۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

آیینه-یِ زبان پارسی



استاد بیژن رفیعی سرشكی

1 سرآغاز
2 کارکرد ریشه‌ها ی زبان پارسی در زبان‌ها ی دیگر
3 کارکرد واژه‌ها ی پارسی در زبان‌ها ی دیگر
4 ویژگی‌ها ی زبان پارسی
5 سادگی زبان پارسی
6 پاسداری از زبان
7 پایان سخن

بنمایگان

چکیده:
 «مردمی كه از دستِ بیگانگان شكستِ رَزمی خورده اند و گرفتار شُده اند، تا زمانی كه زبان خود را نیك پاس بدارند، كلیدِ رهایی خود را در دست دارند» آلفونس دوده.
محمد علی لاریجانی زبانشناس و فرهنگ‌نویس می‌گوید: «امروز می‌بینیم ریشه-یِ هر واژه-ی پارسی در عربی موجود است. زبان عربی هنوز ریشه‌شناسی نشده و چون بشود شگفت زده خواهد گردید كه ب‌بیند ریشه-ی واژگانش در زبان‌های آریایی موجود است».
زبان آریایی با گویش (شاخه) ایرانی را به نام زبان اوستایی، گویش ِبه هند رفته-یِ آن را به نام زبانِ سنسكریت و گویش ِبه اروپا رفته-یِ آن را به نام زبان لاتین می‌شناسیم. زبان پارسی از بهر دستورزبان ساده-یِ آن و توانمندیش در واژه سازی از توانایی جهانی شدن برخوردار است.



1 سرآغاز
زبان پارسی پیشینه‌ای كهن دارد. پ‍ژوهشگران، زمان زرتشت را نزدیك به سه هزار، سه هزار و سد، سه هزار و چهارسد، چهار هزار سال و هشت هزار سال پیش دانسته اند. سروده‌ها-یِ گاتها در اوستا، نامه-ی دینی زرتشتیان را، كه سخنان زرتشت است در دست داریم. از سوی دیگر آگاهی‌هایی از سومریان نزدیك به هفت هزار سال پیش داریم كه زبانشان شناسایی شده است. در میان این زبان‌هایِ كهن ِ ایرانی، ریشه و نشانه‌هایی از زبان پارسی را می‌توان یافت.
فرهنگ و
شهریگری (تمدن) سومریان، زیرساخت فرهنگِ شهرنشینی بابلی‌ها و دیگران در میانرودان و سپس در جاهای دیگر می‌گردد. از این میان، زبان‌ها-یِ سومری وام‌ها-یِ فراوانی به زبان‌هایِ بابلی و آشوری می‌دهد. در دفتر«مشرقزمین گهواره تمدن» چنین آمده است: «پیوند زبان‌های بابلی و آشوری از یك سو و زبان سومری از سوی دیگر مانند پیوند دو زبان فرانسوی و ایتالیایی از یك سو و زبان لاتینی از سوی دیگر است».
جدا شدنِ واژه‌هایِ سومری-ایرانی در زبانِ باشندگانِ
میانرودان پس از سومریان از زبان‌های ایرانی به گمان نویسنده، بیشتر بر پایه ی کارکرد زیستبوم بویژه آب و هوا بوده است. ایرانیان بیشتر در سرزمین‌های كوهستانی و جلگهی كوهستانی زیسته اند و بابلی‌ها و تازیان در دشت و سرزمین‌های بیابانی گرم. بدین گونه واژه‌های سومری در زبان اینان در درازای چند هزار سال دگرگون گشته و امروزه تنها اندكی از آن‌ها را كه از زبان‌هایِ كهن سرزمین‌های ایرانی به زبان بابلی‌ها، آشوری‌ها و دیگران رفته است، می‌شناسیم.
زبان آریایی با گویش ایرانی به نام زبان اوستایی، گویش -به هند رفته-ی آن به نام زبانِ سنسكریت و گویش - به اروپا رفته-یِ آن به نام زبان لاتین را می‌شناسیم. نخست درمی‌یابیم كه زبان آریایی، ریشه-ی زبان پارسی، در زمان باستان سه شاخه گشته و جهانی از هند، ایران بزرگ تا بخش‌هایِ بزرگی از اروپا را فراگرفته است. زبان‌هایِ فراگیر ایرانی شناخته شده كه از آن‌ها نوشته داریم و هر كدام شاخه‌هایی داشته اند (گویش‌ها) بدین گونه نامیده شده اند:
1- اوستایی، گویش ایرانی زبان آریایی، زبان دفتر دینی زرتشتیان، اوستا، نیاك زبان پارسی.
2- پارسی باستان، زبان هخامنشی، مادر بزرگ پارسی.
3- پهلوی، زبان اشكانیان و ساسانیان، مادر زبان پارسی.
زبان پهلوی یا پارسی میانه به دو بخش پهلوی اشكانی یا پارتی یا پهلوی
اپاختری (شمالی) و پهلوی ساسانی یا پارسیك یا پهلوی نیمروزی (جنوبی) نامیده شده اند. این دو زبان نزدیك به هم، از یك ریشه و خانواده با ناسانی‌ها ی اندك هستند. دو زبان پارسی باستان و پهلوی از هخامنشیان، اشكانیان تا ساسانیان در فرمانروایی‌های جهانی این دودمان‌ها، بر جایگاه جهانی بوده اند. زبان پارسی با گویش‌های آن دنباله و فرزند زبان پهلوی است و به ویژه برگرفته از پهلوی اشكانی است.
زبان پارسی با آن كه از تازش بیگانگان آسیب دیده است، همچنان به راه پر
فراز و نشیب خود در تاریخ ره سپرده است. از سده‌های سوم تا ششم و هفتم، نمونه‌ها ی درخشانی از این زبان را دردست داریم. تاریخ‌نویس و زبانشناس احمد كسروی درباره-یِ زبان پارسی می‌گوید:
«فارسی یكی از بهترین زبان‌هاست. در میانِ هفت یا هشت زبانی كه من می‌شناسم و از هر كدام كم یا بیش آگاهی دارم فارسی شیرین‌تر و آسان‌تر از همه-ی آن‌هاست. این سخن را ناسنجیده نمی‌گویم، و تعصب ایرانیگری را در آن دخالتی نیست. تا آن جا كه من می‌دانم فارسی یگانه زبانی است كه بی دستیاری دستور (صرف و نحو) یاد توان گرفت. در آذربایجان كه این زبان را با درس خواندن یاد می‌گیرند و تا چند سال پیش دستوری درس داده نمی‌شد. ما با همه ی آسانی، آن زبان را یاد گرفته ایم. ولی چنین كاری با زبان دیگری نشدنی است...».
دكتر محمد معین زبانشناس و فرهنگنویس نامدار چنین میگوید: «فارسی یكی از بزرگترین زبان‌هایِ ایرانی است كه امروز بدان تكلم و كتابت می‌شود. در میان زبان‌هایِ متعدد ایرانی، فارسی یگانه زبانی است كه در قاره ی آسیا به مقام و نفوذی دست یافته است كه هیچ یك از زبان‌های دیگر ایرانی بدان نرسیده (بازگویی از بیلی). وسعت آن از شمال شرقی به آسیای میانه و از مغرب سراسر آسیای صغیر سرایت كرده بود و قرن‌ها زبان ادبی و درباری هندوستان فارسی بود.
هم اكنون زبان رسمی دو كشور ایران و افغانستان (كه پشتو نیز زبان دیگر آنست فارسی است و در كشورهای م
جاور مانند پاكستان، هندوستان، عراق (عرب)، تاجیكستان و قفقازیه (آذربایجان شوروی) به زبان فارسی كمابیش تكلم و كتابت میشود. ادبیات فارسی و به ویژه اشعار (عشقی و عرفانی) آن در میان ادبیات جهانی رتبه‌ای شامخ دارد».

2 کارکرد ریشه‌ها ی زبان پارسی در زبان‌ها ی دیگر
ریشه‌های زبان‌هایِ ایرانی چه آریایی و چه زبانِ بومیان این سرزمین (مانند سومری و ایلامی) از آن جا كه تاریخ فرهنگ و شهرنشینی كهن‌تری در برابر فرهنگ‌ها ی دیگر دارند، کارکرد آن آشكار شده است. در سرآغاز، نگاهی گذرا به آن افكنده شد. در این جا، گفته ی دو زبانشناس آورده می‌شود. محمد علی لاریجانی زبانشناس و فرهنگ‌نویس می‌گوید: «امروز می‌بینیم ریشه-یِ هر لفظ فارسی در عربی موجود است. زبان عربی هنوز ریشه‌شناسی نشده و چون بشود حیران خواهد گردید كه می‌بیند ریشه-ی الفاظش در زبان‌های آریایی موجود است».
«... ریشه ی الفاظ تمام زبان‌ها-ی آریایی (فرنگی، ایرانی و هندی) از زبان سنسكریت به دست می‌آید. وقتی كه پایِ فرنگی‌ها به هند باز و زبان سنسكریت آموختند تعجب كردند كه دیدند ریشه-ی الفاظ زبان‌هایشان در آن موجود است... پس اروپایی‌ها از بركت سنسكریت علم ریشه‌شناسی را مرتب كردند. زبان سنسكریت فرزند بلاواسطه زبان ایل آریا است...»
هارولد والتر بیلی،
فرنشین انجمن واژه‌شناسی انگلستان چنین می‌گوید: «زبان‌های هند و اروپایی (ایرانی و هندی و اروپایی) در سده‌های گوناگون، از چین (زبان ایرانی در دوره ی مغولان حتا در پكن هم گفت‌وگو می‌شد) تا جزیره‌های ایرلند به کار می‌رفته است. پس یك دانشجوی انگلیسی هم كه بخواهد زبان مادری خود را نیك بیاموزد، باید از سنگنبشته‌ها ی فارسی باستان آگاهی به دست آورد.»
«زبان فارسی در بررسی‌های ایران‌شناسی نیز جایگاهی بسیار برجسته و ارزنده دارد و در زمینه-یِ بررسی‌هایِ فراگیر زبان‌شناسی، این زبان ویژگی نرمش‌پذیری و گسترش خود را، از دیدگاهِ درازای زمان و گونه-ی زبان نشان داده است و آن‌چه كه از ریخت‌های باستانی وی به جای مانده جدایی‌پذیری و واکاوی‌پذیری بسیار دارد. (از بیلی).»

3 کارکرد واژه‌ها ی پارسی در زبان‌ها ی دیگر
کارکرد واژه‌هایِ ایرانی در زبان‌های دیگر را امروزه بیش از کارکرد ریشه‌های زبان‌های دیگر می‌شناسیم. نویسنده و زبانشناس، صادق هدایت، از این كه بیشترِ اروپاییان واژه‌های پارسی با ریشه-ی چند هزار ساله را از زبانهای دیگر می‌دانند، چنین می‌گوید: « متاسفانه اغلب متخصصین زبانشناس اروپایی لغاتی كه سابقه-ی چندین هزار ساله در ایران دارد به محض این كه در یك سند پانصد سال قبل ملت كوچكی ببینند كه سابقه ی د
رخشان ادبی و تاریخی نداشته و در زمان پیشین دست‌نشانده-ی پادشاهان ایران بوده، بدون تردید فارسی بودن آن را انكار می‌كنند و این لغت را به آن ملت گمنام میدهند..»
در زیر چند نمونه از گفته‌ها ی زبانشناسان آورده میشود:
استاد محمد تقی بهار (ملك الشعرا) زبانشناس، چنین بازگویی می‌كند: «علما-ی علم زبانشناسی معتقدند لغاتی كه در زبان عرب دیده میشود كه نظیر آنها در سایر ملل سامی از عبری و سریانی و حبشی دیده نمیشود، بیشك از لغات آریایی است كه از هندی یا فارسی یا یونانی و روم در زبان آنان داخل شده است... لیكن همه متفقند كه عرب از زبان فارسی بیشتر لغت گرفته است».
زبانشناس آسوری ادی شیر می‌گوید: «زبان عربی پر از واژه‌ها-ی بیگانه است و عرب‌ها از روزگاران پیشین زیر دست بابلی‌ها، مصری‌ها، ایرانی‌ها، یونانی‌ها و رومی‌ها بسر می‌بردند و قبیله‌ها-ی پراكنده‌ای بودند كه با همه ی قوم‌های همسایه-ی خود آمیزش داشتند. و از زبان‌های آنان واژه‌های فراوانی وام گرفتند. اما زبانی كه در وام دادن واژه به عربی از همه پیشی ربوده است فارسی بود و نه تنها قبیله‌های همسایه-ی ایرانیان بلكه قبیله‌های دور از آنان نیز واژه‌های بی‌شمار از آن‌ها به عاریه گرفتند.»
پارسی از هندوستان نیز پا فراتر نهاده است: «زبانشناسان در زبان كنونی اندونزی و مالزی بیش از سیسد و پنجاه واژه-ی فارسی بازشناخته اند كه نود درسد آن مربوط به فرهنگ و تمدن مادی است ... در كشور پهناور چین بود كه ابن بطوطه در سده ی هشتم هجری شعر سعدی را از زبان رامشگران شنید و به گفته-ی سعدی در گلستان، شعر او در زمان خودش به كاشغر می‌رسید و در آنجا دوستاران فراوان داشت.»
زبان پارسی در سرزمین‌های باختری نیز ره سپرده است: « نفوذ فرهنگی ایران در شبه جزیره-ی اناتولی یعنی تركیه-ی امروزی مانند عربستان و مصر پیشینه ی باستانی دارد. ولی زبان فارسی در روزگار سلجوقیان پس از چیرگی ایرانیان بر آن سرزمین مدت‌ها زبان رسمی و
همگانی گردید و سپس تا همین سده، پایگاه خویش را به عنوان زبان ادبی و فرهنگی و یكی از پایه‌های اصلی زبان تركی حفظ نمود. كشور یوگسلاوی نیز گروهی فارسی‌زبان و فارسی‌سرای داشته است و در آموزشگاه‌های مسلمانان آن به دانشجویان، دستور فارسی و متن‌های فارسی بویژه گلستان سعدی و بهارستان جامی و دیوان حافظ و مثنوی مولوی آموخته می‌شده است. این كشور پیش از چیرگی عثمانی‌ها نیز با ایران رابطه ی دینی داشت.»
«فارسی نتنها در زبان‌های شبه جزیره ی بالكان، بلكه حتا به انگلیسی راه یافته است و زبانشناسان پیرامون هشتاد واژه ی ایرانی در آن زبان یافته اند. آری، از خاور دور تا باختر دور نفوذ بی واسطه یا با واسطه-ی زبان ما پذیرفته و آشكار است و این حقیقت نشان دهنده ی گسترش و نفوذ تاثیر جهانی فرهنگ ایرانی است.»
ارمنیان را با ایرانیان همنژاد می‌دانند و پیوستگی‌های تاریخی فراوان با هم داریم. در زمینه-ی واژه‌های ایرانی در زبان ارمنی، زبانشناس ارمنی هراچیا آچاریان ریشه‌های بسیاری از واژه‌ها ی ارمنی از ایرانی را روشن ساخته است.
بانو ماریا آیوازیان زبانشناس ارمنی چنین می گوید: «از دیرزمانی قبل از اسلام كه ارمنستان به دست شاهزادگان ایرانی اداره میشد، زبان رسمی این سرزمین به ترتیب پارتی و فارسی میانه بود. در تاریخ زبان ارمنی ذكر شده كه تا قبل از اختراع حروف ارمنی تمام فرمان‌ها، احكام، پیمان‌ها و حتا نوشته‌هایِ عادی به زبان ایرانی نوشته می‌شد.
زبان ارمنی كه از زبان‌های هند و اروپایی (ایرانی هندی و اروپایی) است، به شدت تحت تاثیر زبان ایرانی قرار گرفت. اصطلاحات و واژه‌های فراوان و بسیاری از كل
مات مقروض از زبان پارتی و فارسی میانه در زبان ارمنی به چشم می‌خورد. تشابهاتی كه هنوز هم میان این دو زبان وجود دارد، به خوبی این تاثیر را نشان می‌دهد. نزدیكی زبان ارمنی به زبان ایرانی چندان زیاد است كه در زمان قدیم می‌پنداشتند كه زبان ارمنی نیز در زمره شاخه‌ها ی دیگر زبان های ایرانی، یعنی افغانی، بلوچی، كردی و غیره قرار دارد و شاخه‌ای از آن است. هوبشمان، زبانشناس معروف آلمانی، اولین كسی بود كه ثابت كرد این زبان جزو زبان های ایرانی نیست بلكه زبانی مستقل و متاثر از زبان ایرانی است. اما نخستین كسی كه با دقت علمی و جامع به مساله ی واژه‌ها ی وام گرفته ایرانی در ارمنی پرداخت، آچاریان بود.»

4 ویژگی‌های زبان پارسی
ویژگی‌های زبان پارسی كه در میان زبان‌های جهانی بدان برتری می‌دهد بر پایه-ی «ساخت واژه» «بهره‌وری از واژه» و «دستور زبان» است. ارزنده‌ترین برتری‌های زبان پارسی را به گونه-ی زیر می‌توان برشمرد:
1. آواهای دشوار كه در زبانهای كهن ایرانی (به دید امروز) بوده و امروزه نیز در برخی زبان‌های جهانی یافت می‌شود، كنار نهاده شده است. آواهایی كه به یاری لب، زبان و گلو گفته می‌شوند.
2. نام‌ها به
نرینه و مادینه جدا نشده اند.
3.
جمع بستن واژه‌ها روشمند و ساده است.
4.
گردانش پویه‌ها (فعل ها) در زمان‌هایِ گوناگون روشمند و ساده است.
5. ساختن
زاب‌ها (صفت ها) روشمند است.
6. ساختن
پویه‌ها (فعل ها) روشمند است.
7. ساختن گزاره‌های نایی و پرسشی، ساده است.
8. ساختن گفته‌های ناییِ پرسشی بی نیاز به جابه‌جایی واژگان یا به كاربردن
پویه-یِ یاور (فعل کمکی) ساده انجام می‌گردد.
9. توان ساختن انبوهی از واژگان نو از واژه‌های ریشه‌ای. نمونه: از واژه-ی آب با پیشوند و پسوند گرفتن، چند سد واژه پدید می‌آید (آبادی ،آبادان، آبادانیدن، آبپاش، آبی ...)
10. ساختن واژه‌های نو با پیشوندها، میانوندها و پسوندهای فراوان به ویژه برای رشته‌های گوناگونِ دانشی دشوار نیست. در میان زبان‌های زنده-ی جهان، تنها زبانی است كه واژه‌های بنیادی آن به سختی به سه‌هزار می‌رسد و این بدان روی است كه از نیروی شگرف واژهسازی برخوردار است. برتریِ چشمگیر زبان پارسی در نیروی شگرف آمیزش و پیوندپذیری آنست. بسیاری از واژه‌های این زبان از پیوند دو یا یك
واج (حرف) و بیشتر پدید می‌آیند.
11. دریافتنِ نوشته‌های كهن پارسی دشوار نیست.
برخی از زبانشناسان اروپایی نیز به ارزش و توانایی زبان پارسی پی برده اند. ونت، زبانشناس آلمانی چنین می‌گوید: «کوتاه آن كه زبان فارسی یك زبان نا
گردانشی (بدون صرف و نحو) و از دیدِ رسایی كم مانند است. این زبان می‌تواند چون نمونه‌ای والا برای یك زبان یاریگر جهانی به كار آید.»

5 سادگی زبان پارسی
در باره-یِ سادگی زبان پارسی كه از ویژگی‌های ارزشمند آن است، یك كارشناس زبان‌آموزی در آمریكا چنین می‌گوید: «زبان پارسی برای یادگیریِ كودكان از همه-ی زبان‌های دیگر آسانتر است... كودكان ایرانی پیش از یك سالگی لب به سخن می‌گشایند و واژگانی كه می‌گویند، روشن است ولی بچه‌های انگلیسی زبان، بعد از 15 ماهگی توانا به گفتن می‌شوند و تا چند ماه نخست، واژگانشان نافهمیدنی است... دشواری زبان انگلیسی این است كه برای ساختن آوا باید جنبش‌های زبان و لب‌ها هماهنگ شود، ولی چنین دشواره‌ای در زبان پارسی نیست ... پارسی زبانان به انگیزه-ی نداشتن ِدشواریِ هماهنگ ساختن ِلب‌ها و زبان در هر سنی می‌توانند زبان‌های دیگر را بیاموزند و کمابیش بی سرزبان گفت‌وگو کنند.»
برداشت نویسنده از گفته ی پایانی این زبانشناس كه می‌گوید ما پارسی‌گویان دشواری هماهنگ ساختن لب و زبان نداریم و می‌توانیم زبان‌ها ی دیگر را كمابیش بی
سرزبان (لهجه) بیاموزیم این است كه چون هماهنگی لب، زبان و گلو در زبان پارسی نداریم (گلو را هم باید بی افزاییم. زبان تازی و برخی از زبان‌های جهانی دیگر، آوای تو گلویی هم دارند) از خردسالی لب، زبان و گلو را به گونه هماهنگ برای سخن گفتن به كار نگرفته ایم و مانند یك نوار خام می‌ماند كه می‌توانیم آواها ی زبان‌های دیگر را بخوبی روی آن پركنیم.
چند ویژگی در زمینه-ی سادگی زبان پارسی را روشنتر می‌سازیم:
نخست، ساده شدن واژه‌ها، از چندین
آواج (حرف) به كمترین آوا، مانند واژه چیچست (دریاچه ی ارومیه)، می‌رسیم. در اوستایی چه‌اچسته، در پهلوی چچست و در پارسی چیچست. از 4 آوا در اوستایی به دو آوا در پهلوی و یک آوا در پارسی ساده شده است.
دوم، آواها بیشتر زبانی می‌گردند (11 واك). لب و گلو كمتر به یاری سخن گفتن می‌آیند (هر یك سه واك) لب هم ساده واك‌ها را
واگویش (تلفظ) می‌كند و مانند برخی از زبان‌های جهانی آوای لب‌غنچه‌ای نداریم (آوای تو دماغی هم نداریم).
با این ویژگی‌ها، زبان پارسی به سادگی كم مانند است. (سخن‌گویی با لب، زبان و گلو به گونه ی هماهنگ همچنان در زبان‌ها ی جهانی امروزین به جا مانده است و كمابیش با اندكی نرمی در گویش‌ها ی ایران).
سوم: دگردیسی آوای «اَ» كه دهان باز می‌شود و «اُ» تا اندازهای، به «اِ» كه دهان كمی باز می‌شود. درباره ی این ویژگی بر این گمانم كه بر پایه گسترش شهرنشینی و
افزایش باشندگان ... بوده است. چرا كه در روستانشینی و پراكنده‌نشینی بر پایه-ی زندگی كشاورزی و دامداری، نیاز به بلند گفتن است و بانگ برداشتن.
برای این كار دهان باید با آوای «اَ» باز شود. امروزه نیز روستاییان و چادرنشینان درگیر با زیستبوم، بلند سخن می‌گویند. در شهرنشینی كه خانه ها تنگ هم هستند و كار كمتر در كوه و دشت انجام می‌گیرد، بیشتر آهسته سخن گفتن پیش میآید.
در زبان پهلوی واژه‌هایی مانند خانك، آشیانك و نامك ... در روند ساده و نرم شدن با افتادن «ك» در زبان پارسی، خَنَه، خانه، آشیانه و نامه گشته، كه هنوز در گویش‌ها به جا مانده و بازمانده روستانشینی و چادرنشینی با زندگی كشاورزی و دامداری است. در پارسی امروزین می‌گوییم خانه، آشیانه، نامه ...

«مردمی كه شكست خورَد، تا زمانی كه زبان خود را نیك پاس بدارد، گویی كلید زندانش را در دست دارد» آلفونس دوده
6 پاسداری از زبان
ویژگی‌هایِ این زبان با پیشینه‌ای كهن و دگرگونی‌هایِ بنیادین انجام شده به سوی سادگی، این زبان را همچنان تا نزدیك به سد و پنجاه سال پیش كه در هندوستان روایی (رواج) داشت، در شمار زبان‌های جهانی كرده بود. همچنین در بخش‌هایی از ایران بزرگ، پس از برپایی كشور شوروی، كوشش برای برچیدن زبان پارسی آغاز گشت كه با فروپاشی كشور شوروی، پارسی زبان‌ها به خود آمده‌اند.
این زبان با این ویژگی‌ها، زمانی جهانی بود، (به‌نیرو، هم چنان جهانی است) تا این كه از سوی بیگانگان در هند و ایران بزرگ پس رانده شده است. در این نبرد فرهنگی ما چه كرده ایم؟ در دفتر نای هفت‌بند می‌خوانیم: «اگر روح نظامی از آسمان فرود آید و سراغ قبر خود را بگیرد، باید دو مترجم همراهش باشد، یك مترجم روسی و یك مترجم تركی.» چرا كه بر روی سنگ آرامگاه این پارسیگوی بزرگ كه او را یكی از پنج ستون ادب پارسی می‌دانیم (فردوسی، نظامی، مولوی، سعدی و حافظ) به زبان تركی و به
نویسه-ی (حرف) روسی نام او را نوشته اند! این نمونه-ی آشكاری است از ایرانی‌زدایی فرهنگ به دست بیگانگان كه زبان را هم دربرمی‌گیرد.
امروزه، زمانِ پاسداری از زبان و فرهنگ خودی در گستره ی جهانی به چشم می‌خورد: «ناراسیمارایو نخست وزیر هند از مقا
مات قضایی آن كشور خواست، از ترجمه قوانین به زبان انگلیسی كه درك آن برای مردم مشكل است خودداری و زبان‌های هندی را جایگزین آن كنند ... بعضی از قوانین حتا برای كسانی كه به زبان انگلیسی مسلط هستند بسیار پیچیده و مبهم است. او هشدار داد اگر این روند ادامه یابد هیچ كس به جز محافل قضایی مفهوم قوانین را درك نخواهد كرد.» این سخن، ما پارسی‌زبانان را به یاد آیین‌های دادرسی خودمان میاندازد. كه یك زبان من درآوردی است و كسی از آن سر در نمی‌آورد. زبانی برساخته كه زاده-ی زبان كلیله و دمنه، مرزبان‌نامه و دره ی نادره و همانند آن‌هاست. نه پارسی است و نه تازی. بدین گونه زبان ساده و نیرومند پارسی را چنان شیر بی یال و دم كرده اند كه نخست باید زبانمان را پاك سازیم و سپس سكوهای جهانی از دست رفته آن را باز یابیم. این نبرد فرهنگی در كشورهایِ اروپایی هم به چشم می‌خورد.
«... به درخواست جامعه نویسندگان فرانسه و به پیشنهاد وزیر فرهنگ این كشور، برای حفظ و جلوگیری از اختلاط زبان فرانسه با زبان‌های دیگر، با تصویب مجلس فرانسه، به كاربردن زبان و اصلاحات انگلیسی در گفتار و نوشتار عمومی فرانسه ممنوع اعلام شد...»
جدا از پاسداری زبان، بایسته است كه تاریخ فرهنگ و
شهریگری (تمدن) سرزمینمان، به روش دانشی نگاشته شود. نه به آن گونه كه برخی از بیگانگان تاریخ و فرهنگ شهرنشینی ما را جابه‌جا و وارونه نشان داده اند. در این میان زبان پارسی هم با پیشینه‌اش در چارچوب فرهنگ و شهرنشینی پیش می‌آید و جدا از هم نیستند.

7 پایان سخن
امروزه با دردست داشتن نوشته‌ها و واژه‌نامه‌هایِ زبان اوستایی، سومری، ایلامی، فارسی باستان، پهلوی و فرهنگ گرانسنگ پارسی به پارسی و تازی به پارسی، واژه‌نامه‌هایِ گویش‌ها، نوشته‌های ارزشمند پارسی به‌ویژه در سده‌های چهارم و پنجم خورشیدی، بازنگری و فرهنگنویسی نو بر پایه ارزشمند نمودن واژه‌های ایرانی بایسته است. آنگاه درخواهیم یافت كه زبانی نیرومند و دانشی داریم. زبان پارسی ما دارایِ واژه‌هایِ فراوانی است كه دارند در نوشته‌هایِ كهن و فرهنگ‌ واژگان، گَرد و خاک می‌خورند و از سر زبان‌ها افتاده اند و زبانی که امروز به جای آن‌ها برساخته شده است، با كنار هم چیدن واژه‌های تازی، پارسی و فرنگی پیش آمده است كه ما آن را دنباله ی زبان كلیله و دمنه می‌دانیم که نه پارسی است و نه تازی.
ما برای پارسی‌گویان آن سوی مرزهای كنونی ایران نیز هیچ پیامی نداریم جز ماناک همین «زبان كلیله و دمنه». یكی از ویژگی‌های زبان‌های جهانی، توانایی آن در زبان دانشی است. پورسینا و جوزجانی در دانش‌نامه‌ها، بیرونی در التفهیم ... و بخاری در هدایه المتعلمین فی الطب، جرجانی در ذخیره ی خوارزمشاهی و دیگران نخستین كوشش‌ها را برای باززنده‌سازی زبان دانشی پارسی نموده اند. امروزه با برپایی فرهنگستان‌ها،
نگارش فرهنگ‌ها و واژه‌نامه‌های دانش‌ها، این كار سرآغاز دیگری است كه توان زبان پارسی را در واژه‌سازی برای دانش‌ها نشان می‌دهد، تلاشی كه در سرزمینهای دیگر نیز به چشم می‌خورد: «... شاید برای ما غیر قابل تصور باشد كه ایسلند برای زبان علمی خودش چقدر هزینه میكند... مردم ایسلند از 200 سال پیش مشغول واژه‌سازی و تقویت زبان خود بوده اند ... هندی‌ها عملاً از سال 1340 واژه‌گزینی را آغاز كردند و در مدت كوتاهی بیش از 30 هزار اصطلاح علمی، فنی، فلسفی جدید در زبان هندی ساختند. هند زبان رسمی‌اش در دانشگاه‌ها و در مراكز صنعتی، انگلیسی است...
... ژاپنی‌ها خیلی زود ژاپنی كردن زبان علمی خود را آغاز و بیشتر اصطلاحات علمی را به ژاپنی ترجمه كردند. شاید برای ما غیر قابل تصور باشد كه لغاتی مثل الكتریسیته، الكترون، پروتون، اكسیژن و ... تماماً به ژاپنی ترجمه شده است. چینی‌ها هم همین راه را رفتند...»
بر این پیشنهادم كه نخست زبانمان را تا آن جایی كه می‌توانیم بر پایه ی نگرش نویسنده ی تاریخ سیستان در همه ی زمینه‌ها باید پاك نگاه داریم و سپس در نبرد فرهنگی، سرا
فرازی گذشته زبان پارسی را بازیابیم.
امروزه مردمان جهان در پی پاسداری از زبان خود هستند و نیاز این كار را دریافته اند. برماست كه نیاز به ارزش نهادن و پاسداری از زبانمان را دریابیم و با برنامه‌ریزی‌های زمانبندی شده در دفترهای درسی از دبستان تا دانشگاه و در رسانه‌ها ی
همگانی زبان پارسی را از این گونه ی ناگوار «زبان كلیله و دمنه» (نه پارسی و نه تازی) به درآوریم.

استاد بیژن رفیعی سرشكی

بنمایگان
1. آجاریان، هراچا؛ فرهنگ واژه های همانند ارمنی، اوستایی، پهلوی، فارسی، دفتر نخست، بخش 1 ؛ تهران: بنیاد نیشابور.
2. آیرازیان، ماریا؛ وام واژه های ایرانی میانه غربی در زبان ارمنی؛ تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی،1371.
3. اطلاعات؛ شماره؟؛ اردیبهشت 1373.
4. اطلاعات؛ ضمیمه؛ شماره 20324 (30 مهر 1373).
5. امام شوشتری، س.محمدعلی؛ فرهنگ واژه های فارسی در زبان عربی؛ تهران: انجمن آثار ملی.
6. اورنگ،؟؛ فرهنگ اورنگ؛ تهران: چاپ كننده: نگارنده.
7. ایران كوده؛ سال؟؛ شماره15،1377.
8. باستانی پاریزی، محمد ابراهیم؛ نای هفت بند؛ چاپ چهارم؛ تهران: موسسه مطبوعاتی عطایی، 1363.
9. بهار، محمدتقی؛ سبك شناسی، چاپ پنجم؛ تهران: امیركبیر، 1369.
10. بهرامی، احسان؛ فرهنگ واژه های اوستایی؛ به یاری فریدون جنیدی؛ تهران؛ بنیاد نیشابور، 1369.
11. بیرشك، احمد؛ گاهنامه تطبیقی سه هزار ساله؛ تهران: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، 1367.
12. پورداوود، ابراهیم؛ اوستا نامه
مینوی زرتشت؛ جلیل دوستخواه؛ تهران: مروارید.
13. پیام یونسكو؛ سال بیست و پنجم؛ شماره 282؛ آذر 1372 چاپ، بهمن 1374) برگ 6.
14. تاریخ سیستان؛ بی نام؛ تهران: پدیده خاور؛ 1366.
15. تبریزی، محمد حسین؛ برهان قاطع؛ به كوشش: محمد معین؛ تهران: امیركبیر، 1362.
16. جام؛ شماره 1؛ دوره جدید؛ (1357) 2537.
17. حسابی، محمود؛ دیدگانی كوانتیك؛ تهران: دانشگاه تهران، 1358.
18. دورانت، ویل؛ تاریخ تمدن، مشرق زمین گاهواره تمدن، ترجمانها: احمد آرام، ع.پاشایی، امیرحسین آریان پور؛ تهران: سازمان انتشارات و آموزش اسلامی؛ 1372.
19. دهخدا، علی اكبر؛ لغت نامه؛ به كوشش: محمد معین؛ تهران: دانشگاه تهران، سازمان لغت نامه، 1337.
20. زمخشری خوارزمی، محمود؛ مقدمه الادب؛ به كوشش: سید محمد كاظم امام، تهران: دانشگاه تهران، 1337.
21. سجادیه، محمدعلی؛ نیاكان سومری ما؛ تهران: بنیاد نیشابور، 1365.
22. سجادیه، محمدعلی؛ واژه های ایرانی در زبان انگلیسی؛ تهران: بنیاد نیشابور، 1364.
23. سروش، سال هفدهم، شماره 770؛ شنبه 9 دیماه 1374.
24. شاملو، محسن؛ پالایش زبان فارسی، تهران: پدیده، 1356.
25. فرهنگستان زبان ایران؛ برابرهای پارسی برخی از واژه های آموزشی (تصویب شده)، تهران: فرهنگستان زبان ایران، 1353.
26. فره وشی ، بهرام؛ فرهنگ زبان پهلوی؛ چاپ دوم؛ تهران: دانشگاه تهران، 1358.
27. كاتراك، جمشید؛ زمان زرتشت؛ ترجمان:كیخسرو كشاورزی؛ تهران: نشریه چیستا، 1373.
28. كریمر، ساموئل؛ الواح سومری؛ ترجمان داود رسایی؛ تهران، ابن سینا، 1340.
29. گروه واژه گزینی علوم اجتماعی؛ پیشنهاد شما چیست؟؛ شماره 3؛ ویراستاران: حمید عنایت و داریوش آشوری؛ تهران: فرهنگستان زبان ایران، 1353.
30. لاریجانی، سید محمد علی؛ فرهنگ نظام، چاپ دوم؛ تهران، دانش، 1364.
31. معین، محمد؛ فرهنگ فارسی؛ 1363.
32. ناتل خانلری، پرویز؛ تاریخ زبان پارسی، چاپ چهارم؛ تهران: نسر نو، 1369.
33. نشر دانش، سال پانزدهم، شماره چهارم، خرداد و تیر1374.
34. وهومن، شماره پنجم، پاییز 1372.
35. هدایت، صادق؛ نوشته هایی از صادق هدایت درباره ایران و زبان فارسی؛ تهران: بی تا.
36. همایون فرخ؛ ركن الدین؛ تاریخ هشت هزار سال شعر ایرانی «پارسی»؛ تهران؛ نشر علم.


این نوشتار با اندکی
دگرش، از ماهنامه ی آوین برگزیده شده است.
برگرفته ار وبگاه پارسیمان
http://www.paarsimaan.com

فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

سُخنی چند در باره-ی دبیره (خط) پارسی و پارسی گویی





ژاله دفتریان


فراپُرسش وات های (حروف) پارسی

گروهی از هم مهینان را باور بر اینست که همه ی گرفتاری های آموزشِِ زبان پارسی زیرِ سرِ دبیره ی آنست و برای از میان بردن دشواری هایِ بیشمار آن میباید آنرا دگرگون کرده و از این پس با الفبای لاتین بنویسیم .
در دنیایِ آزاد امروز اینهم میتواند برای خودش دیدگاهی باشد. ولی بیاییم و بدون یکسو نگری به بررسیِ اینکار بپردازیم و خوبیها و بدیهایش را در دو کفه ی ترازو بگذاریم و باهم بسنجیم و آنی را برگزینیم که برایمان آسیب کمتری دارد .
ما می بینیم که اروپایی و امریکایی دبیره ی خود را دارد، عرب دبیره ی خود را دارد، چینی دبیره ی خود را دارد، ژاپنی دبیره ی خود را دارد، اسراییلی دبیره ی خود را دارد. بی گفتگو هر یک از این دبیره ها دشواریهایی هم دارند که هیچ از آن نمی نالند وخودشان در پیِ چاره سازی آن هستند. ولی در این میان هنگامی که به منِ ایرانی میرسد دشواریها دو سد (صد) چندان میشوند و بگونه ای درمیآیند که باید همه چیز را از بیخ و بُن بَرکَند و «طرحی نو برانداخت!؟.
نیازی به یادآوری نیست که از سده ها سال پیش همه ی نوشته های ما با این دبیره نوشته شده اند و شمارِ بیشمارِ نسکها (کتابها) و سروده هایی که با این دبیره نوشته شده اند در اندیشه نمیگنجد. میگویند برای اینکه کار آموزشِِ آن آسان شود باید به دگرگونی آن دست زد. آری من هم در این زمینه که باید کاری کنیم با شما هم آوا و هم آهنگ هستم ولی میپرسم از چه راهی و به چه بهایی ؟ما اینکار بزرگ و سُترگ را نباید سرسری گرفته و تنها به این بهانه که کارِ یادگیری را کمی آسان کنیم هر پیشنهادی را بدون بررسی و پژوهشهای شایسته و بایسته بپذیریم. آری می باید برای این دشواری راهِ چاره ای یافت .
ولی این راهِ چاره نباید بآنگونه باشد که هرآنچه را که داشته ایم و داریم از میان بِبَرد و بِزَند و از ریشه هرآنچه هست را خشک کند. ما اگر الفبای لاتین را برگزینیم از گذشته مان، از ادبیاتمان، از سروده هایمان، از فرهنگمان بریده خواهیم شد. هر کس این را دوست داشته یا دوست نداشته باشد باید بپذیرد که با برگزیدن الفبای لاتین چنین خواهد شد.
بجای برگزیدن الفبای لاتین آیا بهتر نیست، این اندیشه را بپرورانیم که باید بدنبال یافتن راه و روشی برآییم تا بتوانیم همین دبیره را نگهداشته ولی ساده تر و آسانترش کنیم ؟
که تازه همین خود،«کاری است کارِستان» و کار من و شما و چند تن ایرانی که دل در گِرو فرهنگ و زبان و دبیره ی آن سرزمینداریم ، نیست. اینکار، کار گروهی است کارآزموده، زبان شناس، آگاه به بسیاری نکته های باریکتر از مو . تازه آنهم نَه با فرمانروایانی مانند اینان که بیگانه تر از هر بیگانه ای میباشند و تیشه بدست گرفته و به ریشه ی هرآنچه که رنگ و بوی ایرانیدارد میزنند. اینکار نیاز به داشتن دولتی مردمی دارد که پشتیبان این برنامه باشد و هزینه ی سنگین انجام آنرا بپردازد.
گفتیم که در کشورهای دیگر نیز در کار آموزش و نگارش با دبیره هایشان دشواریهایی دارند. *ـ چینی ها دشواریهای بیشماری در کار نوشتن داشتند. آنها توانستند الفبای خود را که شمار آن به چندین سد (صد) میرسیدرا درست کرده و تا جایی پیش بروند که با فن آوری (تکنولوژی) امروز نیز هم آهنگش کنند. آنان یک دَم هم به این نیاندیشیدندکه دبیره ی خود را دگرگون و لاتین کنند !*ـ در کشور اسراییل زبان«عبری»، که تا شست (شصت) سال پیش، زبانی بود مرده و جز شمار انگشت شماری از مردان دینی کسی آنرا نمیدانست، در درازای کمتر از یک چهارمِ سده (ربع قرن) از زیر خروارها گردوخاکِ زمانه بیرونش کشیده و به آن سروسامان داده و بگونه ی زبانی زنده دَرَش آوردند که امروز یکی از زبانهایِ زنده ی جهان بشمار میرود.
سردَمدارانی که در شست و اندی سال پیش سرزمین اسراییل را برپا ساختند یک دَم به این نیاندیشیدند که الفبای لاتین را براینگارش زبان عبری بکار گیرند و از دشواری هایی که در این راه داشتند نهراسیدند. دست آورد آنرا امروز همه بخوبی می بینیم.*ـ ژاپنی ها نیز دبیره شان دست کمی از دبیره های یادشده نداشته است ولی با خرد و پشتکاری که از خود نشان دادند بسیاریاز دشواری های آنرا از پیش پایشان برداشتند و با زمانه و فن آوری های امروزی هم آهنگش کردند. آنان نیز هرگز و هرگز ایناندیشه را بخود راه ندادند که دبیره ی خود را دگرگون و لاتینی کنند.اینها که گفتم مشتی نمونه از خروار بود که در کشورهای دیگر چگونه با دشواری ها برخورد میکنند. ولی هنگامی که به ما ایرانیانمیرسد کاهی از دشواری برایمان میشود کوهی که نمیتوان آنرا از جا کَند، پس آنرا بدور می اندازیم و دگرگونش میکنیم بدون اینکه به پیآمدهای بنیاد برافکن آن بیاندیشیم.
من خود یکی از کسانی هستم که باور دارم میباید با زمانه پیش رفت و بهیچ روی با نوآوری ها سرِ ناسازگاری ندارم. ولی این را نیز باور دارم که نوآوری ها نباید به بنیاد و ریشه آسیب برساند. این درست است که ما با داشتن «ص.س.و ث»،(سه آوای«س»)و «ت.ط»،(دو آوای«ت») و … در کار آموختن زبان با دشواری های بسیاری روبرو میشویم. ولی بهمانگونه که بسیاری از پارسیگویان و پارسی نویسان پیشنهاد کرده اند، اگر آن هشت وات«ث.ح.ص.ض.ط.ظ.ع.ق.» را به کناری بگذاریم و واژه های پارسی سره، که فراوان هم داریم را بکار ببریم چیزی میان پنجاه تا شست درسد (شصت در صد) سختیِ آموزش زبانمان را از میان برخواهیم داشت. ما اگر بجای «ضعف» از آغاز بگوییم و بنویسیم «ناتوانی»، با یک تیر دو نشان زده ایم هم واژه های پارسیرا بکار گرفته و جا انداخته ایم و هم گریبانِ دبیره مان را از دست «ض.وع.»در آورده و آسوده اش کرده ایم.
بجای «سؤال» بنویس و بخوان «پرسش»، بجای «علاقه» بنویسیم و بخوانیم «دلبستگی»، بجای «عظیم» یاد بدهیم «بزرگ»، بجای «عجله» بنویسیم و بیاموزانیم «شتاب» و …بدینگونه بیاییم برتری را (بجای ارجحیت بگو برتری) به واژه های پارسی بدهیم و کاری به کارِ دبیره مان نداشته باشیم.بی گفتگو گفته خواهد شد که چون دبیره ی ما آوا ندارد کار خواندن آن دشوار است. باید بگویم که این سخن بهیچ روی درست نیست زیرا ما نشانه های آواها « زیر، زِبَر و پیش» را داریم که با گذاردن هر یک از آنها بر روی هر واتی (حرفی) آوای آن وات رامیشناسانیم. برای نمونه : بُرد ، بَرَد ، (و اگر بخواهیم واژه انگلیسی «بِرِد» در چم «نان» را بنویسیم) با گذاردن «زیر» و «زِبَر»نشان داده میشود که واژه ی نوشته شده را چگونه باید خواند. و این روش باغچه بان است که ما آموزگاران سالهای نخستدبستان به دانش آموزان با این روش خواندن و نوشتن را می آموختیم و با هیچ دشواریِ هم روبرو نبودیم. سختی کار نوشتن ازآن زمان آغاز میشد که دانش آموز ناچار بود واژه های تازی را هم یاد بگیرد، بنویسد و بخواند.
برای از میان بردن دشواری آواها نیز بهتر آنست که نشانه ی آواها (زیر و زِبَر و پیش) را برروی واتها (حروف) بگذاریم و اینکار را بویژه برای واژه های ناآشنا و نامهای بیگانه سد در سد انجام دهیم.
باید بگویم که این کار ویژه ی زبان پارسی نیست. در زبان فرانسه چندین گونه «اَکسان» دارند ..û .ù. ô. ç. é. è. ê. à. à. â.چنانچه این نشانه های آواها بر روی واتها گذارده نشوند خواندن آن وات با آوای درست با دشواری برخورد میکند . ما هم با راهِ چاره ای به این سادگی میتوانیم خواندن را برای خواننده آسان کنیم.
من بی آنکه زبان شناس باشم و یا ویژگی (تخصص) در کار شناخت دبیره ها داشته باشم این راه چاره های کارساز را پیشنهادمیکنم. ولی میدانم که باز هم نابسامانی هایی هست که میباید درباره ی آنها نیز بررسی و پژوهشهایی بشود و راه چاره ی آنها نیز پیدا و شناسانیده شوند.
در زبان شیرین پارسی زبانزدی هست که میگوید : « آمدم زیر ابروی او را بردارم، زدم چشمش را هم کور کردم‌» . ما نباید کاریکنیم که از گذشته مان، بهر گونه ای که میخواهد باشد، بریده شده و به آن بیگانه شویم.
بهمانگونه که بارها و بارها گفته ام، باز هم میگویم که ما نباید دبیره مان را دگرگون کنیم . ولی، اگر روزی، روزگاری که سرزمینسروسامان گرفت و به دست دوستدارانش افتاد و با بررسی های ژرف، سرانجام برآن شدند که دبیره را دگرگون کنند، چرا آنرا از دامان یک بیگانه درآورده و به دامان بیگانه ی دیگری بیاندازیمش. ما خود دبیره ی اوستایی یا دین دبیره را داریم که رساترین(کاملترین) دبیره در جهان میباشد. تا جایی که میشود با این دبیره چَه چَه بلبل ، شُرشُرِ آب را نوشت و خواند. ما چرا آنچه را کهخود داریم زبیگانه تمنا کنیم. میگویند کشورهای دیگر مانند ترکیه اینکار را کرده اند و این روزها با الفبای لاتین مینویسند، پاسخمن اینست که آنان دبیره ای رسا از خود نداشتند. ولی ما دین دبیره را داریم که نسک های بسیاری نیز از گذشته های دورمان باآن نوشته شده و زرتشتیان به سادگی آنرا میشناسند، آنرا میخوانند و به آن مینویسند.
هستند کسانی که میگویند با برگزیدن الفبای لاتین خواندن و یادگرفتن زبانمان را برای اروپاییان و امریکاییان آسانتر میکنیم .من میگویم اگر یک اروپایی یا یک امریکایی ایران و زبان و ادبیات و فرهنگ آنرا دوست میدارد، کمی بخود رنجه (زحمت) بدهد وآنرا یاد بگیرد. زبانزدی داریم که میگوید : « هرکه فَراشمُرغ (طاووس) خواهد، جور هندوستان کِشَد». چرا منِ ایرانی دبیره ام که همه ی فرهنگ و ادبیاتم با آن پیوند ناگسستنی دارد را باید دگرگون کنم. تازه درسد بیگانگانی که میخواهند زبان ما را بیاموزند چه اندازه است. چرا اینان برای یادگرفتن زبان چینی که بسیار زبان سختی هم هست کوچکترین دودلی بخود راه نمیدهندو از سختی آن نمی نالند ؟
در این زمینه گفتنی بسیار است. و این سخن امروز هم نیست. در زمان رژیم پادشاهی محمد رضا شاه آریامهر هم این پیشنهادبمیان کشیده شد و چون با بررسی هایی که انجام یافت، دریافتند دشواری های بسیاری برایمان پدید میآورد، کم کم آنرا بکناری گذاشتند.ما امروز با اینهمه بدبختی و گرفتاری و چند دستگی و نداشتن فرمانروایانی دلسوز بهتر آن میباشد از اینگونه دگرگونی ها کهسودی برایمان ندارد که هیچ، زیان بار هم هست، چشم بپوشیم و همه ی تلاش و کوششمان را بر سرِ آن بگذاریم که آنچه را که داریم چهار دست و پایی بچسبیم و از دستشان ندهیم . نمیخواهد دنبال نوآوری باشیم . بگفته ای : « بهتر آن است زین اسب را بچسبیم، اسب سواری پیش کِشِمان »
.ایزد مهر یار ایران باد
پاریس ناهید شید (جمعه) ۷ خرداد ۲۵۶۹ ایرانی شاهنشاهی برابر با ۲۸ مه ۲۰۱۰ ترسایی (میلادی)
فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

فراپُرسش شمار نیروهای مردمی در یک جُنبش برانداز


نُسکِ پارسیک

سازمان خودرهاگران


چکیده:


بیشینه ای [اکثریتی] از مردم آگاه از بیدادگری، ناخُرسند و خشمگین از نهیدهایِ [اوضاع] ناگوار کشور و خواهان دگرگونی هَستند، ولی آنها به فرنودِ [دلیل] بی بهره بودن از نیروی روانی بالا و ویژگی شیردلی، سود خود را هم اکنون در ایستادن در کنار گودِ مبارزه جُستجو میکنند، ولی با اینهمه آنها پُشتوانه-یِ جُنبش هَستند؛ از سویی دیگر کمینه ای [اقلیتی] از مردم هَستند که هم از ویژگی آگاهی و هم دلاوری برخوردارند و آماده هَستند هزینه پرداخت کنند و با یادگیری سازماندهی خود، کار رژیم را به پایان برسانند. آن بیشینه از مردم که پُشتوانه-ی جُنبش هَستند ولی اراده گرا نیستند، هنگامیکه نخستین نشانه های فروپاشی رژیم را تماشا کنند به کمک آن کمینه-ی کُنشگرای جنبش خواهند شتافت که نقش موتور جنبش را بازی میکند. بنابر این میبایست که ویژگی آگاهی و شیردلی را در این کمینه-ی کُنشگر نیرومندتر ساخت و کانون و گرانیگاهِ همه-یِ تلاش ها را روی سازماندهی این کمینه-یِ کنشگر گذاشت که میتواند با بکارگیری از آگاهی خودش و دلاوریش دست به کُنشگری سرنوشت ساز و تاریخ ساز بزند که همانا سرنگونی حکومت اسلامی است.



سرآغاز:


خیلی ها بر این باور هَستند که تا همگی مردم در پَتکارش [اعترض] به حکومت اسلامی در گردهمایی هایِ سرنوشت ساز نَهُماسند [شرکت نکنند]، نمیتوان چشمداشتی به سرنگونی رژیم و پیروزی جُنبش داشت و از اینرو آنها بر این باور هَستند که برای دستیافتن به پیروزی باید بیشینه-یِ [اکثریت] مردم در این راهپیمایی ها باشند. با درنگریستن به آزمون جنبش در یازده ماه گذاشته نیاز است که ما باهم این نهاده [موضوع] را موشکافی کنیم تا بتوانیم آن را راستنگرایانه [واقعگرایانه] ارزیابی کنیم، تا بیشتر به راستینگی ها [واقعیت ها] پی ببریم.
بنگر میآید که در همبودگاه ایران از بهر 31 سال حکومتِ جمهوری اسلامی که همگی ماندگاریش را بر روی ترس، خودکامگی و جا انداختن فرهنگ ستم پذیری و گُسترش ژاژپنداری ها [خرافات]، نااَرمَندی [ناامنی] و نااَپَستامی [بی اعتمادی] در میان مردم و گرفتاری هایی از این دست سوار کرده است، سامه ها [شرایط] آنچنان فراهم نباشند تا جنبش بتواند در پیکر یک انبوهِ چند ده میلیونی واکنش نشان دهد و هواداران آن به میدان درآیند. نیاز به یادآوری است که در سال های 1356 و 1357 زمانیکه داشت انقلاب در همبودگاه ایران پا میگرفت، همبودگاه ایران بکر و دست نخورده بود . در آن دوران پیوندِ مَردُمیک [انسانی] و هَنجُمَنی [اجتمایی] بگونه ای بود که شهروندان بهم اَپَستام [اعتماد] داشتند و برای انجام یک کار اَنباز [مشترک] باهم همدل و هم اندیشه میشدند و بسیاری از ارزش ها هنوز برایِ انجام کارهای هَنباز [مشترک] زنده بودند. درهالیکه ما میدانیم که امروز چنین سامه هایی [شرایطی] وجود ندارد، نه همبودگاهِ امروز آن اندازه بکر است که در آن سال ها بود، و نه بافت پَشکانی [طبقاتی] و ساختار هَنجُمَنی [اجتمایی] آن دست نخورده مانده است؛ جمعیت جابجا شده است و به رسایی [بطور کلی] ما با یک همبودگاهِ تازه روبرو هستیم. ولی آموزه [درسی] را که من میخواهم از آن یک پند تاریخی بگیریم این است: باآنکه در دورانِ انقلاب سال 1357 جمعیت ایران چیزی نزدیک به 35 تا 37 میلیون تن بود، در سراسر ایران شاید که پنج میلیون تن بگونه-یِ کوشا در گردهمایی هایِ واخواهانه [اعتراضی] در آن سال ها شرکت کردند و نزدیک به 30 میلیون تن به دور از ناآرامی ها کنار ایستاده بودند. اکنون میتوانیم نزدیک به 10 میلیون تن را به دلیل سن کم آنها کنار بگذاریم، ولی راستینگی [واقعیت] این است که همبودگاهِ ایران توانست با پُشتگرمی به 5 میلیون تن از جمعیت خودش آن جُنبش را که ما از آن به نام یک کار گسترده-یِ مردمی نام میبریم به سرانجام برساند. و همچنین در روزهایِ سُهَنده [حساس] انقلاب که روز 21 و 22 بهمن بودند، جمعیتِ میلیونی در خیابان ها باشنده نبود، تنها یک شمار کرانمندی [محدودی] بودند که دست به جنگ ابزار بردند و نبردِ رَزمی را آغاز کردند و کار را به پایان رساندند؛ ولی راستینگی [واقعیت] این است که شمار فراوانی از افراد به نام پشتیبان انقلاب در همبودگاه بودند؛ با آنکه بیشینه ای از مردم خواهان دگرگونی بودند، ولی با اینهمه، نمیتوانیم از آن ها به نام جمعیت کُنشگری یاد کُنیم که خواهان به پیروزی رساندنِ انقلاب بگونه-یِ کوشا بوده باشند.
نهشتِ [وضعیت] کنونی نیز میبایستی که تا اندازه ای در همین راستا ارزیابی شود. به سخن دیگر این اندیشه درست نیست که برای به پیروزی رساندن جنبش سبزها و سرنگونی حکومت اسلامی، نیاز به 70 میلیون تن از جمعیت 74 میلیونی ایران درخیابان ها باشد. چنین اَنگاشتی [تصوری] کودکانه و ساده نگرانه است؛ نه راستین است و نه شما میتوانید در جایی از گذشتهنگاری چنین نمونه ای را سراغ بگیرید که در یک همبودگاهی چنین چیزی روی داده باشد؛ همیشه این نیروهای دگرگونخواهِ همبودگاه هَستند که موتور جنبش و دگرگونی میباشند. و آنها هستند که کار را به پایان میبرند. بنابر این ما باید که پُشتگرمی بر نیروهایی داشته با شیم که از ویژگی آگاهی دلاوری برخوردار هستند و میتوانند با بدست آوردن ویژگی سوم که سازماندهی است، کار جنبش را کامگارانه به پایان برسانند.
اگر بخش کوچکی از همبودگاهِ ناآگاه ایران را کنار بگذاریم، بخش بزرگی از همبودگاهِ ایران در جریان رویداد هاست ولی از ویژگی دلاوری بی بهره میباشد، و از سویی دیگر بخشی از همبودگاه نیز هست که هم از ویژگی آگاهی برخوردار است و هم شیردل است مانند مجید توکلی و منصور اسانلو و بسیاری از مبارزانی که از سال گذاشته تاکنون در خیابان ها پنجه در پنجه-ی نیروهای سرکوبگر رژیم انداخته اند و مبارزه میکنند. پُشتگرمی ما باید که بر روی نیروهایی باشد که از دو ویژگی آگاهی و شیردلی برخوردار هَستند. مَهَند [مهم] این است که یک جنبش برانداز نباید به آن ده ها میلیون آدمی پشتگرم باشد که از ستم گُسترده و نهشتِ [وضعیت] ناگوار کنونی در کشور ناخُرسند هَستند ولی از آنجا که از ویژگی دلاوری بی بهره هَستند، سود خودشان را هم اکنون در کنار میدانِ مبارزه ایستادن جستجو میکنند.
ولی میشود از این آدم ها به نام نیرویی یاد کرد که هیچگونه هَمیستاری ای [مخالفتی] با دگرگونی ندارند. فردید [منظور] این است که اگر کمینه ای [اقلیتی] از همبودگاه در یک نهشت [وضعیت] ویژه-یِ هَنجُمَنی [اجتمایی] دست به یک کاری بزند که، بیشینه-یِ همبودگاه خواهان آن نباشد، اینکار میتواند به شکست بیانجامد، زیرا همبودگاه نه تنها با این کُنش همراهی نخواهد کرد، ونکه [بلکه] میتواند در برابر آن نیز بایستد. ولی زمانیکه یک کُنش دگرگونخواهانه ای براه بیافتد که همگی همبودگاه یا بیشینه ای از آن نیز که خواهان دگرگونی سامه های [شرایط] ناگوار و بیدادگرانه هَستند با آن همراهی کنند، نه تنها هیچگونه ایستادگی در برابر این کُنش دگرگونخواهانه پدیدار نخواهد گشت، ونکه [بلکه] جنبش از پشتیبانی سراسری مردم نیز برخوردار خواهد شد. ولی این پشتیبانی را جنبش چه زمانی میتواند بدست آورد؟ پاسخ این است: زمانیکه جُنبش توانسته باشد گامه های [مرحله هایِ] نخست فرایند دگرگونی را پیشبرده باشد، آسیب های بُنیادین را به حکومت زده باشد، بگونه ایکه بتواند به همبودگاه بپذیراند که دورانِ پایان رژیم فرارسیده است، در چنین نهشتی [وضعیتی]، بیشینه-ی مردم بگونه-ی کوشا با جنبش همراه خواهند شد؛ هنگامیکه مردم ببینند که دشمن ناتوان شده است و توانایی پَژمَرگ [خطر] آفرینی برای آنها را ندارد، در آنجا هست که این مردمیکه از ویژگی آگاهی برخوردار هستند، ناخُرسند و خشمگین نیز هستند ولی بی بهره از ویژگی دلاوری میباشند، با گستردگی به میدان مبارزه گام خواهند گذاشت و در این زمان است که آن خیزش سراسری مردمی انجام میگیرد.
برآیندِ این گفتاورد اینکه: بیشینه ای [اکثریتی] از مردم آگاه از بیدادگری، ناخرسند و خشمگین در برابر نهید ها [اوضاع] ناگوار کشور هَستند؛ آنها بکمک ماهواره یا آزمون های تلخ زندگی میدانند که چه ستم ها و جَنوری ها [جنایت] و غارت هایی در حال انجام گرفتن هَستد، ولی آنها از یک توانایی روانی برای هُماسش [شرکتِ] کوشا در جنبش بی بهره هَستند. از این بخش از همبودگاه میتوان به نام یک پشتوانه بزرگ هَنجُمَنی [اجتمایی] برای آن بخش کنشگر هَمبودگاه نام برد؛ ولی خود جنبش میبایست از سوی آن کمینه ای [اقلیتی] از همبوگاه پیشبرده شود که آراسته به آگاهی و دلاوری است و برای دستیافتن به هدفش که نهادینه کردن دمکراسی و سرنگونی حکومت اسلامی است، تنها به سازماندهی نیاز دارد. در آن گامه [مرحله-یِ] سُهَنده [حساس] و سرنوشت ساز از جنبش، که نشانه هایِ فروپاشی رژیم آشکار شوند، آن بیشینه-ی همبودگاه که ناخرسند از نهش [وضع] است ولی از دلاوری به بهره است، به پشتیبانی کُنشگران جنبش خواهد شتابید.
از اینرو در ماه خرداد که ماه آغاز پَتکارش ها [اعترض ها] است، نباید چشمداشتِ گردهمایی های میلیونی داشته باشیم. جُنبش را همین چند ده هزار تنی زنده نگه خواهند داشت که به خیابان ها خواهند آمد و آماده هستند که برای پیروزی آن بها پرداخت کنند؛ آنها موتور جنبش هَستند و باید که بر آنها پُشتگرمی داشت. ما میبایست که کار آگاهی سازی برای توده ها را بگونه-ی گُسترده ادامه بدهیم و کوشش کنیم که بر ویژگی دلاوری آنها بیافزاییم. ولی این را نیز بدانیم که کار راستین در میدان نبرد در خیابانها و در رویارویی با نیروهای سرکوبگر رژیم بدستِ آن بیشینه از مردم که اراده گرا نیستند، انجام نخواهد گرفت، ونکه [بلکه] بدستِ کمینه ای از کنشگران انجام خواهد گرفت. بنابر این میبایست که ویژگی آگاهی و شیردلی را در این کمینه-ی کُنشگر نیرومندتر ساخت و کانون و گرانیگاهِ همه-یِ تلاش را بر سازماندهی این کمینه-یِ کنشگر گذاشت که میتواند با بکارگیری از آگاهی خودش و دلاوریش دست به کُنش سرنوشت ساز و تاریخ ساز بزند که همانا سرنگونی حکومت اسلامی است.

فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

http://khodrahagaran.org/Fa/

فراپُرسش شمار نیروهای مردمی در یک جُنبش برانداز

نُسخه فارسی


سازمان خودرهاگران


چکیده:


بیشینه و اکثریتی از مردم، آگاه از بیدادگری، ناخُرسند و خشمگین از اوضاع ناگوار کشور و خواهان دگرگونی هَستند، ولی آنها به دلیل بی بهره بودن از نیروی روانی بالا و ویژگی شیردلی، سود خود را هم اکنون در ایستادن در کنار گودِ مبارزه جُستجو میکنند، ولی با اینهمه آنها پُشتوانه-یِ جُنبش هَستند؛ از سویی دیگر کمینه و اقلیتی از مردم هَستند که هم از ویژگی آگاهی و هم دلاوری برخوردارند و آماده هَستند هزینه پرداخت کنند و با یادگیری سازماندهی خود، کار رژیم را به پایان برسانند. آن بیشینه از مردم که پُشتوانه-ی جُنبش هَستند، ولی اراده گرا نیستند، هنگامیکه نخستین نشانه های فروپاشی رژیم را تماشا کنند به کمک آن کمینه-ی کُنشگرای جنبش خواهند شتافت که نقش موتور جنبش را بازی میکند. بنابر این میبایست که ویژگی آگاهی و شیردلی را در این کمینه-ی کُنشگر نیرومندتر ساخت و کانون و گرانیگاهِ همه-یِ تلاش ها را روی سازماندهی این کمینه-یِ کنشگر گذاشت که میتواند با بکارگیری از آگاهی خودش و دلاوریش دست به حرکت سرنوشت ساز و تاریخ ساز بزند که همانا سرنگونی حکومت اسلامی است.





سرآغاز:


خیلی ها بر این باور هَستند که اگر همگی مردم در مخالفت با حکومت اسلامی در گردهمایی هایِ سرنوشت ساز شرکت نکنند، نمیتوان چشمداشتی به سرنگونی رژیم و پیروزی جُنبش داشت و از اینرو آنها بر این باور هَستند که برای دستیافتن به پیروزی باید بیشینه و اکثریت مردم در این راهپیمایی ها باشند. با درنگریستن به آزمون جنبش در یازده ماه گذاشته نیاز است که ما این موضوع را موشکافی کنیم تا بتوانیم آن را راستنگرایانه و واقعگرایانه ارزیابی کنیم، تا به واقعیت هایی که امکان پذیر هَستند، پی ببریم.
بنگر میآید که در همبودگاه ایران از بهر 31 سال حکومتِ جمهوری اسلامی که همگی ماندگاریش را بر روی ترس، خودکامگی و جا انداختن فرهنگ ستم پذیری و گُسترش خرافات، ناامنی و بی اعتمادی در میان مردم و گرفتاری هایی از این دست سوار کرده است، شرایط آنچنان فراهم نباشند تا جنبش بتواند در پیکر یک انبوهِ چند ده میلیونی واکنش نشان دهد و هواداران آن به میدان درآیند. نیاز به یادآوری است که در سال های 1356 و 1357 زمانیکه داشت انقلاب در همبودگاه ایران شکل میگرفت، جامعه بکر و دست نخورده بود . در آن دوران روابط انسانی و اجتمایی بگونه ای بود که شهروندان بهم اعتماد میکردند و برای انجام یک حرکت مشترک باهم همدل و هم اندیشه میشدند و بسیاری از ارزش ها هنوز برایِ انجام کارهای مشترک زنده بودند. درحالیکه ما میدانیم که امروز چنین شرایطی وجود ندارد، نه جامعه-یِ امروز آن اندازه بکر است که در آن سال ها بود، و نه بافت طبقاتی و ساختار اجتمایی آن دست نخورده مانده است؛ جمعیت جابجا شده است و بطور کلی ما با یک جامعه-یِ تازه روبرو هستیم. ولی آموزه و درسی را که من میخواهم از آن یک پند تاریخی بگیریم این است: باآنکه در دورانِ انقلاب سال 1357 جمعیت ایران چیزی نزدیک به 35 تا 37 میلیون تن بود، در سراسر ایران شاید که پنج میلیون تن بگونه-یِ کوشا در گردهمایی های اعتراضی در آن سال ها شرکت کردند و نزدیک به 30 میلیون تن کنار ایستاده بودند. اکنون میتوانیم نزدیک به 10 میلیون تن را به دلیل سن کم آنها کنار بگذاریم، ولی واقعیت این است که همبودگاهِ ایران توانست با پُشتگرمی به 5 میلیون تن از جمعیت خودش آن حرکت را که ما از آن به نام یک حرکت گسترده-یِ مردمی نام میبریم به سرانجام برساند. و همچنین در روزهایِ حساس انقلاب که روز 21 و 22 بهمن بودند، جمعیتِ میلیونی در خیابان ها حضور نداشت، تنها یک شمار محدودی بودند که دست به جنگ ابزار بردند و نبردِ مسلحانه را آغاز کردند و کار را به پایان رساندند؛ ولی واقعیت این است که شمار فراوانی از افراد به نام پشتیبان انقلاب در جامعه بودند. با آنکه بیشینه ای از مردم خواهان دگرگونی بودند، ولی با اینهمه، نمیتوانیم از آن ها به نام جمعیت کُنشگر یاد کُنیم که خواهانِ به پیروزی رساندنِ انقلاب بگونه-یِ کوشا بوده باشند.
شرایط کنونی نیز میبایستی که تا اندازه ای در همین راستا ارزیابی شود. به سخن دیگر این اندیشه درست نیست که برای به پیروزی رساندن جنبش سبزها و سرنگونی حکومت اسلامی، نیاز به 70 میلیون تن از جمعیت 74 میلیونی ایران درخیابان ها باشد. چنین اَنگاشت و تصوری کودکانه و ساده لوحانه است؛ نه واقعی است و نه شما میتوانید در جایی از تاریخ چنین نمونه ای را سراغ بگیرید که در جامعه ای چنین چیزی روی داده باشد؛ همیشه این نیروهای دگرگونخواه جامعه هستند که موتور جنبش و دگرگونی هستند. و آنها هستند که کار را به پایان میبرند. بنابر این ما باید که پُشتگرمی بر نیروهایی داشته با شیم که از ویژگی آگاهی دلاوری برخوردار هستند و میتوانند با بدست آوردن ویژگی سوم که سازماندهی است، کار را کامگارانه به پایان برسانند.
اگر بخش کوچکی از جامعه-یِ ناآگاه ایران را کنار بگذاریم، بخش بزرگی از جامعه-یِ ایران در جریان رویداد ها است ولی از ویژگی دلاوری بی بهره میباشد، و از سویی دیگر بخشی از جامعه نیز هست که هم از ویژگی آگاهی برخوردار است و هم شیردل است مانند مجید توکلی و منصور اسانلو و بسیاری از مبارزانی که از سال گذاشته تاکنون در خیابان ها پنجه در پنجه-ی نیروهای سرکوبگر رژیم انداخته اند و مبارزه میکنند. پُشتگرمی ما باید که بر روی نیروهایی باشد که از دو ویژگی آگاهی و شیردلی برخوردار هَستند. مهم این است که یک جنبش برانداز نباید بر رویِ آن ده ها میلیون آدمی حساب باز کند که از ستم گُسترده و وضعیت ناگوار کنونی در کشور ناخُرسند هَستند ولی از آنجا که از ویژگی دلاوری بی بهره هَستند، سود خودشان را هم اکنون در کنار میدانِ مبارزه ایستادن جستجو میکنند.
ولی میشود بر روی این آدم ها به نام نیرویی که مخالفتی با دگرگونی ندارند، حساب باز کرد. منظور این است که اگر کمینه یا اقلیتی از جامعه در یک وضعیت ویژه-یِ اجتمایی دست به حرکتی بزند که در آن بیشینه-یِ جامعه خواهان دگرگونی نباشد، این حرکت میتواند به شکست بیانجامد، زیرا جامعه نه تنها با این حرکت همراهی نخواهد کرد، بلکه میتواند در برابر آن نیز بایستد. ولی زمانی که یک حرکتِ دگرگونخواه براه بیافتد که همگی همبودگاه یا بیشینه ای از جامعه نیز که خواهان دگرگونی شرایط ناگوار و بیدادگرانه است با آن همراهی کند، نه تنها هیچگونه ایستادگی در برابر این حرکتِ دگرگونخواهی پدیدار نخواهد گشت، بلکه جنبش از پشتیبانی سراسری نیز برخوردار خواهد شد. ولی این پشتیبانی را جنبش چه زمانی میتواند بدست آورد؟ پاسخ این است: زمانیکه جُنبش توانسته باشد گامه ها و مرحله هایِ نخست فرایند دگرگونی را پیشبرده باشد، آسیب های بُنیادین را به حکومت زده باشد، بگونه ایکه بتواند به جامعه بپذیراند که دورانِ پایان رژیم فرارسیده است، در چنین وضعیتی، بیشینه-ی مردم بگونه-ی کوشا با جنبش همراه خواهند شد؛ هنگامیکه مردم ببینند که دشمن ناتوان شده است و توانایی خطر آفرینی برای آنها را ندارد، در آنجا هست که این مردمیکه از ویژگی آگاهی برخوردار هستند، ناخُرسند و خشمگین نیز هستند ولی بی بهره از ویژگی دلاوری میباشند، با گستردگی به میدان مبارزه گام خواهند گذاشت و در این زمان است که آن خیزش سراسری مردمی انجام میگیرد.
برآیندِ این گفتاورد اینکه: بیشینه یا اکثریتی از مردم آگاه از بیدادگری، ناخرسند و خشمگین در برابر اوضاع ناگوار کشور هَستند؛ آنها بکمک ماهواره یا آزمون های تلخ زندگی میدانند که چه ستم ها و جنایت و غارت هایی در حال انجام گرفتن هَستد، ولی آنها از یک توانایی روانی برای شرکتِ کوشا در جنبش بی بهره هَستند. از این بخش از همبودگاه میتوان به نام یک پشتوانه بزرگ اجتمایی برای آن بخش کنشگرای جامعه نام برد؛ ولی خود جنبش میبایست از سوی آن کمینه یا اقلیتی از همبوگاه پیشبرده شود که آراسته به آگاهی و دلاوری است و برای دستیافتن به هدفش که نهادینه کردن دمکراسی و سرنگونی حکومت اسلامی است، تنها به سازماندهی نیاز دارد. در آن گامه و مرحله-یِ حساس و سرنوشت ساز از جنبش، که نشانه هایِ فروپاشی رژیم آشکار شوند، آن بیشینه-ی جامعه که ناخرسند از وضع است ولی از دلاوری به بهره است، به پشتیبانی کُنشگران جنبش خواهد شتابید.
از اینرو در ماه خرداد که ماه آغاز اعترض ها است، نباید انتظار گردهمایی های میلیونی داشته باشیم. جُنبش را همین چند ده هزار تنی زنده نگه خواهند داشت که به خیابان ها خواهند آمد و آماده هستند که برای پیروزی آن بها پرداخت کنند؛ آنها موتور جنبش هَستند و باید که بر آنها پُشتگرمی داشت. ما میبایست که کار آگاهی سازی برای توده ها را بگونه-ی گُسترده ادامه بدهیم و کوشش کنیم که بر ویژگی دلاوری آنها بیافزاییم. ولی این را نیز بدانیم که کار عملی در میدان نبرد در خیابانها و در رویارویی با نیروهای سرکوبگر رژیم بدستِ آن بیشینه از مردم که اراده گرا نیستند، انجام نخواهد گرفت، بلکه بدستِ کمینه ای از کنشگران انجام خواهد گرفت. بنابر این میبایست که ویژگی آگاهی و شیردلی را در این کمینه-ی کُنشگر نیرومندتر ساخت و کانون و گرانیگاهِ همه-یِ تلاش را بر سازماندهی این کمینه-یِ کنشگر گذاشت که میتواند با بکارگیری از آگاهی خودش و دلاوریش دست به حرکت سرنوشت ساز و تاریخ ساز بزند که همانا سرنگونی حکومت اسلامی است.



http://khodrahagaran.org/Fa/



فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

گُشایش یک رَزمگاهِ تازه از سویِ مردم خُرمشهر


سازمان خودرهاگران


چکیده:

مردم خرمشهر با فریادهای اعتراضی شان در مراسم سخنرانی احمدی نژاد، آغازگر یک خُردادماه ناآرام و پُر از رویداد شدند. در سال گذشته جنبش سبزها به دلیل محدود ماندن آن در چهارچوب خواست هایِ سیاسی نتوانست، لشکر بیکاران را با خود همراه سازد. حکومت اسلامی هدفمند در سه دهه گذشته تراز فرهنگی همبودگاه ایران را به اندازه ای پایین نگهداشته است تا بخش بزرگی از مردم در غم نارسایی هایی همچون حقوق شهروندی و آزادی های سیاسی نباشند؛ ولی با ناگوارتر شدن وضعیت اقتصادی کشور و اجرای طرح پرچیده شدن یارانه ها، لشکر بیکاران و تنگدستان انگیزه برای پیوستن به جنبش سبزها پیدا خواهند کرد. سبزها باید بتوانند این لشکر تازه نفس را بگونه ای رهبری کنند تا آنها نیز در راه برآورده شدن خواست های سیاسی جنبش با آن همراهی کُنند.







سرآغاز:


چند روز پیش در پی سفری که محمود احمدی نژاد به خُرمشهر داشت، او در هنگام سُخنرانیش با واخواهی و اعتراض مردم روبرو شد که با فریادهای:« ما کار میخواهیم و ما بیکاریم» سُخنرانی او را زیر سایه-یِ فریادهای واخواهی و پَتکارشی (اعترضی) خود بُردند. پرخاش کردن به دولتمردان تراز بالای حکومت اسلامی همچون احمدی نژاد در هنگام سخنرانی هایِ آنها و تلاش برایِ برهم زدن مراسم سخنرانی و دستگیری آنها آغازی است برای پایان بخشیدن به سه دهه حکومت ستم و ترس در ایران که با رویدادهای رومانی در سال 1989 سنجش پذیر است، زمانیکه دیکتاتور رومانی چاوشسکو در سال 1989 پس از بازگشت از یک سفر برونمرزی، میخواست در سالگرد انقلاب آن کشور برای مردم سخنرانی کند، که با موج هُو زدن ها، دُشنام ها و پرخاش مردم رو در روی گشت؛ و این پیشآمد نُخستین و واپسین رویدادی بود که دیکتاتور رمانی شگفت زده نمیدانست که در آن هنگام چگونه از دست مردم خشمگین بگُریزد و به کجا پناهنده شود. اگر مردم خشمگین ایران نیز اینچنین رفتاری با سران حکومت کنند، آنگاه آنها درخواهند یافت که میدان مبارزه هرروز برای آنها تنگتر میشود و سران این حکومت چاره ای نخواهند داشت، بجز پناه گرفتن در کاخ ها و دژهایِ رَزمی شان تا از زخم مردم خشمگین ایران آسوده بمانند.
جنبش سبزها یک جنبش سیاسی با خواسته های سیاسی است؛ از اینرو این جنبش نمیتواند خواسته های همگی مردم ایران را دربر بگیرد که از گرفتاری هایِ اقتصادی در رنج هَستند. نزدیک به 35 میلیون از جوانان ایران بیکار هَستند و این درحالی است که حکومت از ایجاد حتا 300 هزار کار درسال ناتوان است. و نزدیک به 9 میلیون از مردم ایران زیر نوار تنگدستی زندگی میکنند که میبایست با درآمدی کمتر از یک دلار زندگی کنند. اگر در سال پیش این بخش ِبزرگ از مردم تنگدستِ همبودگاه ایران، انگیزه ای برایِ پُشتیبانی از جنبش سبزها نداشت، ولی با ناگوار شدن اوضاع اقتصادی و بویژه انجام طرح برچیده شدن یارانه ها، آنها انگیزه هایِ بسنده را برای پیوستن به جنبش سبزها پیدا خواهند کرد. در اینجا این خویشکاری سبزهاست که بتوانند واخواهی ها و اعترض های لشکر بیکاران و مردم تنگدست را هدفمند رهبری کنند و بگونه ای که واخواهی ها و اعترض هایِ این لشکر تازه نفس تنها کرانمند و محدود به برآورده شدن خواست های اقتصادی آنها نماند، تا لشکربیکاران با برآورده شدن خواست های سیاسی جُنبش سبزها نیز همراهی کُند و هم بانگ شود.

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

جنبش سبزها و چشمداشت هایِ پیش رو

مهندس حشمت الله طبرزدی (زندان اوین)

روابط عمومی جبهه دموکراتیک ایران - از بازداشت حشمت الله طبرزدی، دبیر کل جبهه دموکراتیک ایران و سخنگوی شورای همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ایران بیش از پنج ماه می گذرد و ایشان همچنان در وضعیت بلا تکلیف به سر می برد .
در آخرین اقدام حکومت جمهوری اسلامی برای تحت فشار گذاردن ایشان، در تاریخ ۱۹/۰۲/۱۳۸۹ و همزمان با اعدام فعالان سیاسی، ایشان را از زندان اوین به زندان کچویی فردیس کرج منتقل نمودند .
مطلبی که در ادامه می آید توسط ایشان در اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ در زندان اوین نوشته شده است که به تازگی به دست ما رسیده است.


چکیده:

با همه-ی سرکوب های سنگدلانه-یِ حکومت اسلامی برای خاموش کردن فریادِ جنبش سبزها در یک سال گذشته، جُنبش آزادیخواهی سبز ایران همچنان زنده و پوینده است، زیرا هواداران آن درحال فراهم آوری برای گردهمایی های ویژه از بهر پاسداشتِ سالگرد جنبش در خردادماه هَستند. حکومت اسلامی با در دست داشتن ِسرمایه های بیکران نفتی که میتواند هزینه-یِ نیروهایِ سرکوبگرش کند و زیرفرمان داشتن ده درصد از مزدبگیران و مردم تنگدستی که به یارانه های این حکومت وابستگی دارند، هنوز انگیزه-ی بَسنده برای ادامه-ی ایستادگی در برابر جنبش آزادیخواهی مردم ایران و گردن نگذاردن به خواست آن را دارد، که چشم انداز یک پیروزی فوری را در دوردست نگه میدارد، از اینرو امید بستن به یک پیروزی آنی درخیابان ها و پایین آوردن تراز جُنبش به یک جنبش خیابانی بدور از راستینگرایی و واقع بینی است. اگر حکومت جنبش را در خیابان ها سرکوب میکند، جنبش باید میدان های تازه ای را برای مبارزه در جاهای دیگر بگشاید، برای نمونه ایستادگی مدنی.

سرآغاز:

" جنبش سبزها و چشمداشت هایِ پیش رو "
نزدیک پنج ماه است که از این قلم چیزی نتراویده است . شاید نوشته ی تحلیل گونه نیز به دو دلیل از استحکام کافی برخوردار نباشد . دلیل اول این است که در فاصله این پنج ماه از جایی شبیه تونل جهنم گذر کرده ام و ممکن است خود به خود بر این تحلیل تأثیر منفی گذاشته باشد . دلیل دوم این است که من در این مدت از واقعیات عینی اجتماعی دور بوده ام. پس از با لحاظ موارد بالا می توان تحلیل را از مد نظر گذراند .
در آستانه 22 خرداد ماه و یک ساله شدن جنبش سبز قرار داریم . هر کس به فراخور شرایط اجتماعی و میزان تعهد خود به این جنبش، درباره ی آن اظهارنظر کرده و یا برای تقویت آن اقدامی را در دستور کار قرار می دهد. از من نیز همین کاری بر می آید که پیش روی شما است. همین که جنبش یک ساله می شود اما هنوز زنده است، حاکی از این است که حقیقتی در آن نهفته است . از دیدگاه من امروز چیزی به نام یک جنبش اجتماعی وجود دارد که 22 خرداد ماه یک سال پیش وجود نداشت. این جنبش دارای شعارهای معین، مطالبات روشن، شیوه ی مبارزاتی مشخص و رهبری خاص خود میباشد. اعضاء و هواداران آن را جوانان و طیف های گوناگون اجتماعی از طبقه ی متوسط تشکیل میدهد. به بیان دیگر، این جنبش اجتماعی دومکراسی خواهانه خواسته-یِ آن طبقاتی را نمایندگی می کند که حقوق بشر، آزادی، دموکراسی، عدالت و مدرنیزم را مهم ترین مطالبه خود می دانند؛ خواست حداقلی آنها این است که قانون اساسی موجود به ویژه اصول مربوط به حقوق اساسی ملت رعایت شود. نفی تبعیض و حقوق برابر زن و مرد، رعایت حقوق مربوط به اقوام و مذاهب گوناگون ایرانی و پرهیز از هر گونه تفتیش عقاید، شکنجه، سانسور و آزادی همه ی زندانیان سیاسی از دیگر خواسته های آن است. عرفی سازی امور مربوط به سیاست و حقوق مدنی آحاد شهروندان مطابق اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و تحقق آزادی های اجتماعی، مدنی، عقیدتی، حزبی و مطبوعاتی از خواسته های اصلی این جنبش است که تحقق آن یک الزام تاریخی و اجتماعی است. به ویژه که جوانان ایرانی که بیش از هفتاد درصد از جمعیت هفتاد میلیونی ایران را تشکیل می دهند، به کمتر از این خواسته های تن نخواهند داد. اگر چه حاکمیت از طریق زندان و سرکوب، این خواسته ها را زیر پا می گذارد و به اصطلاح صورت مسأله را پاک می کند، اما مطالبات در جای خود باقی است .
جنبش سبز با هویت شکل یافته در یک سال گذشته، این توانایی را دارد که مطالبات حداقلی – حداکثری را دنبال کند و اصولاً حاکمیت، امکان نفی یا نادیده گرفتن آن را ندارد. اما ما نیز می بایست انتظارات خود از این جنبش را واقع بینانه تر سازیم . من در دوره ی هفت ماهه ای که از تولد جنبش سبز سپری شد و امکان گفتن و نوشتن درباره ی آن را داشتم، همواره این مهم را مد نظر داشته و اعلام کردم نمی بایست انتظار پیروزی سریع، یا چند ماهه و یا آنی جنبش را داشت. اینک و پس از سرکوب بی رحمانه ی جنبش در پنج ماه گذشته، بهتر می توان در این مورد داوری کرد .
در هر حال حکومت، زندان و اسلحه در دست دارد و از حامیان ده درصدی در بین طبقاتِ گوناگون اجتماعی به ویژه در طبقات فقیر یا به اصطلاح پایین شهری و همچنین حقوق بگیران و رانت خواران نیز بهره مند است. پول نفت نیز به صورت بی حساب و کتاب در اختیار نیرو نظامی ِتصمیمگیر است. هر گاه لازم بداند آن جمعیت ده درصدی و نیز حقوق بگیران را بسیج می کند تا مثلاً وانمود کند که از مشروعیت مردمی برخوردار است و با استفاده از دستگاه تبلیغی اش که صدا سیما مینامندش، عملاً شرایط وحشت را بر اکثریت ناراضی و مخالف حاکم می کند. از زندان و اسلحه نیز به خوبی ولو نا مشروع استفاده می کند تا بتواند معترضان را خاموش سازد. پس تا زندان، اسلحه، پول نفت و یک اقلیت طرفدار و نیز مزد بگیران هستند سرکوب اکثریت نیز در دستور خواهد بود . کما این که در پنج ماه گذشته، پس از 6 دی ماه یا تظاهرات روز عاشورا این واقعیت وجود داشته است .
از دیگر سو، حکومت در سیاست خارجی از قدرت مانور برخوردار است. پول نفت را هزینه می کند و در مواقع ضروری دست به مانور و عقب نشینی می زند تا خطرات جدی و بنیان کن را پشت سر بگذارد . حتی در پناه پول نفت امکان راهیابی به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد را به دست می آورد !؟این در حالی است که همین حکومت حتی در حوزه ی مسائل فرهنگی – اجتماعی درون مرز نیز انعطاف هایی از خود نشان می دهد. برای نمونه می توان از عدم تمکین دولت در مقابل خواست گروه های بسیار افراطی که خواهان راه اندازی گشت ارشاد هستند، نام برد. یا استفاده-ی ابزاری آنها از فرهنگ و تمدن ایرانی و یا تغییراتی در حوزه ی فرهنگ عمومی در همین رابطه است. اگر چه همین حاکمیت در مقابل خواست حقوق بشری نخبگان به شدت مقاومت میکند و شرایط سرکوب فعالان سیاسی، دانشجویی، حقوق بشری، زنان، اقوام و کارگران را به دوران پیش از اصلاحات بر می گرداند، اما در حوزه-ی امور عمومی یا سیاست خارجی دست به عقب نشینی هایی میزند. حاکمیت به خوبی می داند که پاشنه آشیل یا نقطه ضعف او در تن دادن به خواستِ حقوق بشری و آزادیخواهانه جنبش سبز است و حتی حاضر نمی شود قانون اساسی موجود به ویژه اصول مربط به آزادی ها و حقوق اساسی ملت را اجراء نماید .
می خواهم تأکید کنم عقب نشینی حاکمیت در سیاست خارجی یا مواردی که به حوزه ی عمومی درونی مربوط است، قدرت بسیج کردنِ اقلیتِ ده درصدیِ طرفداران برای به کار گرفتن زندان و اسلحه به منظور سرکوب اکثریت و استفاده از پول نفت در جهت تبلیغ و تقویت بنیان هایِ ایدئولوژیک و میلیتاریزم، عواملی است که باید طرفداران جنبش سبز یا جنبش دموکراسی خواهی ملت ایران را با این واقعیت آشناتر سازد که صرفاً این جنبش را یک جنبش خیابانی و کوتاه مدت نبینند. عوامل بالا ممکن است عمر حاکمیت نظامی – امنیتی را طولانی تر کند، اما جنبش سبز نیز این امکان را دارد تا با آگاه کردن توده ها و ایجاد انسجام بیشتر، گام به گام حاکمیت را به عقب نشینی وابدارد.
واقعیت این است که اختلافات درونی حاکمیت به تضادهای غیر قابل حل مبدل شده و اقلیت تندرو، تمامیت خواه و خشونت طلب هر روز بیش از گذشته، رقبای حکومتی را در تنگنا قرار داده و با حذف آنها حلقه خودی ها را محدودتر می کند . خانواده ی هاشمی رفسنجانی، بهشتی، مطهری، رضایی و امثال آنها درس آموز است. جنبش سبز با تداوم مبازه ی مسالمت آمیز و به واقع مبارزه ی به دور از خشونت میتواند این شکاف را عمیق تر کند و حکومت نظامی – امنیتی در دراز مدت نا کارآمد تر خواهد شد. اگر در خیابان جنبش سبز با سرکوب مضاعف روبرو شد، می بایست در حوزه های دیگر مبارزات خود را تداوم بخشید. نافرمانی مدنی، روشنگری، انسجام درونی و ایجاد امید، جنبش را قوی تر خواهد کرد. این جنبش به نیروی اجتماعی تعیین کننده ای تبدیل شده است که در حوزه های گوناگون حاکمیت را با چالش جدی مواجه ساخته است و جنبش در هر زمینه ای به اتخاذ تصمیم نایل آید، موفق خواهد شد. شاید بدون دلیل نیست که حاکمیت عقب اندازی انتخابات شوراها برای دو سال را در دستور کار قرار داده است، او می داند که این جنبش اجتماعی به راحتی می تواند هر انتخاباتی را زیر تأثیر خود بیاورد و این پیروزی بزرگی است که باید حفظ شود .
جنبش سبز از کف خیابان تا کارخانه، مدرسه، اداره، بازار، اینترنت و رسانه تا انتخابات و سیاست خارجی و امور عمومی کار ساز و تعیین کننده است. باید با شکیبایی، امید، دور اندیشی و اتحاد، میزان اثر گذاری آن را مضاعف ساخت. پرهیز از هیجان، احساس گرایی و پرهیز از ترویج ادبیات خشونت یا توهم پیروزی آنی از الزام های منطقی این جنبش است. اگر پیروزی جنبش دموکراسی خواهی ملت ایران را در شرایطی فرض کنیم که حکومت مجبور باشد گام به گام خواسته های اصولی این جنبش تن بدهد، در آن صورت انتظارات خود از جنبش را واقعی تر ساخته ایم .
حشمت الله طبرزدی
زندان اوین – اردیبهشت ماه 1389 خورشیدی
فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

زبان پارسي، زبان جهان دانش


فریدون جَنیدی (بُنیاد نیشابو)


چکیده:


زبان پارسی از اینرو شایستگی جهانی شدن را دارد که ساده و بدون جدا آیینی (استثنا) است، با کارواژه های (فعل های) آن میتوان بی اندازه واژه های تازه ساخت، ریشه-ی هر واژه را میتوان در سرچشمه-یِ کهن این زبان پیدا کرد، از گنجینه-ی واژگان فراوان و بسیار پُرمایه برخوردار است، شیوا، خوش آوا و روان است و سخنوران فراوانی با آن کارهای هنری خود را بیرون داده اند. در یک سخن زبان پارسی گوهری است که باید ارزش آن را از نو شناخت.


سرآغاز:


جهانيان در اين همگمانند که از دو سده پس از اسلام تا چندی پس از يورش مغولان، ايران کانون دانش جهانی بوده است و بسیاری از شاخه‌هایِ دانش کنونی در آن زمانِ درخشان به نيرویِ انديشه-یِ دانشمندانِ ايرانی به درختِ دانش جهانی افزوده و چه بسیار از چيستانهای دانش که برای ايرانيان گشوده شد، و چون اين سخن آشکار است نياز به شکافتن و بازنمودن ندارد، پس می‌بايد که به گفتاری ديگر بپردازيم .
آن دانشمندان دفترهای خويش را برای آن که در امپراتوری بزرگ اسلامی پراکنده شود، گاه به زبان تازی (که دستور و آئين نگارش و فرهنگ واژه‌های آن را خود پديد آورده بودند) می‌نوشتند و گاه انديشه-یِ خويش را به زبانِ پارسی می‌آراستند.
نمونه‌های فراوان از نوشته‌هایِ ايرانی در زمينه‌های گوناگونِ دانش جهانی بر جای مانده است که نشان از توانايی اين زبان برای بازکردن دشواريهای رشته‌های دانش دارد اما پرسش شما اين است که آيا زبان پارسی را توان آن هست که زبان دانش امروز جهان نيز شود!
1. گنجينه-یِ واژه‌های زبان پر بار باشد.
2. توانا در برآوردن يا ساختن واژه‌های نو از پيوند واژه‌ها باشد.
3. زبان ساده باشد.
4. آئين و دستور زبان يگانه باشد و جدا آئينی (استثناء) در آن ديده نشود
5. ريشه‌های کهن زبان شناخته شده باشد و پيوند واژه‌های تازه به ريشه‌های کهن روا باشد.
6. پيوند زبان از ديگر زبانها، که در زمينه-یِ دانش جهانی می‌کوشند گسسته نباشد.
7. گويندگان به آن زبان، در درازنای زمان به ژرفا و گستردگی و باروری آن ياری رسانده باشند.
8. زبان توان نگارگری در همه-یِ زمينه‌های دانش جهانی را داشته باشد.
9. زبان خوش آهنگ و زيبا باشد.
10. سخنوران بزرگ به آن زبان نوشته و سروده باشند.
11. داوری داوران بزرگ را برای برتری، داشته باشد.
و اکنون گاه آن می‌رسد که زبان پارسی را با اين ميزانها، بسنجيم!
1. گنجينهء واژه ها:
بزرگترين کار که در زمينه-یِ گرد آوری واژه‌های زبان پارسی در زمان ما رخ نموده است، کار روانشاد دهخدا و همکاران وی است و اگر چه اين کار به ياریِ گروهی ديگر از واژه شناسان ويراسته می‌شود تا به آراستگی رسد، هنوز فرسنگها راه برای رسيدن به يک واژه نامه-یِ بزرگ که در برگيرنده-یِ همه-یِ واژه‌های پارسی باشد، در پيش داريم.
با همه-یِ اين سخنان، دهخدا خود گفته است که پيرامون دو هزار هزار (دو ميليون) برگه برای «واژهنامه» گردآوری شده است، که اگر يکهزار هزار آن را برای نامها کنار نهيم، باز يکهزار هزار برگه برای واژه‌ها بر جای می‌ماند و اين انبوه واژه در هيچ يک از زبانهای امروز جهان به چشم نمی خورد، و اين بسنده است که بدانيم که شمار واژه‌های زبان انگليسی تا يک سده پيش يکصد هزار بوده است و در اين يک سده با پذيرش از زبانهای ديگر و پيدايی دانشهای تازه و واژه‌های پيوسته به آن يکصد هزار واژه-یِ ديگر به گنجينه-یِ واژه‌های آن افزوده شده است و اگر اين شمار را با شمار واژه‌های پارسی در واژهنامه بسنجيم از اين سنجش دچار شگفتی می‌شويم.
اما اين را نيز می‌بايد به اين سخن افزود، که هم اکنون در سازمان واژهنامه ، ياران و همکاران سرگرم ويرايش اند.
چند فرهنگستان ديگر، در همين زمان پيدا شده اند که کارشان پژوهش در واژه‌های پارسی است و يکی از آن ميان، بنياد شهيد رواقی است که به کوشش دکتر محمد رواقی تا کنون هفتاد دفتر پيرامون فرهنگ و واژه-یِ ايرانی فراهم کرده اند.
گردش روزگار دروازه‌هایِ شهرهایِ بزرگ و کهن پارسی زبانِ قندهار، کابل، هرات، بلخ، بدخشان، زرافشان، خجند، سمرقند، بخارا و تاشکند را بازگشوده است و انبوه شگفتی آور از واژه‌هایِ نغز و تازه-یِ آن مرز مهربانان که نرمک نرمک با واژه‌هایِ اين سو می‌آميزد چنان گستردگی و نيرو به زبان پارسی می‌دهد که توان آن را چند برابر کند. انبوه واژه‌های گويشهای ايرانی، از کردستان گرفته تا يغناب که هنوز به گنجينه-یِ زبان همگانی اندر نشده و با کوشش پيگير ساليان می‌بايد که چنين شود ( و بخشی بزرگ از برنامه-یِ بنياد نيشابور به اين کار ويژه شده است) خود شگفت انگير است، و اگر همه اين کوششها انجام شود ديگر در همه-یِ جهان کسی را پروای سنجيدن زبانهای ديگر با زبان پارسی دری، پيش نخواهد آمد!
2. توانایی زبان در ساختن واژه‌های نو:
اين پيداست که بر درخت دانش، هر زمان شکوفهای نو می‌رويد و باغبانان را می‌بايد که نامی بر آن نهند و زبان را می‌بايد که توانِ چنين نامگذاری همواره باشد.
و اين نيز پيداست که همه زبانهای آريايی (که ريشه در اوستا و سانسکريت دارند) از چنين ويژگی برخوردارند و به همين روی پديدار کردن واژه-یِ تازه در اين زبانها دشوار نمی نمايد. اما اين ويژگی در زبان پارسی ويژه تر از همه زبانهاست و برای آن که روشن شود توان اين زبان جهانی در برآوردن واژه‌های تازه تر چه اندازه است، يک واژه را بر می‌گزينيم و پيوندهای گونه گون آن را با واژه‌های ديگر باز می‌بينيم و چون سرآغاز هر کار سر و آغاز آن است، از واژهء «سر» می‌آغازيم:
سربريده ، سرپا (نشستن، يا ايستادن)، سرپايی (کفش خانه)، سرپا گرفتن ( کودک)، سراپرده، سراب، سرآب (کنار جوی يا چشمه يا رودخانه)، سرباز (کسی سر خود را در راه کشورش مي بازد)، سرانداز (کسی که سر خود را در راه کسی، يا آرمانی بيدرنگ می‌افشاند)، سرسپردن (فدايی کسی شدن)، سر سپار، سرشاخ (آماده-یِ نبرد)، سرافشان (کسی که سر خود را در راه کسی، يا آرمانی بيدرنگ می‌افشاند)، سر براه (فرمانبر)، سر راه (کودکی که توان نگاهداشتنش را ندارند و بر سر راه می‌نهند تا کسی اورا به فرزندی بپذيرد)، سر راهی (خوراکی يا چيزی که به مسافر می‌دهند تا با خود ببرد)، سرآغاز، سرانجام، سرمنزل، سردرختی (ميوه)، سرچاه، سرکوب (دشمنان را با سپاهی شکست دادن و از ميان بردن)، سرکوفت ( کار بد کسی را به او گوشزد کردن)، سر ستيزه (کسی که نبرد را می‌آغازد)، سر پناه، سراسر، سرستون، سر بر کف ( جانسپار، آمادهء مرگ)، سر بدار ( سر+ به + دار، کسی که پيش از انجام کاری آمادهء مرگ است)، سر آشفته، سراسيمه، سرگيجه، سرگشته، (کسی که ديگری او را در کارش سرگشته کرده)، سرگردان (کسی که خودش در کار خويش سرگردان است)، سربينه ( جايگاه خنک در گرمابه – جايگاه رختکن)، سرسنگين، سرسبک (سبکسر) ، سربند ( دستمال يا شال که بر سر می‌بندند)، سر بندی ( مشغول کردن)، سر هم بندی، سر شور( صابون سر، يا گِل سر)، سر پر شور، سرِ خرمن(کنار خرمن)، سرخرمن (هنگام خرمن کردن، تير ماه)، سر پنجه (نيرومند)، سردست، سرِ دست (گرفتن در کشتی)، سر دواندن، سرخاراندن (درکاری انديشيدن، يا درنگ کردن)، سر بر زانو(ی غم گرفتن)، سراسر (همگی کسان يا چيزهايی که در يک جا هستند)، سراپای (همگی چيزها از سر تا به پای)، سر بسر (دو چيز را که هم ارزش باشند با يکديگر عوض کردن)، سر به سر گذاشتن، سرگرم، سر سودا، سرِ هم، سر کج، سر جوش، سرچين (ميوه يا سبزی)، سر سخن، سردار، سرپوشيده (پنهان)، سرشمار، سرشبان (چوپان بزرگ چند گله)، سر شب، سر پرستار، سر سری، سردستی ( خوراک زود آمده شده)، سر سيری، سر خر، سر خاک (گورستان)، سر پُر (گونه ای تفنگ که آ را از سر لوله پر می‌کردند)، سر گز( کچل، کل، بی مو)، سر دادور (داور بزرگ)، سر تراش (سلمانی) سردادن (رها ردن)، سر انگشت، سر و سامان، سر نهادن ( راهی را در پيش گرفتن)، سر بر نهاندن ( بدنبال کسی رفتن)، سر گذاشتن، سر بی کلاه (نادار و درويش)، سر تاجدار ( پادشاه)، سر تاجوار (سر شايستهء تاج، پادشاه )، سر فروش (کله پاچه فروش)، سر سازش، سرِ جنگ، سر درد، سرنشين...
و چون پهرست واژه‌های پيوسته با سر، پيوسته شد، روشن می‌شود که زبانهای ديگر در برابر آن سرفکنده و سرگشته اند. زيرا که در هيچ يک از فرهنگهای زبانهای جهان تا يک دهم چنين پديده ای نيز پديدار نيست.

3. ساده بودن زبان:
اين نيز پيداست که دانشمندان در زبان دانشی ِخويش، برای کوتاه کردن واژه‌های بزرگ، گزيده ای از آن را می‌گويند يا نشانه ای برای آن بر می‌گزينند، چونان: Sin برای سينوس، P برای فشار، يا E برای نيرو و ... با اينهمه باز ميشايد که زبانی که برای نمودن دانش به کار گرفته می‌شود، خود نيز ساده تر بوده است تا با همراهی با اين نشانه‌های ساده، زمان و توان و دفتر و ديوان کمتر برای باز گفتن بخشهایِ گونه گونه دانش بخواهد.
ويژه آن که اين زمان را، زمان رايانه (کامپيوتر) می‌خوانند و از خورشيد نمايانتر اين که سخن است که هر چه زبان ساده تر باشد، کار را آسانتر می‌سازد. از همين واژه Computer بياغازيم که در فرهنگستان دويم ايران، بجای آن، رايانه را برگزيدند. اين واژه ريشه در راينيتن پهلوی دارد که «انديشيدن درباره-یِ چيزی يا کاری و کم و بسيار و چه و چون آن را سنجيدن برای به انجام رسانيدن آن» باشد!
خود بنگريد که اين انبوه انديشه و کردار را چگونه در «راينيتن» گنجانده اند و آن را ساده کرده اند. ولی کامپيوتر از نُه واکه (حرف) و چهار آوا (سيلاب) برآمده است، باز آن که «رايانه» ايرانی از شش واکه و سه آوا پديدار گشته است و خود در سادگی خويش سخن می‌گويد. گذشته از آن که اگر من بجای گزينندگان اين واژه بودم رايان (همچون گريان، روان) را برای آن برمی گزيدم که نشانهء کنش و کردار آن است و آن را با «هــ» پايانی کوچک نمی کردم و آن گاه بود که «رايان» دارای پنج واکه و دو آوا می‌شد و ساده تر از نمونه-یِ کنونی نيز می‌بود و در آينده نيز شايد که چنين شود.
اکنون می‌بايد که به روی ديگر اين واژه بنگريم:
«کامپيوتر» به شمار و شمارگری آن چشم دارد و «رايان» چنان که بر شمرديم به چند و چون و اند آن و سنجش آن و برگزيدن آن!
پرويز ناتل خانلری در «زبانشناسی و زبان پارسی» سنجيده است که واژه‌های زبان پارسی بيشتر يک آوايی يا دو آوايی اند و اين نشان سايش و ساده تر شدن زبان پارسی است.
واژه‌هاي يک آوايی فارسي چونان: آب، در، دار، پشت، رو.
واژه‌های دو آوايی آن چونان : آبی، دربار، دارکوب، پشتی، رويداد ... کمر، پرهيز، پرداخت...
کارگر ايرانی در برابر فوندانسيون فرانسوی، «پی» را به کار می‌برد.
بانوی خانهء ايرانی در برابر «برد» انگليسی- «نان» می‌گويد.
کشاورز ايرانی بجای «واتر» انگليسی، «آب» بر زبان می‌راند و راننده-یِ ايرانی بجای « Comfortable » واژه-یِ «آسان» يا «آسوده» را پيش می‌کشد.
زبانهای ايرانی در بستر دراز آهنگِ رودِ آوازخوانِ زبان خود، هزاره‌ها را پيموده اند و در اين راهِ دراز، از هر سنگی رنگی پذيرفته اند و از هر پيچی، آهنگی ... و «سوده» و «ساده» به زمان شکوفايی سخن پارسی رسيده اند و بر لب و کام زبان شيرين دهنان ايرانی غلتيده اند و از نوک خانه بزرگانی چون فردوسی، رودکی، سنايی و سعدی گذشته اند ...
4. آيين يگانه در زبان:
اگر کشوري در جهان باشد که برای فرمانروايی بر آن، هر روز آئينی و دادی تازه بنهند، يا هر گاه که خواهند برای يک کار، آئينی جدا از آئينهای روان برگزينند، می‌بايد دانست که آن کشور تازه خاسته است و فرمانروايان آن برای سنجيدن خويش و مردمان خود نياز به زمان دارند.
اکنون همين سخن برای زبان به کار می‌آيد و داوری ديگر هم برای آن نمی بايد. زبان پارسی تنها زبان در جهان است که آیين يگانه برای همه زمانها و واژه‌ها و گروه بنديها و چونيها و چنديهای خويش دارد و يک واژه يا يک سخن در آن نمی توان يافت که آیينی جدا بخواهد، يا از آیين و دستور همگانی زبان سر بر تابد، باز آن که زبانهای انگليسی و فرانسه و روسی و آلمانی که به گمان گويندگانِ آن، زبانِ دانش بشمار می‌روند، سرشار از جدا آئينی اند و برای خواننده نيازی به برشمردن آنها نمی بينيم.
5. پيوندِ زبان يا ريشه‌های کهن:
در بسی از زبانها، بدان روی که در گردابِ زمانِ ناهماهنگ چرخيده اند، ريشه واژه‌های امروزين شان پيدا نيست و بسيار واژه‌های بی ريشه در آنها روان است، با آنکه آن واژه در زبان بکار می‌رود، اما روشن نيست که از کجا آمده و چسان روان است!
برای نمونه واژه «براوو» در زبانهای اروپايی به نام يکی از آواها بکار می‌رود و روشن نيست که چيست؟
همين واژه در روستاهای نيشابور به گونه «بوراباد» ،«برّاباد»، يا «برنده باد» برایِ برانگيختن پهلوانان يا بازيگران کاربرد دارد و هر دو بخش آن نيز روشن است.
پيشوند واژه‌های «تودی» today و tonight انگليسی به نشانه-یِ اين، يا نزديک، بکار می‌رود و آنگاه همين پيشوند، برای فردا tomorrow نيز بر زبان می‌رود، که دور است!
اکنون اگر اين پيشوند در هر سه واژه يکی است، چرا کاربرد آن دگرگون است و اگر اين از آن جدا است، ريشه اش کدامين است؟
واژه touyours در فرانسه نيز دو بخش دارد که بخش نخستين آن، tout «همه» می‌باشد و بخش دويم آن ژور= روز و بر روی هم هرروز يا همه-یِ روزها. اين واژه بجای همواره يا هميشه پارسی کاربرد دارد و اگر شب هم باشد همان واژه روز را برايش بکار می‌برند. در زبان انگليسی هم اگر بخواهند بگويند « هميشه» می‌گويند «همه-یِ راه» always.
اما خود واژه-یِ «ژور» در فرانسه چيست ؟
اين واژه جابجا شده واژه روز کردی است و اگر ژور در زبان فرانسه تنها به گونه-یِ نام به کار مي رود. در زبان کردی ريشه ژرفتر دارد:
کهنتر از روز کردی، واژه-یِ «روچ» کردی است و اگر «ژور» در آن زبان تنها به گونه-یِ نام به کار می‌رود، در زبان کردی ريشهء ژرفتر دارد:
کهنتر از روز کردی، واژه «روچ» بلوچی است که در پهلوی نيز برای روز به کار می‌رود و کهنتر از آن «رئوچ» پارسی باستان و کهنتر از «رئوچنگه» اوستائی!
اين که اگر واژه-یِ «رئوچنگه» اوستايی را نيک بنگريم، می‌بينيم که همان روشن پارسی است... و به آن گاه از زمان که جهان روشن، يا «رئوچنگه» باشد روژ يا روز يا روچ مي گوييم!
انيشتين دانشمندِ بزرگ روزگار ما، هنگامی که دريافت ذره‌هایِ بس ريز در فروغ خورشيد يا فروغ هر چيز ديگر روان است و خواست بر آن نام بنهد، از زبان يونانی ياری گرفت و واژه-یِ «فوتون» را بر آن نهاد تا به آن ذره‌هایِ هميشگی نامی کهن داده باشد، اما اين نام در زبانهای امروز اروپا باز شناخته نمی شد؛ مگر پس از انيشتين، باز آن که در زبانهایِ ايرانی با چنين ويژگيها، هر نام تازه که از ريشه‌های کهن بسازند، بيدرنگ باز شناخته می‌شود، چنان که منوچهری در آن چامه-یِ شبنامهء خود، چگونگی يک خيزاب را در سخنی کوتاه «دراز آهنگ و پيچان و زمين کن» خوانده است و تا آن جا که من می‌دانم واژه-یِ «دراز آهنگ» پيش از منوچهری به کار نرفته است و او خود، اين واژه را از ژرفای انديشه برآورده. اما همين که يک ايرانی آنرا می‌شنود بيدرنگ می‌داند که منوچهری چه را می‌خواسته است گفتن يا واژه-یِ «زمين کن» در همين سروده ... پس واژه-یِ تازه در زبانهای ايرانی، به آسانی شناخته می‌شود و ريشه-یِ خويش را نيز به روشنی می‌نماياند!
6. پیوندِ زبان از ديگر زبانها که در پهنه-یِ دانش ميکوشند، جدا نباشد:
اين بر همگان پيداست که دانش ايرانی در گرما گرم آن جنگها که برای چليپا (جنگهای صلیبی) روی می‌داد و پس از آن، به اروپا ره يافت.
اروپاييان بسی از واژه‌های اين دانش را که يا به زبان پارسی يا به زبان تازی بوده، پذيرفتند يا اندکی دگرگونی دادند. چنان که پور سينا را «اوي سينا» خواندند و خوارزمی را «الخوارزمي» ناميدند و کار بزرگ وی را نيز با کمی دگرگونی «لگاريتم» خواندند. اما امروز بر هيچ کس پوشيده نيست که اروپاييان پيشتاز دانشی اند که با فن يا (تکنيک) همراه و همراز است و به سختی نيز می‌تازند و واژه‌های فراوان نيز در اين زمينه می‌سازند.
اين نيز روشن است که کشوری چون چين که از زمان باستان نيز چون ايران گاهواره-یِ دانش بوده است. واژه هايی برای خويش در اين زمينه دارد ... اما واژه‌های چينی دشوار ، راه به کاروان واژه‌های دانشی اروپا می‌يابند و بدين روی آنان نيز برای گزينش واژه‌های اروپايی گاهگاه ناچارند.
زبان پارسی، مثل همه-یِ زبانهای ايرانی، چون پيوند خويش را با ديگر زبانهای آريايی نگسسته است چنين توانايی را دارد که واژه بسازد و سخنگويان اروپايی نيز آن را از زبان و انديشه-یِ خويش دور نبينند . چنان که نمونه ای چند از آن در بخش پيشين آمد.
7. کوشش گويندگان در درازنای زمان برای ژرفا و گسترش بخشيدن به زبان بهم پيوسته باشد.
برای اين بخش، گفتار در کار نيست، زيرا که همگان دانند که در جهان برای هيچ زبانی چنان کوششی که برای زبان پارسی و ژرفا بخشيدن بدان و گستردن آن انجام گرفته، نگرفته و انبوه دفترها و ديوانها و نامه‌های دانش و بينش و شناخت و چامه و ترانه و زبانزد و متل و چيستان ... که در زبان پارسی پديدار گشته است، خود چونان آفتــابِ جهان تاب روشنی می‌بخشد. چنان که با استواری می‌توان گفت که در همه اروپا و به همه-یِ اروپا و به همهء زبانهای آن، چندان چامه و سرود، نسروده اند که تنها در زمان سامانيان و دوران رودکی سمرقندی. اين کوشش همگانی دراز آهنگ، روشن است که به يک چنين زبان ژرفا و گسترگی و توان و نيرو می‌بخشد، بيش از همهء زبانهای جهان!
8. توان زبان برای کوشش در همه-یِ زمينه ها:
اروپاييان، امروز چنين پراکنده اند که زبان آلمانی؛ زبان فلسفه و زبان فرانسوی، زبان مهر و سرود و زبان انگليسی؛ زبان بازار و دانش است، اما پيره زنان روستاهای ايران بزرگ همه از بر دارند که ... «آن چه خوبان همه دارند، تو تنها داری.»
برای آن که خوانندگان بيدار دل را گمان نيفتد، که اين سخنان از روی يکسونگری و خودخواهی گفته می‌شود، رهنمونشان می‌شوم به دو ديوان چامه:
يکی ديوان اطعمه، سروده-یِ مولانا بسحق شيرازی
ديگری ديوان البسه، سروده-یِ مولانا محمود نظام قاری يزدی
تا روشن شود که ايرانيان در شناخت يزدان و چگونگی آفرينش ايزدی و بهر مردمان از آن و انديشه در چه و چون و چند (فيزيک و فلسفه و رياضی) به کدام پايگاه بلند رسيده اند که می‌توانند با سرودن يک دفتر چامه و سرود پرآهنگ، در زير نگاره‌های زيره، شوربا، دارچين، روغن، بادام، برنج، آش و کباب در ديوان اطعمه. و نيز در زير پوشش آستين، درز، چاک، تريز، دامن، نخ و سوزن در ديوان البسه، نازکترين انديشه‌های مردمی را درباره-یِ زندگی و زمان و جان و جهان و زنده-یِ هميشه نگاهبان ... چگونه گفته اند و در زير سخنان آشکار، آن پيدای همواره بيدار را چگونه پنهان کرده اند.
سخن را بسنده می‌دانم اما می‌بايد بدين استوار بود آن مردمان که نخستين پديده‌های مثلثات و لگاريتم و گرانی ويژه (وزن مخصوص) و پيدايی زمين و گرمای ميانی ... را به جهانيان پيشکش کرده اند، برای دانششان واژه نيز در دسترس داشته اند و اکنون نيز می‌توانند چنين کنند.
9. زبان خوش آهنگ و زيبا باشد:
در زبان پارسی واکه‌هایِ درشت، فروافتاده و آواهای خشن پديدار نيست و ساختار واژه‌ها که يک آوايی و يا دو آوايی اند، به همديگر توان آميزش می‌بخشند، چنان که واژه‌هایی همچون «سرشکهای تابان» در جويی آوازه خوان بر روی هم می‌غلتند، و آواهای خوش پديدار می‌کنند و چنين است که خوش آهنگترين سروده‌های جهان را ايرانيان گفته اند و داوری اروپاييان درباره-یِ اين چامه‌های زبان، همواره با شگفتی و آفرين همراه بوده است و اگر آنان چامه-یِ فردوسی، يا رودکی يا خيام را می‌ستايند، ستايش از زبانی نيز می‌کنند که اين چامه‌ها بدان سروده شده است!
دور می‌دانم که در همه-یِ جهان گفتاری بدين فشردگي، با چنين گستردگي انديشه و استواری در سخن بر جای مانده باشد:
«جان در حمايت يک دم است و جهان وجودی بين دو عدم» (سعدي)
سخنوران بزرگ، سخن را بر زيباترين تخت می‌نشانند!
10. سخنوران بزرگ به آن زبان نوشته و سروده باشند:
و هم اينجا است که از گفتار پيشين به گفتاری تازه اندر می‌شويم که ديباچه-یِ اين بخش است و در اين هيچ گمان نيست که در همه-یِ جهان به اندازه-یِ ايران سخنور و سخندان نداشته ايم و انبوه انبوه نويسندگان و سرايندگان ايرانی چنان در سراسر جهان آشکارند که نيازی به يادآوری نامشان ديده نمی شود.
11. داوری داوران بزرگ برای برتری زبان پارسی:
در ميان نويسندگان و چامه سرايان جهان، خيام نيشابوری جايگاهی ويژه دارد و در همه جهان سروده‌های وی پراکنده است و نامش در همه جا زنده و ترجمهء سروده هايش در جهان پس از شمار چاپ شدهء انجيل برآورد شده است. خيام خود در ستايش اين زبان می‌فرمايد:

روزی است، خوش و هوا نه گرم است و نه سرد / ابر از رخ گلزار همی شويد گرد
بـلـبـــــــــل به زبـــــان پهـــــــلـوی، بـا گــــل زرد / فرياد همی زند که می‌بايد خورد

حافظ نيز بدنبال اين گفتار می‌افزايد:
بلبل به شاخ سرو، به گلبانگ پهلوی / می‌خواند دوش، درس مقامات معنوی
و زبان پهلوی اگرچه نام ويژه برای زبان هنگام اشکانيان و ساسانيان شمرده شده، اما نام همگانی زبانهای ايرانی است. از کردی و بلوچی گرفته تا سغدی و يغنابی.
در ميان دانشمندان پس از اسلام برترين دانشمند را ابوريحان بيرونی می‌شناسيم و هم او بود که همراه لشکر محمود به هندوستان رفت و پهنهء دانش آن سرزمين را با تيغ خامهء خود بگرفت و دفتر شگفتی آوردهِ «ماللهند» را پديد آورد و نخستين سانسکريت شناس جهان، پس از اسلام بشمار می‌رود.
وی بسياری از دفترهای دانشی خويش را به زبان تازی نيز نوشته است و تازی نويسی او نيز سرآمد نوشته‌های ديگران است و بنابراين از او کسی بزرگتر در همه جهان سراغ نداريم که سه زبان سانسکريت و تازی و پارسی را به جهان ارائه کرده باشد.
فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

قتل عام سال ۶۷. آقای کروبی، بفرمایید روشن کنید!


اخبار روز


چکیده:


• اقای کروبی! بفرمایید پیشگام شوید و ماجرا را از پوشیده گویی بیرون بیاورید. از آقای خامنه ای و دستگاهش امیدی نیست. آن ها همین امروز هم در حال باززایش آن جنایت بزرگ در اندازه-یِ کوچکتر هستند. چه کسی بهتر از شما و آقای موسوی و پیرامونیان شما می تواند پرده از راز این جنایت هولناک بردارد و ریز قضایا و نقش فرمان دهندگان آن را آشکار کند؟ ...

سرآغار:


اخبار روز: تا به امروز، نهایت کوشش به کار برده شده تا فاجعه ی قتل عام چند هزار زندانی در سال ۶۷ توسط حکومت اسلامی، در پرده بماند و جامعه ی ایران از این راز هولناک آگاهی نیابد. اما اینک دیری است به همت بازماندگانِ قربانیانِ این بزرگترین قتل عام سیاسی در کشور ما از یک سو و جوانانی که اینک بالیده اند و پرچم هایِ فرو افتاده در زندان ها را دوباره بر دوش گرفته اند از سوی دیگر، فاجعه ی قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، به تدریج از پشت پرده ی ضخیم سکوت بدر آمده و جامعه و مردمی که در سال ۶۷ به خواب رفته بودند، حالا در زمان بیداری، پرسشگری پیرامون این جنایت هولناک و بی سابقه را آغاز کرده اند. تازه ترین محرک ماجرا، این بار دادستان تهران شده است وقتی کوشید میرحسین موسوی را که به اعدام های بی رحمانه ی ۱۹ اردیبهشت معترض شده بود، با یادآوری آن جنایت هولناک ساکت کند. تهدیدی که باز نیشتری شد بر این دمل چرکینی که بر شانه های جامعه ی ما سنگینی می کند.
میرحسین موسوی تا به حال به این تهدید پاسخی نداده است، اما آقای کروبی در صدد دفاع بر آمده است. او در نامه ای که روز گذشته خطاب به آیت الله موسوی اردبیلی منتشر کرد، از جمله به این موضوع اشاره کرده و چنین گفته است:
«مصیبت‌بارترین مساله‌ای که اخیرا مطرح شده است و برای اولین بار چنین روندی را شاهد بودیم، اینکه در روزهای اخیر دادستان محترم تهران برای توجیه اقدام تشکیلات قضایی در رابطه با اعدام ۵ نفر از شهروندان ایرانی و در پاسخ به مواضع کاندیداهای معترض انتخابات و بویژه در رد سخنان نخست‌وزیر زمان امام به سال ۶۷ اشاره کرده و اعلام می‌کند که چرا آقای موسوی در آن زمان به اعدام‌هایی که با حکم حضرت امام صورت گرفت اعتراض نکردند. ایشان همان حرفی را می‌زند که دشمن می‌گوید. تاکنون کسی در این باره این گونه حرف نزده است، چرا که تاکنون هیچگاه ریز آن قضایا بررسی نشده و چرایی آن مشخص نیست و هنوز ماجرا در ابهام قرار دارد و معلوم نیست که تا چه اندازه امام در این ماجرا دخالت داشته‌اند»
آن چه آقای کروبی به «دشمن» منتسب می کند، سخن آیت الله منتظری است و توسط ایشان و با اسنادی معتبر و غیرقابل انکار آشکار شده است. وی در جریان خاطرات خود، دو نامه از آقای خمینی خطاب به زیردستان خود منتشر کرد که در آن ها با قاطعیت و صراحت فرمان قلع و قمع مخالفین خود را داده است و نتیجه آن فرمان های آقای خمینی، به گفته ی آیت الله منتظری قتل عام نزدیک به چهار هزار و پانصد نفر از زندانیان سیاسی توسط یک هیات سه نفره ی منتخب ایشان بوده است. باورکردنی نیست آقای کروبی خاطرات آقای منتظری را نخوانده باشد و از وجود آن نامه های مرگ آور مطلع نباشد.
در همین روزها، از جانب خانم سعیده ی منتظری، دختر آیت الله منتظری نامه ای به آقای موسوی نوشته شده است که حالا می توان آن را خطاب به آقای کروبی هم دانست. خانم منتظری با اشاره به سخنان دادستان تهران، در نامه ی خود خطاب به آقای موسوی او را به «اندکی تامل» فراخوانده و نوشته است:
«چرا عملاً همگی کردارمان را به تاریخ می سپاریم تا آیندگان ناقد ما باشند؟! این وظیفه همگانی است که گذشته خود را نقد نماییم و اگر اشتباهی داشته ایم در صدد جبران آن برآییم. این مهم برای دولتمردان ضروری تر است. آنها بایستی قبل از این که تاریخ و آیندگان به نقد کردار آنان بپردازند، خود گذشته خود را نقد نمایند. حتماً می دانید که نقد صادقانه به نفع جنبش سبز هم خواهد بود.» این، سخن ِ همه ی کسانی ست که در جریان این قتل عام عزیزان خود را از دست دادند و همه ی کسانی که پرچم دادخواهی نسبت به این فاجعه ی سنگین را فرو نگذاشته اند. برای این که این «تامل» در فضایی کاملا بی طرفانه صورت بگیرد، حتی می توان با ادعای آقای کروبی همراه شد که «ماجرا در ابهام قرار دارد و معلوم نیست که تا چه اندازه امام در این ماجرا دخالت داشته اند». قبول آقای کروبی! بفرمائید پیشگام شوید و ماجرا را از ابهام بیرون بیاورید. از آقای خامنه ای و دستگاهش انتظاری نیست. آن ها همین امروز هم در حال باززایش آن جنایت بزرگ در اندازه-یِ کوچکتر هستند. چه کسی بهتر از شما و آقای موسوی و اطرافیانتان می تواند پرده از راز این جنایت هولناک بردارد و ریز قضایا و نقش فرمان دهندگان آن را آشکار کند؟

اخبار روز:

www.akhbar-rooz.com
فرستادنِ پیام به دنباله Donbaleh