۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

هزار سال دروغ درباره فردوسی: فردوسی ستایشگر محمود غزنوی نبوده است


گفتگوی گُزارشگر «کمیته جهانی نجات پاسارگاد» با استاد فریدون جنیدی: اُستاد ایرانشناسی و شاهنامه شناسی

چکیده:

استاد فریدون جنیدی پس از سی سال کار پیوسته، توانستند امسال ویرایش شاهنامه را کامگارانه (موفقیت آمیز) به پایان ببرند. ایشان برآیند کار خود را در شش جلد بیرون داده اند که جلد نُخست دربرگیرنده-یِ پیشگفتار خودشان درباره-ی کارشان میباشد، ولی در پنج جلد دیگر به واکاویِ درونمایه-ی سروده های شاهنامه پرداخته اند. ایشان توانسته اند در پی این کار بزرگ، همگی چکامه هایِ (شعرهایی) دُروغین را که ازآن فردوسی نبوده اند و در درازای زمان به شاهنامه افزوده شده و آنرا آلوده کرده بودند، بیابند و آنها را از شاهنامه بزُدایند و این گنجینه-ی ادب را پالوده سازند. از آنجا که خواندن شاهنامه و پی بردن به آرش (معنی) آن برای همگان ساده نیست، زیبایی کار استاد جُنیدی در این است که او در پای هر سروده ای تفسیر آن را هم نوشته است و در باره-ی چم (معنی) هر سروده روشنگری کرده است. یکی از مَهَندترین (مهمترین) کارهای استاد جنیدی روشنگری در باره-ی این دروغ بزرگ است که میگوید: »فردوسی شاهنامه را در ستایش از سُلطان محمود غزنوی نوشته است.» استاد جُنیدی با نشان دادن دستک های (سندهای) تاریخی می اُستواند (ثابت میکند) که در هنگامیکه دو سوم شاهنامه را فردوسی نوشته بوده است، محمود غزنوی یازده سال سن بیشتر نداشته است و نمیتوانسته است که پادشاه بوده باشد. دیگر اینکه فردوسی نه تنها در ستایش محمود غزنوی چکامه ای نسروده است، ونکه (بلکه) سپس تر هنگامیه محمود غزنوی پادشاه میشود و دستور کشتن امیر منصور را میدهد، فردوسی در نکوهش محمود غزنوی از بهر کشتن امیر منصور که تنها پُِشتیبان فردوسی در ادامه-ی کارش بوده است، او را در شاهنامه هدف دُشنام و سرزنش خود میکنُد. بسیاری از چکامه های دروغین که به شاهنامه افزوده شده اند، تنها بدین فرنود (دلیل) بوده است که چنین دروغ بُزُرگی را به فردوسی بربَندند که او شاهنامه را در ستایش سلطان محمود غزنونی سروده است تا آفریده-ی او را خوار دارند. و دیگر اینکه او افسوس میخورد که با افزوده شدن این چکامه های دروغین به شاهنامه بسیاری از شاهنامه دوستان بدون اینکه رنج پژوهش را بخودشان دهند، این دروغ بُزرگ را در هزار سال گذشته از نسلی به نسل دیگر پاس میداده اند. استاد جُنیدی سال گذشته، سال هزار و سیسد و هشتاد و هشت، را سال هزاره-ی فردوسی نامگذاری کرد، زیرا این سال هزارمین سالی بود که از زمان نگارش شاهنامه میگذشت. و او امید داشت که مردم ایران در گرامیداشتن این یادگار ارزشمند با او همراهی میکردند، ولی او شگفت زده شده است و هم دریغ میخورد که چرا مردم ایران با همه-ی ارجی که برای شاهنامه، این آفریده-ی بُزرگ فردوسی میشناسند، در برابر این چنین سالگردی خاموش ماندند و یادُ فردوسی را گرامی نداشتند.

سرآغاز:

نگار: به نظر شما که سال ها روی شعرهای فردوسی کار کرده اید فردوسی چه جایگاهی در فرهنگ ما دارد؟

دکتر جنیدی: من روی شعرهای فردوسی کار نکرده ام، روی شاهنامه فردوسی کار کرده ام فردوسی روح و روان فرهنگ ایران است, روان نگران ایران، جان تب دار ایران، نگاهبان ایران، فردوسی جان ایران است جایگاهش را که نمی شود با زبان بیان کرد

نگار: آیا فردوسی را می توان به عنوان یکی از حماسه سرایان بزرگ دنیا نامید ؟

دکتر جنیدی : به نظر من تنها حماسه سرای بزرگ جهان فردوسی است دیگران را نمی شود با او مقایسه کرد
نگار: پس به نظر شما هیچ حماسه سرایی نیست که همتای فردوسی باشد؟

دکتر جنیدی: هیچ کس را در جهان سراغ ندارم. ضمنا اشتباه است که خیال می کنند فردوسی فقط حماسه سروده فردوسی تاریخ مدون جهان آریایی پیش از تشکیل ایران و پس از تشکیل ایران را همان طوری که بوده از گفتار پیشینیان به شعر در آورده و این خود کار بزرگی است که فردوسی انجام داده است. فردوسی دقیق ترین رویدادهای تاریخ جهان را که دست دیگران به آن نرسیده است به شعر ترجمه کرده و به شعر پارسی به ترجمه در آورده


نگار: چرا دولت و سازمان میراث فرهنگی اهمیتی به این شخصیت بزرگ نمی دهند و حتی اجازه نمی دهد که حریم محوطه آرامگاه فردوسی با دکلهای برق خراب کنند ؟

دکتر جنیدی: شما این را از من نپرسید

نگار: حداقل نظرتان را بگویید ؟


دکتر جنیدی: من نمی دانم شما شاهنامه ویرایش شده من را دیده اید یا نه اگر ببینید خواهید دانست که هیچ کس تا به حال فردوسی را چنان که باید نشناخته حتی این استادانی که در دانشگاه ها درس می دهند این ها فردوسی را نمیشناسند. اگر می شناختند نمی گفتند که فردوسی مدح کسی چون محمود را گفته است. در شاهنامه ویرایش شده من ثابت می کنم که فردوسی بالاتر و والاتر از آن بوده که کسی مثل محمود را مدح بگوید . این کسانی که فردوسی را با اشعار افزوده به شاهنامه می شناسند بسیار پای می فشارند به اینکه فردوسی مدح محمود را گفته و حتی به هجو نامه ای که از زبان فردوسی برای محمود سروده شده استناد می کنند که «همانا که شه نانوازاده است، بهای ته نان به من داده است» یا بهای یکی نان یا بهای ور نان. من به یکی از این مدعیان گفتم که شما با این شعر محمود را بالا می برید. ایرانی بیدار شو من به یکی از این ها گفتم وقتی می خواهید فردوسی را در نظر بیاورید سرتان را فرو نیفکنید پشت پایتان را ببینید فردوسی را ورای کهکشان ها ببینید که نگران ایران امروز است.

خوب وقتی استادان دانشگاه های ما چنین پندار نا درستی درباره فردوسی داشته باشند شما از یک عده دولت مرد که غیر از کارهای دیوانی کاری نمی کنند و آگاهی از فرهنگ ایران ندارند، از افتخارات فرهنگ ایران بی خبر هستند از آن ها چه توقع دارید؟


نگار: استاد شما اولین کسی بودید که پیشنهاد جهانی شدن فردوسی را دادید و ما خبر آن را در سایت خودمان هم منتشر کردیم آیا آنچه که در سال گذشته انجام شد، به نام بنیاد شماهم ثبت شده است ؟

دکتر جنیدی: من پیشهاد ندادم که فردوسی را جهانی کنید بلکه من گفتم که سال 1388سال هزاره پایان یافتن شاهنامه است اما متاسفانه چند نفر که این را به یونسکو پیشنهاد داده اند نامی از من نبردند در حالی که من از دو سه سال پیش این سال را معین کرده بودم حالا نحوه تعین این سال هم این است که فردوسی در پایان شاهنامه می فرماید که: سر آمد کنون نامه یزد گرد/ به ماه سپندارمزد روز ارد

ز هجرت شده پنج هشتاد بار/که پیوستم این نامه نامدار

خوب پنج هشتاد بار یعنی چهارصد ماه سپندارمزد روز ارد یعنی روز 25ماه اسفند برای اینکه ایرانیان باستان همانطور که باری هر ماه یک نام داشتند برای هر روز هم یک نام داشتند برای سی روز ماه سی روز نام داشتند روز اول اهورا مزدا روز دوم وهومن به فارسی یعنی بهمن یعنی اندیشه نیک که ویژگی اهورا مزدا است در کار آفرینش و ادامه کار جهان روز سوم اشا و هیشتا که در فارسی شد اَردیبهشت و به این را به نادرست اُ ردیبهشت می خوانیم این روز یعنی بر ترین پاکی و راستی و زیبایی که ویژه خداوند است روز چهارم شهریور است که در زبان اوستایی بود شَترَ و هیریه یعنی پادشاهی آرزو شده یا پادشاهی آرمانی پادشاهی خدامند است بر جان جهان که از اوج کهکشان ها و از اینهمه میلیاردها میلیارد کهکشان و صحابی و کوتوله و تا دل یک پروانه تا بال یک مگس تا چشم شاهین بر همه این ها فرمان میراند فرمان خداوند بدون وکیل و وزیر و دستیار بر همه جهان بر عظمت آفرینش جاری هست و شاهی آرمانی است توصیه خردمندان این بود که باید انسان هم سعی کند از این شاهی آرمانی درس بگیرد در اداره خودش یا اداره کشور به همین ترتیب هر روز یک نام داشت روز 25هر ماه روز " ارد " بود البته در اوستا "هشا ون هویی" یعنی راستی نیک که این نیروی نگهبان خانواده بویژه دختران و زنان بود و در حقیقت نیروی توان گری و رفاه زندگی این روز نام 25بود بنابراین ماه سپندارمزد روز ارد یعنی 25 ماه اسفند در سال 400هجری اگر سال 400هجری را ما به سال خورشیدی در بیاوریم چون هر سال قمری 11 روز کمتر از سال خورشیدی دارد بنابر این می شود سال 388 خورشیدی در سال 388خورشیدی که شاهنامه به پایان رسید پس بنابر این سال 1388 می شود هزارمین سال.

من این ها را به دولتی ها و آن اشخاصی که میروند خودشان را آنجا مطرح می کنند نگفتم این را من برای جوانان ایران می گویم و این یک هشداری است برای جوانان ایران تا بدانند که کارها بیهوده نیست یک پس پرده ای که ما نمی بینیم که آن جهان مینوی هست روان فردوسی نگران است. روان نیاکان ما نگرانند. بله به این ترتیب همه این ها معادل هم شد تا اینکه هزاره را ما جشن بگیریم. سال ما برخلاف اروپاییان که از میانه زمستان شروع می شود درست بر مبنای حرکت خورشید است که نیاکان ما تشخیص دادند. بر پایه زمان سنجی هایی که من کردم و مقاطع تاریخی که از عمر جهان و رویدادهای مختلف جهان به دست آوردم و دانش زمین شناسی امروز آن را تایید می کند 8000 هزار سال پیش ما این گاهشماری خورشیدی را پیدا کردیم آغاز سال همان آغازی است که خداوند فرمان میدهد همه جان ها شکفته می شود همه گلها شکفته می شود شب و روز برابر می شود مهر بر تیرگی غلبه می کند این فرمان خداست که نیاکان ما فهمیدند. البته این را به شما بگویم که اروپائیان پیشتر از اینکه به کیش عیسی بگروند به وسیله مهریان که از ایران رفتند این را می دانستند. نشانه هایی از آن دارند که نشان میدهد که گاهشماریشان بر اساس ماه خورشیدی بوده برای اینکه وقتی می گوئیم ماه سپتامبر در گاهشماری امروز میلادی ماه نهم است و در حالی که " سپت" یعنی هفت "سپت" به فرانسه یعنی هفت همان هفت فارسی هپت پهلوی وقتی می گوئیم دسامبر، ماه دسامبر الان ماه 10آن ها است ولی دسامبر در حقیقت" دس" اوستایی "دس" پهلوی و ده فارسی است و دیهِ فرانسوی است یعنی ماه دهم پس بنابر این آن ها ماههایشان را کشیدند عقب به هم ریختند از نهایت نادانی است. من ننگم می آید که به یونسکو اعلام کرده باشم یونسکو کیه ؟وقتی که شارلومان فرانسه را تشکیل داد 300سال پیش در سر تا سر فرانسه 3هزار نفر با سواد بیشتر نبوده در صورتی که هزار سال پیش ما چی دادیم به جهان؟شاهنامه دادیم ابن سینا دادیم ابوریحان دادیم خیام دادیم اینهمه ستاره روشن تابناک جهان علم را حالا پاریس کجا باشد که من بروم به آن گزارش کنم بله من سال 1388 خورشیدی خیامیرا سال پایان یافتن شاهنامه میدانم ولی آن ها بردند توی گاهشماری چوپانی خودشان گفتند 2010یعنی از 25اسفند تا سی اسفند که می شود 5روز این را کشاندند به آنطرف سال در حالی که این طرف سال است خوب حالا البته باید ایران سر تا پا جشن شده باشد یعنی الان من به شما می گویم که در پایان زمان قاجاریه یکی از خوانین بختیاری که من الان به یاد ندارم سفارش نوشتن و نقاشی کردن یک شاهنامه را دادند به تهران و این شاهنامه حاضر شد وقتی که خبر دادند آن خان بختیاری یک عده ای تیر اندازو سوار و رکاب دار فرستاد به همراهی دهل و سرنا و تخت روان و آن شاهنامه را از تهران تا سمیرم تا قشقایی بردند با دهل و سرناو تیر اندازی و تاخت و تاز و فریاد و غریو و هر روستایی رسیدند همه فهمیدند که این شاهنامه دارد میرود حالا هزاره شاهنامه است و من شاهنامه را ویرایش کرده ام همه خواب اند. ولی ای ملت ازخواب بیدار شو روان بیدار تو از فراز کهکشان ها دارد نگاه می کند شرم دارد این قدر ما خواب باشیم


نگار:استاد امسال هزار سال از تاریخ به پایان رسیدن شاهنامه می گذرد آیا بنیاد شما مراسمی در این مورد برگزار می کند ؟

دکتر جنیدی: در بنیاد ما همش آئین های بزرگداشت است برای اینکه ما 27سال است که انجمن شاهنامه خوانی داریم و شش دوره پیش تر شاهنامه را خوانده بودیم با تفسیر دور هفتم از مهرگان سال 1388آغاز شد که اکنون به نبرد هاماوران رسیدیم و ادامه دارد همواره فرزندان ایران به اینجا می آیند و با اینکه جایمان کوچک است ولی گاهی روی پله ها می نشینند وما شاهنامه می خوانیم و تفسیر می کنیم و خوب البته روز هزارمین سال را هم که روز 25بود ما جشن گرفتیم که همراه با گفتارهای بعضی از فرزندان بنیاد بود و ضمناً همرا ه با نوای خوش که آن را موسیقی می گویند و با خاطر خوش فرزندانمان رفتند این اون چیزی است که ما می توانیم انجام دهیم وبعد هم این ها در سی دی ضبط شده خوب باز گروه دیگری هم از این خبر دار میشوند بزرگترین رهآورد هزاره فرهنگ ایران همین ویرایش شاهنامه من بود که در همین سال به ملت ایران تقدیم شد.


نگار:شاهنامه ای که شما ویرایش کردید چند جلد است؟

دکتر جنیدی:شش جلد در قد رحلی ، پنج جلد شاهنامه است یک جلد هم پیشگفتار بر ویرایش شاهنامه هزاره به پایان رسید و ملت ایران خواب بود حالا من بگویم ای ملت ایران ای ایرانی ای جوان ایرانی بیدار شو خواب ننگ و جهل تا کی ؟ هزاره به پایان رسید از آغاز این هزاره شروع کنید به خواندن شاهنامه


نگار: استاد خواندن و فهمیدن شاهنامه برای جوانان سخت و فهم آن مشکل است آیا شاهنامه ویرایش شده شما هم به سختی شاهنامه های دیگر است؟

دکتر جنیدی: من همین سخن را از هزار تا دو هزار جوان ایرانی شنیده ام که می گویند شاهنامه را با احترام خریدیم بوسیدیم بردیم خانه باز کردیم دیدیم نمی توانیم بخوانیم و گذاشتیم کنار حالا شاهنامه ای که من ویرایش کردم روشن تر از آفتاب است تمام ابیات خود فردوسی را درشت چاپ کردم ابیات افزوده را ریز چاپ کردم و افزوده ها را شماره دادم در پا نویس شرح دادم که به چه دلیل این بیت افزوده است ممکن است یک دلیل داشته باشد و تا پنج دلیل هم رفته یک بیت به پنج دلیل افزوده است خوب من یک مثال برای شما می آورم در همین ابیات افزوده یک جا در ستایش خداوند هست که می گوید " جهان و مکان و زمان آفرید /توانایی و ناتوان آفرید " این بیت از دیدگاه سخن پارسی نادرست است برای اینکه اگر ما بگوئیم توانایی ما روبرویش باید بگوئیم ناتوانی خیلی ساده است یک کودک دبستانی هم می فهمد یا اگر بگوئیم ناتوان یا این طرف بگوئیم توان این از نظر سخن پارسی نادرست است تمام این شبه استادان ما هم این شعر را از فردوسی می دانند از این ور می گویند چطور می شود خداوند سخن چنین آشکاری نادرستی را بگوید از دیدگاه خرد جهان و مکان یعنی چی ؟ مکان یعنی چی؟ اگر مکان مقصود خود جهان است که نباید دوباره تکرار شود چون سخن مثل یک بچه است که به مادرش بگوید مثلا فرض کنید بگوید نون نون را به من بدهید دو بار بگوید خوب پس خداوند سخن فرقش چیست با این بچه الکن پس وقتی می گوئید جهان درسته مکان نمی خواهد یل زمان افرید زمان در فرهنگ ایرانی آفریده خداوند نیست بلکه خداوند همه جهان را آفرید از گردش هر کدام از این ستارگان و خورشید و این ها یک زمانی ویژه خودش پدیدار می شود یعنی مثلا الان کره ماه که وابسته به کره زمین است که متعلق به ما هست این زمان در اینجا یک چیز دیگر است و در آنجا یک چیز دیگر پس بنابر این آفرینش یزدان جهان بوده از حرکت جهان زمان های مختلف بوجود آمده که کل آن را در فرهنگ ایران می گفتند " زروان " این چیزی است که فیزیک امروز دارد می گوید و نیاکان ما هم همین را می گفتند من حالا واژه اوستایی اش را برای شما می گویم که اصل از سر چشمه آب بخُرید " َزَروانِه اَکَرَنِه یَزَمِهدِ ( اکرنه یعنی بیکران ) زروان بیکران را ما می ستائیم زَرَوانِه دَرِقو ( درقو یعنی دیر ، دیرنگ ) زَرَوانِه دَرِقو خوازاتِه (یعنی خود آفریده ) ما زروان کهن خود آفریده را می ستائیم وقتی فرهنگ ایران می گوید زروان (زمان ) خود آفریده است یعنی خود پدید آمده آوقت چطور میتوانید در کارنامه فرهنگ ایران بگویید زمان آفریده ؟ خوب این یکی را من برای شما شرح دادم دیدید که این یک بیت سه دلیل دارد یکی دلیلی سخن فارسی یکی دلیل خرد ویکی دلیل فرهنگ ایران باستان این از فردوسی نیست از شاهنامه نیست باید بگذاریم کنار من اینطوری شاهنامه را ویرایش کرده ام این هدیه ای است که من فکر می کنم، نه تردید نیست که ازجانب روان فردوسی است که بعد از هزار سال ستم که به او شد و این همه دروغ که گفتند حالا درست بعد از هزار سال برسد به دست جوانان ایرانی دیگر الان نوبت شما است که بخوانید این شاهنامه فردوسی را بخوانید آن شاهنامه های فردوسی را می دانم قبول دارم برای اینکه بدانید من هم مثل شما بودم کتاب زندگی و مهاجرت آریاییان را من در سال 1358نوشتم یعنی در حقیقت این کتاب پیش آهنگ آغاز ویرایش شاهنامه بوده خوب من کتاب را نوشته بودم داشت میرفت به چاپ خانه متها پیش گفتار شاهنامه را نمیتوانستم بخوانم از بس در هم بود حالا شما حساب کنید کسی نخستین گزارش یعنی تفسیر بر شاهنامه را در ایران و جهان نوشته و خودش جرات نکرده که پیشگفتار شاهنامه را بخواند من دیگه به خودم نهیب زدم گفتم که درست نیست تومیخواهی کتاب زندگی و مهارجرت را هم چاپ کنی باید هر جور هست بخوانی من به خودم نهیب زدم و خواندم روان فردوسی یاری من کرد خوشبختانه اون ابیاتی که از پیشگفتار در آورده بودم همه از ابیات فردوسی است یعنی ابیات افزوده را نیاوردم اما من که کتاب زندگی مهاجرت اریاییها را نوشته بودم نمیتوانستم مقدمه شاهنامه را بخوانم بدلیل اینکه اینهمه آشفته بود پس جوانان معمولی حق دارند که نتوانند بخوانند اما الان دیگر باید بخوانند برای اینکه این ها همه درست شده حالا بای اینکه در پیشگفتار من به شما بگویم افزایندگان در کجاها دست برده اند بعد از " به نام خداوند جان خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد" آمده خداوند نام و خداوند جای / خداوند روزی ده رهنمای خوب خداوند نام یعنی چی؟ خداوند جای یعنی چی؟خداوند روزی ده رهنمای یعنی چی؟ فوری به بخور بخور پرداختن افزایندگان در حالی که ایرانیان موقعی که خوراک می خوردند سکوت می کردند و یک چیزی را می خواندند به نام واژ خوردن " اینک در اینجا می ستائیم اهورا مزدا را که جان و راستی را آفرید آبها را آفرید گیاهان و روشنایی نیک را آفرید زمین و سرتاسر آفرینش گیتی را آفرید راستی نیک بهترین است این خوشبختی است خوشبختی برای کسی است که راستی را برای راستی بخواهد یعنی راستی بورزید و منتظر پاداش نباشید " حالا می بینید ایرانیان هنگام خوردن خوراک چه چیزهایی را ستایش کرده اند

می بینید که از خوراک صحبت نکرده اند یعنی بن و مایه هستی را دارند می گویند که همرا ه با راستی است خوب چطور ممکن است که حالا ایرانیانی که در هنگام خوردن خوراک هم از روزی دهی خداوند یاد نمی کرده اند پستی می دانستند که به این موضوع توجه بکنند این ها بیایند و در آغاز کتاب خودشان بگویند "خداوند روزی ده رهنمای " همچین چیزی نمی شود. اما در بیت چهارم درست برخلاف این را می گوید " زنام و نشان و گمان بر تر است / نگارنده برشده گوهر است " نگارنده برشده گوهر مفهوم خیلی بلندی است که من در پیشگفتار شاهنامه خودم سه صفحه در باره اش نوشته ام اما زنام و نشان و گمان بر تر است این دو تا بیت درست روبروی هم قرار می گیرند در آنجا می گوید خداوند نام و خداوند جای یعنی جایش را می دانیم میرویم در خانه اش را می زنیم ولی اینجا می گوید نه جایش نه گمانش هرچه ما فکر کنیم بالاتر است از خداوند سخن فردوسی نمی توانیم انتظار داشته باشیم که به فاصله یک بیت دوموضوع مختلف را بگوید یعنی درست رودررو ی هم را بگوید ببنید وقتی در بیت دوم شاهنامه دست برده باشند و ابیات زیادی در شاهنامه هست که افزایندگان رو در روی هم کرده اند بیت ما قبل آخر شاهنامه " نمیرم از این پس که من زنده ام /که تخم سخن را پراکنده ام " این از نظر زبان فارسی غلط است چون که دو تا " که " موصول دارد ممکن است که دو تا "که" بیاید یکی ضمیز باشد و دیگری موصول اما دو تا "که" موصول در یک سخن نادرست است بعد هم نمیرم از این پس که من زنده ام که مال زمان حاضر می شود یا باید بگوید من زنده خواهم ماند پس این از نظر دستور هم نادرست است از نظر خرد نادرست تر است برای اینکه فردوسی خودش در بیت پایانی میفرماید : هر آن کس که دارد هش و رای و دین / پس از مرگ بر من کند آفرین

خودش می گوید من می میرم بعد شما می گوئید زنده ام نمی شود پس در شاهنامه ما در بیت دومش و بیت ماقبل آخرش دست برده اند حالا شما ببینید چکار کرده اند


نگار: چرا افزایندگان این دستبردها را انجام داده اند و چه کسانی بوده اند؟

دکتر جنیدی:فردوسی دو جا از محمود یاد کرده نه اینکه نام برده چون ننگش می آمد نام ببرد یکی در آغاز شاهنامه است آنجا که در باره امیر منصور که پشتیبان فردوسی بوده در سرایش شاهنامه نام میبرد به این ترتیب : بدین نامه چون دست بردم فراز/یکی پهلوان بود گردن فراز

جوان بود و از تخمه پهلوان ( یعنی پسر ابو منصور محمد ابن عبد الرزاق طوسی بود که فرمان به این گردآوری شاهنامه داد این پسرش است حالا) خردمند و بیدار و روشن روان

مرا گفت کز من چه باید همی / که جانت سخن برگراید همی روشن تر در این بیت است :

به چیزی که باشد مرا دسترس/ برآرم نیارم نیازت به کس

همی داشتم چون یکی تازه سیب/که از باد بر من نیایدنهیب

خوب این سه بیت درباره امیر منصور است این انبوه شبه استاد، کوته بین ، بی خرد که می گویند محمود پشتیبان فردوسی بود همین سه بیت که در آغاز شاهنامه آمده را نخواندند؟ نخواندند دیگر نفهمیدند که اگر خوانده بودند که نمی گفتند که محمود گفته

چنان نامور گم شد از انجمن / چو از باد سرو سهی در چمن

نه زو مرده بینم نه زنده نشان / به دست نهنگان و مردم کشان

نهنگان و مردم کشان یعنی دژخیمان دربار یک پادشاه یک شخصی که 40،35سال درباره شاهنامه کتاب مینویسد و به هم ثابت می کند که این از ایلیاد و ادیسه گرفته شده است این از هومر گرفته شده و این ها خیلی هم ادعا دارند این در یک کتابی به نام سرو سایه فکن که انجمن خوشنویسان چاپ کرده به قیمت خیلی گران در آنجا نوشته که ما امیر منصور را نمی شناسیم خوب این سخن بیجاست کسی که درباره شاهنامه کار می کند باید بداند که امیر منصور کیست و پشتیبان فردوسی بوده این آغاز کار است خوب حالا و از سفرهای دریایی او آگاهی نداریم یعنی فکر کرده که نهنگان و مردم کشان این رفته تو دریا غرق شده نهنگ ها او را خوردند خوب شما را بخدا با این کشور با این استادها چکار باید کرد جوان به کجا باید برود شما حق دارید وقتی شاهنامه را نمی توانید بخوانید حالا برای شما می گویم این شخص محمود است برای اینکه در احوال محمود می گوید وقتی سِبَکتَکین ( سبک یک معنی خیلی خیلی بد دارد به ترکی که من نمی گویم)

ترکها و عربها فرهنگشان بوده وقتی بچه به دنیا می آمده پدر می رفته بیرون اولین چیزی را که می دید می آمد و اسم همان را می گذاشت روی بچه مثلا فرض کنید که ابوسفیان وقتی معاویه به دنیا می آمد رفت بیرون دید یک ماده سگ داره او او می کند اسم بچه را گذاشت معاویه ، معاویه یعنی ماده سگ او او کننده عثمان ابن عفان که می گوئیم عفان یعنی پر از عفونت ، این ها اسم های عربی بوده ترکها هم همینطور بوده اند الپتکین که سبکتکین را بر کشید" اُلُپ " یعنی مرده پدرش رفته بیرون یک مرده را دیده آمده الپتکین گذاشته یعنی غلام مرده. بعد وقتی که او می میرد پسرش در غزنین بوده زمام امور را در دست می گیرد محمود در نیشابور بوده حرکت می کند با سپاه می آید برادرش را شکست می دهد و خودش پادشاه می شود در اینجا امده که محمود در ذیقعده سال 389 به امیری خراسان رسید از آن ور در شرح احوال امیر منصور " گردیزی" که دستگاه خود امیر هم بوده می گوید در جنگی که بین فارس و دیلمیان بود در نیشابود امیر منصور را دستگیر کردند بردند بخارا در بخارا او را سوار گاو کردند بردند داخل شهر که به او توهین کنند این پایان سامانیان همش با ننگ همراه بوده مدتی در زندان بخارا بود سبکتکین او را به اضافه یکی دو نفر از زندان بخارا خواست که بیاید به زندان گردیز برای چه خواستنش ؟ برای اینکه شکنجه بیشتر به او بدهند وگر نه زندان که زندان است چرا باید او را به زندان خودش بخواهد

بعد در همان تاریخ گردیزی آمده که امیر منصور را در ذیقعده389در قلعه گردیز بکشتند شما از این دو خبری که دادم چه درک می کنید؟ محمود در ذیقعده 389به امیری خراسان می رسد امیر منصور را در ذیقعده 389 در زندان گردیز می کشند یعنی محمود دستور به قتل پشتیبان فردوسی می دهد آنجا که در آغاز شاهنامه فردوسی می فرماید : نه زو مرده بینم نه زنده نشان / به دست نهنگان و مردم کشان ستم باد بر جان او ماه و سال / کجا بر تن شاه شد برتو باد

یعنی بر تن محمود همواره ستمباد که امیر منصور را کشت این یک جا از محمود یاد کرده یک جا هم در پایان شاهنامه نامه ای که رستم فرخزاد می نویسد به برادرش این افزوده خود فردوسی است که می خواسته اوضاع زمانه را شرح بدهد : بر این سالیان چهارصد بگذرد ( سال چهار صد سال پایان یافتن شاهنامه است و سال پایان یافتن شاهنامه را می گوید) گز این دوده کس تخت را نستند ( یعنی از ایرانیان کسی پادشاه نمی شود )شود بنده بی هنر شهریار/( بنده بی هنر چه کسی بود آن زمان چه کسی امیر بوده در سال چهارصد ؟ محمود) نژاد بزرگی نیاید به کار

حالا که این دروغ هزار ساله که به یاری درگذشتگان و نیاکان و روان خود فردوسی من این ها را آشکار کردم برای چه به شاهنامه افزودند برای اینکه فردوسی رفت و محمود هم به درک واصل شد بعد مسعود هم در جنگ بین دو برادر سرش را بریدند نوبت پادشاهی رسید به "مودود" اینجا خواستند که شاعران دربار محمود که سر او را رسانده بودند به خدا خواستند که کاری بکنند تا بگویند فردوسی هم مدح محمود را گفته چون سلطان سخن پادشاه سخن خداوند سخن فردوسی بود پس بنابر این شاهنامه های موجود همه را جمع کردند حالا دیگر فردوسی هم در جهان نبود و این ها را دادند به پنج شاعر سفله ی دریوزه گر بی صفت مثل همان اسجدی که داستان های شاهنامه را باز کردند و وسطش ابیات افزوده کردند تا وسط این ها مدح محمود را بکنند به عنوان مثال همان جا که می گوید : ستم باد بر جان او ماه و سال / کجا بر تن شاه شد بر تو باد

بلافاصله اضافه می کنند : یکی پند آن شاه یاد آورم / ز کژی روان سوی داد آورم

یعنی تا به حال هر چه من گفتم کژ بود حالا میخواهم داد بگویم داد چیست؟ ستایش محمود

اصلا محمود پادشاه نبود در دربار و همه جا به او می گفتند میر کتاب بزرگ تاریخ بیهقی در دست است هر جا هم از محمود نام میبرد امیر محمود می گوید بعد هم وقتی که مرد همه می نویسد میر ماضی ، مسعود را امیر مسعود بعد وقتی کشته شدامیر شهید یاد کرده ، مودود را امیر مودود

اصلا این ها شاه نبودند شهنشاهش کرده اند: شهنشاه ایران و توران و هند / ز تیغش جهان شد رومی َپرِند آخر پرند را با هند ! خوب این ها نادرست است هر کجا اضافه کرده اند تا بتوانند نام محمود را بیاورند و بعد هم بگویند آهان محمود چقدر خوب بوده که خواسته 60هزار دینار مثلا به فردوسی بدهد داستان درست کرده اند و هزار سال است هیچ کس به آن نیندیشیده است. دریغ بزرگ تر این است که نام هر کدام از این شاعران خود فروش را که می برند نمی گویند که این ها سله گرفته اند فقط می خواهند بگویند فردوسی شاهنامه را فقط برای سله محمود سروده این خیلی جالبه تا به حال هیچ کس به این ها توجه نکرده اینقدر که سله می داد به این شاعران فقط نظرش این بود به گمان من که نظر فردوسی را جلب کند که فردوسی هم او را بشمار نمی اورد این شرح حال شاهنامه شناسان ما که هیچ کدام همه این ها را نفهمیدند یک چیز دیگر هم الان می گویم شاهنامه در سال چهارصد هجری به پایان رسید یعنی در سال 370آغاز شده محمود در سال 370 یازده ساله بود چطور پس این ها می گویند می خواست شاهنامه را بسراید رفت به دربار محمود تا از او حمایت بگیرد محمود در 389 به عمارت رسید یعنی 19سال بود که شاهنامه را فردوسی گفته بوده که تازه این امیر شده من بعضی وقت ها خدا می داند برای همچین چیزهایی اگر خنجر در دستم باشد میزنم به قلب خودم آخر اینقدر بی خیالی در یک ملتی چقدر باید نیاکان ماباید از ما بیزار باشند که می گویند همین ها هستند فرزندان ما ؟ این همه ما جهان دانش را فتح کردیم به آسمان ها پرواز کردیم همین است فرزند من؟آخ و درد و ننگ بر این گونه اشخاص من البته جوانان را هیچ تقصیری برایشان نمیبینم این ها همه کسانی که نامشان استاد است یک مقدار درک کنند یک کمی خرد را داور بکنند


فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh















































































































۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

هفتم آبان روز کوروش بُزُرگ را گرامی میداریم


خشایار رخُسانی

چیکده:


باهمه-ی ویژگی های فرخویی (اخلاقی) ستایش انگیزی که کوروش داشت، او یک پدیده-ی جُدابافته ( استثنایی) از مردم ایران نبود، او بازده-ی یک آیین و فرهنگِ آدمگرا بود که به جان آدم، هاگ هایِ آدمی (حقوق بشر) و هاگ آزاد بودن او ارج میگُذاشت، همان آیینی که امروز شوربختانه به فراموشی سپرده شده است. در هَستی هر ایرانی میهندوست یک کوروش با همه-ی ویژگی هایِ نیکوکاری و آدمگراییش نهفته است که میتواند دوباره برخیزد و نمایان شود اگر که او همان ارزش هایی را گرامیدارد که کوروش ارج میگُذاشت و همان آیین و فرهنگی را پاسدارد که کوروش در آن پرورده شُد.

سرآغاز:

در درازای تاریخ نام آوران فراوانی بودند که با کارکَردِ خودشان نام خود را در تاریخ برجای گذاشتند ولی تنها اندک کسانی هَستند که تاریخ از آنها به نیکنامی یاد میکُند. کوروش بُزُرگ پدر و بُنیانگُزار کشور ایران یکی از این اندک نام آوران جهان است که به پاس ویژگی های آدمگرایی، آزادگی و نیکوکاریش، همگی گُذشتهنگارانِ دوست و دُشمن با ارج و آزَرمِش از او یاد میکُنند.
در باره-ی ویژگی هایِ آزادمَنشی و مردمگرایی کوروش نَسک های (کتاب های) فراوانی نوشته شده است، ولی آنچه که کمتر به آن رویکرد نشان داده میشود، زیر زره بین بُردن و واکاوی آن بَستر هَنجُمَنی (اجتمایی) و زمینه هایِ فرهنگی است که از کوروش یک اَبَرمَرد و یک آدم نیکوکار ساختند، کسیکه نه تنها زندگی خودش را هزینه-ی بهروزی و آزادیِ هم میهنانش کرد ونکه (بلکه) در بَستر مرگ نیز به خوشبختی آنها میاندیشید:
« در پیوند با پیکر من، هنگامیکه من مُردَم، دوست ندارم که بدنم را تلاکاری یا نُکره کاری (نقره کاری) کُنید یا در گاهوک (تابوت) یا چیزی همانند این بِگُذارید، ونکه (بلکه) بیدرنگ آنرا به خاک بسپارید. چه چیزی میتواند فَرخُُنده تر (با برکت تر) از جای گرفتن در آغوش زمین باشد، مادر هَمِۀِ چیزهایِ زیبا و پروَرِش دَهندۀِ هَمِۀِ چیزهایِ خوب؟ من در هَمِۀِ زندگیم دوستدار آدم ها بوده ام و شاد خواهم شُد که دوباره بخشی از آن چیزی بشوم که برایِ آدم ها خوبی فراوانی ببار میآورد».
کوروش در فرهنگ و آیین دین مزدیسنا یا دین اشو زرتشت پرورش یافت و در دوران کودکی در دبستان به همراه دانش زمان، هُنر جنگ آوری، ویژگی های دادگری، آزادگی و آدمگرایی را هماهنگ با دین مَزدیسنا آموخت.
با آنکه کوروش یک زرتشتی بود، ولی او به دین و آیین مردم کشورهای دیگر ارج میگذاشت و هنگام بازدید از کشورهای دیگر، نخست از پرستشگاه های آنها دیدن میکرد و در آنجا او خدای کشور مهمان را گرامی میداشت، زیرا او آزادیِ دین و ارجگذاشتن به باور مردم را از آیین مزدیسنا فراگرفته بود.
جنگ کوروش با کشور آشور که به گُشایش بابل و رهایی بردگان یهودی سرانجامید یک جنگ آزمندانه (حریصانه) برای دستیافتن بر پروه های (غنیمت های) جنگی و سرزمین های تازه نبود، ونکه (بلکه) یک جنگ پدافندگرانه در برابر زیادی خواهی هایِ کشور ستیزه جویِ آشور بود که برای درهم شکستن همایه (ائتلاف) میان کشور پارس و ماد و دستیافتن بر این دو کشور، بیشتر از نیمی از کشورهای جهانِ آن دوران را همپیمان رزمی خودش کرده بود.
از دیگر ویژگی های آدمگرایانه-ی کوروش پاسداری از جان مردم کشورهای دُشمن در هنگام جنگ بود. در جنگ با کرُزوس یکی از همپیمانان کشور آشور، کرُزوس شکست خورد و به کشور خودش لیدیه گُریخت. درهنگام فروگرفتن شهر ساردیس پایتخت کشور لیدیه کوروش به ارتش خودش دستور داد تا از دست اندازی به جان و دارایی مردم خودداری کُنند، ولی هنگامیکه شنید که سربازان کلدانی که بخشی از ارتش او را میساختند با سرپیچی از فرمان او به غارت شهر روی آورده اند، او آنها را بازخواست و پس از سرزنش آنها را از ارتش بیرون کرد. ولی کوروش پس از پافشاری کلدانیان به بخشش خواهی و دلجویی آنها از کوروش، او از سر گناه آنها گذشت.
رمز کامگاری (موفقیت) کوروش در دست یافتن به هدف هایش این بود که او پیوسته دُشمنانش را به دوستانش و دوستانش را به همپیمانان رزمی خودش وامیگرداند. به باور من این ویژگی کوروش به تنهایی بَسنده میکند که با پیروی از آن بتوان یک اُپوزیسیون سرگشته و درهم شکسته همانند اُپوزیسیون حکومت اسلامی را سر و سامان داد.
و دیگر اینکه کوروش بر این باور بود که باید دوستانش را با مهربانی، مهرپو (وفادار) و همپیمان با خود نگهدارد و نه از راه بکاربردن ابزار زور و ترس:« کوروش همیشه و تا آنجا که میتوانست مهربانیِ هایی را که از ته دل میآمدند، نشان میداد؛ زیرا او باور داشت که همانگونه که آسان نیست که کسانی را دوست داشته باشیم که از ما بیزار هَستند، یا شادمانی برایِ کسانی فراهم بیاوریم که بدخواه و دُشمن ما هَستند، از همین راه نیز، آنها که مهر و شادمانی برایِ دیگران به ارمغان میآورند، نمیتوانند هَدفِ کین و رَمیدگیِ کسانی شوند که به آنها مهر ورَرزیده اند و برای آنها این خوشی ها را فراهم آورده اند».
در سفارشی که در بستر مرگ به پسرانش کامبیز و بردیا (تن خارا، رویین تن) میکند، میگوید«:"اگر شُما با دوستانتان مهربان باشید، در کیفر دادن به دُشمنانتان نیز توانا خواهید بود. »
از دیگر ویژگی های پسندیده-ی کوروش این بود که او هیچگاه هدفِ فرجامین خودش را کُرپانی (قربانی) هُونبارکی ها (لذت ها) و خوشی های زودگُذر نمیکرد.
این شگفت انگیز نیست که کوروش که توانمندترین آدم در میانِ همۀِ مردم جهان بود، میبایست در بَخششِ پیشکش ها و اَرمغان هایش سرآمدِ دیگران باشد؛ ولی چیزیکه بیشتر درخورِ نگرش است، گرایش کوروش در پیشی گرفتن از همه در رویکرد نشاندادن به دوستانش و رسیدگی به رنج و گرفتاری هایِ آنها است؛ و گُفته میشود که این راز پنهانی نبوده است که هیچ چیز کوروش را بیشتر از این شرمنده نمیکرد که در رسیدگی به گرفتاری هایِ دوستانش کسی از او پیشی بگیرد.
از آنجا که دُشمنان کوروش از آزادگی و مهربانی او آگاهی داشتند، آنها هیچگاه در جنگ در برابر ارتش او آنچنان ایستادگی جانانه ای نمیکردند که یک ارتش هنگامی نشان میدهد که جان سربازانش تنها به ایستادگی آنها بستگی داشته باشد.
باهمه-ی ویژگی های فرخویی (اخلاقی) ستایش انگیزی که کوروش داشت، او یک پدیده-ی جُدابافته ( استثنایی) از مردم ایران نبود، او بازده-ی یک آیین و فرهنگِ آدمگرا بود که به جان آدم، هاگ هایِ آدمی (حقوق بشر) و هاگ آزاد بودن او ارج میگُذاشت، همان آیینی که امروز شوربختانه به فراموشی سپرده شده است. در هَستی هر ایرانی میهندوست یک کوروش با همه-ی ویژگی هایِ نیکوکاری و آدمگراییش نهفته است که میتواند دوباره برخیزد و نمایان شود اگر که او همان ارزش هایی را گرامیدارد که کوروش ارج میگُذاشت و همان آیین و فرهنگی را پاسدارد که کوروش در آن پرورده شُد.


























۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

بررسی بخشی از ویژگی هایی که از کوروش یک اَبَرمَرد ساختند


نوشته-ی سِنِفون آتنی (Cyropaedia)

برگردان: خشایار رُخسانی


چکیده:


این شگفت انگیز نیست که کوروش که توانمندترین آدم در میانِ همۀِ مردم جهان بود، میبایست در بَخششِ پیشکش ها و اَرمغان هایش سرآمدِ دیگران باشد؛ ولی چیزیکه بیشتر درخورِ نگرش است، گرایش کوروش در پیشی گرفتن از همه در رویکرد نشاندادن به دوستانش و رسیدگی به رنج و گرفتاری هایِ آنها است؛ و گُفته میشود که این راز پنهانی نبوده است که هیچ چیز کوروش را بیشتر از این شرمنده نمیکرد که در رسیدگی به گرفتاری هایِ دوستانش کسی از او پیشی بگیرد.

 

سرآغاز:


نُخست اینکه، کوروش همیشه و تا آنجا که میتوانست مهربانیِ هایی را که از ته دل میآمدند، نشان میداد؛ زیرا او باور داشت که همانگونه که آسان نیست که کسانی را دوست داشته باشیم که از ما بیزار هَستند، یا شادمانی برایِ کسانی فراهم بیاوریم که بدخواه و دُشمن ما هَستند، از همین راه نیز، آنها که مهر و شادمانی برایِ دیگران به ارمغان میآورند، نمیتوانند هَدفِ کین و رَمیدگیِ کسانی شوند که به آنها مهر ورَرزیده اند و برای آنها این خوشی ها را فراهم آورده اند.
از اینرو، و گاه به گاه هنگامیکه کوروش نمیتوانست به رسایی مهربانی خود را از راهِ دادنِ پیشکش و پول، نشان دهد، او تلاش میکرد تا مهر کسانی را که در پیرامون او بودند بدینگونه بدست آورد که به گرفتاری هایِ آنها میآویستید (توجه میکرد)، کاری را به سودِ آنها انجام میداد، در خوشبختی شان با آنها شادمانی میکرد و در رویدادهایِ ناگوار با آنها همدردی میکرد؛ و پس از اینکه کوروش خودش را در جایگاهی میافت که بتواند با پول مهربانیش را نشان دهد، او با آنها خوراک میخورد، چونکه بِنَگرمیاید که کوروش از همان آغاز پی بُرده بود که هیچ بَخشِشی با ارزش برابر، که آدم ها بتوانند بهمدیگر بکنند، پَسَندیده تر از این نیست که آنها در نان و نمک خودشان با یکدیگر هَمبای شوند (شریک شوند).
برپایۀِ اینچنین باوری، کوروش نُخست فراهم آوری کرد تا از همان خوراکی که او پیاپی میخورد، به اندازۀِ بَسنده برایِ شُمارِ فراوانی از مهمان ها، روی میز خوراک او گذاشته شود؛ کوروش از همه نمونه خوراک هایی که برایِ او فراهم میشُدند، بجز آنهایی را که او و مهمانانش در پایِ میز از آن خورده بودند، در میانِ آن بخش از دوستانش پَخش میکرد که او میخواست برایِ آنها یادبودهایی با آرزوی هایِ خوب بفرستد. و کوروش این خوی را داشت که اینچنین پیشکش هایی را همچنین به پیرامون برای کسانی بفرستد، که زاوری هایِ (خدمت هایِ) آنها در پاسداری از دِژهایِ مرزی یا باشندگی (حضور) در دربار یا از راهی دیگر خُرسندی او را فراهم میآوردند؛ از این راه کوروش به آنها میواباند (میفهماند) که آرزویِ آنها برایِ شادمان کردنِ او از پیش چشم هایش بدور نمانده است.
کوروش این خوی را داشت که اگر او میخواست هر از گاهی کسی از پیشکارانِ (خدمتکاران) خود را ستایش کُند، با دادن پیشکش هایی از میزِ خوراکِ خودش او را گرامی میداشت؛ و او خوراکِ زاوران (خدمتکاران) را از خوانِ خودش فراهم میآورد، چونکه او میپنداشت که با اینکار آنها را شاد و نیکخواهی (وفاداری) آنها را بدست میآورد، همانگونه که اینکار در سگ ها اینچنین هَنایشی (تأثیری) را برجای میگُذارد. و اگر کوروش میخواست یکی از دوستانش را در پیشِ مردم ارج گُذارد، برای اینچنین کسی پیشکش هایی را از میزِ خوراکِ خودش برمیگُزید و میفرستاد. و این شگرد نشان میداد که بسیار کارایی داشته باشد؛ چونکه هتا تا به امروز مردم به کسانیکه از میزِ خوراکِ شاهنشاه ارمغانی را دریافت میکُنند، بسیار ارج میگُذارند. زیرا آنها میپندارند که اینچنین کسان که از خوشایش (لطف) فراوانی برخوردار شده اند، در جایگاهی هَستند که هرچیزی را که بخواهند برایِ خودشان فراهم کُنند؛ هتا اگر آرزویی برای کسی دیگر داشته باشند، آنرا بجاآورند. افزون بر آن، فرنود (دلیل) دیگر بر شادی آور بودن آنچه که از میزِ خوراکِ پادشاه فرستاده میشود، این است که آن خوراکی که از کاخ پادشاه میآید براستی بسیار خوشمزه است.
به هر روی، این نباید شگفت انگیز باشد. زیرا همانگونه که همۀِ هُنرها در شهرهایِ بُزُرگ با فَرازترین ویژگی ها گُوالیده اند (رُشد کرده اند)، از همان راه نیز خوراک ها در کاخِ پادشاه، اُستادانه با والاترین ویژگی ها، فراهم میشوند. زیرا در شهرهایِ کوچک یک پیشه ور به تنهایی شَمَلی (صندلی)، دَر و پنجره، دستگاهِ شُخم زنی و میز میسازد و بیشتر همان پیشه ور خانه هم میسازد، و بگونه ایکه او هتا سپاسگُزار نیز هَست، اگر که بتواند به اندازۀِ بَسنده دستیارانی را پیدا کند، که به او کُمک کُنند. اگرچه این شدنی نیست که آدم پیشه های فراوانی داشته باشد و در همۀِ آنها کارشناس باشد. از سویی دیگر، در شهرهایِ بُزُرگ، از آنجا که بسیاری از آدم ها میخواهند در هریک از شاخه هایِ تُخشاکی (صنعتی) سرگرم کار شوند، یک پیشه به تنهایی بَسَنده میکند، و بیشتر هتا کمتر از همگی (تمامی) یک پیشه بِسَنده است، تا هزینۀِ زندگی آدم برآورده شود: برایِ نمونه، یک کارگر کفش مردانه درست میکند، و دیگری برای زنان؛ و جاهایِ دیگری هَستند که در آنجا کارگرها هزینۀِ زندگیشان را از راه بخیه زدن به کفش ها بدست میآورند، دیگران از راه بریدن بخش هایی از کفش ها، و دیگران از راه دُوختن بخش های بالایی کفش ها به همدیگر، درهالیکه کسانِ دیگر نیز هَستند که هیچکدام از اینکارها را انجام نمیدهند، ونکه (بلکه) پارَک هایی (قطعه هایی) را که از آنها کفش ساخته میشود، گردآوری میکنند.
برآیند اینکه، هرکس که خودش را سرگرم انجام یک کار ویژه با تراز بالایِ کارشناسی میکُند، باید که کارش را با بهترین شیوه که شایش (امکان) آن باشد، انجام دَهَد.
راستینانه (دقیقا) در پیوند با گرداندنِ یک آشپزخانه، همین بُنپایه ها نیز کاربَستَنی (اجرا پذیر) هَستند: در هر خانه داری ایکه در آنجا تنها یک تَن برایِ میزِ خوراک خوری برنامه ریزی میکُنَد، او میز را میچیند، نان میپَزَد، یک بار این نمونه از دوری ها (بشقاب ها) را آماده میکُند، و بار دیگر نمونۀِ دیگری را، او از روی ناچاری، ناگُزیر خواهد بود که سفارش ها را همانگونه که میآیند با راندمانِ پایین برآورده سازد، زیرا کسی به او کمک نمیکند؛ ولی در آنجا که یک تَن گوشت ها را با بُخار بپزد، و کسی دیگر آن ها را با آتش سُرخ کُند، یک تن ماهی بِپَزد و دیگری آن را با آتش آماده سازد، و دیگری نان بِپَزد ولی نه از هر نمونه ای، ونکه (بلکه) آنجا که بَسَنده میکند تنها یک نمونه از نامورترین آنها را—به باور من هرچیزی که در اینچنین آشپزخانه ای آماده گردد، باید با نِزومانِش (دقت) و تیزنگری روی آن کارشده باشد و از ولاترین ویژگی برخوردار باشد.
هماهنگ با آن، کوروش از همۀِ هَماوَردهایش (حریف هایش) در هُنرِ بدست آوردنِ دوستانِ فراوان از راه دادنِ پیشکش هایِ خوراکی، بسیار پیشی گرفت. اکنون میخواهم بِنیکخَتَم (توضیح دهم)، که چگونه کوروش در هر راه دیگری نیز که به دیگران مهرورزی و خوشایش (لطف) میکرد، بسیار پیشی میگرفت. از آنجا که کوروش در اندازۀِ درآمدهایی که بدست میآورد از همۀِ مردانِ دیگر پیشی گرفته بود، او بَرتریِ خودش را ولی باز و بیشتر در ارزش و چگونگیِ (کیفیت) ارمغان هایی نشان میداد که پیشکش میکرد. از اینرو، این کوروش بود، که گُشادهِ دستی در دادنِ ارمغان را به کَردِ (عملا) آغازید، و این آیین هتا تا به امروز در میانِ پادشاهان ادامه دارد.
براستی، در همۀِ جهان هیچکس یافت نمیشود که دوستانِ او هَمانندِ دوستانِ پادشاهِ پارس توانگر باشند: هیچکس بجز پادشاهِ پارس پیروانش را با اینچنین جامه هایِ درخشان و شکوهمند نمی پیراید، هیچ ارمغانی به اندازۀِ پیشکش هایِ او شناخته شُده نیستند، دستبندها و گردنبندهایِ تلایی، و اسب هایِ جَنگی با افسارهایِ تلایی. زیرا در آن کشور هیچکس نمیتواند چنین گَنج هایی داشته باشد، مگر اینکه پادشاه آنها را به او پیشکش کرده باشد.
و دیگر اینکه دربارۀِ چه کسی بجز کوروش گُفته شُده است که از بهرِ گُشادهِ دَستیش در دادنِ پیشکش، مردم او را هتا به برادرها، پدر و مادرها و فرزندانشان برتری داده اند؟ چه کسی دیگر بجز پادشاهِ ایران هرگز در چنین جایگاهی بوده است که بتواند دُشمنانی را کیفر دهد که در یک بازۀِ (فاصلۀِ) زمانیِ چند ماهِ از او دور بوده اند. و چه کسی، بجز کوروش، هرگز توانست یک شاهنشاهی را از راه کشورگُشایی برپا سازد که هتا با مرگش از سوی مردمی که او آنها را شکست داده بود، «پدر» نامیده شود؟ چونکه چنین نامی آشکارا ازآنِ یک آدم نیکوکار است تا یک چپاولگر.
از این گُذشته، ما پی بُردیم که کوروش از راه دیگری بجز بخشش ارمغان ها و گرامیداشتن افراد، نمیتوانست کسانی را بدست آورد که آنها را «چشمان و گوش هایِ پادشاه» مینامیدند؛ چونکه کوروش از راهِ پاداش هایِ آزادمنشانه به کسانیکه به او گُزارش از آن چیزهایی را میدادند که دوست داشت بشنود، او مردانِ فراوانی را ایزانید (تشویق کرد) تا آنها بکارگیری از گوش ها و چشمانشان را کار ویژۀِ خود کُنند تا بتوانستند از راه اَنیشگی (جاسوسی)، گُزارش هایی را به پادشاه بدهند که به سودِ او باشند.
برآیندِ روامند (عادی) اینکار این بود که «چَشمان» و «گوش هایِ» فَراوانی ازآنِ پادِشاه دانسته میشُدند. ولی اگر کسی بِپندارد که پادشاه تنها یک تَن را برگُزیده بود که «چَشم» او باشد، در رَمَژک (خطا) است. زیرا بَسَنده نیست که تنها یک تن ببیند و یک تَن بشنود؛ و این بدین چم (معنی) است که به همۀِ دیگران دستور داده شود که هوشیار نباشند، اگر تنها یک تَن برایِ دیدن و شنیدن گمارده شود. افزون بر آن، اگر مردم میدانستند که کس ویژه ای «چَشم» پادشاه است، آنها میدانستند که باید خودشان را از او دور نگه بدارند. ولی اینچنین چیزی موردی نداشت؛ زیرا پادشاه به هرکس گوش فرامیداد که میداوید (ادعا میکرد) که چیز با ارزشی را شنیده یا دیده است.
و بدینسان چنین چُویی در پیرامون پراکَنده شُد که «پادشاه گوش ها و چشم های فراوانی دارد»، و مردم در هرجایی که بودند میترسیدند چیزی را بگویند که به اَرج پادشاه زیان بزند، انگار که او خودش درهال گوش دادن باشد؛ یا بخواهند کاری را برایِ آسیب زدن به او انجام دهند، انگار که او در آنجا باشد. از اینرو، نه تنها هیچکس پروایِ گُفتنِ چیزی را نداشت که به آزَرمِش و ارج کوروش گَزَند رساند، ونکه (بلکه) هرکسِ دیگر در همۀِ زمان ها بگونه ای رفتار میکرد که انگار او هم خودش جزیی از چَشمان و گوش هایِ فراوانِ پادشاه باشد. من نمیدانم که رویهم رفته چه فَرنودِ (دلیل) بهتری را کسی بتواند از سوی مردم برایِ این روشِ کوروش بیاورد، بجز اینکه او میخواست که یک آدمِ نیکوکار در تواناترین اندازه اش باشد و این راهکارِ او از بهر بجا آوردنِ مهری بُزُرگ برایِ دیگران و در پاداشِ خوشایی (لطفی) کوچک بوده است.
این شگفت انگیز نیست که کوروش که توانمندترین آدم در میانِ همۀِ مردم جهان بود، میبایست در بَخششِ اَرمغان هایش سرآمدِ دیگران باشد؛ ولی چیزیکه بیشتر درخورِ نگرش است، گرایش کوروش در پیشی گرفتن از همه در رویکرد نشاندادن به دوستانش و رسیدگی به رنج و گرفتاری هایِ آنها است؛ و گُفته میشود که این راز پنهانی نبوده است که هیچ چیز کوروش را بیشتر از این شرمنده نمیکرد که در رسیدگی به گرفتاری هایِ دوستانش کسی از او پیشی بگیرد.
مردُم سُخنی را از کوروش با این دُرُونمایه بازگویی میکُنند که خویشکاریِ (وظیفۀِ) یک چوپانِ خوب و یک پادشاهِ خوب بسیار همانند یکدیگر هَستند؛ در زمانیکه یک شبان برایِ بهرهمند شُدن از سودِ گَله هایِ خودش باید آنها را سرخوش نگهدارد (تا آنجا که گوسپندان بتوانند نشان دهند که شاد هَستند)، و بدینسان نیز یک پادشاه باید مردُم و شهروَندانش را شادمان سازد، اگر او میخواهد از آنها بهره ببرد. نگر به اینکه کوروش پایبند به این دیدمان (تئوری) بود، هرگز شگفت انگیز نیست که او اینچنین بُلندپروازی را داشت که در رسیدگی به دوستانش و رویکرد نشان دادن به آنها سرآمدِ دیگران باشد.
و گُفته میشود که در میانِ دیگر اُستوانش ها (دلیل آوری ها)، کوروش یک نمایشِ کُنِشیکِ (عملی) ستایش اَنگیزی از دُرُستیِ این دیدِمانِ (تئوری) را به کرُزوس نشان داده است، هنگامیکه کرُزوس به کوروش هُشدار داد که: «با چنین بَخشایش هایِ فراوان، او خودش را تنگدَست خواهد کرد، درهالیکه او در جایگاهی است که در خانه اش گَنج هایِ تلا بیشتر از هر آدمِ دیگر، گردآوری کُند.» میگویند که کوروش از او پُرسیده است: "از بهر خدا، کرُزوس به من بگویید از زمانیکه من فرمانروایی خودم را آغازیده ام، چه اندازه تلا میتوانستم تاکنون داشته باشم، اگر، همانگونه که شما پیشنهاد میدهید، من درهال گردآوری آنها میبودم ؟"
کرُزوس یک وَجهِ بُزرگی را اَنگارد (تخمین زد). "خوب، پس کرُزوس،" کوروش در پاسُخ گفت، "به همراه هیستاسپاس یک آدمی را بفرستید که به او بیشترین اَپَستام (اعتماد) را داشته باشید. و شُما هیستاسپاس، "کوروش به او گُفت، " سراغِ دوستانِ من به پیرامون بروید و به آنها بگویید که من برایِ انجام یک برنامۀِ دُشوار به پول نیاز دارم؛ چونکه، براستی فراوان هم نیاز دارم. و از آنها بخواهید که آن اندازه پولی که میتوانند به من بدهند یاداشت کُنند، و مُهر خودشان را پای هر پاشَن (سَنَد) بِگُذارند، و آن را به پیکِ کرُزوس بدهند تا او آن را به اینجا واسِپُرَد."
پس از اینکه کوروش فرمانِ خود را بر رویِ یک برگِ کاغذ نوشت، او آن نامه را با مُهرِ خود آراست و به هیستاسپاس داد تا آن را به سوی دوستانش ببرد. و کوروش همچنین در آن نامه نوشت که آنها از هیستاسپاس همانندِ دوستشان پیشوازی کُنند (استقبال کُنند). و پس از اینکه هیستاسپاس از چرخی که در پیرامون زده بود، بازگشت، و پیکِ کرُزوس هم آن پاشَن های (سَندهای) دستَنیده شده (امضا شده) را به همراه آورد، هیستاسپاس گُفت:"پادشاه کوروش، شما باید که از امروز به پس همانندِ یک آدمِ توانگر با من رفتار کُنید؛ زیرا، به پاسِ نامۀِ شما، من با شُمارِ بُزرگی از اَمغان ها بازگشته ام."
" هتا این نامه بر نیز، هم اکنون یک گنج-خانه به همراه آورده است، کرُزوس،" کوروش گُفت. "ولی اکنون نگاهی به پهرستِ نامِ دوستانِ من بیاندازید، و آن وَجه هایی را که آنها میتوانند به من کمک کُنند، جَم بِزَنید (جمع بزنید)، و نگاه کُنید که چه اندازه پول برایِ من آماده شُده است، چنانچه من نیازی به بَهرهمند شدن از آنها داشته باشم." گُفته میشود که سپس کرُزوس آن وجه ها را جَم زده است و پی بُرده است که چند برابرِ آن دارایی ها در آن پاشَن (سَند) گردهم آمده بودند که او به کوروش گفته بود چنانچه او آنها را میاَندوخت، میتوانست تا آن زمان در گنج-خانه اش داشته باشد.
و گفته میشود که پس از اینکه این نهاده (موضوع) آشکار گشت، کوروش به کرُزوس روی آورده است و به او گفته است:"آیا شُما درمینگرید، کرُزوس، که من همچنان گنج هایِ خودم را دارم؟ ولی شما به من پیشنهاد میدهید که آنها را گردآوری کُنم و در کاخم بیاَندوزم، و نگهبانان مُزدور را خُورتاک (مسئول) پاسداری از این گنج ها و هرچیزی کُنم و به آنها اَپَستام (اعتماد) داشته باشم، تا از بهر آن اَندوخته ها بر من رَشک بُرده شود و مردم از من بیزار شوند. از سویی دیگر، من باور دارم که اگر من دوستانم را توانگر سازم، من گنج هایم را پیش آنها خواهم داشت و همزمان نگهبانانِ اَپَستامندتری (قابل اعتمادتری) را هم برای پاسداری از خودم و هم از دارایی های انبازمان (مشترک مان) بدست خواهم آورد تا اینکه بخواهم نگهبانانِ مُزدوری را خُورتاکِ (مسئول) اینکار بکُنم."
"و یک چیزِ دیگر که من ناگُزیرم به شما بگویم: هتا من نیز نمیتوانم آن دلبستگی به داشتنِ دارایی را در خودم ریشه کن کُنم که خُداوند در روانِ آدم ها جای داده است، که رفتار ما همه را همانند گدایان کرده است. من، نیز، همانندِ دیگر مردمان، سیری ناپذیر از داشتن دارایی هَستم."
"به هر روی، من میپندارم که من دیگرگونه (متفاوت) از بسیاری از مردم هَستم، بدینسان که دیگران، هنگامیکه آنها بیشتر از بَسَندگی (کفایت) دارایی بدست میآورند، برخی از گنج هایِ خود را زیر خاک میکُنند و میگُذارند برخی دیگر بِفرسایَند، برخی ها خودشان را با شُمارش و اندازه گیری، وزن کردن و در دیدِ همگانی گذاشتن و تماشا کردنِ گنج هایشان خسته میکنند؛ و با آنکه چنین آدم هایی سرمایۀِ فراوان در خانه دارند، آنها هیچگاه بیشتر از آنچه که کُم شان (معدۀِ شان) بتواند نگهدارد، نمیخورند، زیرا آنها خواهند ترکید اگر که بیشتر از اندازه بخورند، و آنها هیچگاه بیشتر از آن جامه ای که بتوانند بارش را برتابند، نخواهند پوشید، چونکه آنها خَپه خواهند شد (خفه خواهند شد)، اگر که چنین کُنند؛ از اینرو آنها به آن گنجی که بیش از نیازشان است، تنها بسانِ باری برایِ خودشان مینگرند."
"من از رهنمون هایِ پروردگار پیروی میکُنم و همیشه در پی آنها چنگ میاندازم و با دلبستگی آنها را میپَذیرم. ولی هنگامیکه من ببینم که بیشتر از بَسَندگی (کفایت) برایِ نیازهایم، چیزی را بدست آورده ام، من آن را برایِ بجا آوَردنِ خواسته هایِ دوستانم بکار میگیرم؛ و از راه توانگر کردنِ آدم ها و مهرورزی به آنها، با دارایی هایی که بیش از نیازم هَستند، من دوستی و توختاری (وفاداری) آنها را بدست میآورم، و از آنجا من پاداشم را که آسایش و نام نیکوست، برداشت میکنم—دارایی هایی که هیچگاه فرسوده نخواهند شد و یا گیرندۀِ آنها را زیر بارِ سنگین شان زخمی نخواهند کرد؛ ولی هرچه بیشتر آدم آوازۀِ خوبی داشته باشد، او بُزرگتر، دلرُباتر و درخشان تر میپَرویزَد (جلوه میکند)، و همچنین، کسانیکه آوازۀِ نیکو دارند، بیشتر دارای دلی روشن هَستند."
"و بگُذارید تا به شما بگویم، کرُزوس،" کوروش ادامه داد، "من آدم هایی را که بیشترین سرمایه ها را دارند و باید بیشترین نگهبانی ها را از آنها بِکُنند، خوشبخت ترینِ آدم ها نمینگرم؛ زیرا اگر که اینگونه میبود، آن سربازانی که از دیوارهایِ شهر نگهبانی میکنند، باید که خوشبخت ترین آدم ها باشند، زیرا آنها از همۀِ دارایی ها و هرچیزی که در شهر هست، پاسداری میکنند. ولی من آنکس را که بتواند از راه آبرومندانه بیشترین سرمایه ها را بدست آورد و آنها را در راه نیکوترین کارها بکارگیرد، خوشبخت ترین آدم بِشُمار میآورم." و آشکار بود که کوروش خودش آموزه هایِ فَرخویی (اخلاقی) و پَندهایی را که میداد، بکار میبست.
افزون بر آن، کوروش درنگریست که بیشترِ مردم در دورانِ تَندُرستی و توانایی، فراهم آوری هایی را میکنند که شاید برایِ زندگی کردن نیازین باشند، و آنها اندوخته هایی را برایِ خودشان گردآوری میکُنند که خواسته هایِ آدم هایِ تَندُرست را برآورده خواهند ساخت؛ ولی او دید که آنها هرگز هیچ دوراندیشی ای انجام نمیدهند که در نِهِشت (وضعیت) بیماری به درد به خور باشند. از اینرو، کوروش وَدایید (تصمیم گرفت) تا این گرفتاری ها را بِگُشاید، با این هدف، او از پرداختِ هیچ هزینه ای خودداری نکرد، تا در پیرامونِ خودش بهترین پزشکان و نیشگران (جراح هان) را گردآوری کُند. و همچنین او همۀِ ابزارها و داروها و خوراک هایِ گوناگون و نوشیدنی هایِ سودمندی را فراهم آورد که هرکدام از این پزشکان به او پیشنهاد میدادند — از اینرو، هیچ ابزارِ پزشکی و دارویی نبود که او فراهم نیاورده باشد و در کاخش نیاندوخته باشد.
و هرگاه کسی بیمار میشُد، که کوروش خواهانِ تندرستیش بود، کوروش از او بازدید میکرد و هرچه که نیاز داشت برایِ او فراهم میآورد. و کوروش همچنین از پزشکان سپاسگُزاری میکرد، هرگاه که کسی از آنها اندوخته هایِ پزشکی او را برایِ انجامِ کارهایِ درمانی بکار میگرفت.
کوروش این چنین کارها را نُخست از اینرو انجام میداد تا دلبستگی کسانی را که میخواست دوستش داشته باشند، برای خودش نگه بدارد. و بازی هایی را که کوروش برای همتازی (مسابقه) برپا میساخت و جایزه هایی را که میداد از این آرزو سرچشمه میگرفتند که او بتوانست در مردمش، سُهِش (حس) هماوردی (رقابت) را در چیزهایِ غشنگ و خوب، برانگیزاند—این بازی ها همچنین برای او ستایش و والایش میآفریدند، زیرا هَدفِ او بدستِ آوردنِ ویژگی هایِ خوب در کُنِش (عمل) بود. ولی این همتازی ها همچنین به چالش ها و چشم هم چشمی ها در میانِ بُزُرگزادگان دامن میزدند.
اَفزون بر این، کوروش آیین نامه ای را فراهم آورد که به دُرُستی یک دات (قانون) بود، بر این پایه، که در هر نهاده ای (موضوعی) که به داوَری نیاز داشت، چه در پیوند با ستیزه زُدایی میان شهروندان باشد و چه مُبارزه در وَرزش بر سر یک جایزه، آنهایی که درخواستِ داوری میکردند، میبایست در گُزینش داورها با هم همداستان میشُدند. زیرا این چیزِ آشکاری بود که هرکدام از هَماوردان (رقیب ها) میخواست با دَرآیش ترین (با نفوذترین) مردان را که بیشتر از همه با او مهربان بودند، درجایِ داور برگُزیند. آنکس که دادگاه را نمیبُرد همیشه به کسی که پیروز میشُد رشک میوَرزید، و از آن داورهایی که به سودِ او رای نداده بودند بیزاری میجُست؛ و از سویی دیگر، آنکس که دادگاه را میبُرد، میداوید (ادعا میکرد) که از بهر دادگری در نهاده ای (موضوعی) که او به دادگاه بُرده است، پیروز شده است، و بدینسان او میپنداشت که هیچ سپاسی را وامدار کسی نیست.
و همچنین آنها که آرزو داشتند که در بدست آوردن مِهر کوروش در جایِ نُخست باشند، به همدیگر رَشک میبُردند، همانندِ دیگر مردمان [هتا در سامانه هایِ مَردمسالار(جُمهوری)]، بگونه ایکه در بیشتر نهاده ها (موردها) هرکس آرزو داشت دیگری را هرچه زودتر از سَرِ راهش کنار بزند تا اینکه بخواست در انجام کاری به او بِپیوندَد، که دربرگیرندۀِ سودِ هردوی آنها میبود. بدینسان نشان داده شُد، که چگونه کوروش چاره اندیشی میکرد تا بیشترین شهروندانِ با درآیش (با نفوذ)، او را بیشتر از خودشان دوست بدارند.








پیشگفتاری بر نَسک (کتاب) زندگینامه-ی کوروش بزرگ (Cyropaedia)


پیشگُفتار: لاری هِدریک (Larry Headrick)

سِنُفون (Xenophon) آتنی یک گُذشتهنگار و یک دلاور راستینِ یونانِ باستان بود. او که در سال 431 پیش از زادروز مسیح زاییده شُد، هنگامیکه رزمنامۀِ کوروش بُزرگ را نوشت، در اُوگ (اوج) چَمَک (قدرت) و توانش بود. دانستنی هایی که دربارۀِ رهبری در این نَسک (کتاب) هویدا شُده اند، وَخش بُردار (الهام بخش) مَردان بُزرگی بوده اند؛ از جولیوس سزار (Julius Caesar) گرفته تا بنیامین فرانکلین (Benjami Franklin) و لُرِنسِ عربستان (Lawrence of Arabia).

بیشتر از هَمِۀِ نَسک ها که در پیوند با رهبری نگارش شُده اند، شاهکارِ سِنُفون دربرگیرندۀِ اَرزش هایِ ژَرف و کارشناسانۀِ فَرخویی (اخلاقی) و روانی است که تنها از کسی میتوان چَشمداشت که در پایِ آموزش هایِ سُغرات (Socrates) نشسته بوده است. کمترین اَندیدی (شکی) نیست که سِنُفون در هنگامِ نوشتن دربارۀِ کوروشِ بُزُرگ، دانش و فَرزانگی ای را بیاد میآورده است که او در پایِ آموزش هایِ سُغرات، از او یادگُرفته بوده است.

برآیندِ یکی از نوشتارهایِ سِنُفون، که «زندگینامۀِ کوروش بُزُرگ» است، آن شیوه هایِ رهبری را به نمایش درمیآورد که از سویِ فرمانروایِ کشور پارس بکارگرفته میشُده اند، کسی که در جایگاهِ شکوهمندترین پادشاهِ جهانِ باستان بیاد آورده میشود. همانگونه که پایَک هایِ (مدارج) پیشرفتِ کوروش سراسر پیروزمندانه بودند، این نَسک نیز، اگر بخواهیم که به زبان ساده بگوییم، یکی از بُزرگترین دَستاوردهایِ داستان نویسی است که هرگز نوشته شُده است.

کوروش بُزرگ (دورانِ زندگی: 580 تا 529 پیش از زایش مسیح) در سَدۀِ شِشُم پیش از زایش مسیح با یکپارچه کردنِ پارس ها و مادها، دو تیرۀِ بُنیادین ایرانی، شاهنشاهی پارس را پایه گُذاری کَرد. سرانجام، شاهنشاهی کوروش از هندوستان تا دریایِ مدیترانه گُسترش پیدا کرد و تا زمانِ فروپاشی این شاهنشاهی بدست الکساندر (Alexander) دو سَده پس از بُنیاد گُذاری آن، نیرومندترین کشور در جهان بود. با آنکه شکوفایی کوروش به یک سَده پیش از دوران سِنُفون بازمیگردد، او یک گُزینش شایسته برایِ نمایاندنِ یک رهبر پَسندیده و آرمانی بود. کامیابی هایِ شِگفت اَنگیزِ و رَزمی این پارسی بُزرگ –کوروش-- که با یک فرمانروایی نرم و آرام همراه بود، تنها آن مادۀِ خام را که سِنُفون نیاز داشت، در فَرادَستِ او گُذاشت، تا او فَرتورش (تصویرش) را از یک نمونۀِ آدم رسا (کامل)، بیافریند.

افلاتون (Plato)، یکی دیگر از شاگردانِ اَرجُمَندِ سُغرات، کوروش را در جایگاهِ یک اُلگویِ راستینِ یک پادِشاهِ روشنبین، ستایش میکند. آن جایگاهی را که موسی برای اسراییلی ها داشت، کوروش برای پارس ها دارد. هنگامیکه کوروش شهر بابل را گُشود، یهودیانِ بابل از بهر آزادی شان از بردگی و اینکه کوروش این پروانه را به آنها داد تا پیش از چهل هزار تن از آنها بابل را فروگُذارند و به کشور خودشان باز گردند، با شادی از او پیشوازی کَردند. از بهر نیکخواهی و جوانمردیش و آرزوی درونی او که بگُذارد تا هومَنی (انسانیت) در آشتی زندگی کُند، کوروش بُزُرگ در سُروده هایِ تورات (Isaiah 45) جاودانه شُده است.

هتا مردمیکه به زیر فرمان کوروش درآمده بودند او را یک آدم بی اندازه دادگر و نیک مَنش میپنداشتند. شاپور سورن پَهلَو (Shpour Suren Pahlav) از دانشگاهِ لندن، این یادآوری را میکُند که پارسیان او را «پدر» مینامیدند، مردم بابل به او «رها کُننده» میگُفتند، یونانیان او را «دات آراستار (قانون گذار» مینامیدند و یهودیان او را «برگُزیدۀِ خُداوند میپندارند».

در سال 1878 یک پاشَن (سند) بگونۀِ یک سُتونِ سَنگی با دبیرۀِ میخی در هنگامِ خاک برداری از یک تکه زمین در بابُل کُهن یافته شُد. آن دَستَک (سند) که در آن کوروش رفتار مَردُمیک (انسانی) خود را با شهروندانِ بابل پس از فروگرفتن شهر، بازکاوی میکُند (تشریح میکند)، در جایگاهِ نُخستین منشورِ هاگ هایِ آدمی (حقوق بشر) پذیرفته شُده است. برایِ سپاسگُزاری از این دَستاوردِ مَردُمیک، سازمان ملل یک برگردان از منشورِ هوده هایِ مَردُمی (حقوق بشر) کوروش را به زبان هایِ رسمیِ هرکُدام از هموندانِ این سازمان، پراکَنید (انتشار داد).

گُذشتهنگارِ نامور ویل دورانت (Will Durant) نشان میدهد که کوروشِ بُزُرگ «مهربانترینِ کشورگُشایان بوده است، و شاهَنشاهیش را بر بَخشندگی و جوانمردی پایه گُذاری کرده بود. دُشمنان او میدانستند که کوروش آدم باگُذشتی است، و آنها با او با آن دلاوری نمیجَنگیدند که ریشه در ناچاری دارد، آن دلاوری ایکه زمانی آدم ها نشان میدهند که گُزینشی بجُز کُشتن و مُردن ندارند.»

هیچ یک از رهبران در سرتاسرِ دوران باستان نمیتوانند به گُسترۀِ دستاوردهایِ کوروش برابری کُنند. با آنکه گاهگاهی از الکساندر [(Alexander)، دوران زندگی: از 356 تا 323 پیش از زایش مسیح] به نام کسی یاد میشود که فوت و فندگر (tactician) و برنامه ریزِ رَزمیِ بُزرگتری باشد، ولی او خودش را با گزافکاری هایی آلوده کرده بود که تنها میتوانست بیزاری کوروش را به همراه داشته باشد.

درهالیکه کوروش با مردمی که در جنگ بر آنها چیره میشُد، با اَرج و آزَرمِشِ ژَرف رفتار میکرد، الکساندر گاهگاهی با پافشاری از سربازانش میخواست که شهروندان را از دم تیغ بُگذرانند. هنگامیکه سرزمین هایِ زیرِ فرمان الکساندر گُسترده شُدند، او بگونۀِ رو به افزونی به شیوه هایِ خودکامگی و خودستایی ترسناک روی آورد. اگر یکی از افسرانِ کوروش همانندِ افسرانِ الکساندر با سنگدلی رفتار میکرد، او بیدرنگ از انجام خویشکاریش (وظیفه اش) برکنار میشُد.

از بهر یک هومَنیِ (انسانیتِ) ژرفی که آتاویِ (استعداد) خُدادادیِ سِنٌفون بود، او این را روامند (عادی) میپنداشت، که خودش را با بُنیانگُذار کشور پارس خویشاوند مینویی (معنوی) بانگارد. هردویِ آنها از شایش هایِ (امکان های) فراوانی برخوردار بودند که برتری و سُتودگی رَزمی بدست آورند: هُنرِ رهبریِ خودِ سِنٌفون در هنگام زاوَری (خدمت) رَزمی در جایگاه یک فرماندۀِ میدانِ نبرد آبدیده شُد، در جاییکه دو دلی و اندید (شک) به چَم (معنی) شکست و مَرگ بود.

با بکارگیریِ آوازه اش در هُنر سُخنوَری و همچنین نام آوری او در مَنِشِ بُزرگواریش، سِنُفون در جایگاه یک کشورمدار و آشتی گر (peacemaker) سرآمد بود. او همکاریِ نزدیک با پارس ها را روامند (عادی) میدانست که شهرهایِ یونان را در بَخش باختری آن زیرِ فرمان خود داشتند که امروز تُرکیه نامیده میشود.

در گردآوریِ زندگینامۀِ کوروش بُزرگ، سِنُفون بیشتر با یک نوآفرینی پَهناور به کوروش نزدیک میشود تا اینکه بخواهد خودش را تنها در یک چهارچوب گُذشتهنگاری مَرزین کُند (محدود کُند). او کمتر دلبسته به نگاشتن رویدادهایِ ساده و راستین در زندگی کوروش است، ولی بیشتر میخواهد نشان دهد که چگونه یک رهبر آرمان گرا میتواند برایِ افسرانش یک زندگی پُرشور و با ارزش و همچنین برایِ مردم زیر فرمانش یک زندگیِ اَرمَند (ایمن) و آسوده فراهم آورد.

از راه به نمایش درآوردنِ روش هایِ پیروزمندانۀِ کوروش، سِنُفون به شُما نشان میدهد که چگونه یک نِشست را برگُزار کُنید، در گُفتگو کردن کارشناس شوید، با همبستگان بگونۀِ کارومَند (موثر) رفتار کُنید، با هواداران از راه رویکرد (توجه) به سودِ خودویژه ای (شخصی ای) که آنها از این همبستگی میبرند، پیوندِ خوب برپا سازید، با ایزانش (تشویق) و دلگرمی به بالاترین ترازِ کارایی دستیابید؛ بِپایندانید (تضمین دهید) که سازمان شما از هَستیِ کارشناسان بهره میبرد، و نشان دهید که گفته های شُما با کِردارتان پُشتیبانی میشوند. هتا بازرگانان نیز میتوانند از بُنپایه هایی که کوروش بُزُرگ برنهاده است، سود ببرند.

فَرنامش هایِ (اقدام های) کوروش در هر بخش از شاهنشاهی او همراستا (موازی) با نِهِشت هایی (وضعیت هایی) بودند، که سرپرستانِ باهمان هایِ (شرکتهای) بازرگانی روزانه با آن درگیر میشوند. همانگونه که از سویِ سِنُفون نگارش شُده است، کوروش هم یک آدم راهبُردگر (strategist) است و هم یک برنامه ریز (tactician)؛ او همانندِ یک فَرنِشینِ باهمانِ (مدیرعامل شرکت) بازرگانی برنامه میریزد، ولی کارکردها را همانند یک سرپرست میانمایه وارسی میکند. از اینرو، شُما میتوانید آموزش هایِ او را در گُسترۀِ یک زندگی سوداگرانه (تجارتی) بکار بِبَندید، و این هم آموزنده خواهد بود و هم سرگرم کُننده که شُما همانندی هایی را میانِ دَستاوردهایِ کوروش و پیشرفت هایی که شما دَر پیشۀِ خودتان کرده اید، پیدا کُنید.

سردبیر هفته نامۀِ «چالش در ادارۀِ شرکت های سهامی» (The Crisis in Corporate Governance)، یک گُزارش کارشناسانۀِ بازرگانیِ هفتگی، به تازگی نوشت، "اگر چالش برای سرپرستانِ باهَمان های (شرکت های) بازرگانی در سال 1990 فَرارویاندن باهمان های (شرکت های) بُزُرگ به باهمان هایِ چالاکی بود که توانایی هَمالش (رقابت) داشته باشند، چالش در سال هایِ آینده، آفرینشِ یک فرهنگِ بازرگانی است که هم به انجام کار رسا (کامل) و بدونِ کاستی پاداش دهد و هم آفریننَدِگی (خلاقیت) و کارآفرینی را بِه ایزاند (تشویق کُند). "

این بَرنگری (مُشاهده) در ادامه نشان میدهد که چرا دلبَستگیِ دوباره به کوروشِ بُزُرگ، مَهَند (مُهم) و بِهِنگام است. همانگونه که دُرُستکاریِ کوروش، رسایی (کمال)، برنامه ریزیِ راهبُردیِ (strategic) بسیار خوب و توانایی در واکُنشِ تُند، کامروایی او را پایندانیدند (تضمین کردند)، خوانندگان همچنین میتوانند به هُنراوَندی هایِ (فضیلت هایِ) کوروش در پیشرفت هایِ پیشَکی (شُغلی) خودشان چهره ببخشند.

از آنجا که کوروش نیز یک آدم بود، او گاهگاهی لغزش پذیری خودش را نشان میداد، ولی همانگونه که سِنُفون در داستانش آشکار میکُند، ما آگاه میشویم که چگونه او از رَمژَک ها (خطاها) بازمیگشت و از آنها پرهیزمیکرد. هنگامیکه کوروش راه هُنراوَندی (فضیلت) و خَرَد را گُم میکرد، با سُهِشی (احساسی) از پَشیمانی به تُندی از راهش بازمیگَشت. او با نمونه هایِ بیدادگری، هَنگُمَند (مصمم) برخورد میکرد، و او میگُذاشت تا هریک از هَموندانِ گروه او، از پایین تا بالا، با نگرانی هایشان به نَزدِ او بیایند.

شاید که اینگونه گمان شود که یک نَسکِ (کتاب) باستانی واپَسین جایی باشد که بشود در آنجا اندرزهایی برایِ وَهاکِ (اهمیت) پذیرفتنِ فَن آوریِ نو جُستُجو کَرد، ولی هتا در این زمینه نیز سِنُفون نشان میدهد که چگونه میتوان در لبۀِ تیز فَن آوری نو ماند.







۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

دادگاه های بین المللی به شکایت من علیه آقای خامنه ای رسیدگی کنند



حشمت الله طبرزدی



خبرگزاری هرانا - مهندس حشمت الله طبرزدی، زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر کرج، با نگارش شکایت نامه ای، خواهان ارائه آن به دادگاه های بین المللی شده است. متن این نامه که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زیر است:



وکلای مدافع محترم؛

بانوان گیتی پورفاضل، نسرین ستوده

و آقایان محمد اولیایی فرد، خلیل بهرامیان، محمد علی دادخواه، جهانگیر محمودی

درودهای گرم من تقدیم به شما وکلای شریف، با وجدان و آگاه

شما سروران گرامی بهتر از من آگاه هستید که مشکل اساسی ما ملت ایران، محرومیت از داشتن قوهء قضاییه مستقل، بی طرف و قدرتمند است.

زیرا رییس این قوه، غیر انتخابی و منصوب رهبر حکومتی است و اختیارات رهبر، با اختیارات همهء ملت برابر و بلکه با تفسیری که از «ولایت مطلقهء فقیه»صورت می گیرد، برتر از قوهء انتخاب و اختیارات ملت می باشد.

رییس منصوب به حاکمیت نه در مقابل ملت بلکه فقط در مقابل رهبر و دسته های حکومتی پاسخگو است. ضمن اینکه دخالت در امور قضایی و به ویژه در رأی قاضی ها به صورت سازمانی و سیستماتیک انجام می گیرد.

نیروهای امنیتی، مراکز قدرت، و حتی نظامی ها، به راحتی قاضی ها را تحت تأثیر ارادهء خود قرار می دهند و این در حالی است که نحوهء گزینش قاضی ها غیر دموکراتیک و غیر انتخابی و با اعمال ارادهء مراکز حکومتی صورت می گیرد.

آیین دادرسی رعایت نمی شود، و به ویژه در محاکم امنیتی یا دادگاه های انقلاب که به اتهامات زندانیان سیاسی رسیدگی می شود، صرفاً ارادهء مراکز گوناگون امنیتی حاکم است.

اصل 168 قانون اساسی مبنی بر «رسیدگی به اتهام ها و جرایم سیاسی در دادگاه صالحه، علنی، با حضور وکیل مدافع و هیئت منصفه» هیچگاه اجرا نشده و اجرا نمی شود.

در صورتی که قوهء قضاییهء مقتدر، مستقل و عدالت محور، می بایست با رعایت اصل تفکیک قوا بوجود بیاید، رییس این قوه بایستی توسط قاضی های مجرب، دانشمند، مستقل و عادل انتخاب شود، قاضی در امر قضا، مستقل و صرفاً تابع قانون و عدالت باشد، و دولت یا هر نهاد حکومتی دیگر، امکان اعمال نظر بر قاضی یا شورای عالی قاضی ها و رییس قوهء عدلیه را نداشته باشد.



بانوان و آقایان ارجمند؛

صد سال پیش، انقلاب مشروطیت با خواست عدالت خانه به پیروزی رسید. زیرا آزادی خواهان صدر مشروطیتآگاه بودند که بدون داشتن قوهء قضاییهء مستقل، نمی توان به آزادی، دموکراسی، رفاه، پیشرفت، امنیت و عدالت رسید. اما با داشتن یک قوهء قضاییهء مستقل و عدالت محور، می توان به همهء خواسته های قانونی ملت دست یافت.

اینک نزدیک به 110 سال از آن انقلاب می گذرد، اما با قوه ای رو به رو هستیم که به طور کامل در اختیار دستگاه های نظامی- امنیتی و ایدئولوژیک حاکم است. عدالت، انصاف و بی طرفی اولین و مهم ترین قربانی در پیشگاه این قدرت ایدئولوژیک و فراقانون است. بی عدالتی، تبعیض و بی انصافی آنچنان بر محاکمی که به اتهامات عقیدتی یا سیاسی رسیدگی می کنند، حکم می راند که بدون هیچ اغراق یا زیاده گویی می بایست اعتراف کنم که من و امثال من امیدی به رعایت عدل و قانون نداشته، بلکه همواره قربانی ظلم و تبعیض بوده و هستیم.

برای قربانیانی چون من، کدام راه پا بر جا می ماند تا، با پیمودن آن، امید تظلم خواهی داشته باشیم؟

اگر از سوی دستگاه های قدرتمند امنیتی و حکومتی، حقوق ما زیر پا گذاشته شود، که چنین شده است، می بایست در دستگاه عدلیه تظلم خواهی نماییم. اگر دستگاه عدلیه زیر نفوذ و در اختیار همین دستگاه های قدرتمند امنیتی و حکومتی بود،در آن صورت چه راهی برای دادخواهی شهروند بی پناه باقی خواهد ماند؟

شانزده سال است توسط دستگاهی امنیتی- نظامی و قضایی متحمل خسارت های فراوان مادی و معنوی شده ام. برای نمونه، باید از توقیف و تعطیلی نشریه های پیام دانشجو، ندای دانشجو، گزارش روز و هویت خویش نام ببرم که سمت مدیر مسئولی یا سردبیری آن ها را برعهده داشته و در دورهء شش ساله، از سال 1373 تا 1379، همگی به صورت غیر قانونی از سوی حاکمیت تعطیل شده و موجبات ضرر و زیان های فراوان معنوی و مادی را برای من و همکارانم به وجود آورده اند.

من را از حقوق اساسی ام محروم کرده اند و قانون اساسی را زیر پا گذاشته اند. زیرا آزادی بیان از حقوق اساسی شهروند آزاد است.

طی 16 سال گذشته بارها و بارها، به صورت غیر قانونی و خود سرانه، بازداشت شده ام و به ویژه از 27 خرداد ماه 1378 تا کنون زندانی بوده و تا کنون حدود 11 سال و 8 ماه را در زندان های مختلف گذارنده ام؛ نزدیک به 33 ماه را در سلول های انفرای در بازداشتگاه های امنیتی و زیر شکنجه بوده ام. و پس از گذران این مدت، حال حکم 9 سال حبس تعزیری و 74 ضربه شلاق را در برابر نگاهم قرار دادند.

طی همین دوره به صورت غیر قانونی تشکل قانونی «اتحادیهء اسلامی دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه ها»، که من سمت دبیر کلی آن را داشته ام، به صورت غیر قانونی و توسط شعبهء 26 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی حداد (زارعی دهنوی) منحل اعلام کرده اند.

از برگزاری هر نوع میتینگ یا تظاهرات مسالمت آمیز، که از حقوق اساسی و قانونی من و هم میهنانم می باشد، جلوگیری کرده اند و، در عوض، زندان و شکنجه و محرومیت اجتماعی برایم به ارمغان آورده اند.

حق بیان، حق تشکیل حزب و حق مشارکت در سرنوشت سیاسی را، که در اعلامیهء جهانی حقوق بشر به رسمیت شناخته شده است، از من سلب کرده اند و تفتیش عقیده، محرومیت اجتماعی و زندان را به جای آن نشانده اند.

بارها و بارها و به صورت غیر قانونی و مسلحانه به درون خانه ام ریخته اند، اموالم را برده اند و موجبات ترس، نا امنی و وحشت در بین اعضای خانواده ام را فراهم کرده اند.

در 16 سال گذشته، من حتی در خانه ام- آنگاه که زندان نبوده ام - امنیت نداشته ام. بارها از سوی نیروهایی لباس شخصی، امنیتی، و انتظامی مورد توهین، شکنجه و ضرب و شتم قرار گرفته ام و یک بار در 24 آبان ماه 1376 در حملهء گروه فشار به دفتر هفته نامهء پیام دانشجو، تاسر حد مرگ، من را ضرب و شتم نمودند.

سلب حقوق، محرومیت ها، توقیف و تعطیلی ها، تفتیش عقیده، سانسور، شکنجه، نا امنی ها و زندان ها در طی 16 سال گذشته و در زمان تصدی 3 رییس قوهء قضاییه ـ آقایان محمد یزدی، محمود شاهرودی و صادق لاریجانی ـ انجام گرفته است اما مسئولیت واقعی بر گردن رهبر مادام العمر و غیر پاسخگو با قدرت فرا قانون است. زیرا همهء قوا و قدرت ها زیر نظر رهبر است.

بر همین اساس، از شما وکلای محترم تقاضا مند هستم، به من که اینک با محکومیت غیر قانونی و ظالمانهء جدید، در زندان به سر می برم کمک کنید تا بتوانم برای جبران بخشی از این ضرر و زیان های معنوی و مادی، از طریق محاکم بین المللی درخواست دادخواهی کنم.

من ناگزیر از اعلام جرم علیه جمهوری اسلامی هستم. من رسماً شکایت خود علیه آقای علی خامنه ای، رهبر حکومت جمهوری اسلامی، را تقدیم محاکم بین المللی نموده و از شما وکلای محترم و هر انسان آزادهء دیگر، درخواست کمک می کنم تا این دادخواست، مسیر قانونی و حقوقی لازمه را طی کرده و به صورت موثر پی گیری شود.

از خانم ها مهرانگیز کار ،شیرین عبادی و آقایان عبدالکریم لاهیجی، محمد مصطفایی و سایر وکلای بین المللی و نهادهای مربوطه و حقوق بشری در این امر مهم استمداد می طلبم.

اعلام جرم من علیه آقای علی خامنه ای، به عنوان رهبر حکومت، که دارای قدرت مطلقه، فرا قانون، غیر پاسخگو و مادام العمر است، به اتهام موارد و عناوین مجرمانه به شرح ذیل می باشد و جبران خسارت های معنوی و مادی را خواهانم:

1- اعمال سانسور و تفتیش عقیده.

2- توقیف غیر قانونی نشریه های پیام دانشجو، ندای دانشجو، هویت خویش و گزارش روز.

3- سلب حقوقی چون آزادی بیان.

4- ضرب و شتم های مکرر توسط نیروهای امنیتی، انتظامی و نظامی.

5- بازداشت های مکرر و خود سرانه.

6- اعمال شکنجه در بازداشتگاه های نظامی و امنیتی.

7- محکومیت ها و حبس های طولانی از طریق دادگاه های غیر صالحهء امنیتی و زیر پا گذاشتن اصول قانون اساسی در فصل مربوط به حقوق اساسی ملت و شهروند. تحت احکام مختلف، 11 سال را در گذشته در زندان گذرانده ام و با این حکم جدید 9 سال و 74 ضربه شلاق باید 9 سال دیگر از عمر خود را در زندان سپری کنم.

8- تعطیل نمودن همهء فعالیت های حزبی، تشکیلاتی و قانونی من از طریق بازداشت و سرکوب و سلب حقوق اساسی در این حوزه.

9- زیر فشار قرار دادن من از طریق نیروهای امنیتی و ایجاد ترس و ناامنی برای اعضای خانواده ام از طریق تهدید تلفنی یا هجوم مکرر به دفتر کار و خانه ام.

10- جلوگیری از میتینگ ها و تظاهرات مسالمت آمیز که از حقوق قانونی هر شهروند آزاد است. این اقدام ها، زیر عنوان «تبانی و تجمع به قصد بر هم زدن امنیت ملی» سرکوب گردیده است.

11- جلوگیری از مشارکت آزاد من در تعیین سرنوشت و از طریق انتخابات آزاد. این اقدام از سوی شورای نگهبان صورت پذیرفته است.

شایان ذکر است که اسناد و مدارک مربوط به ادعاهای بالا، موجود است و به محض تشکیل محکمهء بین المللی برای رسیدگی به جرایم ارتکابی حکومت تحت امر آقای علی خامنه ای، تقدیم خواهد شد.

زندانی سیاسی ـ حشمت اله طبرزدی

ایران/ کرج/ زندان رجایی شهر/ 1389خورشیدی

http://www.hrana-iran.com/685/1389-01-27-05-27-21/4752-1.html

































































































۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

بایکوت


ژاله دفتریان
چکیده

سرچشمه-ی واژه-ی بایکوت برمیگردد به نافرمانی مدنی و مبارزه-ی مردم ایرلند با دولت انگلستان در سال های 1789 هنگامیکه انگلستان با سیاست های سودجویانه-ی خود همه سرمایه های ایرلند را به سود خودش غارت میکرد. در این دوران با پیشنهاد یک وکیل ایرلندی بنام پارنل از مردم ایرلند خواسته شد تا از همکاری با کارگُزاران دولت انگلستان در ایرلند خودداری کُنند و همه-ی پیوندهای خود را با آنها ببرند. این سیاست مبارزه منفی به اندازه ای کارایی داشت که در زمانی کوتاه توانست نماینده-ی دولت انگلستان در ایرلند را که «بایکوت» نام داشت از آن کشور گریزان کند. سپس تر گاندی توانست با بکارگیری این روش مبارزه از نافرمانی مدنی از هاگ های (حقوق) مردم هندوستان در آفریغای نیمروزی (آفریقای جنوبی) در برابر دولت نژاد پرست آن کشور پیروزمندانه پدافندگری کند و در بیرون راندن دولت انگلستان از هندوستان از آن بهره جوید.
این آزمون های کامیاب مردم ایرلند و هندوستان هم اکنون در فرادست آزادیخواهانِ ایرانی هستند تا آنها بتوانند با کمترین هزینه جانی و داراکی (مالی) شر و سایه-ی بختک حکومت گُجَستک اسلامی را پس از سه دهه از سر مردم ایران کوتاه کنند و آنرا به زانو دربیاورند. بایکوت یا آروایش (تحریم) حکومت اسلامی کاری است که باید بگونه-ی سازمانداده شده پیش برده شود که انجام آن همکاری تک تک ایرانیان میهن دوست را درخواست میکند.
سرآغاز

عباس پهلوان، یکی از روزنامه نگارانِ پرپیشینه ی زمان ما می باشد. او سالهاست که در« کالیفرنیا» با نوشته هایش به مبارزه ی سرسختانه با رژیم جمهوری اسلامی می پردازد. از چند ماه پیش، هفته نامه ی «فرودسی امروز» را بیرون می دهد که فرزندانش« عسل» و« رضا» در انجام اینکارِ پسندیده، پدر را یاری میدهند، که دستشان درد نکند. هفته نامه ایست مانند« فردوسی» خودمان در سالهای پیش از آشوب و چیرگی رژیم ملایان. پیشرفتشان را آرزومندم.

در دومین شماره ی آن نوشته ای بود بنام« بایکوت یا بویکوت» که نویسنده، ریشه ی این واژه را بازشکافی کرده است. چنین می خوانیم :« در سالهایِ ۱۸۷۹ که« انگلستان» بر« ایرلند» چیرگیِ بسیار داشت و کشاورزانِ« ایرلندی» را به بیگاری وامی داشت و دست آوردِ کارِ آنان را به یغما می برد و بر آنان ستم بسیار روا می داشت، وکیلی ایرلندی بنام« پارنل» پیشنهادی به مردم ایرلند مینماید و آن اینکه بهیچ روی با نماینده ای که از سوی انگلستان به ایرلند فرستاده می شود، پیوندی برپا نکنند و از او، در همه ی زمینه ها کناره گیری نمایند.از سوی دیگر، برپایه ی قانون، اگر کسی به انگلیسی ها چیزی نمی فروخت و یا از او چیزی نمی خرید، بزهکار شناخته نمیشد و کیفری نمی دید. مردم ایرلند، با نماینده ی انگلستان که« بایکوت» نام داشت، چنین کردند. بدینگونه که نخست کلفت و نوکر ایرلندی گذاشتند و رفتند، در کوچه و خیابان، نه کسی درودهای او را پاسخ می داد و نه اگر با او روبرو می شد، سخنی بر زبان می آورد و پاسخی به گفته هایش می داد، پیشه وران و فروشگاههای ایرلندی به او چیز نمی فروختند. به هر یک از دوستان و آشنایانِ ایرلندی خود که برمی خورد و خوش و بش می کرد، پاسخی دریافت نمی کرد، گویی آنها بهیچ روی « بایکوت» نامی را نمی شناسند. بدینگونه، براستی او را بوسیده و به کناری گذاردنش، انگار که او نبود. اینگونه رفتار چنان روزگارِ این فرمانده ی انگلیسی را ناگوار و تلخ کرد که« بایکوت» سرانجام تاب نیاورده و از اینهمه بی انگاری از سوی مردم بخود و در تنهایی ماندن، بجان آمده و از کارِ خود کناره گیری کرده و به خاک انگلستان فرار کرد.

این شیوه ی« مبارزه ی منفی» بود که به نام« بایکوت» شناخته شد و در سرزمینهای زیر چیرگیِ کشورهای سودجو (استعمارگر) جنگ افزارِ مردمِ بستوه آمده شد که پرآوازه ترینِ آنها« گاندی» بود. او در زمانی که در آفریغای نیمروزی (جنوبی) بود، توانست با همین شیوه هشتسد هزار هندو که به آنجا کوچ کرده بودند را از ستم و برتری نژادی ( تبعیض) نجات بخشد و آنان را در رده ی سفیدپوستان در آورد. و با همین شیوه هم،(سرزمین خود) هندوستان را از چنگال سودجویان( استعمارگران) انگلستان رهایی بخشد.

این داستان مرا بیاد روزگار امروز خودمان انداخت و این سی و یک سال بدبختی و سیه روزی که با بر سر کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی، گریباگیرمان شده است.

در این سی و یکسال، هرچند گاه، رژیم خون و ترس و بیم و هراس، برای برپا و برجا ماندنش با ترفندی تازه، دامی پیش پای مردم پهن می کند و شوربختانه، مردم ما نیز هربار به دام این مردان هزار چهره می افتند.همه می دانیم که هر کاسه ای گنجایشی دارد. اگر دریچه ی بخارِ دیگی، گه گاهی باز نشود، میترکد. این را مردان ترفندبازِ جمهوری اسلامی بروشنی دریافته اند. آنان بخوبی آگاهند که می باید ریسمانِ فشار و زوری را که به گردن مردمِ درمانده انداخته اند، گهگاهی کمی شُل کنند وگرنه تاب و توان و شکیبایی مردم که بسرآید مانندِ همان دیگِ بخار خواهد ترکید و در آن زمان است که همگی شان، از شیخ و ملا و آخوند و آیت الله بهوا خواهند پرید. از اینرو، یک روز« خاتمی»را با آن خنده های دروغین و سخنان مردم فریبش به ریاست جمهوری می نشانند و با« گفتگوی تمدن ها» و درِ باغِ سبز نشان دادن هایش، مردم را گول می زنند و بدنبال خود می کشند، روزی دیگر برنامه ی« رفراندم قانون اساسی» را بمیان می آورند و مردم را« سرِ کار می گذارند!». چندی هم هست که ترفندِ دستکاری در شمارش آرا را پیش کشیده و زبانزدِ من درآوردیِ« کودتای انتخاباتی» را سرِ زبانها انداخته و جنگ« موسوی»، « احمدی نژاد» را برپا کرده اند. زرنگیِ آنان اینست که هر بار« طرحی نو برمی اندازند که بتوانند بنیادِ مردم را براندازند». مزدوران آنها نیز در درون و بیرون مرز هیزم زیر این آتش می گذارند و تنورِ آنرا گرم نگه میدارند.

و…و شوربختانه هربار هم مردمِ ساده دلِ ما گولِ سخنانِ فریبنده ی آنان را می خورند و به دام آنها می افتند و باز هم آب به آسیاب« جمهوری اسلامی» می ریزند.اینکه رهبر« جمهوری اسلامی» با سرفرازیِ هرچه بیشتر می گوید:« مردم به جمهوری اسلامی رای داده اند» راست می گوید. سخنش درست است. زیرا هریک از این برگزیدگان، که بر سر کار می آمد، ( موسوی یا احمدی نژاد و یا دیگری) برگزیده ی« رژیم جمهوری اسلامی» بوده و به« حکومت ولایت فقیه» گردن می نهاد. بهمانگونه که موسوی هم بارها و بارها گفته: من هم« حکومت ولایت فقیه» را خواهانم. اگر «موسوی» هم این را نمی گفت، همه بخوبی می دانیم که تا کسی به فرماروایی« ولایت فقیه» گردن نَنَهد، نمی تواند هَتا( حتی) خوابِ نشستن روی کرسی ریاست« جمهوری اسلامی» را ببیند.

پس همه ی آنهایی که می روند و رای می دهند، باید بدانند، نخستین چیزی را که می پذیرند، گردن نهادنِ به« رژیم جمهوری اسلامی» است. اگر مردم ایران« رژیم جمهوری اسلامی» و فرمانرواییِ« ولایت فقیه»را نمی خواهند، یکی از راههایش« بایکوت» کردن آن است. اگر مردم در روز آرا گیری( چه برای برگزیدن رییس جمهور و یا برگزیدن نمایندگان مجلس و یا هرکارِ دیگری که با این رژیم پیوندی دارد) بجای سایه ها( ساعتها) در رده های( صف) دراز ایستادن، در خانه هایشان بنشینند، بیرون نرفته و به پای صندوق های آرا نروند، دیگر« علی خامنه ای» بنام رهبر نمی تواند باد در گلو بیندازد و بگوید هزاران تن به« جمهوری اسلامی» و« ولایت فقیه» رای داده اند و من هم رهبر آنها هستم. اگر مردم در چنین روزهایی از خانه هایشان بیرون نیایند، در بخشهای آراگیری تَک و توکی از« خودی هایشان» برای رای دادن پرسه بزنند و روزنامه نگاران، عکاسانِ ایرانی و اروپایی، از بخش های آراگیری، از خیابانها، و ازکوچه بازار که در آنها پرنده پر نمی زند، عکس و گزارش فراهم کرده و به همه ی جهان بفرستند، آنگاه است که فریادِ خاموشِِ آزادیخواهی و دادخواهیِ ایرانی، گوش جهان را کر خواهد کرد.

ایزد مهر یارِ ایران باد.

ژاله دفتریان

ژوین ۲۰۱۰ ترسایی (میلادی)

خرداد ۲۵۶۹ ایرانی