۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

گُسل هایِ نیمه خاموش و پیشآمدهایِ درَدمَندِ دورانِ پسااسلامی در ایران


محمد مباشری

چکیده:


یکی از لغزش های انقلابیون سال 1357 این بود که آنها یا از حقوق بشر و ارزش هایِ مردمسالاری همچون آزادی و دادگری اجتمایی آگاهی نداشتند و یا اگر داشتند برداشت های آنها از این ارزش ها یکسان نبودند. خیلی ها بر این باور بودند که تنها با سرنگونی حکومت پادشاهی در ایران، بتوانند به همه-ی خواست هایی که در ذهن خود برنگاشته بودند، برسند. ولی پیروزی انقلاب اسلامی و برسرکار آمدن واپسگراترین قشر اجتمایی در ایران، باژگونه-ی آنچه را که انقلابیون در چشم انداز خود گذاشته بودند، به آنها نشان داد.
هم اکنون نیز خیلی ها ساده انگارانه بر این باورند که شاهکلید همه-ی گرفتاری ها سرنگونی حکومت اسلامی است، و این درحالی است که با فروپاشی ناگهانی حکومت اسلامی، گرفتاری هایِ بیشماری نمایان خواهان شد که میتوانند فاجعه ای را با فاجعه-ی دیگر جایگزین کنند، اگر در زمان بجای مانده فرهیختگان و روشنبین هایِ کشور در جُستجوی پیداکردن راهکاهای شایسته برایِ زُدودن این گرفتاری ها نباشند. از جمله گرفتاری هایی که میتوان از آنها نام بُرد: 1) گرایش برخی از قوم ها به جدا شدن از ایران است؛ 2) بی بهرگی اپوزیسیون از شناخت درست از همدیگر و ناسازگاری آنها بر سر ساختار سیاسی آینده-ی ایران؛ 3) انتقام جویی از سران حکومت اسلامی و کشیده شدن دامنه-ی آن به پُشتیبانان و گُماشته های ساده-یِ حکومتِ اسلامی؛ 4) برپایی تورینه ها و شبکه های مافیایی تازه بر اقتصاد و شاید دستگاه سیاسی کشور؛5) وابستگی هایِ بخش بزرگی از مردم ایران به برداشت های کهن از دین سُنتی و فرهنگ همتراز آن؛ 6) شکاف میان تُهیدستان و تواناگران.

سرآغاز:

سرنگونی رژیم شاهنشاهی نه تنها پیروزی آزادی و برابری با خود بهمراه نیاورد بلکه به گفته-یِ بسیاری از انقلابیون آن دوره:« ما را از چاله-یِ سامانه-ی پادشاهی به چاه سامانه-یِ شتر گاو پلنگ ولایتی انداخت که رهایی از آن بسیار دَشوارتر می نماید. علت های فراوانی برای این لغزش تاریخی برشمردنی است که از جمله-یِ آنها آن بود که در ذهن ایده آلیستی، پنداره و تخیل گرا و کم تجربه ی برخی انقلابیونِ آن دوران، ترازنیش یا معادله ای نقش بسته بود که سرنگونی رژیم شاهنشاهی را برابر با آزادی، دادگری، پیشرفت و... می کرد. برای بسیاری نیز هر گزینه ی دیگری برتر و بهتر از رژیم شاه بود. به سُخن دیگر، بسیاری باور کرده بودند که در هیچ شرایطی وضعشان از حکومت شاه بدتر نخواهد شُد. شاه رفت و دیکتاتوری او ،زودهنگام—بی آنکه کار نظری و فرهنگ سازی چندانی شده باشد—سرنگون شُد، ولی دیدیم که برآیندِ ترازنیش یا معادله سراسر نادرست در آمد؛ تُندآبِ دارزدن ها، جنگ شهری و برونمرزی، خودکامگی، خشونتِ چند سویه و فراگیر و بسیاری رویدادهایِ دیگر، نادرستی ترازنیش یا معادله-یِ گمان بُرده شده را آشکار کردند. دلیل هایِ بی شماری در این امر پادرمیانی کرده اند که از جمله-یِ آنها نبود چم (معنای) یکسان برای واژه هایی از نمونه-ی برابری، آزادی و.. بود؛ کار نظری چندانی نیز برای پَرواسیدن و ملموس ساختن چم (معنای) این واژه هایِ فراگیر و کلی نشده بود. (۱) نگرش هایی مانند ولایت فقیه حتی خوانده نشده بودند تا چه رسد که از آنها خُرده گیری شود، فرهنگ و شیوه-یِ اقتصاد همبودگاهِ ما آبستن دموکراسی نبود و...
هم اکنون پرسش ما این است که آیا سرنگونی سامانه-یِ حکومت اسلامی بگونه-ی خودکار راهگشایِ گرفتاری ها و دشواری های ما خواهد بود و یا اینکه دشواره هایِ تازه ای در راهند؛ و چنانچه ما ژرف به آنها نپردازیم، می توانند بار دیگر به سرخوردگی تاریخی ما دامان بزنند؟ این پرسش از آنجا اهمیت مییابد که در اذهان بسیاری—حتی برخی اندیشمندان-- بار دیگر معادله برابر بودن حذف سامانه-یِ حکومتِ اسلامی با برابری، آزادی، پیشرفت اقتصادی و...نقش بسته است. برای آنها که به چنین ترازنیش یا معادله ساده انگارانه ای باور دارند تنها راهکار و یگانه وظیفه، نابودیِ حکومتِ کنونی است که از پس آن خوشبختی نمایان خواهد شُد. ولی یک نگاهِ ژرف تر به وضعیتِ موجود و شرایطِ فرهنگی، سیاسی و اقتصادیِ ما، هیچ گواهی در درستی معادله-یِ کنونی نشان نمی دهد که باژگونه نشانه هایی هَستند که بر پایه-یِ آنها وضع ما ممکن است، چنانچه درست کار نکنیم، بدتر و حتی به آزَرَنگ و فاجعه ای تازه بیانجامد. پیام نویسنده پاسداشتِ سامانه-ی کنونی نیست، که سُخن بر سر شناسایی ِشکاف و گسل هایِ خاموش و نیمه خاموش کنونی و یافتن راهکارها برای این گرفتارها از همین امروز است.
اگر انقلاب پیشین به بازده هایِ اندوه بار کنونی انجامید، پدیده ای ناگهانی و فرآیندی نابیوسیده و غیر منتظره نبود که تا اندازه-یِ فراوانی پیامد وضعیت ما در آن دوران بود. وضعیتِ امروز نیز از جهاتی نگران کننده است، مگر آنکه از هم اکنون برای دشواری ها و گرفتاری ها کاری کنیم. هم اینک، شکافها و حتی گسل های نیمه خاموش ولی ژرفی هَستند که با زُدودنِ ناگهانی حکومت کنونی ممکن است کوشا شده و با نیرویِ بسیار ویرانگر خود ما را با آزَرَنگ و فاجعه هایِ تازه ای رو در روی سازد!
1. شکاف قومیتی: نخستین شکاف که می رود به گُسلی بزرگ فرارویید، شکافِ قومیتی پیکرینه شُده بر پایه-ی زبان است. این شکاف در دو منطقه-یِ کردستان و منطقه هایِ آذری نشین به ویژه آذربایجانِ خاوری نیرومند تر است. اگر کسی به برخی به وبگاه هایِ پان ترکیستی سر بزند، پی میبرد که گُسترش رَمیدگی و بیزاری نسبت به پارس ها در این وبگاه ها موج می زنند که پارس ها را «پان فارسیست» می نامند. بیشتر این گروهها و افراد، برخی خواست هایِ خَرَدپَذیر و دادخواهانه برپایه-یِ اهمیت دادن به زبان مادری شان دارند، ولی شوربختانه در فرهنگِ خودکامگی ما و ایشان، این خواست هایِ بخرَدانه هر از گاهی بر بستر نادرستی بنا میشوند. (۲) کارشناسانِ چند فرهنگی و... یا باید از هم اکنون این خواست ها را بر بستر حقوق بشری سوار کنند و یا آنکه با رفتن حکومت اسلامی، منتظر نبردی دهشتناک میانِ برخی ترکها با برخی پارس ها از یک سو، و برخی پارس ها با برخی کردها از سوی دیگر باشیم و شدیدتر از همه این ستیزها در آذزبایجانِ باختری میان ترکها و کردها نمایان خواهند شد. هیچ کس نمی تواند به آسانی از آزمونِ دردناک و شوک آور یوگسلاوی پیشین بگذرد. (٣) در این راستا، نشاندنِ حقوق اقلیت هایِ زبانی بر پایه-یِ حقوق بشر، از مهمترین کارهای نیازین ماست. این کار از یک سو نیازمندِ کار نظری موشکافانه در باب حقوق اقلیتها و یافتن فرمول شایسته برای ایران و از سوی دیگر نیازمند فرهنگ سازی است که بهتر است از هم اکنون فرسخت و جدی گرفته شود. این فرهنگ سازی هم برایِ پارس ها و هم برای اقلیتهایی همانندِ کُرد و تُرک و... (۴) نیازین مینماید. با خودمان رودربایستگی نداشته باشیم، هنوز شاید— تا آنجا که نویسنده بررسی کرده است- کمتر کار موشکافانه ای در این باره کرده ایم، مگر هر از گاهی تعصب ورزیدن و ناسزا گفتن هایِ بیجا به یکدیگر و یا راهکارهایِ فراگیر و کلی همانندِ «فدرالیسم» که شاید کمتر کسی بر رویِ نمونه-یِ درخورش برای ایران، کار تیزنگرانه ای کرده باشد. تنها گفته هایِ فراگیر و کلی همانند فدرالیسم، جمهوری ایران و... نمی تواند ما را در برابر شکافی که درحال واگردانده شدن به گُسل است، نجات دهد. اگر کار باریک بینانه و اندیشمندانه ای انجام نگیرد، چند حالت گمان پذیر است: ممکن است یکپارچگی سرزمینی ما در جنگ خونبار شهری به پایان رسد؛ جنگی که زود نیز پایان نمی گیرد و همانندِ هند و پاکستان باید تا دهه ها بر سر مرزهایِ سرزمین سپسین مان به دشمنی با یکدیگر ادامه دهیم. احتمال دیگر، سرکوبِ تُند و سختِ اقلیتها و برپایی یک یکپارچگی سرکوبگرانه ای است که هزینه-یِ حقوق بشری آن همانند نمونه-یِ نخست، بسیار فراوان است. درآمیختن نیروهایِ انیرانی و بیگانه در گرفتاری هایِ کشور، در چنین حالتی دور از ذهن نیست نیروهایی که به نیکوخواهی و آهنگِ خوبشان امیدی نیست.

2. گسل حزب الهی- مخالف حکومت: این شکاف آرام آرام همبودگاهِ ما را به دو گروه ستیزه گر واخواهد گردانید که اندازه-یِ آن همه-یِ منطقه هایِ کشور را دربر خواهد گرفت و شاید کمترین خانواده ای از آن پاساده و مصون بماند. با سرنگونی ناگهانی حکومت اسلامی، برخی ممکن است خواهان کیفر دادن به همه-یِ هوادارانِ حکومتِ کنونی شوند و موج تسویه حساب با دولتمردانِ امروزین، همه-یِ کشور را درنَوَردَد. این موج در بهترین حالتِ خود تنها سرانِ حکومتِ اسلامی را هدف خود خواهد کرد، ولی به آسانی می تواند همه-یِ افرادِ روامَند و عادی را که پُشتیبانِ حکومت بودند را نیز دربر گیرد. هر چه حکومت در سرکوبِ مردم سرسختی نشان دهد، وضعیت، بدتر نیز خواهد شد. اگرچه در همبودگاهِ امروز، گهگاهی سخن از خودداری از خشونت می رود، ولی رنج فرو خفته-یِ سالها به همراه تازه کاشت بودنِ نهال پرهیز از خشونت و مبارزه برایِ پیشگیری از دار زدن و... می تواند خشونتهایِ کینه توانه ای را به اندازه هایِ بُزرگ و جنون آسایی نزدیک کند. این فراپُرسش که می تواند همه-یِ خانواده ها و حتی افراد درونِ یک خانواده را دشمن یکدیگر سازد، نیازمند کار نظریِ فراوانی برایِ زُدودنِ خردمندانه و دادگرانه-یِ آن از هم اکنون است. برایِ نمونه، بسیاری از ما درباره-یِ درستی پرهیز از خشونت و لغو کیفر دار زدن، سخن می گوییم ولی همزمان در ذهن خود ریسمانِ دار برای جنایت کارانِ حکومتِ اسلامی می بافیم. رسیدگی خردمندانه به این فراپُرسش بر پایه-ی-یِ چهارچوب هایِ حقوق بشری، نیازمند کار نظری گسترده است. دُشمنان وضع کنونی آنچنان گُسترده هَستند و از پَسندیدگی و سلیقه هایِ گوناگون برخوردارند که یافتن یک راه دادگرانه-خردمندانه کوششی به راستی سترگ درخواست میکند. تجربه-ی موج اعدام های سران حکومتِ پیشین در سال پنجاه و هفت و هشت چندان از ما دور نشده است. تنها آرَنگ و شعار هَمیستاری (مخالفت) با اعدام و کین وری و... بَسَنده نیست و کفایت نمیکند، ما نیازمند کار نظری موشکافانه و فرهنگ سازی بر پایه-یِ آن از هم اکنون هستیم. (۵)
3. گُسل میانِ گروه هایِ اپوزیسیونِ کنونی در آینده: از هم اکنون و هنوز که حکومت بر سر جایِ خود است بسیاری از گروه ها خود را به بگونه-یِ مطلق نماینده یا سخنگوی مردم میدانند و شوربختانه گفتگوهایِ چندانی میانِ گروههایِ گوناگون در جریان نبوده است. بسیاری از گروهها شناختِ خود از همدیگر را تنها بر پایه-یِ گمان زنی هایِ بیرونی از یکدیگر و حتی فرارسانی ها و تبلیغ هایِ حکومتی در باره-ی آنها، بنا کرده اند. این ناآگاهی از یکدیگر، میتواند جنگِ شهری دیگری را میانِ گروههای سیاسی برپا سازد؛ و لبنان یا افغانستان جدیدی بسازد. از آزمون افغانستان پس از شکستِ شوروی زمان فراوانی نمی گذرد. شناختِ گروههایِ سیاسی از یکدیگر – به ویژه اصلاح گرایان و اپوزیسیون برونمرزی از یکدیگر— می تواند تا اندازه ای در کاهش خطر، یارمند و سازگار باشد. این دشواره اندازه-یِ گسترده ای را دربر میگیرد: در میانِ گروههایِ گوناگون بر سر ساختار حکومتِ آینده، کمابیش هیچ همسویی وجود ندارد. برخی هنوز به حکومتهایی از نوع دیکتاتوری کارگری می اندیشند و برخی هنوز به نوعی از جمهوری اسلامی باور دارند. بر سر نوع سکولاریزم شایسته برای ایران همداستانی فراگیری نیز وجود ندارد. برخی نمونه-یِ لائیک فرانسه، برخی مدل سکولار آمریکا و برخی مدلهای دیگر را پیش میکشند، بی آنکه گفتگوهایِ راستین و واقعی برایِ هم اندیشی در میان باشد. ادبیاتِ گُفتاوردها بیشتر تک گویی است تا گفتگو. اگرچه خوشبختانه گفتگوهایی در این باره آغاز شده است که نشانه هایِ آن در تارکده (اینترنت) تا اندازه ای دیده میشود. ولی اگر این گروه ها نُخست، شناختِ خود را از دریچه های تنگِ کنونی که ساخته شده در سالهای نخست پس از انقلاب پنجاه و هفت هَستند، دگرگون نکنند، و هر یک دیگری را در گفتگویی سازنده بازسازی نکند، بازکرد و تکرار تجربه اختلاف های خانمان برانداز سالهای دهه شصت بدور از چشمداشت نیست؛ گفتگوهایی که در آنها هر گروه، گروه دیگر را از نگاه تازه بنگرد، و نه از چشم تکراری خود و اندکی در دغدغه گروه دیگر شریک شود. خوشبختانه برخی از گروههایِ اپوزیسیون درونمرزی و اصلاح گرایان سالهاست که گفتگوهای مرزین و محدودی با یکدیگر داشته اند، ولی میانِ اپوزیسیون درونمرزی و برونمرزی کمابیش هیچ گفتگویِ جدی نبوده است. (۶) حتی برخی هنوز به جد دشمن همدیگر شمارده میشوند. در برونمرز نیز بدور از چشمداشت است که گروهها چندان گفتگویِ سازنده و جدی با یکدیگر داشته باشند.(۷) نداشتن شناخت از هم و برخی دشمنی ها ممکن است، با رفتن دشمن مشترک—حکومت اسلامی- ما را بار دیگر به سوی فاجعه-یِ تازه رهبرند. ایده سازمان دهی تورینه و شبکه گفتگویی و آگاهی رسانی مشترک، شاید بتواند اندکی به شناختِ گروهها و گفتگوی سازنده آنها از یکدیگر کمک کند، ایده ای که گویا تنها مدت کمی از آغاز پیشکشیده شدن آن، میان برخی دانشجویان ایرانی در برونمرز گذشته است، ولی می توانند مفید فایده باشد.
4. مافیاییسم (Mafia) آینده: برخی به سادگی مپندارند، تنها جایگزین خودکامگی، دموکراسی است. ولی نگاه به کشورهایی همانند روسیه و ایتالیا نشان می دهد که این گمانه زنی خام بیش نیست. در کشور ایتالیا هر کتابی چاپ شدنی است. در بیشتر مواقع هر سُخن سنجی و خُرده گیری از دولتمردان آزاد است، ولی آمیزش ساختار تباهِ اقتصادی-دادگُستری به همراه بوروکراسی نادرست وضعیتی را به وجود آورده است که میتوان گفت در این کشور در میدانِ اندیشه و سُخن، تا اندازه-ی فراوانی دموکراسی چیرگی دارد، ولی در میدانِ اقتصاد و...تا اندازه ای نوعی ساختار پیچیده-یِ مافیایی که خود را با بوروکراسی آمیخته است، نیز کار می کند (٨). آیا با شرایطی که همبودگاهِ امروز ما دارد، چنین احتمالی شُدنی نیست؟ نمونه-یِ نزدیک تر به ما حکومت روسیه است که هموندانِ پیشین کا گ ب (KGB) به کَردِ (عملا) به مدیران و نیز مافیای اقتصادی امروز فراروییده اند. برای پیشگیری از برپایی کشوری کمابیش مافیایی از نمونه-یِ روسیه، آیا نباید از هم اکنون به دنبال راهگشا و راهکاهایِ خردمندانه بود؟ با وضع اندوه بار تباهی اخلاقی، رواج دورویی، دروغ، رشوه خواری و... در ایرانِ امروز، رسیدن به چنان حالتی دور از ذهن نیست؛ حالتی که بیرون آمدن از آن حتی در فضای لیبرال دموکراسی ایتالیا نیز چندان ساده به نظر نمی رسد. آیا از هم اکنون کارهای نظری تیزبینانه برای جلوگیری از چنین آزَرَنگ و فاجعه ای انجام شده است؟ به نظر چنین نمی رسد.
5. جامعه-یِ نابالغ: در همبودگاه ما فرهنگِ سنتی در یکپارچگی با شریعت کلاسیک اسلامی، یک فرهنگی را آفریده اند که ضد برابری و داد خواهی نوین است که با رفتن حکومت نیز چندان گشایش نمییابد. به سُخن دیگر، بیشینه و اکثریت جامعه مسلمانند و درکشان از اسلام نیز فقه کلاسیک اسلامی است که این درک می تواند در آینده نیز -دست کم در کوتاه مدت- مشکل آفرین شود و همبودگاهِ ما را از جهاتی به پاکستان نزدیک سازد. این گرفتاری در منطقه هایِ سنی نشین خاور شدیدتر بنگر میرسد چرا که برخی از ایشان میپندارند که دشواری هایِ کنونی، از شیعی بودن حکومت و قانون های آن، سرچشمه گرفته است و یا تنها دشواری موجود برتری دادن هایِ بیجا میانِ شیعه و سنی است. خوشبختانه در زمینه-یِ انسانی و مدرن کردنِ این آمیزه-یِ فرهنگی، کارهای نظری و عملی چندی انجام شده است. خوشبختانه جنبش زنان هر روز ژرفایِ بیشتری می یابد و روشنفکری دینی توانسته است تا اندازه ای اسلام را –دست کم در کلیات— با حقوق بشر برابر سازد. کار بر روی ریزگان و جزئیاتِ آن نیز چندی است که آغاز شده است. با کار بر روی جزئیات و کوشش در گسترش فرهنگ دموکراتیک، گشایش این دشواری ها چندان دور از دسترس نیست و شاید آسانتر از دیگر دشواری هایِ گفته شده است. شاید بتوان گفت از هم اکنون باید بکوشیم که شیوه-یِ زیستمان دموکراتیک شود، گُفتاوردی که خوشبختانه در جنبش سبز بسیار پیشکشیده شده است. در این شیوه، افزون بر آزمون و یادگیری نیازمند نظریه پردازی است. برای نمونه، شیوه-یِ اداره یک آموزشگاهِ دموکراتیک و سامانه-یِ آموزشی دموکرات چیست؟ (۹) در این میدان کار روشنبینی ما شاید بیشتر خُرده گیری از فرهنگ و همبودگاه است تا سرزنش حکومت.
6. شکافِ میانِ تهیدستان و توانگران- پایتخت و حاشیه و... – به رغم همه-ی شعارهایی که اصلاح گرایان از یک سو و اپوزیسیون از سوی دیگر در باب حقوق حاشیه نشینان و...سر داده اند، ولی به کَردِ (در عمل) آن گروهی که توانسته است بر پرایه-یِ روش هایِ نادرست و نوعی عوامفریبی و... گروه هایِ بیشُماری از حاشیه نشینان به ویژه روستائیان و... را جذب کند، گفتمان فاشیستی- پوپولیستی احمدی نژاد و دوستانش بوده است. این شکاف در آینده نیز می تواند در میان طبقه هایِ اقتصادی، گرفتاری ها و دشواری های سَخت و بُرنده ایجاد کند، و حتی به کشمکش هایِ فراوانی بیانجامد. کار بر روی این شکاف ها – که تنها بُعد اقتصادی نیز ندارد- که پَخش همه گونه امکان ها در آن درنگریسته شده است، جدا از لزوم حقوق بشری و اخلاقی آن از نظر تاکتیکی در موقعیت کنونی نیز از اهمیت اساسی برخوردار است. (۱۰) اگر قرار باشد پس از رفتن حکومت نیز همه امکان ها در پایتخت گردآوری شوند و هر کسی برای هر پیشرفتی به تهران بیاید و اگر قرار باشد ضریب جینی ما در اقتصاد از بسیاری کشورهای کاپیتالیست هم بیشتر باشد و... چه دلیلی دارد که حاشیه نشینان با جنبش سبز همکاری کنند و یا پس از رفتن حکومت، کشورمان شورشهایِ گوناگونی را نیآزماید. تا آنجا که نویسنده می داند همبودگاهِ ما چندان با اندیشه هایِ سوسیال دموکرات یا لیبرال چپ، آشنا نیست و ما روامندانه (معمولا) آزادی، آسایش و دادگری و پیشرفتِ اقتصادی و... را فدای یکدیگر می کنیم. بدون کار موشکافانه درباره-یِ این دشواری ها و شکافها که— به باور نویسنده-- خطرناکترین آنها نمونه هایِ 1)، 2) و 3) هسستند، فروپاشی حکومت اسلامی شاید تنها به جایگزینی یک فاجعه با فاجعه-یِ دیگر بیانجامد. (۱۱) در این نبردِ دشوار از یک سو به نظریه پردازانی نیاز است که با اندیشه و کار تیزبینانه، راهگشاهایِ خردمندانه و دادگرانه ای برایِ گرفتاری ها بیابند و نیز به اندیشه پردازانی نیاز است که فضای جامعه را با این دیدگاه ها آشنا سازند، تا این اندیشه ها بخشی از شیوه زیست دموکراتیک ما شوند. در برخی حوزه ها همانند حقوق زنان و نیز تفسیر دموکراتیک از اسلام چند سالی است که امر نظریه پردازی از یک سو و پخش آنها در همبودگاهِ ما آغاز شده است، ولی در برخی میدان های دیگر همانندِ حقوق اقلیتهای زبانی و فرهنگهای بومی نه کار نظری جدی انجام گرفته است و نه زمینه-یِ آن در جامعه چندان فراهم است. اگر سری به گُفتارودهایی از اینگونه در فضای اینترنت بزنیم، درمییابیم که برخی- اقلیت ها نه همه- از کنشگران این حوزه که بیشتر از میان اقلیتِ تُرک زبان هستند، به جای ارائه گُفتمان خود بر پایه-یِ حقوق بشر، آن را بر پایه-یِ دشمنی تیره های ایرانی و زبانها پیش می برند. برخی از اینها در همان حال که از حقوق اقلیت خود در ایران دم می زنند، از حکومتِ ترکیه ستایش می کنند و افکار پان ترکیستی- ضد حقوق بشری- را به جای گفتمان حقوق بشر، گُسترش می دهند. گفتمان حقوق بشر همان اندازه برای حقوق تُرک، کُرد و بلوچ سنی مذهب ایرانی اهمیت میگُذار که برای کردهای ترکیه. در سوی دیگر پارسهایی را داریم که به چیزی کمتر از محو همه-یِ زبانهای دیگر از ایران خُرسند نمیشوند، فارسهایی که به نادُرُستی خواهان امپراتوری به شیوه-یِ کُهن هستند، و به نادُرُستی، خود را نیز تنها جانشین آن می دانند، باززنده سازی امپراتوری ای که تنها دون کیشوت می تواند در مورد آن بیاندیشد. گردآوری دیدگاه هایِ تیزنگر، دادگرانه و خردمندانه بر پایه-یِ منشور حقوق بشر و هماهنگ با شرایط کشورمان و پراکندن آنها در سطح جامعه از نیازهای مَهین (مهم) ماست. شناخت اپوزیسیون درونمرزی از یکدیگر چند سالی است که کم و بیش درحال پیشرفت است ولی به نگر نمی رسد که این شناخت میانِ اپوزیسیون درونمرز و برونمرز و حتی میانِ آنها که در برونمرز هَستند، چندان پیشرفتی کرده باشد. (۱۲)
یاداشت ها:
۱. مقاله جالبی در این باب به نام " در ایران مبارزه بر سر چیست" به قلم ملیحه محمدی چندی پیش در سایت ایران امروز چاپ شده بود که خواندنی است. ۲. البته هستند بسیاری سایتها و وبلاگها که نویسندگانشان بر بستری درست سخن می گویند و دادخواهی می کنند که در این نوشتار روی سخن نویسنده با آنها نیست. ٣. البته وضع ما با یوگسلاوی فرق دارد و از جهاتی بهتر است چراکه ملت ما در بسیاری جنبه ها از هویت یکسانی با تاریخ یکسانی برخوردارند و مثل یوگسلاوی به صورت مصنوعی بنا نشده اند. به عنوان مثال ادبیات فارسی و شاعران بزرگش دست پخت همه ما بوده است. اما این شکاف متاسفانه در حال گسترش است که کوشش نظریه پردازان و نشاندن بحث بر مبنایی حقوق بشری و در عین حال متناسب با شرایط ایران از اهم ضروریات به نظر می رسد. متاسفانه برخی پان ترکیستها هر نوع سرکوب حکومتی را به جای آنکه ناشی از ساخت تمامیت خواه حکومت بدانند کنش فارسها می دانند اما نمی دانند که همانند ممنوعیت نامهای ترکی برای بچه ها در مناطق ترک نشین ثبت نامهایی مثل کوروش و داریوش هم برای بچه ها در مناطقی از کشور از جمله استان فارس ممنوع است و... از سوی دیگر بسیاری فارسها نیز چندان درک و به تبع آن همدلی با خواستهای اقلیتها نشان نمی دهند که البته گذاشتن بحث بر مبنای تنفر نژادی—زبانی--از فارسها، به جای حقوق بشر، خود تشدیدکننده دشواره خواهد بود. تنها راهگشا-راه حل-- ارائه دشواره—مشکل-- بر مبنای منشور حقوق بشر و کارهای جدید در باب چندفرهنگ گرایی و.. است. جزئیات بحث، نیازمند نوشته طولانی مستقلی است. ۴. اینکه بر اقلیتهایی مثل بلوچ ها تاکید نشده آنست که تا آنجا که نویسنده مطلع است وضع نامساعد گروه هایی مثل بلوچها بیشتر از تبعیض مذهبی ناشی می شود که با باور نویسنده با زوال حکومت تمامیت خواه، احتمال زوال این تبعیض نیز زیاد است. ۵. البته صرف شروع یک ساله بحث عدم خشونت در کشورمان-- به طور وسیع-- خود نویدهای تازه می دهد که کار بر روی جزئیات آن ضروری می نماید. ۶. در نامه اخیر آقای تاجزاده به نام "پدر و مادر ما هنوز متهیم" اشاراتی بدین موضوع شده بود که می تواند از جمله سر آغازهای بحث محسوب شود. ۷. نویسنده اطلاعات بسیار کمی درباره گفتگو و روابط گروه های خارج از کشور دارد و لذا به همین کلی گویی برداشت شده از بیانیه های اینترنتی و.. بسنده می شود. ٨. کتاب جالبی درباره کشور ایتالیا وجود دارد که ساخت نسبتا فاسد این کشور را از زبان یک بریتانیایی به خوبی نشان می دهد خواندن این کتاب برای ما ایرانی ها بسیار مفید می نماید. ذکر این نمونه ها از باب مثال و هشدار است وگرنه اطلاعات نویسنده در باب کشورهایی مثل ایتالیا و روسیه بسیار اندک است و نمی تواند نظر دقیقی در این باره بدهد. شاید نمونه های بهتری برای ساخت مافیایی یافت شود و شاید این دو کشور آنقدر ها هم فاسد نباشند. به هر حال این اشارات برای هشدار است و نه نظر دادن در باب دیگر کشورها. The Dark Heart of Italy ۹. برای عطف توجه به جزئیات کافی است توجه کنیم که در یک نظام اموزشی دموکرات نه تنها شیوه ارائه که محتوای دروس و حتی چیدمان کلاس نیز با شیوه ضد دموکراتیک ما فرق می کند: در نظام آموزشی دموکرات دروس به صورت حفظی و وحی منزل ارائه نمی شود بلکه نظریات گوناگون ارائه و انتخاب بین آنها بر عهده خود فرد است. در چنان شیوه ای صندلی و جایگاه معلم تفاوت خاصی با دانش آموز نمی کند چراکه او دیگر دیکتاتور مطلق کلاس نیست. اینها همه از بهر اشاره است که کار بسیار است. ۱۰. به نظر می رسد موسوی و سبزها نیز بیش از پیش بر آن دست می گذارند امری که اصلاح طلبان در ایام ریاست خاتمی کمتر بر آن تاکید کردند و احمدی نژاد از آن به خوبی سو استفاده کرده است. البته موسوی از همان آغاز تبلیغات ریاست جمهوری بر آن دست گذاشت و در حال حاضر خوشبختانه تاکیدات صریحتری دارد که البته رفع آن و یافتن مدل مناسب اقتصاد و...برای کشور ما از اهمیتی اساسی برخوردار است. تا آنجا که نویسنده می داند شاید بهترین فیلسوفی که --در زمینه دست کم ساخت اقتصادی-- برای ایران مفید باشد و سهم پیشرفت و عدالت را با هم در نظر می گیرد رالز باشد. فیلسوفی که افکارش می تواند ما را به جوامع سوسیال دموکرات نزدیک کند. ۱۱. البته ممکن است شکاف، گسل و دشوارهای خطرناک دیگری نیز قابل شناسایی باشند که نویسنده آنها را استقرا نکرده است. ۱۲. یکی از دشوارهای دیگر ما ظاهرا آنست که همواره با یک کلی گویی فکر می کنیم که دشواره حل می شود و...به عنوان مثال شخصا افراد زیادی را دیده ام که تا از حرف از حقوق اقلیتها به میان آید فورا فدرالیسم را نام می برند بی آنکه حتی معنا و جزئیات آن را بتوانند در حد یک بند—پاراگراف--توضیح دهند. آیا فدرالیسم مذکور صرفا فرهنگی است یا اقتصادی هم هست؟ نسبت آن با فرهنگ مشترک ملی چیست و...؟ البته قطعا هستند متخصصینی که بر روی برخی از این دشوارها کار می کنند اما تبیین همه ابعاد این دشواره ها نیازمند گروه های زیادی است که با ضعف ما در علوم انسانی جای کار بسیار است. از سوی دیگر ، سر ریز شدن کوشش نظریه پردازان این حوزه ها به جامعه – به اصطلاح فرهنگ سازی-- نیز بخش دیگری است که زمان بسیاری می برد.

برگرفته از:
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com پنج‌شنبه ۱۰ تير ۱٣٨۹ - ۱ ژوئيه ۲۰۱۰



فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر