از آنجا که واژگان هیچگاه بار فرتورها (عکس ها) و نگارک ها را نخواهند داشت تا گُستردگی و ژرفای چنین جَنوری ای (جنایتی) را به نمایش بگذارند، کمتر کسی میتواند بانگارد که کیفر مرگ از راه سنگسار کردن به چه چَمی (معنی) است و بر آن آدم نگون بخت که به کیفر سنگسار ایراخته شده است (محکوم شده است) در آن میدانگاه مرگ چه میگُذرد. ولی با اینهمه من در این نگارک به پیامبر اسلام یا مسلمانان دُشنام نداده ام، تنها رفتار آنها را با ارزش های آدمیک (انسانی) که در سده-ی بیست و یکم در جهان آزاد شناخته شده هَستند، سنجیده و ارزیابی کرده ام
چهار ده سده خاموشی و بادپروایی (بیتفاوتی) در برابر دروغ دیگر بس است! اگر چه گفته من همانند شوخی میماند، ولی باید که خُمینی گُجَستک (ملعون) ...را سپاس گفت که با دیوانگی خودش و بنیاد گزاری حکومت اسلامی در ایران سیمای پلید ولی نهان اسلام را برای مردم روامند (عادی) آشکار ساخت و زمینه-یِ یک رو در رویی فرجامین میان روشنایی و فرزانگی فرهنگ نژاده-ی ایران با تاریکی و واپسگرایی باورهایِ اسلامی را پدیدار ساخت. آخوندها برای حکومت کردن چهارده سده دیر کرده اند، زیرا تکنولوژی نوین همانند تارکده (اینترنت) و ماهواره بُزرگترین پُشتیبان جوانان ایران در یافتن فرهود (حقیقت) اسلام هَستند، آن فرهودی (حقیقتی) که برای چهارده سده از دید نیاکانِ ما پنهان نگاه داشته شد و پُرسش درباره-ی آن با کیفر مرگ پاسخ داده میشد.
دوست گرامی، ارج گذاری به هاگ های مردمی (حقوق بشر) از گرامیداشت هاگ های (حقوق) جانوران آغاز میشود. در این پیوند آیین زرتشت «جشن بهمنگان» را تنها برای پاسداری از جان جانوران و ارزش گذاشتن بر هَستُمَندی (وجود) آنها برپا کرده است که در این ماه زرتشتیان از خوردن گوشت جانوران سودمند خودداری میکنند. از سویی دیگر همانگونه که بیان داشتید در همبودگاه های اسلامی با پیروی از دستورهای قرآن و آیین (سنت) محمد به جان جانوران هیچ بهایی نمیدهند و «عید قربان» اوگ (اوج) خوارداشت هاگ های (حقوق) جانوران است که با چه سنگدلی سرآنها را با آن همه درد میبرند؛ بیگمان چنین آیین هایی زمینه ساز گُسترش خشونت در میان مردم و روا دانستن آن هَستند، و چنین همبودگاهی با چنین سنگدلی هایی، خود را برایِ بریدن سر دگراندیشان آماده میسازد.
از یک میلیارد مسلمانی که در جهان یافت میشوند تنها شاید اندکی از آنها قرآن را خوانده باشند ولی با اینهمه چشم بسته همه-ی دستورهاو آیین سنگدلانه-ی آنرا میپذیرند که نه از پایه-ی فرخویی (اخلاقی) برخوردار اند و نه ارزش دانشیک (عملی) دارند. اگر قرآن وَرچی (معجزه ای) داشته باشد، وَرچ (معجزه) آن همین باورمند بودنِ بیش از یک میلیارد مسلمان به این آیین است، که بدون اینکه در آن پژوهشی کرده باشند، دستورهای ددمنشانه-یِ این آیین را پذیرفته اند.
در این میان خاموشی فرهیختگانِ میهندوست ایرانی و خودداری آنها از روشنگری دینی از بهر رودربایستگی ها یا ترس از جان، و بادپروایی (بیتفاوتی) آنها در برابر دستورهای نامردمیک (غیر انسانی) اسلام و قرآن، بُزرگترین دغایش (خیانت) به کشور و مردم ایران است. باورهایِ دینی مردم را زمانی میتوان گرامیداشت که نُخست باور دینی ابزاری در دست حکومت برای کُشتار نباشد که هم اکنون حکومت اسلامی دارد پروانه-ی کشتار همگانی مردم ایران را «بخوبی و مهارت» فراوان از باور دینی مردم برمیهیزد (استخراج میکند) [1] و دوم اینکه این باورها سبب ساز آسیب و گزند به آنها نشود.
هتا داریوش بزرگ که با پیروی از آیین اشو زرتشت به باورهایِ دینی مردمان کشورهای دیگر ارج میگذاشت، یکبار برای برچیدن یک آیین شوم ناگزیر به لشکرکشی به یک کشور فریکایی (افریقایی) شد که در آنجا در پیروی از آیین بومی شان در روزهای ویژه ای بچه های گُزینش شده ای را در آتش میانداختند. این لشکر کشی هیچ سودی برای مردم ایران دربر نداشت، تنها گامی برای پیشگیری از این رسم بیدادگرانه و ددمنشانه در جهان بود.
یاداشت:

[1] برهیختن: استخراج کردن

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

فریاد برای برگُزاری همه پرسی


دکتر محمد ملکی

چه دیر فهمیدند! نگذارید دیرتر شود


بیایید همه با هم، با یکصدا فریاد کنیم که ما فقط در یک همه پرسی آزاد میخواهیم شرکت کنیم.


بسم الحق

با نام آزادی، آگاهی و برابری

تقدیم به زندانیان سیاسی

وقایع بعد انتخابات سال 88 و آن تظاهرات بزرگ، نشاندهنده آگاهی، آزادیخواهی و ظلم ستیزی مردمی بود که چون اخگر فروزان زیر خاکستری از صبر و تحمل و مقاومت، خود را از نگاه ظالمان پنهان کرده بودند تا با وزش نسیمی شعله ور گردند و کردند آنچه را باید کرد. و آن تظاهرات بزرگ که از شناخت و آگاهی نسلی نشانه داشت که بسیاری از آنها نسل پس از تغییر نظام بودند و با تمام تلاشی که حاکمیت در شستشوی مغزی آنها انجام داد، از آنجا که آزادیخواهی، برابری طلبی و ظلم ستیزی در عمق جان آنها نفوذ کرده بود، توانستند آن حوادث عبرت آموز و فراموش نشدنی را با پرداخت هزینه های سنگین خلق کنند و در حقیقت، تاریخ تحولات اجتماعی را به گونه دگر بنویسند.
من که حدود پنجاه سال در انتظار چنین تحولی در نسل جوان و دانشجو بودم، تحولی که ریشه در 30 سال قبل از انقلاب داشت و خونهای بسیار در پای درخت آزادی، آگاهی و برابری خواهی ریخته شده بود، وقتی در سنین پیری و بیماری شاهد به بار نشستن نهالی که حدود صد سال پیش بوسیله ی پدران و مادران ما در خاک ایران زمین کاشته شده بود و امروز می دیدم چگونه آن نهال کوچک به درختی تنومند تبدیل شده که میتواند در برابر خشن ترین و بی رحم ترین طوفانها برپا ایستد و آن را بادی بداند که تنها قادر است چند برگ از آن را به زمین بریزد، خدا را سپاس گفتم از اینکه مردم ما پس از عبور از گردنه های خطرناک خود را آماده ی صعود به قله کرده اند تا بزودی پرچم آزادی را بر فراز آن به اهتزاز درآورند و ندای آزادی و برابری سردهند و ثمره ی خونها، مقاومتها و آگاهی های خود را شاهد باشند.
در چنین موقعیتی احساس کردم دیگر حرفی برای زدن ندارم. مخاطبین و دانشجویانم به حدی از درک و آگاهی رسیده اند که در روزهای پایانی عمر باید شاگرد آنها باشم و از آنها بیاموزم آنچه را نمیدانم، بیاموزم صبر و مقاومت را، بیاموزم ایثار و از خودگذشتگی را، بیاموزم...
برآن شدم یادداشتی وصیت گونه خطاب به پیشقراولان جنبش که جز دانشجویان و جوانان و مردم کوچه و بازار نبودند بنویسم. در همین اندیشه بودم که خون های بیشتری در "خیابان" و "بیابان" ریخته شد. اواخر مرداد سال گذشته نوشتم وصیت نامه ای را که باید مینوشتم و دست نویس آن آماده شد. چند بار جملات و کلمات را بالا و پایین کردم. آماده شدم آنرا منتشر کنم. روزهای سختی بود، یک لحظه خون نداها و سهراب ها که ریخته شده بود آرامم نمی گذاشت. وضع روحی و جسمی ام هر روز خرابتر می شد تا آنکه صبح شنبه 31 مرداد 88 به خانه ام ریختند و آن نامه و بسیاری از نوشته هایم را همراه با 85 جلد کتاب و وسایل دیگر به یغما بردند و من را هم که در بستر بیماری افتاده بودم به اسارت گرفتند و به زندان اوین بند 209 در سلول انفرادی 128 منتقل کردند. سه ماه در سلول انفرادی و در مجموع 191 روز اسارت در زندان اوین بر من چه گذشت که مجبور شدند چند بار جسم بیمارم را به بیمارستانهای خارج زندان بفرستند، مقوله ایست که باید در جای دیگر به آن پرداخت. بالاخره روز دهم اسفند 88 به دلیل فشارهای داخلی و خارجی من را به مرخصی فرستادند تا در شعبه 28 دادگاه انقلاب اسلامی تهران به محاکمه کشیده شوم. در این مدت که در خارج از زندان، در زندانی به وسعت ایران، به سر می برم از دور شاهد گفته ها و نوشته ها و حوادثی که در ایران می گذرد تا حدودی هستم. اما آنچه موجب شد که باز دست به قلم ببرم و با هموطنانم دردل کنم موضوع مهمی ست که فکر میکنم اگر خاموش بنشینم گناه است.
بعد از قیام مردم بدنبال اعلام نتیجه ی انتخابات و دستگیری تعدادی از سران گروه معتقد به اصلاحات، مشاهده شد بسیاری از این افراد در گفته ها و نوشته هایشان، بعد از گذشت بیش از سی سال از برپایی نظام ولایی و آنهمه برهان و استدلال که مشکل نظام در کجاست، تازه متوجه شده اند که با این قانون اساسی و اختیارات بیش از حد یک فرد، وجود نظارت استصوابی از سوی منتخبین آن مقام در "شورای نگهبان قانون اساسی" و جاری بودن حکم حکومتی و قدرت بلامنازع ولی فقیه، صحبت از آزادی و انتخابات آزاد و مردمسالاری و قانون گرایی حرفی بی معنی است که بیشتر به طنز می ماند، و آنچه دلسوزان به حال ملک و ملت بارها و بارها گفته و نوشته اند واقعیتی بوده که این دوستان کمتر به آن توجه میکردند و حتی گویندگان آن را خائن، ضدانقلاب و منافق و .. می نامیدند؛ اما امروز جای شکرش باقیست که در هر حال جمعی از آنها پذیرفتند آنچه را عموم مردم سالهاست به آن رسیده بودند. براستی مگر میشود جز با یک همه پرسی آزاد و با همه لوازم آن و زیر نظر سازمانهای بین المللی و حقوق بشری و پذیرش نتیجه آن به آزادی و مردمسالاری رسید؟ من بار دیگر این اعتقادم را که سالهاست فریاد کرده تکرار میکنم که تنها راه نجات ملت، بدون خشونت و کشت و کشتار، مراجعه به آرای عمومی است و لاغیر. باز هم نگویید نمیشود. اگر همه با هم باشیم، نشدنی ترین کارها را میتوان انجام داد. همانگونه که اخیرا دیدیم وقتی مردم تونس برای تغییر دست به دست هم دادند و کسی در دل آنها بذر تردید و نا امیدی نکاشت، چگونه به پیروزیهای بزرگی دست یافتند.
همچنین شنیدم و خواندم که آقای خاتمی رییس جمهور سابق برای شرکت مردم در انتخابات آینده باز یه میدان آمده اند و اظهار نظر فرمودند. از شروط ایشان برای شرکت در انتخابات آینده "آزادی زندانیان سیاسی" و "اجرای قانون اساسی" بوده است. ابتدا باید از جناب خاتمی پرسید شما از طرف چه کسانی شرایط شرکت در انتخابات را تعیین می فرمایید: از طرف جنبش سبز، اصلاح طلبان، دانشجویان، روحانیت، مردم کوچه و بازار؟ آیا این جریانات حق دارند از شما بپرسند که شما اصولا شرایط کنونی جامعه ایران را چگونه تحلیل می کنید و آیا می پندارید اگر بر فرض محال این پیشنهادهای شما پذیرفته شد، با وجود افرادی مثل جناب جنتی در راس شورای نگهبان و با وجود نظارت استصوابی، آیا امکان یک انتخابات آزاد در ایران وجود دارد؟ دیدید که آقای جنتی چطور آب پاکی را روی دست شما ریخت و گفت اصلا نیازی به حضور شما نیست که برای نظام شرایط تعیین می کنید.
جناب آقای محمد خاتمی؛ بیایید با هم کمی صادقانه صحبت کنیم. راستی شما فکر میکنید اگر وضع مانند ده دوازده سال پیش شود و شما رییس جمهور با بیش از بیست میلیون رای شوید و مجلسی مانند مجلس ششم هم در اختیار شما باشد با چنین قانون اساسی جنابعالی در پایان کار نخواهید فرمود من یک تدارکاتچی بیشتر نبودم؟ جناب استاد؛ چرا از گذشته درس نمی آموزیم؟ شما هنوز متوجه نشده اید مشکل کار در کجاست؟ با آن هوش و استعدادی که در شما هست من باور نمیکنم! میدانم و میدانید که گره کور در چه نقطه ایست. یا نمی خواهید یا نمی توانید بگویید آنچه باید گفت را. جناب آقای خاتمی من مشفقانه به شما میگویم دیگر این چنین حرفها و موضعگیریها دردی را دوا نمی کند. اگر می خواهید به جبران کم کاریها و فرصت سوزیهای گذشته برای مردم کاری انجام دهید، همراه بسیاری از دوستان تان که به واقعیت های امروز جامعه رسیده اند بیایید همه با هم و دست در دست هم و با یک صدا فریاد کنیم که ما فقط در یک همه پرسی آزاد پس از گذشت قریب 32 سال میخواهیم شرکت کنیم و "آری" یا "نه"ی خود را تکرار نماییم.
والسلام

بهمن 89
 

فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

برپایی یک ستاد رهبری در راستایِ پیشبُرد کارزار نافرمانی شهریگری (مدنی)

 
خشایار رُخسانی
 
با وجودِ این همه بیدادی که هم اکنون مردم ایران از آن در رنج هَستند، آنچه که تاکنون شَوَندِ (علت) یک رستاخیز سراسریِ مردم نَشده است و از خیزش سرنوشت ساز آنها پیشگیری کرده است، نگرانی مردم از دوران گُذار و شوایی (احتمال) هرج و مرج است که ریشه در نبودگی یک هماهنگی میان اپوزیسیون حکومت اسلامی دارد و همچنین بی اَپَستامی (بی اعتمادی) مردم ب...ه این اپوزیسیون که بتواند همزمان با فروپاشی حکومت اشغالگر اسلامی، تُهیگی قدرت را پُر کُند و با سروسامان دادن به نهشت ها (اوضاع)، کشور را در یک اِسپاش (فضای) آسوده به سوی یک همه پُرسی آزاد برای روشن کردن ساختار سیاسی آینده ببرد. خوشبختانه امروز به کمک شایش هایی (امکان هایی) که تکنولوژی نوین در فرادست آزادیخواهان گذاشته است، مانند تارکده، پالتاک و فیس بوک میتوان در این پیوند و به سادگی گردهمایی های نُخستین را در جهان هَستنما (مجازی) انجام داد که زمینه-ی برگزاری گردهمایی راستین (واقعی) همه-یِ سازمان های دمکرات را فراهم بیاورند. در این راستا شاهزاده رضا پهلوی میتواند از بهر آزاده بودن و نام نیکی که از خود بجای گذاشته است، یک نقش بسیار مهم و هماهنگ کُننده میان همه-ی سازمان های سیاسی بپذیرد. اگر او امروز از این خویشکاری (وظیفه-ی) تاریخی و سرنوشت ساز خودش که برای آنهم سوگند خورده است، شانه تُهی کند، پس چه زمانی میخواهد سوگند خود را بجا آورد؟ دستکم اگر شاهزاده رضا پهلوی در این هنگامه-ی سرنوشت ساز که جنبش از نبود رهبری در رنج است، پیشگام برای برپایی چنین مَهستان یا نشست بُزرگی از همه-ی سازمان های سیاسی و دمکرات گردد ولی سازمان های سیاسی به فراخوان او پاسُخ مثبتی ندهند، آنگاه او در برابر تاریخ شرمنده و سرافکنده نخواهد بود و تاریخ او را بازخواست نخواهد کرد که چرا در انجام خویشکاری مَهَند (وظیفه-یِ مهم) خودش کوتاهی کرده است.
 

درخواست از شاهزاده رضا پهلوی برای پیوستن به کارزار نافرمانی شهریگری (مدنی)


خشایار رُخسانی


پاسخی به یک هم میهن [1]

چشمداشت من از شاهزاده رضا پهلوی این نیست که به مردم بگوید که بریزند به خیابان و جنگ تن به تن با نیروهای اراذل و اوباش حکومتی کنند یا پنجره بشکنند. خواست من از ایشان روشن است؛ من میگویم که شَوَند (علت) خاموشی مردم و برتابیدن این همه بیداد بدست این رژیم از اینروست که مردم چشم انداز روشنی از آینده ندارند و این ناامیدی و ترس از آینده ای ناروشن سبب شده است که آنها نهشت (وضعیت) درد آور کُنونی را به یک هرج مرج در کشور برتری بدهند که بخواهد با سرنگونی این حکومت پدید آید. از اینرو تنها درخواستی که از شاهزاده رضا پهلوی دارم این است که خویشکاری (وظیفه-ی) خودش را که برای انجام آن سوگندی که خورده است فرسخت و جدی بگیرد و نقش یک پادشاه راستین را که هماهنگ کردنِ کُنشگری ها و مبارزه-یِ همگی مردم ایران و سازمان هایِ گوناگونِ سیاسی و مردمسالار است، بازی کند. اگر از سوی شاهزاده رضا پهلوی فراخوانی برای یک نشست همگانی از نمایندگان سازمان های مردمسالار بیرون داده شود، بیگمان بسیاری از جوانان آزاده و سازمان ها سیاسی مردمسالار از آن پیشوازی خواهند کرد. و اگر هم سازمان های سیاسی روی خوشی به فراخوان او نشان ندهند، مردم آزاده-ی ایران او را تنها نخواهند گُذشت؛ و دیگر اینکه هتا اگر کار شاهزاده رضا پهلوی بالا نگیرد و کاری از پیش نبرد، باز هم او به نام شهریار ایران در پیشگاه مردم این کشور و تاریخ سربلند خواهد بود، زیرا که او تلاش خودش را کرده است ولی سازمان های سیاسی به او یاری نرساندند.

پس از هماهنگی میانِ سازمان های سیاسی مردمسالار در یک نشست همگانی یا مهستان میهنی (مجلس ملی) دربرونمرز بر سر پایه گُذاری ستادِ رهبری جنبش، میتوان از مردم ایران درخواست کرد که به مبارزه-یِ نافرمانی شهریگری (مدنی) بپیوندند که کمترین آسیب های جانی و داراکی برای آنها دربر خواهد داشت [2]، [3]. این مبارزه شهریگری از راه خودداری ازپرداخت مالیات ها و رسیدهای آب و برق و تلفن دنبال خواهد شد و اگر حکومت اشغالگر اسلامی توانست از این گامه (مرحله) از مبارزه جان بدر برد، در گامه سپسین میتوان فراخوان به ایستکاری های (اعتصاب های) سراسری داد که زخم پایانی و کاری را بر دل این حکومت تازی پرست خواهد زد. همانگونه که بالا گفته شد برای دنبال کردن این برنامه نیاز به یک ستاد رهبری است، و این ستاد رهبری را شاهزاده رضا پهلوی میتواند بخوبی با نزدیک کردن سازمان های سیاسی مردمسالار بهم و هماهنگ کردن مبارزه آنها برپاسازد.

اگر آزادیخواهان تا دیر نشده است امروز در پی برپایی چنین ستاد رهبری جنبش نباشند، بیگمان باشید که نیروهای واپسگرا همانند سازمان مجاهدین خلق و همپالگی هایِ واپسگرای آنها بیکار نخواهند نشست و برای بدست گرفتن رهبری جنبش و یا به بیراهه بردن آن دست از کوشش باز نخواهند داشت. نمیدانم که آیا شما در جریان هستید یا نه، در هفته-ی گذشته سازمان مجاهدین خلق و همپالگی هایِ آنها با کارگردانی برخی از نمایندگان دولت آمریکا درهال برگزاری نشست سه روزه در واشنگتین برای گفتگو در باره-ی «ایران پس از حکومت اسلامی» بودند. از آنجا که ما میدانیم که سازمان مجاهدین خلق هیچ ناسانی با حزب الله ندارد و اگر سرکاربیاید حکومتی هزار بار بدتر و ترسناکتر از حکومت دینی ولایت فقیه را در ایران برپا خواهد ساخت، بایسته است که آزادیخواهان این اندازه در برابر نهشت (وضعیت) سُهَنده-ی (حساس) کنونی بادپروا (بیتفاوت) نباشند و برای نزدیک شدن بهم و همکاری بهم دست از کوشش برندارند. از دیدگاه من در این پیوند شاهزاده رضا پهلوی از بهر نام نیکی که از خود بجای گذاشته است، میتواند نقش کلیدی بازی کند.

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

خُدای اَشو زَرتُشت کیست؟


خشایار رُخسانی

پاسُخی به یک هم میهن

اگر چه روی سُخن اشو زرتشت در سُروده هایِ جاودانیش «گات ها» به اهورا مَزداست، ولی جایگاه خدای اشو زرتشت در آسمان نیست، ونکه (بلکه) در دل اوست که اشو زرتشت توانست پس از بیست سال اندیشیدن در اندرونِ خودش آنرا بازیابد. اشو زرتشت با چنین فلسفه ای راه رستگاری را به آدم ها نشان میدهد که سرنوشت آنها چیزی بجز برآیند و واکنش رفتار آنها در این جهان نیست و راه دگرگون کردن سرنوشت، پناه بردن به آسمان و آویزان شدن از آن یا «دخیل بستن» به گور مُردگانِ امامان شیعه نیست، ونکه (بکه) بازگشت به خویشتن برای شناختن آن نیروی بیکران و اراده-ی آهنین که در اندرون هر آدمی نهفته است و یاری گرفتن از آن برایِ دستیافتن به خوشبختی ست. و دیگر اینکه اشو زرتشت با چنین جهان بینی توانسته است نقش آن سالوسان (شیادان) دین فروش همچون آخوندها را که نان خود را از راه «پادویی» یا «مُحلل گری» میانِ آسمان و زمین و پروردگار و آدم ها بدست میآورند، بی ارزش کُند.
چکیده-ی پیام اشو زرتشت این است که «خَرَدِ» پاک هر آدم «اهورا مزدای» اوست. برای پی بُردن به گوهر پیام اشو زرتشت که چرا او با آنکه «خَرَدِ پاکِ» آدمی را «اهورا مزدا» میدانست ولی با اینهمه از نام های گوناگون «خَرَد» و «اهورا مزدا» بهره میگرفت، باید که ما روزگار اشو زرتشت را با سده-ی بیست و یکم سنجش کُنیم که امروز نیز باوجود این همه پیشرفتی که آدمی در زمینه هایِ کیهانشناسی، زیست شناسی و فلسفه کرده است باز پنج میلیارد آدم در این جهان هَستند که با بستن چشم هایشان بر روی همه-ی این دستاوردهای دانشیک (علمی) که بی پایه بودن باورهایِ دین های سامی (یهود، ترسایی و اسلام) را به روشنی نشان میدهند، به این دین ها وابسته مانده اند و همچنان چاره-ی گرفتاری هایشان را در آسمان جستجو میکنند. با اینهمه اشو زرتشت در کنار بودا یکی از بُزرگترین فرزانگانِ راستگویِ جهان بود که یک ناسانی (تفاوت) آشکار با پیامبران سامی داشت که داوش (ادعای) فرستادگی از سویِ خدا را میکردند، و آن اینکه او هیچگاه به مردم دروغ نگفت و آنها را فریب نداد.
هیچ بُنمایه ای برای پی بُردن به گوهر اندیشه های اشو زرتشت بهتر از پژوهش در گات هایِ او نیست. چنانچه هر جوینده-ی راستی دلبستگی به خواندن آن داشته باشد، میتواند به دنبال کردن پیوند زیر به آن دسترسی پیدا کند [1].
اگر دینکاران (متولیان) دین زرتشت رفتاری سوای اندیشه های او را دُنبال بکنند، این رفتار آنها نباید که به گُناه اشو زرتشت و کاستی در اندرزهای او نوشته شود. برای اینکه به این جُستار نزدیک تر شوم اینکه گات ها یا سروده های اشو زرتشت تنها بخشی از اوستا هَستند که بدست خودِ اشو زرتشت نگاشته شده اند و این درهالی استت که اوستا همانند یک دانشنامه-ی زمان است (مانند ویکی پدیا) که گردایه-ی ای از رویدادهای تاریخی و دانستنی هایِ دورانِ خودش را دربردارد و بدست موبدان نگارش و گردآوری میشده است. هتا در زمان هَخامنشیان زبان گات ها که اشو زرتشت با آن سخن میگفت و گات های خودش را نوشته بود تنها برای موبدان آشنا بود و درهالیکه زبان رسمی کشور زبان دیگری بود. پس از فروگرفته شدنِ ایران بدست اسکندر گُجستک (ملعون) و نابودی گنجینه های دانش و نَسک های (کتاب های) دینی، زبان گات ها که با آن اشو زرتشت سخن میگفت نیز فراموش شد و موبدان زرتشتی سُروده های گات ها را سینه به سینه بگونه-ی لَبی (شفاهی) به فرزندانشان میرساندند بدون اینکه به چم (معنی) آن آگاهی داشته باشند؛ تا اینکه در دوران ساسانیان برای پیشگیری از فراموش شدن این سروده ها دین دبیره (خط اوستایی) را نوآفرینی کردند. تا پیش از اینکه اُنکتیل دوپرون زبان شناس فرانسوی در سده-ی هیجدهم به کمک زبان سانسکریت که رمز آن به تازگی گشوده شده بود، به درونمایه-ی پیام اشو زرتشت در گات ها پی ببرد، هیچ زرتشتی از گوهر پیام زرتشت در سروده هایش آگاهی نداشت. با این پیشگفتار میتوان پی بُرد که هتا در دوران ساسانیان آنچه که موبدان زرتشتی به نام آیین زرتشت گسترش میدادند، نمیتوانسته است به گوهر پیام زرتشت نزدیکی فراوانی داشته باشد، سوای گفته های کُلی او همانند:«اندیشه-ی نیک، گفتار نیک، و رفتار نیک» و گرامیداشتن آتش در جایگاه نماد دین اشو زرتشت.
در پیوند با اینکه چرا بجای پیروی از دین اشو زرتشت، ما به مدیتاسیون یا مدییتشن [2] روی نیاوریم، من هیچ آشتی ناپذیری یا دُشمنی میان این دو روش پسندیده برای دستیافتن به ترازمندی (تعادل)، آسایش و گوالش (رشد) خَرَد آدمی نمی بینم. اگر من افزون برآن در پیروی از آیین اشور زرتشت و بر زرتشتی بودن خودم میبالم از اینروست که سوای مدیتیشن، دین اشو زرتشت گردایه-ی ای (مجموعه ای) از آیین ها، جشن ها، دستورها و رفتارهای پسندیده است که بکمک هم کیستی (هویت) ایرانی بودن مرا میسازند و مرا با گُذشته-ی سرافراز نیاکانم پیوند میزنند. دیگر اینکه مدیتاتسیون یا مدیتیشن خوشبختی آدم را در هنگام تنها بودنِ او فراهم میآورد، ولی از آنجا که آدم یک هَستُمَند (موجود) هَنجُمَنی (اجتمایی) است، دین اشو زرتشت افزون بر آن هُنر خوشبخت بودن را نیز به آدم در زندگی با هم گونه هایش به او می آموزد.

یاداشت ها:
[1]

آیین زناشویی در اسلام


دکتر مهر آسا

 بهره گرفته از نشریه بیداری

پیشگفتار:

ناسانی (تفاوت) سن فاطمه دختر محمد ابن عبدلله با نُخستین فرزندش 9سال بود!؟ علي ابن ابيطالب مردي سنگدل و آژومَند (شهوتران) بود که با اين کودک 9 ساله همبستر شُد و تا 18 سالگي از او دستکم 5 بچه بيرون کشيد و با اینکارش فاطمه را کشت. علي ابن ابيطالب افزون بر اين کودک، دهها زن ديگر (صيغه اي و کنيز) را نيز آبستن کرد و رویهمرفته 36 فرزند داشت که سه تاي آنها در کربلا کشته شدند بنام هاي حسين ابن علي و ابوبکر ابن علي و عمر ابن علي.. فاطمه ميگفت که "من هر روز شمشير خونآلود شوهرم را تميز ميکنم". بیگمان هر زن ديگري اگر نهشت (وضعیت) فاطمه را میداشت زودتر ازين بايد ميمرد. زني که از روی ناگُزیری بايد برود توی کيسه، زني که هر روز بيبند شوهرش با زني ديگر است، زني که هر روز شمشير خونآلود شوهرش را بايد پاک کند، زني که از کودکي تا 18سالگي 5 بار آبستن شود..بیگمان فاطمه يک آدم بی اندازه ستم دیده ای بود که کُرپانی (قرباني) دين پدرش شد

سرآغاز:

در کشورهای اروپایی و آمریکا گر چه مردم از نظر جنسی کمتر پایبند نظام یک همسری برای تمام طول زندگی هستند اما روش ایده آل و پسندیده جامعه های پیشرفته، نظام یک همسری است و آنان که باور به این روش بالا دارند بیشتر فرزندان نیک پرورده و نیک اندیش و پر مایه به همبودگاه آدمی پیشکش میکنند. اما پدر و مادرهایی که هرجایی هستند، بیشتر فرزندان متعددی با همسرهای مختلف به دنیا می آورند که بیشتر دارای پیوند خانوادگی ناپایدار هستند ،از خود گذشتگی و فداکاری و ایثار در آنان کمیاب و خودخواهی ، بی اعتنائی ، عصیان و بی بندوباری و عقده حقارت در آنان فراوان دیده میشود؛ پس بی سبب نیست که در جوامع پیشرفته نظام چند همسری یک روش ننگین شمرده میشود و نظام یک همسری و خویشتن داری در برابر وسوسه های جنسی را یک ارزش اجتماعی پیشرفته و پسندیده می دانند ،
اما محمد ابن عبدالله در برابر وسوسه های جنسی هیچگونه خویشتن داری نداشت همیشه هوای نفس بر او پیروز میشد و هرگاه کسی را می دید که از نظر جنسی او را تحریک میکرد آن جمله معروف "فتبارک الله احسنالخالقین " را می فرمود که منظورش این بود که من او را میخواهم واوهرکس که بود دیگر ردخور نداشت مقاومت بی ثمر بود حتی اگر او عروسش یعنی زن پسر خوانده اش ( زید ) بود !
در نواحی گرم استوائی دختر بچه ها بیشتر اولین عادت ماهانه را در سن هشت و نیم یا نه سالگی تجربه میکنند به دلیل زیادی میزان هرمون زنانه در بدن آنها ! اما در نواحی سرد گاهی اولین عادت ماهانه تا سن هیجده سالگی به طول می انجامد ، ولی داشتن اولین عادت ماهانه دختر بچه ها ارتباطی به رشد مغزی آنها ندارد مغز کودکان در بیشتر موارد تا سن ۱۸ سالگی در حال رشد و توسعه یافتن است و از خرد و انصاف دور است که در حالی که مغز کودکی هنوز و به رشد کامل نرسیده او را بالغ پنداشت و اگر احکام دینی را نقض کرد به دلیل خورد سالی او را به عنوان یک بزرگ سال در داد گاه به اعدام محکوم کنند نمونه به جرم زنای محسنه و یا آن که یک کودک ۹ ساله را دوشیزه عاقله بالغه خوانده و او را با بی شرمی و بی وجدانی به بستر ناپاک خود برده و آن کودک بی گناه را به سدها بیماری مقاربتی مثل سوزاک ، سفلیس ، هرپیس مبتلا کرد ؟ وقتیکه محمد ابن عبدالله با عایشه ۹ ساله ازدواج کرد برخی می نویسند که او ۵۳ ساله بود و برخی می نویسند او ۵۹ ساله بود یعنی ۵۰ سال اختلاف سن داشتند و هنگامی که یکی از زنان حضرت با زهر او را کشت محمد ابن عبدالله ۶۳ ساله بود و عایشه یک بیوه ۱۳ ساله شد محمد حتی خود را از نکاح معاف کرده بود ! او فرمود پیامبران لازم النکاح نیستند ! نکاح تنها برای مردم عادی است ! اگر از مسلمانی بپرسند که چرا محمد ابن عبدالله چنین ستمی را بر آن کودک بی گناه روا داشت ؟ میگوید:« حضرت هر عملی میکرد آن حکم الله بود و سؤال کردن به حکم الله گناه کبیره است !» ای مسلمانان حیوانات وحشی درنده با کودکان خود از شما بهتر رفتار می کنند ! حیوانات وحشی نر هرگز قبل از آنکه خرد سالان ماده آنها رشد طبیعی بیولوژی خود را کامل کرده باشند و مجال آماده شدن برای جفت گیری و تولید مثل کردن داشته باشند آنان را مورد تجاوز جنسی قرار نمیدهند ،که این رفتار حیوانات وحشی به مراتب انسانی تر از رفتار شما مسلمانان است شرط اصلی مسلمان بودن باید وجدان را در خود بکشید

شَوَندِ (علت) پافشاری بر پاکسازیِ زبان پارسی از وام واژگانِ بیگانه: پاسُخی به یک هم میهن


خشایار رُخسانی

پاسُخی به یک هم میهن

هم میهن ما آقای کیوان رضوانیان بر این باورند که:« به نظر من بجای حذف واژه های عربی بهتر است فرهنگ عقب مانده اسلامی را از ذهن هایمان بزداییم این هنر است. 1400 سال است که ادبیات ما با این کلمات بکار برده میشود البته این هم کار به جایی است ولی آیا مشکل ما در استفاده نکردن از کلمات کاملا فارسی است؟ چرا به جای مشکل اصلی به حاشیه میزنیم؟ اینان با فرهنگ اسلامی قرون وسطی است که میزنند و میکشند گیرم قاضی هم از کلمات 100%فارسی حکم اعدام بدهد. یعنی با این کار همه چیز درست میشود؟»

پاسخ مرا در پایین میخوانید:

آقای کیوان رضوانیان، به کُجا با این شتابان!

نُخست اینکه هدف از پارسی گویی زنده نگه داشتن کیستی (هویت) نژاده و فرهنگ راستین، پادگُهر و ایرانی بودن ماست. و از سویی دیگر با بازشناسی ارزش های فرهنگی ایران باستان که شاد بودن را همچون «راستی» بخشی از نیایش به درگاه پروردگار میدانست، مردم ایران با بهترین جشن ها و آیین ها و ویژگی های فرخویی (اخلاقی) فرهنگشان آشنا میشوند همانند جَشن «بهمنگان» که هدف آن پاسداری از هاگ های (حقوق) جانوران است و جشن «مهرگان»که یادگار روز پیروزی فریدون بر اژیدهاک است و روز همبستگی و تازه کردن دوستی هاست. همچنین تا مردم با پیام اشو زرتشت: «اندیشه-ی نیک، گفتار نیک، و کردار نیک» آشنا شوند و با الگو برداری از چنین ارزش ها در زندگی روزانه است که مردم ایران خواهند توانست، دست به یک دگرگونی ساختاری در اندیشه هایشان بزنند که برای چهارده سده دربند ژاژپرستی هایِ (خرفات) عرب ها و دین شان گرفتار شُده اند. شما در یاداشتی که در بالا گذاشته اید، پاسخ خودتان را به خوبی داده اید. شما میگویید:«به نظر من بجای حذف واژه های عربی بهتر است فرهنگ عقب مانده اسلامی را از ذهن هایمان بزداییم و این هنر است. هزار و چهار سد سال است که ادبیات ما با این کلمات بکار برده میشود». موشکافانه فردید (منظور) ما هم همین است. واژگان عربی تنها واژگانِ بیگانه نیستند که ناخوشایند و بدآوا باشند، این واژگان با خودشان بار پادفرهنگی (ضدفرهنگی) به همراه دارند، برای نمونه واژه-ی «صیغه» تنها یک واژ نیست، ونکه (بلکه) اندیشه ای پلید برای خوارداشتِ هاگ های (حقوق) بانوان است؛ «خُمس» تنها یک واژه-ی بیگانه نیست، ونکه (بلکه) یک دستور دینی است تا ایرانیانِ ساده دل که به دین تازیان باور دارند ناگزیر از پرداخت بخشی از دسترنج خودشان به آخوندهای مُفتخور باشند که کاری بجز داغ تر کردن و فروزان تر کردنِ آتش دوزخ زندگی این مردم ندارند که خودشان هَندازگر (مهندس) آن دوزخ بوده اند؛برای نمونه نگاهی به واژه-ی «تقیه» بیاندازیم که یک واژه دینی است و از ویژگی های رفتاریِ همگی امامان شیعه بوده است که میبایست اُلگوی آموزش فرخویی (آخلاقی) برای مردم باشند!!! و چم (معنی) واژه «تقیه» خودداری از راستگویی است. اکنون خودتان بسنجید که در کجای فرهنگ پادگُهر ایران که در سایه-ی آموزش های اشو زرتشت: «راستی را بُزرگترین خوشبختی» میدانست، به مردم آموزش و سفارش دروغ گویی داده است؟ تا زمانیکه فرهنگ راستین ایران آلوده به فرهنگ دروغ پرور اسلامی نشده بود، دروغ به اندازه ای کاری زشت شُمرده میشُد که سخن داریوش بزرگ که بر یکی از سنگ نبشته ها کَندوکاوی شده است میگوید: پرودگارا ایران را از دروغ و خُشکسالی نگهدای کُن». واژه-یِ دیگر «خدعه» است به چم (یعنی) «فریب دادن کسی» که بار دینی هم دارد، زیرا محمد بن عبدالله میتوانست با اینچنین رفتاری میانِ دُوتاکمان های (قبیله های) عرب نامسلمان دُشمنی بیاندازد و از همبستگی آنها پیشگیری کند تا سپاهیان اسلام یکی پس از دیگری «دمار» از روزگار آنها در بیاورند و مسلمانان نیز به پاس این چنین پیروزی هایی، «خدعه» را نه تنها گُناه نمیشناسند ونکه (بلکه) امید به پاداش گرفتن در «بهشت» هم دارند، زیرا «خدعه» آیین محمد بوده است. واژه-ی «خدعه» در اسلاام به اندازه ای پاسداشته میشود که هنگامیکه از خُمینی گُجَستک پُرسیده شد که:« شما مگر در پاریس نگفتید که هرگاه به دگرگونی حکومت در ایران دست پیدا کردید، میروید به شهر قم تا به آموزش درس های دینی بپردازید، پس چرا اکنون درجایگاه رهبر کشور کار سیاسی میکنید؟» او هم با خونسردی و بدون نگرانی فرخویی (اخلاقی) و شایدهم با سرافرازی پاسُخ داد که« خدعه کردم» زیرا «خدعه کردن» بخشی از سُنت رسول الله بود. و این درهالی است که اگر شما زندگی نامه-ی کوروش بزرگ نوشته-ی سفنون را بخوانید، او پیش از جنگ همیشه به سربازانش سفارش میکرد که هیچگاه در میدان جنگ برای رهایی جانتان دروغ نگویید و دست به «فریب» نبرید [1]. و هزاران واژه-ی عربی دیگر که تنها واژه های بیگانه نیستند ونکه (بلکه) از بهر داشتن بار دینی فرهنگ مردم ایران را امروز اینچنین آلوده و تباه ساخته اند. برای پالوده ساختن فرهنگ راستین ایران از فرهنگ دروغ پرور و ژاژپرست (خرافه پرست) اسلامی باید از جایی آغازید، پس کُجا بهتر است از بیرون انداختن این واژگان پلیدی که همچون ستون پنجم دُشمن به مردم ایران بُزرگترین آسیب های فرهنگی را زده اند

یاداشت:








۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

رویایِ ما: نافرمانی شهریگری (مدنی)


خشایار رُخسانی

چکیده:

هر چیزی بهایی دارد و آزادی نیز نمیتواند بدون بها بدست آید. بهای آزادی در ایران میتواند آمادگی مردم برای گُستاخی در برابر حکومت و نافرمانی شهریگری (مدنی) باشد که کمترین هزینه-ی جانی و داراکی (مالی) برای مردم ایران دربر دارد. مارتین لوتر کینگ توانست با رهبری خردمندانه-ی خودش سیاهپوستان آمریکا را در مبارزه با دات های (قانون های) بیدادگرانه و نژادپرستانه-ی آمریکا پیروز کُند، و رویای خودش را در برچیدن دات های (قانون های) نژدپرستانه در آمریکا برآورده سازد. زیرا او راهِ مبارزه-یِ نافرمانی شهریگری (مدنی) و بدون خُشونت را درپیش گرفت؛ با این شیوه از مبارزه او توانست سیاهپوستانِ آمریکا را همبسته سازد و پُشتیبانی بخش بُزرگی از مردم سپیدپوست و آزاده-ی آمریکا و جهان را بدست آورد. مردم ایران نیز میتوانند با الگو برداری از آموزه هایِ گرانبهای مبارزه-ی نافرمانی شهریگری (مدنی) سیاهپوستان آمریکا، همین شیوه از مبارزه را در نبرد با حکومت اشغالگر اسلامی درپیش گیرند و در یک همبستگی سراسری با مبارزه-یِ نافرمانی شهریگری (مدنی) همراهی کُنند؛ از اینراه آنها خواهند توانست با پیوند دادنِ توان تک تک شهروندان به هم، آن نیروی آسیمی (عظیمی) را بسازند که برای یک دگرگونی مَردُمسالارانه و گذر کردن از راهبندان حکومتِ اسلامی به آن نیازمند هستند. اگر خَرَدِهمگانی به پیروزی این مبارزه ایمان بیاورد، و باور داشته باشد که نافرمانی شهریگری تنها ابزاری است که میتواند با کمترین هزینه-ی جانی و داراکی (مالی) رویایِ ما را برای آزاد سازی میهن برآورده سازد، آنگاه میتوان امید داشت که همبودگاه آماده باشد که با همگی توان خود در همراهی با این مبارزه سرمایه گذاری کُند.

سرآغاز:

پانزدهم ژانویه زادروز مارتین لوتر کینگ بود، زادروز یکی از نام آورترین کُنشگران جهان برایِ پدافندی از هاگ هایِ مردُمی (حقوق بشر) و مبارزه-یِ بدون خُشونت از راه نافرمانی شهریگری (مدنی). مارتین لوتر کینگ بیشتر از 39 سال زندگی نکرد ولی او توانست با زندگی کوتاه ولی پُربارش بُزرگتری آموزه-یِ خودباوری را در پدافندی از گرامیداشت و ارج هاگ هایِ (حقوق) شهروندی و آدمی، به شهروندانِ سیاهپوستِ آمریکا بدهد که زیر ستم داتِ هایِ (قانون های) نژادپرستانه-یِ سپیدپوستان زندگی میکردند؛ مارتین لوتر کینگ توانست سیاهپوستان را در مبارزه-یِ پادنژادپرستی (ضدنژادپرستی) کامگارانه رهبری کُند و با اینکار شایستگی خودش را برای دریافت جایزه-یِ آشتی (صلح) نوبل در سال 1964 نشان دهد. دهه شست اوگ (اوج) جُنبش پادنژادپرستی (ضدنژادپرستی) در آمریکا بود که مارتین لوتر کینگ آنرا با هوشیاری و خَرَدمندیِ بیمانندی رهبری کرد.
جُنبش پادنژادپرستی آمریکا از اینجا آغاز شد که بانو روزا پارکس (Rosa Parks) یک زن سیاهپوست و پدافندگر هاگ هایِ آدمی (حقوقق بشر) در یکم دتسامبر سال 1955 هنگامیکه در شهر مُنتگومریز (Montgomerys) در اتوبوس نشسته بود از دادن جایش به یک مرد سپیدپوست آمریکایی سر باززد و با اینکار بی باکانه در برابر دات هایِ (قانون های) نژادپرستانه و نامردُمیکِ (غیر انسانی) آمریکا ایستادگی و نافرمانی کرد. در واکُنش به دستگیری بانو روزا پارکس، شهروندانِ سیاهپوست با همبستگی سراسری باهمانِ (شرکت) اتوبوسرانی شهر مُنتگومریز (Montgomerys) را آرواییدند (تحریم کردند)، مبارزه ایکه کامگارانه به پس نشینی این باهمانِ (شرکت) اتوبوسرانی و برچیده شدن این دات (قانون) نژادپرستانه در شهر مُنتگومریز فرجامید. دستگیری و زندانی شدن بانو روزا پارکس چنبره-یِ (حلقه-ی) نُخستین زنجیر و یک رشته از مبارزه ها و نافرمانی هایِ شهریگری (مدنی) شُد و بهمنی از بایکوت ها (boycotts) و مبارزه هایِ هَنجُمَنی (اجتمایی) با دات های (قانون های) ستمگرانه و نژادپرستانه براه انداخت که در سایه-ی رهبری خَرَدمندانه-ی مارتین لوتر کینگ و در چهارچوب یک مبارزه-یِ بدون خُشونت به برچیده شدنِ همه-ی این دات هایِ (قانون های) نژادپرستانه در آمریکا فرجامید. مارتین لوتر کینگ در 28 آگوست سال 1963 رویای خودش را از یک آمریکای بدون دات هایِ (قانون های) نژادپرستانه در پُرآوازه ترین سُخنرانیش در واشنگتُن و در باشندگی 25000 تن از شهروندان سیاهپوست و سپیدپوست آمریکایی بازگو کرد، که:«آرزو دارد که فرزندانِ بردگان و برده دارانِ پیشین در یک اِسپاش (فضای) دوستانه در کنارهم در دبستان ها آموزش ببیند»، رویایی که امروز برآورده شده است. امروز سیاهپوستان آمریکا برچیده شدنِ دات های (قانون های) سنگدلانه-ی نژادپرستی در این کشور را وامدار رهبریِ خردمندانه-یِ مارتین لوتر کینگ هَستند که رفتار ماهاتما گاندی را در مبارزه-یِ نافرمانی شهریگری (مدنی) با دولت انگلیس، الگوی خود کرده بود. رمز پیروزی مارتین لوتر کینگ در پیگیری یک مبارزه-یِ بدون خُشونت بود که توانست خیزآبی (موجی) از همدردی و پُشتیبانی مردم سپیدپوست و آزاده-یِ آمریکا و مردم سراسر جهان را بدست آورد.
بُزرگترین آموزه ای که میتوان از مبارزه نافرمانی شهریگری (مدنی) گرفت، پی بُردنِ شهروندان به آن توانِ آسیمی (عظیمی) است که در تک تک وجود آنهاست که تنها با خودباوری و همبستگی آنهاست که این «توان» به یک نیرویِ سازنده برای دستیافتن به دگرگونی هایِ مردمسالارانه و هَنجُمَنی (اجتمایی) فرامیروید.
اکنون مردم ایران از یک سو از اینچنین آموزه-یِ گرانبها برای نافرمانی شهریگری برخوردارند و از سویی دیگر رو در روی یک حکومتِ اشغالگر و ددمنشی ایستاده اند که دات هایِ (قانون های) سنگدلانه-یِ سنگسار و قصاص و زورگویی و خوارداشتِ زنان در این ساختار حکومتی، هزاران با نژادپرستانه و نامردُمی تر از دات های (قانون های) آمریکا در دوران نژادپرستی است. اگر سیاهپوستان آمریکا به رهبری مارتین لوتر کینگ و پیش از آن مردم هندوستان به رهبری ماهاتما گاندی توانستند در این شیوه از مبارزه کامگارانه دُشمن را به زانو درآورند، چرا نباید مردم ایران از این روش از مبارزه اُلگوبرداری کُنند؟ اگر کسی بگوید که شُوَند (علت) پیروزی آنها برخورداری از رهبر بود، پاسخ من این است: باآنکه جایگاه رهبری در مبارزه بسیار مَهَند (مهم) است، ولی مگر چشمداشت مبارزین از رهبر چیزی بجز نشان دادن راهبُرد (استراتژی) و سازماندهی است؟ اگر انجام این دو کار خویشکاری (وظیفه-ی) مهم رهبری باشند، نخست ایکه راهبُرد (استراتژی) مبارزه که نافرمانی شهریگری است روشن است، و دوم اینکه امروزه ابزارهایی همانند تارکده (اینترنت) و بویژه فیس بوک که میتوان از آن براستی در جایگاه یک ستادِ رهبری نام بُرد، کار رهبری را که سازماندهی است انجام میدهند. سوم اینکه من بیگمان هَستم که بسیاری از سازمان های سیاسی که هم اکنون از نام «همبستگی و همکاری» همانند «جن از بسم الله میترسند، با نمایان شدن نخستین نشانه های پیروزی در این مبارزه-ی نافرمانی شهریگری به سوی همبستگی گام برخواهند داشت، تا از کاروانِ جُنبش جا نمانند. و چهارم اینکه رهبری مبارزه زمانی پدیدار میگردد که مبارزه ای در جریان باشد و رهبر در پاسُخ به برآورده کردن نیاز آشکار مبارزه است که ساخته میشود.
در این پیوند نُخستین گام در مبارزه-ی نافرمانی شهریگری با حکومت اسلامی، رساندن پیام این مبارزه به مردم و آگاه سازی آنها برایِ همراه شدن با این مبارزه است. زمانی ما میتوانیم چشمداشتِ همراهی سراسری مردم با مبارزه نافرمانی شهریگری را داشته باشیم که برای آنها روشن باشد که حکومت اسلامی براستی دُشمن مردم ایران است و این مردم با یک حکومت اشغالگر و بیگانه رو در روی هَستند که آنها را به گروگان گرفته و بر سرنوشت آنها چنگ انداخته است. در این گامه (مرحله) از مبارزه، پُل پیوستگی ما با مردم میتوانند آن دو میلیون دانشجوی ایرانی در درون کشور باشند که به تارکده (اینترنت) راه دارند. آنها خواهند توانست تازه ترین پیام ها و گزارش ها را برای روشنگری و سازماندهی نافرمانی شهریگری، به خانواده هایشان برسانند و آنها را از روزن روانی برای همکاری در این مبارزه-ی بُزرگ آماده سازند. از آنجا که هدف نافرمانی شهریگری از کارانداختن چرخ ترازدایک (اقتصادی) دولت کودتا است، میتوان از راه تارکده (آینترنت) و تلوزیون هایِ ماهواره ای، یک زمان ویژه ای را برای آغاز اینکار درنگر گرفت و پیشنهاد داد؛ و از همگی مردم ایران درخواست کرد که از آن زمان از پرداخت مالیات و رسیدهای آب، برق، گاز، و تلفن برای دو ماه آینده خودداری کُنند. از آنجا که ما میدانیم که حکومت هیچگاه آب و برق کسی را از بهره خودداری از پرداخت مالیات برای هتا چهار ماه نخواهد بُرید، یک بایکوت (boycott) یا خوداری همگانی در پرداخت مالیات، تنها برای دو ماه بَسنده خواهد بود که حکومت را ناتوان در پرداخت دستمزد نیروهای سرکوبگر و چماقدارانش کند. اگر حکومت اسلامی از این گامه از مبارزه جان بدر ببرد و بخواهد همچنان سرسختی نشان دهد، در گامه-ی (مرحله-ی) سپسین این مبارزه، یک فراخوان برایِ ایستکاری هایِ (اعتصاب های) سراسری داده خواهد شُد که میتواند این حکومت اشغالگر را بگونه ای تنگدست کند که دیگر توان پرداختن دستمز نیروهای سرکوبگر و نگهداشتن آنها را در پیرامون خودش نداشته باشد؛ ایستکاری های (اعتصاب های) سراسری زخم پایانی را بر دل حکومت وارد خواهد آورد و کار آن را خواهد ساخت زیرا آن حکومتِ خودکامه ای که نتواند نیروهایِ فشار و سرکوبگرش را نگهدارد، تنها خواهد ماند و با نُخستین توفان خشم مردم همچون ساختمان کاغذی درهم فروخواهد ریخت.
سامه-ی (شرط) بُنیادین برای پیروزیِ مبارزه نافرمانی شهریگری دامن زدن به این گُفتمان در میان همه-ی ایرانیانِ برونمرزی و درونمرزی است، بویژه به کمک تلوزیون های ماهواره ای و آنها که توان سُخن گفتن و نوشتن دارند تا بر دامنه-ی این گفتگوها و جُستارها افزوده شود. از آنجا که سرنوشت هر جَنگی را نیروی روانی سربازان است که روشن میکند، و نه آب و تاب (برق و زرق) جنگ ابزارها، هرچه که این گُفتمان در ایران فراگیر تر شود، آسیب های روانی آن بر نیروهای دُشمن پنهان نخواهند ماند و بیشتر نمایان میگردند. در این راستا آمادگی هم میهنان آزاده-ی ما در فیس بوک برای همکاری در پخش پیام ها و گزارش های نافرمانی شهریگری در فیس بوک، تویتر و تارکده میتواند این جُستار را هرچه زودتر در ایران فراگیر کند و با زدنِ آسیب های روانی بر دُشمن، سرنوشت مبارزه نافرمانی شهریگری را پیش از آغاز آن به سود جنبش مردم برگ بزند. اگر خَرَدِهمگانی به پیروزی این مبارزه ایمان بیاورد، و باور داشته باشد که نافرمانی شهریگری تنها ابزاری است که میتواند با کمترین هزینه-ی جانی و داراکی (مالی) رویایِ ما را برای آزاد سازی میهن برآورده سازد، آنگاه میتوان امید داشت که همبودگاه آماده باشد که با همگی توان خود در همراهی با این مبارزه سرمایه گذاری کُند.


خشایار رُخسانی

‏آدینه‏، 2011‏/01‏/21

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

هُشدار به آزادیخواهان!!!



خشایار رُخسانی

هُشدار به آزادیخوهان:

 از نام نویسی و همکاری با دو وبگاه «جُنبش فرزندان کوروش» [1]  و «جُنش فرزندانِ زَرتُشت» [2] فرسختانه خودداری کُنید، زیرا این دو وبگاه بدست گُماشته های حکومت اشغالگر اسلامی و سربازان گُمنام اما زمان گردانده میشوند. حکومت اسلامی برای موج سواری بر گرایش رو به افزون مردم ایران به دین اشو زرتشت و دژکاربُردی (سواستفاده) از آن به سود دولت کودتای احمدی نژاد و همچنین برای شناسایی ایرانیانی که به دین اشو زرتشت روی آورده اند، این وبگاه ها را گشوده است. این دو وبگاه بسان بُلندگوی دکتر انتری نژاد و لوطی او رحیم مشایی در برونمرز کُنشگری میکنند. و همچنین تلاش میکنند با پوشش میهندوستی و گرایش به فرهنگ ایران باستان و دلبستگی به اشو زرتشت و کوروش بزرگ، جوانان ایرانی را که به فرهنگ ایران باستان گرایش دارند، بفریبند و به به دام بیاندازند.

یاداشت ها:
[2] http://www.childrenofzoroaster.org/





فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

کراوات: یادگار کُهن از روزگار مادها



جیمز آبرامیان

اوستا (وندیداد - فرگرد 14 - بند 9) دوازده چیز را که مرد جنگی به آن‌ها نیازمند است نام می‌برد و می‌گوید: نخست زوبین، دوم خنجر، سوم گرز، چهارم کمان، پنجم ترکشی با شانه بند و سی چوبه تیر برنجین پیکان، ششم فلاخنی با بند بازو آویز و سی سنگ فلاخن، هفتم زره، هشتم کـُئـِرس گردن پوش ، نهم پَنام ، دهم خود، یازدهم کمربند و دوازدهم جفتی ساق پوش

«... هفتم زره، هشتم کـُئـِرس، ...»
این واژه از ریشه‌ی کـُـئـِرتاست و در برابر آن در پهلوی «گریوپان» آمده است و در فرانمون آن می‌گویند که «کُئرت» به زره بسته می‌شود.
همچون بسیاری دیگر از پیشرفتها و نیک فرهنگیها که اروپاییان از روی ناآگاهی به ریشه و پیشینه پیدایش آن و یا با آگاهی و ازروی بدمنشی خود , آنهارا برگرفته از آیینها و گذشته خویش میدانند کراوات هم گرفتار این رویکرد ناپسند آنان گردیده و گروهی ار مردم پدیدآورنده آن که همانا مردم سرافراز ایران زمین باشند را نیز از دانستن ریشه این یادگار کهن برجای مانده از روزگار مادها , به دور نگاه داشته است.
با یک نگاه به نگاره‌ای که در تخت جمشید کنده شده که همان پاپک پدر اردشیر است و رخت مادی بر تن دارد. به خوبی روشن می‌شود که «کئرت» چیست و واژه‌ی کراوات از ریشه ای ایرانی گرفته شده است.
این کراوات بیشتر همچون پیش سینه‌ای دیده می‌شود که پادشاهان و بزرگان سپاه می‌بستند و در همه‌ی پیکره های کنده شده روی سنگ و همچنین برروی سکه‌های باستانی یافت می‌شود
در مازندران تا چند سال پیش که هنوز از تن پوشهای محلی بهره می بردند، رسم بود که داماد شب عروسی، دستمال گردن سرخ یا سبز ببندد و این کار, نشانه دلبستگی او به نشان کرده اش بود.
این پیش سینه که تا روزگار صفویه و پس از آن هم رواج داشته , همان است که به زبان فرانسه
کوئراسه"می‌گویند و ریشه‌ی آن «کئرس» اوستایی است
به گفته‌ی اروپاییان این واژه از سده پانزدهم در اروپا رواج یافته و چون پیشینه‌ی کهن آن را نمی دانسته اند ,برای آن ریشه (کوریاسه) تراشیده‌اند و ریشه آن را از این واژه‌ی نااستوارکه در لاتین نیست ,درنظر گرفته اند و آن را از ریشه‌ی لاتینی "کوریوم" یعنی «چرم»!!! دانسته و ناچار شده‌اند بگویند که این قسمت زره را در آغاز از چرم می‌ساخته‌اند
کژکرداری دیگری که اروپائیان به کار گرفته اند تا به نادرست اینگونه وانمود نمایند که آنان پدیدآورنده کراوات بوده اند این گفته است که چون سربازان کروآت (اهل کرواسی) که در هنگ پادشاهی کروآت در زمان «لوئی چهاردهم» بودند دستمال گردن می‌بستند و این رسم از آن دوره آغاز یافته است پس برای همین مردم فرانسه دستمال گردن را از روی نام این سربازان، «کراوات» نام نهادند!
چه ناآگاهند آن کسانی که نمی دانند مردم کرواسی و صربستان همگی ریشه ای ایرانی داشته و از کوچ کنندگان به این بخش از جهان می باشند چنانکه هردو واژه کروات و صرب ریشه در زبان ایران باستان دارند.
پژوهشگر انگلیسی، نوئل مالكوم در كتاب خود به نام "بوسنی:تاریخچه ای کوتاه" بررسی گرانبهایی درباره پیوند ایرانیان و گذشته تیره های یوگوسلاوی پیشین انجام داده است.
وی در این كتاب می‌نویسد: "واژه كروات، یا هراوات در زبان صربی" ریشه در این زبان ندارد. این واژه همانند نامی ایرانی ‌است كه كه در لوحی سنگی در ناحیه یونانی‌نشین جنوب روسیه یافته شده است. ریشه آن نام، خراوات در اوستا به معنای "دوستانه" است.
بررسیهای تاریخی نشان می‌دهد كه نژاد کنونی كرواسی، كرواتها، از ۱۷۰۰ سال پیش آغاز به کوچ از سرزمین مادریشان، ایران به سوی كرواسی، صربستان و بوسنی نموده‌اند. بر پایه نوشتارهای کهن، تیره های صرب و كروات دارای ریشه ای ایرانی هستند كه رفته رفته به مردم اسلاو پیوسته اند.
کوچ کنندگان به ناحیه بالکان برای آنكه از دیگر تیره های آن ناحیه بازشناخته شوند خود را "خراوات" یا همان كروات می‌نامیده‌اند. همچنین این مردم ایرانی تبار، برای آنكه ریشه خود را از اسلاوها و دیگر مردم آن سرزمین بازبشناسانند، دستمالی بدور گردنشان می‌بستند، چیزی كه پس از سده ها دوستارانی جهانی یافت و به كراوات مشهور گشت. در سال 1656، لوئی چهاردهم، هنگی از داوطلبان كروات را در ارتش خود سازمان داد. هموندان این هنگ، برسم پیشینیان خود، دستمالی ابریشمین را بدور گردن خود می‌بستند كه در پایین آن گره‌ای داشت. همچنین این دستمال برای بستن زخم زخمیها به کار میرفت. از آن پس این گریوبان ابریشمی بخشی از زیور نظامی در ارتش فرانسه شناخته شد و واژه یه زبان فرانسه راه یافت. و پس از 170سال ,کراوات زدن رسمی جهان گستر گردید.
مجموعه کتاب‌های ایران کوده - جزوه‌ی شماره‌ی 3 برگ 30 تا 32 - محمد مقدم (استاد زبان اوستایی و فارسی باستان

Noel Malcolm. Bosnia: A Short History. New York: New York University Press, 1994

ERNEST E. HERZFELD, Iran in the Ancient East, New. York, Oxford University Press, 1941




۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

سرنگونی حکومت اشغالگر اسلامی از راه نافرمانی شهریگری (مدنی)


خشایار رُخسانی

آزادیخواهان! برای سرنگونی حکومت اسلامی نیاز به شکستن شاخ دیو ندارید، تنها از خانواده های خود بخواهید که در ماه آینده از پردخت رسیدهایِ آب و برق، گاز و تلفن خودداری کُنند. همراهی و همکاری سراسری همگی مردم ایران در ماه آینده با برنامه-ی نافرمانی شهریگری میتواند بدون کمترین هزینه-ی جانی در زمانِ بسیار کوتاهی حکومت اشغالگر سلامی را به زانو درآورد و شر این حکومتِ تازی پرست را با سه دهه نکبت از سر مردم ایران کوتاه سازد. از ایرانیان میهندوست و آزاده درخواست میشود که با گُسترش پیام ها و فراخوان های نافرمانی شهریگری در فیس بوک و تارکده، مردم ایران را برای همکاری با این برنامه آماده سازند. تنها با خودداری از پرداختِ مالیات ها و رسیدهای آب و برق، گاز و تلفن در ماه آینده، میتوان حکومت اسلامی را با آنچنان تنگدستی پولی آسیمی (عظیمی) روبر ساخت که نتواند دستمزد نیروهایِ فشارش را برای سرکوب مردم و گُماشته هایش را برای بریدن آب و برق، گاز و تلفن مردم پرداخت کند.
با آزمونی که ما داریم حکومت اسلامی هیچگاه در ماه های نُخست نافرمانی شهریگری (مدنی) آب و برق، گاز و تلفن کسی را نخواهد برُید، اینکار زمانی انجام خواهد گرفت که مُشتریان پیش از پنج ماه از پرداخت مالیات خودداری کُنند، و این درهالی است که یک فراپیشی (اقدام) گُسترده و همگانی در خودداری از پرداخت رسیدها های آب و برق، گاز و تلفن در ماه نخست، کار این حکومت اشغالگر را خواهد ساخت. از خانواده، خویشاوندان و دوستان خود در ایران بخواهید تا در ماه آینده با این برنامه همکاری کُنند. نافرمانی شهریگری (مدنی) بهترین و کاراترین ابزاری است که میتواند با کمترین هزینه-ی جانی و داراکی، پوزه-ی این حکومت ددمنش را به زمین بکوبد و از ادامه-ی روزانه-یِ کُشتار جوانان این کشور به بهانه-ی سوداگران مرگ و قاچاقچیان مود مَدیان (مخدر) پیشگیری کُند.
دیگر اینکه با تُهی شدن صندوق پولی این حکومتِ خوکامه و در نهشتی (شرایطی) که نتواند مُزد نیروهای سرکوبگرش را پرداخت کُند، همانند یک خانه-ی کاغذی با نُخستین توفان خشم مردم فروخواهد ریخت


کُنشگری های کوچک با دستاوردهای بُزرگ: ایستادگی شهریگری (مدنی)


 استيو کراشاو و جان جکسون [1]
،برگردان: عمار ملکی
(بخش دهم)

ammarmaleki@yahoo.com

به ياد زادروز کنشگر آشتیجوی جاودان، مارتين لوترکينگ

پیشکش به هدی صابر

گر امروز کاری نکُنیم، پس چه زمانی؟: کنشگری بجای پَژمَر (انتظار)

مارتین لوترکينگ از شنيدن آموزه های عدم خشونت لاوسون به وجد آمده بود و اصرار داشت که وی بايد برای کنشگری به جنوب بيايد. کينگ از لاوسون درخواست کرد که هر چه زودتر به آنها بپوندد: "ما به حضور تو واقعا نيازمنديم"
جيم لاوسون کشيشی بود که آموزه های عدم خشونت گاندی را در هند آموخته بود. او در سال ۱۹۵۶ مارتين لوترکينگ را در يک مدرسه علوم دينی در آبرلين واقع در ايالت اوهايا ملاقات کرد. لوترکينگ بخاطر رهبری بايکوت اتوبوسها در مونتگومری که در آن زمان در جريان بود، شهرتی ملی داشت. هر دو آنها تنها بيست و هشت سال سن داشتند. لوترکينگ از شنيدن آموزه های عدم خشونت لاوسون به وجد آمده بود و اصرار داشت که وی بايد برای کنشگری به جنوب بيايد. کينگ از لاوسون درخواست کرد که هر چه زودتر به آنها بپوندد: "ما به حضور تو واقعا نيازمنديم".
از اين رو لاوسون به ناشويل رفت و در آنجا کارگاههای آموزش شيوه های عدم خشونت گاندی را ترتيب داد. او و شاگردانش به طور مرتب تمرين ميکردند که چگونه ميتوان در هنگام کتک خوردن و توهين شنيدن خود را کنترل کرده تا از کوره درنروند. اين تمرينات مداوم، بنيان پيروزی باورنکردنی عدم خشونت بر خشونت تحميلی را پايه نهاد، همانگونه که ربع قرن پيش گاندی توانسته بود بدين وسيله پيروز شود.
لاوسون بدنبال نمونه ای آشکار از بی عدالتی می گشت – همانند قوانين استعماری انگليس درباره نمک در هند - تا در برابر آن اقدام کند. او و شاگردانش تصميم گرفتند تا به وجود باجه های مخصوص سپيدپوستان در فروشگاههای جنوب ناشويل اعتراض کنند. در آنجا سياهان ميتوانستند از فروشگاهها خريد کنند اما آنها حق استفاده از دستشويی و يا استفاده از ميزهای غذاخوری را نداشتند. لاوسون و همکارانش تصميم گرفتند که اين قوانين را تغيير دهند. چند ماه بعد آنها به کنشهايی دست زدند که تاريخ ساز شد.
در روز شنبه ۲۷ فوريه ۱۹۶۰ در سراسر ناشويل گروهی از دانشجويان شيک پوش سياه پوست دور ميزهای غذاخوری نشستند. تعدادی از آنها دستگير شده و بعضی از آنها به شدت ضرب و شتم شدند همانگونه که انتظار آنرا داشتند و برای مواجهه با آن، پيشاپيش تمرين کرده بودند. جان لويس، دانشجوی بيست ساله مدرسه علوم دينی در آلاباما، يکی از ترتيب دهندگان اصلی اعتراض به تبعيض در غذاخوريها بود. او بياد می آورد که آن بازداشتهای دسته جمعی، همچون نقطه عطفی برايش بود. او در کتاب خاطراتش – قدم زدن با باد – مينويسد: "من احساس شادی و سرمستی ميکردم. هنگاميکه ما را به سلولهای زندان ميبردند ما همه در حال آواز خواندن بوديم. تعداد ما تا شب به ۸۲ نفر رسيده بود و اين بسيار بيشتر از تعداد سلولها بود." پليس به سختی ميتوانست با دانشجويان بيشماری که بر سر ميزهای غذا جايگزين دستگير شده ها می شدند، برخورد کند. به محض اينکه يک گروه از دانشجويان دستگير می شدند، گروه ديگری بطور مسالمت آميز جای آنها را پر ميکردند. ده هفته اعتراض مسالمت آميز با دستگيری و خشونت فزاينده توسط حاميان تبعيض نژادی همراه بود. اما سرانجام شهردار ناشويل مجبور به عقب نشينی گرديد و اعلام کرد که تفکيک نژادی در غذاخوريها بايد ملغی شود. در دهم می ۱۹۶۰، فروشگاههای ناشويل برای اولين بار در تاريخ آن شهر از مشتريان سياه پوست هم پذيرايی کردند.

* * *

هفت ماه بعد از فسخ قوانين تبعيض نژادی در غذاخوريهای ناشويل، دادگاه عالی آمريکا در دسامبر ۱۹۶۰ به حمايت از رفع تبعيض نژادی در استفاده از امکانات عمومی مثل رستورانها و اتاقهای انتظار ايستگاههای اتوبوس رای داد. اما رای دادگاه تاثير کمی بر حذف تبعيض ها در زندگی واقعی مردم سياه پوست داشت. از اين رو گروهی متحد از سپيدپوستان و سياه پوستان که اغلب آنها دانشجو بودند، تصميم گرفتند که عملا شرايط را تغيير دهند. اين گروه که به "پيشبران آزادی" مشهور بودند در چهارم می ۱۹۶۱ به قصد پياده سازی عملی برابری نژادی در آمريکا، با اتوبوسی از واشنگتن به سمت جنوب حرکت کردند. در ابتدا همه چيز آسان بنظر ميرسيد. در اولين بخش سفرشان، خشونتی در کار نبود اما اين روال بزودی تغيير کرد. در کارولينای جنوبی، جان لويس، از معترضان کارآزموده جنبش اعتراضی "رفع تبعيض در غذاخوريها"، در ميان کسانی بود که بشدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. در آلاباما با کمک پليس محلی، جمعيت خشمگينی اتوبوس گروه را محاصره کردند و به سمت آن آتش گشودند و فرياد ميزدند: " اين کاکاسياههای لعنتی را آتش بزنيد". "پيشبران آزادی" همچنان مصمم بودند و به سفر و بيان خواسته هايشان ادامه دادند اگر چه که مقامات حکومتی، "سازمان سری ضد سياهپوستان" را به اقدام شديد عليه آنها تشويق ميکرد. (بنا به گفته يک مامور اف-بی-آی که در اداره پليس حضور داشته و سخنانش در کتابی بقلم ديويد هالبرستام آمده) در بيرمنگهام، تام کوک، تيمسار ارشد به رييس پليس شهر گفته بود: "تو ميتوانی آنها را بزنی، ناکار کنی، بکشی و يا به سمتشان نارنجک بياندازی. هر کاری کنی مهم نيست. فقط اصلا و ابدا دستگيرشان نکن".
خبر خشونت بر ضد معترضان به تيتر اول روزنامه ها و اخبار شبانه تلويزيونها هم رسيد و باعث آگاه شدن ميليونها نفر از واقعيت نژادپرستی و اهميت اقدام اعتراضی در برابر آن شد. دهها نفر در بازداشتگاه بدنام مزرعه "پارچمن" در ميسيسيپی زندانی شدند. اما در همان حال تعداد بيشتری از "پيشبران آزادی" با اتوبوس از شمال به سمت جنوب آمدند. هر هفته شهرهای جنوب با سيلی از مسافران سياه و سفيدی مواجه بود که ديوارهای تبعيض نژادی را فرو ميريختند. بيش از سيصد نفر از نيروهای "پيشبران آزادی" در تابستان آن سال دستگير شدند که يک چهارم آنها را زنان تشکيل ميدادند. دادستان کل – روبرت کندی – از معترضان درخواست کرد که برای مدتی خونسرد باشند! جيمز فارمر يکی از ترتيب دهندگان اعتراضات به او پاسخ داد که :" ما صدها سال است که خونسردی کرده ايم و اگر بخواهيم کمی بيشتر خونسرد باشيم، ديگر يخ خواهيم زد!!"
در هفتم جولای ۱۹۶۱، فشارهای فزآينده منجر به اين شد که لويس و ديگر همبندانش از زندان پارچمن آزاد شوند. آنها حتی سپردن وثيقه خودداری کردند و بر اين اصل ايستادگی کردند که آنها هيچ خطايی مرتکب نشده اند. دو ماه بعد دولت آمريکا برای اولين بار ضمانت اجرای قانون رفع تبعيض نژادی در ترمينالهای اتوبوس را بر عهده گرفت. در سالهای بعد، مبارزات بدور از خشونت در برابر اقدامات خشونت آميزی که از حمايت دولت هم برخوردار بود، به پيروزی های بيشتری نيز دست يافت. بسياری بر اين باور بودند که ادامه اين تغييرات کوچک در برابر مشکل اساسی موجود، اهميت و فايده چندانی نخواهد داشت. اما مارتين لوترکينگ مخالف اين باور بود. او سال ۱۹۶۴ در مصاحبه با بی بی سی پيش بينی رابرت کندی را بازگو کرد و گفت: "من بسيار به آينده خوش بين هستم...من در سالهای اخير در ايالات متحده تغييراتی را مشاهده کرده ام که مرا حيرت زده کرد. من اعتقاد دارم که ما ميتوانيم تا کمتر از چهل سال ديگر يک رييس جمهور سياه پوست داشته باشيم". عده کمی براستی حرف او را باور کردند.
اما سرانجام در بيستم ژانويه ۲۰۰۹ نماينده شصت و نه ساله کنگره، جان لويس، که از سال ۱۹۸۷ نمايندگی جرجيا در کنگره را برعهده داشت، برای حضور در مراسم ويژه سوگند رييس جمهوری دعوت شد. نويسنده ای در نيويورکر نوشت که لويس در آنجا يک عکس يادگاری پشت نويس شده را دريافت کرد و آن دست نوشته کوچک، ذهن او را به پنجاه سال قبل و روزهای مبارزه و مقاومت پرواز داد؛ لحظه هايی که در رستورانی در ناشويل دستگير می شد و زمانی که کتک های کشنده در آلاباما را تحمل ميکرد. بر پشت آن عکس، نوشته شده بود: "بخاطر تو بود که من اينجا هستم، جان" و زير آن امضا شده بود، باراک اوباما.

[1] Steve Crawshaw & John Jackson (2010). Small acts of Resistance, how courage,